من وقتی با دیدگاههای مختلف رو به رو می شوم مخصوصا اگر از جانب فردی باشد که در جامعه مطرح است اگر افکارش را قبول نداشته باشم ذهنم درگیر می شود من خیلی برای پذیرش دین برتر تلاش کردم وقتی چنین افرادی دین را زیر سوال می برند با واسطه وجه علمیشان اعصابم به هم می ریزد دیدگاههای روانشناسانی مثل زیگموند فروید و ... نمی دانم در مقابل نظرات مختلف چه کنم، گفته می شود همه نظرات را بشنوید و راه درست را انتخاب کنید ولی می ترسم اگر دیدگاهشان را بخوانم گمراه شوم. به نظر شما چه کار کنم؟
من وقتی با دیدگاههای مختلف رو به رو می شوم مخصوصا اگر از جانب فردی باشد که در جامعه مطرح است اگر افکارش را قبول نداشته باشم ذهنم درگیر می شود من خیلی برای پذیرش دین برتر تلاش کردم وقتی چنین افرادی دین را زیر سوال می برند با واسطه وجه علمیشان اعصابم به هم می ریزد دیدگاههای روانشناسانی مثل زیگموند فروید و ... نمی دانم در مقابل نظرات مختلف چه کنم، گفته می شود همه نظرات را بشنوید و راه درست را انتخاب کنید ولی می ترسم اگر دیدگاهشان را بخوانم گمراه شوم. به نظر شما چه کار کنم؟ طه حسین، ادیب و نویسنده معروف مصری معاصر، در کتاب (علی و بنوه) داستان مردی را نقل می‌کند که در جریان جنگ جمل دچار تردید می‌شود، با خود می‌گوید چطور ممکن است شخصیتهایی از طراز طلحه و زبیر برخطا باشند؟! درد دل خود را با خود علی علیه السلام در میان می‌گذارد و از خود علی می‌پرسد: (ایُمْکِنُ انْ یَجْتَمِعَ زُبَیْرٌ وَ طَلْحَةُ وَ عائِشَةُ عَلی‌ باطِلٍ؟ آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟) شخصیتهایی مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللَّه چگونه اشتباه می‌کنند و راه باطل را می‌پیمایند؟ آیا این ممکن است؟ علی به او می‌فرماید: (انَّکَ لَمَلْبوسٌ عَلَیْکَ. انَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لایُعْرَفانِ بِاقْدارَ الرِّجالِ، اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اهْلَهُ، وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اهْلَهُ. یعنی تو سخت در اشتباهی، تو کار واژگونه کرده‌ای. تو به جای اینکه حق و باطل را مقیاس عظمت و حقارت شخصیتها قرار دهی، عظمتها و حقارتها را که قبلًا با پندار خود فرض کرده‌ای، مقیاس حق و باطل قرارداده‌ای. تو می‌خواهی حق را با مقیاس افراد بشناسی! برعکس رفتار کن. اول خود حق را بشناس، آن وقت اهل حق را خواهی شناخت؛ خود باطل را بشناس، آن وقت اهل باطل را خواهی شناخت. آن وقت دیگر اهمیت نمی‌دهی که چه کسی طرفدار حق است و چه کسی طرفدار باطل، و از خطا بودن آن شخصیتها در شگفت و تردید نخواهی بود. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی‌شود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی: فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس؛ افراد را (خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای کوچک) با حق مقایسه کن، اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیر و الّا نه. در اینجا علی علیه السلام معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع و اسلام ناب نیز همین است؛ پاسخ دغدغه شما را باید در این کلام نورانی جستجو کرد . باید حق را شناخت و حق را فهمید ، نه باید به دنبال این باشیم که این و آن چه می گویند ؛ سخن این و آن زمانی ارزش دارد که حق باشد ، هر کس در هر مقام و جایگاهی که هست ، باشد .اگر کلامش باطل بود باید او را کنار گزارد . راه شناخت حق از باطل عقل می باشد ،برهانی که عقل آن را اقامه کرده می باشد . در قرآن از آن به ( لب ) تعبیر شده است . (لب) به عقلی می‌گویند که از آنچه با او مخلوط شده است جدا شده باشد. نمی‌گوید عقل خالی از شوائب، می‌گوید عقل خالص- یعنی جدا شده- از شوائب. چون در ابتدا که هنوز فکر انسان خام است ، نوعی آمیختگی میان محسوسات و تخیّلات و معقولات هست. عقل انسان هرگاه به این درجه رسد که از مقهوریّت وهم و خیال و حس بیرون آید و خلاص گردد، (لب) نامیده می‌شود.(ر.ک مجموعه‌آثاراستادشهیدمطهری ج‌3 375 ) انسان اگر در علم و معرفت کامل گردد، عقلش از حسّ و وهم و خیالش جدا و مستقل می‌شود؛ در این هنگام به چنین شخصی گفته می‌شود (لبیب)، یعنی کسی که قوّه عاقله‌اش استقلال خود را بازیافته است. خداوند در سوره زمر می فرماید: (فَبَشِّرْ عِبادِ، الَّذینَ یَسْتَمِعونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعونَ أحْسَنَهُ اولئِکَ الَّذینَ هَدیهُمُ اللَّهُ وَ اولئِکَ هُمْ اولُوا الألْبابِ نوید بده آن دسته از بندگان مرا که به سخن گوش فرا می‌دهند، امّا از میان آنچه می‌شنوند آنکه بهتر است برای عمل و پیروی انتخاب می‌کنند. آنها هستند کسانی که خداوند آنها را رهبری کرده، و آنها هستند صاحبان لب ) آیه عجیبی است: بشارت بده بندگان مرا، آنان که سخن را استماع می‌کنند. بعد چکار می‌کنند؟ آیا هرچه را شنیدند همان را باور می‌کنند و همان را به کار می‌بندند یا همه را یکجا رد می‌کنند؟ (فَیَتَّبِعونَ احْسَنَهُ) نقّادی می‌کنند، سبک سنگین می‌کنند، ارزیابی می‌کنند، آن را که بهتر است انتخاب می‌کنند و آن بهترِ انتخاب شده را پیروی می‌نمایند. آنوقت می‌فرماید:( اینان کسانی هستند که خدا آنها را هدایت کرده )(یعنی هدایت الهی و استفاده از نیروی عقل این است)( وَ اولئِکَ هُمْ اولُوا الْالْبابِ) اینها براستی صاحبان عقل هستند. از این آیه کاملًا پیداست که یکی از بارزترین صفات عقل برای انسان همین تمییز و جدا کردن است؛ جدا کردن سخن راست از سخن دروغ، سخن ضعیف از سخن قوی، سخن منطقی از سخن غیرمنطقی، و خلاصه غربال کردن. عقل آن وقت برای انسان عقل است که به شکل غربال در بیاید؛ یعنی هرچه را که وارد می‌شود سبک سنگین کند، غربال کند، آنهایی را که به درد نمی‌خورد دور بریزد و به دردخورها را نگاه دارد. ظاهراً از پیغمبر اکرم حدیثی هست که و ناظر به همین مطلب می باشد، می‌فرماید:( کَفی‌ بِالْمَرْءِ جَهْلًا انْ یُحَدِّثَ بِکُلِّ ما سَمِعَ برای جهالت انسان همین بس که هرچه می‌شنود نقل کند (خوش باوری) ). خیلی چیزها انسان می‌شنود، کمی از آن را باید قابل قبول و قابل نقل بداند. ما در روایات خودمان داریم که راوی باید نقّاد باشد و هرچه را که می‌شنود روایت نکند (ر.ک مجموعه‌آثاراستادشهیدمطهری، ج‌22، ص: 538) (الْباب) جمع (لُبّ) است. لبّ یعنی مغز نه به معنی مخ، بلکه به معنی اعمّ که در مورد میوه‌ها مثلًا می‌گوییم مغز بادام، مغز گردو. گویی قرآن انسان را تشبیه به یک گردو یا بادام کرده است ؛ یک گردو یا بادام پوسته ای دارد اما اساسش مغزش می‌باشد که در درون آن قرار دارد. تمام هیکل و اندام انسان را که در نظر بگیرید، لب ، مغز انسان، عقل و فکر انسان است. اگر بادامی مغز نداشته باشد چه می‌گوییم؟ می‌گوییم پوچ است و پوک و هیچ و باید دورش انداخت. انسانی که عقل نداشته باشد، جوهر و مغز انسانیت و آن ملاک و مقوّم انسانیت را ندارد، انسانی پوک و پوچ است، یعنی یک صورت انسان است و معنی انسان در او نیست. به حسب این تعبیر، معنی انسان همان عقل انسان است. عقل بودن عقل به استقلالش می باشد:( الَّذینَ یَسْتَمِعونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعونَ احْسَنَهُ) در مورد اینکه انسان باید عقلش بالاستقلال حاکم باشد، عقلش مستقل باشد، دارای قدرت نقد و انتقاد باشد و بتواند مسائل را تجزیه و تحلیل کند از این بهتر دیگر نمی‌شود تعبیری پیدا کرد. آدمی که از این موهبت بی‌بهره است، هیچ است (ر.ک مجموعه‌آثاراستادشهیدمطهری ج‌22 694 ) ‌ نکته مهم این است که برای عقل دو خاصیت است : یکی فرا گرفتن علم و آموختن است، دوم تجزیه و تحلیل . عقل وقتی که شروع می‌کند به تجزیه و تحلیل، و تشخیص خوب از بد، و ریز و درشت کردن، از آن وقت عقل به معنی واقعی به کار می‌افتد. و می توان آن را حقیقتا عقل نامید . در کتاب اشارات‌ از بوعلی سینا در این زمینه یک جمله خوبی نقل شده . می گوید :(مَنْ تَعَوَّدَ انْ یُصَدِّقَ بِغَیْرِ دَلیلٍ فَقَدِ انْخَلَعَ مِنْ کَسْوَةِ الْانْسانِیَّةِهرکس که عادت کرده حرف را بدون دلیل قبول کند، او از لباس آدمی بیرون رفته؛ یعنی آدم حرف را بدون دلیل نمی‌پذیرد. ولی به عقل تنها هم نباید اکتفا کرد، عقل را باید با علم توأم کرد. علم، عقل را تربیت می‌کند؛ عقل باید با علم پرورش پیدا کند. در نهج البلاغه و هم در حدیث، از عقل و علم این‌جور تعبیر شده که گاهی به علم گفته‌اند (عقل مسموع) و به عقل گفته‌اند (علم مطبوع)؛ یعنی به عقل، علم اطلاق شده و به علم، عقل، با این تفاوت‌که یکی را گفته‌اند (مطبوع) یعنی فطری و دیگری را (مسموع) یعنی اکتسابی. و روی این نکته خیلی تکیه شده است که عقل مسموع و علم سمعی و اکتسابی آن وقت مفید است که علم و عقل مطبوع و آن علم فطری به کار بیفتد؛ یعنی انسانها نباید فقط که فقط گیرنده باشند. ( مجموعه‌آثاراستادشهیدمطهری ج‌22 700) لازم است در این جا توجهمان را به یک مطلب مهم جلب کنیم : و آن اینکه بسیاری از مذاهب پیروان خود را از مطالعه و بررسی سخنان دیگران‌نهی می‌کنند، چرا که بر اثر ضعف منطق که به آن گرفتارند از این می‌ترسند منطق دیگران برتری پیدا کند و پیروانشان را از دستشان بگیرد! اما به طوری که در آیات فوق خواندیم اسلام در این قسمت سیاست دروازه‌های باز را به اجرا درآورده، و بندگان راستین خداوند را کسانی می‌داند که اهل تحقیقند، نه از شنیدن سخنان دیگران وحشت دارند، نه تسلیم بی‌قید و شرط می‌شوند و نه هر وسوسه را می‌پذیرند. اسلام به کسانی بشارت می‌دهد که گفتارها را می‌شنوند و خوبترین آنها را برمی‌گزینند. نه، تنها خوب را بر بد ترجیح می‌دهند در میان خوبها هر گلی را بهتر است می‌چینند. قرآن جاهلان بیخبری را که به هنگام شنیدن پیام حق دست در گوش می‌گذارند و جامه بر سر می‌کشیدند شدیدا نکوهش می‌کند، چنان که در سخنان نوح (ع )به هنگام شکوی به پیشگاه پروردگار آمده است: (وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً: خداوندا! هر زمان آنان را دعوت کردم که آنها را ببخشی انگشتها را در گوش قرار دادند، و لباس بر خویشتن پیچیدند، در گمراهی خود اصرار ورزیدند، و شدیدا استکبار کردند (نوح- 7).) اصولا مکتبی که دارای منطق نیرومندی است دلیلی ندارد که از گفته‌های دیگران وحشت داشته باشد، و از طرح مسائل آنها هراس به خود راه دهد، آنها باید بترسند که ضعیفند و بی‌منطق‌اند. (ر.ک تفسیر نمونه، ج‌19، ص: 416)
عنوان سوال:

من وقتی با دیدگاههای مختلف رو به رو می شوم مخصوصا اگر از جانب فردی باشد که در جامعه مطرح است اگر افکارش را قبول نداشته باشم ذهنم درگیر می شود من خیلی برای پذیرش دین برتر تلاش کردم وقتی چنین افرادی دین را زیر سوال می برند با واسطه وجه علمیشان اعصابم به هم می ریزد دیدگاههای روانشناسانی مثل زیگموند فروید و ... نمی دانم در مقابل نظرات مختلف چه کنم، گفته می شود همه نظرات را بشنوید و راه درست را انتخاب کنید ولی می ترسم اگر دیدگاهشان را بخوانم گمراه شوم. به نظر شما چه کار کنم؟


پاسخ:

من وقتی با دیدگاههای مختلف رو به رو می شوم مخصوصا اگر از جانب فردی باشد که در جامعه مطرح است اگر افکارش را قبول نداشته باشم ذهنم درگیر می شود من خیلی برای پذیرش دین برتر تلاش کردم وقتی چنین افرادی دین را زیر سوال می برند با واسطه وجه علمیشان اعصابم به هم می ریزد دیدگاههای روانشناسانی مثل زیگموند فروید و ... نمی دانم در مقابل نظرات مختلف چه کنم، گفته می شود همه نظرات را بشنوید و راه درست را انتخاب کنید ولی می ترسم اگر دیدگاهشان را بخوانم گمراه شوم. به نظر شما چه کار کنم؟

طه حسین، ادیب و نویسنده معروف مصری معاصر، در کتاب (علی و بنوه) داستان مردی را نقل می‌کند که در جریان جنگ جمل دچار تردید می‌شود، با خود می‌گوید چطور ممکن است شخصیتهایی از طراز طلحه و زبیر برخطا باشند؟! درد دل خود را با خود علی علیه السلام در میان می‌گذارد و از خود علی می‌پرسد: (ایُمْکِنُ انْ یَجْتَمِعَ زُبَیْرٌ وَ طَلْحَةُ وَ عائِشَةُ عَلی‌ باطِلٍ؟ آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟) شخصیتهایی مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللَّه چگونه اشتباه می‌کنند و راه باطل را می‌پیمایند؟ آیا این ممکن است؟ علی به او می‌فرماید:
(انَّکَ لَمَلْبوسٌ عَلَیْکَ. انَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لایُعْرَفانِ بِاقْدارَ الرِّجالِ، اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اهْلَهُ، وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اهْلَهُ. یعنی تو سخت در اشتباهی، تو کار واژگونه کرده‌ای. تو به جای اینکه حق و باطل را مقیاس عظمت و حقارت شخصیتها قرار دهی، عظمتها و حقارتها را که قبلًا با پندار خود فرض کرده‌ای، مقیاس حق و باطل قرارداده‌ای. تو می‌خواهی حق را با مقیاس افراد بشناسی! برعکس رفتار کن. اول خود حق را بشناس، آن وقت اهل حق را خواهی شناخت؛ خود باطل را بشناس، آن وقت اهل باطل را خواهی شناخت.
آن وقت دیگر اهمیت نمی‌دهی که چه کسی طرفدار حق است و چه کسی طرفدار باطل، و از خطا بودن آن شخصیتها در شگفت و تردید نخواهی بود.
حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی‌شود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی: فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس؛ افراد را (خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای کوچک) با حق مقایسه کن، اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیر و الّا نه.
در اینجا علی علیه السلام معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع و اسلام ناب نیز همین است؛ پاسخ دغدغه شما را باید در این کلام نورانی جستجو کرد .
باید حق را شناخت و حق را فهمید ، نه باید به دنبال این باشیم که این و آن چه می گویند ؛ سخن این و آن زمانی ارزش دارد که حق باشد ، هر کس در هر مقام و جایگاهی که هست ، باشد .اگر کلامش باطل بود باید او را کنار گزارد .
راه شناخت حق از باطل عقل می باشد ،برهانی که عقل آن را اقامه کرده می باشد . در قرآن از آن به ( لب ) تعبیر شده است .
(لب) به عقلی می‌گویند که از آنچه با او مخلوط شده است جدا شده باشد. نمی‌گوید عقل خالی از شوائب، می‌گوید عقل خالص- یعنی جدا شده- از شوائب. چون در ابتدا که هنوز فکر انسان خام است ، نوعی آمیختگی میان محسوسات و تخیّلات و معقولات هست. عقل انسان هرگاه به این درجه رسد که از مقهوریّت وهم و خیال و حس بیرون آید و خلاص گردد، (لب) نامیده می‌شود.(ر.ک مجموعه‌آثاراستادشهیدمطهری ج‌3 375 )
انسان اگر در علم و معرفت کامل گردد، عقلش از حسّ و وهم و خیالش جدا و مستقل می‌شود؛ در این هنگام به چنین شخصی گفته می‌شود (لبیب)، یعنی کسی که قوّه عاقله‌اش استقلال خود را بازیافته است.
خداوند در سوره زمر می فرماید: (فَبَشِّرْ عِبادِ، الَّذینَ یَسْتَمِعونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعونَ أحْسَنَهُ اولئِکَ الَّذینَ هَدیهُمُ اللَّهُ وَ اولئِکَ هُمْ اولُوا الألْبابِ نوید بده آن دسته از بندگان مرا که به سخن گوش فرا می‌دهند، امّا از میان آنچه می‌شنوند آنکه بهتر است برای عمل و پیروی انتخاب می‌کنند. آنها هستند کسانی که خداوند آنها را رهبری کرده، و آنها هستند صاحبان لب )
آیه عجیبی است: بشارت بده بندگان مرا، آنان که سخن را استماع می‌کنند. بعد چکار می‌کنند؟ آیا هرچه را شنیدند همان را باور می‌کنند و همان را به کار می‌بندند یا همه را یکجا رد می‌کنند؟ (فَیَتَّبِعونَ احْسَنَهُ) نقّادی می‌کنند، سبک سنگین می‌کنند، ارزیابی می‌کنند، آن را که بهتر است انتخاب می‌کنند و آن بهترِ انتخاب شده را پیروی می‌نمایند. آنوقت می‌فرماید:( اینان کسانی هستند که خدا آنها را هدایت کرده )(یعنی هدایت الهی و استفاده از نیروی عقل این است)( وَ اولئِکَ هُمْ اولُوا الْالْبابِ) اینها براستی صاحبان عقل هستند.
از این آیه کاملًا پیداست که یکی از بارزترین صفات عقل برای انسان همین تمییز و جدا کردن است؛ جدا کردن سخن راست از سخن دروغ، سخن ضعیف از سخن قوی، سخن منطقی از سخن غیرمنطقی، و خلاصه غربال کردن. عقل آن وقت برای انسان عقل است که به شکل غربال در بیاید؛ یعنی هرچه را که وارد می‌شود سبک سنگین کند، غربال کند، آنهایی را که به درد نمی‌خورد دور بریزد و به دردخورها را نگاه دارد.

ظاهراً از پیغمبر اکرم حدیثی هست که و ناظر به همین مطلب می باشد، می‌فرماید:( کَفی‌ بِالْمَرْءِ جَهْلًا انْ یُحَدِّثَ بِکُلِّ ما سَمِعَ برای جهالت انسان همین بس که هرچه می‌شنود نقل کند (خوش باوری) ).
خیلی چیزها انسان می‌شنود، کمی از آن را باید قابل قبول و قابل نقل بداند. ما در روایات خودمان داریم که راوی باید نقّاد باشد و هرچه را که می‌شنود روایت نکند (ر.ک مجموعه‌آثاراستادشهیدمطهری، ج‌22، ص: 538)
(الْباب) جمع (لُبّ) است. لبّ یعنی مغز نه به معنی مخ، بلکه به معنی اعمّ که در مورد میوه‌ها مثلًا می‌گوییم مغز بادام، مغز گردو. گویی قرآن انسان را تشبیه به یک گردو یا بادام کرده است ؛ یک گردو یا بادام پوسته ای دارد اما اساسش مغزش می‌باشد که در درون آن قرار دارد. تمام هیکل و اندام انسان را که در نظر بگیرید، لب ، مغز انسان، عقل و فکر انسان است. اگر بادامی مغز نداشته باشد چه می‌گوییم؟ می‌گوییم پوچ است و پوک و هیچ و باید دورش انداخت. انسانی که عقل نداشته باشد، جوهر و مغز انسانیت و آن ملاک و مقوّم انسانیت را ندارد، انسانی پوک و پوچ است، یعنی یک صورت انسان است و معنی انسان در او نیست. به حسب این تعبیر، معنی انسان همان عقل انسان است.
عقل بودن عقل به استقلالش می باشد:( الَّذینَ یَسْتَمِعونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعونَ احْسَنَهُ) در مورد اینکه انسان باید عقلش بالاستقلال حاکم باشد، عقلش مستقل باشد، دارای قدرت نقد و انتقاد باشد و بتواند مسائل را تجزیه و تحلیل کند از این بهتر دیگر نمی‌شود تعبیری پیدا کرد. آدمی که از این موهبت بی‌بهره است، هیچ است (ر.ک مجموعه‌آثاراستادشهیدمطهری ج‌22 694 )

نکته مهم این است که برای عقل دو خاصیت است : یکی فرا گرفتن علم و آموختن است، دوم تجزیه و تحلیل . عقل وقتی که شروع می‌کند به تجزیه و تحلیل، و تشخیص خوب از بد، و ریز و درشت کردن، از آن وقت عقل به معنی واقعی به کار می‌افتد. و می توان آن را حقیقتا عقل نامید .
در کتاب اشارات‌ از بوعلی سینا در این زمینه یک جمله خوبی نقل شده . می گوید :(مَنْ تَعَوَّدَ انْ یُصَدِّقَ بِغَیْرِ دَلیلٍ فَقَدِ انْخَلَعَ مِنْ کَسْوَةِ الْانْسانِیَّةِهرکس که عادت کرده حرف را بدون دلیل قبول کند، او از لباس آدمی بیرون رفته؛ یعنی آدم حرف را بدون دلیل نمی‌پذیرد.
ولی به عقل تنها هم نباید اکتفا کرد، عقل را باید با علم توأم کرد.
علم، عقل را تربیت می‌کند؛ عقل باید با علم پرورش پیدا کند. در نهج البلاغه و هم در حدیث، از عقل و علم این‌جور تعبیر شده که گاهی به علم گفته‌اند (عقل مسموع) و به عقل گفته‌اند (علم مطبوع)؛ یعنی به عقل، علم اطلاق شده و به علم، عقل، با این تفاوت‌که یکی را گفته‌اند (مطبوع) یعنی فطری و دیگری را (مسموع) یعنی اکتسابی. و روی این نکته خیلی تکیه شده است که عقل مسموع و علم سمعی و اکتسابی آن وقت مفید است که علم و عقل مطبوع و آن علم فطری به کار بیفتد؛ یعنی انسانها نباید فقط که فقط گیرنده باشند. ( مجموعه‌آثاراستادشهیدمطهری ج‌22 700)

لازم است در این جا توجهمان را به یک مطلب مهم جلب کنیم :
و آن اینکه بسیاری از مذاهب پیروان خود را از مطالعه و بررسی سخنان دیگران‌نهی می‌کنند، چرا که بر اثر ضعف منطق که به آن گرفتارند از این می‌ترسند منطق دیگران برتری پیدا کند و پیروانشان را از دستشان بگیرد! اما به طوری که در آیات فوق خواندیم اسلام در این قسمت سیاست دروازه‌های باز را به اجرا درآورده، و بندگان راستین خداوند را کسانی می‌داند که اهل تحقیقند، نه از شنیدن سخنان دیگران وحشت دارند، نه تسلیم بی‌قید و شرط می‌شوند و نه هر وسوسه را می‌پذیرند.
اسلام به کسانی بشارت می‌دهد که گفتارها را می‌شنوند و خوبترین آنها را برمی‌گزینند. نه، تنها خوب را بر بد ترجیح می‌دهند در میان خوبها هر گلی را بهتر است می‌چینند.
قرآن جاهلان بیخبری را که به هنگام شنیدن پیام حق دست در گوش می‌گذارند و جامه بر سر می‌کشیدند شدیدا نکوهش می‌کند، چنان که در سخنان نوح (ع )به هنگام شکوی به پیشگاه پروردگار آمده است: (وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً: خداوندا! هر زمان آنان را دعوت کردم که آنها را ببخشی انگشتها را در گوش قرار دادند، و لباس بر خویشتن پیچیدند، در گمراهی خود اصرار ورزیدند، و شدیدا استکبار کردند (نوح- 7).)
اصولا مکتبی که دارای منطق نیرومندی است دلیلی ندارد که از گفته‌های دیگران وحشت داشته باشد، و از طرح مسائل آنها هراس به خود راه دهد، آنها باید بترسند که ضعیفند و بی‌منطق‌اند. (ر.ک تفسیر نمونه، ج‌19، ص: 416)





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین