پدر و مادرم از لحاظ میزان درک با هم تفاهم ندارند، مادرم زنی ساده است که به پدرم ابراز محبت نمی کند در حالی که پدرم دارای درک بالایی است و انتظارات بیشتری از همسرش داشت که با مرور زمان و حاصل نشدن آن دیگر ناامید شده و فقط زندگی مشترک را تحمل میکند در حالی که این را بروز نمیدهد و آشکار و پنهان به مادرم ابراز محبت میکند و میگوید این کار را برای رضای خدا میکند، مادرم هیچ وقت حرف پدر را نمیفهمد و گاهی باعث سرخوردگی پدر در جمع میشود. چگونه میتوانم به پدرم کمک کنم تا از زندگی راضی باشد؟ پاسخ: چقدر خوب است در کشوری زندگی می کنیم که جوانی چون شما را در خود پرورش داده است؛ جوانی که تا این حد به والدین خود احترام می گذارد و دل در گرو افزایش صمیمیت بین آنها دارد. از اعتماد دوباره ای شما به این نهاد، سپاسگذاریم. خواهر عزیز، شما در مورد ویژگیهای شخصیتی و جسمی مادر و پدرتان به ما ندادید. لذا احتمالات گوناگومی می توان در نظر گرفت که پاسخ به همه آنها مجال بیشتری می طلبد و در نظر نگرفتن آنها، بر کلیّت پاسخ می افزاید. احتمالاتی چون برخورداری مادر از هوشی متوسط یا کمتر، وجود خاطره یا خاطراتی تلخ از پدر که در ضمیر ناخوآگاه مادر وجو دارد، رخ دادن اتفاقی ناگوار در زندگی مادر که عواطف یا کارکرد هورمونهایی خاص را تحت تأثیر قرار داده است، احتمال وجود افسردگی مزمن در مادر و ... . پس لطفا در مکاتبات بعدی توضیح بیشتری در مورد ویژگی های والدین بیان فرمایید. در عین حال راهکارهایی برایتان ارسال می کنیم و امیدواریم با عمل کردن به آن دستورالعمل ها محبت و عشق و علاقه متقابل بین والدینتان گسترش پیدا کند و از هر نوع رنجش خاطر از یکدیگر به دور باشند: 1 . ایشان را تشویق نمایید به مطالعه کتب مربوط به انتخاب همسر، آیین همسرداری، چگونگی ایجاد ارتباط با دیگران و نیز شرکت در جلسههای آموزش خانواده، دانش و مهارت خود را در این زمینه افزایش دهند . 2 . سعی نمایید جو همدلی، همفکری، همکاری و مشورت با یکدیگر درباره مسائل مختلف را میان اعضای خانواده تقویت نمایید. 3 . با یادگیری مهارتهای ارتباطی نظیر فعالانه به حرفهای یکدیگر گوش کردن، احترام به نظرها و عقاید یکدیگر و تشریک مساعی و مشورت کردن روابط خود را بهبود بخشید . 4 . هنگام اختلاف نظر یا سوء تفاهم، به جای سرزنش کردن یکدیگر یا تفسیر نادرست، به شناسایی مسأله و یافتن راه حل آن بپردازید و در صورت لزوم کمک و مشاوره افراد با تجربه و متخصص را جلب کنید . 5 . همسران باید در صورت به وجود آمدن هر گونه سوء تفاهم و سوء برداشت، در نخستین فرصت ممکن به حل و فصل آن بپردازند تا به فرآیندی مخرب و پیشرونده تبدیل نشود . 6 . به مادر یادآوری کنید که به هر طریق ممکن رفتارهای مطلوب همسرش را مورد توجه و تایید قرار دهد; به گونهای که همسرش بفهمد برایش ارزش قائل است. 7 . به والدینتان گاهی لفظا و گاهی عملا نشان دهید که تشویق و تایید و بیان نکات مثبت، به طور آشکار یا در جمع باشد و تذکر نکات منفی و انتقاد، به طور محرمانه و در تنهایی صورت گیرد . 8 . به پدر بگویید در روابط کلامی، عاطفی، اقدامها و تصمیمگیریها به افکار و خواستههای همسرشان توجه کنند . 9 . پدر نباید خشونت همسرشان را با خشونت پاسخ دهند . خشونت را با سکوت پاسخ گویند و در موقعیتی مناسب درباره مساله مورد نظر به بحث و گفت و گو بپردازند . 10 . پدر می توانند در روز یا در هفته زمان مشخصی را برای گفت و گو درباره مسائل و مشکلات و به اصطلاح درد دل کردن با همسرشان اختصاص دهند . 11 . البته از داشتن نگرشهای آرمان گرایانه و شاعرانه در مساله ازدواج و روابط زناشویی و نیز انتظارات غیر واقع بینانه باید اجتناب کرد . 12 . ارتباط زوجین باید از هر گونه سوء ظن و حدس نادرست وغیر واقع بینانه دور باشد . اگر موضوع و مسالهای ذهن یکی از زوجین را به خود مشغول کرده است، باید آن را به صراحت و صادقانه مطرح کند و درستی و نادرستی اش را با همسرش مورد بررسی قرار دهد ؛ از جمله همین سردی رابطه. 13 . هر یک از زوجین باید بکوشد با روانشناسی همسرش آشنا شود تا بداند زن یا مرد به چه اموری بها میدهد و نظام ارزشیاش چگونه است; برای مثال معمولا زن به وابسته بودن، کسب امنیت عاطفی و مورد حمایت واقع شدن اهمیت میدهد و مردان میخواهند مستقل و خود مختار باشند و آزادی عمل را دارای ارزش میدانند . 14 . زن و شوهر از مسخره کردن یکدیگر و گفتن سخنان طعنهآمیز و دو پهلو جدا پرهیز کنند . 15 . از رفتارهایی نظیر متلک، تحقیر، سرزنش و به رخ کشیدن یکدیگر که موجب افزایش مقاومتهای روانی در طرف مقابل است، جدا باید پرهیز شود . 16 . پدرتان را متقاعد کند که در سراسر زندگی، از جمله در زندگی خانوادگی، بکوشند به نقاط مثبت، موهبت و نعمت هایی که در اختیار دارند بیندیشند نه به اموری که در اختیار ندارند . 17 . بایادآوری برخی ایام مانند روز تولد، سالگرد ازدواج و نظایر آن و دادن هدیههایی هر چند کوچک (مثل یک شاخه گل) به طور نمادین یا سمبلیک عشق و علاقه خود را به همسرشان اعلام کنند . 18 . خود را در برابر همسرشان آراسته و پاکیزه و جالب توجه نگه دارند از پریشانی و وضع نامرتب بپرهیزند 19 . هرگز همسرشان را با زن یا مرد دیگر مقایسه نکنند . خواهر محترم، در تصمیم زیبایی که گرفته اید، خستگی و یأس به خود راه ندهید و به فضل و یاری خداوند امیدوار باشید. نویسنده: عباسعلی هراتیان
پدر و مادرم از لحاظ میزان درک با هم تفاهم ندارند، مادرم زنی ساده است که به پدرم ابراز محبت نمی کند در حالی که پدرم دارای درک بالایی است و انتظارات بیشتری از همسرش داشت که با مرور زمان و حاصل نشدن آن دیگر ناامید شده و فقط زندگی مشترک را تحمل میکند در حالی که این را بروز نمیدهد و آشکار و پنهان به مادرم ابراز محبت میکند و میگوید این کار را برای رضای خدا میکند، مادرم هیچ وقت حرف پدر را نمیفهمد و گاهی باعث سرخوردگی پدر در جمع میشود. چگونه میتوانم به پدرم کمک کنم تا از زندگی راضی باشد؟
پدر و مادرم از لحاظ میزان درک با هم تفاهم ندارند، مادرم زنی ساده است که به پدرم ابراز محبت نمی کند در حالی که پدرم دارای درک بالایی است و انتظارات بیشتری از همسرش داشت که با مرور زمان و حاصل نشدن آن دیگر ناامید شده و فقط زندگی مشترک را تحمل میکند در حالی که این را بروز نمیدهد و آشکار و پنهان به مادرم ابراز محبت میکند و میگوید این کار را برای رضای خدا میکند، مادرم هیچ وقت حرف پدر را نمیفهمد و گاهی باعث سرخوردگی پدر در جمع میشود. چگونه میتوانم به پدرم کمک کنم تا از زندگی راضی باشد؟
پاسخ:
چقدر خوب است در کشوری زندگی می کنیم که جوانی چون شما را در خود پرورش داده است؛ جوانی که تا این حد به والدین خود احترام می گذارد و دل در گرو افزایش صمیمیت بین آنها دارد. از اعتماد دوباره ای شما به این نهاد، سپاسگذاریم.
خواهر عزیز، شما در مورد ویژگیهای شخصیتی و جسمی مادر و پدرتان به ما ندادید. لذا احتمالات گوناگومی می توان در نظر گرفت که پاسخ به همه آنها مجال بیشتری می طلبد و در نظر نگرفتن آنها، بر کلیّت پاسخ می افزاید. احتمالاتی چون برخورداری مادر از هوشی متوسط یا کمتر، وجود خاطره یا خاطراتی تلخ از پدر که در ضمیر ناخوآگاه مادر وجو دارد، رخ دادن اتفاقی ناگوار در زندگی مادر که عواطف یا کارکرد هورمونهایی خاص را تحت تأثیر قرار داده است، احتمال وجود افسردگی مزمن در مادر و ... . پس لطفا در مکاتبات بعدی توضیح بیشتری در مورد ویژگی های والدین بیان فرمایید.
در عین حال راهکارهایی برایتان ارسال می کنیم و امیدواریم با عمل کردن به آن دستورالعمل ها محبت و عشق و علاقه متقابل بین والدینتان گسترش پیدا کند و از هر نوع رنجش خاطر از یکدیگر به دور باشند:
1 . ایشان را تشویق نمایید به مطالعه کتب مربوط به انتخاب همسر، آیین همسرداری، چگونگی ایجاد ارتباط با دیگران و نیز شرکت در جلسههای آموزش خانواده، دانش و مهارت خود را در این زمینه افزایش دهند .
2 . سعی نمایید جو همدلی، همفکری، همکاری و مشورت با یکدیگر درباره مسائل مختلف را میان اعضای خانواده تقویت نمایید.
3 . با یادگیری مهارتهای ارتباطی نظیر فعالانه به حرفهای یکدیگر گوش کردن، احترام به نظرها و عقاید یکدیگر و تشریک مساعی و مشورت کردن روابط خود را بهبود بخشید .
4 . هنگام اختلاف نظر یا سوء تفاهم، به جای سرزنش کردن یکدیگر یا تفسیر نادرست، به شناسایی مسأله و یافتن راه حل آن بپردازید و در صورت لزوم کمک و مشاوره افراد با تجربه و متخصص را جلب کنید .
5 . همسران باید در صورت به وجود آمدن هر گونه سوء تفاهم و سوء برداشت، در نخستین فرصت ممکن به حل و فصل آن بپردازند تا به فرآیندی مخرب و پیشرونده تبدیل نشود .
6 . به مادر یادآوری کنید که به هر طریق ممکن رفتارهای مطلوب همسرش را مورد توجه و تایید قرار دهد; به گونهای که همسرش بفهمد برایش ارزش قائل است.
7 . به والدینتان گاهی لفظا و گاهی عملا نشان دهید که تشویق و تایید و بیان نکات مثبت، به طور آشکار یا در جمع باشد و تذکر نکات منفی و انتقاد، به طور محرمانه و در تنهایی صورت گیرد .
8 . به پدر بگویید در روابط کلامی، عاطفی، اقدامها و تصمیمگیریها به افکار و خواستههای همسرشان توجه کنند .
