من کاملا به خدا اعتقاد دارم اما هنوز جهان آخرت برام جا نیفتاده. مهمه که جهان آخرت حوری داشته باشه یا نهرهای مثل عسل یا درختان پر میوه یا اگر قراره که ما رو مجازات کنند دیگه ترس از مجازات نباید باشه. چون ما که دیگه نمی میریم پس تحمل می کنیم یه جوری نور جهان آخرت را تو من زنده کنید. آیه 22 سوره نحل رو هم می دونم اما من اونطوری نیستم.
من کاملا به خدا اعتقاد دارم اما هنوز جهان آخرت برام جا نیفتاده. مهمه که جهان آخرت حوری داشته باشه یا نهرهای مثل عسل یا درختان پر میوه یا اگر قراره که ما رو مجازات کنند دیگه ترس از مجازات نباید باشه. چون ما که دیگه نمی میریم پس تحمل می کنیم یه جوری نور جهان آخرت را تو من زنده کنید. آیه 22 سوره نحل رو هم می دونم اما من اونطوری نیستم. بحث کیفیّت بهشت و جهنّم آخرتی و چگونگی موجودات آن فرع بر وجود عالم آخرت است. لذا دلایل وجود عالم آخرت نیز جدا از دلایل اثبات کننده کیفیّت موجودات عالم آخرت است. اکثر براهین وجود عالم آخرت در حقیقت مبتنی بر شناخت خدا و صفات او هستند. یعنی اعتقاد به وجود عالم آخرت لازمه اعتقاد به خدا و صفات اوست. برای نمونه گفته می شود: خدا حکیم است ؛ و حکیم کار لغو و بیهوده نمی کند. و کار لغو و غیر حکیمانه آن است که یا غایت نداشته باشد یا غایت آن بهترین غایت ممکن نباشد. لذا خدا که حکیم است محال است کاری انجام دهد که غایت نداشته باشد یا غایت آن بهترین غایت ممکن نباشد. پس لازم است که انسان و دیگر موجودات با مردن از بین نروند بلکه به عالم کاملتری منتقل شوند چون در غیر این صورت لازم می آید که خلقت انسان و دیگر موجودات عبث و غیر حکیمانه باشد. در برهان دیگری از عدل خدا استفاده کرده گفته اند: خدا عادل است ؛ و عدل خدا اقتضاء می کند که همه بدکاران را به مجازات اعمالشان برساند. امّا این دنیا قابلیّت آن را ندارد که همه بدکاران به مجازات اعمالشان رسانده شوند ؛ برای مثال کسی را که با انداختن یک بمب اتمی هشتاد هزار نفر را کشته است چگونه می توان هشتاد هزار بار او را اعدام نمود. یا کسی را که قصد دارد همیشه ظالم باشد ، به طوری اگر بی نهایت سال عمر کند باز دست از ظلم بر نمی دارد ، چگونه می توان در این دنیا بی نهایت سال مجازات نمود. بنا بر این لازم است عالم دیگری باشد تا عدالت خدا در آن ظهور پیدا کند. در برهان دیگری گفته می شود: خدا حکیم است و حکیم کار بیهوده نمی کند. از طرفی خدا در وجود انسان حبّ بقا را قرار داده است لذا انسان دوست دارد همیشه وجود داشته باشد ؛ حال اگر انسان با مردن از بین برود وجود چنین حسّی در انسان بیهوده و عبث است ؛ پس یقیناً انسان با مردن از بین نمی رود بلکه به عالم دیگری منتقل می شود. ملاحظه می فرمایید که در تمام این براهین ساده و همه فهم ، برای اثبات وجود عالم آخرت ، از صفات خدا استفاده شده است. لذا اعتقاد به معاد لازمه اعتقاد به خدا و اوصاف اوست. امّا بحث از چگونگی موجودات عالم آخرت بحث دیگری است که عمده آن با دلایل نقلی (از راه آیات و روایات) به اثبات می رسد. اصل وجود بهشت و جهنّم را می توان با دلایل عقلی و فلسفی اثبات نمود امّا چگونگی آنها فراتر از ادراک عقل است چرا که عقل تنها امور کلّی را اثبات می کند نه جزئیّات را. نعمتهای بهشت و جهنّم نیز در آنچه حضرت عالی بیان فرموده اید خلاصه نمی شوند. آنچه حضرت عالی بیان فرموده اید نازلترین نعمتهای بهشتی و ضعیفترین عذابهای جهنّم است که برای بشر عادی قابل فهم است. اینکه خداوند متعال در قرآن کریم از این امور به فراوانی یاد می کند از آن جهت است که اوّلاً بهشت اکثر مردم در همین حدّ است و اکثر مردم با همین وعده ها انگیزه عمل پیدا می کنند و ثانیاً اکثر مردم توان فهم مافوق این نعمتها را ندارند لذا خداوند متعال نعمتهای دیگر را یا نگفته است یا در پرده گفته است تا اهلش آن را دریابند. حتّی خود این امور را هم وقتی از نزدیک مشاهده نمودند خواهند یافت که تصوّر درستی از آنها نداشته اند. خداوند متعال در قرآن کریم خواسته است با این تعابیر آشنا برای بشر ، از حقایقی پرده بردارد که بشر هیچگاه آنها را ندیده و نامی برای آنها انتخاب نکرده است. نعمتهای بهشتی را یا باید رفت و دید یا باید چشم آخرت بین یافت و از همین جا مشاهده نمود. به قول معروف شنیدن کی بود مانند دیدن. ما انسانهای عادی نسبت به فهم معانی حقیقی این الفاظ مانند نابینای مادر زادی هستیم که چهره ای زیبا یا میوه ای خوش رنگ یا خورشیدی تابان را برای او توصیف می کنند. این نابینای مادرزاد چنین نیست که چیزی از این الفاظ نفهمد امّا فهم او کجا و فهم خود آن توصیف کننده کجا. نابینای مادر زاد ، با لمس نمودن می تواند شکل سیب را دریابد امّا هر چه کند نمی تواند رنگ زیبای آن را ادراک کند. امّا اگر این نابینای مادرزاد درمان شود و چشمانش گشوده گردد از راه همان توصیفاتی که قبلاً برایش شده است خواهد توانست اشیاء اطرافش را بشناسد. او به محض این که خورشید را ببیند می فهمد که آن خورشید است و به محض اینکه چشمش به درخت بیفتد خواهد فهمید که سبز چگونه رنگی است. در عین حال خواهد فهمید که تفاوت فاحشی بین فهم فعلی او با فهم قبلی اش وجود دارد. نعمتهای آخرت نیز نسبت به ما چنین هستند ولی انبیاء و ائمه و اولیای الهی حقیقت این امور را مشاهده می کنند. بنا بر این ، به صرف شنیدن کلماتی چون عسل و شیر و خمر و نهر آب و امثال آن نباید آنها را با همین امور دنیایی قیاس نمود. این امور دنیایی تنها سایه ای از آن حقایقند که ما نابینایان می توانیم آنها را حس کنیم. لذا خواصّی که در روایات برای نعمتهای بهشتی شمرده شده اند با مشابه های دنیایی آنها بسیار متفاوتند. برای مثال در روایات اهل بیت (ع) ذکر شده که هر میوه بهشتی واجد تمام لذائذ عالم است لکن یک طعم در آن بر دیگر طعمها غلبه دارد. از دیگر خصوصیّات این نعمتها این است که استفاده از آنها موجب افزایش معرفت به خدا می شود ، به عبارت دیگر این نعمتها از سنخ معرفتند. عسل مرتبه ای از معرفت است که مزاج هر کسی طاقت آن را ندارد همانطور که عسل دنیا را هر کسی نمی تواند به صورت خالص تناول نماید از اینرو آن را با خامه یا کره و امثال آنها می آمیزند ؛ خمر نیز مرتبه دیگری از آن است که خورندگانش مست خدا می شوند ؛ شیر نیز مرتبه دیگری از معرفت است که اکثر افراد آن را تحمّل می کنند جز اندکی و آب مرتبه ای دیگر از معرفت است که همگانی بوده با هر مزاجی سازگار است. کما اینکه چرک و خون و خس و خاشاک و مس گداخته ( غسلین و ضریع و حمیم ) مراتب جهل و غفلتند که غذای اهل جهنّمند. چرا که منشاء تمام خیرات عقل و علم و منشاء تمام بدیها جهل و غفلت است. خصوصیّت دیگر نعمتهای بهشتی این است که زوال ناپذیرند ؛ لذا حکمای اسلامی نعمتهای جسمانی بهشتی را غیر مادّی می دانند. یعنی در عین اینکه مثل اجسام شکل و رنگ و طعم و بو امثال آنها را دارند ولی مادّه ندارند ؛ از اینرو زمان بردار هم نیستند چون زمان مقدار حرکت است و حرکت لازمه وجود مادّه است. خصوصیّت دیگر این نعمتها این است که قائم به وجود شخص بهشتی است. یعنی از اراده خود بهشتی پدید می آیند. تمام این نوشیدنیها و خوردنیها و حور و غلمان و امثال آنها چیزی نیستند جز تمثّل اعتقادات ، خلقیّات و اعمال خود انسانها. هر کسی در دنیا وجود خود را به هر شکلی ساخته به تناسب آن نیز در آخرت قدرت آفرینش خواهد داشت. اهل بهشت از آن جهت که وجودشان پاک است جز امور پاک و زیبا را اراده نمی کنند لذا ظهور خواسته آنها نعمتهای بهشتی است. اهل جهنّم نیز به خاطر درون آلوده خود جز امور شرّ را نمی توانند طلب کنند کما اینکه در دنیا کششی به سوی امور خیر نداشتند. امّا اینکه فرموده اید: مرگ در آخرت نیست پس عذاب آن قابل تحمّل است ، ربطش چندان قابل فهم نیست. مرگ بزرگترین ترس انسان نیست ؛ اینکه انسانها از مرگ می ترسند عمدتاً برای آن است که از پس مرگ می ترسند. لذا اهل جهنّم چنان از دست اعتقادات ، خلقیّات و اعمال خود در رنجند که مرگ را آرزو می کنند. ( إِنَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَریباً یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی‌ کُنْتُ تُراباً : و ما شما را از عذاب نزدیکی بیم دادیم.این عذاب در روزی خواهد بود که انسان آنچه را از قبل با دستهای خود فرستاده می‌بیند، و کافر می‌گوید:ای کاش خاک بودم.)(النبأ:40) اینکه گفته می شود خدا بدکاران را عذاب می کند ، در حقیقت نوعی تعبیر مجازی است در وجود خدا اصل با رحمت است و غضب از اوصاف فعلی بوده از نسبت خدا به مخلوق انتزاع می شود ؛ این خود بنده است که با اختیار خود از زیر چتر رحمت خدا خارج شده خود را گرفتار عذاب می کند. عذاب جهنّم چیزی جز اعتقادات و خلقیّات و اعمال خود شخص نیست ؛ هر کسی وجود آخرتی خود را در همین دنیا با دست اختیار خود می سازد. لذا خطاب به اهل آخرت باید گفت : (اگر پرنیان است خود رشته ای ..... اگر بار خار است خود کشته ای.) مطلب دیگر در باب جهنّم این که ، جهنّم نیز به معنی عامّ کلمه رحمت خداست که بندگان آلوده را پاک می کند تا در نهایت وارد بهشت شوند. اگر کسی با هزینه اندکی خود را در دنیا پاک نمود در آخرت بدون دردسر وارد بهشت می شود و الّا در عالم آخرت آنقدر باید از دست خود و اعتقادات و خلقیّات و اعمال خود زجر بکشد تا از خود حیوانی خود رهیده به فطرت الهی خود بازگردد ؛ در این صورت است که شخص از جهنّم نجات می یابد. امّا آنهایی که چون ابلیس و شمر و یزید و امثال آنها آلودگی محضند هر قدر هم عذاب بکشند از خودخواهی خود باز نمی گردند لذا در عذاب جهنّم ابدی اند. عذاب جهنّم همانند کوره ذوب فلزّات است که سنگ طلا را در آن ذوب می کنند تا ناخالصی آن را بزدایند و در نهایت طلای خالص به دست آورند. امّا اگر سنگ خارایی را در این کوره ذوب کند تا ابد هم طلایی از آن حاصل نمی شود. چون طلای آن به قدری ناچیز است که در حکم عدم است. افرادی چون ابلیس و یزید و شمر نیز چنان فطرت خود را تضعیف نموده اند که گویی فاقد فطرتند.
عنوان سوال:

من کاملا به خدا اعتقاد دارم اما هنوز جهان آخرت برام جا نیفتاده. مهمه که جهان آخرت حوری داشته باشه یا نهرهای مثل عسل یا درختان پر میوه یا اگر قراره که ما رو مجازات کنند دیگه ترس از مجازات نباید باشه. چون ما که دیگه نمی میریم پس تحمل می کنیم یه جوری نور جهان آخرت را تو من زنده کنید. آیه 22 سوره نحل رو هم می دونم اما من اونطوری نیستم.


پاسخ:

من کاملا به خدا اعتقاد دارم اما هنوز جهان آخرت برام جا نیفتاده. مهمه که جهان آخرت حوری داشته باشه یا نهرهای مثل عسل یا درختان پر میوه یا اگر قراره که ما رو مجازات کنند دیگه ترس از مجازات نباید باشه. چون ما که دیگه نمی میریم پس تحمل می کنیم یه جوری نور جهان آخرت را تو من زنده کنید. آیه 22 سوره نحل رو هم می دونم اما من اونطوری نیستم.

بحث کیفیّت بهشت و جهنّم آخرتی و چگونگی موجودات آن فرع بر وجود عالم آخرت است. لذا دلایل وجود عالم آخرت نیز جدا از دلایل اثبات کننده کیفیّت موجودات عالم آخرت است.
اکثر براهین وجود عالم آخرت در حقیقت مبتنی بر شناخت خدا و صفات او هستند. یعنی اعتقاد به وجود عالم آخرت لازمه اعتقاد به خدا و صفات اوست. برای نمونه گفته می شود:
خدا حکیم است ؛ و حکیم کار لغو و بیهوده نمی کند. و کار لغو و غیر حکیمانه آن است که یا غایت نداشته باشد یا غایت آن بهترین غایت ممکن نباشد. لذا خدا که حکیم است محال است کاری انجام دهد که غایت نداشته باشد یا غایت آن بهترین غایت ممکن نباشد. پس لازم است که انسان و دیگر موجودات با مردن از بین نروند بلکه به عالم کاملتری منتقل شوند چون در غیر این صورت لازم می آید که خلقت انسان و دیگر موجودات عبث و غیر حکیمانه باشد.
در برهان دیگری از عدل خدا استفاده کرده گفته اند: خدا عادل است ؛ و عدل خدا اقتضاء می کند که همه بدکاران را به مجازات اعمالشان برساند. امّا این دنیا قابلیّت آن را ندارد که همه بدکاران به مجازات اعمالشان رسانده شوند ؛ برای مثال کسی را که با انداختن یک بمب اتمی هشتاد هزار نفر را کشته است چگونه می توان هشتاد هزار بار او را اعدام نمود. یا کسی را که قصد دارد همیشه ظالم باشد ، به طوری اگر بی نهایت سال عمر کند باز دست از ظلم بر نمی دارد ، چگونه می توان در این دنیا بی نهایت سال مجازات نمود. بنا بر این لازم است عالم دیگری باشد تا عدالت خدا در آن ظهور پیدا کند.
در برهان دیگری گفته می شود: خدا حکیم است و حکیم کار بیهوده نمی کند. از طرفی خدا در وجود انسان حبّ بقا را قرار داده است لذا انسان دوست دارد همیشه وجود داشته باشد ؛ حال اگر انسان با مردن از بین برود وجود چنین حسّی در انسان بیهوده و عبث است ؛ پس یقیناً انسان با مردن از بین نمی رود بلکه به عالم دیگری منتقل می شود.
ملاحظه می فرمایید که در تمام این براهین ساده و همه فهم ، برای اثبات وجود عالم آخرت ، از صفات خدا استفاده شده است. لذا اعتقاد به معاد لازمه اعتقاد به خدا و اوصاف اوست.
امّا بحث از چگونگی موجودات عالم آخرت بحث دیگری است که عمده آن با دلایل نقلی (از راه آیات و روایات) به اثبات می رسد. اصل وجود بهشت و جهنّم را می توان با دلایل عقلی و فلسفی اثبات نمود امّا چگونگی آنها فراتر از ادراک عقل است چرا که عقل تنها امور کلّی را اثبات می کند نه جزئیّات را.
نعمتهای بهشت و جهنّم نیز در آنچه حضرت عالی بیان فرموده اید خلاصه نمی شوند. آنچه حضرت عالی بیان فرموده اید نازلترین نعمتهای بهشتی و ضعیفترین عذابهای جهنّم است که برای بشر عادی قابل فهم است. اینکه خداوند متعال در قرآن کریم از این امور به فراوانی یاد می کند از آن جهت است که اوّلاً بهشت اکثر مردم در همین حدّ است و اکثر مردم با همین وعده ها انگیزه عمل پیدا می کنند و ثانیاً اکثر مردم توان فهم مافوق این نعمتها را ندارند لذا خداوند متعال نعمتهای دیگر را یا نگفته است یا در پرده گفته است تا اهلش آن را دریابند. حتّی خود این امور را هم وقتی از نزدیک مشاهده نمودند خواهند یافت که تصوّر درستی از آنها نداشته اند. خداوند متعال در قرآن کریم خواسته است با این تعابیر آشنا برای بشر ، از حقایقی پرده بردارد که بشر هیچگاه آنها را ندیده و نامی برای آنها انتخاب نکرده است. نعمتهای بهشتی را یا باید رفت و دید یا باید چشم آخرت بین یافت و از همین جا مشاهده نمود. به قول معروف شنیدن کی بود مانند دیدن. ما انسانهای عادی نسبت به فهم معانی حقیقی این الفاظ مانند نابینای مادر زادی هستیم که چهره ای زیبا یا میوه ای خوش رنگ یا خورشیدی تابان را برای او توصیف می کنند. این نابینای مادرزاد چنین نیست که چیزی از این الفاظ نفهمد امّا فهم او کجا و فهم خود آن توصیف کننده کجا. نابینای مادر زاد ، با لمس نمودن می تواند شکل سیب را دریابد امّا هر چه کند نمی تواند رنگ زیبای آن را ادراک کند. امّا اگر این نابینای مادرزاد درمان شود و چشمانش گشوده گردد از راه همان توصیفاتی که قبلاً برایش شده است خواهد توانست اشیاء اطرافش را بشناسد. او به محض این که خورشید را ببیند می فهمد که آن خورشید است و به محض اینکه چشمش به درخت بیفتد خواهد فهمید که سبز چگونه رنگی است. در عین حال خواهد فهمید که تفاوت فاحشی بین فهم فعلی او با فهم قبلی اش وجود دارد. نعمتهای آخرت نیز نسبت به ما چنین هستند ولی انبیاء و ائمه و اولیای الهی حقیقت این امور را مشاهده می کنند. بنا بر این ، به صرف شنیدن کلماتی چون عسل و شیر و خمر و نهر آب و امثال آن نباید آنها را با همین امور دنیایی قیاس نمود. این امور دنیایی تنها سایه ای از آن حقایقند که ما نابینایان می توانیم آنها را حس کنیم. لذا خواصّی که در روایات برای نعمتهای بهشتی شمرده شده اند با مشابه های دنیایی آنها بسیار متفاوتند. برای مثال در روایات اهل بیت (ع) ذکر شده که هر میوه بهشتی واجد تمام لذائذ عالم است لکن یک طعم در آن بر دیگر طعمها غلبه دارد. از دیگر خصوصیّات این نعمتها این است که استفاده از آنها موجب افزایش معرفت به خدا می شود ، به عبارت دیگر این نعمتها از سنخ معرفتند. عسل مرتبه ای از معرفت است که مزاج هر کسی طاقت آن را ندارد همانطور که عسل دنیا را هر کسی نمی تواند به صورت خالص تناول نماید از اینرو آن را با خامه یا کره و امثال آنها می آمیزند ؛ خمر نیز مرتبه دیگری از آن است که خورندگانش مست خدا می شوند ؛ شیر نیز مرتبه دیگری از معرفت است که اکثر افراد آن را تحمّل می کنند جز اندکی و آب مرتبه ای دیگر از معرفت است که همگانی بوده با هر مزاجی سازگار است. کما اینکه چرک و خون و خس و خاشاک و مس گداخته ( غسلین و ضریع و حمیم ) مراتب جهل و غفلتند که غذای اهل جهنّمند. چرا که منشاء تمام خیرات عقل و علم و منشاء تمام بدیها جهل و غفلت است. خصوصیّت دیگر نعمتهای بهشتی این است که زوال ناپذیرند ؛ لذا حکمای اسلامی نعمتهای جسمانی بهشتی را غیر مادّی می دانند. یعنی در عین اینکه مثل اجسام شکل و رنگ و طعم و بو امثال آنها را دارند ولی مادّه ندارند ؛ از اینرو زمان بردار هم نیستند چون زمان مقدار حرکت است و حرکت لازمه وجود مادّه است. خصوصیّت دیگر این نعمتها این است که قائم به وجود شخص بهشتی است. یعنی از اراده خود بهشتی پدید می آیند. تمام این نوشیدنیها و خوردنیها و حور و غلمان و امثال آنها چیزی نیستند جز تمثّل اعتقادات ، خلقیّات و اعمال خود انسانها. هر کسی در دنیا وجود خود را به هر شکلی ساخته به تناسب آن نیز در آخرت قدرت آفرینش خواهد داشت. اهل بهشت از آن جهت که وجودشان پاک است جز امور پاک و زیبا را اراده نمی کنند لذا ظهور خواسته آنها نعمتهای بهشتی است. اهل جهنّم نیز به خاطر درون آلوده خود جز امور شرّ را نمی توانند طلب کنند کما اینکه در دنیا کششی به سوی امور خیر نداشتند.
امّا اینکه فرموده اید: مرگ در آخرت نیست پس عذاب آن قابل تحمّل است ، ربطش چندان قابل فهم نیست. مرگ بزرگترین ترس انسان نیست ؛ اینکه انسانها از مرگ می ترسند عمدتاً برای آن است که از پس مرگ می ترسند. لذا اهل جهنّم چنان از دست اعتقادات ، خلقیّات و اعمال خود در رنجند که مرگ را آرزو می کنند. ( إِنَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَریباً یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی‌ کُنْتُ تُراباً : و ما شما را از عذاب نزدیکی بیم دادیم.این عذاب در روزی خواهد بود که انسان آنچه را از قبل با دستهای خود فرستاده می‌بیند، و کافر می‌گوید:ای کاش خاک بودم.)(النبأ:40)
اینکه گفته می شود خدا بدکاران را عذاب می کند ، در حقیقت نوعی تعبیر مجازی است در وجود خدا اصل با رحمت است و غضب از اوصاف فعلی بوده از نسبت خدا به مخلوق انتزاع می شود ؛ این خود بنده است که با اختیار خود از زیر چتر رحمت خدا خارج شده خود را گرفتار عذاب می کند. عذاب جهنّم چیزی جز اعتقادات و خلقیّات و اعمال خود شخص نیست ؛ هر کسی وجود آخرتی خود را در همین دنیا با دست اختیار خود می سازد. لذا خطاب به اهل آخرت باید گفت : (اگر پرنیان است خود رشته ای ..... اگر بار خار است خود کشته ای.)
مطلب دیگر در باب جهنّم این که ، جهنّم نیز به معنی عامّ کلمه رحمت خداست که بندگان آلوده را پاک می کند تا در نهایت وارد بهشت شوند. اگر کسی با هزینه اندکی خود را در دنیا پاک نمود در آخرت بدون دردسر وارد بهشت می شود و الّا در عالم آخرت آنقدر باید از دست خود و اعتقادات و خلقیّات و اعمال خود زجر بکشد تا از خود حیوانی خود رهیده به فطرت الهی خود بازگردد ؛ در این صورت است که شخص از جهنّم نجات می یابد. امّا آنهایی که چون ابلیس و شمر و یزید و امثال آنها آلودگی محضند هر قدر هم عذاب بکشند از خودخواهی خود باز نمی گردند لذا در عذاب جهنّم ابدی اند. عذاب جهنّم همانند کوره ذوب فلزّات است که سنگ طلا را در آن ذوب می کنند تا ناخالصی آن را بزدایند و در نهایت طلای خالص به دست آورند. امّا اگر سنگ خارایی را در این کوره ذوب کند تا ابد هم طلایی از آن حاصل نمی شود. چون طلای آن به قدری ناچیز است که در حکم عدم است. افرادی چون ابلیس و یزید و شمر نیز چنان فطرت خود را تضعیف نموده اند که گویی فاقد فطرتند.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین