من در بعضی موارد روخوانی و تجوید قرآن درس میدهم.بعضی از جوانها در کلاس سؤال میکنند: اگر هدف از آموزش قرآن، فهم و عمل به معارف قرآن است؛ چرا این قدر وقت صرف یادگیری زبان عربی میکنیم و به جای آن به ترجمه قرآن نمیپردازیم؟ یا گاهی میپرسند: چرا نماز را فارسی نخوانیم و یا چرا اذان را فارسی نگوییم تا به جای (حی علی الصلاة) مثلًا بگوییم (بشتابید به سوی نماز) تا تأثیر بیشتری بر روی مستمعین داشته باشد؟ مرا راهنمایی کنید. دلبستگی مسلمانان به (زبان وحی)، علاوه بر حفظ رمز وحدت، موجب احساس نزدیکی بیشتر و پیوستگی آوایی با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام میشود. از نظر محتوا و ژرفایی معنا نیز بهرههای فراوانی نصیب آشنایان به زبان عربی میگردد که اکتفا به ترجمه و زبان فارسی هرگز نمیتواند جایگزین آن شود. در این باره خوب است داستانی شیرین و خواندنی بازگو شود: دارالعلم اصفهان- که از ابتدای قرون اسلامی تاکنون در انتشار و توسعه علوم و تربیت دانشپژوهان جایگاهی خاص داشته- در قرن اخیر نیز پرورشدهنده بسیاری از مشعلداران دانش و تقوا بوده است. فقیه وارسته و دانشمند مهذّب حاج آقا رحیم ارباب یکی از این شخصیتها است. (1) این عالم فرهیخته در سال 1297 ق در (چرمهین) از توابع لنجان دیده به جهان گشود. در کودکی همراه پدرش به اصفهان رفت و پس از آموزش مقدمات ادبی و بخشی از سطح، در محضر استادانی چون حاج میرزا بدیع (م 1318 ق) و علامه آقا سیدمحمدباقر درچهای (م 1342 ق) به تکمیل اصول و فقه پرداخت. سپس از محضر آیةاللَّه سید ابوالقاسم دهکردی (م 1353 ق) و آیةاللَّه حاج آقا منیر احمدآبادی (متوفای 1342 ق.) بهره برد و در خدمت دو فیلسوف بزرگ، آخوند ملامحمد کاشی و حکیم جهانگیرخان قشقایی فلسفه، هیئت و ریاضیات آموخت. (ارباب) پس از یک قرن تحصیل و تدریس و اقامه نماز جمعه و جماعت و حضور در صحنههای علمی، اجتماعی، فرهنگی و تربیتیدر سال 1396 ق جهان خاکی را بدرود گفت. یک بار دکتر محمد جواد شریعت با جمعی از دانشجویان با مرحوم حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی دیدار کرد. وی خاطره آن ملاقات را چنین باز میگوید: در سال 1332 ش بود، من و عدهای از جوانان پر شور آن روزگار، پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره، به این نتیجه رسیده بودیم که چه دلیلی دارد نماز را به عربی بخوانیم؟ چرا نماز را به زبان فارسی نخوانیم؟ عاقبت تصمیم گرفتیم نماز را به فارسی بخوانیم و همین کار را هم کردیم. والدین ما کم کم از این موضوع آگاهی یافتند و به فکر چاره افتادند. آنان پس از تبادل نظر با یکدیگر، تصمیم گرفتند با نصیحت ما را از این کار باز دارند و اگر مؤثر نبود، راهی دیگر برگزینند. چون پندهای ایشان مؤثر نیفتاد؛ ما را نزد یکی از روحانیان آن زمان بردند. آن روحانی وقتی فهمید ما به زبان فارسی نماز میخوانیم، به شیوهای اهانتآمیز نجس و کافرمان خواند. این عمل او ما را در کارمان راسختر و مصرتر ساخت. عاقبت یکی از پدران، والدین دیگر افراد را به این فکر انداخت که ما را به محضر حضرت آیةاللَّه حاج آقا رحیم ارباب ببرند و این فکر مورد تأیید قرار گرفت. آنان نزد ایشان شتافتند و موضوع را با وی در میان نهادند. او دستور داد در وقتی معیّن ما به خدمتش برویم. در روز موعود ما را- که تقریباً پانزده نفر بودیم- به محضر مبارک ایشان بردند. در همان لحظه اول، چهره نورانی و خندان وی ما را مجذوب ساخت؛ آن بزرگمرد را غیر از دیگران یافتیم و دانستیم که با شخصیتی استثنایی رو به رو هستیم. آقا در آغاز دستور پذیرایی از همه ما را صادر فرمود. سپس به والدین ما فرمود: شما که به فارسی نماز نمیخوانید، فعلًا تشریف ببرید و ما را با فرزندانتان تنها بگذارید. وقتی آنان رفتند، به ما فرمود: بهتر است شما یکی یکی خودتان را معرفی کنید و بگویید در چه سطح تحصیلی و چه رشتهای درس میخوانید. آن گاه به تناسب رشته و کلاس ما، پرسشهای علمی مطرح کرد و از درسهایی مانند جبر و مثلثات و فیزیک و شیمی و علوم طبیعی مسائلی پرسید که پاسخ اغلب آنها از توان ما بیرون بود. هر کس از عهده پاسخ بر نمیآمد، با اظهار لطف وی و پاسخ درست پرسش رو به رو میشد. پس از آنکه همه ما را خلع سلاح کرد، فرمود: والدین شما نگران شدهاند که شما نمازتان را به فارسی میخوانید، آنان نمیدانند من کسانی را میشناسم که- نعوذباللَّه- اصلًا نماز نمیخوانند!! شما جوانان پاک اعتقادی هستید که هم اهل دین هستید و هم اهل همت. من در جوانی میخواستم مثل شما نماز را به فارسی بخوانم؛ ولی مشکلاتی پیش آمد که نتوانستم. اکنون شما به خواسته دوران جوانیام جامه عمل پوشانیدهاید، آفرین به همّت شما! در آن روزگار، نخستین مشکل من ترجمه صحیح سوره حمد بود که لابد شما آن را حلّ کردهاید. اکنون یکی از شما که از دیگران مسلّط تر است، بگوید (بسماللَّه الرحمن الرحیم) را چگونه ترجمه کرده است؟ یکی از ما به عادت دانشآموزان دستش را بالا گرفت و برای پاسخ دادن داوطلب شد. آقا با لبخند فرمود: خوب شد، طرف مباحثه ما یک نفر است؛ زیرا من از عهده پانزده جوان نیرومند بر نمیآمدم. بعد به آن جوان فرمود: خوب بفرمایید (بسماللَّه) را چگونه ترجمه کردید؟ آن جوان گفت: طبق عادت جاری به نام خداوند بخشنده مهربان. حضرت ارباب لبخند زد و فرمود: گمان نمیکنم ترجمه درست (بسماللَّه) چنین باشد. در مورد (بسم) ترجمه (به نام) عیبی ندارد. اما (اللّه) قابل ترجمه نیست؛ زیرا اسم علم (خاص) خدا است و اسم خاص را نمیتوان ترجمه کرد؛ برای مثال اگر اسم کسی (حسن) باشد، نمیتوان به آن گفت (زیبا). ترجمه (حسن) زیبا است؛ امّا اگر به آقای حسن بگوییم آقای زیبا، خوشش نمیآید. کلمه (اللّه) اسم خاصی است که مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق میکنند. نمیتوان (اللّه) را ترجمه کرد، باید همان را به کار برد. خوب (رحمان) را چگونه ترجمه کردهاید؟ رفیق ما پاسخ داد: بخشنده. حضرت ارباب فرمود: این ترجمه بد نیست؛ ولی کامل نیست؛ زیرا (رحمان) یکی از صفات خداوند است که شمول رحمت و بخشندگی او را میرساند و این شمول در کلمه بخشنده نیست؛ (رحمان)؛ یعنی، خدایی که در این دنیا هم بر مؤمن و هم بر کافر رحم میکند و همه را در کنف لطف و بخشندگی خود قرار میدهد و نعمت رزق و سلامت جسم و مانند آن عطا میفرماید. در هر حال، ترجمه بخشنده برای (رحمان) در حد کمال ترجمه نیست. خوب، (رحیم) را چطور ترجمه کردهاید؟ رفیق ما جواب داد: (مهربان). آیةاللَّه ارباب فرمود: اگر مقصودتان از (رحیم) من بودم- چون نام وی رحیم بود- بدم نمیآمد (مهربان) ترجمه کنید؛ امّا چون (رحیم) کلمهای قرآنی و نام پروردگار است، باید درست معنا شود. اگر آن را (بخشاینده) ترجمه کرده بودید، راهی به دهی میبرد؛ زیرا (رحیم)؛ یعنی، خدایی که در آن دنیا گناهان مؤمنان را عفو میکند. پس آنچه در ترجمه (بسماللَّه) آوردهاید، بد نیست؛ ولی کامل نیست و اشتباهاتی دارد. من هم در دوران جوانی چنین قصدی داشتم؛ امّا به همین مشکلات برخوردم و از خواندن نماز فارسی منصرف شدم. تازه این فقط آیه اول سوره (حمد) بود، اگر به دیگر آیات بپردازیم، موضوع خیلی پیچیدهتر میشود. امّا من معتقدم شما اگر باز هم بر این امر اصرار دارید، دست از نماز خواندن به فارسی برندارید؛ زیرا خواندنش از نخواندن نماز بهطور کلی بهتر است. در اینجا، همگی شرمنده، منفعل و شکست خورده از وی عذرخواهی کردیم و قول دادیم، ضمن خواندن نماز به عربی، نمازهای گذشته را اعاده کنیم. ایشان فرمود: من نگفتم به عربی نماز بخوانید، هر طور دلتان میخواهد بخوانید. من فقط مشکلات این کار را برای شما شرح دادم. ما همه عاجزانه از وی طلب بخشایش و از کار خود اظهار پشیمانی کردیم. آیةاللَّه ارباب، با تعارف میوه و شیرینی، مجلس را به پایان برد. ما همگی دست مبارکش را بوسیدیم و در حالی که ما را بدرقه میکرد، خدا حافظی کردیم. بعد نمازها را اعاده کردیم و از کار جاهلانه خود دست برداشتیم. بنده از آن به بعد گاه به حضور آن جناب میرسیدم و از خرمن علم و فضیلت وی خوشهها بر میچیدم و ... (1). __________________________________________________ (1). به نقل از استاد دکتر محمد جواد شریعت.
من در بعضی موارد روخوانی و تجوید قرآن درس میدهم.بعضی از جوانها در کلاس سؤال میکنند: اگر هدف از آموزش قرآن، فهم و عمل به معارف قرآن است؛ چرا این قدر وقت صرف یادگیری زبان عربی میکنیم و به جای آن به ترجمه قرآن نمیپردازیم؟ یا گاهی میپرسند: چرا نماز را فارسی نخوانیم و یا چرا اذان را فارسی نگوییم تا به جای (حی علی الصلاة) مثلًا بگوییم (بشتابید به سوی نماز) تا تأثیر بیشتری بر روی مستمعین داشته باشد؟ مرا راهنمایی کنید.
من در بعضی موارد روخوانی و تجوید قرآن درس میدهم.بعضی از جوانها در کلاس سؤال میکنند: اگر هدف از آموزش قرآن، فهم و عمل به معارف قرآن است؛ چرا این قدر وقت صرف یادگیری زبان عربی میکنیم و به جای آن به ترجمه قرآن نمیپردازیم؟ یا گاهی میپرسند: چرا نماز را فارسی نخوانیم و یا چرا اذان را فارسی نگوییم تا به جای (حی علی الصلاة) مثلًا بگوییم (بشتابید به سوی نماز) تا تأثیر بیشتری بر روی مستمعین داشته باشد؟ مرا راهنمایی کنید.
دلبستگی مسلمانان به (زبان وحی)، علاوه بر حفظ رمز وحدت، موجب احساس نزدیکی بیشتر و پیوستگی آوایی با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام میشود.
از نظر محتوا و ژرفایی معنا نیز بهرههای فراوانی نصیب آشنایان به زبان عربی میگردد که اکتفا به ترجمه و زبان فارسی هرگز نمیتواند جایگزین آن شود.
در این باره خوب است داستانی شیرین و خواندنی بازگو شود:
دارالعلم اصفهان- که از ابتدای قرون اسلامی تاکنون در انتشار و توسعه علوم و تربیت دانشپژوهان جایگاهی خاص داشته- در قرن اخیر نیز پرورشدهنده بسیاری از مشعلداران دانش و تقوا بوده است. فقیه وارسته و دانشمند مهذّب حاج آقا رحیم ارباب یکی از این شخصیتها است. (1)
این عالم فرهیخته در سال 1297 ق در (چرمهین) از توابع لنجان دیده به جهان گشود. در کودکی همراه پدرش به اصفهان رفت و پس از آموزش مقدمات ادبی و بخشی از سطح، در محضر استادانی چون حاج میرزا بدیع (م 1318 ق) و علامه آقا سیدمحمدباقر درچهای (م 1342 ق) به تکمیل اصول و فقه پرداخت. سپس از محضر آیةاللَّه سید ابوالقاسم دهکردی (م 1353 ق) و آیةاللَّه حاج آقا منیر احمدآبادی (متوفای 1342 ق.) بهره برد و در خدمت دو فیلسوف بزرگ، آخوند ملامحمد کاشی و حکیم جهانگیرخان قشقایی فلسفه، هیئت و ریاضیات آموخت.
(ارباب) پس از یک قرن تحصیل و تدریس و اقامه نماز جمعه و جماعت و حضور در صحنههای علمی، اجتماعی، فرهنگی و تربیتیدر سال 1396 ق جهان خاکی را بدرود گفت. یک بار دکتر محمد جواد شریعت با جمعی از دانشجویان با مرحوم حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی دیدار کرد. وی خاطره آن ملاقات را چنین باز میگوید: در سال 1332 ش بود، من و عدهای از جوانان پر شور آن روزگار، پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره، به این نتیجه رسیده بودیم که چه دلیلی دارد نماز را به عربی بخوانیم؟ چرا نماز را به زبان فارسی نخوانیم؟ عاقبت تصمیم گرفتیم نماز را به فارسی بخوانیم و همین کار را هم کردیم. والدین ما کم کم از این موضوع آگاهی یافتند و به فکر چاره افتادند. آنان پس از تبادل نظر با یکدیگر، تصمیم گرفتند با نصیحت ما را از این کار باز دارند و اگر مؤثر نبود، راهی دیگر برگزینند. چون پندهای ایشان مؤثر نیفتاد؛ ما را نزد یکی از روحانیان آن زمان بردند. آن روحانی وقتی فهمید ما به زبان فارسی نماز میخوانیم، به شیوهای اهانتآمیز نجس و کافرمان خواند. این عمل او ما را در کارمان راسختر و مصرتر ساخت. عاقبت یکی از پدران، والدین دیگر افراد را به این فکر انداخت
که ما را به محضر حضرت آیةاللَّه حاج آقا رحیم ارباب ببرند و این فکر مورد تأیید قرار گرفت. آنان نزد ایشان شتافتند و موضوع را با وی در میان نهادند.
او دستور داد در وقتی معیّن ما به خدمتش برویم. در روز موعود ما را- که تقریباً پانزده نفر بودیم- به محضر مبارک ایشان بردند.
در همان لحظه اول، چهره نورانی و خندان وی ما را مجذوب ساخت؛ آن بزرگمرد را غیر از دیگران یافتیم و دانستیم که با شخصیتی استثنایی رو به رو هستیم. آقا در آغاز دستور پذیرایی از همه ما را صادر فرمود. سپس به والدین ما فرمود: شما که به فارسی نماز نمیخوانید، فعلًا تشریف ببرید و ما را با فرزندانتان تنها بگذارید. وقتی آنان رفتند، به ما فرمود: بهتر است شما یکی یکی خودتان را معرفی کنید و بگویید در چه سطح تحصیلی و چه رشتهای درس میخوانید. آن گاه به تناسب رشته و کلاس ما، پرسشهای علمی مطرح کرد و از درسهایی مانند جبر و مثلثات و فیزیک و شیمی و علوم طبیعی مسائلی پرسید که پاسخ اغلب آنها از توان ما بیرون بود. هر کس از عهده پاسخ بر نمیآمد، با اظهار لطف وی و پاسخ درست پرسش رو به رو میشد. پس از آنکه همه ما را خلع سلاح کرد، فرمود: والدین شما نگران شدهاند که شما نمازتان را به فارسی میخوانید، آنان نمیدانند من کسانی را میشناسم که- نعوذباللَّه- اصلًا نماز نمیخوانند!! شما جوانان پاک اعتقادی هستید که هم اهل دین هستید و هم اهل همت. من در جوانی میخواستم مثل شما نماز را به فارسی بخوانم؛ ولی مشکلاتی پیش آمد که نتوانستم. اکنون شما به خواسته دوران جوانیام جامه عمل پوشانیدهاید، آفرین به همّت شما! در آن روزگار، نخستین مشکل من ترجمه صحیح سوره حمد بود که لابد شما آن را حلّ کردهاید. اکنون یکی از شما
که از دیگران مسلّط تر است، بگوید (بسماللَّه الرحمن الرحیم) را چگونه ترجمه کرده است؟ یکی از ما به عادت دانشآموزان دستش را بالا گرفت و برای پاسخ دادن داوطلب شد. آقا با لبخند فرمود: خوب شد، طرف مباحثه ما یک نفر است؛ زیرا من از عهده پانزده جوان نیرومند بر نمیآمدم. بعد به آن جوان فرمود:
خوب بفرمایید (بسماللَّه) را چگونه ترجمه کردید؟ آن جوان گفت: طبق عادت جاری به نام خداوند بخشنده مهربان. حضرت ارباب لبخند زد و فرمود:
گمان نمیکنم ترجمه درست (بسماللَّه) چنین باشد. در مورد (بسم) ترجمه (به نام) عیبی ندارد. اما (اللّه) قابل ترجمه نیست؛ زیرا اسم علم (خاص) خدا است و اسم خاص را نمیتوان ترجمه کرد؛ برای مثال اگر اسم کسی (حسن) باشد، نمیتوان به آن گفت (زیبا). ترجمه (حسن) زیبا است؛ امّا اگر به آقای حسن بگوییم آقای زیبا، خوشش نمیآید. کلمه (اللّه) اسم خاصی است که مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق میکنند. نمیتوان (اللّه) را ترجمه کرد، باید همان را به کار برد.
خوب (رحمان) را چگونه ترجمه کردهاید؟ رفیق ما پاسخ داد: بخشنده.
حضرت ارباب فرمود: این ترجمه بد نیست؛ ولی کامل نیست؛ زیرا (رحمان) یکی از صفات خداوند است که شمول رحمت و بخشندگی او را میرساند و این شمول در کلمه بخشنده نیست؛ (رحمان)؛ یعنی، خدایی که در این دنیا هم بر مؤمن و هم بر کافر رحم میکند و همه را در کنف لطف و بخشندگی خود قرار میدهد و نعمت رزق و سلامت جسم و مانند آن عطا میفرماید. در هر حال، ترجمه بخشنده برای (رحمان) در حد کمال ترجمه نیست.
خوب، (رحیم) را چطور ترجمه کردهاید؟ رفیق ما جواب داد: (مهربان).
آیةاللَّه ارباب فرمود: اگر مقصودتان از (رحیم) من بودم- چون نام وی رحیم بود- بدم نمیآمد (مهربان) ترجمه کنید؛ امّا چون (رحیم) کلمهای قرآنی و نام پروردگار است، باید درست معنا شود. اگر آن را (بخشاینده) ترجمه کرده بودید، راهی به دهی میبرد؛ زیرا (رحیم)؛ یعنی، خدایی که در آن دنیا گناهان مؤمنان را عفو میکند. پس آنچه در ترجمه (بسماللَّه) آوردهاید، بد نیست؛ ولی کامل نیست و اشتباهاتی دارد. من هم در دوران جوانی چنین قصدی داشتم؛ امّا به همین مشکلات برخوردم و از خواندن نماز فارسی منصرف شدم. تازه این فقط آیه اول سوره (حمد) بود، اگر به دیگر آیات بپردازیم، موضوع خیلی پیچیدهتر میشود. امّا من معتقدم شما اگر باز هم بر این امر اصرار دارید، دست از نماز خواندن به فارسی برندارید؛ زیرا خواندنش از نخواندن نماز بهطور کلی بهتر است.
در اینجا، همگی شرمنده، منفعل و شکست خورده از وی عذرخواهی کردیم و قول دادیم، ضمن خواندن نماز به عربی، نمازهای گذشته را اعاده کنیم.
ایشان فرمود: من نگفتم به عربی نماز بخوانید، هر طور دلتان میخواهد بخوانید.
من فقط مشکلات این کار را برای شما شرح دادم. ما همه عاجزانه از وی طلب بخشایش و از کار خود اظهار پشیمانی کردیم. آیةاللَّه ارباب، با تعارف میوه و شیرینی، مجلس را به پایان برد. ما همگی دست مبارکش را بوسیدیم و در حالی که ما را بدرقه میکرد، خدا حافظی کردیم. بعد نمازها را اعاده کردیم و از کار جاهلانه خود دست برداشتیم. بنده از آن به بعد گاه به حضور آن جناب میرسیدم و از خرمن علم و فضیلت وی خوشهها بر میچیدم و ... (1).
__________________________________________________
(1). به نقل از استاد دکتر محمد جواد شریعت.
- [سایر] باسلام خانمی هستم 27 ساله که مدت 7 سال است که ازدواج کرده شکر خدا ازدواج موفقی داشته و همسر صبوری دارم. هر چند مانند بسیاری از مردها ساعات زیادی را در محل کار و بیرون از خانه می گذراتند که این مورد در ابتدای ازدواج باعث در گیری های کلامی زیادی بین من و همسرم میشد. البته این مورد یعنی کشمکش بر سر این موضوع بعد از اینکه دو سال و نیم قبل ما صاحب فرزندی شدیم بسیار کمتر شده زیرا من در منزل با داشتن بچه وقت سر خاراندن هم ندارم چه رسد به.... بله اما حال مواردی که خالصانه از شما میخواهم مرا راهنمایی بفرمایید اینست که با توجه به این مورد که من جزء رتبه های خوب دانشگاه سراسری بوده و رتبه دو هزار کنکور 82 را داشته ام و آمال و آرزوهای فراوانی برای ادامه تحصیل در ذهنم داشته ام و الان به سبب حضور بچه بیش از سه سال است که در زمینه ادامه تحصیل کاملا متوقف شده ام و کاملا اعتماد به نفسم را از دست داده ام و هر روزی که تصمیم میگیرم شروع کنم به مطالعه برای کنکور از یک طرف انجام کارهای منزل و از طرف دیگر کارهای بچه و شاید تنبلی خودم! مانع از این کار میشود. خیلی زگرفتار روزمرگی شده ام و این واقعا مرا عذاب میدهد و احساس مفید بودن را از من میگیرد . خیلی احساس بیکاری و بی ارزشی میکنم و این بر روی روابطم با همسرم نیز بی تاثیر نبوده است. خیلی زود رنج و حساس شده ام. لطفا مرا راهنمایی بفرمایید که چطور از این وضعیت نجات یابم و چگونه مجددا شور و نشاط درس و دانشگاه و تحصیل را به زندگی ام بازگردانم و بتوانم آرزوهای ذهنی ام را با کمک خداوند بزرگ عملی نمایم. 2- اما مشکل دیگری که یکسالی است دامنگیر من شده نمیدانم اسمش را وسواس فکری بگذارم! از بیان آن خودم هم خنده ام میگیرد اما همین مورد واقعا مرا عذاب میدهد و توان مرا گرفته است و آ؟ن اینست که من در هنگام گفتن نیت نماز, وضو و غسل شاید دهها بار ؟آنرا تکرار میکنم و توان عملی کردن آنرا ندارم و ساعتها زیر دوش حمام برای یک غسل و شاید چندین دقیقه برای یک وضو معطل میکنم تا بتوانم نیت کنم و حس میکنم درست نیست و مدام این کار را تکرار میکنم و استرس فراوانی بهم وارد میشه خلاصه در گیری فراوانی با این مطلب پیدا کرده ام . به طور کل برای انجام کارهای روزمره بیش از وقت معمول مورد نیاز وقت صرف میکنم اما این مورد اخیر واقعا لذت زندگی را از من سلب کرده است خودم فکر میکنم شاید استرس و خستگی های روزمره و علی الخصوص بچه داری سبب چنین مشکلی شده است نمی دانم؟؟؟؟؟!!خیلی ناراحتم میخوام از زندگیم لذت ببرم اما این وسواسهای دست و پا گیر نمیذاره اما دلم میخواد اصلاح بشم و باهاش مبارزه کنم دلم میخواد راهناییم کنید تا از دستنش خلاص بشم. با تشکر
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند
- [سایر] با سلام خدمت استاد عزیز حجت الاسلام شهاب مرادی خیلی سریع می رم سر اصل مطلب، من دختر عمه ای دارم که از بچکی تا سن 12 یا 13 سالگی با هم بزرگ شدیم. بعد از این سن هم به خاطر بزرگ شدن من و رسیدن به سن تکلیف و هم به خاطر دو خانواده مذهبی دیگر ارتباطی با هم نداشتیم. الآن هم نداریم. دیگر ارتباطمان سلام و علیک معمولی است. لذا هم اکنون شناختی از او ندارم. من همیشه نسبت به این دختر یه احساس خاصی داشتم و دارم نمی دونم چیه فقط می تونم بگم یه احساس خاصه. مثلاً وقتی می دونم اون توی جمع خانم هاست الکی ضربان قلبم بالا می ره ، حالا اینکه اون چه جوریه الله و اعلم ووو تا اون جایی که من می دونم ایشون دختر خوبیه ، نماز می خونه ، روزه می گیره، اعتکاف می ره ، پارسال هم توی دانشگاه تهران رشته ی زیست شناسی قبول شده، تازه خانواده ی مذهبی ای مثل خودمون دارن. هم خانواده نزدیک مذهبی و هم خانواده ی دور مذهبی، دختر پاکی است و بی شیله پیله. ولی چند اشکال وجود دارد که می خواهم از جناب عالی سؤال کنم : خانواده ی آن ها ولایت مدار نیستند... ولی آنطور که خانواده ی ما عاشق دلبسته هستند، نیستند. من متولد سال 66 و او متولد 69 یا 70 است. من سال 84 دانشگاه آزاد مکانیک قبول شدم و بعد از گذشت چهار سال از ادامه دادن آن صرف نظر کردم. چون علاقه ای به آن نداشتم الآن هم به دنبال گرفتن فوق دیپلم از این دانشگاه هستم. در راستای این چهار سال به انجام کار خبرنگاری و نوشتن مقاله و یادداشت و همچنین طراحی های گرافیکی پرداختم. در این راه تجربه ای خوب بدست آوردم و الآن هم دنبال ادامه دادن تحصیل در مجتمع فنی هستم. یعنی رفتن به کلاس های فتوشاپ و ... راستش او دانشجوی زیست شناسی تهران است و من ... من فرزند شهید هستم. مادرم بعد از شهادت پدرم ازدواج نکردند و سختی ها را با دل و جان خریدند. در این راه یکی از سختی ها وجود 5 خواهر شوهر بود. که یکی از این افراد مادر همین دختر عمه ی من و کوچکترین آن هاست. آن زمانی که پدر من شهید شده بود عمه کوچیکه ی من جوان بود، حدود 17 سال، از این رو زبان تندی داشتند و دل مادر ما رو آزرده خاطر کردند. ولی این حرف ها باعث اختلاف در خانواده بین ما و آن ها نشده است. منظور وجود زبان تند عمه است. از سویی دیگر مادر من ، فردی کم صحبت و آرام است که آزارش به مورچه ای نمی رسد. معرکه ی دو عالم است. اگر ازدواجی بین من و دختر عمه ام پیش آید اذیت نخواهد شد؟ چون می دانم که از عمه ام کمی واهمه دارد . از طرفی مادرم با ازدواج من تنها خواهد شد. چون خواهرم ازدواج کرده و من هم اکنون خانه هستم. خانواده ی من و دختر عمه ام پر جمعیت هستند و بساط حرف و گفتمان میانشان بسیار، فلانی رفت خواستگاری فلانی و فلان شد و بهمان. من از این قضیه خوشم نمی آد که بروم خواستگاری و مثل بمب تو خانواده بپیچه تا هم من نتونم تصمیم خوبی بگیرم و هم دختر عمه ام. این اتفاق در خانواده افتاده است. (بعلاوه همه فکر می کنند من و دختر عمه ام زوج خوبی می شویم) با تمام این حرفها دو سؤال داشتم : با چنین وضعیت خانوادگی و حرفها و درس ها و وضعیت مادر و این ها به خواستگاری ایشان بروم یا خیر ؟ فکری به ذهنم خطور کرده که می خواستم با شما مشورت کنم؛ نظرتون چیه که با هماهنگی خواهرم یا خودم قراری با دختر عمه ام بگذارم و با او در خصوص ولایت مداری و برخی مسائل مثل درس و اخلاق و نوع رفتار و نگرشش نسبت به زندگی صحبت کنم. و بعد اگر مناسب دیدم به خواستگاری اش بروم؟ (واقعاً نسبت به حرف فامیل واهمه دارم) قبلاً از زحمات شما متشکرم ببخشید طولانی شد یا علی