من مشکلی در مورد طرز تفکر شوهرم دارم. شوهر من ضرورتی در مورد گفتن مسایل پیش آمده در خانواده خود ندارد و من مسایل اتفاق افتاده را خیلی دیر می فهمم. مثلاً بارداری خواهر شوهرم را من دیرتر از همه فهمیدم. آن هم از طریق مادر شوهرم! در مورد مسایل دیگر هم این گونه است و شوهرم ضرورتی برای گفتن نمی بیند. مثلاً وقتی ما تازه ازدواج کرده بودیم من متوجه شدم که دو خاله شوهرم با هم قهر هستند، در حالی که وقتی من به شوهرم گفتم او انکار کرد و وقتی من از یک خاله اش حال دیگری را پرسیدم متوجه شدم که بی گدار به آب زده ام. واقعاً نمیدانم چه کار کنم. از شما تقاضای راهنمایی دارم. دانشجوی گرامی؛ فقط شما نیستید که با چنین مسأله ای در رابطه با شوهرتان مواجهید. ما نیز وضعیتی را که با آن مواجه هستید به خوبی درک کرده و خوب می دانیم که ممکن است این رفتار شوهرتان شما را آزرده باشد؛ اما از مجموع مطالبی که بیان نمودید، به نظر می رسد مسایلی نظیر دانستن یک یا چند ماه زودتر بارداری خواهرشوهرتان، آنچنان برایتان مهم نیست که ندانستنش را مشکلی برای زندگیتان قلمداد نمایید. به نظر می رسد مسأله اصلی اینجاست که شما دوست دارید چنین مواردی را از زبان شوهر خود بشنوید نه افرادی نظیر مادر شوهر و ... . در واقع به نظر می رسد شما بیان این جور مسائل را از سوی شوهرتان به عنوان اعتماد به خود دانسته و چنین فکر می کنید که اگر شوهرم این مسأله را با من در میان نگذارده لابد نشانه آن است که به من اطمینان نداشته است. چنین برداشتی بی پایه و اساس نیست. روانشناسی می گوید:( اگر همسری پس از کشف رازی که شما مخفی کرده بودید عصبانی شد، به این دلیل است که شما به او اطمینان نکرده اید).[1] اما چه خوب است از نگاه همسرتان نیز به این امور بنگرید. شایسته است این حق را نسبت به خواهرشوهر و یا خاله های شوهرتان قائل باشید که تمایل نداشته باشند مثلاً تا موعد خاصی سایرین از اطلاعاتی که مربوط به آنهاست مطلع گردند. در واقع به نظر می رسد اگر شوهرتان چنین مسایلی را بدون رضایت افراد ذی حقی که بدانها اشاره شد، با شما در میان می گذاشت در واقع نوعی تجاوز به حریم خصوصی آنها به شمار می رفت. یک اصل کلی در ارتباطات وجود دارد و آن این که: انسانهایی که ارتباطات سالم و درستی با دیگر اعضای خانواده {از جمله همسر خود} دارند، استرس کمتری را تجربه میکنند و شادتر بوده و راحت تر می توانند به خواسته های خود برسند؛ لذا شایسته است فارغ از دلایل موجّه یا غیر موجّهی که ممکن است شوهرتان برای این رفتار خود داشته باشد، به این نکته توجه داشته باشید که ذهن افراد همانند رایانه ای است که باید برنامه داشته باشد. پس بیایید بهترین انتظارات خود را به همسرتان منتقل نمایید تا با طراحی بهترین برنامه برای وی و آینده زندگی مشترکتان، فکرتان را از بابت آن راحت نمایید و فقط گاهگاهی با برنامه های تازه شارژش نمایید. شایسته است در اوایل زندگی مشترکتان بهترین تلقینات و انتظارات را به یکدیگر بگویید تا سنگ بنایی باشد برای یک عمر زندگی با عزّت در کنار یکدیگر. مطمئن باشید که اگر شما امروز از همسرتان انتظار داشته باشید هر چه در خانواده اش اتفاق می افتد با شما در میان بگذارد، قطعاً در او نیز چنین توقعی نسبت به شما و خانواده تان ایجاد خواهد شد؛ در حالی که تجربه نشان داده( اغلب همسران از اسرار به عنوان حربه ای علیه یکدیگر استفاده می کنند)[2] و این یعنی متزلزل ساختن روابط شما با یکدیگر. ارتباط میان فردی مؤثر با همسر زمانی برقرار می شود که از مثبت گرایی نسبی بهره مند باشید. واقعیت این است که هر اندیشه مثبت یا منفی که در ذهن انسان جاری می شود بر سرنوشت او اثر می گذارد؛ لذا توصیه ما این است که علاوه بر اینکه روی نکات مثبت همسر خود تکیه داشته و با برجسته سازی این نکات، به نوعی باعث تشویق وی برای استمرار و تعمیق رفتارها و باورهای مثبت وی در محیط خانواده می گردید از این زاویه نیز به خصوصیت همسرتان بنگرید که روحیه ای که همسرتان دارد و برای اطلاعات مربوط به محیط های خانواده مستقل خود، خانواده پدری و فامیلش مرزی را مشخص کرده در خیلی از موارد زیربنای خوبی است برای تحکیم پایه های زندگی مشترکتان. نکته پایانی هیچ کس دقیقاً همان چیزی نیست که خواهان آن هستید. گاه افراد با اعمالشان شما را ناامید میکنند. یک رابطه سالم به این معناست که دیگران را به همان صورتی که هستند بپذیرید و قصد تغییر آنها را نداشته باشید. بسیاری از ما سعی میکنیم افراد و موقعیتها را تابع خواستههای خویش سازیم و طبیعی است وقتی آنها به شیوه خود عمل میکنند ما آمادگی آن را نداشته و احساس نگرانی، غم و حتی خشم میکنیم. اختلاف نظر با همسر در چنین مواردی که بدان اشاره نمودید، طبیعی است، سعی نمایید با مدیریت صحیح چنین مسائلی به سازگاری مطلوبی با همسرتان دست یابید. مطمئن باشید که گرچه انسان نمیتواند تمام شرائط و امکانات را بر وفق مراد خود فراهم نماید ولی میتواند خود را با شرائط موجود به گونه ای فعال وفق داده و هماهنگ سازد. تنها کاری که باید بکنید این است که متفاوت بودن سلیقه شوهرتان را در چنین مسائلی با سلیقه خود بپذیرید و به رسمیت بشناسید. هر انسانی در مغز خود منبع معنی خاص خود را دارد و بر اساس آن ارتباط برقرار می سازد.[3] سعی کنید تا جایی که می توانید با همسرتان مدارا نمایید. مدارا با یکدیگر از لوازم زندگی است و بدون آن روابط انسانها سست می شود و لذّت و آرامش به مقدار زیادی کاهش می یابد. حریم خصوصی شوهر و خانواده اش را حفظ کرده و با وی خوش رفتار باشید تا به حسن نیّت شما در بیان نظراتتان پی ببرد و جستجوها و کنکاش های شما را در مورد مسائلی که بدان اشاره نمودید، به حساب کنجکاوی های معمولی که در اغلب زنان وجود دارد، نگذارد. 1.ازدواج آگاهانه، زندگی شادمانه ٌ ص 88. 2. همان.ص 88. 3. اصول و تکنیک های بر قراری ارتباط مؤثر با دیگران ،قادر باستانی نویسنده: رضا وظیفه مند
من مشکلی در مورد طرز تفکر شوهرم دارم. شوهر من ضرورتی در مورد گفتن مسایل پیش آمده در خانواده خود ندارد و من مسایل اتفاق افتاده را خیلی دیر می فهمم. مثلاً بارداری خواهر شوهرم را من دیرتر از همه فهمیدم. آن هم از طریق مادر شوهرم! در مورد مسایل دیگر هم این گونه است و شوهرم ضرورتی برای گفتن نمی بیند. مثلاً وقتی ما تازه ازدواج کرده بودیم من متوجه شدم که دو خاله شوهرم با هم قهر هستند، در حالی که وقتی من به شوهرم گفتم او انکار کرد و وقتی من از یک خاله اش حال دیگری را پرسیدم متوجه شدم که بی گدار به آب زده ام. واقعاً نمیدانم چه کار کنم. از شما تقاضای راهنمایی دارم.
من مشکلی در مورد طرز تفکر شوهرم دارم. شوهر من ضرورتی در مورد گفتن مسایل پیش آمده در خانواده خود ندارد و من مسایل اتفاق افتاده را خیلی دیر می فهمم. مثلاً بارداری خواهر شوهرم را من دیرتر از همه فهمیدم. آن هم از طریق مادر شوهرم! در مورد مسایل دیگر هم این گونه است و شوهرم ضرورتی برای گفتن نمی بیند. مثلاً وقتی ما تازه ازدواج کرده بودیم من متوجه شدم که دو خاله شوهرم با هم قهر هستند، در حالی که وقتی من به شوهرم گفتم او انکار کرد و وقتی من از یک خاله اش حال دیگری را پرسیدم متوجه شدم که بی گدار به آب زده ام. واقعاً نمیدانم چه کار کنم. از شما تقاضای راهنمایی دارم.
دانشجوی گرامی؛ فقط شما نیستید که با چنین مسأله ای در رابطه با شوهرتان مواجهید. ما نیز وضعیتی را که با آن مواجه هستید به خوبی درک کرده و خوب می دانیم که ممکن است این رفتار شوهرتان شما را آزرده باشد؛ اما از مجموع مطالبی که بیان نمودید، به نظر می رسد مسایلی نظیر دانستن یک یا چند ماه زودتر بارداری خواهرشوهرتان، آنچنان برایتان مهم نیست که ندانستنش را مشکلی برای زندگیتان قلمداد نمایید.
به نظر می رسد مسأله اصلی اینجاست که شما دوست دارید چنین مواردی را از زبان شوهر خود بشنوید نه افرادی نظیر مادر شوهر و ... . در واقع به نظر می رسد شما بیان این جور مسائل را از سوی شوهرتان به عنوان اعتماد به خود دانسته و چنین فکر می کنید که اگر شوهرم این مسأله را با من در میان نگذارده لابد نشانه آن است که به من اطمینان نداشته است. چنین برداشتی بی پایه و اساس نیست. روانشناسی می گوید:( اگر همسری پس از کشف رازی که شما مخفی کرده بودید عصبانی شد، به این دلیل است که شما به او اطمینان نکرده اید).[1] اما چه خوب است از نگاه همسرتان نیز به این امور بنگرید.
شایسته است این حق را نسبت به خواهرشوهر و یا خاله های شوهرتان قائل باشید که تمایل نداشته باشند مثلاً تا موعد خاصی سایرین از اطلاعاتی که مربوط به آنهاست مطلع گردند. در واقع به نظر می رسد اگر شوهرتان چنین مسایلی را بدون رضایت افراد ذی حقی که بدانها اشاره شد، با شما در میان می گذاشت در واقع نوعی تجاوز به حریم خصوصی آنها به شمار می رفت.
یک اصل کلی در ارتباطات وجود دارد و آن این که: انسانهایی که ارتباطات سالم و درستی با دیگر اعضای خانواده {از جمله همسر خود} دارند، استرس کمتری را تجربه میکنند و شادتر بوده و راحت تر می توانند به خواسته های خود برسند؛ لذا شایسته است فارغ از دلایل موجّه یا غیر موجّهی که ممکن است شوهرتان برای این رفتار خود داشته باشد، به این نکته توجه داشته باشید که ذهن افراد همانند رایانه ای است که باید برنامه داشته باشد. پس بیایید بهترین انتظارات خود را به همسرتان منتقل نمایید تا با طراحی بهترین برنامه برای وی و آینده زندگی مشترکتان، فکرتان را از بابت آن راحت نمایید و فقط گاهگاهی با برنامه های تازه شارژش نمایید. شایسته است در اوایل زندگی مشترکتان بهترین تلقینات و انتظارات را به یکدیگر بگویید تا سنگ بنایی باشد برای یک عمر زندگی با عزّت در کنار یکدیگر. مطمئن باشید که اگر شما امروز از همسرتان انتظار داشته باشید هر چه در خانواده اش اتفاق می افتد با شما در میان بگذارد، قطعاً در او نیز چنین توقعی نسبت به شما و خانواده تان ایجاد خواهد شد؛ در حالی که تجربه نشان داده( اغلب همسران از اسرار به عنوان حربه ای علیه یکدیگر استفاده می کنند)[2] و این یعنی متزلزل ساختن روابط شما با یکدیگر.
ارتباط میان فردی مؤثر با همسر زمانی برقرار می شود که از مثبت گرایی نسبی بهره مند باشید. واقعیت این است که هر اندیشه مثبت یا منفی که در ذهن انسان جاری می شود بر سرنوشت او اثر می گذارد؛ لذا توصیه ما این است که علاوه بر اینکه روی نکات مثبت همسر خود تکیه داشته و با برجسته سازی این نکات، به نوعی باعث تشویق وی برای استمرار و تعمیق رفتارها و باورهای مثبت وی در محیط خانواده می گردید از این زاویه نیز به خصوصیت همسرتان بنگرید که روحیه ای که همسرتان دارد و برای اطلاعات مربوط به محیط های خانواده مستقل خود، خانواده پدری و فامیلش مرزی را مشخص کرده در خیلی از موارد زیربنای خوبی است برای تحکیم پایه های زندگی مشترکتان.
نکته پایانی
هیچ کس دقیقاً همان چیزی نیست که خواهان آن هستید. گاه افراد با اعمالشان شما را ناامید میکنند. یک رابطه سالم به این معناست که دیگران را به همان صورتی که هستند بپذیرید و قصد تغییر آنها را نداشته باشید. بسیاری از ما سعی میکنیم افراد و موقعیتها را تابع خواستههای خویش سازیم و طبیعی است وقتی آنها به شیوه خود عمل میکنند ما آمادگی آن را نداشته و احساس نگرانی، غم و حتی خشم میکنیم.
اختلاف نظر با همسر در چنین مواردی که بدان اشاره نمودید، طبیعی است، سعی نمایید با مدیریت صحیح چنین مسائلی به سازگاری مطلوبی با همسرتان دست یابید. مطمئن باشید که گرچه انسان نمیتواند تمام شرائط و امکانات را بر وفق مراد خود فراهم نماید ولی میتواند خود را با شرائط موجود به گونه ای فعال وفق داده و هماهنگ سازد. تنها کاری که باید بکنید این است که متفاوت بودن سلیقه شوهرتان را در چنین مسائلی با سلیقه خود بپذیرید و به رسمیت بشناسید. هر انسانی در مغز خود منبع معنی خاص خود را دارد و بر اساس آن ارتباط برقرار می سازد.[3] سعی کنید تا جایی که می توانید با همسرتان مدارا نمایید. مدارا با یکدیگر از لوازم زندگی است و بدون آن روابط انسانها سست می شود و لذّت و آرامش به مقدار زیادی کاهش می یابد.
حریم خصوصی شوهر و خانواده اش را حفظ کرده و با وی خوش رفتار باشید تا به حسن نیّت شما در بیان نظراتتان پی ببرد و جستجوها و کنکاش های شما را در مورد مسائلی که بدان اشاره نمودید، به حساب کنجکاوی های معمولی که در اغلب زنان وجود دارد، نگذارد.
1.ازدواج آگاهانه، زندگی شادمانه ٌ ص 88.
2. همان.ص 88.
3. اصول و تکنیک های بر قراری ارتباط مؤثر با دیگران ،قادر باستانی
نویسنده: رضا وظیفه مند
- [سایر] باعرض سلام و خسته نباشید شوهر من قبل از ازدواج با من به مدت یک سال با یک دختر 2سال بزرگتر از خود در عقد موقت بوده و قصد ازدواج داشتند تا اینکه خود دختر پیش قدم شده و با ادعای اینکه ما به درد هم نمیخوریم، عقد را به هم زده است. همسر من هنگام خواستگاری این موضوع را مطرح نکرد و بعد از آن، در دوران عقد که ما در اوج دلبری هم بودیم به گونه ای زیرکانه بیان کرد!به من گفت که همه چیز کاملا تمام شده و هیج کس حتی والدین من هم ازین موضوع خبر نداشتند. بعد از 4 ماه دوران عقد، عروسی کردیم و من با تصور اینکه همه چیز تمام شده، زندگی را با عشق و محبت شروع کردم اما کم کم فهمیدم که همسرم با این دختر که هنوزم ازدواج نکرده رابطه پیامکی دارند.از بس شوهرم را دوست داشتم و به حساب حرف او فکر میکردم رابطه ای وجود ندارد،حتی از من خواست که با دختر دوست شوم و به خاطر زحماتی که برای شوهرم کشیده از او تشکر کنم!!!این را هم انجام دادم. بعد از 2سال زندگی مشترک روابط اسمسی و تلفنی و حضوری به بهانه های مختلف با دختر، همچنان ادامه دارد و به دنبال آن بهانه گیری های بیجا و زیاد شوهرم از من... دیگر زندگی و شوهرم برایم غیرقابل تحمل است.از اعمال و رفتار او میفهمم که دیگر مرا نمی خواهد ولی برای طلاق هم پیش قدم نمیشود! نمیدانم با تنفر دوطرفه ای که بین ماست چگونه با او زندگی کنم... من 22 سال و همسرم 27 سال دارد،خانواده هردو در یزد زندگی میکنند ولی به دلیل ادامه تحصیل من،موقتا ما ساکن تهرانیم. لطفا مرا راهنمایی کنید.
- [سایر] با سلام و خسته نباشید بنده به مدت 6 سال است با یک مرد فوق العاده بچه ننه ازدواج کرده ام این آقا پدر ندارندو سه خواهر دارند که وابستگی بی نمک و غیر قابل تحملی بین این اعضا حکم فرما است من در این 6 سال واقعا پیر شده ام این روابط واین وابستگی یبیش از حد بخصوص بین همسرم و مادرش برایم واقعا زجر آور است و مرا تاحدودی افسرده کرد ه مادر شوهرم فوق العاده چرب زبان است البته بیسواد است ولی مرا واقعا کلافه کرده از افراد زیادی مشاوره گرفتم همه می گویند باید رابطه ام را با خانواده شوهرم بیش ازاندازه گرم و صمیمی کنم تابتوانم در سالهای بعد به اهدافم که معمولی شدن این روابط است برسم ولی من قادر به این کار نیستم بارها امتحان کرده ام ولی بعد از یک مدت خسته میشوم و نمی توانم ادمه بدهم همسرم همیشه طرفدار خانواده اش است بدون استثنا در همه شرایط بطور خلاصه شوهر من هم وابستگی شدید دارد هم از خانواده من به شدا بدش می اید من هم خودم پدرم فوت شده و نزد پدر بزرگ و مادر بزرگم بزرگ شده ام مادرم هم ازدواج مجدد کرده شوهرم از مادرم که ازدواج کرده متنفر است و می گوید یاباید با مادرم یا با مادر بزرگم ارتباط داشته باشم کلا آدم سختگیری هم هست من رابطه ام را با همه دوستانم قطع کرده ام خوشبختانه کارمند هستم و به این بهانه می توانم بیرون بروم و 4تا ادم ببینم خدا می داند اگر شاغل نبودم چگونه زندانی ام میکرد اومعتقد است در مورد خانواده اش همانندیک پدر و برای مادرش همانند همسر وظیفه دارد و تمام کارهایشان از ریزو در شت با همسرم است دیگر از این زندگی خسته ام توان مقابله و تحمل هم ندارم م یخواستم نظر شما را در مورد جداییام از این آقا بپرسم چون در آن صورن میتوانم آزاد زندگی کنم می توانم مادر بزرگ پیرم را که یک عکر زحمتم را کشیده یک بار به دکتر ببرم می توانم با خانواده ام برای تفریح شام ببریم بیرون می توانم مامانم را ببینم میتوانم آرامش اعصاب داشته باشم و... مشاوره هم رفتیم ولی فایده نداشته الان واقعا درمانده هستم خانواده ام میگویند تاجوان هستی به فکر خودت باش و بقیه عمرت را تلف نکن واقعا هم در این 6 سال آب خوش از گلویم پایین نرفته است خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید آیا جدایی بااین شرایط برایم بهتر نیست درضمن اعصابم خیلی ضعیف شده برسر کوچکترین موضوعی ناراحت می شوم تنها دلخوشیهایم سر کار آمدن و شستن و رفتن و خوردن و... هستند بطور کلی همسر من وابسته ،بددل ، سختگیر است و در صورت عصبانیت همه وسایل را میشکند ایا جدایی برایم بهتر نیست ؟
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.
- [سایر] سلام خسته نباشید من 22 ساله هستم و به دور از خونواده در تهران دانشجو هستم.پدر و مادر من 45 و 40 ساله حدود 20 ساله مشکل زناشویی داشتند از زمانی که یادمه دعوا بوده. چندین بار قهر از خونه ی مادر،تقاضای طلاق پدر و پادرمیونی بزرگان اتفاق افتاده.4 سال بود ک کمتر با هم در گیری داشتند ولی تازگی به مشکل خوردند ولی اینبار بابا میگه با هم دیگه کاری نداریم و من هر کاری میخام میکنم(احتیاجات خونه رو میدم) مامانت هم هرکاری میخاد بکنه.اینطور که من دورادور فهمیدم به مادرم داره فشار میاد و ازین بابت ناراحته چند بار خاسته با بابام صحبت کنه و آشتی کنه (ولی نه به طور خیلی مناسب)مثلا نامه محبت آمیز نوشته که بیا صحبت کنیم ولی بابا راضی نمیشه و میگه باید خیلی خوش اخلاق می آمد میگفت.کاری به جزئیات ندارم ولی این دو از لحاظ اخلاقی به هم نمیاند مثلا بابا خیلی عشقولانه ولی مامان نه.باور کنید خنده دار نیست اینا من دارم با گریه اینا رو مینویسم چون نمیدونم باید چیکار کنم واسشون.بابا میگه بریم مشاوره ولی مامان فک میکنم به خاطر آبرو ریزی (چون قبلا سابقه داشته)میگه نه خوده آدم باید بخاد.ولی موضوع اصلی اینه که من فک میکنم پدرم با خانم دیگه ارتباط داره البته سطحه ارتباطشونو نمیدونم مثلا دیدم زیاد اس ام اس میده و احتمال90% خانمه.البته مامانم هم بو برده و ناراحته ولی چیزی بروز نمیده.حالا من چیکار کنم برم شهر خودمون موضوع رو علنی کنم؟برم با اون خانمه صحبت کنم؟به روی بابام بیارم؟مامانمو برم بیارم تهران با خودم زندگی کنه (اینجا کار هم میکنم)؟چون بابام قصد داره از خونه دور بشه و بره قم واسه کسب و کار...التماس میکنم منو درست راهنمایی کنید بلکه بتونم واسشون کاری بکنم پیشاپیش ممنون
- [سایر] با سلام من خانم متاهل دارای دو فرزند هستم 15 سال ازدواج کرده ام در این 15 سال سختی زیادی به همراه همسرم کشیدم تا الان تقریبا با عنایت خدا زندگی خوبی دارم من با همسرم به هیچ عنوان مشکل خاصی ندارم گه گاه از بابت تربیت بچه ها با هم هم فکری نداریم ولی خدا رو شکر از هیچ لحاظ دیگر مشکلی نیست ولی از ابتدای زندگی مشکلی داریم به اسم خانواده شوهر . خانواده ایشان بسیار پر توقع هستند من بعد از 15 سال خیلی چیزها را تشخیص می دهم در موقع که ما به کمکشان احتیاج داریم نیستند نه آن نبودن نبودنی با جنگ و دعوا بسیار خسیس هستند و همیشه کوس نداری سر می دهند در صورتی که در جامعه ما در طبقه مرفه قرار می گیرند از طلا وخانه و چیزهای دیگر ولی من اهل مادیات نیستم از طلا بدم می آید ولی باز بخاطر اینکه همسر خوبی دارم یا به عبارتی خوبیهایش بیشتر از نقایص است چشم بر روی هم می گذارم . از 6 سال پیش که برادر شوهرم ازدواج کرد و عروس دوم کاملا شبیه خودشان است و خیلی از او حساب می برند برادر شوهر خیلی رو زنش حساس است و حساب کار دست آنها آمده و آنها بیشتر روی من فشار می آورند و اوضاع خراب تر شده حامی شدید و اخلاق آنها هستند ولی با این حال آنها مدعی هستند و ما را متهم به فتنه و دو به همزنی می کنند روزها که ما سر کار هستیم با بچه ها تماس می گیرند و به عبارتی زیر زبان بچه ها را می کشند و اطلاعات زندگی را می گیرند و بعد اعصاب شوهرم را به هم می ریزند واز عاق والدین می ترسم از این اخلاق ها خسته شده ام من نه سن و سالم و نه شخصیتم اجازه هر کاری را می دهد و نه آنها به هیچ صراطی مستقیم هستم در ضمن من یک خواهر شوهر مجرد دارم که خیلی از این کارها از ذهن ایشان آب می خورد بسیار ادعای مسلمان و چادر و مقنعه دارند و اسلام را در همین چیزها می دانند ولی من ایمان دارم حق الناس خیلی خطر ناک تر از بی حجابی است هر چند من خودم محجبه هستم لطفا مرا راهنمایی کنید ولی خواهش می کنم خیلی روی دین و رفتار پدر و مارد مانور ندهید لطفا نسبت به شرایط جامعه و من و همسرم نظر بدهید
- [سایر] باسلام. من به تازگی بعد از دو سال پشت کنکور موندن در دانشگاه قبول شدم . فکر میکردم بعد از قبولی در دانشگاه خیلی از مشکلاتم حل میشه اما نه تنها مشکلات روحیم حل نشده بلکه هر روز این مشکلات در حال اضافه شدنه من قبل از دوران دبیرستانم در یه سری زمینه ها مثل درس خوندن آدم موفقی بودم درسته که مثل هر آدم دیگه ای در هر زمینه ای موفق نبودم اما به هر حال تا حدی از زندگیم راضی بودم بعد از سال دوم دبیرستان افت تحصیلی داشتم و همین باعث دو سال پشت کنکور موندنم شد فکر میکنم همین دو سال خونه نشینی و خیال پردازی باعث شد که اوضاع روحیم به شدت به هم بریزه با اینکه الان در دانشگاه خوبی قبول شدم اما نمیتونم خوب درس بخونم همین الان دوتا از واحدام و افتادم احتمالا بقیه شم بیفتم واقعا نمیدونم چطور به خانوادم بگم که احتمالا همه ی واحدام و میافتم . در ضمن اتفاق دیگه ای که به تازگی در زندگیم افتاده اینه که شخصی که فکر میکردم ازش خوشم میاومد ازدواج کرده و من احساس بدی دارم البته واقعا نمیدونم که به این آدم علاقه داشتم یا نه ولی این قضیه من و افسرده تر کرده.البته باید بگم که قبلا خانواده این شخص در مورد خواستگاری با خانواده من صحبت کرده بودند که خانواده من به خاطر خواهر بزرگترم با اومدن اونها مخالفت کرده بودند البته از این قضیه من وخواهرم اطلاعی نداشتیم و بعدا متوجه شدیم گر چه اگر من این مطلب رو میدونستم هم به خاطر خواهرم جواب مثبت نمیدادم .البته این رو بگم که خواهرم بعداز فهمیدن این قضیه گفت که با این مسئله مشکلی نداشته و بهتر بود که به اونها اجازه اومدن میدادیم.نمیدونم ایا میتونم این شخص رو فراموش کنم یانه .این مسائل زندگیم رو مختل کرده .در حال حاضر آدم بی انگیزه وبی هدفی هستم احساس سر گردونی و ناامیدی میکنم . با مسائلی که برام پیش اومده نمیدونم باید چه طور برخورد کنم .علاقه ای هم ندارم که به روانشناس مراجعه کنم .خواهش میکنم من رو راهنمایی کنید. باتشکر
- [سایر] با سلام خدمت استاد عزیز حجت الاسلام شهاب مرادی خیلی سریع می رم سر اصل مطلب، من دختر عمه ای دارم که از بچکی تا سن 12 یا 13 سالگی با هم بزرگ شدیم. بعد از این سن هم به خاطر بزرگ شدن من و رسیدن به سن تکلیف و هم به خاطر دو خانواده مذهبی دیگر ارتباطی با هم نداشتیم. الآن هم نداریم. دیگر ارتباطمان سلام و علیک معمولی است. لذا هم اکنون شناختی از او ندارم. من همیشه نسبت به این دختر یه احساس خاصی داشتم و دارم نمی دونم چیه فقط می تونم بگم یه احساس خاصه. مثلاً وقتی می دونم اون توی جمع خانم هاست الکی ضربان قلبم بالا می ره ، حالا اینکه اون چه جوریه الله و اعلم ووو تا اون جایی که من می دونم ایشون دختر خوبیه ، نماز می خونه ، روزه می گیره، اعتکاف می ره ، پارسال هم توی دانشگاه تهران رشته ی زیست شناسی قبول شده، تازه خانواده ی مذهبی ای مثل خودمون دارن. هم خانواده نزدیک مذهبی و هم خانواده ی دور مذهبی، دختر پاکی است و بی شیله پیله. ولی چند اشکال وجود دارد که می خواهم از جناب عالی سؤال کنم : خانواده ی آن ها ولایت مدار نیستند... ولی آنطور که خانواده ی ما عاشق دلبسته هستند، نیستند. من متولد سال 66 و او متولد 69 یا 70 است. من سال 84 دانشگاه آزاد مکانیک قبول شدم و بعد از گذشت چهار سال از ادامه دادن آن صرف نظر کردم. چون علاقه ای به آن نداشتم الآن هم به دنبال گرفتن فوق دیپلم از این دانشگاه هستم. در راستای این چهار سال به انجام کار خبرنگاری و نوشتن مقاله و یادداشت و همچنین طراحی های گرافیکی پرداختم. در این راه تجربه ای خوب بدست آوردم و الآن هم دنبال ادامه دادن تحصیل در مجتمع فنی هستم. یعنی رفتن به کلاس های فتوشاپ و ... راستش او دانشجوی زیست شناسی تهران است و من ... من فرزند شهید هستم. مادرم بعد از شهادت پدرم ازدواج نکردند و سختی ها را با دل و جان خریدند. در این راه یکی از سختی ها وجود 5 خواهر شوهر بود. که یکی از این افراد مادر همین دختر عمه ی من و کوچکترین آن هاست. آن زمانی که پدر من شهید شده بود عمه کوچیکه ی من جوان بود، حدود 17 سال، از این رو زبان تندی داشتند و دل مادر ما رو آزرده خاطر کردند. ولی این حرف ها باعث اختلاف در خانواده بین ما و آن ها نشده است. منظور وجود زبان تند عمه است. از سویی دیگر مادر من ، فردی کم صحبت و آرام است که آزارش به مورچه ای نمی رسد. معرکه ی دو عالم است. اگر ازدواجی بین من و دختر عمه ام پیش آید اذیت نخواهد شد؟ چون می دانم که از عمه ام کمی واهمه دارد . از طرفی مادرم با ازدواج من تنها خواهد شد. چون خواهرم ازدواج کرده و من هم اکنون خانه هستم. خانواده ی من و دختر عمه ام پر جمعیت هستند و بساط حرف و گفتمان میانشان بسیار، فلانی رفت خواستگاری فلانی و فلان شد و بهمان. من از این قضیه خوشم نمی آد که بروم خواستگاری و مثل بمب تو خانواده بپیچه تا هم من نتونم تصمیم خوبی بگیرم و هم دختر عمه ام. این اتفاق در خانواده افتاده است. (بعلاوه همه فکر می کنند من و دختر عمه ام زوج خوبی می شویم) با تمام این حرفها دو سؤال داشتم : با چنین وضعیت خانوادگی و حرفها و درس ها و وضعیت مادر و این ها به خواستگاری ایشان بروم یا خیر ؟ فکری به ذهنم خطور کرده که می خواستم با شما مشورت کنم؛ نظرتون چیه که با هماهنگی خواهرم یا خودم قراری با دختر عمه ام بگذارم و با او در خصوص ولایت مداری و برخی مسائل مثل درس و اخلاق و نوع رفتار و نگرشش نسبت به زندگی صحبت کنم. و بعد اگر مناسب دیدم به خواستگاری اش بروم؟ (واقعاً نسبت به حرف فامیل واهمه دارم) قبلاً از زحمات شما متشکرم ببخشید طولانی شد یا علی
- [سایر] یا اله العاصین سلام علیکم (فوری - خانوادگی - طلاق) با توجه به اینکه فرمودید مختصر من نیز سعی کردم به اختصار مشکل را خدمتتان عرض میکنم ولی شرمنده که طولانی شد. با توجه به اینکه بسیار مصتعصل هستم در صورت امکان سریعتر پاسخ بفرمایید. 1. من 32 سال دارم. 2. 2 سال پیش با خانمی که 2 سال از من کوچکتر است ازدواج کردم.جفتمان مذهبی و تحصیلکرده و خانواده های خوب. 3. از همان اوایل متوجه شدم که باید مراقب حساسیتهایی باشم. 4. بعد از مدتی دعواها شروع شد. بر سر چی ؟ هیچی. مسایل بسیار پیش پا افتاده. 5. در واقع ما مشکل و اختلاف بزرگی در زندگی نداریم. لذا در مورد مشکلات و اختلافاتمان میگویند چشم خورده اید ! 6. بعد از گذشت مدتی از دعواها و شدت گرفتن به روان شناس مراجعه کردیم و تشخیص افسردگی داد و داروهایی مربوطه را داد و گفت که پیش مشاور نیز برویم. 7. الان مدت 10 ماه است که از این قضیه میگذرد. بعد از مدتی دکتر داروهای افسردگی را قطع کرد و مشاوره را ادامه دادیم. 8. خلاصه ای از انچه از جلسات مشاوره در مورد مشکلات بود را میگویم: 9. اولا 90 درصد مشکلات از خانم من است و بسیار از جلسات به صورت خصوصی فقط با ایشان است. 10. مادر ایشان در دوران کودکی برخورد نامناسبی با ایشان داشته 11. سعی میکرده بچه ها را مجبور به انجام تصمیمات خود کند که البته خانم من خیلی زیر بار نمیرفته. 12. به علت وجود یک برادر کوچکتر که مشکلات زیادی ایجاد میکرده و ظاهرا مشکلات عصبی داشته و بسیار بداخلاق، بد دهن، زورگو و شر است بیشتر توجه مادر به ایشان بوده و حقوق بچه های دیگر برای جلب رضایت او پایمال میشده. 13. لذا همسر من نیز از سن 12 تا 25 سالگی با مادر بیگانه بوده و بیشتر پناهش خاله اش بوده است. 14. حال او مرا در کنار گوشه ای از خاطراتش میداند. 15. هر توصیه ای را به معنی امر کردن میداند و احساس میکند از بالا داری با او برخورد میکنی و دچار چالش میشود. اگرچه که یک شوهر گاها اجازه دارد از بالا درخواستهایی هم داشته باشد. 16. کمال گرا و ایده ال گراست لذا توقعش از افراد، رفتارشان، تمیزی خانه و غیره بسیار بالا و مشکل ساز است. 17. در کنار این همه جلسات اگرچه روابط ما خیلی بهتر شده ولی هنوز هم از سطح استاندارد بسیار پایینتر است و گاها دعواها شدیدی صورت میگیرد. 18. در واقع من هم خلی زن ذلیل شده ام که روابط بهتر شده ولی همین دیروز برای چندمین بار مرا زد. 19. گاها برخوردهایش مرا تا حد جنون عصبانی میکند و این در حالی است که من انسان بسیار آرامی بودم. 20. اخیرا نیز دکتر گفته که دوباره دچار افسردگی شده است. 21. مدتها پیش به فکر طلاقش افتادم ولی به دلایلی این کار نکردم. یکی ترس از خدا. دوم اینکه اگر او را طلاق دهم نابود میشود. سوم به امید اصلاح. چهارم شاید اشکال از من است و من هستم که او را عذیت کردم و به اینجا کشاندم و خودم نمیفهمم. پنجم ترس از شرایط خودم بعد از طلاق. 22. لازم به ذکر است برخورد ظاهری ایشان با آشنایان بسیار خوب است و بسیار عاطفی است. 23. با توجه به جدایی از مادر مهارتهای زندگی را در سطح پایینی دارد. حتی در کارهای خانه من به شدت کمک میکنم تا انجام شوند. 24. بسیار مرا دوست دارد. من هم او را دوست دارم البته بسیار کمتر از قبل. 25. در واقع او یک انسان غیر متعادل است. 26. او قبل از ازدواج هم مشکلاتی داشته و به روانپزشک و مشاور مراجعه کرده است چنانچه در دوره عقد کردگی هم داروهای اعصاب استفاده میکرد. 27. برادران او هم حساس هستند و تحت نظر مشاور و روانپزشک هستند. سوالات من : 1. چه کار کنم؟ حیران مانده ام؟ 2. طلاق در چه مواردی لازم است؟ 3. آیا طلاق دادن او مخالف رضای خدا و مروت است؟ 3. آیا زندگی با او مورد رضای خدا و صلاح است ؟ آیا اجری دارد؟ آیا عاقلانه است؟ 4. اگر او را طلاق دهم در مورد عاقبت خودش و خانواده اش مسؤل هستم ؟ 5. آیا استخاره در این مورد جا دارد؟ برادر عزیز، دوست دارم خدا خودش دهان باز کند و بگوید چه کنم تا آن کنم. یا صاحب الزمان با تشکر