از چه سنی و چگونه باید به بچه ها مفاهیم فلسفی را آموخت؟ مفهوم خدا و جهان ماورا و...؛ از چه سنی و چگونه باید مفاهیم اخلاقی مثل ایثار، گذشت، ادب و... را به بچه ها آموخت؟؛ بچه ها تا چه حد باید برای بازی و شیطنت آزاد باشند؟؛ درکجا باید با بچه دعوا کرد؟ خوشحالیم شما مخاطب ما هستید؛ امیدواریم راهنمای خوبی در رابطه با این موضوع برای شما باشیم. این سوالات، به علت گسترده بودن موضوعاتی که مطرح نموده اید نیاز به بررسی مفصل دارد و در این نوشتار نمی گنجد؛ از این رو ما در این پاسخ فقط به بررسی مفصل قسمت اول سوال شما می پردازیم و سوالات دیگرتان را به صورت خلاصه جواب می دهیم. درباره زمان آموزش مفاهیم اخلاقی و انتزاعی به کودکان، باید بگویم اینگونه مفاهیم را حتی در سنین پائین کودکی هم می توان به کودکان انتقال داد، اما به شرطی که اصول این کار رعایت شود. درباره سوال سوم شما باید بگویم؛ بازی کودکان تا زمانی که موجب آسیب به خود کودک و یا اطرافیان او نشود؛ می تواند محدود نشود. در پاسخ به سوال چهارم باید بگویم زمانی می توانیم کودک را دعوا کنیم که از دست او عصبانی نباشیم؛ یعنی دعوای ما جنبه تربیتی داشته باشد نه جنبه خالی کردن عصبانیت بزرگترها. پرسشگر گرامی؛ ما در این پاسخ به بررسی شیوه انتقال مفاهیم انتزاعی به کودک می پردازیم و از آنجا که مفهوم خدا در این میان اهمیت بیشتری دارد، به بررسی انتقال این مفهوم می پردازیم؛ شما می توانید سایر مفاهیم انتزاعی را با توجه به شیوه ای که در انتقال مفهوم خدا به کاررفته است به کودک منتقل کنید. والدین و تربیت دینی کودکان در آموزه های اسلام، آشنا ساختن کودک با مفاهیم دینی و جنبه های رفتاری آن و نیز راهنمایی او به سوی خدا، از وظایف پدر و مادر شمرده شده است. این مهم، ممکن است در هیاهوی زندگی فراموش شود یا با این گمان که همه این مسائل در مدرسه آموزش داده می شود، از برنامه اساسی خانواده حذف شود؛ در حالی که خانه می بایست نخستین و مهم ترین پایگاه فراگیری دین و انس با آن باشد. ما بر این باوریم که فرزندانمان با سرشتی خداجو به دنیا می آیند ولی گاه در مسیر تحول خویش به دلیل پاره ای اطلاعات نادرست یا فضای نامطلوب خانوادگی و اجتماعی گرفتار انحراف های فکری شده، از شناخت درست خدا با می مانند. پدر و مادری که که از سر سهل انگاری، ذهن شفاف و پرسشگر کودک را درباره خداوند و ویژگی های او به خوبی پر نسازند، در آینده با فرزندی روبرو می شوند که خداوند را به گونه ای نادرست و با برداشت هایی ناصواب شناخته است. از این رو توجه به شناخت درست و آگاهانه کودک در منزل، به اندازه اعتدال و توانایی والدین، می تواند خانه را به منزله نخستین پایگاه خداشناسی قرار داده و اطلاعات پایه را به فرزندان منتقل کند. آری خانه نخستین مدرسه ای است که رشد معنوی کودک در آن شکل می گیرد. پدر و مادر نخستین آموزگاران اویند. آنچه که کودک در محیط خانواده یاد می گیرد، اغلب عمیق تر و پایدارتر از مطالبی است که در دیگر مکان ها فرا می گیرد. فهم کودکان از خدا شناخت کودکان بسیار محدود و به دوره سنی خودشان منحصر است. آنان به تناسب سن و میزان تحول عقلی و شناختی شان، از مفاهیم برداشت هایی دارند. آشنایی با این محدودیت ها و کاستی های شناختی، سبب درک بهتر آنان و برخوردی درست تر در رویارویی با سخنانی است که از کودکان درباره مفاهیمی چون خدا، فرشتگان و دیگر موضوع های دینی می شنویم. پژوهش های روان شناسان و نظریه های ایشان در رشد دینی، اطلاعات مفیدی را در اختیار والدین و مربیان می گذارد. همچنین چگونگی درک و فهم کودکان را از مفاهیم مجردی مانند خدا، شیطان و... روشن می سازد. بدین ترتیب می توانیم نگرانی هایمان را در بعد تربیتی کاهش داده، بر پایه ظرفیت فرزندانمان، روش های آموزشی-مذهبی را پیش گیریم.(شما برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد سیر تفکر کودک درباره خدا می توانید به کتبی که در پایان این پاسخ به آن اشاره می شود، مراجعه کنید). تعریف خدا برای کودک پس از بیان نکات بالا نوبت به روش ها و راهکارهای معرفی خدا به کودک است : 1. بهره گیری از داستان : کودکان الفتی شیرین و باور نکردنی با داستان دارند. برخی از مشکلات رفتاری کودکان را می توان با طرح داستان حل کرد و یا لااقل آمادگی ذهنی آن را بوجود آورد. همچنین می توان از داستان برای انتقال بهتر مفاهیم استفاده کرد؛ شیوه ای که قرآن از آن استفاده کرده است. سوره های گوناگون قرآن، سیره پیشوایان دینی، منش انسان های خدا شناس، همه می تواند در خدمت خداشناسی کودکان قرار گیرد. در طرح داستان های دینی باید دقت شود که از بیان رویدادهای مربوط به عذاب های خداوند و سخت گیری او بر بندگانش بپرهیزیم. در مقابل بیشتر به بازگویی داستان هایی بپردازیم که چهره ای جذاب، صمیمی و مهربان از خداوند دارد. 2. بیان علاقه خدا به کودک : اگر کودک بداند که خداوند او را دوست دارد و وجود پدر و مادر مهربان، دوستان خوب، بدن سالم و با نشاط و خوراکی های لذیذ همه و همه هدایای خداوند است، زمینه های آغازین شناخت بهتر خدا در او شکل می گیرد. این پندار باید در ذهن کودک جای بگیرد که خدا او را دوست دارد و می خواهد او فردی شایسته و خوشبخت شود؛ خدایی که دوست داشتنی، مهربان و صمیمی تر از پدر و مادر است. 3. استفاده از شیوه های بدیع : برای شناساندن خدا به کودک باید از روش ها و سبک های گوناگون بهره برد. سرود، شعر و دیگر روش هایی که برای کودک جذابیت دارد و به جای گفتار بر دیدار تاکید کند. 4. مثال بزنید : در تمثیل، مجهولات ماورایی با استفاده از داشته های مادی توضیح داده می شود. در این زمینه به نکات زیر توجه کنید : الف) تمثیل مناسب بسازید. به عنوان مثال می توانید خوبی را به روشنایی و بدی را به تاریکی تشبیه کنید. (کودکان از تاریکی خوششان نمی آید) برای کودکان بزرگ تر، خدا را به نوری تشبیه کنید که بر همه چیز می تابد و باعث طراوت آن می شود. ب) بر معانی و محتوای تمثیل ها تاکید کنید. برای درک مفهوم خدا در همه جا، نور، تمثیلی بسیار غنی است. خدا کیست؟ در پاسخ به این سوال توجه به چند نکته راهگشاست : والدین در جواب به این سوال از مفاهیمی استفاده می کنند که حتی برای بزرگسالان هم قابل درک نیست مفاهیمی مانند : ازلی، جاودان، مطلق و... برای پاسخ گویی به سوال فرزند خود این اصل را مورد توجه قرار دهید : پاسخی به او دهید که با نیازهای کنونی او در ارتباط باشد، برای این کار باید به دو نکته توجه کنید : 1. رشد فکری فرزندتان در چه حدی است؟ 2. فرزند شما چه نیاز ویژه ای دارد؟ - او چه لغاتی را درک می کند؟ افراد بالغ واژه هایی مانند ازلی، ابدی و... را درک می کننند اما ذهن کودک از درک این مفاهیم عاجز است، برای کودک باید از این کلمات استفاده کرد : قدرتمند، همیشه، همه جا. - خدا را باید با چه چیزهایی مقایسه کرد تا برای فرزندتان قابل درک باشد؟ ما معمولا برای درک مجهولات خود و پدیده های جدید، آن را با دانسته های خود مقایسه می کنیم. برای کودک نیز از همین شیوه کمک بگرید. به فرزند خود بگوئید : قوی ترین فردی را که می شناسی کیست؟ خدا از او هم قوی تر است. خدا بیش از پدر و مادر مراقب توست. وقتی خوش رفتاری تو با کودک فلج را دیدم یاد خدا افتادم. - زمانی که کودکتان می پرسد خدا کیست؟ همین سوال را از او بپرسید و توضیحات بعدی خود را بر اساس شناخت کودک خود از خدا تنظیم کنید. چند نکته تکمیلی 1. همانطور که بیان شد کودک در هر دوره از رشد خود ادراک خاصی از خدا و توانایی او دارد. کودکان در سنین 3 تا 6 از درک مفاهیمی درباره خدا، شکل، مکان و خصوصیات او ناتوان هستند و از خدا تصویری انسان گونه و خام دارند. در سنین 6 تا 9 از خدا تصوری مادی دارد و از درک مفاهیم انتزاعی ناتوان است. در سنین 9 تا 13رفته رفته کودک توان درک مفاهیم انتزاعی را می یابد. در این سنین کودک درک می کند که نمی توان خدا را با چشم مشاهده کرد. همانطور که می بینید به مرور زمان توانایی ذهنی کودک پیشرفت می کند و او آماده می شود تا درکی مطابق با واقعیت از خدا پیدا کند. چنانچه پدر و مادری پیش از اینکه کودک توانایی درک مفاهیم انتزاعی را داشته باشند، سعی در القا اینگونه مفاهیم به کودک را داشته باشند، ره به جایی نخواهند برد. بنابراین در گفت و گو های خود درباره خدا با کودک، توانایی ذهنی او را مد نظر بگیرید و به یاد داشته باشید که بسیاری از فهم های او از خدا که برای ما عجیب است به مرور زمان و رشد توانایی ذهنی او خود به خود رفع می شود. 2. اطلاعات خود را درباره توانایی های ذهنی کودک در طول دوران رشد را افزایش دهید. برای این منظور کتبی که درباره روان شناسی رشد نگاشته شده است، پیشنهاد می شود. 3. چنانچه در حضور کودک خود درباره خدا صحبت می کنید، سعی کنید کلماتی که به کار می برید در حد توان ذهنی او باشد و از به کار بردن مفاهیم انتزاعی پرهیز کنید. 4. چنانچه کودک شما از خدا برداشتی غلط داشت، برای اصلاح این برداشت به جای بحث از مفاهیم انتزاعی و استدلال های مشکل، باید توانایی ذهنی کودک را مد نظر گرفت. 5. والدین نباید انتظار داشته باشند که فرزندشان در مدت کوتاهی ، همه مسائل توحیدی و ویژگی های خداوند را بشناسند؛ این پندار و انتظار بسیار خطرناک و آسیب زا است. لازم است پدر و مادر در همان روزهای نخست، رفته رفته زمینه را در کودک فراهم کرده، اطلاعاتی را به فرا خور درک و نیاز او درباره خدا ارائه دهند. پرسشگر گرامی چنانچه احساس می کنید قسمت های دیگر سوال شما نیاز به توضیح بیشتر دارد، دوباره با ما مکاتبه کنید. منابع : 1. خدا در زندگی کودکان، ابراهیم اخوی، انتشارات موسسه امام خمینی(ره). 2. آموزش مفاهیم دینی همگام با روان شناسی رشد، ناصر باهنر، نشر بین الملل. معرفی منابع برای مطالعه بیشتر : منابعی که در بالا ذکر شد و کتاب کلید های آموختن به کودکان درباره خدا، اریس باب، ترجمه مسعود حاجی زاده، انتشارات صابرین. موفق باشید. بی صبرانه منتظر مکاتبات بعدی شما هستیم. نویسنده : محمدصادق آقاجانی
از چه سنی و چگونه باید به بچه ها مفاهیم فلسفی را آموخت؟ مفهوم خدا و جهان ماورا و...؛ از چه سنی و چگونه باید مفاهیم اخلاقی مثل ایثار، گذشت، ادب و... را به بچه ها آموخت؟؛ بچه ها تا چه حد باید برای بازی و شیطنت آزاد باشند؟؛ درکجا باید با بچه دعوا کرد؟
از چه سنی و چگونه باید به بچه ها مفاهیم فلسفی را آموخت؟ مفهوم خدا و جهان ماورا و...؛ از چه سنی و چگونه باید مفاهیم اخلاقی مثل ایثار، گذشت، ادب و... را به بچه ها آموخت؟؛ بچه ها تا چه حد باید برای بازی و شیطنت آزاد باشند؟؛ درکجا باید با بچه دعوا کرد؟
خوشحالیم شما مخاطب ما هستید؛ امیدواریم راهنمای خوبی در رابطه با این موضوع برای شما باشیم.
این سوالات، به علت گسترده بودن موضوعاتی که مطرح نموده اید نیاز به بررسی مفصل دارد و در این نوشتار نمی گنجد؛ از این رو ما در این پاسخ فقط به بررسی مفصل قسمت اول سوال شما می پردازیم و سوالات دیگرتان را به صورت خلاصه جواب می دهیم.
درباره زمان آموزش مفاهیم اخلاقی و انتزاعی به کودکان، باید بگویم اینگونه مفاهیم را حتی در سنین پائین کودکی هم می توان به کودکان انتقال داد، اما به شرطی که اصول این کار رعایت شود. درباره سوال سوم شما باید بگویم؛ بازی کودکان تا زمانی که موجب آسیب به خود کودک و یا اطرافیان او نشود؛ می تواند محدود نشود. در پاسخ به سوال چهارم باید بگویم زمانی می توانیم کودک را دعوا کنیم که از دست او عصبانی نباشیم؛ یعنی دعوای ما جنبه تربیتی داشته باشد نه جنبه خالی کردن عصبانیت بزرگترها.
پرسشگر گرامی؛ ما در این پاسخ به بررسی شیوه انتقال مفاهیم انتزاعی به کودک می پردازیم و از آنجا که مفهوم خدا در این میان اهمیت بیشتری دارد، به بررسی انتقال این مفهوم می پردازیم؛ شما می توانید سایر مفاهیم انتزاعی را با توجه به شیوه ای که در انتقال مفهوم خدا به کاررفته است به کودک منتقل کنید.
والدین و تربیت دینی کودکان
در آموزه های اسلام، آشنا ساختن کودک با مفاهیم دینی و جنبه های رفتاری آن و نیز راهنمایی او به سوی خدا، از وظایف پدر و مادر شمرده شده است. این مهم، ممکن است در هیاهوی زندگی فراموش شود یا با این گمان که همه این مسائل در مدرسه آموزش داده می شود، از برنامه اساسی خانواده حذف شود؛ در حالی که خانه می بایست نخستین و مهم ترین پایگاه فراگیری دین و انس با آن باشد.
ما بر این باوریم که فرزندانمان با سرشتی خداجو به دنیا می آیند ولی گاه در مسیر تحول خویش به دلیل پاره ای اطلاعات نادرست یا فضای نامطلوب خانوادگی و اجتماعی گرفتار انحراف های فکری شده، از شناخت درست خدا با می مانند.
پدر و مادری که که از سر سهل انگاری، ذهن شفاف و پرسشگر کودک را درباره خداوند و ویژگی های او به خوبی پر نسازند، در آینده با فرزندی روبرو می شوند که خداوند را به گونه ای نادرست و با برداشت هایی ناصواب شناخته است. از این رو توجه به شناخت درست و آگاهانه کودک در منزل، به اندازه اعتدال و توانایی والدین، می تواند خانه را به منزله نخستین پایگاه خداشناسی قرار داده و اطلاعات پایه را به فرزندان منتقل کند. آری خانه نخستین مدرسه ای است که رشد معنوی کودک در آن شکل می گیرد. پدر و مادر نخستین آموزگاران اویند. آنچه که کودک در محیط خانواده یاد می گیرد، اغلب عمیق تر و پایدارتر از مطالبی است که در دیگر مکان ها فرا می گیرد.
فهم کودکان از خدا
شناخت کودکان بسیار محدود و به دوره سنی خودشان منحصر است. آنان به تناسب سن و میزان تحول عقلی و شناختی شان، از مفاهیم برداشت هایی دارند. آشنایی با این محدودیت ها و کاستی های شناختی، سبب درک بهتر آنان و برخوردی درست تر در رویارویی با سخنانی است که از کودکان درباره مفاهیمی چون خدا، فرشتگان و دیگر موضوع های دینی می شنویم.
پژوهش های روان شناسان و نظریه های ایشان در رشد دینی، اطلاعات مفیدی را در اختیار والدین و مربیان می گذارد. همچنین چگونگی درک و فهم کودکان را از مفاهیم مجردی مانند خدا، شیطان و... روشن می سازد. بدین ترتیب می توانیم نگرانی هایمان را در بعد تربیتی کاهش داده، بر پایه ظرفیت فرزندانمان، روش های آموزشی-مذهبی را پیش گیریم.(شما برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد سیر تفکر کودک درباره خدا می توانید به کتبی که در پایان این پاسخ به آن اشاره می شود، مراجعه کنید).
تعریف خدا برای کودک
پس از بیان نکات بالا نوبت به روش ها و راهکارهای معرفی خدا به کودک است :
1. بهره گیری از داستان :
کودکان الفتی شیرین و باور نکردنی با داستان دارند. برخی از مشکلات رفتاری کودکان را می توان با طرح داستان حل کرد و یا لااقل آمادگی ذهنی آن را بوجود آورد. همچنین می توان از داستان برای انتقال بهتر مفاهیم استفاده کرد؛ شیوه ای که قرآن از آن استفاده کرده است. سوره های گوناگون قرآن، سیره پیشوایان دینی، منش انسان های خدا شناس، همه می تواند در خدمت خداشناسی کودکان قرار گیرد. در طرح داستان های دینی باید دقت شود که از بیان رویدادهای مربوط به عذاب های خداوند و سخت گیری او بر بندگانش بپرهیزیم. در مقابل بیشتر به بازگویی داستان هایی بپردازیم که چهره ای جذاب، صمیمی و مهربان از خداوند دارد.
2. بیان علاقه خدا به کودک :
اگر کودک بداند که خداوند او را دوست دارد و وجود پدر و مادر مهربان، دوستان خوب، بدن سالم و با نشاط و خوراکی های لذیذ همه و همه هدایای خداوند است، زمینه های آغازین شناخت بهتر خدا در او شکل می گیرد. این پندار باید در ذهن کودک جای بگیرد که خدا او را دوست دارد و می خواهد او فردی شایسته و خوشبخت شود؛ خدایی که دوست داشتنی، مهربان و صمیمی تر از پدر و مادر است.
3. استفاده از شیوه های بدیع :
برای شناساندن خدا به کودک باید از روش ها و سبک های گوناگون بهره برد. سرود، شعر و دیگر روش هایی که برای کودک جذابیت دارد و به جای گفتار بر دیدار تاکید کند.
4. مثال بزنید :
در تمثیل، مجهولات ماورایی با استفاده از داشته های مادی توضیح داده می شود. در این زمینه به نکات زیر توجه کنید :
الف) تمثیل مناسب بسازید. به عنوان مثال می توانید خوبی را به روشنایی و بدی را به تاریکی تشبیه کنید. (کودکان از تاریکی خوششان نمی آید) برای کودکان بزرگ تر، خدا را به نوری تشبیه کنید که بر همه چیز می تابد و باعث طراوت آن می شود.
ب) بر معانی و محتوای تمثیل ها تاکید کنید. برای درک مفهوم خدا در همه جا، نور، تمثیلی بسیار غنی است.
خدا کیست؟
در پاسخ به این سوال توجه به چند نکته راهگشاست :
والدین در جواب به این سوال از مفاهیمی استفاده می کنند که حتی برای بزرگسالان هم قابل درک نیست مفاهیمی مانند : ازلی، جاودان، مطلق و... برای پاسخ گویی به سوال فرزند خود این اصل را مورد توجه قرار دهید : پاسخی به او دهید که با نیازهای کنونی او در ارتباط باشد، برای این کار باید به دو نکته توجه کنید :
1. رشد فکری فرزندتان در چه حدی است؟
2. فرزند شما چه نیاز ویژه ای دارد؟
- او چه لغاتی را درک می کند؟ افراد بالغ واژه هایی مانند ازلی، ابدی و... را درک می کننند اما ذهن کودک از درک این مفاهیم عاجز است، برای کودک باید از این کلمات استفاده کرد : قدرتمند، همیشه، همه جا.
- خدا را باید با چه چیزهایی مقایسه کرد تا برای فرزندتان قابل درک باشد؟
ما معمولا برای درک مجهولات خود و پدیده های جدید، آن را با دانسته های خود مقایسه می کنیم. برای کودک نیز از همین شیوه کمک بگرید. به فرزند خود بگوئید : قوی ترین فردی را که می شناسی کیست؟ خدا از او هم قوی تر است. خدا بیش از پدر و مادر مراقب توست. وقتی خوش رفتاری تو با کودک فلج را دیدم یاد خدا افتادم.
- زمانی که کودکتان می پرسد خدا کیست؟ همین سوال را از او بپرسید و توضیحات بعدی خود را بر اساس شناخت کودک خود از خدا تنظیم کنید.
چند نکته تکمیلی
1. همانطور که بیان شد کودک در هر دوره از رشد خود ادراک خاصی از خدا و توانایی او دارد. کودکان در سنین 3 تا 6 از درک مفاهیمی درباره خدا، شکل، مکان و خصوصیات او ناتوان هستند و از خدا تصویری انسان گونه و خام دارند. در سنین 6 تا 9 از خدا تصوری مادی دارد و از درک مفاهیم انتزاعی ناتوان است. در سنین 9 تا 13رفته رفته کودک توان درک مفاهیم انتزاعی را می یابد. در این سنین کودک درک می کند که نمی توان خدا را با چشم مشاهده کرد. همانطور که می بینید به مرور زمان توانایی ذهنی کودک پیشرفت می کند و او آماده می شود تا درکی مطابق با واقعیت از خدا پیدا کند. چنانچه پدر و مادری پیش از اینکه کودک توانایی درک مفاهیم انتزاعی را داشته باشند، سعی در القا اینگونه مفاهیم به کودک را داشته باشند، ره به جایی نخواهند برد. بنابراین در گفت و گو های خود درباره خدا با کودک، توانایی ذهنی او را مد نظر بگیرید و به یاد داشته باشید که بسیاری از فهم های او از خدا که برای ما عجیب است به مرور زمان و رشد توانایی ذهنی او خود به خود رفع می شود.
2. اطلاعات خود را درباره توانایی های ذهنی کودک در طول دوران رشد را افزایش دهید. برای این منظور کتبی که درباره روان شناسی رشد نگاشته شده است، پیشنهاد می شود.
3. چنانچه در حضور کودک خود درباره خدا صحبت می کنید، سعی کنید کلماتی که به کار می برید در حد توان ذهنی او باشد و از به کار بردن مفاهیم انتزاعی پرهیز کنید.
4. چنانچه کودک شما از خدا برداشتی غلط داشت، برای اصلاح این برداشت به جای بحث از مفاهیم انتزاعی و استدلال های مشکل، باید توانایی ذهنی کودک را مد نظر گرفت.
5. والدین نباید انتظار داشته باشند که فرزندشان در مدت کوتاهی ، همه مسائل توحیدی و ویژگی های خداوند را بشناسند؛ این پندار و انتظار بسیار خطرناک و آسیب زا است. لازم است پدر و مادر در همان روزهای نخست، رفته رفته زمینه را در کودک فراهم کرده، اطلاعاتی را به فرا خور درک و نیاز او درباره خدا ارائه دهند.
پرسشگر گرامی چنانچه احساس می کنید قسمت های دیگر سوال شما نیاز به توضیح بیشتر دارد، دوباره با ما مکاتبه کنید.
منابع :
1. خدا در زندگی کودکان، ابراهیم اخوی، انتشارات موسسه امام خمینی(ره).
2. آموزش مفاهیم دینی همگام با روان شناسی رشد، ناصر باهنر، نشر بین الملل.
معرفی منابع برای مطالعه بیشتر :
منابعی که در بالا ذکر شد و کتاب کلید های آموختن به کودکان درباره خدا، اریس باب، ترجمه مسعود حاجی زاده، انتشارات صابرین.
موفق باشید. بی صبرانه منتظر مکاتبات بعدی شما هستیم.
نویسنده : محمدصادق آقاجانی
- [سایر] سلام ، یه سوالی داشتم من دو تا خصوصیت دارم که من رو خیلی می ترسونه، پیش روانشناس رفتم و از بعضی هم سوال کردم ولی جوابی نتونستن بدن. چند وقتیه که خودمو بسته بودم به دعا و ذکر و توسل، که شما دیروز در سخنرانی ای که ازتون پخش شد چنین چیزی رو گفتید دعا کردن به تنهایی کافی نیست تصمیم و فکر کردن مهمتره ، تصمیم گرفتن از خودتون بپرسم ، من اول خیلی بدخلقم و بعد هم خیلی بی رحمم. البته بی رحمی فقط در مورد اتفاقاتی که برای آدم ها می افته می خواد آسیب باشه یا مرگشون. هیچ کدوم من رو به گریه نمی اندازه هیچ وقت احساس \"فراق\" یا \"غم دوری\" که در دیگرون هست رو درک نمی کنم، مسلما دلیلش نوع تربیتمه. خانواده ی من سال هاست که با هیچ کسی رفت و آمد نداره به دلیل بدخلقی پدرم. کسی دوست نداره بیاد خونه ی ما ، دوران کودکیم هم به ندرت میومدن ولی اونم خیلی ساله که قطع شده، من هم هیچ وقت نمی تونستم دوستامو بیارم خونه، انقدر بد رفتار می کردن باهاشون که ترجیح می دادم نبینن تا آبروم حفظ شه. دلیل بدرفتاریم اینه که الگویی غیر از یه پدر فحاش بدرفتار نداشتم.و از طرف دیگه مادرم چندان فرقی با یه سنگ نداره.مادر خودشم اینطوری بوده. از بچگیم فکر می کردم که من اینطوری نیستم یه روز که بزرگ شدم فحش نمی دم با همه هم مهربون میشم ولی نشد، ولی الان که 26 سالمه هم فحش می دم هم حوصله ی دیگرون رو ندارم هم محبت کردن بقیه برام مسخره اس. یعنی چیزی به اسم دوست داشتن برام مفهوم ماهوی نداره، یه خصوصیت دیگه هم اکتساب کردم، من دو تا خواهر برادر بزرگتر از خودم دارم با فاصله سنی 11 و 13 سال، به همین دلیل من همیشه تنها بودم زمانی که من نیاز به هم بازی داشتم اونها جوون بودن و روحیاتشون با من فرق داشت دوستی هم نداشتم هیچ وقت، خارج از مدرسه هم که هیچ وقت جایی نمی گذاشتن برم، بنابراین 1- حرف زدن یاد نگرفتم 2- عادت کردم به تنهایی. دوران نوجوانیم خیلی دوست داشتم به ارتباط برقرار کردن با دیگران مسلمه که چون اولین تجربه های من بود خیلی ناشی بودم و به همین دلیل تقریبا همه بعد از یکی دوبار ازم زده می شدن ولی امید داشتم که درست بشه رفتارم. اما الان گرچه تا حدی می دونم چطور باید با دیگران رفتار کنم اما دیگه حوصله ندارم، در تنهایی راحتم. نمی خوام با دیگرون باشم در حالی که این خصوصیت برای سن من اشتباهه. چیزی که من رو می ترسونه اینه که من نمی تونم برای خدا و پیغمبر هم گریه کنم. موقع زیارت عاشورا یا دعا خوندن. اون اوایلی که تازه آشنا شده بودم حدود 6 سال پیش می تونستم، فکر می کردم آدم بدیم به خاطر گناهام گریه می کردم و فکر می کردم اونها آدم های خوبی بودن به خاطر مصیبت هاشون گریه می کردم ولی بعد که دیدم همه ی گریه هام باعث نشد عذاب وجدان ناشی از گناهام کم بشه ، و یا اینکه فهمیدم اماما جاشون راحته زندگیشون هم از نظر ما سخت بوده برای خودشون نه، گریه ام از بین رفت. خصوصیات منافقین رو می خونم می بینم همه اش رو دارم، به خودم نگاه می کنم می بینم از اول به ندرت خوبی دیده باشم، خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که منم مصداق اون حدیثم که یه صدایی همه شنیدن پیامبر گفت سنگی بود که هفتاد سال درحال سقوط بود الان به ته جهنم رسید بعد خبر آوردن یکی مرده. در سنگ بودنم شکی نیست و در جهنم بودنم هم. البته می دونم که ناامیدی از شیطانه ولی امیدواریم 26 ساله ام جواب نداده . چطور می تونم بفهمم که اشکال زندگی بی مفهوم و غیرعادیم کجاست؟
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.