9 . پدر نباید خشونت همسرشان را با خشونت پاسخ دهند . خشونت را با سکوت پاسخ گویند و در موقعیتی مناسب درباره مساله مورد نظر به بحث و گفت و گو بپردازند .
10 . پدر می توانند در روز یا در هفته زمان مشخصی را برای گفت و گو درباره مسائل و مشکلات و به اصطلاح درد دل کردن با همسرشان اختصاص دهند .
11 . البته از داشتن نگرشهای آرمان گرایانه و شاعرانه در مساله ازدواج و روابط زناشویی و نیز انتظارات غیر واقع بینانه باید اجتناب کرد .
12 . ارتباط زوجین باید از هر گونه سوء ظن و حدس نادرست وغیر واقع بینانه دور باشد . اگر موضوع و مسالهای ذهن یکی از زوجین را به خود مشغول کرده است، باید آن را به صراحت و صادقانه مطرح کند و درستی و نادرستی اش را با همسرش مورد بررسی قرار دهد ؛ از جمله همین سردی رابطه.
13 . هر یک از زوجین باید بکوشد با روانشناسی همسرش آشنا شود تا بداند زن یا مرد به چه اموری بها میدهد و نظام ارزشیاش چگونه است; برای مثال معمولا زن به وابسته بودن، کسب امنیت عاطفی و مورد حمایت واقع شدن اهمیت میدهد و مردان میخواهند مستقل و خود مختار باشند و آزادی عمل را دارای ارزش میدانند .
14 . زن و شوهر از مسخره کردن یکدیگر و گفتن سخنان طعنهآمیز و دو پهلو جدا پرهیز کنند .
15 . از رفتارهایی نظیر متلک، تحقیر، سرزنش و به رخ کشیدن یکدیگر که موجب افزایش مقاومتهای روانی در طرف مقابل است، جدا باید پرهیز شود .
16 . پدرتان را متقاعد کند که در سراسر زندگی، از جمله در زندگی خانوادگی، بکوشند به نقاط مثبت، موهبت و نعمت هایی که در اختیار دارند بیندیشند نه به اموری که در اختیار ندارند .
17 . بایادآوری برخی ایام مانند روز تولد، سالگرد ازدواج و نظایر آن و دادن هدیههایی هر چند کوچک (مثل یک شاخه گل) به طور نمادین یا سمبلیک عشق و علاقه خود را به همسرشان اعلام کنند .
18 . خود را در برابر همسرشان آراسته و پاکیزه و جالب توجه نگه دارند از پریشانی و وضع نامرتب بپرهیزند
19 . هرگز همسرشان را با زن یا مرد دیگر مقایسه نکنند .
خواهر محترم، در تصمیم زیبایی که گرفته اید، خستگی و یأس به خود راه ندهید و به فضل و یاری خداوند امیدوار باشید.
نویسنده: عباسعلی هراتیان
- [سایر] با سلام و احترامو عرض خسته نباشیدممنون از این که وقت می گذارید و پاسخ اینجانب را می دهیدبنده و همسرم حدود 5 ماه است که ازدواج کردیم و تقریبا هر سه یا چهار روز با هم دعوا داریم. علی رغم این که یک سال با هم عقد بوده ایم اما حالا که وارد زندگی مشترک شده ایم می بینم کلی اختلاف داریم. من از بچگی روی پای خودم ایستاده ام و در یک خانواده پدر سالار بزرگ شده ام. دبیر هستم و دانشجوی ترم سوم دکتری هستم. همسرم فوق لیسانسه اما نمیدونم چرا حرف من رو نمی فهمه. همسرم در یک خانواده زن سالار و فرزند سالار بزرگ شده و پدرش همیشه پیرو حرفهای بچه هایش و زنش بوده است.همسرم مانتویی بود و زیاد به حجابش حساس نبود اما اهل نماز روزه است. قبل از ازدواج گفتم باید چادر بپوشی و حجابت رو بیشتر رعایت کنی اون موقع ها می گفت مشکلی ندارم و دوران قبل از عقد بخوبی اجرا می کرد اما از بعد از عقد تا کنون ربانم مو درآورد بسکه بهش تذکر میدم فلان جاتو بپوشون و ...به همسرم میگم موقع احوالپرسی با مردها یا پدر و برادرم سنگین تر برخورد کن بیشتر و کاملتر احوالپرسی کن اجتماعی تر باش اما اصلا به حرف من توجهی نمی کند می گوید تو غیر عادی هستی همه دوستام مثل من و بدتر از من هستندبهش میگم پیش پدر و مادرم اگر حتی غمگین و ناراحت هستی احترام نگه دار و خوش برخورد باش اما افسوسوقتی تو خونه داره کار نظافت و آشپزی رو برای خودمون دونفر انجام میده بعدا سرکوفت میزنه میگه من شدم نوکر تو این خونهتو فامیلای ما همه از لحاظ تحصیلی پایین تر هستند و شوهراشون کارگر یا بنا هستند ولی همه شوهراشونو با لفظ آقا صدا می کننند اما چند بار از همسرم خواستم که به من هم در جمع آقا رضا بگوید اما بهانه می آورد انگار که باعث کسر شانش می شودپدرومادرم بارها از من خواستند تا این نکاتی را که برای شما گفتم به او تذکر بدهم اما خودم چندین بار گفتم افاقه نکرد. فکر کردم که اگر این حرفها را پدرم بگوید چون بزرگتر است همسرم قبول کند و نصیحتش را بپذیرد اما افسوس که کار بدتر هم شدهمسرم 26 ساله است اما انگار 12 سالشه و مثل بچه ها رفتار میکنه. هنوز بزرگ نشدهنصیحت پذیر نیست.تورو خدا راهنماییم کنید. بدجوری به هم ریختم. اصلا نمیدونم چی کار کنم. می ترسم زندگیم از هم بپاشه. نمیدونم راه حل این مساله چیهممنون از لطف شماتشکر
- [سایر] درد من حصار برکه نیست ... درد من زیستن با ماهیانیست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است . سلام آقای مرادی . باز هم اومدم ازتون کمک بخوام . من 21 سالمه ، مادرم فوق العادست ، خدا رو شکر میکنم ، پدرم هم بد نیست ولی در حدّ افراطی متعصبه . ما 3تا بچه ایم ، من اولین فرزند و تنها دخترم و همین حساسییت پدرم رو تشدید میکنه . همیشه بهش احترام میذاشتم ( به خاطر عقاید ایشوون خیلی جاها پا گذاشتم رو علایقم ، مثلا ً انتخاب رشته ی تحصیلیم تو دبیرستان ) تا زمانی که دیدم این سکوت و احترام داره منو از مسیر رویاها و خواسته هام دور میکنه . نذاشت برم دانشگاه ، چون به نظرش محیط دانشگاه بده و آدم عاقل نباید خودشو در معرض گناه قرار بده ( توجه داشته باشید که ایشوون خودش دانشگاه رفته ). تا این مرحله زندگیم اطرافیانم خیلی متوجه گذشت های ریز و درشت من نشده بودن ، ولی یه رشته ی خوب ، دانشگاه سراسری ، تهران و سکوت من در مقابل مخالفت پدرم توجه همه رو جلب کرد ، هر جا میرفتیم همه با پدرم بحث می کردن شاید راضی بشه ، ولی اوون مثل همیشه مغرور ، با حس پیروزمندانه ای ، بدون توجه به احساسات من ، همه رو نا امید کرد . هیچ وقت نخواست بفهمه که تو دل من چی میگذره . از اوون به بعد خیلی ملموس ترحم اطرافیانم رو حس کردم ، میشنیدم که پشت سرم چه حرفایی میزنن ( دختر بیچاره با این همه هوش و استعداد زیر دست چه آدمی افتاده و .... ) به تدریج نا بود شدم . باور کنید من آدم ضعیفی نیستم ، آستانه ی صبر هر آدمی یه اندازه ای داره . شما نمی دونید چه قدر سخته گذرووندن زندگی با این فکر که تو میتونی اما نمیذاره . کم کم هدفمو گم کردم و این بی هدفی و سردرگمی باعث شد کاری رو انجام بدم که اوون موقع هم میدونستم اشتباهه . با پسری آشنا شدم که خدارو شکر آدم بدی نبود و از خلا ً عاطفی من سو استفاده نکرد . قراره ازدواج گذاشتیم ، هر وقت حرف خواستگاری می زد با مخالفت شدید من مواجه می شد . چیکار باید میکردم؟ میومد خواستگاری که چی بشه ؟ که با ازدواجمون مخالفت بشه چون من خیلی خوشگلم و هر مردی لیاقت منو نداره ، چون اوون خیلی پولدار نیست و نمیتونه یکی یدونه ی باباشو خوشبخت کنه و .... ( البته بگم که من از اولش همه ی مشکلاتی که سر راه ازدواجم بود رو برایه اوون بنده ی خدا توضیح داده بودم و اوون با علم به شرایط من اصرار کرد و خواست بهش اجازه بدم سعی شو بکنه .) از اول تا آخر آشنایی ما 4 ماه طول کشید . پدرم متوجه رابطه ی پنهانی ما شد و تازه از اینجا دردسرای زندگی من آغاز شد ، تمام آزادی هام ( که خیلی اندک بود ) ازم گرفته شد . حساسییت های بیشتر ، با من قهر کرد ، توهم هاش شروع شد . به خاطر مامانم از اوون پسر گذشتم ، خیلی سعی کردم طوری از زندگیش بیرون برم که زیاد ضربه نبینه اما میدونم که چندان موفق نبودم . اوون بیشتر از من عذاب کشید ، من اولین باری نبود که در مورد خواسته هام شکست می خوردم ، هر چند که تلخترین شکستم بود اما پذیرفتم . اما اوون چی ؟ امیدوارم منو بخشیده باشه . دیگه من یه دختر 19 ساله بودم با یه شکست عشقی ، یه عالمه عذاب وجدان ، یه پدر تلختر از همیشه و مادری که دیگه حاضر نبود از من حمایت کنه . خیلی طول کشید تا مادرم متوجه فشاری شد که برایه شوونه های من خیلی زیاد بود . منو بخشید ولی دیگه هرگز بهم اعتماد نکرد . به یه آدم دیگه تبدیل شدم ، حتی دلم نمی خواست راجع به خودم فکر کنم ، تا قبل از ماه رمضان امسال که تصمیم گرفتم کمی زندگی کنم . دوباره به باورهام برگشتم . حالم خیلی بهتر شد . قرار شد دیگه خواستگار راه بدیم که ای کاش هیچ وقت راه نمی دادیم . یکی از خواستگارا ( که قبلا ً ماجراشو براتون گفتم ) هم خانواده ی محترمی داشت ، هم خودش آدم منطقی و خوبی به نظر میرسید . و یه داستان تکراری که من موافقم و پدرم مخالف . جواب منفی دادیم ولی اوونا قانع نشدن و ظاهرا ً تصمیم ندارن دست بردارن . برام مهم نیست چی پیش میاد ، فقط دعا میکنم دیگه این ماجرا تموم بشه . دیگه تصمیم ندارم ازدواج کنم . اگه قراره هر کسی رو که من بپسندم پدرم نپسنده ، چرا خودمو درگیر کنم ؟ چند نفر رو ندیده رد کردم . حالا یه موردی پیش اومده که نمی تونم راه ندم ، نتونسنم دلیلی پیدا کنم . خیلی نگرانم . می ترسم ، نمی دونم باید چی کار کنم . می ترسم مرتکب اشتباه بشم . خواهش می کنم کمکم کنید . خیلی درمانده شدم . احساس بدبختی میکنم . ببخشید که طولانی شد .