اگر بر خلاف آیه 4 از سوره مبارکه حدید (و هو معکم اینما کنتم؛ هر کدام از شما هر جا که هستید، او با شماست). خدا را محدود به مکان می دانستیم، چه اشکالاتی را به دنبال داشت و اگر آیه مذکور را مد نظر قرار دهیم، ادب حضور در برابر خالق، ایجاب نمی کند که مثلا پایمان را دراز نکنیم و یا توجه به دیگران ننمائیم و امثالهم؟!
اگر بر خلاف آیه 4 از سوره مبارکه حدید (و هو معکم اینما کنتم؛ هر کدام از شما هر جا که هستید، او با شماست). خدا را محدود به مکان می دانستیم، چه اشکالاتی را به دنبال داشت و اگر آیه مذکور را مد نظر قرار دهیم، ادب حضور در برابر خالق، ایجاب نمی کند که مثلا پایمان را دراز نکنیم و یا توجه به دیگران ننمائیم و امثالهم؟! 1. ابتدا باید دید منظور از خدا چیست؟ لفظ خدا به هر زبان که باشد مشترک بین معانی بسیار زیاد است. لذا چنین نیست که لفظ خدا نزد همه انسانها به یک معنی باشد و به یک مصداق خارجی اشاره کند. وقتی یک مسیحی می گوید خدا ، منظورش آن موجودی است که در عین یکی بودن سه تاست و می تواند به صورت جسم در آید لذا در قالب عیسی مسیح ظاهر شد. یا وقتی یک کافر با دلایلی وجود خدا را رد می کند باید دید کدام خدا را رد می کند خدای مورد نظر یک حکیم و متکلّم مسلمان را یا آن خدایی را که در ذهن خود تصوّر نموده است. خدای قرآن کریم و روایات اهل بیت (ع) و حکما و متکلمین و عرفای شیعه وجود محض است ؛ یعنی وجودی که هیچ قیدی ندارد ، یعنی تنها وجود است. لذا حکما گفته اند از انکار خدا تناقض لازم می آید. چون اگر گفته شد:( خدا موجود نیست) معنایش این است که ( وجود موجود نیست.) یا به تعبیر دیگر (وجود عدم است). خدایی که علمای اسلام اثبات می کنند چنین خدایی است که آن را واجب الوجود می نامند ، یعنی وجودی که عدم بردار نیست. برای چنین وجودی ، مکان و زمان و اندازه و شکل و حرکت ، نیاز و امکان معنی ندارد. چون همه اینها قیدند و موجودی که دارای این قیدها باشد وجود مقیّد خواهد بود نه وجود صرف ، درحالی که واجب الوجود یعنی وجود صرف. خدا وجود صرف و خالص است و غیر خدا همه محتاج وجودند و وجود را از وجود محض می گیرند. تنها وجود محض است که عین موجودیّت است و محتاج به وجود دهنده نیست ، امّا دیگر موجودات با وجود موجودند و بی وجود معدومند. لذا هر چه موجود است با وجود خدا و با عنایت او موجود است. انسان بودن و درخت بودن به معنی وجود داشتن نیست و الّا انسان و درخت همواره باید موجود می بودند در حالی که زمانی وجود نداشتند ؛ امّا وجود محض ، عین موجودیّت است و تصوّر عدم برای آن ممکن نیست. یعنی معنی ندارد که گفته شود:( وجود زمانی وجود نداشت.) امّا به راحتی می توان گفت:( انسان زمانی که وجود نداشت یا جهان قبل از آن که موجود شود.) همچنین معنی ندارد که گفته شود :( خدا وجود دارد.) چون خدا عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد ؛ امّا درست است که گفته شود:( انسان وجود دارد.) امّا درست نیست که گفته شود :( انسان وجود است.) چون اگر انسان وجود بود در آن صورت عدم برای آن محال می شد در حالی که انسان سابقه عدم دارد. حاصل کلام این که مکانی دانستن خدا مساوی است با محدود و مقیّد کردن او ؛ و مقیّد بودن به معنی ممکن الوجود بودن و واجب الوجود نبودن است ؛ در حالی که خدا یعنی واجب الوجود. پس از مکانی دانستن خدا لازم می آید که خدا در عین خدا بودن ، خدا نباشد ؛ و این تناقض است. 2. شکل ظاهری اموری که در عرف از آن تعبیر به ادب می شود قراردادی است ؛ لذا در فرهنگهای مختلف متفاوتند. برای مثال در جایی برای احترام به دیگری کلاه را از سر برمی دارند و در جایی دیگر به علامت احترام مثل هندیها کف دستها را به هم می چسبانند یا مثل ژاپنی ها به جلو خم می شوند. آنچه در این امور حقیقی است منظور و مقصود انجام دهنده است که در مثالهای بالا ،آن منظور و مقصود ، احترام گذاشتن است. برای خدا هیچ اهمّیّتی ندارد که انسانها ایستاده باشند یا نشسته یا خوابیده ، همه این حالتها ، مخلوق خود او هستند. آنچه در محضر خدا مهمّ است روح عبودیّت است. این است که آدمی خود را در مقابل خدا کاره ای نداند و برای خود در مقابل خدا استقلالی قائل نشود. خداوند متعال برای این که این روح عبودیّت را در انسانها تقویت کند ، خودش اموری را با بشر قرارداد کرده است که از آن تعبیر می شود به شریعت یا احکام الهی. انسانها برای احترام به دیگران بر اساس قراردادهای اجتماعی عمل می کند ، امّا برای ادای رسم بندگی در مقابل خدا باید بر اساس قراردادهای الهی عمل نمایند. برای اقرار به عظمت خدا باید رکوع کنند و برای اعتراف به علوّ خدا باید سجده نمایند. و برای اظهار نیاز خود به خدا ، باید دستها را به رسم قنوت رو به آسمان بگشایند. برای اعتراف به غنی محض بودن او و فقیر محض بودن انسان ، ثروتمندان هر قوم باید به گرد خانه او بگردند. البته همانطور که در آداب اجتماعی اصل ، منظور و مقصود انجام دهنده عمل است و شکل ظاهری عمل ، اظهار کننده آن مقصود است ، در امور شریعت نیز ظاهر عمل باید همراه با معنی و مقصود باشد و الّا ارزشی نخواهد داشت. وقتی کسی رکوع می کند باید بداند که منظور از این حرکت چیست همانطور که وقتی کسی به رسم احترام به مهمان ، از جای خود بلند می شود باید بداند که منظور از آن ، حرمت نهادن به مهمان است. ( لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَی الْمالَ عَلی‌ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی‌ وَ الْیَتامی‌ وَ الْمَساکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السَّائِلینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُون‌. نیکی، (تنها) این نیست که(به هنگام نماز،) رویِ خود را به سوی مشرق و(یا) مغرب کنید؛ (و تمام گفتگوی شما، در باره قبله و تغییر آن باشد؛ و همه وقت خود را مصروف آن سازید؛) بلکه نیکی(و نیکوکار) کسی است که به خدا، و روز رستاخیز، و فرشتگان، و کتاب(آسمانی)، و پیامبران، ایمان آورده؛ و مال(خود) را، با همه علاقه‌ای که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق می‌کند؛ نماز را برپا می‌دارد و زکات را می‌پردازد؛ و(همچنین) کسانی که به عهد خود-به هنگامی که عهد بستند-وفا می‌کنند؛ و در برابر محرومیتها و بیماریها و در میدان جنگ، استقامت به خرج می‌دهند؛ اینها کسانی هستند که راست می‌گویند؛ و(گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است؛) و اینها هستند پرهیزکاران! )(البقرة:177) بنا بر این ادب حضور ایجاب نمی کند که انسان قراردادهای انسانها را در مورد خدا هم معتبر بداند ؛ بلکه ادب حضور مستلزم آن است که انسان تابع آداب و احکام الهی بوده و در همه حال خود را در محضر خدا بداند. (إِنَّ فی‌ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ . الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی‌ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی‌ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ : مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌هایی برای خردمندان است. همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته، و آن گاه که بر پهلو خوابیده‌اند، یاد می‌کنند؛ و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین می‌اندیشند؛ (و می‌گویند:) بار الها! اینها را بیهوده نیافریده‌ای! تو منزهی! ما را از عذاب آتش، نگاه دار! )( آل عمران: 190 و 191) امّا اینکه ادب حضور ایجاب می کند که انسان توجّه به غیرخدا نکند به معنی خاصّ خود درست است. توجّه به دیگران اگر به نحوی باشد که انسان را از توجّه به خدا باز دارد و با آن منافات داشته باشد یقیناً خلاف ادب است. برای مثال اگر کسی از دیگری کمک بخواهد بدون توجّه به این که او فقط واسطه فیض و وسیله است ، عملی بر خلاف ادب حضور کرده است ؛ امّا اگر هنگام کمک خواستن از دیگری توجّه داشته باشد که آن کمک کننده صرفاً وسیله کمک خداست ، و کمک کننده حقیقی خداست ، نه تنها عملش خلاف ادب نیست بلکه عین ادب و در حقیقت ، درخواست از خداست. همچنین زمانی که کسی برای راحتی اهل و عیال خود کار می کند اگر کارش از این باب باشد که خدا به این کار امر نموده و از ابراز علاقه به خانواده و زحمت کشیدن برای آنها خشنود است ، کار او عین ادب و عین عبادت است ؛ امّا اگر صرفاً به خاطر علاقه خود به خانواده اش باشد و توجّهی به خدا نداشته باشد ، کارش خلاف ادب مع الله است. البته باید توجّه نمود که ترک ادب در محضر خدا نیز مراتبی دارد ؛ کفر و شرک و ظلم از بالاترین مراتب ترک ادب است و دیگر امور حرام بعد از آنها قرار دارند و ارتکاب مکروهات در رتبه پاینترند. انجام امور مباح نیز برای کسانی که فهم حضور را دارند به نوعی ترک ادب است ، لذا اولیاء الهی در امور مباح نیز قصد قربت می کنند ؛ یعنی غذا خوردن و خوابیدن آنها برای خداست. البته باید دانست که رسیدن به این مرحله از ادب حضور ، یک شبه حاصل نمی شود بلکه محصول یک عمر تزکیه نفس است . همانگونه که انسانهای مؤدّب در امور اجتماعی نیز یک شبه مؤدّب نمی شوند بلکه تلاش دهها ساله والدین و مربّیان و خود شخص است که او را به مرور زمان ، انسانی مؤدّب می سازد.
عنوان سوال:

اگر بر خلاف آیه 4 از سوره مبارکه حدید (و هو معکم اینما کنتم؛ هر کدام از شما هر جا که هستید، او با شماست). خدا را محدود به مکان می دانستیم، چه اشکالاتی را به دنبال داشت و اگر آیه مذکور را مد نظر قرار دهیم، ادب حضور در برابر خالق، ایجاب نمی کند که مثلا پایمان را دراز نکنیم و یا توجه به دیگران ننمائیم و امثالهم؟!


پاسخ:

اگر بر خلاف آیه 4 از سوره مبارکه حدید (و هو معکم اینما کنتم؛ هر کدام از شما هر جا که هستید، او با شماست). خدا را محدود به مکان می دانستیم، چه اشکالاتی را به دنبال داشت و اگر آیه مذکور را مد نظر قرار دهیم، ادب حضور در برابر خالق، ایجاب نمی کند که مثلا پایمان را دراز نکنیم و یا توجه به دیگران ننمائیم و امثالهم؟!


1. ابتدا باید دید منظور از خدا چیست؟ لفظ خدا به هر زبان که باشد مشترک بین معانی بسیار زیاد است. لذا چنین نیست که لفظ خدا نزد همه انسانها به یک معنی باشد و به یک مصداق خارجی اشاره کند. وقتی یک مسیحی می گوید خدا ، منظورش آن موجودی است که در عین یکی بودن سه تاست و می تواند به صورت جسم در آید لذا در قالب عیسی مسیح ظاهر شد. یا وقتی یک کافر با دلایلی وجود خدا را رد می کند باید دید کدام خدا را رد می کند خدای مورد نظر یک حکیم و متکلّم مسلمان را یا آن خدایی را که در ذهن خود تصوّر نموده است.
خدای قرآن کریم و روایات اهل بیت (ع) و حکما و متکلمین و عرفای شیعه وجود محض است ؛ یعنی وجودی که هیچ قیدی ندارد ، یعنی تنها وجود است. لذا حکما گفته اند از انکار خدا تناقض لازم می آید. چون اگر گفته شد:( خدا موجود نیست) معنایش این است که ( وجود موجود نیست.) یا به تعبیر دیگر (وجود عدم است). خدایی که علمای اسلام اثبات می کنند چنین خدایی است که آن را واجب الوجود می نامند ، یعنی وجودی که عدم بردار نیست. برای چنین وجودی ، مکان و زمان و اندازه و شکل و حرکت ، نیاز و امکان معنی ندارد. چون همه اینها قیدند و موجودی که دارای این قیدها باشد وجود مقیّد خواهد بود نه وجود صرف ، درحالی که واجب الوجود یعنی وجود صرف. خدا وجود صرف و خالص است و غیر خدا همه محتاج وجودند و وجود را از وجود محض می گیرند. تنها وجود محض است که عین موجودیّت است و محتاج به وجود دهنده نیست ، امّا دیگر موجودات با وجود موجودند و بی وجود معدومند. لذا هر چه موجود است با وجود خدا و با عنایت او موجود است. انسان بودن و درخت بودن به معنی وجود داشتن نیست و الّا انسان و درخت همواره باید موجود می بودند در حالی که زمانی وجود نداشتند ؛ امّا وجود محض ، عین موجودیّت است و تصوّر عدم برای آن ممکن نیست. یعنی معنی ندارد که گفته شود:( وجود زمانی وجود نداشت.) امّا به راحتی می توان گفت:( انسان زمانی که وجود نداشت یا جهان قبل از آن که موجود شود.) همچنین معنی ندارد که گفته شود :( خدا وجود دارد.) چون خدا عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد ؛ امّا درست است که گفته شود:( انسان وجود دارد.) امّا درست نیست که گفته شود :( انسان وجود است.) چون اگر انسان وجود بود در آن صورت عدم برای آن محال می شد در حالی که انسان سابقه عدم دارد.
حاصل کلام این که مکانی دانستن خدا مساوی است با محدود و مقیّد کردن او ؛ و مقیّد بودن به معنی ممکن الوجود بودن و واجب الوجود نبودن است ؛ در حالی که خدا یعنی واجب الوجود. پس از مکانی دانستن خدا لازم می آید که خدا در عین خدا بودن ، خدا نباشد ؛ و این تناقض است.
2. شکل ظاهری اموری که در عرف از آن تعبیر به ادب می شود قراردادی است ؛ لذا در فرهنگهای مختلف متفاوتند. برای مثال در جایی برای احترام به دیگری کلاه را از سر برمی دارند و در جایی دیگر به علامت احترام مثل هندیها کف دستها را به هم می چسبانند یا مثل ژاپنی ها به جلو خم می شوند. آنچه در این امور حقیقی است منظور و مقصود انجام دهنده است که در مثالهای بالا ،آن منظور و مقصود ، احترام گذاشتن است.
برای خدا هیچ اهمّیّتی ندارد که انسانها ایستاده باشند یا نشسته یا خوابیده ، همه این حالتها ، مخلوق خود او هستند. آنچه در محضر خدا مهمّ است روح عبودیّت است. این است که آدمی خود را در مقابل خدا کاره ای نداند و برای خود در مقابل خدا استقلالی قائل نشود. خداوند متعال برای این که این روح عبودیّت را در انسانها تقویت کند ، خودش اموری را با بشر قرارداد کرده است که از آن تعبیر می شود به شریعت یا احکام الهی. انسانها برای احترام به دیگران بر اساس قراردادهای اجتماعی عمل می کند ، امّا برای ادای رسم بندگی در مقابل خدا باید بر اساس قراردادهای الهی عمل نمایند. برای اقرار به عظمت خدا باید رکوع کنند و برای اعتراف به علوّ خدا باید سجده نمایند. و برای اظهار نیاز خود به خدا ، باید دستها را به رسم قنوت رو به آسمان بگشایند. برای اعتراف به غنی محض بودن او و فقیر محض بودن انسان ، ثروتمندان هر قوم باید به گرد خانه او بگردند. البته همانطور که در آداب اجتماعی اصل ، منظور و مقصود انجام دهنده عمل است و شکل ظاهری عمل ، اظهار کننده آن مقصود است ، در امور شریعت نیز ظاهر عمل باید همراه با معنی و مقصود باشد و الّا ارزشی نخواهد داشت. وقتی کسی رکوع می کند باید بداند که منظور از این حرکت چیست همانطور که وقتی کسی به رسم احترام به مهمان ، از جای خود بلند می شود باید بداند که منظور از آن ، حرمت نهادن به مهمان است.
( لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَی الْمالَ عَلی‌ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی‌ وَ الْیَتامی‌ وَ الْمَساکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السَّائِلینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُون‌.
نیکی، (تنها) این نیست که(به هنگام نماز،) رویِ خود را به سوی مشرق و(یا) مغرب کنید؛ (و تمام گفتگوی شما، در باره قبله و تغییر آن باشد؛ و همه وقت خود را مصروف آن سازید؛) بلکه نیکی(و نیکوکار) کسی است که به خدا، و روز رستاخیز، و فرشتگان، و کتاب(آسمانی)، و پیامبران، ایمان آورده؛ و مال(خود) را، با همه علاقه‌ای که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق می‌کند؛ نماز را برپا می‌دارد و زکات را می‌پردازد؛ و(همچنین) کسانی که به عهد خود-به هنگامی که عهد بستند-وفا می‌کنند؛ و در برابر محرومیتها و بیماریها و در میدان جنگ، استقامت به خرج می‌دهند؛ اینها کسانی هستند که راست می‌گویند؛ و(گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است؛) و اینها هستند پرهیزکاران! )(البقرة:177)
بنا بر این ادب حضور ایجاب نمی کند که انسان قراردادهای انسانها را در مورد خدا هم معتبر بداند ؛ بلکه ادب حضور مستلزم آن است که انسان تابع آداب و احکام الهی بوده و در همه حال خود را در محضر خدا بداند. (إِنَّ فی‌ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ . الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی‌ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی‌ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ : مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌هایی برای خردمندان است. همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته، و آن گاه که بر پهلو خوابیده‌اند، یاد می‌کنند؛ و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین می‌اندیشند؛ (و می‌گویند:) بار الها! اینها را بیهوده نیافریده‌ای! تو منزهی! ما را از عذاب آتش، نگاه دار! )( آل عمران: 190 و 191)
امّا اینکه ادب حضور ایجاب می کند که انسان توجّه به غیرخدا نکند به معنی خاصّ خود درست است. توجّه به دیگران اگر به نحوی باشد که انسان را از توجّه به خدا باز دارد و با آن منافات داشته باشد یقیناً خلاف ادب است. برای مثال اگر کسی از دیگری کمک بخواهد بدون توجّه به این که او فقط واسطه فیض و وسیله است ، عملی بر خلاف ادب حضور کرده است ؛ امّا اگر هنگام کمک خواستن از دیگری توجّه داشته باشد که آن کمک کننده صرفاً وسیله کمک خداست ، و کمک کننده حقیقی خداست ، نه تنها عملش خلاف ادب نیست بلکه عین ادب و در حقیقت ، درخواست از خداست. همچنین زمانی که کسی برای راحتی اهل و عیال خود کار می کند اگر کارش از این باب باشد که خدا به این کار امر نموده و از ابراز علاقه به خانواده و زحمت کشیدن برای آنها خشنود است ، کار او عین ادب و عین عبادت است ؛ امّا اگر صرفاً به خاطر علاقه خود به خانواده اش باشد و توجّهی به خدا نداشته باشد ، کارش خلاف ادب مع الله است. البته باید توجّه نمود که ترک ادب در محضر خدا نیز مراتبی دارد ؛ کفر و شرک و ظلم از بالاترین مراتب ترک ادب است و دیگر امور حرام بعد از آنها قرار دارند و ارتکاب مکروهات در رتبه پاینترند. انجام امور مباح نیز برای کسانی که فهم حضور را دارند به نوعی ترک ادب است ، لذا اولیاء الهی در امور مباح نیز قصد قربت می کنند ؛ یعنی غذا خوردن و خوابیدن آنها برای خداست. البته باید دانست که رسیدن به این مرحله از ادب حضور ، یک شبه حاصل نمی شود بلکه محصول یک عمر تزکیه نفس است . همانگونه که انسانهای مؤدّب در امور اجتماعی نیز یک شبه مؤدّب نمی شوند بلکه تلاش دهها ساله والدین و مربّیان و خود شخص است که او را به مرور زمان ، انسانی مؤدّب می سازد.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین