آیا اخلاقیاتی که ذاتی انسان است (منه سجیه و منه نیه) به عنوان ملکه محسوب می شود که در آن صورت نسبت بین ملکه و اخلاق عموم مطلق خواهد بود یا آن که این ذاتیات ملکه محسوب نمی شود چون ملکه به تمرین و ممارست نیاز دارد که در آن صورت نسبت بین اخلاق و ملکه عموم و خصوص من وجه خواهد بود؟ خلقیّات ذاتی را نمی توان ملکه خواند ؛ چون همانطور که فرموده اید: ملکه ابتدا فعلی است همراه با تکلّف که به مرور زمان و در اثر تمرین و ممارست تبدیل به ملکه می شود ؛ و از آن پس بی تکلّف از شخص صادر می گردد. امّا ملکه یا اخلاقی است یا غیر اخلاقی نه ضدّ اخلاقی ؛ مثلاً ملکه ی انگشت خوردن در برخی کودکان ، یا ملکه ناخن جویدن ، ربطی به اخلاق اصطلاحی ندارد ؛ اگر چه معنای اعمّ خلق نه اخلاق اصطلاحی شامل آن نیز می شود. لذا هرخلقی ملکه نیست ؛ چون برخی خلقها ذاتی اند و برخی نیز در حدّ ملکه نمی باشند ؛ و هرملکه ای نیز اخلاق نمی باشد. بر این اساس بین مطلق ملکه و مطلق اخلاق ، همواره رابطه ی عموم و خصوص من وجه برقرار می باشد. امّا معنای اعمّ خلق ، اعمّ مطلق است نسبت به معنای مطلق ملکه. امّا اخلاق نه علم اخلاق همواره اعمّ مطلق است نسبت به ملکه ی اخلاقی ؛ چون در اینکه ملکات اخلاقی جزء خلقیّات اخلاقی هستند شکّی نیست. پس هر ملکه ی اخلاقی صفت اخلاقی است ؛ و هیچ ملکه ی اخلاقی نیست که صفت اخلاقی نباشد. خلقیّات ذاتی نیز یقیناً زیر چتر صفات اخلاقی قرار دارند. لذا اخلاق نه علم اخلاق شامل است بر ملکات اخلاقی نه مطلق ملکه و خلقیّات ذاتی و خلقیّاتی که هنوز ملکه نشده اند ولی شخص در صدد ملکه نمودن آنهاست ؛ مثلاً حلم ذاتی ، خلق حسن است ؛ حلمی هم که ملکه شده خلق حسن می باشد ؛ تحلّم هم که سعی برای حلیم شدن است از خلقیّات نیکو شمرده می شود. امّا علم اخلاق ، کاری با خلقیّات نیکوی ذاتی ندارد ؛ چون این خلقیّات حاصلند و تحصیل حاصل باطل می باشد. لذا علم اخلاق در صدد است تا روشی ارائه دهد که بتواند اوّلاً خلقیّات ذاتی زشت را تضعیف و تعطیل سازد. ثانیاً خلقیّات نیکو را که شخص ندارد به او معرّفی کرده او را راهنمایی می کند تا آنها را در خود ملکه سازد. امّا اینکه خلقیّات ذاتی را در هر حال جزء اخلاق شمردیم از آن جهت است که خلق ذاتی به مدح سزاوارتر است تا خلقی که ملکه شده است. چرا که کمال ذاتی اشرف از کمال اکتسابی می باشد. اگر کسی منکر این معنا شد ، او در حقیقت فضیلت انبیاء و ائمه (ع) بر سایر مردم را منکر شده است ؛ بلکه فراتر از آن فضیلت خداوند متعال بر مخلوقات را انکار کرده است. خداوند متعال به صفات کمالش ممدوح و محمود است ؛در عین اینکه صفات کمال او عین ذات اوست ؛ کما اینکه صفات نیکوی انسان کامل نیز از بدو تولّد با او بوده است. شکّ نیست که زیبای مادرزاد شایسته تر است به مدح تا آنکه با جرّاحی زیبا شده است ؛ و هر دو شایسته ترند به مدح از آن کس که با گریم زیبا شده است.
آیا اخلاقیاتی که ذاتی انسان است (منه سجیه و منه نیه) به عنوان ملکه محسوب می شود که در آن صورت نسبت بین ملکه و اخلاق عموم مطلق خواهد بود یا آن که این ذاتیات ملکه محسوب نمی شود چون ملکه به تمرین و ممارست نیاز دارد که در آن صورت نسبت بین اخلاق و ملکه عموم و خصوص من وجه خواهد بود؟
آیا اخلاقیاتی که ذاتی انسان است (منه سجیه و منه نیه) به عنوان ملکه محسوب می شود که در آن صورت نسبت بین ملکه و اخلاق عموم مطلق خواهد بود یا آن که این ذاتیات ملکه محسوب نمی شود چون ملکه به تمرین و ممارست نیاز دارد که در آن صورت نسبت بین اخلاق و ملکه عموم و خصوص من وجه خواهد بود؟
خلقیّات ذاتی را نمی توان ملکه خواند ؛ چون همانطور که فرموده اید: ملکه ابتدا فعلی است همراه با تکلّف که به مرور زمان و در اثر تمرین و ممارست تبدیل به ملکه می شود ؛ و از آن پس بی تکلّف از شخص صادر می گردد.
امّا ملکه یا اخلاقی است یا غیر اخلاقی نه ضدّ اخلاقی ؛ مثلاً ملکه ی انگشت خوردن در برخی کودکان ، یا ملکه ناخن جویدن ، ربطی به اخلاق اصطلاحی ندارد ؛ اگر چه معنای اعمّ خلق نه اخلاق اصطلاحی شامل آن نیز می شود. لذا هرخلقی ملکه نیست ؛ چون برخی خلقها ذاتی اند و برخی نیز در حدّ ملکه نمی باشند ؛ و هرملکه ای نیز اخلاق نمی باشد. بر این اساس بین مطلق ملکه و مطلق اخلاق ، همواره رابطه ی عموم و خصوص من وجه برقرار می باشد. امّا معنای اعمّ خلق ، اعمّ مطلق است نسبت به معنای مطلق ملکه.
امّا اخلاق نه علم اخلاق همواره اعمّ مطلق است نسبت به ملکه ی اخلاقی ؛ چون در اینکه ملکات اخلاقی جزء خلقیّات اخلاقی هستند شکّی نیست. پس هر ملکه ی اخلاقی صفت اخلاقی است ؛ و هیچ ملکه ی اخلاقی نیست که صفت اخلاقی نباشد. خلقیّات ذاتی نیز یقیناً زیر چتر صفات اخلاقی قرار دارند. لذا اخلاق نه علم اخلاق شامل است بر ملکات اخلاقی نه مطلق ملکه و خلقیّات ذاتی و خلقیّاتی که هنوز ملکه نشده اند ولی شخص در صدد ملکه نمودن آنهاست ؛ مثلاً حلم ذاتی ، خلق حسن است ؛ حلمی هم که ملکه شده خلق حسن می باشد ؛ تحلّم هم که سعی برای حلیم شدن است از خلقیّات نیکو شمرده می شود.
امّا علم اخلاق ، کاری با خلقیّات نیکوی ذاتی ندارد ؛ چون این خلقیّات حاصلند و تحصیل حاصل باطل می باشد. لذا علم اخلاق در صدد است تا روشی ارائه دهد که بتواند اوّلاً خلقیّات ذاتی زشت را تضعیف و تعطیل سازد. ثانیاً خلقیّات نیکو را که شخص ندارد به او معرّفی کرده او را راهنمایی می کند تا آنها را در خود ملکه سازد.
امّا اینکه خلقیّات ذاتی را در هر حال جزء اخلاق شمردیم از آن جهت است که خلق ذاتی به مدح سزاوارتر است تا خلقی که ملکه شده است. چرا که کمال ذاتی اشرف از کمال اکتسابی می باشد. اگر کسی منکر این معنا شد ، او در حقیقت فضیلت انبیاء و ائمه (ع) بر سایر مردم را منکر شده است ؛ بلکه فراتر از آن فضیلت خداوند متعال بر مخلوقات را انکار کرده است. خداوند متعال به صفات کمالش ممدوح و محمود است ؛در عین اینکه صفات کمال او عین ذات اوست ؛ کما اینکه صفات نیکوی انسان کامل نیز از بدو تولّد با او بوده است. شکّ نیست که زیبای مادرزاد شایسته تر است به مدح تا آنکه با جرّاحی زیبا شده است ؛ و هر دو شایسته ترند به مدح از آن کس که با گریم زیبا شده است.
- [سایر] وجه تمایز فقه اسلامی و علم حقوق چیست؟ آیا نسبت این دو، عموم و خصوص من وجه می باشد؟
- [آیت الله مکارم شیرازی] 1 آیا عناوین مجرمانه "افساد فی الارض" و "محاربه" یکی است؟ یا اینکه وجوه افتراقی هم در این دو وجود دارد؟ گروهی نسبت بین این دو را عموم و خصوص مطلق می دانند؛ یعنی هر محاربی مفسد فی الارض نیز هست. گروهی نیز معتقدند که هر دو یک فعل هستند. 2 آیا عنوان مجرمانه ی "افساد فی الارض" ذاتاً شامل موارد خاصی می شود، یا اینکه با توجه به شرایط زمانی و مکانی، توسط حاکم شرع (ولی فقیه) مصادیق آن مشخص می شود؟ به عبارت دیگر، آیا این عنوان مجرمانه، عنوانی عام است یا خیر؟ بطور مثال طبق قانون مجازات اخلالگران در نظام اقتصادی مصوب سال 1369 مجمع تشخیص مصلحت نظام، " کسی که در نظام اقتصادی اخلال ایجاد کند. چنانچه اخلالش در حد فساد فی الارض باشد ...". این عنوان مجرمانه به جرایم اقتصادی نیز راه پیدا کرده است؛ یا در قانون مبارزه با مواد مخدر و خیلی از قوانین دیگرنیز، این عنوان مجرمانه یافت می شود؛ که به ظاهر امر، دامنه ی این جرم را گسترش داده است. 3 آیا در فقه عنوان مجرمانه ای به نام " در حکم افساد فی الارض" یا " در حکم محاربه" داریم؟ اگر بلی، لطفاً مصادیق آن را بیان فرمایید.
- [آیت الله مکارم شیرازی] 1 آیا عناوین مجرمانه "افساد فی الارض" و "محاربه" یکی است؟ یا اینکه وجوه افتراقی هم در این دو وجود دارد؟ گروهی نسبت بین این دو را عموم و خصوص مطلق می دانند؛ یعنی هر محاربی مفسد فی الارض نیز هست. گروهی نیز معتقدند که هر دو یک فعل هستند. 2 آیا عنوان مجرمانه ی "افساد فی الارض" ذاتاً شامل موارد خاصی می شود، یا اینکه با توجه به شرایط زمانی و مکانی، توسط حاکم شرع (ولی فقیه) مصادیق آن مشخص می شود؟ به عبارت دیگر، آیا این عنوان مجرمانه، عنوانی عام است یا خیر؟ بطور مثال طبق قانون مجازات اخلالگران در نظام اقتصادی مصوب سال 1369 مجمع تشخیص مصلحت نظام، " کسی که در نظام اقتصادی اخلال ایجاد کند. چنانچه اخلالش در حد فساد فی الارض باشد ...". این عنوان مجرمانه به جرایم اقتصادی نیز راه پیدا کرده است؛ یا در قانون مبارزه با مواد مخدر و خیلی از قوانین دیگرنیز، این عنوان مجرمانه یافت می شود؛ که به ظاهر امر، دامنه ی این جرم را گسترش داده است. 3 آیا در فقه عنوان مجرمانه ای به نام " در حکم افساد فی الارض" یا " در حکم محاربه" داریم؟ اگر بلی، لطفاً مصادیق آن را بیان فرمایید.
- [سایر] سلام. خسته نباشید. من حدودا 11 ماهه که با مردی که 14 سال از خودم بزرگتره آشنا شدم و تقریبا یک علاقه زیادی نسبت به هم پیدا کردیم.من 24 ساله و اون38سالشه. شهر محل زندگی مون هم فرق میکنه.مادر من خیلی مخالفت میکنه.فقط بخاطر سنش.اما از لحاظ انسان بودن خداشناسی شغل و درآمد خوب و خانه و ماشین همه چیز دارد و از نوع خوب هم دارد.و بسیار هم میگوید که مرا دوست دارد و عاشق من است . فشار مادرم انقدر زیاد است که نه میتونم دلش رو بشکنم نه با خواسته اش موافقت کنم . به هیچ وجه هم مادرم اخلاق و عقیده اش عوض نمیشه.میگه اون فردا پیر میشه و تو جوونتر.ولی این مسئله واسه من حل شده است . من خیلی به خانوادم وابسته هستم و اصلا یه جوری شده که میترسم ازدواج کنم مادرم و پدرم تنها بشن . یعنی مادرم بدش هم نمیاد که من تو خونه بمونم . انقدر مخالفت میکنه با همه خواستگارها که دیگه منم خسته شدم و تمایلی به ازدواج ندارم . چون مادرم واقعا رفتاری از خودش نشون میده که آدم از زندگیش سیر میشه . واسه همه خواستگارهام که بجز ایشون هستند ایرادهای زیادی میگیره و همیشه مرغ همسایه غازه . خیلی ازش خواستم که با یک روانشناس صحبت کنه ولی بد برداشت میکنه. خیلی قرآن میخونم و سعی میکنم آرامش خودمو حفظ کنم ولی نمیشه . اصلا اعتماد به نفس ندارم . همیشه استرس دارم . همیشه افسرده و غمگینم و گریه میکنم . علاقه ای هم به این دنیا و قشنگیاش ندارم یعنی یه جورایی مردم دیگه . در ضمن مادر من تقریبا با همه اعضای خونه مشکل داره . با پدرم از بدو ازدواج دچار مشکل بوده و بدون عشق و علاقه ازدواج کرده . پدرم هم از مادرم بزرگتره حدود15 سال . مادرم فکر میکنه که زندگی منم قراره اینجوری بشه . اصلا نمیتونه خوشبختی رو احساس کنه . با اینکه پدرم زیاد هم آدم بدی نیست . فقط کمی اخلاقش تنده. نمیدونم میتونید کمکم کنید یا نه فقط گفتم حرفمو بگم بلکه خالی بشم . ازتون ممنونم .