آیا خواندن کتاب های دبی فورد برای شناخت خودمان مناسب است؟
آیا خواندن کتاب های دبی فورد برای شناخت خودمان مناسب است؟ سلام / بخشی از کتابهای مطرح در باب روانشناسی عمومی در جامعه امروز ما، کتاب های خانم دبی فورد است. وی سخنرانی زبر دست بود که با تشکیل جلسات سخنرانی و کلاس های گوناگون و نوشتن چند جلد کتاب توانست شهرت یابد و راهی را پی ریزی کند. ایشان همین چند ماه پیش بر اثر ابتلا به سرطان در سن 58سالگی فوت شد. سخن درباره کتاب های وی و راهی است که ترسیم می کند. در برخورد و مطالعه کتاب های وی و گروه همفکرانش به یک نکته مهم می شود رسید. راهی که این طیف فکزی ترسیم می کنند بر اساس آنچه که از کتابهایشان به ما رسیده، راه نیست؛ سراب است. این طیف فکری نوانسته زیرکانه و البته متعمدانه معانی بلند و اصیل برخی الفاظ را در لابلای توصیه‌ها و مراقبات و داستان‌ها و مدیتیشین‌های خود تغییر دهد، بدون اینکه کسی خبردار شود. البته نظام فکری مخاطب را بر هم می‌زنند و شاکله شخصیتی او را در پس پرده بی‌خبری عوض می‌کند، بی‌آنکه خود متوجه این تغییر بی‌صدا شود. مفاهیم الفاظی مانند خدا، عشق، عرفان، معنویت. وقتی خدا که بارها در لابلای سطور کتاب به اطاعت از او سفارش شده به شعله درونی و خود حقیقی تعریف می‌شود؛ وقتی عشق، حاصل جمیع احساسات درونی از قبیل خشم و شهوت و تنفر و حسادت معنا می شود؛ وقتی رسیدن به معنویت در گرو اشباع غریزه جنسی محدود می گردد، صدای زنگ خطر را باید شنید که بنیان فکری مان را به خطر خواهد انداخت. یکی از اصلی‌ترین عوامل موفقیت این افراد استفاده از داستان‌ها و همسان‌سازی مخاطب، با نقش اول داستان است . وقتی دبی‌فورد از هر چند سطر کتاب خود جریانی را از مراجعین خود تعریف می‌کند و داستان زندگی آنها را به نمایش می‌گذارد، مخاطب را با خود همگام می‌سازد و هنگامی که تنور مسئله‌سازی داغ شد، او را از راهنمایی‌های خود بهره مند می‌کند تا مخاطب بدون در نظر گرفتن تفاوت‌های اعتقادی و مرزهای ایدئولوژی با او پیوند برقرار کند و مشکل خود را از آن طریق حل کند که البته اگر بگوییم مشکل این شخص عمیق تر می شود، سخنی به گزاف نرانده ایم. یکی از واژه‌هایی که در اندیشه‌ها و آموزه‌های دبی‌فورد تغییر اساسی پیدا کرده، مفهوم خدا است. البته وی برای تغییر این مفهوم بنیادین، چندین مرحله را طی کرده ، تا درک و فهم این تغییر برای مخاطب آموزه‌هایش آسان گردد. در واقع برای رسیدن به مقصود یعنی تغییر مفاهیم بنیادین جامعه نمی توان بی گدار به آب زد، بلکه باید طوری رفتار کرد که مخاطب حالت تدافعی به خود نگیرد لذا دبی فورد با به کارگیری پنج گام اساسی یک به یک خاکریزهای تفکری مخاطب را درنوردیده و پیش می رود. گام اول : جلب اعتماد و همسان سازی فکری با مخاطب ابتدا برای جلب اعتماد و همسان سازی خود با مخاطب از نظر فکری ادعا می‌کند او نیز خداپرست و معتقد به معبودیست که باید او را اطاعت و از نعمت‌هایش تشکر کرد و کارها را به او واگذار نمود . ( من خداپرست هستم و خدا پرست بودن را دوست دارم .