در کتابی خواندم که دانشمندان توانسته‌اند ثابت کنند روح یک انسان (قبل از تولدش)، متعلّق به یک انسان دیگر بوده است‌ و حتّی روانشناسان توانسته‌اند با روش هیپنوتیزم، این فرضیه را آزمایش و تجربه کنند. آیا می‌توان به این امور و عقاید اطمینان کرد؟ آیا در روایات اسلامی نیز به این موضوع (تسلسل روح) اشاره شده است؟
در کتابی خواندم که دانشمندان توانسته‌اند ثابت کنند روح یک انسان (قبل از تولدش)، متعلّق به یک انسان دیگر بوده است‌ و حتّی روانشناسان توانسته‌اند با روش هیپنوتیزم، این فرضیه را آزمایش و تجربه کنند. آیا می‌توان به این امور و عقاید اطمینان کرد؟ آیا در روایات اسلامی نیز به این موضوع (تسلسل روح) اشاره شده است؟ یکی از مباحث دشوار علمی، مسئله (تناسخ) است. تناسخ دو قسم است: 1. تناسخ مُلکی؛ به این معنا که نفس آدمی با رها کردن بدن مادی خود، به بدن مادی دیگری وارد شود. 2. تناسخ ملکوتی؛ به این معنا که نفس با عقاید، اندیشه‌ها، نیت‌ها، گفتارها و کردارهای خود بدنی مثالی (متناسب با عالم برزخ) و بدنی قیامتی (متناسب با عالم قیامت) ساخته، به صورت آن مجسّم می‌شود. به بیان دیگر، انسان با عقاید و افعالی که در دنیا دارد، برای خویش بدنی در برزخ و بدنی در قیامت می‌سازد که نفس او به آن تعلّق می‌گیرد و پس از رهایی و مفارقت از بدن مادی، با آن بدن‌ها ترکیب می‌یابد. بنا به اعتقاد ما، تناسخ ملکوتی امری صحیح بوده؛ ولی تناسخ ملکی باطل است. برای بطلان تناسخ ملکی، دلایل متعددی ارائه شده که به مهم‌ترین آنها اشاره می‌شود. این دلیل بر چند اصل تکیه دارد: یکم. تعلّق نفس به بدن، یک تعلّق ذاتی است و در متن و ذات روح انسانی، تعلق به بدن نهفته است. از این رو، ممکن نیست که روح باشد و بدن نباشد. به همین جهت ما معتقدیم روح در هر عالمی، متناسب با همان عالم و احکام و قوانینش، بدون بدن نخواهد بود. البته روح انسان در هر نشأه و عالمی، بدنی مناسب با آن خواهد داشت. دوم. ترکیب روح و بدن یک ترکیب اتحادی است، نه انضمامی؛ یعنی، روح و بدن یک وجود را تشکیل می‌دهند و بر اثر این ترکیب است که حقیقتی به نام انسان شکل می‌گیرد. روح بی‌بدن نمی‌تواند به هستی خود ادامه دهد البته گاهی با بدن مادی و گاهی با بدن برزخی و در نهایت با بدن قیامتی به هستی خود ادامه دهد. از این رو می‌گوییم ترکیب روح و بدن، ترکیبی است که وجودی یگانه می‌یابند. سوم. در ترکیب اتحادی، باید دو موجودی که به یک وجود، موجود می‌شوند، دارای مرتبه یکسانی باشند؛ یعنی، اگر یکی در مرتبه قوه و استعداد محض بود و دیگری در مرتبه فعلیت، نمی‌توان این دو را با یکدیگر متحد ساخت؛ از این رو، ترکیب اتحادی یک موجود بالقوه، با یک موجود بالفعل محال است. چهارم. همه عالم هستی در حرکت است؛ یعنی، هر موجودی در مسیر خاص خود و براساس قوانین حساب شده، پیوسته در حرکت است و رو به کمال متناسب با خود پیش می‌رود؛ برای مثال دانه گندمی که روی زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدی شکافته شده و به تدریج می‌روید، بی‌شک متوجه آخرین مرحله رشد خود است که سنبل داده و دانه‌های زیادی به بار آورد. هسته میوه‌ای که در درون خاک پنهان شده و سپس پوست خود را شکافته و نوک سبزی بیرون می‌دهد، از همان مرحله آغازین آهنگ رسیدن به درجه کمال و برومندی دارد که درختی پر از میوه خواهد شد. به هر حال، دستگاه آفرینش، هرگز از پیشه خود (حرکت رو به کمال مقصود)، دست نمی‌کشد و به کار خود ادامه می‌دهد و کاروان هستی، پیوسته به سوی مقاصد ویژه خودشان هدایت می‌شوند. روح و بدن نیز از این حقیقت و قانون هستی مستثنا نیستند. این دو نیز، مانند سایر موجودات دیگر، پیوسته در حال حرکت‌اند و در این حرکت خود نیز رو به کمال متناسب با خود دارند. پنجم. حرکت، خروج حرکت کننده از قوه به فعلیت، از نقص به کمال و از فقدان به سمت وجدان است؛ یعنی، متحرک در طی حرکت در مسیر خود، از قوه به فعلیت و از نداری به دارایی می‌رسد. بر این اساس، روح و بدن در حرکت خود، یک سلسله نقصان‌ها، نداری‌ها و قوه‌ها را پشت سر گذاشته، واجد کمالات، دارایی‌ها و فعلیت‌ها می‌شوند. ششم. در هر حرکتی، اگر موجودی از قوه به فعلیت برسد، محال است که موجود به فعلیت رسیده، دوباره به قوه برگردد؛ زیرا حرکت همیشه از نقص به کمال، از فقدان به سمت وجدان و از نداری به سوی دارایی است. برای مثال‌ بدن یک حیوان پس از کامل شدنش، دیگر به حالت نطفه بودن باز نمی‌گردد؛ چرا که این خلاف قانون حرکت است. با توجه به اصول شش‌گانه یاد شده، می‌گوییم: اگر روح پس از مفارقت از بدن مادی، به بدن مادی دیگر تعلّق بگیرد، محال پیش می‌آید؛ چرا که اگر نفس و روح پس از مفارقت از بدن، بخواهد به بدن دیگری در مرتبه جنینی و مثل آن تعلّق بگیرد- از آنجا که روح در بدن مادی اول، مسیر تکاملی خود را در حد عالم مادی طی نموده و برخی از مراتب نقصان و فقدان را پشت سر گذاشته و به فعلیت‌هایی رسیده است- باید با بدن مادی‌ای متحد گردد که هنوز در مراحل اولیه حرکت است و نسبت به روح تکامل یافته، در حد قوه و نقصان اولیه خود می‌باشد! این امر محال است؛ زیرا از آنجا که روح و بدن، ترکیبی اتحادی دارند و به یک وجود موجودند؛ نمی‌توان میان این دو موجود- که یکی بالقوه و دیگری بالفعل، یکی ناقص و دیگری کامل است- ترکیب اتحادی ایجاد کرد. از این رو روح تکامل یافته، نمی‌تواند با بدن غیرکامل متحد گردد. اگر بگویید روح پس از مفارقت از بدن اول، تنزل کرده تا بتواند با بدن دیگری اتحاد یابد، می‌گوییم: بر طبق اصل ششم، محال است که موجود به فعلیت رسیده، دوباره به قوه برگردد و این برخلاف حقیقت حرکت است. آری روح، پس از مفارقت از بدن مادی، حیات خود را با (بدن برزخی)، در عالم برزخ ادامه می‌دهد. بدن برزخی، متناسب با حیات عالم برزخ است و براساس اعتقادت، نیت‌ها، گفتارها و رفتارهای اختیاری که انسان در دنیا کسب می‌کند، دوران برزخش شکل می‌گیرد. همچنین روح در قیامت کبری، پس از مفارقت از آن بدن برزخی، حیات خود را با (بدن قیامتی) ادامه می‌دهد. بدن قیامتی، بدنی متناسب با حیات‌ اخروی است که براساس همه کمالات و تحولاتی است که روح تا آن لحظه، به دست آورده است؛ شکل می‌گیرد. تحول روح از بدن مادی به بدن برزخی و از بدن برزخی به بدن قیامتی را (تناسخ ملکوتی) می‌گویند و از دیدگاه اسلام پذیرفته و مقبول است. مخالفت اسلام با تناسخ مُلکی‌ قرآن کریم تصریح می‌کند که انسان پس از مرگ، دیگر به این دنیا باز نمی‌گردد: حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی‌ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (1)؛ (تا زمانی که مرگ هر یک فرا رسد، در آن حال آگاه و نادم شده گوید: بارالها! مرا به دنیا بازگردان تا شاید به تدارک گذشته عملی صالح به جای آورم. به او گفته می‌شود که هرگز نخواهد شد و این کلمه‌ای است که او از روی حسرت می‌گوید و از عقب آنها عالم برزخ است تا روزی که برانگیخته شوند). از این آیه استفاده می‌شود که انسان پس از مرگ، دیگر به این دنیا باز نمی‌گردد. از کتاب پرسمان دانشجویی- فرجام شناسی
عنوان سوال:

در کتابی خواندم که دانشمندان توانسته‌اند ثابت کنند روح یک انسان (قبل از تولدش)، متعلّق به یک انسان دیگر بوده است‌ و حتّی روانشناسان توانسته‌اند با روش هیپنوتیزم، این فرضیه را آزمایش و تجربه کنند. آیا می‌توان به این امور و عقاید اطمینان کرد؟ آیا در روایات اسلامی نیز به این موضوع (تسلسل روح) اشاره شده است؟


پاسخ:

در کتابی خواندم که دانشمندان توانسته‌اند ثابت کنند روح یک انسان (قبل از تولدش)، متعلّق به یک انسان دیگر بوده است‌ و حتّی روانشناسان توانسته‌اند با روش هیپنوتیزم، این فرضیه را آزمایش و تجربه کنند. آیا می‌توان به این امور و عقاید اطمینان کرد؟ آیا در روایات اسلامی نیز به این موضوع (تسلسل روح) اشاره شده است؟

یکی از مباحث دشوار علمی، مسئله (تناسخ) است. تناسخ دو قسم است:
1. تناسخ مُلکی؛ به این معنا که نفس آدمی با رها کردن بدن مادی خود، به بدن مادی دیگری وارد شود.
2. تناسخ ملکوتی؛ به این معنا که نفس با عقاید، اندیشه‌ها، نیت‌ها، گفتارها و کردارهای خود بدنی مثالی (متناسب با عالم برزخ) و بدنی قیامتی (متناسب با عالم قیامت) ساخته، به صورت آن مجسّم می‌شود. به بیان دیگر، انسان با عقاید و افعالی که در دنیا دارد، برای خویش بدنی در برزخ و بدنی در قیامت می‌سازد که نفس او به آن تعلّق می‌گیرد و پس از رهایی و مفارقت از بدن مادی، با آن بدن‌ها ترکیب می‌یابد. بنا به اعتقاد ما، تناسخ ملکوتی امری صحیح بوده؛ ولی تناسخ ملکی باطل است.
برای بطلان تناسخ ملکی، دلایل متعددی ارائه شده که به مهم‌ترین آنها اشاره می‌شود. این دلیل بر چند اصل تکیه دارد:
یکم. تعلّق نفس به بدن، یک تعلّق ذاتی است و در متن و ذات روح انسانی، تعلق به بدن نهفته است. از این رو، ممکن نیست که روح باشد و بدن نباشد.
به همین جهت ما معتقدیم روح در هر عالمی، متناسب با همان عالم و احکام و قوانینش، بدون بدن نخواهد بود. البته روح انسان در هر نشأه و عالمی، بدنی مناسب با آن خواهد داشت.
دوم. ترکیب روح و بدن یک ترکیب اتحادی است، نه انضمامی؛ یعنی، روح و بدن یک وجود را تشکیل می‌دهند و بر اثر این ترکیب است که حقیقتی به نام انسان شکل می‌گیرد. روح بی‌بدن نمی‌تواند به هستی خود ادامه دهد البته گاهی با بدن مادی و گاهی با بدن برزخی و در نهایت با بدن قیامتی به هستی خود ادامه دهد. از این رو می‌گوییم ترکیب روح و بدن، ترکیبی است که وجودی یگانه می‌یابند.
سوم. در ترکیب اتحادی، باید دو موجودی که به یک وجود، موجود می‌شوند، دارای مرتبه یکسانی باشند؛ یعنی، اگر یکی در مرتبه قوه و استعداد محض بود و دیگری در مرتبه فعلیت، نمی‌توان این دو را با یکدیگر متحد ساخت؛ از این رو، ترکیب اتحادی یک موجود بالقوه، با یک موجود بالفعل محال است. چهارم. همه عالم هستی در حرکت است؛ یعنی، هر موجودی در مسیر خاص خود و براساس قوانین حساب شده، پیوسته در حرکت است و رو به کمال متناسب با خود پیش می‌رود؛ برای مثال دانه گندمی که روی زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدی شکافته شده و به تدریج می‌روید، بی‌شک متوجه آخرین مرحله رشد خود است که سنبل داده و دانه‌های زیادی به بار آورد.
هسته میوه‌ای که در درون خاک پنهان شده و سپس پوست خود را شکافته و نوک سبزی بیرون می‌دهد، از همان مرحله آغازین آهنگ رسیدن به درجه کمال و برومندی دارد که درختی پر از میوه خواهد شد.
به هر حال، دستگاه آفرینش، هرگز از پیشه خود (حرکت رو به کمال مقصود)، دست نمی‌کشد و به کار خود ادامه می‌دهد و کاروان هستی، پیوسته به سوی مقاصد ویژه خودشان هدایت می‌شوند. روح و بدن نیز از این حقیقت و قانون هستی مستثنا نیستند. این دو نیز، مانند سایر موجودات دیگر، پیوسته در حال حرکت‌اند و در این حرکت خود نیز رو به کمال متناسب با خود دارند.
پنجم. حرکت، خروج حرکت کننده از قوه به فعلیت، از نقص به کمال و از فقدان به سمت وجدان است؛ یعنی، متحرک در طی حرکت در مسیر خود، از قوه به فعلیت و از نداری به دارایی می‌رسد. بر این اساس، روح و بدن در حرکت خود، یک سلسله نقصان‌ها، نداری‌ها و قوه‌ها را پشت سر گذاشته، واجد کمالات، دارایی‌ها و فعلیت‌ها می‌شوند.
ششم. در هر حرکتی، اگر موجودی از قوه به فعلیت برسد، محال است که موجود به فعلیت رسیده، دوباره به قوه برگردد؛ زیرا حرکت همیشه از نقص به کمال، از فقدان به سمت وجدان و از نداری به سوی دارایی است. برای مثال‌ بدن یک حیوان پس از کامل شدنش، دیگر به حالت نطفه بودن باز نمی‌گردد؛ چرا که این خلاف قانون حرکت است.
با توجه به اصول شش‌گانه یاد شده، می‌گوییم: اگر روح پس از مفارقت از بدن مادی، به بدن مادی دیگر تعلّق بگیرد، محال پیش می‌آید؛ چرا که اگر نفس و روح پس از مفارقت از بدن، بخواهد به بدن دیگری در مرتبه جنینی و مثل آن تعلّق بگیرد- از آنجا که روح در بدن مادی اول، مسیر تکاملی خود را در حد عالم مادی طی نموده و برخی از مراتب نقصان و فقدان را پشت سر گذاشته و به فعلیت‌هایی رسیده است- باید با بدن مادی‌ای متحد گردد که هنوز در مراحل اولیه حرکت است و نسبت به روح تکامل یافته، در حد قوه و نقصان اولیه خود می‌باشد! این امر محال است؛ زیرا از آنجا که روح و بدن، ترکیبی اتحادی دارند و به یک وجود موجودند؛ نمی‌توان میان این دو موجود- که یکی بالقوه و دیگری بالفعل، یکی ناقص و دیگری کامل است- ترکیب اتحادی ایجاد کرد.
از این رو روح تکامل یافته، نمی‌تواند با بدن غیرکامل متحد گردد.
اگر بگویید روح پس از مفارقت از بدن اول، تنزل کرده تا بتواند با بدن دیگری اتحاد یابد، می‌گوییم: بر طبق اصل ششم، محال است که موجود به فعلیت رسیده، دوباره به قوه برگردد و این برخلاف حقیقت حرکت است.
آری روح، پس از مفارقت از بدن مادی، حیات خود را با (بدن برزخی)، در عالم برزخ ادامه می‌دهد. بدن برزخی، متناسب با حیات عالم برزخ است و براساس اعتقادت، نیت‌ها، گفتارها و رفتارهای اختیاری که انسان در دنیا کسب می‌کند، دوران برزخش شکل می‌گیرد.
همچنین روح در قیامت کبری، پس از مفارقت از آن بدن برزخی، حیات خود را با (بدن قیامتی) ادامه می‌دهد. بدن قیامتی، بدنی متناسب با حیات‌ اخروی است که براساس همه کمالات و تحولاتی است که روح تا آن لحظه، به دست آورده است؛ شکل می‌گیرد.
تحول روح از بدن مادی به بدن برزخی و از بدن برزخی به بدن قیامتی را (تناسخ ملکوتی) می‌گویند و از دیدگاه اسلام پذیرفته و مقبول است.
مخالفت اسلام با تناسخ مُلکی‌
قرآن کریم تصریح می‌کند که انسان پس از مرگ، دیگر به این دنیا باز نمی‌گردد: حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی‌ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (1)؛ (تا زمانی که مرگ هر یک فرا رسد، در آن حال آگاه و نادم شده گوید: بارالها! مرا به دنیا بازگردان تا شاید به تدارک گذشته عملی صالح به جای آورم. به او گفته می‌شود که هرگز نخواهد شد و این کلمه‌ای است که او از روی حسرت می‌گوید و از عقب آنها عالم برزخ است تا روزی که برانگیخته شوند).
از این آیه استفاده می‌شود که انسان پس از مرگ، دیگر به این دنیا باز نمی‌گردد.
از کتاب پرسمان دانشجویی- فرجام شناسی





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین