هفته پیش در سخنرانی که آقای پناهیان در مسجد دانشگاه تهران داشتند بیان کردند که ذات برخی از افراد در مقابل خدا خوب است و ذات برخی از افراد بد است. چگونه امکان دارد بندگانی که همه در مقابل خداوند یکسان آفریده شده اند دارای دو ذات متفاوت باشند؟ لطفا توضیح دهید.
هفته پیش در سخنرانی که آقای پناهیان در مسجد دانشگاه تهران داشتند بیان کردند که ذات برخی از افراد در مقابل خدا خوب است و ذات برخی از افراد بد است. چگونه امکان دارد بندگانی که همه در مقابل خداوند یکسان آفریده شده اند دارای دو ذات متفاوت باشند؟ لطفا توضیح دهید. نخست باید دانست؛ آنچه به صراحت در آیات و روایات آمده، اختیار انسان و تأثیر اعمال او در دنیا و آخرت است. مانند (انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا)؛ (انسان، آیه 3). و حتی گاهی از تأثیر اعمال انسان درجلب لطف خدا و یا محرومیت از لطف خدا سخن به میان آمده (ان عدتم عدنا...) از این رو درباره روایات طینت و سعادت و شقاوت و... لازم است با روشن بینی و جامع نگری قضاوت کرد تا بدیهیات مخدوش نشود. از آن جمله این گونه روایات را براساس اقتضائیت دانست مانند عوامل ژنتیکی و محیطی که به طور معمول اثر خود را خواهند گذاشت. البته انسان توانایی آن را دارد که آثار ژنتیکی و محیطی را به حداقل برساند و یا از راه های دیگر آسیب های آن را جبران کند. به همین جهت در برابر روایات طینت، روایات بدا و لوح محو و اثبات مطرح می شود (طباطبایی، محمد حسین، پرسش و پاسخ ها در محضر علامه، صص 48 - 58). نکته مهم دیگر این که در تبیین روایات طینت باید به این نکته معرفتی توجه کرد که برخی صفات خداوند هم صفات ذات است و هم صفات فعل مانند علم و اراده البته با توجه به مراتب مختلف؛ در مرتبه فعل، مجموعه عوامل از آنجمله اراده و اختیار خود انسان مظهر اراده فعلی خداوند است یعنی عوامل مختلف به اضافه اراده خود انسان علت تامه برای تحقق فعلی و سزاواری پاداش و عذاب می شود. با درک این نکته دقیق می توان به روشن بینی رسید به طوری که هم جایگاه اختیار انسان محفوظ می ماند و هم تجلی اراده خدا بدون جبر و حلول و اتحاد معنا پیدا می کنند. برای توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم: 1. این ادعا که بهشتیان از ازل برای بهشت و جهنمیان برای جهنم آفریده شده اند، با آموزه های مسلم دیگر دینی، ناسازگار است که به برخی از آنها اشاره می شود: الف. قضا و قدر: روشن ترین معنای قضا و قدر که به کارهای اختیاری انسان مربوط می شود، نظام مند و سیستماتیک بودن جهان هستی است (قضا فعل خداوند و قدر مشکل جریان دستگاه هستی است). بدین توضیح که در دستگاه پهناور هستی، خداوند میلیاردها عوامل و پدیده ها را به جریان انداخته، که گاهی برای انسان روشن، و دیگرگاه، تحت محاسبه او قرار نمی گیرند. چنین تفسیری از قضا و قدر، نه تنها انسان را در کارهای خود مجبور نمی کند، بلکه او را وامی دارد تا در راه افزایش صدمات خود کوشیده، با تحت محاسبه درآوردن آنها در زندگی خود، گستره موفقیت خود را فزونی بخشد؛ وانگهی، اراده و اختیار انسان نیز در ردونه عوامل و پدیده های مزبور قرار دارد. ب. اختیار انسان: بی تردید انسان موجودی مختار بوده و در بستر کارهای اختیاری، خود را به سعادت حقیقی و یا نقطه مقابل آن خواهد رساند. افزون بر آن که انسان، این حقیقت را در باطن و درون خود می یابد، از منظر استدلال عقلی نیز، مکلف و مسؤول بودن انسان تنها در پرتو اختیار معنا پیدا می کند؛ وانگهی آیات قرآن نیز بر آن گواهی می دهند از جمله: (انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا) V(دهر، آیه 3). (و ان لیس الانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری ثم یجزاه الجزاء الاوفی) (نجم، آیه 41). و آیات مشابه دیگر. پیداست آیات مزبور، تنها در پرتو مختار بودن انسان، توجیه پذیر است. نتیجه آن که بهشت و جهنم، ثمره تلاش خود انسان بوده و دست یابی به آن، وامدار اعمال اختیاری خود اوست. 2. در کنار آیات اشاره شده آیاتی نیز وجود دارند مانند آیه 82 سوره مبارک اسراء که می فرماید: (قل کل یعمل علی شاکلته فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا؛ بگو، هر کس مطابق با روش (و خلق و خوی) خود عمل کرده و پروردگارتان کسانی را که راهشان نیکوتر است بهتر می شناسد) ولی در توضیح آیه شریفه مزبور باید گفت: گو این که میان ملکات نفسانی، احوال روح و ویژگی های درونی انسان و رفتارهایش، گونه ای پیوستگی وجود دارد، ولی در همان حال، از مرز اقتضاء تجاوز نکرده و اثرش تا بدان جا نیست که انسان را به انجام کارهایی مناسب با آن ویژگی ها مجبور نماید؛ به طوری که ترک آن کارها را محال نماید. به دیگر سخن، اثر صفات درونی، علت تامه رفتارهای انسان نیست. آیاتی که دین را امری فطری دانسته که آفرینش تبدیل ناپذیر انسان از آن خبر می دهد نیز بر این حقیقت گواهی می دهند؛ چرا که معنا ندارد از یک سو فطرت آدمی او را به سوی دین حق و سنت معتدله دعوت کرده، از دیگر سوی، آفرینش او وی را به سوی شر و فساد و انحراف فرا بخواند، آن هم به گونه علیت تامه و تخلف ناپذیرد. 3. سخن آخر آن که خود مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیه 82 سوره مبارکه اسراء، تصریح می کند: (این که بعضی گفته اند سعادت و شقاوت، از لوازم ذات بوده و هرگز از آن تخلف نمی پذیرد... و یا این که گفته اند مسأله سعادت و شقاوت، قضای ازلی الهی بوده و دعوت پیامبران نیز تنها برای اتمام حجت است، حرف غلطی است، ... زیرا در این صورت حتی اتمام حجت انجام گرفته در دعوت نیز لغو بوده، بلکه حجت مزبور به نفع مردم و علیه خداوند متعال می بود؛ چرا که او خود، شقی را شقی، آفریده و یا از ازل شقاوت را برایش نوشته است پس، همین که می بینیم خداوند متعال علیه خلق، حجت اقامه می کند، باید بفهمیم که هیچ یک از سعادت و شقاوت، ضروری و لازمه ذات کسی نیست؛ بلکه از آثار اعمال نیک و بد او و اعتقادات حقه و باطله است) (علامه محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 13، ص 190، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت 1972). برای مطالعه بیشتر ر.ک: 1. جبر و اختیار، مرحوم علامه محمد تقی جعفری 2. جبر و اختیار، استاد جعفر سبحانی 3. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 18 به بعد و نیز ج 3، ص 12 به بعد و اما درباره برخی روایات که از طینت و سرشت اولیه انسان سخن به میان آمده گفتنی است: (طینت) بر وزن فعلت از واژه (طین) گرفته شده و آن به معنای گل است؛ زیرا گل ماده آفرینش انسان است: (هو الذی خلقکم من طین؛ او است آن که شما را از گل آفرید)، (انعام، آیه 2). (طینت) بر وزن فعلت به معنای سرشت اولیه آمده است. بنابراین (طینت) به معنای خمیره، سرشت و طبع است. (طین) مبدأ وجود و زندگی مادی انسانی است؛ اما مبدأ زندگی معنوی و روحانی آدمی، روح او است: (نفخت فیه من روحی؛ از روح خود در او دمیدم)، (حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72). پس انسان دو جنبه دارد: یکی جنبه مادی او که از آن به (طینت و سرشت) تعبیر می‌شود و دیگری جنبه معنوی او که از آن به (فطرت و نفس مستوی) تعبیر می‌شود. در میان روایات، اخبار بسیاری وجود دارد (که به روایات (طینت) مشهور است). تفسیر این روایات و فهم و درک آنها، مشکل‌تر از آن است که در توان هر کس باشد. از این رو برخی گفته‌اند که این روایات، با آیات قرآن مخالف بوده و باید کنار گذاشته شوند و برخی دیگر بیان داشته‌اند که این روایات، موجب جبر است که آن نیز عقلاً باطل می‌باشد. عالمان و دانشمندان شیعه، پاسخ‌های متعددی به این اشکالات داده و سعی کرده‌اند که روایات را با توجه به مضمون آنها و با کمک آیات و روایات دیگر تفسیر کنند. شاید بهترین تفسیر این روایات از مرحوم علامه طباطبایی(ره) در تفسیر (المیزان) باشد. ایشان می‌فرمایند: روایاتی که در باب طینت آمده، پنج دسته است: دسته اول احادیثی است که اجمالاً دلالت دارند که خداوند متعال انسان‌ها را در موقع آفرینش، به دو گونه آفریده است: گروهی سعادتمند و گروهی اهل شقاوت. تفسیر این روایات روشن است. این روایات دلالت دارند که اجمالاً نوع انسان به قضای الهی بر دو گونه است: سعید و شقی. اما این که چه کسانی سعید و چه کسانی شقی‌اند، به اختیار خود آنان است. برخی به حسن اختیار خود، راه هدایت و سعادت را طی کرده، سعادتمند می‌شوند و برخی به سوء اختیار خود راه ضلالت و شقاوت را طی می‌کنند و شقی می‌شوند. درست مثل این که می‌گوییم: دانش‌آموزان این مدرسه، دو گونه هستند: برخی درسخوان‌اند و قبول می‌شوند و برخی تنبل‌اند و مردود می‌شوند. دسته دوم: روایاتی که به تفصیل دلالت دارند بر این که برخی از انسان‌ها، از گل بهشت خلق شده و سرانجام به بهشت می‌روند و برخی از گل جهنم خلق شده و به آن جا باز می‌گردند. دسته سوم: روایاتی که خلقت انسان را به آب گوارا یا آب تلخ و شور منتسب می‌کنند. دسته چهارم: روایاتی که برگشت اختلاف در آفرینش انسان‌ها را به اختلاف در نور و ظلمت می‌دانند. روایات این سه دسته بسیار است و مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان (ج 8)، نمونه‌هایی از آنها را ذکر کرده است. اما تفسیر صحیح این روایات چیست؟ 1. شاید بگوییم منظور سعادت و شقاوت ذاتی انسان‌ها است؛ یعنی، برخی ذاتا و حقیقتا از بدو آفرینش و در رحم مادر، سعادتمند و برخی ذاتا و حقیقتا، از بدو آفرینش و در رحم مادر، اهل شقاوت‌اند. مسلما معنای روایات چنین نیست؛ زیرا این معنا با مالکیت و قدرت مطلقه الهی سازگار نیست و ذاتی به این معنا که خداوند تعالی نیز نتواند آن را تغییر دهد، درست نمی‌باشد. 2. شاید منظور از ذاتی، معنایی باشد که در گزاره (زوجیت ذاتی چهار است) مورد نظر است. توضیح این که در بحث ریاضیات می‌گویند: عدد چهار زوج است. و زوجیت ذاتی عدد چهار است. منظور این است که هرگاه چهار موجود شد، به واسطه آن، زوجیت هم می‌آید. اما اگر چهار معدوم بود، زوجیت هم معدوم می‌شود. به عبارت دیگر اگر عدد چهار نباشد، اصلاً زوج و فرد هم مطرح نیست؛ زیرا زوجیت، وصف چهار است و وقتی خود موصوف نباشد، وصفش هم نیست. مثال دیگر این که وقتی آتش آمد، حرارت هم با آن می‌آید. فلاسفه اسلامی می‌گویند که خداوند متعال، آتش را موجود می‌کند و برای ایجاد حرارت نیاز به جعل جدید نیست؛ یعنی، همین که خداوند آتش را موجود کرد، حرارت نیز با آن می‌آید؛ زیرا حرارت ذاتی آتش است. پس حرارت و زوجیت لازمه آتش و چهار است. و اگر آتش و عدد چهار نبودند، حرارت و زوجیت هم موجود نمی‌شوند و به محض این که آنها موجود شدند، وصفشان هم که لازمه آنها است، موجود می‌شوند (بدون این که نیاز به جعل جداگانه داشته باشند این را مجعول مع الواسطه می‌گویند). اما آیا سعادت و شقاوت به این معنا ذاتی انسان‌ها است، یعنی، برخی از انسان‌ها به محض این که در رحم مادر موجود و از طرف حضرت حق آفریده می‌شوند، سعادتمند و برخی دیگر اهل شقاوت می‌شوند؟ به عبارت دیگر سعادت و شقاوت، لازمه موجود شدن این انسان‌ها است؟ پاسخ این سؤال نیز منفی است و دلایل متعدد برای نفی این معنا وجود دارد. گفتنی است که بهترین راه تفسیر آیات قرآن، مراجعه به خود آیات قرآن است. و بهترین راه تفسیر روایات، مراجعه به خود روایات است. در آیات و روایات، موارد متعددی وجود دارد که نشان می‌دهد که در معنای این روایات، چنین تصوری نیست: اول: تفسیر روایات به این که (سعادت و شقاوت لازمه انسان‌ها است)، با تعالیم پیامبران سازگار نیست و با اصل هدایت - که هدف آنان است - نمی‌سازد، زیرا اگر برخی از انسان‌ها ذاتا سعادتمند و برخی ذاتا اهل شقاوت باشند، و ذاتی هم اختلاف‌پذیر و تخلف‌پذیر نیست، در نتیجه بعثت پیامبران لغو می‌شود؛ زیرا گفتارهای آنان بر سندان کوبیدن است. هم عقل و هم نقل، صریحا با این سخن که مردم ذاتا چنین هستند، مخالف است. دوم: در زندگی خود و تاریخ، دیده‌ایم و خوانده‌ایم که افراد بسیاری در ابتدا صالح بودند و بعد فاسد شدند. بسیاری دیگر نیز از ابتدا فاسد بودند و بعد صالح شدند. سوم: اگر سعادت و شقاوت ذاتی انسان‌ها باشد، توبه بی معنا می‌شود؛ زیرا در این صورت راه تغییر باز نیست. اما دعوت فراوان آیات و روایات به توبه، نشان می‌دهد که سعادت و شقاوت ذاتی نیست و تغییر در انسان‌ها امکان‌پذیر است. چهارم: اگر کسی بالذات سعید یا شقی بود، اصل تعلیم و تربیت و تأثیرپذیری آن بی معنا خواهد بود و این همه تأکید و کوشش انسان‌ها در امر تعلیم و تربیت بیهوده می‌باشد. پنجم: خداوند متعال کسی را (بد) نیافریده است؛ چنان که قرآن می‌فرماید: (فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله؛ فطرتی که خداوند، انسان‌ها را بر آن آفریده، دگرگونی در آفرینش الهی نیست)، (روم، آیه 30). این که می‌فرماید: (دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ یعنی، خداوند متعال هیچ کس را بدون فطرت نیافریده است. هم چنین در قرآن آمده است: (و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها؛ قسم به نفس آدمی و آن که آن را منظم ساخته سپس فجور (گناهان) و تقوا (خیر) را به او الهام کرده است)، (شمس، آیه 7 و 8). پس چنین نیست که عده‌ای ذاتا به بدی و گناه تمایل داشته باشند و با شقاوت خلق شوند و گروهی نیز ذاتا به خوبی و تقوا تمایل داشته باشند و با سعادت آفریده شده باشند؛ زیرا هر کس دارای فطرت و نفس ملهمه است که کارهای خوب و بد را به او الهام می‌کرد و او را به سمت خوبی‌ها و پاکی‌ها سوق می‌دهد. پس روشن شد که معنای این دسته از روایات، این نیست که برخی ذاتا اهل شقاوت و گروهی ذاتا اهل سعادت‌اند و طینت علت تامه برای رفتار و اعمال انسانی است. اگر روایات (طینت) را بررسی کنیم، متوجه خواهیم شد که همگی به جنبه مادی آفرینش انسان (آب و هوا، خاک، وراثت، محیط خانوادگی و اجتماعی) توجّه دارند. حتی روایاتی که اشاره دارند که برخی از انسان‌ها از طینت بهشتی یا علیین و برخی از طینت جهنم یا سجین آفریده شده‌اند، منظور بهشت و جهنمی نیست که در قیامت ظهور می‌کند؛ زیرا بهشت و جهنم آخرتی اصولاً از سنخ ماده و جهان مادی نیست؛ بلکه احتمال دارد معنای این دسته از روایات، این باشد که برخی از ماده پاک زمینی و عده‌ای از ماده ناپاک زمینی آفریده شده‌اند. گروهی نیز مرکّب از طینت پاک و ناپاک‌اند. پس پیام روایات طینت، این است که آب و هوا، خاک، وراثت و محیط خانوادگی و اجتماعی، زمینه‌ساز سعادت و شقاوت‌اند؛ یعنی، آب و هوا و فضای خوب، محیط خانوادگی و اجتماعی خوب و تربیت خوب به منزله مواد اولیه خوب است و سعادت انسان با این مواد اولیه ارتباط دارد. همچنین محیط مناسب، آب و هوا و خاک نامناسب و... به منزله مواد اولیه ناپاک می‌باشد و شقاوت انسان با این مواد اولیه ارتباط دارد. به عبارت دیگر مواد اولیه زمینه است، نه علت تامه؛ زیرا از هر دو طرف موارد متعدد نقض مشاهده می‌شود؛ مثلاً در یک خانواده، دو برادر که از جهت تمام مواد اولیه یکسان هستند، یکی امام معصوم می‌شود، (امام حسن عسکری(ع)) و دیگر جعفر کذاب از کار در می‌آید؛ یکی کمیل بن زیاد نخعی از اصحاب خاص امام علی(ع) و دیگری حارث بن زیاد نخعی، قاتل فرزندان حضرت مسلم می‌شود؛ یکی عالم و دانشمندی مهذب و دیگری جاهلی بی تقوا در می‌آید. در این موارد شرایط یکی است، زمینه‌ها و مواد اولیه، یکی است؛ اما افراد مختلف‌اند. پس احادیث (طینت)، بیان کننده شرایط و زمینه‌های سعادت و شقاوت‌اند؛ نه بیشتر. این اصل در علوم تربیتی به اثبات رسیده است که خانواده، شرایط پیش از ولادت، محیط خانوادگی، تربیتی و اجتماعی و آب و هوا (مثل مناطق معتدل یا مناطق استوایی و قطبی)، در شکل‌گیری شخصیت افراد نقش اساسی دارند. اما آیا این شرایط، عنصر محوری در شکل‌گیری انسانیت انسان هستند؟ گفته شد که انسان از دو جنبه مادی و معنوی تشکیل شده است. عنصر محوری و انسانیت او، به جنبه معنوی و روحانی او است که تحت عنوان (فطرت و نفس) از آن یاد شده است. به عبارت دیگر هر انسان، حداقل معیار و شاخص انسانیت را دارد و این معیار، موجب تکلیف می‌شود. البته هر کس امکانات و شرایط بیشتری داشته باشد، مسؤولیتش هم بیشتر است. پس با توجه به فطرت و نفس ملهمه، هر کس حداقل نصاب انسانیت را که موجب تکلیف و تحصیل سعادت و نجات از جهنم است، دارد. تفاوت در مراتب بالاتر است، آن که نعمت بیشتری دارد، مسؤولیت بیشتری نیز دارد. خلاصه تمام مطالب گذشته این که هیچ کدام از عوامل مذکور، به عنوان سبب و علت تامه یا به معنای ذاتی نیستند؛ بلکه شرایط، زمینه‌ها و مواد اولیه سعادت و شقاوت‌اند؛ یعنی، آنهایی که در آب و هوای بهتر تربیت شده‌اند، استعداد بیشتری برای خوب شدن دارند اما، در هر حال هیچ کس فاقد معیار اصلی و اولی سعادت نیست و این نصاب، به صورت فطرت و نفس ملهمه در همه وجود دارد و به همه انسان‌ها اعطا شده است. از طرفی، افراد مختلف‌اند و هر کس استعداد بیشتری دارد، نعمتش بیشتر است و مسؤولیت او نیز سنگین‌تر است. پس نه جبر است و نه کسی می‌تواند از زیربار مسؤولیت شانه خالی کند. (ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم؛ پس در آن روز (قیامت) از نعمت‌هایی که داشته‌اید، بازپرسی خواهید شد)، (تکاثر، آیه 8). بنابراین روایات باب طینت، با آیات قرآن و احادیث دیگر منافات ندارد. اما آیا این روایات مستلزم جبر است؟ پاسخ این سؤال نیز از مطالب گذشته روشن می‌شود. بین افعال اختیاری و اضطراری تفاوت است؛ کسی که کاری را از روی اضطرار انجام می‌دهد و در عمل هیچ اختیاری از خود ندارد، آن کار نه خوب است و نه بد. اما فعل اختیاری متصف به حسن و قبح (خوب و بد) می‌شود؛ یعنی، کسی که کارش را از روی اختیار درست انجام می‌دهد، متّصف به مدح می‌شود و آنکه با سوء اختیار کار بدی می‌کند، متّصف به ذم می‌شود. ثواب و عقاب نیز مربوط به فعل اختیاری است؛ چنان که تکلیف در جایی است که انسان اختیار داشته باشد و از آن جا که روایات طینت در حد شرایط و زمینه هستند، منافاتی با اختیار انسان ندارند. گذشته از آن، تفسیر روایات با توجه به احادیث دیگر، اصل اولیه فهم درست سخنان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است. روایات بسیاری از اهل بیت وارد شده که در آنها (جبر)، نفی شده و شدیدا با اندیشه جبر مقابله شده است. مرحوم علامه طباطبایی تفسیر دیگری برای روایات طینت بیان کرده‌اند که بسیار دقیق است و نیاز به توجه بیشتری دارد. به عنوان مقدمه ذکر چند مطلب لازم است: 1. اصل انسان، روح او است و روح نیز مجرد می‌باشد، هر چند در دنیا و نشئه طبیعت، با ابزار مادی زمان‌دار و مکان‌مند کار می‌کند؛ اما خود روح منزه از ماده است و تجرّد دارد. مثال بارز آن اندیشه انسان است. اندیشه آدمی، زمان‌دار و زمان‌مند نیست، قوانین ریاضی، عقلی و فلسفی هیچ کدام، متصف به زمان و مکان خاصی نیستند؛ مثلاً گذاره (4=2×2) در همه مکان‌ها و همه زمان‌ها صحیح است و هر موجود مجرّدی نیز، این گونه است. اندیشه انسانی وصف (نفس و روح) انسان است و وقتی اندیشه مجرد باشد، روحی هم که آنها را درک می‌کند، مجرّد خواهد بود. البته مقدمات و پایه‌های ادراک و اندیشه، زمان‌مند و مکان‌مند است، مثلاً ما در زمان خاص و مکان خاص، مطالعه می‌کنیم؛ اما فهم و درک ما منزّه از زمان و مکان است. تمامی ملکات نفسانی نیز این گونه است؛ مثلاً در ملکه عدالت، عده‌ای با تمرین و ممارست به آن می‌رسند. این تمرین‌ها زمانی و مکانی است؛ اما خود عدالت، وصفی ثابت و راسخ است که از زمان و مکان منزه می‌باشد. 2. وقتی امری ثابت شد، آن را می‌توان هم به گذشته اسناد داد و هم به آینده؛ زیرا هم در گذشته بوده است و هم در آینده موجود خواهد بود. اگر اشکال شود که اندیشه ما در طول زمان تغییر می‌کند، پس امر ثابتی نیست؛ پاسخش این است که اندیشه تغییری نمی‌کند؛ بلکه رابطه ما با اندیشه عوض می‌شود؛ زیرا انسان، هم اکنون یادش است که ده سال پیش، فلان اندیشه را داشته است و اکنون اندیشه دیگری دارد، مثلاً بین این که دمای آب عوض شده، گاهی یخ می‌زند و گاهی جوش می‌آید، تفاوت آشکار است. در این جا دمای آب واقعا عوض شده است. اما هیچ اندیشه‌ای با اندیشه دیگر عوض نمی‌شود. نه اندیشه باطل حق می‌شود و نه اندیشه حق باطل می‌گردد. این اندیشمند است که رابطه‌اش، با علوم عوض می‌شود؛ مثلاً ما قبلاً معتقد به هندسه اقلیدسی بودیم و اکنون به هندسه نااقلیدسی اعتقاد داریم؛ در این جا رابطه ما با علوم عوض می‌شود. یا مثلاً یادمان می‌آید در سن ده سالگی به فلان مطلب اعتقاد داشتیم و در پانزده سالگی اعتقاد پیدا کردیم که این نظر اشتباه بوده است و... با توجه به این مقدمات، روایات باب طینت به شکل زیر قابل تفسیر است: 1. سعادت و شقاوت به جان انسان باز می‌گردد و این دو وصف نفس و روح آدمی است؛ 2. جان آدمی (روح و نفس او) مجرد است و طبیعتا سعادت و شقاوت هم - که وصف جان آدمی است - مجرد می‌باشد. 3. هر موجود مجردی، ثابت (برخوردار از تجرّد) است منزه از زمان و مکان می‌باشد. 4. هر موجودی که ثابت باشد، می‌توان آن را، هم به گذشته نسبت داد و هم به حال و آینده. پس می‌توان گفت: جان آدمی، قبلاً اهل سعادت بوده، الان هم همین طور است و بعدا نیز همین طور خواهد بود. منتها این قبلیت، معیت و بعدیت زمانی نیست. مقدمه این افعال زمانی می‌باشد؛ مثل مقدمه اندیشه و ادراک که آنها هم زمانی بودند؛ اما اینها مقدمه و شرایط است، نه بیشتر. قانون و اندیشه همیشه بوده است، منتها ما آن را اکنون درک کرده‌ایم. سعادت و شقاوت نیز همیشه بوده است؛ اما انسان به واسطه کار خود آن را اکنون درک کرده است. و گرنه آن دو ملکه ثابتی برای نفس است؛ چنان که می‌فرماید: (کما بدأکم تودون فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلالة). بنابراین خداوند متعال، همه افراد را با فطرت الهی و نفس (ملهمه) آفریده است و هر کس هم طبق روش و خلق خود (طینت) عمل می‌کند: (قل کل یعمل علی شاکلته؛ بگو: هر کس طبق روش [و خلق و خوی] خود عمل می‌کند)، (اسراء، آیه 84). شاکله و خلق وخوی آدمی، در درجه اول فطرت الهی او است. بر اساس فطرت خود عمل کند، راه او مستقیم خواهد بود؛ ولی اگر در (جهاد اکبر) کوتاهی نماید، فطرت را آلوده کرده است. در این صورت، اعمال او روی شالکه و خلق و خوی او نیست؛ بلکه بر او تحمیل می‌شود. از این رو او با فشار گناه می‌کند؛ بعد هم پشیمان می‌شود و کم کم وقتی در مصاف جهاد اکبر، فطرت الهی او زیر خروارها خاک اغراض و هوای نفسانی دفن شد و خانه نفس اماره روی آن بنا گردید، مجاری ادراکی انسان بسته می‌شود: در (بل ران علی قلوبهم ما کانو یکذبون؛ بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دلهایشان نشسته است)، (مطففین، آیه 14). آن گاه خداوند آنان را به حال خودشان رها می‌کند و روش و شاکله (خلق و خوی) ثانوی آنها این می‌شود که به سوی بدی و شقاوت و بیراهه حرکت می‌کنند. چنین است که نشئه قیامت، عکس العمل دنیا است و هر چه انسان در دنیا انجام می‌دهد، در قیامت ظهور می‌کند. با روایات باب (طینت) راه جبر باز نمی‌شود که برخی افراد بخواهند از آن سوء استفاده کنند. البته چنانچه عرض شد درک آنها بسیار مشکل است و تفسیر مرحوم علامه طباطبایی نیز دارای چنین ویژگی‌ای است، و فهم آن دقت بسیار می‌طلبد. دسته پنجم روایات باب (طینت)، روایاتی است که می‌فرماید: خداوند روز قیامت خوبی‌های بدان را از آنها می‌گیرد و به خوبان می‌دهد و بدی‌های خوبان را از آنان می‌گیرد و به بدان می‌دهد، یعنی، شخص کافر، اگر خوبی هم داشته باشد، از او گرفته و به مؤمن داده می‌شود. علامه طباطبایی(ره) درباره این روایات می‌گوید: خوبی‌ها و بدی‌ها، امور اعتباری نیست، بلکه ریشه در تکوین و ریشه در سنت‌های الهی دارد؛ یعنی، اطاعت و فرمانبرداری در حقیقت شهد و معصیت و گناه در واقع سم است. به عبارت دیگر خوبی‌ها و بدی‌ها حقیقی است و این حقیقت به صورت دستورات و احکام اعتباری (باید و نباید) در آمده است. بنابراین باید سنخیتی بین فرد و عمل او باشد. حال که چنین است، همه حسنات و خوبی‌ها به مؤمن باز می‌گردد، زیرا خداوند اصل همه خیرها است و مؤمن حقیقی، ایمان به خدا دارد. تمام بدی‌ها نیز به کافر باز می‌گردد؛ زیرا دوری و انکار خداوند منشأ تمام تبهکاری‌ها و بدی‌ها است. کافر به آخرت معتقد نیست و برای آخرت کار نمی‌کند. او برای دنیا و حداکثر مردم کار می‌کند و خداوند - تبارک و تعالی - نیز کار خوب او را در همین دنیا تلافی می‌کند؛ مثلاً نام او را در دنیا بلند می‌کند، مراکز و مؤسسات به نام او می‌شود و... و اما او با آخرت ارتباط ندارد. بنابراین در قیامت (یوم تبلی السرائر)، کافر بی ارج و قرب است: (اولئک الذین کفروا بایات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا؛ آنان کسی‌اند که به آیات پروردگارشان و دیدار او کافر شدند، به همین جهت، اعمالشان حبط و نابود است، از این رو روز قیامت، میزانی برای آنها بر پا نخواهیم کرد)، (کهف، آیه 105). در این جا توصیه می‌شود آیات 103 و 104 (معرفی چهره این گروه) و آیه 106 (بیان عاقبت آنها را) در این سوره با دقت تلاوت فرمایید. همچنین آیه 23 سوره (فرقان) (اعمال آنان همچون ذرات غبار پراکنده در هوا است) را مطالعه فرمایید. آری کافر هر کار خیری انجام دهد، بی ثمر و بدون فایده است و بهره اخروی ندارد؛ زیرا قیامت ظرف ظهور حقایق است و این حقایق و امور خیریه به صاحبان اصلی آنها - که مؤمنان و در رأس آن پیامبران و اولیا هستند - باز می‌گردد با توجه به تاریخ بشر، به دست می‌آید که هر کار خوبی که در عالم واقع می‌شود، به برکت خوبان به ویژه انبیا و اولیای الهی - است. پس باید در قیامت هم به آنان برگردد و هر کار بدی هم که در عالم واقع می‌شود، به دلیل سنت‌های غلطی است که بدان و کافران بر پا کرده‌اند، و در قیامت این بدی‌ها، به ایشان باز می‌گردد. بنابراین: اولاً بدی و خوبی امور حقیقی است؛ ثانیا قیامت ظرف ظهور حقایق است؛ ثالثا حقیقت کافران بدی و دوری از خدا است و حقیقت مؤمنان خوبی و نزدیکی به خداست است؛ رابعا، تمام خوبی‌ها به مؤمنان و تمام بدی‌ها به کافران باز می‌گردد. آنچه بیان شد، تبیین نظریه و تفسیر مرحوم علامه طباطبایی، از روایات باب طینت است که با استفاده از درس تفسیر استاد بزرگوار آیت‌الله جوادی آملی به رشته تحریر در آمد. در پایان گفتنی است که این سخن، بدین معنا نیست که مؤمنان از عمل صالح دست بکشند؛ زیرا شرط ایمان دو چیز است: اول ایمان به خدا و دوم عمل صالح و کردار نیک. قرآن می‌فرماید: (الا الذین امنوا و عملوا الصالحات؛ ایمان به زبان فایده‌ای ندارد)، (عصر، آیه 3). هم چنین می‌فرماید: (و من الناس من یعبد الله علی حرف؛ برخی از مردم، خدا را تنها با زبان می‌پرستند)، (حج، آیه 11). آری مؤمنی که قلبا ایمان دارد و در عمل نیز صاحب کردار نیک است، مشمول روایات دسته پنج می‌شود. شاید این سؤال نیز پیدا شود که چرا خداوند کافران را آفرید؟ خداوند که از ابتدا می‌دانست آنها بد رفتار می‌کنند و اهل شقاوت‌اند؛ چرا آنها را آفرید؟ پاسخش این است که اولاً خداوند می‌دانست آنها با سوء اختیار خود به این راه کشیده می‌شوند. و نفس آفرینش موجوداتی مختار که به اختیار خود بر اساس تکلیف رفتار کنند و به اعمال خیر روی بیاورند یا به سوء اختیار خود از تکلیف و مسؤولیت انسانیت روی بردارند و اهل شقاوت شوند؛ دارای حکمت و مصلحت است. و اگر این گروه خلق نمی‌شوند، اصلاً تکلیف معنا نداشت. ثانیا این فرد، فرزند و یا پدر و مادر بسیار کسان است. و اگر او آفریده نمی‌شد، پس باید پدران، مادران و فرزندان او نیز آفریده نمی‌شدند. و لازم نیست که والدین یا فرزندان او نیز اهل شقاوت باشند. منابع: 1. تفسیر المیزان، ج 8، ص 95 به بعد، ج 8، ص 119 به بعد (ترجمه فارسی آن)، بحث روایی مختلط بغیره. 2. اصول کافی، ج 2، کتاب ایمان و کفر، بابهای (طینة المؤمن و الکافر)، (فی ان الصبغة هی الاسلام)، صص 3 - 14 (متن عربی با توضیحات مرحوم علامه طباطبایی در ذیل صفحه 3 و 4). 3. اصول کافی، ج 1، ص 150، (متن عربی با توضیحات مرحوم علامه طباطبایی، ذیل روایات باب المشیئة و الارادة). 4. التحقیق فی کلمات القرآن، ج 7، ص 158 و 159. 5. درس تفسیر استاد علامه آیت‌الله جوادی آملی.
عنوان سوال:

هفته پیش در سخنرانی که آقای پناهیان در مسجد دانشگاه تهران داشتند بیان کردند که ذات برخی از افراد در مقابل خدا خوب است و ذات برخی از افراد بد است. چگونه امکان دارد بندگانی که همه در مقابل خداوند یکسان آفریده شده اند دارای دو ذات متفاوت باشند؟ لطفا توضیح دهید.


پاسخ:

هفته پیش در سخنرانی که آقای پناهیان در مسجد دانشگاه تهران داشتند بیان کردند که ذات برخی از افراد در مقابل خدا خوب است و ذات برخی از افراد بد است. چگونه امکان دارد بندگانی که همه در مقابل خداوند یکسان آفریده شده اند دارای دو ذات متفاوت باشند؟ لطفا توضیح دهید.

نخست باید دانست؛ آنچه به صراحت در آیات و روایات آمده، اختیار انسان و تأثیر اعمال او در دنیا و آخرت است. مانند (انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا)؛ (انسان، آیه 3).
و حتی گاهی از تأثیر اعمال انسان درجلب لطف خدا و یا محرومیت از لطف خدا سخن به میان آمده (ان عدتم عدنا...)
از این رو درباره روایات طینت و سعادت و شقاوت و... لازم است با روشن بینی و جامع نگری قضاوت کرد تا بدیهیات مخدوش نشود. از آن جمله این گونه روایات را براساس اقتضائیت دانست مانند عوامل ژنتیکی و محیطی که به طور معمول اثر خود را خواهند گذاشت. البته انسان توانایی آن را دارد که آثار ژنتیکی و محیطی را به حداقل برساند و یا از راه های دیگر آسیب های آن را جبران کند. به همین جهت در برابر روایات طینت، روایات بدا و لوح محو و اثبات مطرح می شود (طباطبایی، محمد حسین، پرسش و پاسخ ها در محضر علامه، صص 48 - 58).
نکته مهم دیگر این که در تبیین روایات طینت باید به این نکته معرفتی توجه کرد که برخی صفات خداوند هم صفات ذات است و هم صفات فعل مانند علم و اراده البته با توجه به مراتب مختلف؛ در مرتبه فعل، مجموعه عوامل از آنجمله اراده و اختیار خود انسان مظهر اراده فعلی خداوند است یعنی عوامل مختلف به اضافه اراده خود انسان علت تامه برای تحقق فعلی و سزاواری پاداش و عذاب می شود.
با درک این نکته دقیق می توان به روشن بینی رسید به طوری که هم جایگاه اختیار انسان محفوظ می ماند و هم تجلی اراده خدا بدون جبر و حلول و اتحاد معنا پیدا می کنند.
برای توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
1. این ادعا که بهشتیان از ازل برای بهشت و جهنمیان برای جهنم آفریده شده اند، با آموزه های مسلم دیگر دینی، ناسازگار است که به برخی از آنها اشاره می شود:
الف. قضا و قدر: روشن ترین معنای قضا و قدر که به کارهای اختیاری انسان مربوط می شود، نظام مند و سیستماتیک بودن جهان هستی است (قضا فعل خداوند و قدر مشکل جریان دستگاه هستی است). بدین توضیح که در دستگاه پهناور هستی، خداوند میلیاردها عوامل و پدیده ها را به جریان انداخته، که گاهی برای انسان روشن، و دیگرگاه، تحت محاسبه او قرار نمی گیرند. چنین تفسیری از قضا و قدر، نه تنها انسان را در کارهای خود مجبور نمی کند، بلکه او را وامی دارد تا در راه افزایش صدمات خود کوشیده، با تحت محاسبه درآوردن آنها در زندگی خود، گستره موفقیت خود را فزونی بخشد؛ وانگهی، اراده و اختیار انسان نیز در ردونه عوامل و پدیده های مزبور قرار دارد.
ب. اختیار انسان: بی تردید انسان موجودی مختار بوده و در بستر کارهای اختیاری، خود را به سعادت حقیقی و یا نقطه مقابل آن خواهد رساند. افزون بر آن که انسان، این حقیقت را در باطن و درون خود می یابد، از منظر استدلال عقلی نیز، مکلف و مسؤول بودن انسان تنها در پرتو اختیار معنا پیدا می کند؛ وانگهی آیات قرآن نیز بر آن گواهی می دهند از جمله:
(انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا) V(دهر، آیه 3).
(و ان لیس الانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری ثم یجزاه الجزاء الاوفی) (نجم، آیه 41).
و آیات مشابه دیگر. پیداست آیات مزبور، تنها در پرتو مختار بودن انسان، توجیه پذیر است. نتیجه آن که بهشت و جهنم، ثمره تلاش خود انسان بوده و دست یابی به آن، وامدار اعمال اختیاری خود اوست.
2. در کنار آیات اشاره شده آیاتی نیز وجود دارند مانند آیه 82 سوره مبارک اسراء که می فرماید: (قل کل یعمل علی شاکلته فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا؛ بگو، هر کس مطابق با روشخلق و خوی) خود عمل کرده و پروردگارتان کسانی را که راهشان نیکوتر است بهتر می شناسد) ولی در توضیح آیه شریفه مزبور باید گفت: گو این که میان ملکات نفسانی، احوال روح و ویژگی های درونی انسان و رفتارهایش، گونه ای پیوستگی وجود دارد، ولی در همان حال، از مرز اقتضاء تجاوز نکرده و اثرش تا بدان جا نیست که انسان را به انجام کارهایی مناسب با آن ویژگی ها مجبور نماید؛ به طوری که ترک آن کارها را محال نماید.
به دیگر سخن، اثر صفات درونی، علت تامه رفتارهای انسان نیست. آیاتی که دین را امری فطری دانسته که آفرینش تبدیل ناپذیر انسان از آن خبر می دهد نیز بر این حقیقت گواهی می دهند؛ چرا که معنا ندارد از یک سو فطرت آدمی او را به سوی دین حق و سنت معتدله دعوت کرده، از دیگر سوی، آفرینش او وی را به سوی شر و فساد و انحراف فرا بخواند، آن هم به گونه علیت تامه و تخلف ناپذیرد.
3. سخن آخر آن که خود مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیه 82 سوره مبارکه اسراء، تصریح می کند: (این که بعضی گفته اند سعادت و شقاوت، از لوازم ذات بوده و هرگز از آن تخلف نمی پذیرد... و یا این که گفته اند مسأله سعادت و شقاوت، قضای ازلی الهی بوده و دعوت پیامبران نیز تنها برای اتمام حجت است، حرف غلطی است، ... زیرا در این صورت حتی اتمام حجت انجام گرفته در دعوت نیز لغو بوده، بلکه حجت مزبور به نفع مردم و علیه خداوند متعال می بود؛ چرا که او خود، شقی را شقی، آفریده و یا از ازل شقاوت را برایش نوشته است پس، همین که می بینیم خداوند متعال علیه خلق، حجت اقامه می کند، باید بفهمیم که هیچ یک از سعادت و شقاوت، ضروری و لازمه ذات کسی نیست؛ بلکه از آثار اعمال نیک و بد او و اعتقادات حقه و باطله است) (علامه محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 13، ص 190، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت 1972).
برای مطالعه بیشتر ر.ک:
1. جبر و اختیار، مرحوم علامه محمد تقی جعفری
2. جبر و اختیار، استاد جعفر سبحانی
3. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 18 به بعد و نیز ج 3، ص 12 به بعد
و اما درباره برخی روایات که از طینت و سرشت اولیه انسان سخن به میان آمده گفتنی است:
(طینت) بر وزن فعلت از واژه (طین) گرفته شده و آن به معنای گل است؛ زیرا گل ماده آفرینش انسان است: (هو الذی خلقکم من طین؛ او است آن که شما را از گل آفرید)، (انعام، آیه 2).
(طینت) بر وزن فعلت به معنای سرشت اولیه آمده است. بنابراین (طینت) به معنای خمیره، سرشت و طبع است. (طین) مبدأ وجود و زندگی مادی انسانی است؛ اما مبدأ زندگی معنوی و روحانی آدمی، روح او است: (نفخت فیه من روحی؛ از روح خود در او دمیدم)، (حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72).
پس انسان دو جنبه دارد: یکی جنبه مادی او که از آن به (طینت و سرشت) تعبیر می‌شود و دیگری جنبه معنوی او که از آن به (فطرت و نفس مستوی) تعبیر می‌شود.
در میان روایات، اخبار بسیاری وجود دارد (که به روایات (طینت) مشهور است). تفسیر این روایات و فهم و درک آنها، مشکل‌تر از آن است که در توان هر کس باشد. از این رو برخی گفته‌اند که این روایات، با آیات قرآن مخالف بوده و باید کنار گذاشته شوند و برخی دیگر بیان داشته‌اند که این روایات، موجب جبر است که آن نیز عقلاً باطل می‌باشد.
عالمان و دانشمندان شیعه، پاسخ‌های متعددی به این اشکالات داده و سعی کرده‌اند که روایات را با توجه به مضمون آنها و با کمک آیات و روایات دیگر تفسیر کنند. شاید بهترین تفسیر این روایات از مرحوم علامه طباطبایی(ره) در تفسیر (المیزان) باشد. ایشان می‌فرمایند: روایاتی که در باب طینت آمده، پنج دسته است:
دسته اول احادیثی است که اجمالاً دلالت دارند که خداوند متعال انسان‌ها را در موقع آفرینش، به دو گونه آفریده است: گروهی سعادتمند و گروهی اهل شقاوت.
تفسیر این روایات روشن است. این روایات دلالت دارند که اجمالاً نوع انسان به قضای الهی بر دو گونه است: سعید و شقی. اما این که چه کسانی سعید و چه کسانی شقی‌اند، به اختیار خود آنان است. برخی به حسن اختیار خود، راه هدایت و سعادت را طی کرده، سعادتمند می‌شوند و برخی به سوء اختیار خود راه ضلالت و شقاوت را طی می‌کنند و شقی می‌شوند. درست مثل این که می‌گوییم: دانش‌آموزان این مدرسه، دو گونه هستند: برخی درسخوان‌اند و قبول می‌شوند و برخی تنبل‌اند و مردود می‌شوند.
دسته دوم: روایاتی که به تفصیل دلالت دارند بر این که برخی از انسان‌ها، از گل بهشت خلق شده و سرانجام به بهشت می‌روند و برخی از گل جهنم خلق شده و به آن جا باز می‌گردند.
دسته سوم: روایاتی که خلقت انسان را به آب گوارا یا آب تلخ و شور منتسب می‌کنند.
دسته چهارم: روایاتی که برگشت اختلاف در آفرینش انسان‌ها را به اختلاف در نور و ظلمت می‌دانند.
روایات این سه دسته بسیار است و مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان (ج 8)، نمونه‌هایی از آنها را ذکر کرده است. اما تفسیر صحیح این روایات چیست؟
1. شاید بگوییم منظور سعادت و شقاوت ذاتی انسان‌ها است؛ یعنی، برخی ذاتا و حقیقتا از بدو آفرینش و در رحم مادر، سعادتمند و برخی ذاتا و حقیقتا، از بدو آفرینش و در رحم مادر، اهل شقاوت‌اند. مسلما معنای روایات چنین نیست؛ زیرا این معنا با مالکیت و قدرت مطلقه الهی سازگار نیست و ذاتی به این معنا که خداوند تعالی نیز نتواند آن را تغییر دهد، درست نمی‌باشد.
2. شاید منظور از ذاتی، معنایی باشد که در گزاره (زوجیت ذاتی چهار است) مورد نظر است. توضیح این که در بحث ریاضیات می‌گویند: عدد چهار زوج است. و زوجیت ذاتی عدد چهار است. منظور این است که هرگاه چهار موجود شد، به واسطه آن، زوجیت هم می‌آید. اما اگر چهار معدوم بود، زوجیت هم معدوم می‌شود. به عبارت دیگر اگر عدد چهار نباشد، اصلاً زوج و فرد هم مطرح نیست؛ زیرا زوجیت، وصف چهار است و وقتی خود موصوف نباشد، وصفش هم نیست. مثال دیگر این که وقتی آتش آمد، حرارت هم با آن می‌آید. فلاسفه اسلامی می‌گویند که خداوند متعال، آتش را موجود می‌کند و برای ایجاد حرارت نیاز به جعل جدید نیست؛ یعنی، همین که خداوند آتش را موجود کرد، حرارت نیز با آن می‌آید؛ زیرا حرارت ذاتی آتش است. پس حرارت و زوجیت لازمه آتش و چهار است. و اگر آتش و عدد چهار نبودند، حرارت و زوجیت هم موجود نمی‌شوند و به محض این که آنها موجود شدند، وصفشان هم که لازمه آنها است، موجود می‌شوند (بدون این که نیاز به جعل جداگانه داشته باشند این را مجعول مع الواسطه می‌گویند).
اما آیا سعادت و شقاوت به این معنا ذاتی انسان‌ها است، یعنی، برخی از انسان‌ها به محض این که در رحم مادر موجود و از طرف حضرت حق آفریده می‌شوند، سعادتمند و برخی دیگر اهل شقاوت می‌شوند؟ به عبارت دیگر سعادت و شقاوت، لازمه موجود شدن این انسان‌ها است؟
پاسخ این سؤال نیز منفی است و دلایل متعدد برای نفی این معنا وجود دارد.
گفتنی است که بهترین راه تفسیر آیات قرآن، مراجعه به خود آیات قرآن است. و بهترین راه تفسیر روایات، مراجعه به خود روایات است. در آیات و روایات، موارد متعددی وجود دارد که نشان می‌دهد که در معنای این روایات، چنین تصوری نیست:
اول: تفسیر روایات به این که (سعادت و شقاوت لازمه انسان‌ها است)، با تعالیم پیامبران سازگار نیست و با اصل هدایت - که هدف آنان است - نمی‌سازد، زیرا اگر برخی از انسان‌ها ذاتا سعادتمند و برخی ذاتا اهل شقاوت باشند، و ذاتی هم اختلاف‌پذیر و تخلف‌پذیر نیست، در نتیجه بعثت پیامبران لغو می‌شود؛ زیرا گفتارهای آنان بر سندان کوبیدن است. هم عقل و هم نقل، صریحا با این سخن که مردم ذاتا چنین هستند، مخالف است.
دوم: در زندگی خود و تاریخ، دیده‌ایم و خوانده‌ایم که افراد بسیاری در ابتدا صالح بودند و بعد فاسد شدند. بسیاری دیگر نیز از ابتدا فاسد بودند و بعد صالح شدند.
سوم: اگر سعادت و شقاوت ذاتی انسان‌ها باشد، توبه بی معنا می‌شود؛ زیرا در این صورت راه تغییر باز نیست. اما دعوت فراوان آیات و روایات به توبه، نشان می‌دهد که سعادت و شقاوت ذاتی نیست و تغییر در انسان‌ها امکان‌پذیر است.
چهارم: اگر کسی بالذات سعید یا شقی بود، اصل تعلیم و تربیت و تأثیرپذیری آن بی معنا خواهد بود و این همه تأکید و کوشش انسان‌ها در امر تعلیم و تربیت بیهوده می‌باشد.
پنجم: خداوند متعال کسی را (بد) نیافریده است؛ چنان که قرآن می‌فرماید: (فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله؛ فطرتی که خداوند، انسان‌ها را بر آن آفریده، دگرگونی در آفرینش الهی نیست)، (روم، آیه 30). این که می‌فرماید: (دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ یعنی، خداوند متعال هیچ کس را بدون فطرت نیافریده است. هم چنین در قرآن آمده است: (و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها؛ قسم به نفس آدمی و آن که آن را منظم ساخته سپس فجور (گناهان) و تقوا (خیر) را به او الهام کرده است)، (شمس، آیه 7 و 8). پس چنین نیست که عده‌ای ذاتا به بدی و گناه تمایل داشته باشند و با شقاوت خلق شوند و گروهی نیز ذاتا به خوبی و تقوا تمایل داشته باشند و با سعادت آفریده شده باشند؛ زیرا هر کس دارای فطرت و نفس ملهمه است که کارهای خوب و بد را به او الهام می‌کرد و او را به سمت خوبی‌ها و پاکی‌ها سوق می‌دهد.
پس روشن شد که معنای این دسته از روایات، این نیست که برخی ذاتا اهل شقاوت و گروهی ذاتا اهل سعادت‌اند و طینت علت تامه برای رفتار و اعمال انسانی است.
اگر روایات (طینت) را بررسی کنیم، متوجه خواهیم شد که همگی به جنبه مادی آفرینش انسان (آب و هوا، خاک، وراثت، محیط خانوادگی و اجتماعی) توجّه دارند. حتی روایاتی که اشاره دارند که برخی از انسان‌ها از طینت بهشتی یا علیین و برخی از طینت جهنم یا سجین آفریده شده‌اند، منظور بهشت و جهنمی نیست که در قیامت ظهور می‌کند؛ زیرا بهشت و جهنم آخرتی اصولاً از سنخ ماده و جهان مادی نیست؛ بلکه احتمال دارد معنای این دسته از روایات، این باشد که برخی از ماده پاک زمینی و عده‌ای از ماده ناپاک زمینی آفریده شده‌اند. گروهی نیز مرکّب از طینت پاک و ناپاک‌اند.
پس پیام روایات طینت، این است که آب و هوا، خاک، وراثت و محیط خانوادگی و اجتماعی، زمینه‌ساز سعادت و شقاوت‌اند؛ یعنی، آب و هوا و فضای خوب، محیط خانوادگی و اجتماعی خوب و تربیت خوب به منزله مواد اولیه خوب است و سعادت انسان با این مواد اولیه ارتباط دارد. همچنین محیط مناسب، آب و هوا و خاک نامناسب و... به منزله مواد اولیه ناپاک می‌باشد و شقاوت انسان با این مواد اولیه ارتباط دارد. به عبارت دیگر مواد اولیه زمینه است، نه علت تامه؛ زیرا از هر دو طرف موارد متعدد نقض مشاهده می‌شود؛ مثلاً در یک خانواده، دو برادر که از جهت تمام مواد اولیه یکسان هستند، یکی امام معصوم می‌شود، (امام حسن عسکری(ع)) و دیگر جعفر کذاب از کار در می‌آید؛ یکی کمیل بن زیاد نخعی از اصحاب خاص امام علی(ع) و دیگری حارث بن زیاد نخعی، قاتل فرزندان حضرت مسلم می‌شود؛ یکی عالم و دانشمندی مهذب و دیگری جاهلی بی تقوا در می‌آید. در این موارد شرایط یکی است، زمینه‌ها و مواد اولیه، یکی است؛ اما افراد مختلف‌اند.
پس احادیث (طینت)، بیان کننده شرایط و زمینه‌های سعادت و شقاوت‌اند؛ نه بیشتر. این اصل در علوم تربیتی به اثبات رسیده است که خانواده، شرایط پیش از ولادت، محیط خانوادگی، تربیتی و اجتماعی و آب و هوا (مثل مناطق معتدل یا مناطق استوایی و قطبی)، در شکل‌گیری شخصیت افراد نقش اساسی دارند. اما آیا این شرایط، عنصر محوری در شکل‌گیری انسانیت انسان هستند؟ گفته شد که انسان از دو جنبه مادی و معنوی تشکیل شده است. عنصر محوری و انسانیت او، به جنبه معنوی و روحانی او است که تحت عنوان (فطرت و نفس) از آن یاد شده است.
به عبارت دیگر هر انسان، حداقل معیار و شاخص انسانیت را دارد و این معیار، موجب تکلیف می‌شود. البته هر کس امکانات و شرایط بیشتری داشته باشد، مسؤولیتش هم بیشتر است. پس با توجه به فطرت و نفس ملهمه، هر کس حداقل نصاب انسانیت را که موجب تکلیف و تحصیل سعادت و نجات از جهنم است، دارد. تفاوت در مراتب بالاتر است، آن که نعمت بیشتری دارد، مسؤولیت بیشتری نیز دارد.
خلاصه تمام مطالب گذشته این که هیچ کدام از عوامل مذکور، به عنوان سبب و علت تامه یا به معنای ذاتی نیستند؛ بلکه شرایط، زمینه‌ها و مواد اولیه سعادت و شقاوت‌اند؛ یعنی، آنهایی که در آب و هوای بهتر تربیت شده‌اند، استعداد بیشتری برای خوب شدن دارند اما، در هر حال هیچ کس فاقد معیار اصلی و اولی سعادت نیست و این نصاب، به صورت فطرت و نفس ملهمه در همه وجود دارد و به همه انسان‌ها اعطا شده است. از طرفی، افراد مختلف‌اند و هر کس استعداد بیشتری دارد، نعمتش بیشتر است و مسؤولیت او نیز سنگین‌تر است. پس نه جبر است و نه کسی می‌تواند از زیربار مسؤولیت شانه خالی کند. (ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم؛ پس در آن روز (قیامت) از نعمت‌هایی که داشته‌اید، بازپرسی خواهید شد)، (تکاثر، آیه 8).
بنابراین روایات باب طینت، با آیات قرآن و احادیث دیگر منافات ندارد.
اما آیا این روایات مستلزم جبر است؟ پاسخ این سؤال نیز از مطالب گذشته روشن می‌شود.
بین افعال اختیاری و اضطراری تفاوت است؛ کسی که کاری را از روی اضطرار انجام می‌دهد و در عمل هیچ اختیاری از خود ندارد، آن کار نه خوب است و نه بد. اما فعل اختیاری متصف به حسن و قبح (خوب و بد) می‌شود؛ یعنی، کسی که کارش را از روی اختیار درست انجام می‌دهد، متّصف به مدح می‌شود و آنکه با سوء اختیار کار بدی می‌کند، متّصف به ذم می‌شود. ثواب و عقاب نیز مربوط به فعل اختیاری است؛ چنان که تکلیف در جایی است که انسان اختیار داشته باشد و از آن جا که روایات طینت در حد شرایط و زمینه هستند، منافاتی با اختیار انسان ندارند.
گذشته از آن، تفسیر روایات با توجه به احادیث دیگر، اصل اولیه فهم درست سخنان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است. روایات بسیاری از اهل بیت وارد شده که در آنها (جبر)، نفی شده و شدیدا با اندیشه جبر مقابله شده است.
مرحوم علامه طباطبایی تفسیر دیگری برای روایات طینت بیان کرده‌اند که بسیار دقیق است و نیاز به توجه بیشتری دارد.
به عنوان مقدمه ذکر چند مطلب لازم است:
1. اصل انسان، روح او است و روح نیز مجرد می‌باشد، هر چند در دنیا و نشئه طبیعت، با ابزار مادی زمان‌دار و مکان‌مند کار می‌کند؛ اما خود روح منزه از ماده است و تجرّد دارد. مثال بارز آن اندیشه انسان است. اندیشه آدمی، زمان‌دار و زمان‌مند نیست، قوانین ریاضی، عقلی و فلسفی هیچ کدام، متصف به زمان و مکان خاصی نیستند؛ مثلاً گذاره (4=2×2) در همه مکان‌ها و همه زمان‌ها صحیح است و هر موجود مجرّدی نیز، این گونه است.
اندیشه انسانی وصف (نفس و روح) انسان است و وقتی اندیشه مجرد باشد، روحی هم که آنها را درک می‌کند، مجرّد خواهد بود. البته مقدمات و پایه‌های ادراک و اندیشه، زمان‌مند و مکان‌مند است، مثلاً ما در زمان خاص و مکان خاص، مطالعه می‌کنیم؛ اما فهم و درک ما منزّه از زمان و مکان است.
تمامی ملکات نفسانی نیز این گونه است؛ مثلاً در ملکه عدالت، عده‌ای با تمرین و ممارست به آن می‌رسند. این تمرین‌ها زمانی و مکانی است؛ اما خود عدالت، وصفی ثابت و راسخ است که از زمان و مکان منزه می‌باشد.
2. وقتی امری ثابت شد، آن را می‌توان هم به گذشته اسناد داد و هم به آینده؛ زیرا هم در گذشته بوده است و هم در آینده موجود خواهد بود.
اگر اشکال شود که اندیشه ما در طول زمان تغییر می‌کند، پس امر ثابتی نیست؛ پاسخش این است که اندیشه تغییری نمی‌کند؛ بلکه رابطه ما با اندیشه عوض می‌شود؛ زیرا انسان، هم اکنون یادش است که ده سال پیش، فلان اندیشه را داشته است و اکنون اندیشه دیگری دارد، مثلاً بین این که دمای آب عوض شده، گاهی یخ می‌زند و گاهی جوش می‌آید، تفاوت آشکار است. در این جا دمای آب واقعا عوض شده است. اما هیچ اندیشه‌ای با اندیشه دیگر عوض نمی‌شود. نه اندیشه باطل حق می‌شود و نه اندیشه حق باطل می‌گردد. این اندیشمند است که رابطه‌اش، با علوم عوض می‌شود؛ مثلاً ما قبلاً معتقد به هندسه اقلیدسی بودیم و اکنون به هندسه نااقلیدسی اعتقاد داریم؛ در این جا رابطه ما با علوم عوض می‌شود. یا مثلاً یادمان می‌آید در سن ده سالگی به فلان مطلب اعتقاد داشتیم و در پانزده سالگی اعتقاد پیدا کردیم که این نظر اشتباه بوده است و...
با توجه به این مقدمات، روایات باب طینت به شکل زیر قابل تفسیر است:
1. سعادت و شقاوت به جان انسان باز می‌گردد و این دو وصف نفس و روح آدمی است؛
2. جان آدمی (روح و نفس او) مجرد است و طبیعتا سعادت و شقاوت هم - که وصف جان آدمی است - مجرد می‌باشد.
3. هر موجود مجردی، ثابت (برخوردار از تجرّد) است منزه از زمان و مکان می‌باشد.
4. هر موجودی که ثابت باشد، می‌توان آن را، هم به گذشته نسبت داد و هم به حال و آینده. پس می‌توان گفت: جان آدمی، قبلاً اهل سعادت بوده، الان هم همین طور است و بعدا نیز همین طور خواهد بود. منتها این قبلیت، معیت و بعدیت زمانی نیست. مقدمه این افعال زمانی می‌باشد؛ مثل مقدمه اندیشه و ادراک که آنها هم زمانی بودند؛ اما اینها مقدمه و شرایط است، نه بیشتر. قانون و اندیشه همیشه بوده است، منتها ما آن را اکنون درک کرده‌ایم.
سعادت و شقاوت نیز همیشه بوده است؛ اما انسان به واسطه کار خود آن را اکنون درک کرده است. و گرنه آن دو ملکه ثابتی برای نفس است؛ چنان که می‌فرماید: (کما بدأکم تودون فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلالة).
بنابراین خداوند متعال، همه افراد را با فطرت الهی و نفس (ملهمه) آفریده است و هر کس هم طبق روش و خلق خود (طینت) عمل می‌کند: (قل کل یعمل علی شاکلته؛ بگو: هر کس طبق روشخلق و خوی] خود عمل می‌کند)، (اسراء، آیه 84). شاکله و خلق وخوی آدمی، در درجه اول فطرت الهی او است. بر اساس فطرت خود عمل کند، راه او مستقیم خواهد بود؛ ولی اگر در (جهاد اکبر) کوتاهی نماید، فطرت را آلوده کرده است. در این صورت، اعمال او روی شالکه و خلق و خوی او نیست؛ بلکه بر او تحمیل می‌شود. از این رو او با فشار گناه می‌کند؛ بعد هم پشیمان می‌شود و کم کم وقتی در مصاف جهاد اکبر، فطرت الهی او زیر خروارها خاک اغراض و هوای نفسانی دفن شد و خانه نفس اماره روی آن بنا گردید، مجاری ادراکی انسان بسته می‌شود: در (بل ران علی قلوبهم ما کانو یکذبون؛ بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دلهایشان نشسته است)، (مطففین، آیه 14). آن گاه خداوند آنان را به حال خودشان رها می‌کند و روش و شاکله (خلق و خوی) ثانوی آنها این می‌شود که به سوی بدی و شقاوت و بیراهه حرکت می‌کنند. چنین است که نشئه قیامت، عکس العمل دنیا است و هر چه انسان در دنیا انجام می‌دهد، در قیامت ظهور می‌کند. با روایات باب (طینت) راه جبر باز نمی‌شود که برخی افراد بخواهند از آن سوء استفاده کنند. البته چنانچه عرض شد درک آنها بسیار مشکل است و تفسیر مرحوم علامه طباطبایی نیز دارای چنین ویژگی‌ای است، و فهم آن دقت بسیار می‌طلبد.
دسته پنجم روایات باب (طینت)، روایاتی است که می‌فرماید: خداوند روز قیامت خوبی‌های بدان را از آنها می‌گیرد و به خوبان می‌دهد و بدی‌های خوبان را از آنان می‌گیرد و به بدان می‌دهد، یعنی، شخص کافر، اگر خوبی هم داشته باشد، از او گرفته و به مؤمن داده می‌شود.
علامه طباطبایی(ره) درباره این روایات می‌گوید: خوبی‌ها و بدی‌ها، امور اعتباری نیست، بلکه ریشه در تکوین و ریشه در سنت‌های الهی دارد؛ یعنی، اطاعت و فرمانبرداری در حقیقت شهد و معصیت و گناه در واقع سم است. به عبارت دیگر خوبی‌ها و بدی‌ها حقیقی است و این حقیقت به صورت دستورات و احکام اعتباری (باید و نباید) در آمده است. بنابراین باید سنخیتی بین فرد و عمل او باشد. حال که چنین است، همه حسنات و خوبی‌ها به مؤمن باز می‌گردد، زیرا خداوند اصل همه خیرها است و مؤمن حقیقی، ایمان به خدا دارد. تمام بدی‌ها نیز به کافر باز می‌گردد؛ زیرا دوری و انکار خداوند منشأ تمام تبهکاری‌ها و بدی‌ها است. کافر به آخرت معتقد نیست و برای آخرت کار نمی‌کند. او برای دنیا و حداکثر مردم کار می‌کند و خداوند - تبارک و تعالی - نیز کار خوب او را در همین دنیا تلافی می‌کند؛ مثلاً نام او را در دنیا بلند می‌کند، مراکز و مؤسسات به نام او می‌شود و... و اما او با آخرت ارتباط ندارد. بنابراین در قیامت (یوم تبلی السرائر)، کافر بی ارج و قرب است: (اولئک الذین کفروا بایات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا؛ آنان کسی‌اند که به آیات پروردگارشان و دیدار او کافر شدند، به همین جهت، اعمالشان حبط و نابود است، از این رو روز قیامت، میزانی برای آنها بر پا نخواهیم کرد)، (کهف، آیه 105). در این جا توصیه می‌شود آیات 103 و 104 (معرفی چهره این گروه) و آیه 106 (بیان عاقبت آنها را) در این سوره با دقت تلاوت فرمایید. همچنین آیه 23 سوره (فرقان) (اعمال آنان همچون ذرات غبار پراکنده در هوا است) را مطالعه فرمایید. آری کافر هر کار خیری انجام دهد، بی ثمر و بدون فایده است و بهره اخروی ندارد؛ زیرا قیامت ظرف ظهور حقایق است و این حقایق و امور خیریه به صاحبان اصلی آنها - که مؤمنان و در رأس آن پیامبران و اولیا هستند - باز می‌گردد با توجه به تاریخ بشر، به دست می‌آید که هر کار خوبی که در عالم واقع می‌شود، به برکت خوبان به ویژه انبیا و اولیای الهی - است. پس باید در قیامت هم به آنان برگردد و هر کار بدی هم که در عالم واقع می‌شود، به دلیل سنت‌های غلطی است که بدان و کافران بر پا کرده‌اند، و در قیامت این بدی‌ها، به ایشان باز می‌گردد.
بنابراین: اولاً بدی و خوبی امور حقیقی است؛ ثانیا قیامت ظرف ظهور حقایق است؛ ثالثا حقیقت کافران بدی و دوری از خدا است و حقیقت مؤمنان خوبی و نزدیکی به خداست است؛ رابعا، تمام خوبی‌ها به مؤمنان و تمام بدی‌ها به کافران باز می‌گردد.
آنچه بیان شد، تبیین نظریه و تفسیر مرحوم علامه طباطبایی، از روایات باب طینت است که با استفاده از درس تفسیر استاد بزرگوار آیت‌الله جوادی آملی به رشته تحریر در آمد.
در پایان گفتنی است که این سخن، بدین معنا نیست که مؤمنان از عمل صالح دست بکشند؛ زیرا شرط ایمان دو چیز است: اول ایمان به خدا و دوم عمل صالح و کردار نیک. قرآن می‌فرماید: (الا الذین امنوا و عملوا الصالحات؛ ایمان به زبان فایده‌ای ندارد)، (عصر، آیه 3). هم چنین می‌فرماید: (و من الناس من یعبد الله علی حرف؛ برخی از مردم، خدا را تنها با زبان می‌پرستند)، (حج، آیه 11). آری مؤمنی که قلبا ایمان دارد و در عمل نیز صاحب کردار نیک است، مشمول روایات دسته پنج می‌شود.
شاید این سؤال نیز پیدا شود که چرا خداوند کافران را آفرید؟ خداوند که از ابتدا می‌دانست آنها بد رفتار می‌کنند و اهل شقاوت‌اند؛ چرا آنها را آفرید؟ پاسخش این است که اولاً خداوند می‌دانست آنها با سوء اختیار خود به این راه کشیده می‌شوند. و نفس آفرینش موجوداتی مختار که به اختیار خود بر اساس تکلیف رفتار کنند و به اعمال خیر روی بیاورند یا به سوء اختیار خود از تکلیف و مسؤولیت انسانیت روی بردارند و اهل شقاوت شوند؛ دارای حکمت و مصلحت است. و اگر این گروه خلق نمی‌شوند، اصلاً تکلیف معنا نداشت. ثانیا این فرد، فرزند و یا پدر و مادر بسیار کسان است. و اگر او آفریده نمی‌شد، پس باید پدران، مادران و فرزندان او نیز آفریده نمی‌شدند. و لازم نیست که والدین یا فرزندان او نیز اهل شقاوت باشند.
منابع:
1. تفسیر المیزان، ج 8، ص 95 به بعد، ج 8، ص 119 به بعد (ترجمه فارسی آن)، بحث روایی مختلط بغیره.
2. اصول کافی، ج 2، کتاب ایمان و کفر، بابهای (طینة المؤمن و الکافر)، (فی ان الصبغة هی الاسلام)، صص 3 - 14 (متن عربی با توضیحات مرحوم علامه طباطبایی در ذیل صفحه 3 و 4).
3. اصول کافی، ج 1، ص 150، (متن عربی با توضیحات مرحوم علامه طباطبایی، ذیل روایات باب المشیئة و الارادة).
4. التحقیق فی کلمات القرآن، ج 7، ص 158 و 159.
5. درس تفسیر استاد علامه آیت‌الله جوادی آملی.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین