شما به عنوان یک عالم دینی و جامعه شناس دین را چگونه تعریف می کنید؟ آیا می توانیم به تعریف واحد و عموما پذیرفته شده ای از دین برسیم؟ و یا نه ، فقط می توانیم ویژگی ها و یا کارکردهای دین را برشمریم؟ دینداران و دین شناسان هر یک پاسخی به سوال مزبور می دهند حتی در میان دین شناسان هم اتفاق نظری در این مورد وجود ندارد. آیا می توانیم با پاسخ به این دو سوال که دین چه هست و دین چه نیست مسئله را ساده تر کنیم؟ نخست باید دانست با توجه به اشتراک ریشه دِین و دُین؛ می توان گفت: (دین آن چیزی است که انسان در گرو آن است) که شامل اعتقادات و بایدها و نبایدهای دنباله آن است و درباره معیار دینداری می توان گفت: از یک حداقل شروع می شود که شامل رعایت واجبات و ترک محرمات است تا به حداکثر که رعایت مستحبات و مکروهات و دستیابی کامل به عدالت اجتماعی و مقام رضا و تسلیم از نظر سیر و سلوک فردی است. در این باره گفتنی است که مرز واجبات و محرمات، حداقل مقدار دینداری است و اضافه بر آن به عنوان (منطقه فراغ) از آن یاد می شود که با توجه به تجربیات بشری و ذوق و سلیقه های اختیاری قابل قبض و بسط است. البته درباره منطقه فراغ و روش های زندگی فردی و اجتماعی نیز به هر مقدار اندیشمندان اسلامی به کاووش در الگوگیری از سنت پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) اقدام کنند و از سفارش های الهی در قرآن و عقل سلیم بشری استفاده نشود. رفتارهای دینی پررنگ تر می شود، لذا دینداری معیاری است که از حداقل تا حداکثر قابل تصور و ترسیم است. با توجه به این که برخی رفتارها به عنوان شاخص رفتار دینی و عمود دین مطرح است مانند: نماز، حجاب، دوری از ربا و رشوه و... و اصل ولایت پذیری که نهادینه شدن این رفتارها به عنوان شاخص های دینداری در جامعه قابل ارزیابی است. برای توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم: 1. دین واژه ای است عربی که در لغت به معنای به ملکیت، تصرف، چیرگی، فرمانبری خود درآوردن، داوری، پاداش و کیفر دادن، فرمانبری و فروتنی کردن و باور به موضوعی آمده است (محمد عبدالله دراز، الدین، ص 31 - 30، دارالعلم، کویت 1970). به دیگر سخن، همچون دُین که گونه ای الزام مالی می باشد، دین نیز الزامی ادبی است (همان، ص 32). 2. معنای اصطلاحی دین عبارت است از باور به آفریننده ای برای جهان و سفارش های عملی هم سو با این باور، از این رو کسانی که مطلقا به آفریننده ای باور نداشته و پیدایش پدیده های جهان را تصادفی و یا تنها معلول اثرگذاری و اثرپذیری های مادی و طبیعی می دانند (بی دین) نامیده می شوند. در مقابل، کسانی که به آفریننده ای برای جهان باورمندند؛ هر چند باورها و آیین دین آنان با کج روی ها و خرافه هایی همراه باشد، (با دین) شمرده می شوند (محمد تقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، دوره کامل سه جلدی، ص 11، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1381). البته آمیختگی دین با نارسایی های یاد شده موجب می شود که ادیان موجود در میان انسان ها به دو دسته حق و باطل یا الهی و بشری تقسیم شوند. دین حق یا الهی، مجموعه باورها و رفتارهای استوار بر آن ها و قوانین اجرایی است که خداوند آن را برای رسیدن بشر به سر منزل مقصود از آفرینش خود فرو فرستاده است (آیت الله جوادی آملی، انتظار بشر از دین، ص 26، نشر اسراء، 1380). یا آیین دارای باورهای درست و برابر با واقع همراه با سفارش به رفتارهایی برخوردار از ضمانت کافی برای درستی و اعتبار (محمد تقی مصباح یزدی، همان). و بالاخره دین باطل یا بشری؛ یعنی مجموعه باورها و قوانین و مقررات فرآورده اندیشه بشر و آمیخته با هوس مداری ها و با ادعای ربوبیت بر عالم (آیت الله جوادی آملی، همان، ص 24). در تبیین معنای اصطلاحی دین، برخی بر این باورند که انسان دارای دو گونه زندگی است؛ حیات طبیعی معمولی و حیات معقول. آن گاه چنین می گویند که در زندگی به معنای نخست به دین نیازی وجود ندارد، بلکه حتی با آن در چالش می باشد ولی حیات معقول انسان وامدار دین است. اینان در توصیف حیات معقول آورده اند: (حیات معقول عبارت است از تکاپویی آگاهانه، به گونه ای که با سپری کردن هر گام در آن، درباره گام بعدی اشتیاق و نیروی حرکت فزونی می گیرد. رهبر تکاپوی یاد شده نیز شخصیت انسان می باشد؛ آن هم شخصیتی که ازلیت سرچشمه آن، این جهان معنادار گذرگاهش و جای گرفتن در مدار جاذبیت کمال مطلق در ابدیت، مقصد نهاییش، کمال مطلقی که نسیمی از محبت و جلالش، واقعیات هستی را به حرکت درآورده و فراروی راه پرفراز و فرود تکامل ماده و معنا، چراغی را برافروخته است) (محمد تقی جعفری، فلسفه دین، ص 94، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1375). 3. در بازیابی رویکرد قرآن کریم به دین، با این جهت گیری روبه رو می شویم که این کتاب الهی، دین را نه تافته ای جدا از چیستی انسان؛ بلکه آمیخته و درهم تنیده با سرشت و ژرفای وجود او می داند، چرا که در این باره فرموده است: (فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون؛ پس روی خود را به آیین خالص خداوند متوجه کن. این فطرتی است که خداوند انسان ها را بر آن آفریده، در آفرینش الهی، دگرگونی نیست، این است آیین استوار، ولی بسیاری از مردم نمی دانند). در این آیه شریف، آشکارا آمده است که این دینی که می گوییم باید با توجه و غفلت زدایی تمام بدان روی آوری، همان دینی است که فطرت؛ یعنی گونه آفرینش دگرگون ناپذیرت، تو را بدان فرا می خواند. این امر از آن روست که، دین چیزی جز شیوه زندگی نمی باشد؛ روشی که برای دست یابی به نیک بختی، پیشه کردن آن بر انسان، بایستنی است. به دیگر سخن، هم چون سایر گونه های آفریده ها، نوع انسان به گونه ای آفریده شده که به ابزاری هم سو با هدف آفرینش خود مجهز می باشد، به گونه ای که او را به سودها وز یان هایش رهنمون می شود. این رویکرد که در آیات دیگر از جمله (طه، 50 - اعلی، 3 - عبس، 20 و...) بدان اشاره شده است، دین نام دارد و در یک کلام یعنی راه و رسم زندگی و راهکارهای دست یابی به نیک بختی و کمال حقیقی یا هدف آفرینش انسان (علامه طباطبایی ، المیزان، ج 16، ص 179 - 178 ، مؤسسه الاعلمی). از آیات دیگر قرآن نیز چنین استفاده می شود که فرو فرستاده شدن وحی الهی و کارکرد پیامبران(ع) نیز، نه به رنج افکندن خود و ترسیم راهی نو؛ بلکه یادآوری حقایق نهفته در همین فطرت انسانی بود که با جدایی از آن و دنباله روی هواها و هوس ها به دست فراموشی سپرده شده بود: (ما انزلنا علیک القرآن لتشقی الا تذکره لمن یخشی؛ ما قرآن را بر تو فرو نفرستادیم که خود را به زحمت بیفکنی [بلکه] آن را تنها برای یادآوری کسانی که (از خدا) می ترسند، نازل کردیم) (طه، آیه 3 -2). پیداست این گونه سخن گفتن، به ویژه بهره گیری از کلمه (لمن یخشی) نشان از آن دارد که دین یا راهکار بالندگی انسان با هستی او سرشته است اما رویکرد انسان به دنیا و سرگرم شدن او به خواسته های آن، دل و جان او را از این سرشت مصفا دور کرده و آن راه و روش چگونه زیستن آمیخته با هستیش را زیر پرده فرو برده است. آن گاه همین معماری که چنین سرشتی را به او ارزانی داشته، از روی دلسوزی و مهربانی، دیگر بار پیام آوری را فرستاده تا پرده ها را به کناری زده و غبارهای برنشسته بر فطرت او را بزداید، باشد تا در آیینه هستی خود، آیین دست یابی به بالندگی و کمال حقیقیش را نظاره کند و در همان راه گام بردارد (همان، ج 14، ص 120 - 119 در تعریف دین ر.ک: علامه طباطبایی، پیشین، ج 1، ص 424 و ج 4، ص 369). ولی دریغ که انسان، حتی به این پیام آور برخاسته از رحمت و شفقت الهی نیز پشت کرده و راه هوس مداری را در پیش می گیرد. 4. از باریک اندیشی در شناسه قرآن واندیشمندان اسلامی از دین، به دست می آید که در آنها، دین از هرگونه دوگانگی و جدایی از سایر زندگی انسان پیراسته و با همه چیستی و زندگی روزمره او آمیخته و جداناپذیر برشمرده شده است. در این رویکرد، ویژگی مزبور درباره دین از چنان برجستگی ای برخوردار می باشد که برخی، تلاش برای تعریف دین؛ یعنی یافتن ماهیت جدایی پذیر یا شاید بیگانه آن از بقیه زندگی انسان را پیامد گرایش روشنفکرانه و علمی غرب می دانند (بهاء الدین خرمشاهی، دین پژوهی، ص 81، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی). دوگانگی یاد شده در شناخت دین از نگاه اندیشمندان غربی تاکنون جلوه های گوناگون به خود گرفته است که از جمله می توان به ناسازگاری علم و دین، تلقی دین تنها به عنوان امری قدسی، احساسی و درونی، جای دادن دین تنها در قلمرو نیازهای روحی و فردی، و... که پیامدهای ناگوار آن تفسیرهای گوناگون اگزیستانسیالیستی، نو ارتدکسی، تحلیل زبانی، نگرش اومانیستی و... بود. رهیافت مزبور که از عصر روشنگری در مغرب زمین آغاز شد، به دلیل شدنی نبودن دفاع عقلانی از آموزه های دینی و چیرگی تجربه گرایی بر اندیشه ورزان اروپا و آمریکا موجب گردید تا نگرش حق جویانه و پرسش گرانه از درستی و نادرستی آموزه های دینی، جای خود را به نگرش کارکرد گرایانه و فواید دین دهد، تا هم جلوی سیل خروشان دین ستیزی و ناسازگاری تجدد و سنت گرفته شود و هم نامی از دین بماند (عبدالحسین خسروپناه، انتظارات بشر از دین، ص 158 - 157، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی). 5. برای دور ماندن از پیامدهای خطاآلود بر نشسته بر پیکره دین، چاره کار آن است که در بازشناسی تعریف، قلمرو، بایستنی و هرگونه پرسش درباره دین، به خود آن بازگردیم و همه آن ها را در متن آموزه های دین جست و جو کنیم. در این صورت هم به تعریفی درست و فراگیر از دین دست یافته؛ وانگهی از پیامدهای ناگوار یاد شده ایمن مانده ایم. با چنین رویکردی، هرگونه مرزبندی میان آموزه های دین و نیازهای آدمی ناروا بوده و باید گفت: دین با همه هویت انسان و در همه عرصه های فردی، اجتماعی، اقتصادی و... آمیخته بوده و در یک کلام آیینه تمام نمای هستی انسان است، زیرا به دلیل پیوستگی دنیا و آخرت، ناگزیر باید حتی پیوند دین و دنیا را نیز پذیرفت. در یک سخن کوتاه، برای رهایی از هرگونه خطا آلودگی در تعریف و فهم دین، باید دین را از خود دین بازشناخت. 6. از آموزه های آشکار و تردید ناپذیر دین، فراخواندن دینداران به گردهمایی ها و برپایی همایش های دینی است. این امر از یک سو پیوستگی، یکدلی و هم گرایی جامعه ایمانی را فزونی می بخشد و از سویی دیگر توانش های آن را در رویارویی با خطر آفرینی های دشمن، سامان می دهد. همچنان که در ردیف های پیش یادآوری شد، دین حقیقتی است که همه چارچوب آن در خود آن آمده و واژه هایی همچون کارکرد حداقلی و حداکثری را برنمی تابد. دین، یک ساختار اندامواره است که همه اجزای آن در پیدایش دین گرایی، نقش آفرین اند، از این رو نمی توان دین گرایی را به سلیقه و گزینش اشخاص وانهاد. اصلا شرکت در همایش های دینی هم چون نماز جماعت، نماز جمعه و... برخی واجب و بعضی دیگر مستحب بوده و جزیی از دین می باشد. بحث حداقل و حداکثر مطرح نیست. موارد واجب را ضرورتا باید انجام داد و موارد مستحب نیز گرچه انجامش حتمی نیست ولی نزد خداوند پاداش معنوی خواهد داشت که آن هم موجب نورانیت انسان و شتابگیری او در حرکت تکاملیش می شود. 7. معیارهای دینی نیز چیزی نیست که مورد پذیرش جامعه قرار گیرد، چه جامعه آنها را بپسندد و چه نپسندد، معیارهای دینی که در متن دین آمده ارزش خود را دارند. جامعه تنها باید با اخلاص و از روی صدق و راستی به دستورها و سفارش های دینی عمل کند. اصلا جامعه نیست که قلمرو معیارهای دینی را تعیین می کند. این قلمرو در خود دین بی مداخله جامعه از سوی خداوند تعیین شده است. حتی اگر شرکت در مراسم و گردهمایی های دینی با این انگیزه باشد که چون معیاری پذیرفته شده در جامعه است و تنها با نگرش هم سویی با فرم های اجتماعی انجام گیرد، از عنصر اساسی درستی رفتارهای دینی، یعنی انجام عمل تنها به نیت نزدیکی به خداوند و گردن نهی به دستورات او انجام گرفته و در نتیجه رفتاری تهی از ارزش دینی و بالاخره از نگاه موازین دینی، رفتاری باطل است. خلاصه باید توجه داشت که دین مقوله ای نیست که خاستگاه آن معیارهای پذیرفته شده اجتماعی باشد. حقیقت دین از عالم ملکوت و با واسطه وحی برای انسان فرو فرستاده شده و انسان تنها برای دستیابی به کمال حقیقی خود، آنها را انجام می دهد.
شما به عنوان یک عالم دینی و جامعه شناس دین را چگونه تعریف می کنید؟ آیا می توانیم به تعریف واحد و عموما پذیرفته شده ای از دین برسیم؟ و یا نه ، فقط می توانیم ویژگی ها و یا کارکردهای دین را برشمریم؟ دینداران و دین شناسان هر یک پاسخی به سوال مزبور می دهند حتی در میان دین شناسان هم اتفاق نظری در این مورد وجود ندارد. آیا می توانیم با پاسخ به این دو سوال که دین چه هست و دین چه نیست مسئله را ساده تر کنیم؟
شما به عنوان یک عالم دینی و جامعه شناس دین را چگونه تعریف می کنید؟ آیا می توانیم به تعریف واحد و عموما پذیرفته شده ای از دین برسیم؟ و یا نه ، فقط می توانیم ویژگی ها و یا کارکردهای دین را برشمریم؟ دینداران و دین شناسان هر یک پاسخی به سوال مزبور می دهند حتی در میان دین شناسان هم اتفاق نظری در این مورد وجود ندارد. آیا می توانیم با پاسخ به این دو سوال که دین چه هست و دین چه نیست مسئله را ساده تر کنیم؟
نخست باید دانست با توجه به اشتراک ریشه دِین و دُین؛ می توان گفت: (دین آن چیزی است که انسان در گرو آن است) که شامل اعتقادات و بایدها و نبایدهای دنباله آن است و درباره معیار دینداری می توان گفت: از یک حداقل شروع می شود که شامل رعایت واجبات و ترک محرمات است تا به حداکثر که رعایت مستحبات و مکروهات و دستیابی کامل به عدالت اجتماعی و مقام رضا و تسلیم از نظر سیر و سلوک فردی است.
در این باره گفتنی است که مرز واجبات و محرمات، حداقل مقدار دینداری است و اضافه بر آن به عنوان (منطقه فراغ) از آن یاد می شود که با توجه به تجربیات بشری و ذوق و سلیقه های اختیاری قابل قبض و بسط است. البته درباره منطقه فراغ و روش های زندگی فردی و اجتماعی نیز به هر مقدار اندیشمندان اسلامی به کاووش در الگوگیری از سنت پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) اقدام کنند و از سفارش های الهی در قرآن و عقل سلیم بشری استفاده نشود. رفتارهای دینی پررنگ تر می شود، لذا دینداری معیاری است که از حداقل تا حداکثر قابل تصور و ترسیم است.
با توجه به این که برخی رفتارها به عنوان شاخص رفتار دینی و عمود دین مطرح است مانند: نماز، حجاب، دوری از ربا و رشوه و... و اصل ولایت پذیری که نهادینه شدن این رفتارها به عنوان شاخص های دینداری در جامعه قابل ارزیابی است. برای توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
1. دین واژه ای است عربی که در لغت به معنای به ملکیت، تصرف، چیرگی، فرمانبری خود درآوردن، داوری، پاداش و کیفر دادن، فرمانبری و فروتنی کردن و باور به موضوعی آمده است (محمد عبدالله دراز، الدین، ص 31 - 30، دارالعلم، کویت 1970).
به دیگر سخن، همچون دُین که گونه ای الزام مالی می باشد، دین نیز الزامی ادبی است (همان، ص 32).
2. معنای اصطلاحی دین عبارت است از باور به آفریننده ای برای جهان و سفارش های عملی هم سو با این باور، از این رو کسانی که مطلقا به آفریننده ای باور نداشته و پیدایش پدیده های جهان را تصادفی و یا تنها معلول اثرگذاری و اثرپذیری های مادی و طبیعی می دانند (بی دین) نامیده می شوند. در مقابل، کسانی که به آفریننده ای برای جهان باورمندند؛ هر چند باورها و آیین دین آنان با کج روی ها و خرافه هایی همراه باشد، (با دین) شمرده می شوند (محمد تقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، دوره کامل سه جلدی، ص 11، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1381).
البته آمیختگی دین با نارسایی های یاد شده موجب می شود که ادیان موجود در میان انسان ها به دو دسته حق و باطل یا الهی و بشری تقسیم شوند. دین حق یا الهی، مجموعه باورها و رفتارهای استوار بر آن ها و قوانین اجرایی است که خداوند آن را برای رسیدن بشر به سر منزل مقصود از آفرینش خود فرو فرستاده است (آیت الله جوادی آملی، انتظار بشر از دین، ص 26، نشر اسراء، 1380).
یا آیین دارای باورهای درست و برابر با واقع همراه با سفارش به رفتارهایی برخوردار از ضمانت کافی برای درستی و اعتبار (محمد تقی مصباح یزدی، همان).
و بالاخره دین باطل یا بشری؛ یعنی مجموعه باورها و قوانین و مقررات فرآورده اندیشه بشر و آمیخته با هوس مداری ها و با ادعای ربوبیت بر عالم (آیت الله جوادی آملی، همان، ص 24).
در تبیین معنای اصطلاحی دین، برخی بر این باورند که انسان دارای دو گونه زندگی است؛ حیات طبیعی معمولی و حیات معقول. آن گاه چنین می گویند که در زندگی به معنای نخست به دین نیازی وجود ندارد، بلکه حتی با آن در چالش می باشد ولی حیات معقول انسان وامدار دین است. اینان در توصیف حیات معقول آورده اند: (حیات معقول عبارت است از تکاپویی آگاهانه، به گونه ای که با سپری کردن هر گام در آن، درباره گام بعدی اشتیاق و نیروی حرکت فزونی می گیرد. رهبر تکاپوی یاد شده نیز شخصیت انسان می باشد؛ آن هم شخصیتی که ازلیت سرچشمه آن، این جهان معنادار گذرگاهش و جای گرفتن در مدار جاذبیت کمال مطلق در ابدیت، مقصد نهاییش، کمال مطلقی که نسیمی از محبت و جلالش، واقعیات هستی را به حرکت درآورده و فراروی راه پرفراز و فرود تکامل ماده و معنا، چراغی را برافروخته است) (محمد تقی جعفری، فلسفه دین، ص 94، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1375).
3. در بازیابی رویکرد قرآن کریم به دین، با این جهت گیری روبه رو می شویم که این کتاب الهی، دین را نه تافته ای جدا از چیستی انسان؛ بلکه آمیخته و درهم تنیده با سرشت و ژرفای وجود او می داند، چرا که در این باره فرموده است: (فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون؛ پس روی خود را به آیین خالص خداوند متوجه کن. این فطرتی است که خداوند انسان ها را بر آن آفریده، در آفرینش الهی، دگرگونی نیست، این است آیین استوار، ولی بسیاری از مردم نمی دانند).
در این آیه شریف، آشکارا آمده است که این دینی که می گوییم باید با توجه و غفلت زدایی تمام بدان روی آوری، همان دینی است که فطرت؛ یعنی گونه آفرینش دگرگون ناپذیرت، تو را بدان فرا می خواند. این امر از آن روست که، دین چیزی جز شیوه زندگی نمی باشد؛ روشی که برای دست یابی به نیک بختی، پیشه کردن آن بر انسان، بایستنی است. به دیگر سخن، هم چون سایر گونه های آفریده ها، نوع انسان به گونه ای آفریده شده که به ابزاری هم سو با هدف آفرینش خود مجهز می باشد، به گونه ای که او را به سودها وز یان هایش رهنمون می شود. این رویکرد که در آیات دیگر از جمله (طه، 50 - اعلی، 3 - عبس، 20 و...) بدان اشاره شده است، دین نام دارد و در یک کلام یعنی راه و رسم زندگی و راهکارهای دست یابی به نیک بختی و کمال حقیقی یا هدف آفرینش انسان (علامه طباطبایی ، المیزان، ج 16، ص 179 - 178 ، مؤسسه الاعلمی).
از آیات دیگر قرآن نیز چنین استفاده می شود که فرو فرستاده شدن وحی الهی و کارکرد پیامبران(ع) نیز، نه به رنج افکندن خود و ترسیم راهی نو؛ بلکه یادآوری حقایق نهفته در همین فطرت انسانی بود که با جدایی از آن و دنباله روی هواها و هوس ها به دست فراموشی سپرده شده بود: (ما انزلنا علیک القرآن لتشقی الا تذکره لمن یخشی؛ ما قرآن را بر تو فرو نفرستادیم که خود را به زحمت بیفکنی [بلکه] آن را تنها برای یادآوری کسانی که (از خدا) می ترسند، نازل کردیم) (طه، آیه 3 -2).
پیداست این گونه سخن گفتن، به ویژه بهره گیری از کلمه (لمن یخشی) نشان از آن دارد که دین یا راهکار بالندگی انسان با هستی او سرشته است اما رویکرد انسان به دنیا و سرگرم شدن او به خواسته های آن، دل و جان او را از این سرشت مصفا دور کرده و آن راه و روش چگونه زیستن آمیخته با هستیش را زیر پرده فرو برده است. آن گاه همین معماری که چنین سرشتی را به او ارزانی داشته، از روی دلسوزی و مهربانی، دیگر بار پیام آوری را فرستاده تا پرده ها را به کناری زده و غبارهای برنشسته بر فطرت او را بزداید، باشد تا در آیینه هستی خود، آیین دست یابی به بالندگی و کمال حقیقیش را نظاره کند و در همان راه گام بردارد (همان، ج 14، ص 120 - 119 در تعریف دین ر.ک: علامه طباطبایی، پیشین، ج 1، ص 424 و ج 4، ص 369).
ولی دریغ که انسان، حتی به این پیام آور برخاسته از رحمت و شفقت الهی نیز پشت کرده و راه هوس مداری را در پیش می گیرد.
4. از باریک اندیشی در شناسه قرآن واندیشمندان اسلامی از دین، به دست می آید که در آنها، دین از هرگونه دوگانگی و جدایی از سایر زندگی انسان پیراسته و با همه چیستی و زندگی روزمره او آمیخته و جداناپذیر برشمرده شده است. در این رویکرد، ویژگی مزبور درباره دین از چنان برجستگی ای برخوردار می باشد که برخی، تلاش برای تعریف دین؛ یعنی یافتن ماهیت جدایی پذیر یا شاید بیگانه آن از بقیه زندگی انسان را پیامد گرایش روشنفکرانه و علمی غرب می دانند (بهاء الدین خرمشاهی، دین پژوهی، ص 81، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی).
دوگانگی یاد شده در شناخت دین از نگاه اندیشمندان غربی تاکنون جلوه های گوناگون به خود گرفته است که از جمله می توان به ناسازگاری علم و دین، تلقی دین تنها به عنوان امری قدسی، احساسی و درونی، جای دادن دین تنها در قلمرو نیازهای روحی و فردی، و... که پیامدهای ناگوار آن تفسیرهای گوناگون اگزیستانسیالیستی، نو ارتدکسی، تحلیل زبانی، نگرش اومانیستی و... بود. رهیافت مزبور که از عصر روشنگری در مغرب زمین آغاز شد، به دلیل شدنی نبودن دفاع عقلانی از آموزه های دینی و چیرگی تجربه گرایی بر اندیشه ورزان اروپا و آمریکا موجب گردید تا نگرش حق جویانه و پرسش گرانه از درستی و نادرستی آموزه های دینی، جای خود را به نگرش کارکرد گرایانه و فواید دین دهد، تا هم جلوی سیل خروشان دین ستیزی و ناسازگاری تجدد و سنت گرفته شود و هم نامی از دین بماند (عبدالحسین خسروپناه، انتظارات بشر از دین، ص 158 - 157، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی).
5. برای دور ماندن از پیامدهای خطاآلود بر نشسته بر پیکره دین، چاره کار آن است که در بازشناسی تعریف، قلمرو، بایستنی و هرگونه پرسش درباره دین، به خود آن بازگردیم و همه آن ها را در متن آموزه های دین جست و جو کنیم. در این صورت هم به تعریفی درست و فراگیر از دین دست یافته؛ وانگهی از پیامدهای ناگوار یاد شده ایمن مانده ایم. با چنین رویکردی، هرگونه مرزبندی میان آموزه های دین و نیازهای آدمی ناروا بوده و باید گفت: دین با همه هویت انسان و در همه عرصه های فردی، اجتماعی، اقتصادی و... آمیخته بوده و در یک کلام آیینه تمام نمای هستی انسان است، زیرا به دلیل پیوستگی دنیا و آخرت، ناگزیر باید حتی پیوند دین و دنیا را نیز پذیرفت. در یک سخن کوتاه، برای رهایی از هرگونه خطا آلودگی در تعریف و فهم دین، باید دین را از خود دین بازشناخت.
6. از آموزه های آشکار و تردید ناپذیر دین، فراخواندن دینداران به گردهمایی ها و برپایی همایش های دینی است. این امر از یک سو پیوستگی، یکدلی و هم گرایی جامعه ایمانی را فزونی می بخشد و از سویی دیگر توانش های آن را در رویارویی با خطر آفرینی های دشمن، سامان می دهد. همچنان که در ردیف های پیش یادآوری شد، دین حقیقتی است که همه چارچوب آن در خود آن آمده و واژه هایی همچون کارکرد حداقلی و حداکثری را برنمی تابد. دین، یک ساختار اندامواره است که همه اجزای آن در پیدایش دین گرایی، نقش آفرین اند، از این رو نمی توان دین گرایی را به سلیقه و گزینش اشخاص وانهاد. اصلا شرکت در همایش های دینی هم چون نماز جماعت، نماز جمعه و... برخی واجب و بعضی دیگر مستحب بوده و جزیی از دین می باشد. بحث حداقل و حداکثر مطرح نیست. موارد واجب را ضرورتا باید انجام داد و موارد مستحب نیز گرچه انجامش حتمی نیست ولی نزد خداوند پاداش معنوی خواهد داشت که آن هم موجب نورانیت انسان و شتابگیری او در حرکت تکاملیش می شود.
7. معیارهای دینی نیز چیزی نیست که مورد پذیرش جامعه قرار گیرد، چه جامعه آنها را بپسندد و چه نپسندد، معیارهای دینی که در متن دین آمده ارزش خود را دارند. جامعه تنها باید با اخلاص و از روی صدق و راستی به دستورها و سفارش های دینی عمل کند. اصلا جامعه نیست که قلمرو معیارهای دینی را تعیین می کند. این قلمرو در خود دین بی مداخله جامعه از سوی خداوند تعیین شده است. حتی اگر شرکت در مراسم و گردهمایی های دینی با این انگیزه باشد که چون معیاری پذیرفته شده در جامعه است و تنها با نگرش هم سویی با فرم های اجتماعی انجام گیرد، از عنصر اساسی درستی رفتارهای دینی، یعنی انجام عمل تنها به نیت نزدیکی به خداوند و گردن نهی به دستورات او انجام گرفته و در نتیجه رفتاری تهی از ارزش دینی و بالاخره از نگاه موازین دینی، رفتاری باطل است.
خلاصه باید توجه داشت که دین مقوله ای نیست که خاستگاه آن معیارهای پذیرفته شده اجتماعی باشد. حقیقت دین از عالم ملکوت و با واسطه وحی برای انسان فرو فرستاده شده و انسان تنها برای دستیابی به کمال حقیقی خود، آنها را انجام می دهد.
- [سایر] حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دام ظله)؛ سلام علیکم: سوال هایی از محضرتان درباره نظریه شورای فقهاء و مراجع که مرحوم سید محمد شیرازی(ره) آن را مطرح کرده است دارم، چرا که برخی در عصر غیبت، ولایت و رهبری دولت اسلامی را شورایی (نه فردی) می دانند -بر خلاف آن چه که امروز در جمهوری اسلامی ایران به عنوان ولی فقیه واحد می بینیم- بر این اساس که علما بزرگ در نجف و قم و کربلا و مشهد مطالب مهم را به مراجع تقلیدی که دارای شرایط شرعی هستند ارجاع می دهند، حال اگر آنان بر شخص واحدی به عنوان مرجع اول و بالاتر برای دولت اسلامی اتفاق کردند، آن شخص به انتخاب امت مرجع و ولی فقیه می شود، و اگر حوزه های علمیه، مراجع متعددی را انتخاب کردند، همه آنان به عنوان مجلس اعلا -به عنوان شورای رهبری- امت را رهبری می کنند. صاحبان این نظریه (شورای فقها و مراجع) دلائلی بیان کرده اند که مختصرا ذکر می شود: 1. شورا عبارت است از رای گیری و آگاهی از همه نظریه ها برای نمایان شدن نظریه برتر، چنین امری از باب حکم واجب است زیرا خداوند می فرماید: "وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ" و چون (شورا) در بین صفات مومنان و دربین واجبات (مانند وجوب نماز و وجوب ترک گناه هان) ذکر شده است، سیاقاً و اتصافاً دلالت بر وجوب دارد. خداوند می فرماید: " فما أوتیتم من شیء فمتاعُ الحیاة الدنیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ` وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُون َ`وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ" ( شوری، 36،37،38). شورا و مشورت بین صفات مومنان آمده که ظهور در وجوب دارد همان طور که در ردیف اجتناب از گناهان بزرگ و وجوب برپایی نماز وارد شده است که قرابت آن را با وجوب بیشتر می کند. سیاق این آیات دلالت بر وجوب شورا و مشورت دارد. 2. وجوب گرفتن اذن در تصرفات؛ هر چیزی که مربوط به اجتماع و مردم باشد چه در اصل و چه در لوازمش باید درباره آن مشورت ومشاوره گرفته شود. از آن جمله، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، کارخانجات بزرگ و ... زیرا این ها با سرمایه مردم تأسیس و کار می کنند، همچنین در وظایف مدیریتی مانند ریاست، وزارت، نمایندگی مجلس، استانداری و فرمانداری و ... باید مشورت شود. برای این بخش دو استدلال ذکر شده است: اول: همه این امور تصرف در مال مردم است و کسی حق تصرف در مال غیر بدون اجازه اش را ندارد، و فرقی هم ندارد که این اموال از خمس ،زکات، معادن یا غیر این ها باشد. دوم: از طرفی این امور، تصرف در موجودیت، و هستی مردم و اجتماع است و کسی جز با اذن آنان اجازه چنین تصرفی را ندارد. و پر واضح است که رضایت مردم و اذن آنان در طول رضایت و اجازه باری تعالی است، بنابراین هرگونه تصرفی باید با جلب این دو رضایت باشد. و همچنین: رهبری جامعه و عالم اسلام، باید در ضمن شورای فقها جامع الشرایط تحقق پیدا کند زیرا آنان بعد از اقبال مردم مرجع تقلید آنان شده اند و از طرف شارع مقدس هم ولایت شرعی دارند، یعنی هم رضایت مردم را دارا می باشند و هم ولایت شرعی دارند، پس بنابراین هیچ مجتهدی حق سلب ولایت شرعی را از مجتهد دیگر ندارد. و چون فکرهای مختلف و متعدد از عقل واحد برتر و به صواب نزدیکتر است و خداوند نیز امر به مشورت کرده و سیره نبوی بر اساس مشورت بوده است؛ ولایت شورایی که اعضاء شورا همه از مجتهدین و مراجع تقلید هستند از ولایت فقیه واحد ارجح است. کلام امام معصوم (ع) نیز در حدیث "أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" به صورت جمع آمده است و فرموده " رواة حدیثنا" (نه راوی حدیثنا) یعنی حجیت از آن همه آنان است نه شخص واحد، به خصوص در اموری که آثار و عواقب آن به همه مردم مربوط می شود، علاوه بر این که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: "دست خداوند با جماعت است." و "عاقل ترین افراد کسی است که عقل های همه مردم را در عقل خودش جمع کند". و " هر کس که بر ده نفر ریاست کند و در آن جمع بهتر و داناتر از او باشد،آن جمع در سراشیبی سقوط اند". پس بنابر آن چه گذشت و با توجه به احادیث پیامبر (ص) بهترین راه برای نجات از ضلالت و سقوط، تشکیل شورای فقها است زیرا در میان آنان حتما اعلم وجود دارد و در غیر این صورت، حدیث پیامبر (ص) شامل آن جامعه می شود. شورای فقهاء بهترین گزینه برای رهبری امت اسلام است زیرا در این صورت استبداد شخصی در امر رهبری پیش نمی آید و از طرفی هیچ فقیهی حق منع فقیه جامع الشرایط دیگر که نائب (عام) امام عصر (عج) است را از بکارگیری ولایت شرعی اش ندارد. در این ایام که قدرتهای مستکبر برای پاره پاره کردن امت اسلام هجوم آورده اند، بهترین راه مبارزه، ایجاد وحدت در میان صفوف شیعیان است که با جمع شده مراجع تقلید و حضور آنان در مجلس واحد این وحدت دست یافتنی است. و بدون شورای فقها یکپارچه کردن مردم ممکن نیست، علاوه بر این که یک شخص توانایی احاطه به تمام شؤنات امت را ندارد. تجارب تاریخی نیز به خوبی نشان می دهد که دیکتاتوری، زائیده حکمرانی شخص واحد بوده است لذا در روایات بر مضرات استبداد به رأی تأکید شده است. پس بنابراین، رهبری جامعه اسلامی باید رهبری شورایی (نه فردی) باشد. این مطالب و برخی دیگر از استدلا ل ها را صاحبان نظریه شورای فقهاء به جای نظریه ولایت فقیه واحد، که امروز در جمهوری اسلامی ایران به آن عمل می شود، بیان کرده اند. با توجه به این که نظریه شورای فقها از طرفی عده ای و به شدت در میان جوانان کشورهای اسلامی و کشورهای حاشیه خلیج فارس ترویج می شود و از طرفی کتاب یا منابعی برای به چالش کشاندن این نظریه وجود ندارد از شما درخواست داریم که جواب این نظریه را به ما بدهید و استدلالات خود را به تفصیل در این باره بیان کنید. خداوند به شما جزای خیر عطا کند.
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.