سلام. پسری 22 ساله هستم و می ترسم که ازدواج کنم. مهمترین ترسم درباره اندازه آلت تناسلی ام هستش. طول آلت تناسلیم در حالت نعوظ (بلند و سفت شدن)، 10 سانتیمتره. این اندازه خوبه؟ میتونه زن رو ارضا کنه؟ راهی برای بزرگ کردنش هست؟ کمکم کنید. پرسشگر ارجمند؛ مکاتبه شما با این مرکز بازگو کننده گرایش های فکری و عقیدتی پاک و گویای حُسن اعتمادتان به این مرکز است و از اینکه می توانیم یاور شما در گزینش مسیر صحیح زندگی باشیم به خود می بالیم. امید است پاسخ ما بتواند گره ای از مشکلات شما جوانان محترم و مشتاق پاکی و پاکدامنی را حل کند که این بهترین پاداش به حسن اعتمادتان خواهد بود. ضمن درک دغدغه ذهنی تان در پاسخ باید عرض نماییم که اندازه آلت بر مبنای زمینه های ژنتیکی فرد تعیین می شود. اندازه آلت در طی بلوغ تغییر می کند. رشد آلت بین سنین 10 تا 14 سالگی شروع می شود، البته این زمان در بعضی پسر بچه ها زودتر و بعضی دیرتر است. در ابتدا بیضه ها شروع به بزرگ شدن کرده و رویش موهای تناسلی آغاز می شود. رشد آلت ابتدا در طول و سپس در قطر صورت می گیرد. اندازه متوسط آلت افراد بالغ در حالت معمولی (شل) بین 4 تا 8 سانتی متر است. نوجوانان برای آگاهی از اندازه قطعی آلتشان باید تا یک تا دو سال پس از توقف رشد قدی خود صبر کنند. ابعاد بدن فرد، طول آلت را تحت تاثیر قرار می دهد. اگر فردی چاق و سنگین وزن باشد آلت او کوچکتر به نظر می آید. چون توسط بافت های بدن احاطه شده و گاهی در چربی های بدن فرو می رود. این حالت در اصطلاح پزشکی آلت پنهان شده نامیده می شود. تعدادی از حالات طبی وجود دارند که بر اندازه آلت تاثیر می گذارند. اینها در زمان تولد، آشکار هستند و نیازمند مداخله طبی هستند. بنابراین خواهشمندیم در مورد اندازه آلت تناسلی و نقش آن در زندگی زناشویی آینده خود هیچ نگرانی به خود راه ندهید، زیرا آنچه که در زندگی زناشویی به عنوان قدرت جنسی به کارتان خواهد آمد عبارت است از: 1. توان لازم در تولید اسپرم کافی و زایا 2. نعوظ کامل آلت 3. انزال طبیعی و لذّت بخش معمولاً اکثر مردان سالم از حداقل اندازه آلت تناسلی برای ازدواج و تولید مثل برخوردار هستند و البته هر فردی به فراخور قد و هیکل و همچنین ویژگی های ارثی، دارای آلتی با اندازه های متفاوت از دیگران و متناسب با بدن خود است. اما مساله قابل توجه این است که برخی از مردان به علل روانی و محیطی (مانند آمار و ارقام های خیالی و یا دروغی برخی افراد یا سایت ها؛ مشاهده فیلم ها و عکس های پورن با افرادی که دارای آلت تناسلی غیر طبیعی هستند و یا استفاده از انواع روش ها و حقه های تصویری و سینمایی برای به نمایش گذاشتن آلت های غیر طبیعی) گمان می کنند که آلت آنها از اندازه طبیعی برخوردار نمی باشد و در پی این گمان دچار استرس و اضطراب می شوند و به دنبال درمان می روند، در حالی که به طور معمول اندازه طبیعی آلت تناسلی مردان در حالت نعوظ (سفت و شق شدن) بین 10 تا 20 سانتیمتر است؛ البته جهت انجام مقاربت طبیعی و باروری همسر، اگر آلت مرد در حالت نعوظ حداقل 6 یا 5 سانتیمتر نیز باشد کافی است، خصوصا که توانایی آمیزش و ارضاء جنسی زن با طول آلت تناسلی مرد، ارتباط ندارد. نکته دیگر اینکه فریب تبلیغات را نخورید و به دنبال خرید وسایل و داروهای افزایش طول آلت تناسلی نباشید، زیرا غالب داروها و وسائلی که برای تغییر در اندازه آلت تناسلی در فضای مجازی تبلیغ می شوند : - اولاً واقعیت نداشته و اثری در بزرگ کردن آلت ندارند - ثانیاً به صورت قاچاق وارد کشور می شوند و مورد تایید وزارت بهداشت نمی باشند - ثالثاً ممکن است سبب آسیب های برگشت ناپذیر به سیستم تناسلی تان شوند در نهایت توصیه ما این است که افراد از این دستگاه ها و داروها استفاده نکنند، چرا که تضمینی برای اثر و همچنین بی ضرر بودن آنها وجود ندارد. افراد بزرگسالی که آلت تناسلی شان بسیار کوچک است که اصطلاحاً به آنها (micropenis (میکرو پنیس)) گفته می شود (زیر 5 سانت در حالت نعوظ) می بایست به متخصص اورولوژیست مراجعه نمایند و پیگیر درمان خود باشند تا در ازدواج خود به مشکل برنخورند؛ البته اندازه آلت تناسلی شما کاملاً طبیعی و نرمال است و نیازی به درمان ندارد؛ پس نگران نباشید و خیالتان از این بابت راحت باشد و برای ازدواج اقدام نمایید. نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
سلام. پسری 22 ساله هستم و می ترسم که ازدواج کنم. مهمترین ترسم درباره اندازه آلت تناسلی ام هستش. طول آلت تناسلیم در حالت نعوظ (بلند و سفت شدن)، 10 سانتیمتره. این اندازه خوبه؟ میتونه زن رو ارضا کنه؟ راهی برای بزرگ کردنش هست؟ کمکم کنید.
سلام. پسری 22 ساله هستم و می ترسم که ازدواج کنم. مهمترین ترسم درباره اندازه آلت تناسلی ام هستش. طول آلت تناسلیم در حالت نعوظ (بلند و سفت شدن)، 10 سانتیمتره. این اندازه خوبه؟ میتونه زن رو ارضا کنه؟ راهی برای بزرگ کردنش هست؟ کمکم کنید.
پرسشگر ارجمند؛ مکاتبه شما با این مرکز بازگو کننده گرایش های فکری و عقیدتی پاک و گویای حُسن اعتمادتان به این مرکز است و از اینکه می توانیم یاور شما در گزینش مسیر صحیح زندگی باشیم به خود می بالیم. امید است پاسخ ما بتواند گره ای از مشکلات شما جوانان محترم و مشتاق پاکی و پاکدامنی را حل کند که این بهترین پاداش به حسن اعتمادتان خواهد بود.
ضمن درک دغدغه ذهنی تان در پاسخ باید عرض نماییم که اندازه آلت بر مبنای زمینه های ژنتیکی فرد تعیین می شود. اندازه آلت در طی بلوغ تغییر می کند. رشد آلت بین سنین 10 تا 14 سالگی شروع می شود، البته این زمان در بعضی پسر بچه ها زودتر و بعضی دیرتر است. در ابتدا بیضه ها شروع به بزرگ شدن کرده و رویش موهای تناسلی آغاز می شود. رشد آلت ابتدا در طول و سپس در قطر صورت می گیرد. اندازه متوسط آلت افراد بالغ در حالت معمولی (شل) بین 4 تا 8 سانتی متر است. نوجوانان برای آگاهی از اندازه قطعی آلتشان باید تا یک تا دو سال پس از توقف رشد قدی خود صبر کنند. ابعاد بدن فرد، طول آلت را تحت تاثیر قرار می دهد. اگر فردی چاق و سنگین وزن باشد آلت او کوچکتر به نظر می آید. چون توسط بافت های بدن احاطه شده و گاهی در چربی های بدن فرو می رود. این حالت در اصطلاح پزشکی آلت پنهان شده نامیده می شود. تعدادی از حالات طبی وجود دارند که بر اندازه آلت تاثیر می گذارند. اینها در زمان تولد، آشکار هستند و نیازمند مداخله طبی هستند.
بنابراین خواهشمندیم در مورد اندازه آلت تناسلی و نقش آن در زندگی زناشویی آینده خود هیچ نگرانی به خود راه ندهید، زیرا آنچه که در زندگی زناشویی به عنوان قدرت جنسی به کارتان خواهد آمد عبارت است از:
1. توان لازم در تولید اسپرم کافی و زایا
2. نعوظ کامل آلت
3. انزال طبیعی و لذّت بخش
معمولاً اکثر مردان سالم از حداقل اندازه آلت تناسلی برای ازدواج و تولید مثل برخوردار هستند و البته هر فردی به فراخور قد و هیکل و همچنین ویژگی های ارثی، دارای آلتی با اندازه های متفاوت از دیگران و متناسب با بدن خود است. اما مساله قابل توجه این است که برخی از مردان به علل روانی و محیطی (مانند آمار و ارقام های خیالی و یا دروغی برخی افراد یا سایت ها؛ مشاهده فیلم ها و عکس های پورن با افرادی که دارای آلت تناسلی غیر طبیعی هستند و یا استفاده از انواع روش ها و حقه های تصویری و سینمایی برای به نمایش گذاشتن آلت های غیر طبیعی) گمان می کنند که آلت آنها از اندازه طبیعی برخوردار نمی باشد و در پی این گمان دچار استرس و اضطراب می شوند و به دنبال درمان می روند، در حالی که به طور معمول اندازه طبیعی آلت تناسلی مردان در حالت نعوظ (سفت و شق شدن) بین 10 تا 20 سانتیمتر است؛ البته جهت انجام مقاربت طبیعی و باروری همسر، اگر آلت مرد در حالت نعوظ حداقل 6 یا 5 سانتیمتر نیز باشد کافی است، خصوصا که توانایی آمیزش و ارضاء جنسی زن با طول آلت تناسلی مرد، ارتباط ندارد.
نکته دیگر اینکه فریب تبلیغات را نخورید و به دنبال خرید وسایل و داروهای افزایش طول آلت تناسلی نباشید، زیرا غالب داروها و وسائلی که برای تغییر در اندازه آلت تناسلی در فضای مجازی تبلیغ می شوند :
- اولاً واقعیت نداشته و اثری در بزرگ کردن آلت ندارند
- ثانیاً به صورت قاچاق وارد کشور می شوند و مورد تایید وزارت بهداشت نمی باشند
- ثالثاً ممکن است سبب آسیب های برگشت ناپذیر به سیستم تناسلی تان شوند
در نهایت توصیه ما این است که افراد از این دستگاه ها و داروها استفاده نکنند، چرا که تضمینی برای اثر و همچنین بی ضرر بودن آنها وجود ندارد.
افراد بزرگسالی که آلت تناسلی شان بسیار کوچک است که اصطلاحاً به آنها (micropenis (میکرو پنیس)) گفته می شود (زیر 5 سانت در حالت نعوظ) می بایست به متخصص اورولوژیست مراجعه نمایند و پیگیر درمان خود باشند تا در ازدواج خود به مشکل برنخورند؛ البته اندازه آلت تناسلی شما کاملاً طبیعی و نرمال است و نیازی به درمان ندارد؛ پس نگران نباشید و خیالتان از این بابت راحت باشد و برای ازدواج اقدام نمایید.
نویسنده : گروه روانشناسی و مشاوره پرسمان
- [سایر] سلام اقای مرادی من از شما مشاوره و کمک می خوام امیدوارم کمکم کنید 1.من دختری 26 ساله هستم لیسانسه و بیکار 2.من21 ساله بودم که با همکار بابام که اقایی 23 ساله بود اشنا و دوست شدم او تهرانی بود و من شهرستانی 3.او برای کار و زندگی به شهر ما امده 4.دوستی ما به قصد ازدواج بود 5.وضع مالی خانواده ما خیلی بالاتر بود به همین علت او گفت 2 سال به من فرصت بده تا اوضاع مالی ام بهتر بشه 6.مادرم در جریان دوستی ما بود و بسیار مخالف بود و او را در شان ما نمی دانست 7.من توی اون 2 سال خواستگارانی داشتم که بدون دخالت من و به دلایل مختلف به جایی نرسید 8.ان اقا قبلا به طور مرتب نماز نمی خواند اما بعد از دوستیمون مرتب نمازش رو میخواند 9.من به او گفتم که خانواده ام مخالف ازدواج ما هستند 10.برادر کوچکترم که فهمیده بود من به او علاقه دارم با او رفتار خوبی نداشت 11.یکسال و نیم از دوستی ما گذشته بود که کم کم رفتار او عوض شد 12.یک شب بدون دلیل با من دعوای سختی کرد و از فردا دیگه جواب تماسهای منو نداد 13.بعد از 2 هفته تماس گرفت و گفت اگر می خوای دوست می مونیم و اگر شد ازدواج می کنیم 14.من که توی این مدت خیلی به او وابسته شده بودم قبول کردم 15.تماس های او خیلی کم شد شاید 10 روز یکبار تماس میگرفت 16.وقتی من زنگ میزدم خیلی به سردی صحبت میکرد 17.یکسال رابطه ی ما کاملا قطع شد و من شب و روز گریه میکردم 18.بعد از 1 سال باز تماس گرفت من خیلی خوشحال شدم ما دوباره با هم بودیم و من دوباره ارامش داشتم 19.چند ماه قبل شنیدم او 2 سال قبل در تهران با زن بیوه ای اشنا شده که 10 یا 15 سال از او بزگتر است اون زن برای او ماشین خریده 20 . اون زن را به شهر ما می اید و چند روز خو نه ی او می مونه و او زن را به عنوان عمه اش معرفی می کند و فقط به دوستان نزدیکش می گه همسرمه 21. زن ادعا می کند همسر صیغه ای اوست 22. من بعد از شنیدن این ماجرا به حال مرگ افتادم با او قطع رابطه کردم اما خیلی سخت بود 23.بعد از چند ماه باز او تماس گرفت و ابراز علاقه کرد و گفت ان زن فقط دوستشه نه همسرش 24.ما با هم دوستیم البته من هیچ وقت تماس نمی گیرم و او به من زنگ میزند 25.هر وقت تماس نمی گیره یعنی یا می خواهد تهران بره یا اون زن می خواهد بیاید و من روزی هزار بار میمیرم 26.من خیلی دوسش دارم نمی تو نم ازش بگذرم چند ساله که کارم غصه و گریه است تو رو خدا راهنماییم کن بگو چیکار کنم 27.یادم رفت بگم که اون زن خبر داره ما با هم دوست بودیم و به یکی از دوستاش گفته اگر بخوان ازدواج کنن من از زندگیشون میرم اما الان خبر نداره ما با هم حرف می زنیم اقای مرادی من چیکار کنم چشمام ضعیف شده از بس گریه کردم من دوسش دارم هر بدی که می کنه باز از چشمشم نمی افته دعایی نیست که نخونده باشم نمازه حاجتی نیست که نخونده باشم از خدا می خوام به راه راست هدایتش کنه و اگه صلاح می دونه همسر من بشه شما بگو من چیکار کنم
- [سایر] سلام من همیشه به سایت شما زیاد سر میزنم سوالم مثل سوال خودم زیاد دیدم ولی مثل خیلی ها فکر میکنم مورد من فرق داره .من دختر 19 ساله ای هستم که از 3 سال پیش با یک پسری که الان 21 سالشه اشنا شدم (با چت) من از مشهد اون از یزد تا الانم 2 بارم حضوری هم دیدیم. مهر سال پیش بود که من می خواستم تموم کنم برم که اون گفت من به قصد ازدواج با تو اشنا شدم... دیگه نمیدونم چی شد که موندم تا الان. ما هر دو تامون بچه های مثبتی بودیم بزرگترین خلافمون چت بود متاسفانه کاش نبود که به اینجا برسیم .اون الان سال اول دانشگاه مهندسی سربازیم نرفته. منم واسه کنکور میخونم .خانواده هر 2 تامونم با این روشا مخالفن شدید خبرم ندارن. منم خواستگارایی که دارم شرایطشون با این پسر قابل مقایسه نیست خیلی بهتر از این هستن. اون الان یه وابستگی خیلی زیادی به من پیدا کرده اگه یه روز با من صحبت نکنه دیونه میشه بعضی روزا 100 اس ام اس بیشتر به هم میزنیم من اونقدری که دوستم داره دوسش ندارم شاید به بودنش عادت کردم . دیگه من الان حرف اینکه نباشم جرات ندارم بگم. اون تا چند سال دیگه شرایط ازدواج نداره من می ترسم الان جدا بشم اون یه بلایی سر خودش بیاره یا اینکه یه کار عجولانه کنه بیاد خواستگاری ابرمونو ببره . کمکم کنید بگید چی کار کنم؟ اقای مرادی خیلی ذهنم درگیر شده ؟ یه راه حل عملی به من بگید
- [سایر] سلام و ممنون از اینکه مشلانت جونها را حل میکنید دختری 24 ساله هستم حدود 5-6 ماه است با پسری 28 ساله آشنا شدم فردی متشخص و دارای شغل اجتماعی بالایی است به من پیشنها دوستی داد و اینکه من زید ایشون باشم در ابتدایی آشنیی به من گفت که من دوست دختر زیاد دارم ولی فقط به عنوان دوست و همکار من چون شخصیت اجتماعی داشت قبول کردم و در همون ابتدا گفتم دوستیمون باید حد و اندازه داشته باشه ایشون هم قبول کردند ولی این اواخر طوری باهام رفتار میکرد و صحبت میکرد که باعث شد رابطمون بیشتر و بیشتر بشه طوری که با هم س ک س انجام دادیم و این تازمانی که کنارش بودم احساس خوبی داشتم ولی زمانیکه از ش دور شدم احساس گناو و عذاب وجدان داشتم به خودشم گفتم تو اولین کسی بودی که تو زندگی من بودی و بهش اجازه همچین کاری دادم ولی من به این خاطر بهش اجازه دادم که اختمال دادم به من پیشنهاد ازدواج دهد ولی تا حالا هیچ حرفی از ازدواج بین ما پیش نیومده خیلی نگرانم چطور بهش بفهمونم من از این دخترهای بد نیستم چون می دونم پسرها کسی که باهاشون س ک س کنه با احتمال کمتری سراغش میرن بهش پیشنهاد ازدواج میدن حتی چند وقت پیش فهمیدم که با دوستهای دخترش خیلی راحت و این منا خیلی آزار داد بهش گفتم و اون خودش به اشتباهش پی برد و بهم قول ذاد که فقط برای من باشه - خیلی داغونم نمیدونم چطوری و چه چیزهایی بهش بگم که این اشتباهی را کردم جبران کنم؟ به نظرتون ایشون من را به خاطر این رابطه می خواسته ؟ چطور بفهمم ایشون من را برای ازدواج می خواهد ویا چیز دیگه ای؟ خودم احساس میکنم ایشون فقط میخواهند ی رابطه دوستی و زید بین ما باشه چطور بفهمم دلم دوست ندارم خودم بحث ازدواج وسط بکشم چی بهش بگم ؟خواهش میکنم کمکم کنید خیلی خیلی ممنون خواهش می کنم توی قسمت عمومی نمایش بدین فکر کنم میلم غیر فعال ممنون
- [سایر] سلام این دومین نامه است که برای شما می نویسم یک مادر درمانده هستم که نمی دانم چرا این بلا بسرم آمده است یک خانواده مذهبی هستم اعتقاد به خدا وپیامبر وروز معاد اما مشکلم ... چندیست که دخترم 19 ساله عاشق پسری کوچکتر از خودش شده از راه چت ... این آقا پسر تا سوم راهمنایی درس خوانده و بیکار است ودارای بیماری صرع به گفته ی خودش می باشد ودخترم دانشجویی ترم 3 علوم اجتماعی میباشد هر چه من وپدرش از او می خواهم که ترک این مسله کند پنهانی ما با در ارتباط است با توجه به اینکه خانواده ی پسره با این ازدواج صد درصد مخالف هستند دختر اینترنتی را نمی خواهند و به تکاپو افتاده اند که پسرشان را زن بدهند من حاج آقا باید چه کاری به کنم که دخترم بفمد این عاقبتی ندارد با توجه به اینکه خانواده پسره شماره تلفن و ادرس ما را هم دارند شوهرم از سرشناسها... می باسد می ترسم بیانید در منزل و آبرور ریزی بکنند تو را به خدا کمکم کنید حرف شما برای دخترم حجت است خیلی به حرف اهمیت می دهد خدا خیرتان بدهد وهیچ وقت گرفتار نشوید
- [سایر] بسم الله النور سلام حاج آقا مرادی امیدوارم که وقت داشته باشید تا پیام منو بخونید و بهم جواب بدهید ، واقعا به کمکتان احتیاج دارم. دختری هستم 21 ساله و دانشجوی ترم 7 ، چندی قبل یکی از پسرهای ترم بالایی ازم خواستگاری کرد 24 ساله است و معافیت پزشکی دارد (به علت دیسک کمر) و فعلا شغلی ندارد ولی فردی با ایمان است . بار اول که آمد و پیشنهاد ازدواج داد خیلی شوکه شدم اصلا تا به حال متوجه نشده بودم که به من علاقه دارد ولی چون نزدیکی های کنکور ارشد هست گفتم قصد ازدواج ندارم و از طرفی او هم بیکار است . یک ماه بعد دوباره آمد و گفت که کار پیدا کرده است، تدریس در یک آموزشگاه خصوصی و اجازه خواست که بعد از کنکور ارشد خانواده اش را بفرست برای خواستگاری رسمی ، ولی من هیچ جوابی نداشتم که بهش بدهم چون از پدرم می ترسم پدرم فردی بسیار خودرای است یک چیزی تو مایه های هیتلر! ( سال پیش پسر دوستش ازم خواستگاری کرد و بعد از یکسال علاف کردن آن بیچاره بهش جواب رد داد آخرش هم به هیچکس نگفت که چرا بعد از یکسال جواب سربالا دادن ردش کرد؟) می ترسم اگه بابام بفهمه، فکر کنه که من تو این سه سالی که دانشگاه می رفتم با این پسره دوست بودم درحالی که اصلا اینطوری نیست من با این پسره حتی یک کلمه هم حرف نزده بودم. پدرم فکر می کند که هیچ کس در حد و اندازه های خانواده ما نیست و تا به حال خواستگاران زیادی را به این علت و بدون مشورت با من و مادرم رد کرده است ولی این همکلاسی ام با بقیه فرق می کند و من یه جورایی ازش خوشم می اید بسیار چشم پاک است و خیلی هم به خدا ایمان دارد درست برعکس پدر من که از اسلام فقط نماز خواندنش را بلد است و بس. این پسره که ازم خواستگاری کرده به نظر نمی رسد که احساسی تصمیم گرفته باشد چونکه بسیار در مورد من تحقیق کرده است. با توجه به مطالعه ای که برای کنکور داشته ام و با توکل به خدا امیدوارم که از کارشناسی ارشد قبول شوم برای همین تصمیم گرفتم به این خواستکارم بگم که بعد از اینکه من ارشد قبول شدم بیاید خواستگاری یعنی چیزی حدود یکسال بعد و میدانم که قبول می کند چون گفته که تا هر وقتی که من بگم منتظر می ماند البته به شرطی که بداند که جواب من مثبت است. خواهش می کنم کمکم کنید و بهم بگید چیکار کنم؟ ایا با توجه به اینکه می دانم به احتمال زیاد پدرم قبول نمی کند بر خلاف میل خودم به همکلاسیم جواب رد بدهم یا اینکه صبر کنم تا بلکه گذر زمان همه چیز را حل کند؟ ببخشید یه خواهشی هم داشتم این پیام رو تو تلویزیون نگین چونکه بابام برنامه شما رو تو مردم ایران سلام می بینه و خیلی هم تیزه ممکنه متوجه بشه و برام دردسر ایجاد کنه. خداحافظ
- [سایر] سلام،من ساکن تهران و خانه دار هستم 8 سال است ازدواج کردم و یک پسر 5/2 دارم.ما در دوره ی عقدمان خیلی از طرف خانواده ی من تحت فشار بودیم و رفتارهای به شدت بدی با من و همسرم داشتند که تا متولد شدن پسرم ادامه داشت و باعث شد من و همسرم از آنها دلگیر شویم اما هیچ حرفی نزدیم با ازدواج خواهرم و دوره ی عقد او خانواده ام متحول شدند و همه ی محدودیتها کنار گذاشته شد و همسرم دیگر نمی توانست تبعیضها را تحمل کند و من همیشه به او حق می دادم اما منعکس کردن این رفتارها به خانواده ام هیچ فایده ای که نداشت بلکه شمشیر را از رو می بستند بطوریکه یک بار که کمی به مادرم گفتم ناراحت شد وبا دعوا تلفن را قطع کرد و دیگه جواب نداد.حالا ما بچه داریم و خانواده ام اصرار دارند که ما بیشتر پیش آنها باشیم و در تفریحات و مهمانی های آنها شرکت کنیم اما همسرم از آنها خوشش نمی آید البته حق دارد ولی من باید چه کنم که دوباره رفتارهای بد آنها شروع نشود شاید باور نکنید من مثل یک مهمان به منزل مادرم می روم همیشه ساعت 4 و 5 بعد از ظهر برمیگردیم منزل ،همسرم صبح که سر کار می رود ما را دم خانه ی آنها پیاده می کند و وقتی از سر کار می آید ما باید برویم من دلم نمی خواهد مادرم یا خواهرم حرفی به او بزنند اما می ترسم این اتفاق بیفتد ... مثلا اگر شام جایی باشیم ساعت 5/10 بلند می شویم می گوید خسته است و می خواهد بخوابد اما وقتی به خانه می آییم گاهی تا صبح و گاهی هم تا ساعت 2 و 3 پای تلویزیون است من واقعا ناراحت می شوم گاهی احساس می کنم اصلا در زندگی او مهم نیستم با اینکه می دانم اینطور نیست او 32 ساله است،لیسانس شیمی دارد،آدم با اعتماد به نفسی است،کم صبر است ،اوایل خیلی به خانواده اش وابسته بود به طوریکه اجاره خانه می دادیم اما دایم خانه ی مادرش بودیم تقریبا 2 سال است که بهتر شده اصلا اهل رفت و آمد نیست مگر اینکه مجبور شود یا کسی را دوست داشته باشد من هم زیاد اهل رفت و آمد نیستم اما الان این رفتار همسرم آزارم می دهد دایم فکر می کنم اگر سنش بالاتر رود حتما بدتر می شود نمی دانم باید چه کنم ،کمکم کنید.
- [سایر] درد من حصار برکه نیست ... درد من زیستن با ماهیانیست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است . سلام آقای مرادی . باز هم اومدم ازتون کمک بخوام . من 21 سالمه ، مادرم فوق العادست ، خدا رو شکر میکنم ، پدرم هم بد نیست ولی در حدّ افراطی متعصبه . ما 3تا بچه ایم ، من اولین فرزند و تنها دخترم و همین حساسییت پدرم رو تشدید میکنه . همیشه بهش احترام میذاشتم ( به خاطر عقاید ایشوون خیلی جاها پا گذاشتم رو علایقم ، مثلا ً انتخاب رشته ی تحصیلیم تو دبیرستان ) تا زمانی که دیدم این سکوت و احترام داره منو از مسیر رویاها و خواسته هام دور میکنه . نذاشت برم دانشگاه ، چون به نظرش محیط دانشگاه بده و آدم عاقل نباید خودشو در معرض گناه قرار بده ( توجه داشته باشید که ایشوون خودش دانشگاه رفته ). تا این مرحله زندگیم اطرافیانم خیلی متوجه گذشت های ریز و درشت من نشده بودن ، ولی یه رشته ی خوب ، دانشگاه سراسری ، تهران و سکوت من در مقابل مخالفت پدرم توجه همه رو جلب کرد ، هر جا میرفتیم همه با پدرم بحث می کردن شاید راضی بشه ، ولی اوون مثل همیشه مغرور ، با حس پیروزمندانه ای ، بدون توجه به احساسات من ، همه رو نا امید کرد . هیچ وقت نخواست بفهمه که تو دل من چی میگذره . از اوون به بعد خیلی ملموس ترحم اطرافیانم رو حس کردم ، میشنیدم که پشت سرم چه حرفایی میزنن ( دختر بیچاره با این همه هوش و استعداد زیر دست چه آدمی افتاده و .... ) به تدریج نا بود شدم . باور کنید من آدم ضعیفی نیستم ، آستانه ی صبر هر آدمی یه اندازه ای داره . شما نمی دونید چه قدر سخته گذرووندن زندگی با این فکر که تو میتونی اما نمیذاره . کم کم هدفمو گم کردم و این بی هدفی و سردرگمی باعث شد کاری رو انجام بدم که اوون موقع هم میدونستم اشتباهه . با پسری آشنا شدم که خدارو شکر آدم بدی نبود و از خلا ً عاطفی من سو استفاده نکرد . قراره ازدواج گذاشتیم ، هر وقت حرف خواستگاری می زد با مخالفت شدید من مواجه می شد . چیکار باید میکردم؟ میومد خواستگاری که چی بشه ؟ که با ازدواجمون مخالفت بشه چون من خیلی خوشگلم و هر مردی لیاقت منو نداره ، چون اوون خیلی پولدار نیست و نمیتونه یکی یدونه ی باباشو خوشبخت کنه و .... ( البته بگم که من از اولش همه ی مشکلاتی که سر راه ازدواجم بود رو برایه اوون بنده ی خدا توضیح داده بودم و اوون با علم به شرایط من اصرار کرد و خواست بهش اجازه بدم سعی شو بکنه .) از اول تا آخر آشنایی ما 4 ماه طول کشید . پدرم متوجه رابطه ی پنهانی ما شد و تازه از اینجا دردسرای زندگی من آغاز شد ، تمام آزادی هام ( که خیلی اندک بود ) ازم گرفته شد . حساسییت های بیشتر ، با من قهر کرد ، توهم هاش شروع شد . به خاطر مامانم از اوون پسر گذشتم ، خیلی سعی کردم طوری از زندگیش بیرون برم که زیاد ضربه نبینه اما میدونم که چندان موفق نبودم . اوون بیشتر از من عذاب کشید ، من اولین باری نبود که در مورد خواسته هام شکست می خوردم ، هر چند که تلخترین شکستم بود اما پذیرفتم . اما اوون چی ؟ امیدوارم منو بخشیده باشه . دیگه من یه دختر 19 ساله بودم با یه شکست عشقی ، یه عالمه عذاب وجدان ، یه پدر تلختر از همیشه و مادری که دیگه حاضر نبود از من حمایت کنه . خیلی طول کشید تا مادرم متوجه فشاری شد که برایه شوونه های من خیلی زیاد بود . منو بخشید ولی دیگه هرگز بهم اعتماد نکرد . به یه آدم دیگه تبدیل شدم ، حتی دلم نمی خواست راجع به خودم فکر کنم ، تا قبل از ماه رمضان امسال که تصمیم گرفتم کمی زندگی کنم . دوباره به باورهام برگشتم . حالم خیلی بهتر شد . قرار شد دیگه خواستگار راه بدیم که ای کاش هیچ وقت راه نمی دادیم . یکی از خواستگارا ( که قبلا ً ماجراشو براتون گفتم ) هم خانواده ی محترمی داشت ، هم خودش آدم منطقی و خوبی به نظر میرسید . و یه داستان تکراری که من موافقم و پدرم مخالف . جواب منفی دادیم ولی اوونا قانع نشدن و ظاهرا ً تصمیم ندارن دست بردارن . برام مهم نیست چی پیش میاد ، فقط دعا میکنم دیگه این ماجرا تموم بشه . دیگه تصمیم ندارم ازدواج کنم . اگه قراره هر کسی رو که من بپسندم پدرم نپسنده ، چرا خودمو درگیر کنم ؟ چند نفر رو ندیده رد کردم . حالا یه موردی پیش اومده که نمی تونم راه ندم ، نتونسنم دلیلی پیدا کنم . خیلی نگرانم . می ترسم ، نمی دونم باید چی کار کنم . می ترسم مرتکب اشتباه بشم . خواهش می کنم کمکم کنید . خیلی درمانده شدم . احساس بدبختی میکنم . ببخشید که طولانی شد .
- [سایر] الا بذکر الله تطمئن القلوب. با سلام و عرض ادب و خسته نباشید خدمت حاج آقای مرادی. نمی خوام زیاد وقت شریفتون رو بگیرم ، سر ِ یه دوراههیه بزرگم و به این امید که دری به روم باز کنین مزاحمتون شدم . 23 سال از خدای مهربونم عمر گرفتم. توی یه خونواده ی متدین و با ایمان بزرگ شدم . خونواده ای که سرمایشون مهر و محبت و عاطفه ایه که نسبت به همدیگه دارن و هر گز ، هرگز اونو از هم دریغ نمی کنن.نمی گم تمام عمرمو و نمی گم خیلی خوب و کامل ولی سعی کردم بیشتر وقتمو صرف عبادت همون خدایی بکنم که همیشه بهترینهاشو برام خواسته . و همیشه از بابت چیزایی که بهم داده ممنون دارش بودم و بابت چیزایی که از سر حکمتش نداده ، شکر گذارش . دو سال از تحصیلم توی دانشگاه میگذره.توی این 2 سال خیلی عوض شدم، سعی کردم هر روز خودمو بیشتر به خدا نزدیک کنم تا صداشو بشنوم، تا بتونم راهی رو که توش قدم گذاشتم به سر منزل مقصود برسونم. هیچ وقت چه توی این 2سال و چه قبل از اون به هیچ پسری هم صحبت نشدم ، نه اینکه موقعیتش برام پیش نیاد ، نه ، همیشه باورم بر این بوده که ارزش احساساتم خیلی بیشتر از این حرفاس که بخوام اونو بدم به دست کسی که معلوم نیست قدرش رو بدونه یا نه تا اینکه یکی از همکلاسی های پسرم نظرم به خودش جلب کرد ، من با وجود اینکه توی شهر کاملاً مذهبی و خونواده ی خیلی متدینی بزرگ شدم و لی کمتر پسری رو دیدم با این اعتقادات، پاک ، ساده ، با ایمان ، با خدا، سر به زیر .از طریق اون با مسجد و مراسم امام زمان انس گرفتم ، ازم نخواس که چادر بزنم ولی وقتی برام از خوبی های چادر گفت ، با عشق به بی بی فاطمه چادری شدم . اینقدر برام از ارزش زن گفت که حتی الان دیگه حاضر نیستم یک تار از موهام رو هم نا محرم ببینه حاج آقا منو دلبسته ی اعتقاداتش کرد. تا اینکه تقریباً یکسال پیش به من پیشنهاد ازدواج داد ، با تمام مشکلاتی که داشتیم . اون 1.5 از من کوچیکتره و خونوادش هم نسبت به خونواه ی من نسبتاً مذهبی تر. وقتی که خونوادش رو در جریان قرار داد تقریباً همه مخالفت کردن ، به خاطر اختلاف سن و .. ولی ما تصمیممون واسه ازدواج بر مبنای 2-3 سال آینده بود ، چون ایشون واقعاً الان شرایط ازدواج رو ندارن ، سربازی ، کار و .. ولی خدایی داره که وقتی بهش توکل میکنه هر چیزی رو که بخواد بهش میده و این برای من خیلی مهمه .این ایمانی که داره برام قابل ِ ستایشه . ارتباط زیادی با هم نداشتیم گاهی تلفنی به خاطر اینکه از حال همدیگه با خبر بشیم . و گاهی ایمیل. یه رابطه ی کاملاً سالم بر پایه ی اعتقادات دینیمون برای شناخت بیشتر همدیگه . ما حتی همدیگه رو با اسم کوچیک هم صدا نزدیم . یه بار هم تو چشمای همدیگه نگاه نکردیم . نیت ما از اول با همدیگه به خدا رسیدن بود . ولی اون همش میگه که از این ارتباط احساس گناه میکنه ، حاج آقا ما هیچ کاری نکردیم که حتی زمینه ای برای ارتکاب به گناه باشه . به من بگید کجای این رابطه گناهه؟ آیا گناه که انسان با انگیزه برای رسیدن به کسی که قلباً دوسِش داره تلاش کنه و به هدفش برسه؟ کجای قرآن نوشته شده اگه یکی رو دوس داشته باشی و برای رسیدن بهش تلاش کنی گناه کردی؟ تا اینکه چند روز پیش تماس گرفته و با بغض میگه که یه اتفاقی افتاده که باید همدیگه رو فراموش کنیم . هرچه اصرار میکنم که چی شده جواب نمیده و میگه نمیشه بگم.قسمم میده که بدون اینکه چیزی بپرسم فراموشش کنم. من میدونم ، میدونم که اون اگر خواستار جدایی شده فقط به خاطر خودمه . چون همیشه میگه که ارزش تو بیشتر از منه ... به نظر شما من باید چیکار کنم ؟ مگه 2سال حرف کمیه ؟ مگه احساس چیز بی ارزشیه؟ حاج آقا من نمی تونم . من توی عمرم هیچ کسی رو به اندازه ی ایشون دوس نداشتم . به خاطرش پا روی خیلی چیزا گذاشتم . تمام سختیها رو حاضرم به جون بخرم ولی بدونم اون در کنارمه . به نظرتون اگه اختلاف سن 1.5 خیلی مهمه پس چطور بی بی فاطمه ثمره ی یه ازدواج با اختلاف سن 25 ساله؟ اکثر جوابهایی رو که به پیامهای مشابه داده بودین مطالعه کردم . میدونم که شما هم بر این عقیده هستین که اختلاف سن ممکنه دردسر ساز بشه ولی حاج آقا وقتی یکی عاقله و منطقی چه فرقی میکنه کوچیکتر باشه یا بزرگتر ؟ وقتی دو نفر در کنار هم میتونن به آرامش برسن و در سایه ی آرامش به اوج کمال ، چرا اینقدر مسئله ی اختلاف سن باید مهم باشه؟ چرا خونواده ها این چیزا رو درک نمیکنن ؟ چرا به جای اینکه دست جوونا رو بگیرن و کمکشون کنن اینقدر سر هر مسئله ای بهانه میگیرن و مخالفت میکنن ؟ حاج آقا کمکم کنید. یا علی .
- [سایر] با سلام . از اینکه مرا راهنمایی کردید بسیار ممنونم و خواهشمندم که در این موضوع نیز مرا راهنمایی کنید . حاج آقا همانطور که در پیام قبلی فرستادم گفتم خواهری دارم که 27 سال سن دارد و هنوز ازدواج نکرده می خواهم کمی در مورد او برایتان بگویم ... ...ولی خواهرم توجهی ندارد و شاید این گونه رفتار او از سر سادگی او است و من خود این را باور کرده ام سعی کردم از راهنمایی شما برای او نیز استفاده کنم شما گفته بود اوقات خودم را با فعالیتهای مفید و سازنده پر کنم ولی او هیچ گونه علاقه ای به هیچ کدام از این فعالیتها ندارد می خواهم موضوعی را برایتان بازگو کنم خواهرم حدود 2, 3 سال با یک پسر که حدود 4 سال از او کوچکتر است دوست و با او در ارتباط بوده تا اینکه یک روز حدود 1 سال پیش 3 ,4 ماه قبل از عملش من به رفت و آمد هایش مشکوک شدم تا اینکه یک روز دیدم که ازکوچه ای خانه پسر دایی و دوستان پسره بود بیرون آمد پسره که خواهرم با او دوست بود هر دفعه که خواهرم پیش او می رفت زنگ می زد به دوستانش و آنها می آمدند سر کوچه که خانه او قرار داشت جمع می شدند .اون روز هم مانند دفعات قبل همانطور شلوغ بود , وقتی که خواهرم رو دیدم ابتدا فکر کردم دارم خواب می بینم باور کنید داشتم منفجر می شدم چون او نا اونجا بودند چیزی به او نگفتم دوستاش هم فکر کردن من از اون بی غیرت ها هستم و داشتم با خواهرم بر می گشتم یکی از آن پسر ها دنبال ما کرد من در عین حال که بسیار عصبانی بودم به پسر فحاشی کردم و پسره یکدفعه به من گفت تو اگه غیرت داری جلو خواهرت و بگیر و بگو خانه پسر غریبه چکار می کرده حاج آقا دچار سوء تفاهم نشید من اگه پسری دنبالم میومده سرم رو بالا نمی آوردم چه برسه به اینکه به اون فحاشی کنم اون دفعه از کنترل خارج شده بودم و همانطور که گفتم بسیار عصبانی بودم نمی دونید چقدر سخت گذشت اون شب به من دوست داشتم فقط زمین دهان باز کنه و منو ببلعه اون شب اون به من قول داد که دیگه دنبال پسره نره ولی این ماجرا دو سه بار دیگه تکرار شد تا اینکه زنگ زدم به پسره و گفتم به زبون خوش بهت می گم دست از سرش بردار و گر نه آبروتو می برم پسره در جوابم گفت تو که هیچ بابای تو هم نمی تونه آبرومو ببره خواهش کردم ازش اونم با کمال پر رویی گفت باید یه بار دیگه ببینمش می خوام یه امانتی دستم داره بهش بدم گفتم با اون امانتی که دستته هر غلطی می خوای بکن فقط دست از سرش بردار . خلاصه هر طوری بود تا یه مدت کوتاه خواهرم و کنترل کردم و بعد از مدتی نه چندان طولانی پسره ازدواج کرد مدتی خیالم آسوده بود تا این که من دیوانگی کردم و تلفن همراه در اختار خواهرم قرار دادم و روز اول هم به او گفتم شماره رو به کسی نده یک روز که داشتم از در اتاق رد می شدم دیدم که موبایلش زنگ می خورد خواهرم که می رفت موبایلش را جواب بدهد یکدفعه برگشت ازش سوال کردم چرا جواب نمی دهی پاسخی نداد رفتم شماره را نگاه کردم و با طرف تماس گرفتم از روی لهجه اش فهمیدم که یا خود بی عرضاش است یا دوستان عوضی اش اول تلفن را قطع کرد دوباره که او را ترساندم و گفتم شماره ات را پیگیری می کنم ترسید و گفت اشتباه گرفته از خواهرم که سوال کردم با اسرار و تهدید فراوان گفت پسره است دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم ولی باز هم نشستم و با خونسردی او را راهنمایی کردم شاید شما هم تعجب کنید که من با ده سال تفاوت سنی چطور به خود اجازه می دهم او را راهنمایی یا با او دعوا کنم ولی باور کنید بارها خودم خجالت کشیده ام و این را نیز بازگو کرده ام ولی وقتی می بینم پدر و مادرم نیز ساده اند چطور می توانم او را به حال خود رها کنم خب زیاد وارد حواشی نشویم داشتم می گفتم او را راهنمایی کردم و نیز تلفن همراه را از او گرفته و جمع کردم تا اینکه یک روز برادرم آن را روشن کرد من هم که نمی توانستم دلیل خاموش کردنش را بگویم سکوت کرده و چیزی نگفتم خلاصه طی مدتی که تلفن در دستش بود مورد مشکوکی ندیدم تا اینکه یک شب برای تفریح به بیرون رفتیم در آن مکانی که ما بودیم پسره با زنش و دوستانش هم با زنانشان بودند اتفاقا یکی از دوستان او پسر همسایه دوستم و زنش دوست خودم بود که آن دو مرا به خوبی می شناختند خلاصه آن شب گذشت و ما رسیدیم به خانه . فردای آن روز زن برادرم گفت خواهرت دیشب داشته برای پسره اس ام اس می فرستاده و پسره هم به کمک دوستاش دور از چشم زنش جواب او را می داده با آنکه چند بار از راه منطقی وارد شده بودم و نتیجه نگرفته بودم ولی چون زن برادرم گفته بود باور نکرده و از او سؤال کردم او اول انکار کرد تا اینکه گفت آره بوده ; باور کنید اگه همان بار اول که عروسمان گفته بود و باور می کردم با آن عصبانیتی که داشتم دل و می زدم به دریا و اول زنگ می زدم به زن پسره و آبروشو می بردم و بعد خواهرم رو می کشتم ولی بازهم گذشتم و مثل دفعه قبل موبایل را از او گرفته خاموش کردم خب چیزی که اینجا من رو سر دو راهی قرار داده اینه که حالا که شرایط کمی آرام شده خواهرم دوباره موبایل رو از من می خواد به نظر شما با این تجربه تلخ آیا می توانم چنین ریسکی بکنم وگوشی همراه را در اختیار او قرار دهم ؟ من خودم به این نتیجه رسیده ام که آزموده را آزمودن خطاست نظر شما چیه ؟ آقای شهاب مرادی و قتی که پسره و دوستاش به من و خانواده ام می رسند طوری نگاه ما می کنند که همه فهمیده اند بارها خواسته ام بر گردم و چند فحش به او بدهم ولی باز هم کوتاه آمده ام شما می گویید من با این گونه رفتار آنها چطور برخورد کنم و چگونه نگاه خواهرم را کنترل کنم که به او توجهی نکند؟ حاج آقا میان مطالبم در مورد پدر و مادرم و در مورد سادگی آنها صحبت کردم راستش رو بخواهین من گذشته خودم و موردی که برای خواهرم و مواردی شبیه به همین موضوع که برای او پیش آمده (این را که می گویم مواردی چون به قول خودش این اولین نبوده و می ترسم آخری هم نباشد) از چشم پدر و مادرم می بینم و آنها را مقصر می دانم چون اگر آنها از اول رفت و آمد ما را کنترل می کردند الان چنین مواردی پیش نمی آمد و مردم از سادگی ما سوء استفاده نمی کردند البته شاید پدر و مادرم به ما اطمینان دارند و ما از اعتماد آنها سوء استفاده کرده ایم . حاج آقا وقتی خواهرم بیرون می رود تا برمی گردد دلم خون می شود و باید با این موضوع چه طور بر خورد کنم واقعا می ترسم و بارها خواسته ام بر ترسم غلبه کنم ولی نشده ; خواهش می کنم کمکم کنید ؟ خواسته دیگری که از شما دارم این است که این موضوع مانند موضوع قبلی خصوصی باشد . ممنون التماس دعا
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.