[1] ) ( ما هیچگاه واقعا از خدا جدا نیستیم .[2] ) ( پیش از حمام کردن بدن خود را با روغن ماساژ دهید و خدا را برای تمامی اجزای آن شکرگزار باشید. از سر شروع کنید و همچنان که روغن را به روی پوستتان می‌مالید از خدا برای چهره، حواس، صدا، گوش و فکرتان تشکر کنید .[3] ) گام دوم : ایجاد تردید در باورهای مخاطب بعد از اعتمادسازی مخاطب، نوبت آن رسیده است که باورهای درونی مخاطب زیر سؤال برود. لذا می‌نویسد: ( از چنین پرسش‌هایی بیش از همه می ترسیم؛ زیرا مجبور می‌شویم آموخته‌های خود را زیر سؤال ببریم. آیا هرگز اعتقادتان به خدا را زیر سؤال برده‌اید؟ برای برخی‌ها پرسش درباره کتب مقدس گناهی نابخشودنی است، اما اگر ما پایه‌ای ترین باورهای خود را زیر سؤال نبریم به عنوان موجوداتی معنوی رشد نخواهیم کرد و زندگی ما در همان مسیری طی می‌شود که پدر و مادرهایمان بنا نهاده‌اند و هیچ گاه از محدوده‌ای که در کودکی برایمان معین کرده‌اند فراتر نخواهیم رفت [4]. ) گام سوم : ارائه تعریفی جدید از خدا حال نوبت آن رسیده که در پی ایجاد تردید در باورهای مخاطب، خدا در قالب تعریفی جدید معرفی شود و مفهوم اصیل و بنیادی خدا که وجود همه از اوست و کمال مطلق است و وجودی جدای از وجود مخلوقات خود دارد، تعویض یافته و طبیعت به عنوان خدا جایگزین خدای اصلی شود . وی می‌نویسد: ( خدایی که من از او صحبت می‌کنم، آن قدرت برتری که بیرون از وجودمان حضور دارد نیست، بلکه نیرویی کیهانی است که در کانون وجود ما جای دارد و ما را به هر آنچه هست و هر آنچه خواهد بود متصل می‌کند. این نیرو یک انرژی همه شمول است که هم از قدرت و هم از خرد برخوردار می‌باشد. نیرویی که بیشتر اوقات عشق، معنویت، خرد هستی، حکمت الهی، طبیعت یا به اسامی گوناگون دیگر نامیده می شود. راه‌های بسیاری وجود دارند که می‌توانند شما را به سوی حضور الهی درونتان هدایت کنند. برای شروع فقط نیاز به اشتیاقی راستین برای شناخت خدا و وجودی گشوده برای پذیرش این قدرت الهی دارید تا شما را به انجام کارهای درست رهنمون شود .[5] ) در همین راستا انسان هم که جزئی از طبیعت به شمار می‌رود پس جزئی از خدا خواهد بود و وقتی انسان جزئی از خدای یکپارچه شد پس او خودِ خداست. دبی به نقل از دیپاک چوپرا می نویسد: هستی یک تصویر تمام نگار است، به این معنی که کل هستی در درون هر بخش آن وجود دارد. الگوی تصویر تمام نگار ، آشکار می‌کند که هر یک از ما جهانی کوچک هستیم که جهان بزرگ را در وجود خود داریم و این موضوع به مثابه این است که شخصی در حال خواندن یک ورق کتاب که جزئی از آن است می باشد اما ما می گوییم او دارد کتاب می خواند . او در کتاب راز سایه این طور بیان می کند : ( برای آن که وجود حقیقی خود را باز پس گیریم و شکوه آن را پذیرا شویم، باید رهسپار سفری گردیم که ما را به ورای داستان محدودمان می‌برد. اما پیش از آن باید این حقیقت غایی و شاید دردناکترین واقعیت روبرو شویم: ما هیچگاه واقعا از خدا جدا نیستیم! ما قطعه‌ای از پازل الهی هستیم. ممکن است جدا به نظر برسیم. ممکن است جدا عمل کنیم و بیشتر ما با این باور که جدا هستیم به گور برویم، اما جدایی ما فقط یک توهم است. این توهم، حواس‌پرتی و سرگرمی دردناکی است که ما را در جستجوی بی‌انتها برای چیزی بیشتر، بهتر یا متفاوت با آنچه خود داریم‌، گرفتار کرده است. این تلاش جستجویی بی ثمر می‌باشد چرا که بر مبنای این نتیجه‌گیری نادرست شکل گرفته است که ما به نوعی ناقص هستیم[6] . ) گام چهارم : معرفی دعا به عنوان ابزاری برای ارتباط با خدای جدید حال که تعریفی جدید از خدا ارائه شد باید از پتانسیل دعا برای ارتباط مخاطب با خدای جدید یعنی طبیعت استفاده کرد. انسان فطرتا برای رسیدن به آرامش حقیقی درونی نیاز به ارتباط با یک ذات لایتناهی دارد که دارای صفاتی همچون قدرت و خرد باشد تا بتواند مشکلات روحی و جسمی او را حل کند لذا در چند سطر پیش در معرفی خدای جدید به این مهم اشاره شد که طبیعت دارای شعور و قدرت می‌باشد تا خواننده کتاب با ذهنیت قبلی خود که طبیعت بی‌شعور است، خدای جدید را محکوم به بی خردی نکند. لذا چند صفحه بعد درباره قدرت دعا می‌نویسد: ( دعا آگاهی ما را بالا می‌برد و قلب‌هایمان را شفا می‌دهد. هنگامی که دل‌های ما سرشار از امید، ایمان و اعتماد باشد، اطمینانی از وجودمان ساطع می‌شود که در تمامی جوانب زندگی‌مان تأثیر می گذارد. دعا ابزاریست که با ارتقای آگاهی مان به سطح معنوی - آنجا که مشکلاتمان ناپدید میشود - ما را حمایت می کند [7]. ) گام پنجم : استفاده از اعتقادات مخاطب بر علیه همان اعتقادات بعد از تمامی این مراحل یعنی اعتماد سازی و ایجاد تردید در باورهای مخاطب و ارائه تعریفی جدید از خدا و معرفی دعا به عنوان ابزاری برای ارتباط با خدای جدید، حال وقت آن رسیده است که یک مراقبه و تمرین عملی را نیز به آموزه‌های خود بیفزاید تا با استفاده از اعتقادات مخاطب زیر بنای باور به خدای اصیل را از ریشه برکَند. وی می‌نویسد: ( جایی را به عنوان محراب در خانه خود فراهم کنید. محراب، یادآور این نکته است که شما تنها نیستید. آنجا مکان مقدسی برای شما می شود مکانی که می‌توانید در آن دعا مراقبه و گریه کنید. درباره زندگی خود بیندیشید و یادداشتهایتان را بنویسید. آنجا را همچون مکانی مقدس بدانید و با همین نگرش از آن مراقبت کنید. من در محراب خود تصاویری از قدّیسین، عکسی از پسرم و اعضای دیگر خانواده که به آنها عشق می‌ورزم ، دارم. یک رومیزی زیبا روی محراب خود بیندازید وآن را با عکس ، شمع و هر چیزی که به شما آرامش می دهد، تزئین کنید. افزون بر این نمادی از اعتقادات خود مانند یک انجیل ، کتاب دعا یا هر کتاب مقدس دیگر در آن بگذارید . اگر کتاب دعای خاصی ندارید ، می‌توانید خودتان آن را درست کنید[8] . ) در این فقره از تمرین عملی او مخاطبش را از هر طیف فکری ( دیندار و بی دین ) مورد خطاب قرار می‌دهد و توصیه می کند محرابی را در خانه خود ایجاد کرده و با خدا ارتباط داشته باشند. اما سؤال اینجاست که چرا او مخاطب را تشویق به برگشت به کتاب مقدس خود می نماید آیا این مغایر با آنچه تاکنون گفته نیست؟ جواب این است که چون قبلا مفهوم خدا را در ذهن مخاطبِ خود تغییر داده و طبیعت را به عنوان خالق و معبود معرفی کرده است حال مخاطب در محراب خود، کتاب مقدس خود را مطالعه خواهد کرد ولی با خدای جدید ارتباط برقرار خواهد کرد و خطر این پنهان کاریِ آرام و بی صدا به مراتب بیشتر از تصریح به آن خواهد بود. پس خواهشا و لطفا تقاضا این است که در برخورد با اندیشه های وارداتی ساده انگارانه برخورد نکنیم. کمی دقت و توجه سبب حفظ اعتقاداتمان می شود. مشکل اساسی ما این است که جامعه ای داریم باسواد و تحصیلات عالی ولی ساده انگار و زودباورپذیر و همین سبب می شود به آن چیزهایی که سالها درباره اش تحقیق کرده ایم و با جان و دل پذیرفته ایم بدبین شویم. مواظب مطالعاتمان باشیم که با حرکت خزنده چنین جریاناتی اعتقادمان به خدا را از دست ندهیم. این را در نقد اندیشه های پائلو کویلیو هم گفتم و باز می گویم که مواظب باشیم خدایمان را تغییر ندهند. علی صفدری _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ [1] راز سایه / ص 153 [2] همان / 21 [3] نیمه تاریک وجود / ص 181 [4] همان / ص 187 [5] جدایی معنوی / ص 98 [6] راز سایه / ص 21 [7] جدایی معنوی / ص 109 [8] جدایی معنوی / ص 111
عنوان سوال:

آیا خواندن کتاب های دبی فورد برای شناخت خودمان مناسب است؟


پاسخ:

آیا خواندن کتاب های دبی فورد برای شناخت خودمان مناسب است؟

سلام / بخشی از کتابهای مطرح در باب روانشناسی عمومی در جامعه امروز ما، کتاب های خانم دبی فورد است. وی سخنرانی زبر دست بود که با تشکیل جلسات سخنرانی و کلاس های گوناگون و نوشتن چند جلد کتاب توانست شهرت یابد و راهی را پی ریزی کند. ایشان همین چند ماه پیش بر اثر ابتلا به سرطان در سن 58سالگی فوت شد.

سخن درباره کتاب های وی و راهی است که ترسیم می کند. در برخورد و مطالعه کتاب های وی و گروه همفکرانش به یک نکته مهم می شود رسید. راهی که این طیف فکزی ترسیم می کنند بر اساس آنچه که از کتابهایشان به ما رسیده، راه نیست؛ سراب است. این طیف فکری نوانسته زیرکانه و البته متعمدانه معانی بلند و اصیل برخی الفاظ را در لابلای توصیه‌ها و مراقبات و داستان‌ها و مدیتیشین‌های خود تغییر دهد، بدون اینکه کسی خبردار شود. البته نظام فکری مخاطب را بر هم می‌زنند و شاکله شخصیتی او را در پس پرده بی‌خبری عوض می‌کند، بی‌آنکه خود متوجه این تغییر بی‌صدا شود. مفاهیم الفاظی مانند خدا، عشق، عرفان، معنویت. وقتی خدا که بارها در لابلای سطور کتاب به اطاعت از او سفارش شده به شعله درونی و خود حقیقی تعریف می‌شود؛ وقتی عشق، حاصل جمیع احساسات درونی از قبیل خشم و شهوت و تنفر و حسادت معنا می شود؛ وقتی رسیدن به معنویت در گرو اشباع غریزه جنسی محدود می گردد، صدای زنگ خطر را باید شنید که بنیان فکری مان را به خطر خواهد انداخت.
یکی از اصلی‌ترین عوامل موفقیت این افراد استفاده از داستان‌ها و همسان‌سازی مخاطب، با نقش اول داستان است . وقتی دبی‌فورد از هر چند سطر کتاب خود جریانی را از مراجعین خود تعریف می‌کند و داستان زندگی آنها را به نمایش می‌گذارد، مخاطب را با خود همگام می‌سازد و هنگامی که تنور مسئله‌سازی داغ شد، او را از راهنمایی‌های خود بهره مند می‌کند تا مخاطب بدون در نظر گرفتن تفاوت‌های اعتقادی و مرزهای ایدئولوژی با او پیوند برقرار کند و مشکل خود را از آن طریق حل کند که البته اگر بگوییم مشکل این شخص عمیق تر می شود، سخنی به گزاف نرانده ایم.

یکی از واژه‌هایی که در اندیشه‌ها و آموزه‌های دبی‌فورد تغییر اساسی پیدا کرده، مفهوم خدا است. البته وی برای تغییر این مفهوم بنیادین، چندین مرحله را طی کرده ، تا درک و فهم این تغییر برای مخاطب آموزه‌هایش آسان گردد. در واقع برای رسیدن به مقصود یعنی تغییر مفاهیم بنیادین جامعه نمی توان بی گدار به آب زد، بلکه باید طوری رفتار کرد که مخاطب حالت تدافعی به خود نگیرد لذا دبی فورد با به کارگیری پنج گام اساسی یک به یک خاکریزهای تفکری مخاطب را درنوردیده و پیش می رود.
گام اول : جلب اعتماد و همسان سازی فکری با مخاطب
ابتدا برای جلب اعتماد و همسان سازی خود با مخاطب از نظر فکری ادعا می‌کند او نیز خداپرست و معتقد به معبودیست که باید او را اطاعت و از نعمت‌هایش تشکر کرد و کارها را به او واگذار نمود .
( من خداپرست هستم و خدا پرست بودن را دوست دارم .[1] )
( ما هیچگاه واقعا از خدا جدا نیستیم .[2] )
( پیش از حمام کردن بدن خود را با روغن ماساژ دهید و خدا را برای تمامی اجزای آن شکرگزار باشید. از سر شروع کنید و همچنان که روغن را به روی پوستتان می‌مالید از خدا برای چهره، حواس، صدا، گوش و فکرتان تشکر کنید .[3] )
گام دوم : ایجاد تردید در باورهای مخاطب
بعد از اعتمادسازی مخاطب، نوبت آن رسیده است که باورهای درونی مخاطب زیر سؤال برود. لذا می‌نویسد:
( از چنین پرسش‌هایی بیش از همه می ترسیم؛ زیرا مجبور می‌شویم آموخته‌های خود را زیر سؤال ببریم. آیا هرگز اعتقادتان به خدا را زیر سؤال برده‌اید؟ برای برخی‌ها پرسش درباره کتب مقدس گناهی نابخشودنی است، اما اگر ما پایه‌ای ترین باورهای خود را زیر سؤال نبریم به عنوان موجوداتی معنوی رشد نخواهیم کرد و زندگی ما در همان مسیری طی می‌شود که پدر و مادرهایمان بنا نهاده‌اند و هیچ گاه از محدوده‌ای که در کودکی برایمان معین کرده‌اند فراتر نخواهیم رفت [4]. )
گام سوم : ارائه تعریفی جدید از خدا
حال نوبت آن رسیده که در پی ایجاد تردید در باورهای مخاطب، خدا در قالب تعریفی جدید معرفی شود و مفهوم اصیل و بنیادی خدا که وجود همه از اوست و کمال مطلق است و وجودی جدای از وجود مخلوقات خود دارد، تعویض یافته و طبیعت به عنوان خدا جایگزین خدای اصلی شود .
وی می‌نویسد: ( خدایی که من از او صحبت می‌کنم، آن قدرت برتری که بیرون از وجودمان حضور دارد نیست، بلکه نیرویی کیهانی است که در کانون وجود ما جای دارد و ما را به هر آنچه هست و هر آنچه خواهد بود متصل می‌کند. این نیرو یک انرژی همه شمول است که هم از قدرت و هم از خرد برخوردار می‌باشد. نیرویی که بیشتر اوقات عشق، معنویت، خرد هستی، حکمت الهی، طبیعت یا به اسامی گوناگون دیگر نامیده می شود. راه‌های بسیاری وجود دارند که می‌توانند شما را به سوی حضور الهی درونتان هدایت کنند. برای شروع فقط نیاز به اشتیاقی راستین برای شناخت خدا و وجودی گشوده برای پذیرش این قدرت الهی دارید تا شما را به انجام کارهای درست رهنمون شود .[5] )
در همین راستا انسان هم که جزئی از طبیعت به شمار می‌رود پس جزئی از خدا خواهد بود و وقتی انسان جزئی از خدای یکپارچه شد پس او خودِ خداست. دبی به نقل از دیپاک چوپرا می نویسد:
هستی یک تصویر تمام نگار است، به این معنی که کل هستی در درون هر بخش آن وجود دارد. الگوی تصویر تمام نگار ، آشکار می‌کند که هر یک از ما جهانی کوچک هستیم که جهان بزرگ را در وجود خود داریم و این موضوع به مثابه این است که شخصی در حال خواندن یک ورق کتاب که جزئی از آن است می باشد اما ما می گوییم او دارد کتاب می خواند .
او در کتاب راز سایه این طور بیان می کند : ( برای آن که وجود حقیقی خود را باز پس گیریم و شکوه آن را پذیرا شویم، باید رهسپار سفری گردیم که ما را به ورای داستان محدودمان می‌برد. اما پیش از آن باید این حقیقت غایی و شاید دردناکترین واقعیت روبرو شویم: ما هیچگاه واقعا از خدا جدا نیستیم! ما قطعه‌ای از پازل الهی هستیم. ممکن است جدا به نظر برسیم. ممکن است جدا عمل کنیم و بیشتر ما با این باور که جدا هستیم به گور برویم، اما جدایی ما فقط یک توهم است. این توهم، حواس‌پرتی و سرگرمی دردناکی است که ما را در جستجوی بی‌انتها برای چیزی بیشتر، بهتر یا متفاوت با آنچه خود داریم‌، گرفتار کرده است. این تلاش جستجویی بی ثمر می‌باشد چرا که بر مبنای این نتیجه‌گیری نادرست شکل گرفته است که ما به نوعی ناقص هستیم[6] . )
گام چهارم : معرفی دعا به عنوان ابزاری برای ارتباط با خدای جدید
حال که تعریفی جدید از خدا ارائه شد باید از پتانسیل دعا برای ارتباط مخاطب با خدای جدید یعنی طبیعت استفاده کرد. انسان فطرتا برای رسیدن به آرامش حقیقی درونی نیاز به ارتباط با یک ذات لایتناهی دارد که دارای صفاتی همچون قدرت و خرد باشد تا بتواند مشکلات روحی و جسمی او را حل کند لذا در چند سطر پیش در معرفی خدای جدید به این مهم اشاره شد که طبیعت دارای شعور و قدرت می‌باشد تا خواننده کتاب با ذهنیت قبلی خود که طبیعت بی‌شعور است، خدای جدید را محکوم به بی خردی نکند. لذا چند صفحه بعد درباره قدرت دعا می‌نویسد:
( دعا آگاهی ما را بالا می‌برد و قلب‌هایمان را شفا می‌دهد. هنگامی که دل‌های ما سرشار از امید، ایمان و اعتماد باشد، اطمینانی از وجودمان ساطع می‌شود که در تمامی جوانب زندگی‌مان تأثیر می گذارد. دعا ابزاریست که با ارتقای آگاهی مان به سطح معنوی - آنجا که مشکلاتمان ناپدید میشود - ما را حمایت می کند [7]. )
گام پنجم : استفاده از اعتقادات مخاطب بر علیه همان اعتقادات
بعد از تمامی این مراحل یعنی اعتماد سازی و ایجاد تردید در باورهای مخاطب و ارائه تعریفی جدید از خدا و معرفی دعا به عنوان ابزاری برای ارتباط با خدای جدید، حال وقت آن رسیده است که یک مراقبه و تمرین عملی را نیز به آموزه‌های خود بیفزاید تا با استفاده از اعتقادات مخاطب زیر بنای باور به خدای اصیل را از ریشه برکَند. وی می‌نویسد:
( جایی را به عنوان محراب در خانه خود فراهم کنید. محراب، یادآور این نکته است که شما تنها نیستید. آنجا مکان مقدسی برای شما می شود مکانی که می‌توانید در آن دعا مراقبه و گریه کنید. درباره زندگی خود بیندیشید و یادداشتهایتان را بنویسید. آنجا را همچون مکانی مقدس بدانید و با همین نگرش از آن مراقبت کنید. من در محراب خود تصاویری از قدّیسین، عکسی از پسرم و اعضای دیگر خانواده که به آنها عشق می‌ورزم ، دارم. یک رومیزی زیبا روی محراب خود بیندازید وآن را با عکس ، شمع و هر چیزی که به شما آرامش می دهد، تزئین کنید. افزون بر این نمادی از اعتقادات خود مانند یک انجیل ، کتاب دعا یا هر کتاب مقدس دیگر در آن بگذارید . اگر کتاب دعای خاصی ندارید ، می‌توانید خودتان آن را درست کنید[8] . )
در این فقره از تمرین عملی او مخاطبش را از هر طیف فکری ( دیندار و بی دین ) مورد خطاب قرار می‌دهد و توصیه می کند محرابی را در خانه خود ایجاد کرده و با خدا ارتباط داشته باشند. اما سؤال اینجاست که چرا او مخاطب را تشویق به برگشت به کتاب مقدس خود می نماید آیا این مغایر با آنچه تاکنون گفته نیست؟ جواب این است که چون قبلا مفهوم خدا را در ذهن مخاطبِ خود تغییر داده و طبیعت را به عنوان خالق و معبود معرفی کرده است حال مخاطب در محراب خود، کتاب مقدس خود را مطالعه خواهد کرد ولی با خدای جدید ارتباط برقرار خواهد کرد و خطر این پنهان کاریِ آرام و بی صدا به مراتب بیشتر از تصریح به آن خواهد بود.

پس خواهشا و لطفا تقاضا این است که در برخورد با اندیشه های وارداتی ساده انگارانه برخورد نکنیم. کمی دقت و توجه سبب حفظ اعتقاداتمان می شود. مشکل اساسی ما این است که جامعه ای داریم باسواد و تحصیلات عالی ولی ساده انگار و زودباورپذیر و همین سبب می شود به آن چیزهایی که سالها درباره اش تحقیق کرده ایم و با جان و دل پذیرفته ایم بدبین شویم. مواظب مطالعاتمان باشیم که با حرکت خزنده چنین جریاناتی اعتقادمان به خدا را از دست ندهیم. این را در نقد اندیشه های پائلو کویلیو هم گفتم و باز می گویم که مواظب باشیم خدایمان را تغییر ندهند.

علی صفدری
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

[1] راز سایه / ص 153
[2] همان / 21
[3] نیمه تاریک وجود / ص 181
[4] همان / ص 187
[5] جدایی معنوی / ص 98
[6] راز سایه / ص 21
[7] جدایی معنوی / ص 109
[8] جدایی معنوی / ص 111





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین