در کتاب اندیشه اسلامی1 خوانده ام که روح داشتن انسان او را از حیوان متمایز می کند و حیوان روح ندارد ... پس حیوان با مرگش دیگر نابود می شود، درست است؟ اگر این مطلب درست است پس چرا می گویند اذیت کردن حیوان و کشتن آنهایی که جهت قربانی کردن نیستند، گناه دارد؟ اینکه در منبع ذکر شده در متن پرسش چه ادّعایی شده ، اطّلاعی نداریم ، لذا نفیاً و اثباتاً سخنی در این باره نمی گوییم. 2 امّا این ادّعا که حیوانات روح ندارند ، از نظر جمیع حکمای اسلامی سخنی است باطل. تمام حکمای اسلامی و اکثر متکلّمین کنونی شیعه ، بر این باورند که حیوانات نیز مثل انسانها دارای نفس مجرّده بوده ، حشر اخروی خواهند داشت. آیات قرآن کریم نیز بر اینکه حیوانات محشور خواهند شد تصریح دارد. (وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ و در آن هنگام که وحوش محشور گردند ) (التکویر:5) اساساً حیات ، اراده ، احساس ، علم و شعور و امثال این صفات ، اوصاف ذاتی نفس مجرّد می باشند و هر موجودی که واجد این اوصاف باشد ، یقیناً صاحب نفس مجرّد نیز می باشد. و شکّی نیست که حیوانات دارای این اوصاف می باشند ؛ پس یقیناً نفس مجرّد دارند. امّا در مورد گیاهان برخی از حکما مشّاء معتقد بودند که گیاهان نفس مجرّد ندارند ولی حکمت متعالیه (مکتب فلسفی ملاصدرا ) نه تنها برای گیاهان نفس مجرّد را اثبات می کند ، بلکه حتّی جمادات را هم دارای نفس مجرّد می داند. لذا از نظر حکمت متعالیه تمام موجودات عالم مادّه ، بعد از زوال دنیایی وارد عالم برزخ و سپس عالم آخرت خواهند شد ؛ و همگی حشری مناسب خود خواهند داشت. خداوند متعال در آیه ی 44 سوره اسراء می فرماید: ( آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند تسبیح او می گویند و هیچ چیزی نیست مگر اینکه تسبیح و حمد او می گوید؛ لکن شما تسبیح آنها را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است.) علامه ی طباطبایی رضوان الله علیه در تفسیر این آیه فرموده اند: از کلام خدا استفاده می شود همچنان که خلقت در اشیاء جاری و ساری است ، علم هم در اشیاء سریان دارد و هر موجودی به اندازه ای که از وجود بهره دارد از علم نیز بهره مند است.(المیزان، ج13، ص110) همچنین خداوند متعال می فرماید: ( و روزی که دشمنان خدا محشور می شوند به سوی آتش، پس آنها را نگه می دارند تا صفهای بعدی به آنها محلق شوند. وقتی به آن می رسند، گوشها و چشم ها و پوستهای آنها به آنچه می کردند، گواهی می دهند. آنها به پوست های خود می گویند، چرا بر ضد ما گواهی دادید؟ آنها جواب می دهند: همان خدایی که هر موجودی را به نطق آورده ما را گویا ساخته است ...)(فصلت/19-21) علامه ی طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه آن را شاهدی دیگر بر باشعور بودن اشیاء دانسته و به آیه ی 44 اسراء اشاره کرده و فرموده اند: جمله ( لکن شما تسبیح آنها را نمی فهمید) بهترین دلیل است که تسبیح اشیاء از روی علم و اراده است؛ نه به زبان حال ؛ و از این قبیل است آیه ی 11 فصلت که می فرماید: ( سپس خدا به آفرینش آسمان پرداخت، در حالی که به صورت دود بود ، به آن و به زمین فرمود بیایید یا از روی میل و اطاعت یا با اکراه و بی میلی! آنها گفتند: ما از روی میل و اطاعت می آییم.) علامه ی طباطبایی(ره) فرموده اند: هیچ دلیلی نیست که علم تنها یک سنخ است؛ لذا علم می تواند گونه های مختلف داشته باشد و هر گونه ای هم آثار خاص خود را دارد، پس لازم نیست که از جمادات نیز آثاری مشابه آثار حیوانات یا انسان مشاهده شود. همچنین از آیه ی اخیر استفاده می شود که زمین و آسمان هم اختیار دارند هم تکلیف را می فهمند و هم خدا بر آنها تکلیف نموده است. علامه طباطبایی(ره) بعد از این بحث قرآنی در ضمن یک بحث فلسفی فرموده اند: هر معلومی و هر صاحب علمی موجود مجرد (غیر مادّی) است ؛ چون علم یعنی حضور یک چیز برای چیز دیگر؛ و هر موجود مجرّدی ، هم می تواند حاضر در نزد خود باشد و هم می تواند حاضر در نزد مجرّدی دیگر باشد. همچنین هر مجرد دیگری می تواند حاضر در نزد او باشد؛ و هر چه برای موجود مجرّد به امکان عامّ ثابت است برای او ضروری است ؛ لذا علم مساوق با وجود مجرّد است. بنا براین موجود مادّی صرف (غیرمجرد) نه می تواند عالم باشد و نه معلوم. لکن از آن جهت که موجود مادّی در تغیّر خود ثابت و بالفعل است و در تغیّر خود متغیّر نیست از این جهت مجرّد است و علم ، در او ساری است.(المیزان، ج17، ص381و382 و ذیل آیه 30 و31 فصلت(حم سجده ) ) از همین بیانات علامه طباطبایی(ره) روشن می شود که ایشان همه ی موجودات مادّی را دارای نفس مجرّد می دانند؛ ایشان فرمودند که علم مساوق با وجود مجرّد است و موجودات مادّی هم به یک اعتبار دارای جنبه ی تجرّد هستند ، بنابراین آنها نیز عالمند و نفس چیزی نیست جز موجود مجرّدی که یک نحوه تعلق به مادّه دارد. حکما دلایل دیگری نیز بر این مسأله اقامه کرده و ثابت نموده اند که همه ی موجودات مادّی دارای نفس مجرّدند، که ذکر آنها در این مقاله بدون مقدّمات فلسفی مقدور نیست. بنابراین همه ی موجودات دارای نفس مجرّدند. این نفس مجرّد را در انسان معصوم نفس قدسی یا روح القُدُس ، در انسان عادی نفس ناطقه ، در حیوان، نفس حیوانی و در گیاه ، نفس نباتی می گویند. امّا نفس جمادی اگرچه حقیقتاً وجود دارد لفظ آن استعمال چندانی در حکمت ندارد و به جای آن بیشتر از واژه ی (صورت مثالی جمادات) یا ( صورت نوعیّه جمادات ) استفاده می شود ؛ البته در مورد اجرام آسمانی (نفس فلکی) هم استفاده می شود. از نظر حکما افعال و حرکات و سیر تکاملی تمام موجودات عالم مادّه توسط همین نفس مجرّد اداره و تدبیر می شود. نفس جمادات پایین ترین مرتبه ی نفس است و بالاتر از آن نفس نباتی است. لذا نفس گیاهان ، هم کمالات نفس جمادات را داراست هم کمالاتی مختص به خود دارد ؛ که به واسطه ی کمالات نفس جمادی خواصّ جماد مثل داشتن انسجام و حفظ ترکیب در گیاه دیده می شود و به واسطه ی کمالات خاصّ نفس نباتی ، آثار نباتی از آن به ظهور می رسد ؛ مثل رشد و نموّ و تولید مثل. بالاتر از نفس نباتی، نفس حیوانی است که هم کمالات نفس جماد را دارد، هم کمالات نفس نباتی را . و بالاتر از نفس حیوانی ، نفس انسانی است که شامل کمالات همه ی نفوس قبلی است به علاوه ی کمالات خاصّ نوع انسان . همه ی نفوس یاد شده خود دارای مراتب گوناگونند مثلا نفس یک کرم خاکی با نفس یک میمون قابل مقایسه نیست با اینکه هر دو نفس حیوانی دارند. یا نفس یک گیاه ابتدایی مثل خزه با نفس یک گیاه حشره خوار در یک حدّ نیستند با اینکه هر دو نفس نباتی هستند. در انسان نیز نفس دارای شدّت و ضعف است. نفس کودک ، ضعیفت تر از نفس بزرگسال است و نفس عالِم قویتر از نفس جاهل است و نفس مؤمن قویتر از نفس کافر می باشد. پایین ترین مرتبه ی نفس انسانی که نزدیک به نفس حیوانی است، نفس امّاره است و بالاتر از آن نفس لوامّه و مرتبه ی دیگری از آن ، نفس مطمئنه می باشد و بالاتر از نفس مطمئنه ، نفس قدسیه است که نفس انبیاء و اوصیاء و اولیاء است.البته خود نفس قدسیّه هم مراتبی دارد ؛ لذا انبیاء و اوصیاء و اولیاء هم همگی در یک مرتبه نیستند و بالاترین نفس ، از آنِ چهارده معصوم(ع) است. لذا نفوس چهارده معصوم (ع) احاطه ی وجودی بر همه ی عالم داشته فاقد هیچ کمال امکانی نیستند. به نفس انسان از آن حیث که مشغول اداره ی بدن است نفس یا نفس مدبّره گفته می شود و از آن حیث که یک موجود مجرد عقلی است با صرف نظر از تعلّق آن به جسم روح نامیده می شود ؛ و از این حیث که منشأ تعقّل و مفهوم سازی و به تبع آن نطق است ، نفس ناطقه می گویند ؛ و از آن حیث که یک سری گرایشها و آگاهیهای فطری و ذاتی دارد، وجدان گفته می شود. عقل و خیال و وهم و عاطفه و امثال اینها نیز همگی قوای نفسند؛ یا به عبارت دیگر ، آثار نفس انسانی هستند، همان طور که حرکت ارادی اثر نفس حیوانی است و رشد و نمو اثرنفس نباتی است. حاصل مطلب اینکه: عقلاً همه ی موجودات مادّی از جمادات گرفته تا انسان همگی جنبه ی تجرّدی داشته بعد از زوال مادّی در عالم بعد از مرگ بقاء خواهند داشت ؛ که نقل شرعی نیز بر آن دلالت دارد. خداوند متعال فرموده است: ( فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُون. پس منزّه است خداوندی که ملکوت همه چیز در دست اوست؛ و به سوی او بازگردانده می شوید) (یس:83) و فرمود: ( وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ . و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست ؛ و همه امور ، به سوی باز گردانده می شوند. ) (آلعمران:109) همچنین در روایات آمده است که اشیاء و اماکنی که در آنها و در کنارشان ثواب یا گناه رخ داده در آخرت شهادت خواهند داد و لازمه ی این امر آن است که این اشیاء شعور داشته باشند و در آخرت محشور شوند. 3 از آیات و روایات چنین بر می آید که جمادات و نباتات نیز در حدّ خود خوب و بد را می فهمند و احساس مسئولیّت دارند و متوجّه امر ونهی الهی می شوند ؛ لذا بعید نیست که آنها نیز در حدّ خود تکلیف و ثواب و عقاب داشته باشند. لکن کیفیّت این امور برای ما انسانها معلوم نیست. خداوند متعال می فرماید:( آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند تسبیح او می گویند و هیچ چیزی نیست مگر اینکه تسبیح و حمد او می گوید؛ لکن شما تسبیح آنها را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است.) همچنین خداوند متعال فرمود: (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا. ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ همانا او بسیار ظالم و جاهل بود.) (الأحزاب:72) نیز فرمود: ( ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ . سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالی که به صورت دود بود؛ به آن و به زمین گفت : بیایید خواه از روی میل و اطاعت و خواه از روی بی رغبتی و اکراه! آنها گفتند: ما از روی میل و طاعت میآییم) (فصلت:11) از این آیات استفاده می شود که جمادات هم دارای قدرت تشخیص امر و نهی بوده دارای عبادت مخصوص به خود هستند و در آنها نیز امکان تمرّد وجود دارد و الّا معنی نداشت که خداوند متعال بفرماید ( ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً ) و آنها نیز جواب دهند ( أَتَیْنا طائِعینَ ) ؛ چون میل و اکراه جایی معنی دارد که اختیاری وجود داشته باشد. توجّه شود که فعل بر دو گونه است : جبری و اختیاری ؛ و فعل اختیاری خود بر دو قسم می باشد ؛ فعل اختیاری همراه با رغبت و فعل اختیاری همراه با اکراه و بی رغبتی. برای مثال وقتی انسان با تهدید دیگری کاری را انجام می دهد ، کارش اختیاری و اکراهی است نه اجباری ؛ لذا اگر بخواهد می تواند تن به آن تهدید نداده فعل را انجام ندهد. پس خداوند متعال نفرمود: ( بیایید خواه از روی اختیار و خواه از روی جبر!) بلکه فرمود: ( بیایید خواه از روی میل و اطاعت و خواه از روی بی رغبتی و اکراه !) همچنین از برخی روایات استفاده می شود که برخی جمادات یا نباتات نیز وارد بهشت خواهند شد. برای مثال ستون حنّانه که درخت خرمای خشکیده ای بود و رسول خدا بر آن تکیه می نمود به ضمانت نبی اکرم (ص) وارد بهشت خواهد شد. همچنین آمده است که حجرالاسود سنگی بهشتی است. 4 در مورد حیوانات خداوند متعال در آیه ی پنجم تکویر می فرماید: (وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَت. و در آن هنگام که وحوش محشور شوند. ) از این آیه ی شریفه استفاده می شود که حیوانات و وحوش نیز در آخرت محشور خواهند شد. امّا اینکه آیا آنها نیز دارای تکالیف لایق به خودند یا نه ؟ و اینکه آیا آنها نیز ثواب و عقاب دارند یا نه؟ تحقیقات جامعی در این باره انجام نشده ولی برخی مفسّرین چون علّامه ی طباطبایی بر آنند که حیوانات نیز تکلیف و ثواب و عقاب مخصوص به خود دارند. از برخی آیات و روایات نیز که تعدادشان هم کم نیست چنین مطلبی استفاده می شود. در انتهای مطلب عین متن علامه ی طباطبایی از ترجمه ی المیزان ارائه خواهد شد. علّامه مجلسی صاحب کتاب عظیم بحارالانوار فرموده است:( اخبار بسیار زیادی بیش از حدّ شمارش دلالت دارد بر اینکه حیوانات دارای تسبیح و ذکر هستند و خدای خود را می شناسند و منافع و مضارّ خویش را تشخیص می دهند و استبعادی ندارد که آنها مکلّف به بعضی از تکالیف باشند که در صورت ترک آن تکالیف معذّب می شوند چنانچه در اخبار زیادی رسیده که پرندهای صید نمی شود مگر بواسطه ی ترک تسبیح ) (بحار الأنوار ، ج27، ص: 274 ) این مطلب از آیات قرآن کریم نیز قابل استنباط است. خداوند متعال می فرماید:( أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ . آیا ندیدی تمام آنان که در آسمانها و زمینند برای خدا تسبیح میکنند، و همچنین پرندگان به هنگامی که بر فراز آسمان بال گستردهاند؟! هر یک از آنها نماز و تسبیح خود را میداند؛ و خداوند به آنچه انجام می دهند داناست.) (النور:41) همچنین فرمود: ( و سلیمان وارث داوود شد، و گفت:(ای مردم! زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده، و از هر چیز به ما عطا گردیده؛ این فضیلت آشکاری است.) (16) لشکریان سلیمان، از جنّ و انس و پرندگان، نزد او جمع شدند؛ آن قدر زیاد بودند که باید توقّف میکردند تا به هم ملحق شوند. (17) (آنها حرکت کردند) تا به سرزمین مورچگان رسیدند؛ مورچهای گفت: (به لانههای خود بروید تا سلیمان و لشکرش شما را پایمال نکنند در حالی که نمیفهمند.) (18) سلیمان از سخن او تبسّمی کرد و خندید و گفت: (پروردگارا ! شکر نعمتهایی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای به من الهام کن ، و توفیق ده تا عمل صالحی که موجب رضای توست انجام دهم، و مرا به رحمت خود در زمره ی بندگان صالحت وارد کن!) (19) (سلیمان) در جستجوی آن پرنده ( هدهد) برآمد و گفت:(چرا هدهد را نمیبینم، یا اینکه او از غایبان است؟! (20) قطعاً او را کیفر شدیدی خواهم داد، یا او را ذبح میکنم، یا باید دلیل روشنی(جهت غیبتش) برای من بیاورد. (21) چندان درنگ نکرد(که هدهد آمد و) گفت: (من بر چیزی آگاهی یافتم که تو بر آن آگاهی نیافتی؛ من از سرزمین(سبا) یک خبر قطعی برای تو آوردهام. (22) من زنی را دیدم که بر آنان حکومت میکند، و همه چیز در اختیار دارد، و(به خصوص) تخت عظیمی دارد. (23) او و قومش را دیدم که برای غیر خدا خورشید سجده میکنند؛ و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آنها را از راه بازداشته؛ و از این رو هدایت نمیشوند.) (24) چرا برای خداوندی سجده نمیکنند که آنچه را در آسمانها و زمین پنهان است خارج(و آشکار) میسازد، و آنچه را پنهان میدارید یا آشکار میکنید میداند؟! (25) خداوندی که معبودی جز او نیست، و پروردگار عرش عظیم است! (26) (سلیمان) گفت: (ما تحقیق میکنیم ببینیم راست گفتی یا از دروغگویان هستی؟ (27) این نامه ی مرا ببر و بر آنان بیفکن؛ سپس برگرد(و در گوشهای توقّف کن) ببین آنها چه عکس العملی نشان میدهند!) ( سوره نمل ) از آیات شریفه به وضوح معلوم است که مورچه فهم و شعور دارد و در برابر هم نوعان خود احساس مسئولیّت و تکلیف می کند لذا به آنها هشدار می دهد. علّامه ی طباطبایی فرموده اند: این مورچه سخنانی می گوید که در حدّ متوسّطین از مردم است. همچنین از آیات شریفه استفاده می شود که هدد فهم و شعور بالایی داشته ، معنی علم ، شرک و توحید ، عبادت ، سجده ، حکومت ، عمل ، شیطان ، زینت دادن ، خبر ، یقین و قطع ، تخت ، عظمت ، خورشید ، زن و مرد ، قوم ، خدا و ... را می داند. و از کلام حضرت سلیمان درباره ی هدد معلوم می شود که برای هدد دروغ گفتن نیز ممکن است. همچنین معلوم می شود که هدد تکلیف و مسئولیّت دارد ؛ و الّا حضرت سلیمان نمی فرمود: ( قطعاً او را کیفر شدیدی خواهم داد، یا او را ذبح میکنم، یا باید دلیل روشنی(جهت غیبتش) برای من بیاورد. ). چون عقاب نمودن موجود غیر مکلّف بر شخص حکیم و عادل قبیح است و شکّی نیست که حضرت سلیمان (ع) حکیم و عادل و بلکه بالاتر ، معصوم بوده است. افزون بر مطالب فوق در برخی روایات نیز تصریح شده که برخی حیوانات چون سگ اصحاب کهف و الاغ بلعم باعورا وارد بهشت خواهند شد. امّا اینکه آیا آنها وارد بهشت انسانها می شوند یا نه؟ معلوم نیست. جایگاه دیگر حیوانات نیز به وضوح معلوم نیست. همین اندازه از روایات استفاده می شود که آنها نیز نوعی حساب و کتاب مخصوص خود را دارا هستند. کلام علّامه ی طباطبایی در باب تکلیف و حشر حیوانات به نقل از ترجمه المیزان، ج7، ص102 الی 199< وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُون. هیچ جنبندهای در زمین، و هیچ پرندهای که با دو بال خود پرواز میکند، نیست مگر اینکه امّتهایی همانند شما هستند. ما هیچ چیز را در این کتاب، فرو گذار نکردیم؛ سپس همگی به سوی پروردگارشان محشور میگردند. ) (الأنعام:38) ( ... این آیه خطابش به مردم است، و میفرماید حیوانات زمینی و هوایی همه امتهایی هستند مثل شما مردم، و معلوم است که این شباهت تنها از این نظر نیست که آنها هم مانند مردم دارای کثرت و عددند، چون، جماعتی را به صرف کثرت و زیادی عدد، امت نمیگویند، بلکه وقتی به افراد کثیری امت اطلاق میشود که یک جهت جامعی این کثیر را متشکل و به صورت واحدی درآورده باشد، و همه یک هدف را در نظر داشته باشند حال چه آن هدف، هدف اجباری باشد و چه اختیاری. هم چنان که از این نظر هم نیست که این حیوانات انواعی و هر نوعی برای خود امتی است که افرادش همه در نوع خاصی از زندگی و ارتزاق و نحوه مخصوصی از تناسل و تولید مثل و تهیه مسکن و سایر شؤون حیات مشترکند، زیرا اگر چه این مقدار اشتراک برای شباهت آنها به انسان کافی است، لیکن از اینکه در ذیل آیه فرمود: ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ استفاده میشود که مراد از این شباهت تنها شباهت در احتیاج به خوراک و جفتگیری و تهیه مسکن نیست، بلکه در این بین، جهت اشتراک دیگری هست که حیوانات را در مساله بازگشت به سوی خدا شبیه به انسان کرده است. حال باید دید آن چیزی که در انسان ملاک حشر، و بازگشت به سوی خدا است چیست؟ هر چه باشد همان ملاک در حیوانات هم خواهد بود، و معلوم است که آن ملاک در انسان جز نوعی از زندگی ارادی و شعوری که راهی به سوی سعادت و راهی به سوی بدبختی، نشانش میدهد، چیز دیگری نیست، آری، یک فرد از انسان ممکن است در طول زندگیش در دنیا به لذیذترین غذاها و موافقترین ازدواجها و زیباترین منزلها برسد و در عین حال به خاطر ظلم و جوری که کرده سعادتمند در زندگی هم نباشد، و بر عکس ممکن است جمیع انواع بلاها و شدائد به او روی آورده باشد و او در عین حال به خاطر داشتن کمالات انسانی و نور عبودیت، خوش و سعادتمند بوده باشد. پس ملاک تنها همان داشتن شعور و یا به عبارت دیگر، فطرت انسانیت است که به کمک دعوت انبیا راه مشروعی از اعتقاد و عمل به رویش باز میکند که اگر آن راه را سلوک نماید و مجتمع هم با او و راه و روش او موافقت کند در دنیا و آخرت سعادتمند میشود، و اگر خودش به تنهایی و بدون همراهی و موافقت مجتمع آن راه را سلوک کند در آخرت سعادتمند میشود، یا در دنیا و آخرت هر دو، و اگر آن راه را سلوک نکند بلکه از مقداری از آن و یا از همه آن تخلف نماید، در دنیا و آخرت بدبخت میشود. این آن سنتی است که فطرت هر انسانی آن را قبول داشته، و در دو کلمه خلاصه میشود، و آن دو کلمه عبارتند از: 1- به کار خیر و اطاعت خدا وادار کردن، 2- از عمل بد و معصیت بازداشتن و یا بگو: 1- به عدل و استقامت دعوت نمودن، 2- از ظلم و انحراف از حق نهی کردن. آری هر انسانی به فطرت سلیم خود اموری را در باره خود و دیگران نیکو شمرده و آن را عدالت میداند، و اموری دیگر را زشت دانسته آن را به خود و به دیگران ظلم میشمارد، دین الهی هم این فطرت را در همین تشخیص اجمالیش تایید نموده و تفصیل عدالت و ظلم را برایش شرح میدهد. این خلاصه و چکیده مطالبی است که بحثهای گذشته، آن را افاده نموده و بسیاری از آیات قرآنی تاییدش مینماید، مانند آیه وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها و آیه کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ تفکر عمیق در اطوار زندگی حیواناتی که ما در بسیاری از شؤون حیاتی خود، با آنها سر و کار داریم، و در نظر گرفتن حالات مختلفی که هر نوع از انواع این حیوانات در مسیر زندگی به خود میگیرند، ما را به این نکته واقف میسازد که حیوانات هم مانند انسان دارای آراء و عقاید فردی و اجتماعی هستند، و حرکات و سکناتی که در راه بقاء و جلوگیری از نابود شدن از خود نشان میدهند، همه بر مبنای آن عقاید است، مانند انسان که در اطوار مختلف زندگی مادی، آنچه تلاش میکند، همه بر مبنای یک سلسله آراء و عقائد میباشد، و چنان که یک انسان وقتی احساس میل به غذا و یا نکاح و داشتن فرزند و یا چیز دیگر میکند بیدرنگ حکم میکند به اینکه باید به طلب آن غذا برخاسته یا اگر حاضر است بخورد، و اگر زیاد است ذخیره نماید، و همچنین باید ازدواج و تولید نسل کند. و نیز وقتی از ظلم و فقر و امثال آن احساس کراهت مینماید حکم میکند به اینکه تن به ظلم دادن و تحمل فقر حرام است، آن گاه پس از صدور چنین احکامی، تمامی حرکت و سکون خود را بر طبق این احکام انجام داده، و از راهی که احکام و آرای مزبور برایش تعیین نموده، تخطی نمیکند. همین طور یک فرد حیوان هم- به طوری که میبینیم- در راه رسیدن به هدفهای زندگی و به منظور تامین حوائج خود از سیر کردن شکم و قانع ساختن شهوت و تحصیل مسکن، حرکات و سکناتی از خود نشان میدهد، که برای انسان، شکی باقی نمیماند در اینکه این حیوان نسبت به حوائجش و اینکه چگونه میتواند آن را برآورده سازد، دارای شعور و آراء و عقایدی است که همان آراء و عقاید او را مانند انسان به جلب منافع و دفع ضرر، وا میدارد. بلکه بسیار شده است که در یک نوع و یا در یک فرد از یک نوع، در مواقع به چنگ آوردن شکار و یا فرار از دشمن به مکر و حیلههایی برخوردهایم که هرگز عقل بشر آن را درک نمیکرده و با اینکه قرنها از عمر این نژاد گذشته، هنوز به آنچه که آن حیوان درک کرده، منتقل نشده است. آری، زیستشناسان در بسیاری از انواع حیوانات، مانند: مورچه، زنبور عسل و موریانه به آثار عجیبی از تمدن و ظرافتکاریهایی در صنعت، و لطائفی در طرز اداره مملکت، بر خوردهاند که هرگز نظیر آن جز در بعضی از ملل متمدن دیده نشده است. قرآن کریم هم در امثال آیه وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ مردم را به شناختن عموم حیوانات و تفکر در کیفیت خلقت آنها و کارهایی که میکنند، ترغیب نموده، و در آیات دیگری به عبرت گرفتن از خصوص بعضی از آنها، مانند: چهارپایان، پرندگان، مورچگان و زنبور عسل دعوت کرده است. انسان وقتی این آراء و عقاید را در حیوانات مشاهده کرده و میبیند که حیوانات نیز با همه اختلافی که انواع آن در شؤون و هدفهای زندگی دارند، با اینهمه، همه آنها اعمال خود را بر اساس عقاید و آرایی انجام میدهند، به خود میگوید: لا بد حیوانات هم احکام باعثه (اوامر) و زاجره (نواهی) دارند، و اگر چنین احکامی داشته باشند، لا بد مثل ما آدمیان خوب و بد را هم تشخیص میدهند، و اگر تشخیص میدهند ناچار، مانند ما عدالت و ظلم هم سرشان میشود، و گرنه اگر دارای آن احکام نبودند، و خوب و بد و عدالت و ظلم سرشان نمیشد، چرا بایستی انواع مختلفشان در آراء و عقاید مختلف باشند؟ از این هم که بگذریم، چرا افراد یک نوع با هم فرق داشته باشند؟ میبایستی همه، مثل هم باشند، و حال آنکه میبینیم این اسب با آن اسب و این قوچ با آن قوچ و این خروس با آن خروس در تند خلقی و نرمی، تفاوت فاحش و روشنی دارند، و همچنین در جزئیات دیگری از قبیل حب و بغض و مهربانی و قساوت و رامی و سرکشی و امثال آن، همین اختلافات را مشاهده میکنیم. و این اختلافات خود مؤید این معنا است که حیوانات هم مثل انسان احکامی دارد، خیر و شر و عدالت و ظلم را تشخیص میدهد، چطور شد که ما اختلاف افراد انسان را در اینگونه اخلاقیات دلیل بر اختلاف عقاید و آراء وی و تشخیص خوب و بد و عدالت و ظلم در افعالش میدانیم، و میگوئیم که نه تنها این اختلاف در زندگی دنیایی وی تاثیر دارد، بلکه در سعادت و بدبختی اخرویش نیز مؤثر است، چون ملاک خوبی و بدی در قیامت و حساب اعمال و استحقاق کیفر و پاداش همین عدالت و ظلم است، آن وقت، همین سخن را در باره حیوانات نگوییم، و نگوییم که حیوانات هم مانند انسان حشری دارند؟ مگر جز این است که خدای سبحان، ملاک خوبی حشر و سعادت اخروی انسان را، این دانسته که اعمالش با عدالت و تقوا منطبق باشد، و ملاک بدی آن را این دانسته، که اعمالش با ظلم و فجور تطبیق کند؟ و مگر نفرموده: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ از این بالاتر مگر نبودن حشر را مستلزم این ندانسته است که تمامی آسمانها و زمین و آنچه که در آن دو است بازیچه و گزاف شود و مگر در آیه پیش از آن نفرموده: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ پس چرا حیوانات مانند انسان حشری نداشته باشند؟. آیا به راستی حیوانات هم قیامتی دارند؟ و آیا در پیشگاه خدای سبحان، محشور میشوند به همان نحوی که انسان محشور میشود؟ و آیا اگر محشور میشوند، حشر آنها هم مانند حشر انسان است؟ اعمال آنها هم به حساب درآمده و در میزانی سنجیده شده آن گاه بر حسب تکالیفی که در دنیا داشتند با دخول در بهشت پاداش یا با ورود در آتش کیفر میبینند؟ و آیا آنها نیز برای خود انبیایی دارند، و در دنیا تکالیفشان به وسیله بعثت انبیایی به گوششان میرسد؟ و اگر چنین است آیا انبیای آنها از جنس خود آنها است، و یا از جنس بشر است؟ اینها همه سؤالاتی است که در این بحث به ذهن خواننده میرسد، و جواب یک یک آنها از آیات قرآنی استفاده میشود: 1- آیا حیوانات غیر انسانی هم نظیر انسان حشر دارند یا نه؟ آیه ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ متکفل جواب از این سؤال است، هم چنان که آیه وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ قریب به آن مضمون را افاده میکند، بلکه از آیات بسیار دیگری استفاده میشود که نه تنها انسان و حیوانات محشور میشوند، بلکه آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگها و بتها و سایر شرکائی که مردم آنها را پرستش میکنند و حتی طلا و نقرهای که اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگردیده همه محشور خواهند شد، و با آن طلا و نقره پیشانی و پهلوی صاحبانشان داغ میشود. خلاصه اینکه آیات در این باره بسیار و روایات از حد شمار بیرون است. 2- آیا حشر حیوانات شبیه حشر انسان است، و آنها هم مبعوث شده، و اعمالشان حاضر گشته و بر طبق آن پاداش و یا کیفر میبینند؟ جواب: آری معنای حشر همین است، زیرا حشر به معنای جمع کردن افراد و آنها را از جای کندن و به سوی کاری بسیج دادن است. 3- آیا امثال آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و سنگها و غیر آن نیز حشر دارند؟ جواب: قرآن کریم در خصوص اینگونه موجودات تعبیر به حشر نفرموده، و لیکن چنین فرموده است: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (1) و نیز فرموده: وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ (2) و نیز فرموده: وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ و نیز فرموده: إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ، لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها علاوه بر اینکه از آیه شریفه إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ و آیه ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ و همچنین از آیات دیگری استفاده میشود که: تنها ملاک حشر مساله فصل خصومت در بین آنان و احقاق حق است که در آن اختلاف دارند. و مرجع همه این آیات به دو کلمه است، و آن انعام نیکوکار و انتقام از ظالم است، هم چنان که در آیه إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ و آیه فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انتِقامٍ، یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ همین دو چیز را ذکر فرموده، یعنی انعام و انتقام را جزای دو وصف احسان و ظلم دانسته، و چون این دو وصف در بین حیوانات وجود دارد، و اجمالا افرادی از حیوانات را میبینیم که در عمل خود ظلم میکنند و افراد دیگری را مشاهده میکنیم که رعایت احسان را مینمایند از این رو به دلیل این آیات باید بگوییم که حیوانات نیز حشر دارند. مؤید این معنا ظاهر آیه وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی است، زیرا که این آیه ظهور در این دارد که اگر ظلم مردم مستوجب مؤاخذه الهی است تنها به خاطر این است که ظلم است، و صدورش از مردم دخالتی در مؤاخذه ندارد، بنا بر این هر جنبده ظالمی، چه انسان و چه حیوان، باید انتقام دیده و هلاک شود- دقت بفرمائید-. گو اینکه بعضیها گفتهاند که مراد از دابة در این آیه خصوص انسان است. این را هم باید خاطر نشان ساخت که لازمه انتقام از حیوانات، در روز قیامت، این نیست که حیوانات در شعور و اراده با انسان مساوی بوده و در عین بی زبانی همه آن مدارج کمال را که انسان در نفسانیات و روحیات سیر میکند، آنها نیز سیر کنند، تا کسی اشکال کند و بگوید: این سخن مخالف با ضرورت است، و شاهد بطلان آن آثاری است که از انسان و حیوانات بروز میکند، برای اینکه: صرف شریک بودن حیوانات با انسان در مساله مؤاخذه و حساب و اجر مستلزم شرکت و تساویشان در جمیع جهات نیست، به شهادت اینکه افراد همین انسان، در جمیع جهات با هم برابر نیستند و جمیع افراد انسان در روز قیامت از جهت دقت و سختگیری در حساب، یک جور نبوده، عاقل و سفیه، رشید و مستضعف به یک جور حساب پس نمیدهند. علاوه بر اینکه خدای تعالی از پارهای از حیوانات لطائفی از فهم و دقائقی از هوشیاری حکایت کرده که هیچ دست کمی از فهم و هوش انسان متوسط الحال در فهم و تعقل ندارد، مانند داستانی که از مورچه و سلیمان حکایت کرده و فرموده است: حَتَّی إِذا أَتَوْا عَلی وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ و نیز مانند مطلبی که از قول هدهد در داستان غایب شدنش حکایت کرده و فرموده است: فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ، إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ، وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ .... خواننده هوشیار اگر در این آیات و مطالب آن دقت نموده و آن مقدار فهم و شعوری را که از این حیوانات استفاده میکند وزن کرده و بسنجد، تردید برایش باقی نمیماند که تحقق این مقدار از فهم و شعور موقوف به داشتن معارف بسیاری دیگر و ادراکات گوناگونی است از معانی بسیطه و مرکبه. و چه بسا عجائب و غرائبی که دانشمندان حیوانشناسی پس از مطالعات عمیقی در انواع مختلفی از حیوانات و تحت نظر گرفتن تربیت آنها به دست آوردهاند، گفتار ما را تایید نماید، برای اینکه چنین عجائب و غرائبی، جز از موجودی صاحب اراده و دارای فکر لطیف و شعور تیز و عمیق، سر نمیزند. و اما سؤال چهارم و پنجم اینکه: آیا حیوانات تکالیف خود را در دنیا از پیغمبری که وحی بر او نازل میشود میگیرند یا نه؟ و آیا پیغمبرانی که فرضا هر کدام به یک نوع از انواع حیوانات مبعوث میشوند، از افراد همان نوعند یا نه؟ جوابش این است که: تا کنون بشر نتوانسته از عالم حیوانات سر درآورده و حجابهایی که بین او و بین حیوانات وجود دارد، پس بزند، لذا بحث کردن ما پیرامون این سؤال، فائدهای نداشته و جز سنگ به تاریکی انداختن چیز دیگری نیست، کلام الهی نیز، تا آنجا که ما از ظواهر آن میفهمیم، کوچکترین اشارهای به این مطلب نداشته و در روایات وارده از رسول خدا (ص) و ائمه اهل بیت (ع) هم چیزی که بتوان اعتماد بر آن نمود دیده نمیشود. از آنچه که گفتیم به خوبی معلوم شد که اجتماعات حیوانی هم مانند اجتماعات بشری، ماده و استعداد پذیرفتن دین الهی در فطرتشان وجود دارد، همان فطریاتی که در بشر سر چشمه دین الهی است و وی را برای حشر و بازگشت به سوی خدا، قابل و مستعد میسازد، در حیوانات نیز هست. گو اینکه حیوانات بطوری که مشاهده میکنیم، جزئیات و تفاصیل معارف انسانی را نداشته و مکلف به دقائق تکالیفی که انسان از ناحیه خداوند مکلف به آن است، نیستند، چنان که آیات قرآنی نیز این مشاهده را تایید مینماید، زیرا جمیع اشیاء عالم را مسخر انسان میداند و او را از سایر حیوانات افضل میشمارد. این منتها چیزیست که در باره حیوانات میتوان اظهار داشت. اکنون به متن آیه مورد بحث برگشته و میگوییم: اینکه خدای تعالی فرمود: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ دلالت بر این دارد که تاسیس اجتماعاتی که در بین تمامی انواع حیوانات دیده میشود، تنها به منظور رسیدن به نتائج طبیعی و غیر اختیاری، مانند تغذیه و نمو و تولید مثل که تنها محدود به چهار دیواری زندگی دنیا است، نبوده، بلکه برای این تاسیس شده که هر نوعی از آن، مانند آدمیان به قدر شعور و ارادهای که دارند به سوی هدفهای نوعیهای که دامنهاش تا بیرون این چهار دیوار، یعنی عوالم بعد از مرگ هم کشیده است، رهسپار شده و در نتیجه، آماده زندگی دیگری شود، که در آن زندگی سعادت و شقاوت منوط به داشتن شعور و اراده است. در اینجا ممکن است کسانی اعتراض کرده، بگویند: گویا دانشمندان حیوانشناس هم همه متفق باشند بر اینکه غیر انسان، از انواع حیوانات، هیچ نوعی نیست که از موهبت اختیار برخوردار باشد، به شهادت اینکه میبینیم کارهای حیوانات را مانند کارهای نباتات طبیعی و غیر اختیاری میدانند، و شاید حق هم با ایشان باشد، برای اینکه میبینند وقتی حیوان به چیزی که نفعش در آن است برخورد نماید، مثلا وقتی گربه به موش و شیر به شکار دست بیابد از اقدام به عمل نمیتواند خودداری نماید، و همچنین موش و شکار وقتی به دشمن خونخوار خود برمیخورند، نمیتوانند از فرار خودداری کنند، با این حال چگونه میتوان گفت حیوانات دیگر هم مانند انسان دارای سعادت و شقاوت اختیاری هستند؟ جواب این اعتراض از تامل در معنای اختیار و دقت در حالات نفسانیهای که انسان بوسیله آن افعال اختیاریه خود را انجام میدهد به دست میآید، زیرا اگر عنایت الهی، شعور و ارادهای را- که در حقیقت ملاک اختیار انسان در افعالش میباشد- در آدمی به ودیعه سپرده، برای این است که وی حیوانیست که به وسیله شعور میتواند در مواد خارجی عالم دخل و تصرف نموده و از آن مواد برای بقای خود استفاده نماید، مفید آن را از مضرش تشخیص دهد. وقتی در مادهای از مواد سودی سراغ کرد، اراده خود را به کار زده، از آن بهرهبرداری کند، بنا بر این، اگر انسان به شعور و اراده بیشتری احتیاج دارد این دلیل نیست بر اینکه حیوان در آن مقدار شعوری که دارد، در بکار زدنش اختیاری ندارد، بلکه خیلی از کارهای انسان هست که عینا مانند موش گرفتن گربه، به تفکر احتیاج ندارد، او نیز مانند گربه و شیر بیدرنگ اقدام میکند. آری، انسان هم چیزهایی را که نفعش روشن است و حکم به نافع بودنش مقدمهای جز سراغ داشتن نمیخواهد، همین که آن را در جایی سراغ کرد اراده اقدام به عمل میکند، مانند تنفس و غالب عملیات دیگری که از روی ملکه انجام میدهد. البته چیزهایی که یا از نظر نقص وسائل، و یا وجود موانع خارجی، و یا اعتقادی، نفعشان برای انسان روشن نیست و صرف علم به وجود آن در برانگیختن اراده کافی نیست، چون جزم به نافع بودن آن را ندارد و انگیزش اراده به سوی آن، محتاج به تفکر است، ناگزیر است که فکر و شعور خود را به کار زده ببینند که آیا نواقص و موانعی همراه آن هست یا نه؟ و خلاصه نافع است یا مضر؟ اگر دید که نافع است البته ارادهاش به آن تعلق گرفته، آن کار را میکند، عینا مثل اینکه از اول، علم به نافع بودنش داشت. مثلا انسان گرسنهای که به غذایی قابل، برای سد جوع دست یافته، اگر در امر آن شک کند و نفهمد که آیا غذای پاکیزه و صالحی است یا پلید و مسموم و مشتمل بر مواد مضره؟ و همچنین نفهمد که آیا این غذا، ملک خود او است و یا ملک غیر است و تصرف در آن جایز نیست؟ و اگر هم ملک او است آیا مانعی از تصرف در آن، از قبیل: روزه بودن و یا احتیاج مبرم بعدی هست یا نه؟ و ناگزیر شود که در چنین مواردی آن قدر فکر خود را به کار بزند تا به یک طرف این احتمالات یقین پیدا کند این چطور دلیل بر آن است که حیواناتی که طهارت و نجاست و ملک غیر و ملک خود، سرشان نمیشود، کارهایشان اختیاری نباشد؟ خلاصه اینکه همه تلاش و اعمال فکری، که بشر در اینگونه موارد دارد، برای این است که مورد را، یا مانند موش برای گربه نافع بداند و یا مانند گربه برای موش مضر بودنش را مسلم سازد، وقتی نافع و ضرر مورد را به این روشنی تشخیص داد، هر وقت به آن دست یافت، بیدرنگ تحصیلش نموده و هر وقت دچار این شد، بدون تامل از آن میگریزد، عینا مثل اینکه از اول نفع و ضررش روشن بوده است. پس خلاصه معنای اختیار این شد که: انسان وقتی بعضی از امور را تشخیص نمیدهد و نمیتواند بفهمد که آیا تصرف در آن نافع است یا مضر؟ فکر را به کار میاندازد تا نفع و ضرر آن را در بین سایر محتملات، معلوم نماید، و اما اگر مانند موش در نظر گربه و گربه در نظر موش نفع و ضررش روشن باشد از همان اول بدون درنگ و بدون هیچ احتیاجی به تفکر، اراده خود را در تصرف آن به کار میزند. پس انسان اختیار میکند چیزی را که نفعش را، یا همان حال و یا بعد از تفکر ببیند، و در حقیقت اندیشیدن و تفکر جز برای رفع موانع حکم نیست. حال که این نکته روشن شد میگوییم: اگر شما حالات افراد انسان را، که مختار بودنش، مورد اتفاق ما و شما است، در نظر بگیرید، خواهید دید که افراد آن در مبادی اختیار، یعنی صفات روحی و احوال باطنی از قبیل شجاعت و ترس، عفت و بیبندوباری، نشاط و کسالت، وقار و سبکی، و همچنین قوت تعقل و ضعف آن و برخورد فکر و خطای آن با هم اختلاف زیادی دارند، و بسیار میشود که آدم شهوتران، خود را در مقابل شهوتی که اشتهای آن را دارد، ناچار و مضطر و مسلوب الاختیار میبیند، در حالی که آدم عفیف و پاکدامن، هیچ اعتنایی به امر آن شهوت ندارد، و همچنین آدم ترسو، چه بسا ممکن است از ترس جانش کوچکترین آزاری که احتمال میدهد در این جنگ و یا در این امر مهم به وی برسد از او آرام و قرار را سلب نماید، در حالی که مرد شجاع و دلیر و زورنشنو، مرگ خونین، و هر صدمه بدنی دیگر را، امر آسانی شمرده و در راه رسیدن به مقاصدش حتی برای بزرگترین مصائب، اهمیتی قائل نمیشود، و چه بسا اشخاص سفیه و سبک مغز، با تصور واهی مختصری، چیزی را ترجیح داده و اختیار نمایند و حال آنکه عاقل وزین، ترجیحی در آن فعل ندیده و چیزهایی که در نظر آن بی مغز، مرجح بوده در نظر این جز مشتی لهو و لعب نباشد، و نیز کارهایی که بچههای غیر ممیز میکنند با اینکه به اعتراف خصم، اختیاری است، و با مقداری تامل و اعمال رویه انجام میشود با اینهمه در نظر اشخاص بالغ و رشید قابل اعتنا نیست. حتی خود اشخاص بالغ هم در بسیاری از کارهایی که انجام میدهند وقتی صحبت از آن کارها به میان میآید خود را در ارتکاب آن مضطر و مجبور میدانند، و به صرف اینکه به خاطر بعضی از ملاحظات اجتماعی، ارتکاب کردهاند و با اینکه عذرشان موجه نیست، میگویند: مجبور به ارتکاب بودیم. شخص سیگاری میگوید: چه کنم؟ معتادم. پرخواب میگوید: چاره چیست؟ کسلم. دزد و خائن میگوید: بی پولی و فرط احتیاج مجبورم کرد و ... همین اختلاف فاحشی که در مبادی اختیار و اسباب آن هست و همین عرض عریضی که افعال اختیاری دارد، باعث شده که دین و سایر سنن اجتماعی، آن فعلی را اختیاری بدانند که افراد متوسط اجتماع آن را اختیاری تشخیص دهند، و مساله صحت امر و نهی و ثواب و عقاب و نفوذ تصرف و امثال آن را هم منوط به این جور تشخیص بدانند، و کسی را که عملش از روی مبادی و اسباب اختیار، یعنی استطاعت و فهم اشخاص متوسط نبوده، معذور بدانند. البته این که گفتیم حد متوسط از افعال آدمی اختیاری است، مقصود این نبود که کمتر از آن به حسب واقع اختیاری نیست، زیرا به حسب واقع و نفس الأمر و بر حسب نظر تکوینی، کمتر از آنهم اختیاری است. لیکن بر حسب نظریه دین و یا سنن اجتماعی و به ملاحظه مصلحت دین و اجتماع است که تنها حد متوسط، اختیاری شناخته شده است. دقت در آنچه گذشت آدمی را مطمئن و جازم میکند به اینکه حیوانات نیز مانند آدمیان تا اندازهای از موهبت اختیار بهره دارند، البته نه به آن قوت و شدتی که در انسانهای متوسط هست. شاهد روشن این مدعا این است که ما به چشم خود بسیاری از حیوانات و مخصوصا حیوانات اهلی را میبینیم که در بعضی از موارد که عمل مقرون با موانع است. حیوان از خود حرکاتی نشان میدهد که آدمی میفهمد این حیوان در انجام عمل مردد است، و در بعضی از موارد میبینیم که به ملاحظه نهی صاحبش و از ترس شکنجهاش یا به خاطر تربیتی که یافته از انجام عملی خودداری میکند. اینها همه دلیل بر این است که در نفوس حیوانات هم حقیقتی به نام اختیار و استعداد حکم کردن به سزاوار و غیر سزاوار، هست. او نیز میتواند یک جا حکم کند به لزوم فعل و جایی دیگر حکم کند به وجوب ترک، ملاک اختیار هم همین است، و لو اینکه این صلاحیت بسیار ضعیفتر از آن مقداری باشد که ما آدمیان در خود سراغ داریم. و وقتی صحیح باشد که بگوییم حیوانات هم تا اندازهای خالی از معنای اختیار نیستند و آنها هم از این موهبت سهمی دارند، هر چه هم ضعیف باشد، چرا صحیح نباشد احتمال دهیم که خدای سبحان حد متوسط از همان اختیار ضعیف را ملاک تکالیف مخصوصی قرار دهد که مناسب با افق فهم آنان باشد، و ما از آن اطلاعی نداشته باشیم؟ و یا از راه دیگری با آنها معامله مختار بکند و ما به آن معرفت نداشته باشیم، و خلاصه راهی باشد که از آن راه پاداش دادن به حیوان مطیع و مؤاخذه و انتقام از حیوان سرکش، صحیح باشد. و جز خدای سبحان کسی را بر آن راه آگهی نباشد؟. و جمله ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ
در کتاب اندیشه اسلامی1 خوانده ام که روح داشتن انسان او را از حیوان متمایز می کند و حیوان روح ندارد ... پس حیوان با مرگش دیگر نابود می شود، درست است؟ اگر این مطلب درست است پس چرا می گویند اذیت کردن حیوان و کشتن آنهایی که جهت قربانی کردن نیستند، گناه دارد؟
در کتاب اندیشه اسلامی1 خوانده ام که روح داشتن انسان او را از حیوان متمایز می کند و حیوان روح ندارد ... پس حیوان با مرگش دیگر نابود می شود، درست است؟ اگر این مطلب درست است پس چرا می گویند اذیت کردن حیوان و کشتن آنهایی که جهت قربانی کردن نیستند، گناه دارد؟
اینکه در منبع ذکر شده در متن پرسش چه ادّعایی شده ، اطّلاعی نداریم ، لذا نفیاً و اثباتاً سخنی در این باره نمی گوییم.
2 امّا این ادّعا که حیوانات روح ندارند ، از نظر جمیع حکمای اسلامی سخنی است باطل. تمام حکمای اسلامی و اکثر متکلّمین کنونی شیعه ، بر این باورند که حیوانات نیز مثل انسانها دارای نفس مجرّده بوده ، حشر اخروی خواهند داشت. آیات قرآن کریم نیز بر اینکه حیوانات محشور خواهند شد تصریح دارد. (وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ و در آن هنگام که وحوش محشور گردند ) (التکویر:5)
اساساً حیات ، اراده ، احساس ، علم و شعور و امثال این صفات ، اوصاف ذاتی نفس مجرّد می باشند و هر موجودی که واجد این اوصاف باشد ، یقیناً صاحب نفس مجرّد نیز می باشد. و شکّی نیست که حیوانات دارای این اوصاف می باشند ؛ پس یقیناً نفس مجرّد دارند. امّا در مورد گیاهان برخی از حکما مشّاء معتقد بودند که گیاهان نفس مجرّد ندارند ولی حکمت متعالیه (مکتب فلسفی ملاصدرا ) نه تنها برای گیاهان نفس مجرّد را اثبات می کند ، بلکه حتّی جمادات را هم دارای نفس مجرّد می داند. لذا از نظر حکمت متعالیه تمام موجودات عالم مادّه ، بعد از زوال دنیایی وارد عالم برزخ و سپس عالم آخرت خواهند شد ؛ و همگی حشری مناسب خود خواهند داشت.
خداوند متعال در آیه ی 44 سوره اسراء می فرماید: ( آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند تسبیح او می گویند و هیچ چیزی نیست مگر اینکه تسبیح و حمد او می گوید؛ لکن شما تسبیح آنها را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است.)
علامه ی طباطبایی رضوان الله علیه در تفسیر این آیه فرموده اند: از کلام خدا استفاده می شود همچنان که خلقت در اشیاء جاری و ساری است ، علم هم در اشیاء سریان دارد و هر موجودی به اندازه ای که از وجود بهره دارد از علم نیز بهره مند است.(المیزان، ج13، ص110)
همچنین خداوند متعال می فرماید: ( و روزی که دشمنان خدا محشور می شوند به سوی آتش، پس آنها را نگه می دارند تا صفهای بعدی به آنها محلق شوند. وقتی به آن می رسند، گوشها و چشم ها و پوستهای آنها به آنچه می کردند، گواهی می دهند. آنها به پوست های خود می گویند، چرا بر ضد ما گواهی دادید؟ آنها جواب می دهند: همان خدایی که هر موجودی را به نطق آورده ما را گویا ساخته است ...)(فصلت/19-21)
علامه ی طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه آن را شاهدی دیگر بر باشعور بودن اشیاء دانسته و به آیه ی 44 اسراء اشاره کرده و فرموده اند: جمله ( لکن شما تسبیح آنها را نمی فهمید) بهترین دلیل است که تسبیح اشیاء از روی علم و اراده است؛ نه به زبان حال ؛ و از این قبیل است آیه ی 11 فصلت که می فرماید: ( سپس خدا به آفرینش آسمان پرداخت، در حالی که به صورت دود بود ، به آن و به زمین فرمود بیایید یا از روی میل و اطاعت یا با اکراه و بی میلی! آنها گفتند: ما از روی میل و اطاعت می آییم.)
علامه ی طباطبایی(ره) فرموده اند: هیچ دلیلی نیست که علم تنها یک سنخ است؛ لذا علم می تواند گونه های مختلف داشته باشد و هر گونه ای هم آثار خاص خود را دارد، پس لازم نیست که از جمادات نیز آثاری مشابه آثار حیوانات یا انسان مشاهده شود. همچنین از آیه ی اخیر استفاده می شود که زمین و آسمان هم اختیار دارند هم تکلیف را می فهمند و هم خدا بر آنها تکلیف نموده است.
علامه طباطبایی(ره) بعد از این بحث قرآنی در ضمن یک بحث فلسفی فرموده اند: هر معلومی و هر صاحب علمی موجود مجرد (غیر مادّی) است ؛ چون علم یعنی حضور یک چیز برای چیز دیگر؛ و هر موجود مجرّدی ، هم می تواند حاضر در نزد خود باشد و هم می تواند حاضر در نزد مجرّدی دیگر باشد. همچنین هر مجرد دیگری می تواند حاضر در نزد او باشد؛ و هر چه برای موجود مجرّد به امکان عامّ ثابت است برای او ضروری است ؛ لذا علم مساوق با وجود مجرّد است. بنا براین موجود مادّی صرف (غیرمجرد) نه می تواند عالم باشد و نه معلوم. لکن از آن جهت که موجود مادّی در تغیّر خود ثابت و بالفعل است و در تغیّر خود متغیّر نیست از این جهت مجرّد است و علم ، در او ساری است.(المیزان، ج17، ص381و382 و ذیل آیه 30 و31 فصلت(حم سجده ) )
از همین بیانات علامه طباطبایی(ره) روشن می شود که ایشان همه ی موجودات مادّی را دارای نفس مجرّد می دانند؛ ایشان فرمودند که علم مساوق با وجود مجرّد است و موجودات مادّی هم به یک اعتبار دارای جنبه ی تجرّد هستند ، بنابراین آنها نیز عالمند و نفس چیزی نیست جز موجود مجرّدی که یک نحوه تعلق به مادّه دارد.
حکما دلایل دیگری نیز بر این مسأله اقامه کرده و ثابت نموده اند که همه ی موجودات مادّی دارای نفس مجرّدند، که ذکر آنها در این مقاله بدون مقدّمات فلسفی مقدور نیست. بنابراین همه ی موجودات دارای نفس مجرّدند. این نفس مجرّد را در انسان معصوم نفس قدسی یا روح القُدُس ، در انسان عادی نفس ناطقه ، در حیوان، نفس حیوانی و در گیاه ، نفس نباتی می گویند. امّا نفس جمادی اگرچه حقیقتاً وجود دارد لفظ آن استعمال چندانی در حکمت ندارد و به جای آن بیشتر از واژه ی (صورت مثالی جمادات) یا ( صورت نوعیّه جمادات ) استفاده می شود ؛ البته در مورد اجرام آسمانی (نفس فلکی) هم استفاده می شود. از نظر حکما افعال و حرکات و سیر تکاملی تمام موجودات عالم مادّه توسط همین نفس مجرّد اداره و تدبیر می شود.
نفس جمادات پایین ترین مرتبه ی نفس است و بالاتر از آن نفس نباتی است. لذا نفس گیاهان ، هم کمالات نفس جمادات را داراست هم کمالاتی مختص به خود دارد ؛ که به واسطه ی کمالات نفس جمادی خواصّ جماد مثل داشتن انسجام و حفظ ترکیب در گیاه دیده می شود و به واسطه ی کمالات خاصّ نفس نباتی ، آثار نباتی از آن به ظهور می رسد ؛ مثل رشد و نموّ و تولید مثل. بالاتر از نفس نباتی، نفس حیوانی است که هم کمالات نفس جماد را دارد، هم کمالات نفس نباتی را . و بالاتر از نفس حیوانی ، نفس انسانی است که شامل کمالات همه ی نفوس قبلی است به علاوه ی کمالات خاصّ نوع انسان .
همه ی نفوس یاد شده خود دارای مراتب گوناگونند مثلا نفس یک کرم خاکی با نفس یک میمون قابل مقایسه نیست با اینکه هر دو نفس حیوانی دارند. یا نفس یک گیاه ابتدایی مثل خزه با نفس یک گیاه حشره خوار در یک حدّ نیستند با اینکه هر دو نفس نباتی هستند. در انسان نیز نفس دارای شدّت و ضعف است. نفس کودک ، ضعیفت تر از نفس بزرگسال است و نفس عالِم قویتر از نفس جاهل است و نفس مؤمن قویتر از نفس کافر می باشد. پایین ترین مرتبه ی نفس انسانی که نزدیک به نفس حیوانی است، نفس امّاره است و بالاتر از آن نفس لوامّه و مرتبه ی دیگری از آن ، نفس مطمئنه می باشد و بالاتر از نفس مطمئنه ، نفس قدسیه است که نفس انبیاء و اوصیاء و اولیاء است.البته خود نفس قدسیّه هم مراتبی دارد ؛ لذا انبیاء و اوصیاء و اولیاء هم همگی در یک مرتبه نیستند و بالاترین نفس ، از آنِ چهارده معصوم(ع) است. لذا نفوس چهارده معصوم (ع) احاطه ی وجودی بر همه ی عالم داشته فاقد هیچ کمال امکانی نیستند.
به نفس انسان از آن حیث که مشغول اداره ی بدن است نفس یا نفس مدبّره گفته می شود و از آن حیث که یک موجود مجرد عقلی است با صرف نظر از تعلّق آن به جسم روح نامیده می شود ؛ و از این حیث که منشأ تعقّل و مفهوم سازی و به تبع آن نطق است ، نفس ناطقه می گویند ؛ و از آن حیث که یک سری گرایشها و آگاهیهای فطری و ذاتی دارد، وجدان گفته می شود. عقل و خیال و وهم و عاطفه و امثال اینها نیز همگی قوای نفسند؛ یا به عبارت دیگر ، آثار نفس انسانی هستند، همان طور که حرکت ارادی اثر نفس حیوانی است و رشد و نمو اثرنفس نباتی است.
حاصل مطلب اینکه: عقلاً همه ی موجودات مادّی از جمادات گرفته تا انسان همگی جنبه ی تجرّدی داشته بعد از زوال مادّی در عالم بعد از مرگ بقاء خواهند داشت ؛ که نقل شرعی نیز بر آن دلالت دارد. خداوند متعال فرموده است: ( فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُون. پس منزّه است خداوندی که ملکوت همه چیز در دست اوست؛ و به سوی او بازگردانده می شوید) (یس:83) و فرمود: ( وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ . و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست ؛ و همه امور ، به سوی باز گردانده می شوند. ) (آلعمران:109) همچنین در روایات آمده است که اشیاء و اماکنی که در آنها و در کنارشان ثواب یا گناه رخ داده در آخرت شهادت خواهند داد و لازمه ی این امر آن است که این اشیاء شعور داشته باشند و در آخرت محشور شوند.
3 از آیات و روایات چنین بر می آید که جمادات و نباتات نیز در حدّ خود خوب و بد را می فهمند و احساس مسئولیّت دارند و متوجّه امر ونهی الهی می شوند ؛ لذا بعید نیست که آنها نیز در حدّ خود تکلیف و ثواب و عقاب داشته باشند. لکن کیفیّت این امور برای ما انسانها معلوم نیست. خداوند متعال می فرماید:( آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند تسبیح او می گویند و هیچ چیزی نیست مگر اینکه تسبیح و حمد او می گوید؛ لکن شما تسبیح آنها را نمی فهمید. او بردبار و آمرزنده است.) همچنین خداوند متعال فرمود: (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا. ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ همانا او بسیار ظالم و جاهل بود.) (الأحزاب:72) نیز فرمود: ( ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ . سپس به آفرینش آسمان پرداخت، در حالی که به صورت دود بود؛ به آن و به زمین گفت : بیایید خواه از روی میل و اطاعت و خواه از روی بی رغبتی و اکراه! آنها گفتند: ما از روی میل و طاعت میآییم) (فصلت:11)
از این آیات استفاده می شود که جمادات هم دارای قدرت تشخیص امر و نهی بوده دارای عبادت مخصوص به خود هستند و در آنها نیز امکان تمرّد وجود دارد و الّا معنی نداشت که خداوند متعال بفرماید ( ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً ) و آنها نیز جواب دهند ( أَتَیْنا طائِعینَ ) ؛ چون میل و اکراه جایی معنی دارد که اختیاری وجود داشته باشد. توجّه شود که فعل بر دو گونه است : جبری و اختیاری ؛ و فعل اختیاری خود بر دو قسم می باشد ؛ فعل اختیاری همراه با رغبت و فعل اختیاری همراه با اکراه و بی رغبتی. برای مثال وقتی انسان با تهدید دیگری کاری را انجام می دهد ، کارش اختیاری و اکراهی است نه اجباری ؛ لذا اگر بخواهد می تواند تن به آن تهدید نداده فعل را انجام ندهد. پس خداوند متعال نفرمود: ( بیایید خواه از روی اختیار و خواه از روی جبر!) بلکه فرمود: ( بیایید خواه از روی میل و اطاعت و خواه از روی بی رغبتی و اکراه !)
همچنین از برخی روایات استفاده می شود که برخی جمادات یا نباتات نیز وارد بهشت خواهند شد. برای مثال ستون حنّانه که درخت خرمای خشکیده ای بود و رسول خدا بر آن تکیه می نمود به ضمانت نبی اکرم (ص) وارد بهشت خواهد شد. همچنین آمده است که حجرالاسود سنگی بهشتی است.
4 در مورد حیوانات خداوند متعال در آیه ی پنجم تکویر می فرماید: (وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَت. و در آن هنگام که وحوش محشور شوند. ) از این آیه ی شریفه استفاده می شود که حیوانات و وحوش نیز در آخرت محشور خواهند شد.
امّا اینکه آیا آنها نیز دارای تکالیف لایق به خودند یا نه ؟ و اینکه آیا آنها نیز ثواب و عقاب دارند یا نه؟ تحقیقات جامعی در این باره انجام نشده ولی برخی مفسّرین چون علّامه ی طباطبایی بر آنند که حیوانات نیز تکلیف و ثواب و عقاب مخصوص به خود دارند. از برخی آیات و روایات نیز که تعدادشان هم کم نیست چنین مطلبی استفاده می شود. در انتهای مطلب عین متن علامه ی طباطبایی از ترجمه ی المیزان ارائه خواهد شد.
علّامه مجلسی صاحب کتاب عظیم بحارالانوار فرموده است:( اخبار بسیار زیادی بیش از حدّ شمارش دلالت دارد بر اینکه حیوانات دارای تسبیح و ذکر هستند و خدای خود را می شناسند و منافع و مضارّ خویش را تشخیص می دهند و استبعادی ندارد که آنها مکلّف به بعضی از تکالیف باشند که در صورت ترک آن تکالیف معذّب می شوند چنانچه در اخبار زیادی رسیده که پرندهای صید نمی شود مگر بواسطه ی ترک تسبیح ) (بحار الأنوار ، ج27، ص: 274 )
این مطلب از آیات قرآن کریم نیز قابل استنباط است. خداوند متعال می فرماید:( أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ . آیا ندیدی تمام آنان که در آسمانها و زمینند برای خدا تسبیح میکنند، و همچنین پرندگان به هنگامی که بر فراز آسمان بال گستردهاند؟! هر یک از آنها نماز و تسبیح خود را میداند؛ و خداوند به آنچه انجام می دهند داناست.) (النور:41)
همچنین فرمود: ( و سلیمان وارث داوود شد، و گفت:(ای مردم! زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده، و از هر چیز به ما عطا گردیده؛ این فضیلت آشکاری است.) (16) لشکریان سلیمان، از جنّ و انس و پرندگان، نزد او جمع شدند؛ آن قدر زیاد بودند که باید توقّف میکردند تا به هم ملحق شوند. (17) (آنها حرکت کردند) تا به سرزمین مورچگان رسیدند؛ مورچهای گفت: (به لانههای خود بروید تا سلیمان و لشکرش شما را پایمال نکنند در حالی که نمیفهمند.) (18) سلیمان از سخن او تبسّمی کرد و خندید و گفت: (پروردگارا ! شکر نعمتهایی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای به من الهام کن ، و توفیق ده تا عمل صالحی که موجب رضای توست انجام دهم، و مرا به رحمت خود در زمره ی بندگان صالحت وارد کن!) (19) (سلیمان) در جستجوی آن پرنده ( هدهد) برآمد و گفت:(چرا هدهد را نمیبینم، یا اینکه او از غایبان است؟! (20) قطعاً او را کیفر شدیدی خواهم داد، یا او را ذبح میکنم، یا باید دلیل روشنی(جهت غیبتش) برای من بیاورد. (21) چندان درنگ نکرد(که هدهد آمد و) گفت: (من بر چیزی آگاهی یافتم که تو بر آن آگاهی نیافتی؛ من از سرزمین(سبا) یک خبر قطعی برای تو آوردهام. (22) من زنی را دیدم که بر آنان حکومت میکند، و همه چیز در اختیار دارد، و(به خصوص) تخت عظیمی دارد. (23) او و قومش را دیدم که برای غیر خدا خورشید سجده میکنند؛ و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آنها را از راه بازداشته؛ و از این رو هدایت نمیشوند.) (24) چرا برای خداوندی سجده نمیکنند که آنچه را در آسمانها و زمین پنهان است خارج(و آشکار) میسازد، و آنچه را پنهان میدارید یا آشکار میکنید میداند؟! (25) خداوندی که معبودی جز او نیست، و پروردگار عرش عظیم است! (26) (سلیمان) گفت: (ما تحقیق میکنیم ببینیم راست گفتی یا از دروغگویان هستی؟ (27) این نامه ی مرا ببر و بر آنان بیفکن؛ سپس برگرد(و در گوشهای توقّف کن) ببین آنها چه عکس العملی نشان میدهند!) ( سوره نمل )
از آیات شریفه به وضوح معلوم است که مورچه فهم و شعور دارد و در برابر هم نوعان خود احساس مسئولیّت و تکلیف می کند لذا به آنها هشدار می دهد. علّامه ی طباطبایی فرموده اند: این مورچه سخنانی می گوید که در حدّ متوسّطین از مردم است.
همچنین از آیات شریفه استفاده می شود که هدد فهم و شعور بالایی داشته ، معنی علم ، شرک و توحید ، عبادت ، سجده ، حکومت ، عمل ، شیطان ، زینت دادن ، خبر ، یقین و قطع ، تخت ، عظمت ، خورشید ، زن و مرد ، قوم ، خدا و ... را می داند. و از کلام حضرت سلیمان درباره ی هدد معلوم می شود که برای هدد دروغ گفتن نیز ممکن است. همچنین معلوم می شود که هدد تکلیف و مسئولیّت دارد ؛ و الّا حضرت سلیمان نمی فرمود: ( قطعاً او را کیفر شدیدی خواهم داد، یا او را ذبح میکنم، یا باید دلیل روشنی(جهت غیبتش) برای من بیاورد. ). چون عقاب نمودن موجود غیر مکلّف بر شخص حکیم و عادل قبیح است و شکّی نیست که حضرت سلیمان (ع) حکیم و عادل و بلکه بالاتر ، معصوم بوده است.
افزون بر مطالب فوق در برخی روایات نیز تصریح شده که برخی حیوانات چون سگ اصحاب کهف و الاغ بلعم باعورا وارد بهشت خواهند شد. امّا اینکه آیا آنها وارد بهشت انسانها می شوند یا نه؟ معلوم نیست. جایگاه دیگر حیوانات نیز به وضوح معلوم نیست. همین اندازه از روایات استفاده می شود که آنها نیز نوعی حساب و کتاب مخصوص خود را دارا هستند.
کلام علّامه ی طباطبایی در باب تکلیف و حشر حیوانات به نقل از ترجمه المیزان، ج7، ص102 الی
199< وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُون. هیچ جنبندهای در زمین، و هیچ پرندهای که با دو بال خود پرواز میکند، نیست مگر اینکه امّتهایی همانند شما هستند. ما هیچ چیز را در این کتاب، فرو گذار نکردیم؛ سپس همگی به سوی پروردگارشان محشور میگردند. ) (الأنعام:38)
( ... این آیه خطابش به مردم است، و میفرماید حیوانات زمینی و هوایی همه امتهایی هستند مثل شما مردم، و معلوم است که این شباهت تنها از این نظر نیست که آنها هم مانند مردم دارای کثرت و عددند، چون، جماعتی را به صرف کثرت و زیادی عدد، امت نمیگویند، بلکه وقتی به افراد کثیری امت اطلاق میشود که یک جهت جامعی این کثیر را متشکل و به صورت واحدی درآورده باشد، و همه یک هدف را در نظر داشته باشند حال چه آن هدف، هدف اجباری باشد و چه اختیاری.
هم چنان که از این نظر هم نیست که این حیوانات انواعی و هر نوعی برای خود امتی است که افرادش همه در نوع خاصی از زندگی و ارتزاق و نحوه مخصوصی از تناسل و تولید مثل و تهیه مسکن و سایر شؤون حیات مشترکند، زیرا اگر چه این مقدار اشتراک برای شباهت آنها به انسان کافی است، لیکن از اینکه در ذیل آیه فرمود: ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ استفاده میشود که مراد از این شباهت تنها شباهت در احتیاج به خوراک و جفتگیری و تهیه مسکن نیست، بلکه در این بین، جهت اشتراک دیگری هست که حیوانات را در مساله بازگشت به سوی خدا شبیه به انسان کرده است.
حال باید دید آن چیزی که در انسان ملاک حشر، و بازگشت به سوی خدا است چیست؟ هر چه باشد همان ملاک در حیوانات هم خواهد بود، و معلوم است که آن ملاک در انسان جز نوعی از زندگی ارادی و شعوری که راهی به سوی سعادت و راهی به سوی بدبختی، نشانش میدهد، چیز دیگری نیست، آری، یک فرد از انسان ممکن است در طول زندگیش در دنیا به لذیذترین غذاها و موافقترین ازدواجها و زیباترین منزلها برسد و در عین حال به خاطر ظلم و جوری که کرده سعادتمند در زندگی هم نباشد، و بر عکس ممکن است جمیع انواع بلاها و شدائد به او روی آورده باشد و او در عین حال به خاطر داشتن کمالات انسانی و نور عبودیت، خوش و سعادتمند بوده باشد.
پس ملاک تنها همان داشتن شعور و یا به عبارت دیگر، فطرت انسانیت است که به کمک دعوت انبیا راه مشروعی از اعتقاد و عمل به رویش باز میکند که اگر آن راه را سلوک نماید و مجتمع هم با او و راه و روش او موافقت کند در دنیا و آخرت سعادتمند میشود، و اگر خودش به تنهایی و بدون همراهی و موافقت مجتمع آن راه را سلوک کند در آخرت سعادتمند میشود، یا در دنیا و آخرت هر دو، و اگر آن راه را سلوک نکند بلکه از مقداری از آن و یا از همه آن تخلف نماید، در دنیا و آخرت بدبخت میشود.
این آن سنتی است که فطرت هر انسانی آن را قبول داشته، و در دو کلمه خلاصه میشود، و آن دو کلمه عبارتند از: 1- به کار خیر و اطاعت خدا وادار کردن، 2- از عمل بد و معصیت بازداشتن و یا بگو:
1- به عدل و استقامت دعوت نمودن، 2- از ظلم و انحراف از حق نهی کردن. آری هر انسانی به فطرت سلیم خود اموری را در باره خود و دیگران نیکو شمرده و آن را عدالت میداند، و اموری دیگر را زشت دانسته آن را به خود و به دیگران ظلم میشمارد، دین الهی هم این فطرت را در همین تشخیص اجمالیش تایید نموده و تفصیل عدالت و ظلم را برایش شرح میدهد.
این خلاصه و چکیده مطالبی است که بحثهای گذشته، آن را افاده نموده و بسیاری از آیات قرآنی تاییدش مینماید، مانند آیه وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها و آیه کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ
تفکر عمیق در اطوار زندگی حیواناتی که ما در بسیاری از شؤون حیاتی خود، با آنها سر و کار داریم، و در نظر گرفتن حالات مختلفی که هر نوع از انواع این حیوانات در مسیر زندگی به خود میگیرند، ما را به این نکته واقف میسازد که حیوانات هم مانند انسان دارای آراء و عقاید فردی و اجتماعی هستند، و حرکات و سکناتی که در راه بقاء و جلوگیری از نابود شدن از خود نشان میدهند، همه بر مبنای آن عقاید است، مانند انسان که در اطوار مختلف زندگی مادی، آنچه تلاش میکند، همه بر مبنای یک سلسله آراء و عقائد میباشد، و چنان که یک انسان وقتی احساس میل به غذا و یا نکاح و داشتن فرزند و یا چیز دیگر میکند بیدرنگ حکم میکند به اینکه باید به طلب آن غذا برخاسته یا اگر حاضر است بخورد، و اگر زیاد است ذخیره نماید، و همچنین باید ازدواج و تولید نسل کند. و نیز وقتی از ظلم و فقر و امثال آن احساس کراهت مینماید حکم میکند به اینکه تن به ظلم دادن و تحمل فقر حرام است، آن گاه پس از صدور چنین احکامی، تمامی حرکت و سکون خود را بر طبق این احکام انجام داده، و از راهی که احکام و آرای مزبور برایش تعیین نموده، تخطی نمیکند.
همین طور یک فرد حیوان هم- به طوری که میبینیم- در راه رسیدن به هدفهای زندگی و به منظور تامین حوائج خود از سیر کردن شکم و قانع ساختن شهوت و تحصیل مسکن، حرکات و سکناتی از خود نشان میدهد، که برای انسان، شکی باقی نمیماند در اینکه این حیوان نسبت به حوائجش و اینکه چگونه میتواند آن را برآورده سازد، دارای شعور و آراء و عقایدی است که همان آراء و عقاید او را مانند انسان به جلب منافع و دفع ضرر، وا میدارد. بلکه بسیار شده است که در یک نوع و یا در یک فرد از یک نوع، در مواقع به چنگ آوردن شکار و یا فرار از دشمن به مکر و حیلههایی برخوردهایم که هرگز عقل بشر آن را درک نمیکرده و با اینکه قرنها از عمر این نژاد گذشته، هنوز به آنچه که آن حیوان درک کرده، منتقل نشده است.
آری، زیستشناسان در بسیاری از انواع حیوانات، مانند: مورچه، زنبور عسل و موریانه به آثار عجیبی از تمدن و ظرافتکاریهایی در صنعت، و لطائفی در طرز اداره مملکت، بر خوردهاند که هرگز نظیر آن جز در بعضی از ملل متمدن دیده نشده است.
قرآن کریم هم در امثال آیه وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ مردم را به شناختن عموم حیوانات و تفکر در کیفیت خلقت آنها و کارهایی که میکنند، ترغیب نموده، و در آیات دیگری به عبرت گرفتن از خصوص بعضی از آنها، مانند: چهارپایان، پرندگان، مورچگان و زنبور عسل دعوت کرده است.
انسان وقتی این آراء و عقاید را در حیوانات مشاهده کرده و میبیند که حیوانات نیز با همه اختلافی که انواع آن در شؤون و هدفهای زندگی دارند، با اینهمه، همه آنها اعمال خود را بر اساس عقاید و آرایی انجام میدهند، به خود میگوید: لا بد حیوانات هم احکام باعثه (اوامر) و زاجره (نواهی) دارند، و اگر چنین احکامی داشته باشند، لا بد مثل ما آدمیان خوب و بد را هم تشخیص میدهند، و اگر تشخیص میدهند ناچار، مانند ما عدالت و ظلم هم سرشان میشود، و گرنه اگر دارای آن احکام نبودند، و خوب و بد و عدالت و ظلم سرشان نمیشد، چرا بایستی انواع مختلفشان در آراء و عقاید مختلف باشند؟ از این هم که بگذریم، چرا افراد یک نوع با هم فرق داشته باشند؟ میبایستی همه، مثل هم باشند، و حال آنکه میبینیم این اسب با آن اسب و این قوچ با آن قوچ و این خروس با آن خروس در تند خلقی و نرمی، تفاوت فاحش و روشنی دارند، و همچنین در جزئیات دیگری از قبیل حب و بغض و مهربانی و قساوت و رامی و سرکشی و امثال آن، همین اختلافات را مشاهده میکنیم.
و این اختلافات خود مؤید این معنا است که حیوانات هم مثل انسان احکامی دارد، خیر و شر و عدالت و ظلم را تشخیص میدهد، چطور شد که ما اختلاف افراد انسان را در اینگونه اخلاقیات دلیل بر اختلاف عقاید و آراء وی و تشخیص خوب و بد و عدالت و ظلم در افعالش میدانیم، و میگوئیم که نه تنها این اختلاف در زندگی دنیایی وی تاثیر دارد، بلکه در سعادت و بدبختی اخرویش نیز مؤثر است، چون ملاک خوبی و بدی در قیامت و حساب اعمال و استحقاق کیفر و پاداش همین عدالت و ظلم است، آن وقت، همین سخن را در باره حیوانات نگوییم، و نگوییم که حیوانات هم مانند انسان حشری دارند؟ مگر جز این است که خدای سبحان، ملاک خوبی حشر و سعادت اخروی انسان را، این دانسته که اعمالش با عدالت و تقوا منطبق باشد، و ملاک بدی آن را این دانسته، که اعمالش با ظلم و فجور تطبیق کند؟ و مگر نفرموده: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ از این بالاتر مگر نبودن حشر را مستلزم این ندانسته است که تمامی آسمانها و زمین و آنچه که در آن دو است بازیچه و گزاف شود و مگر در آیه پیش از آن نفرموده:
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ پس چرا حیوانات مانند انسان حشری نداشته باشند؟. آیا به راستی حیوانات هم قیامتی دارند؟ و آیا در پیشگاه خدای سبحان، محشور میشوند به همان نحوی که انسان محشور میشود؟ و آیا اگر محشور میشوند، حشر آنها هم مانند حشر انسان است؟ اعمال آنها هم به حساب درآمده و در میزانی سنجیده شده آن گاه بر حسب تکالیفی که در دنیا داشتند با دخول در بهشت پاداش یا با ورود در آتش کیفر میبینند؟ و آیا آنها نیز برای خود انبیایی دارند، و در دنیا تکالیفشان به وسیله بعثت انبیایی به گوششان میرسد؟ و اگر چنین است آیا انبیای آنها از جنس خود آنها است، و یا از جنس بشر است؟
اینها همه سؤالاتی است که در این بحث به ذهن خواننده میرسد، و جواب یک یک آنها از آیات قرآنی استفاده میشود:
1- آیا حیوانات غیر انسانی هم نظیر انسان حشر دارند یا نه؟
آیه ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ متکفل جواب از این سؤال است، هم چنان که آیه وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ قریب به آن مضمون را افاده میکند، بلکه از آیات بسیار دیگری استفاده میشود که نه تنها انسان و حیوانات محشور میشوند، بلکه آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگها و بتها و سایر شرکائی که مردم آنها را پرستش میکنند و حتی طلا و نقرهای که اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگردیده همه محشور خواهند شد، و با آن طلا و نقره پیشانی و پهلوی صاحبانشان داغ میشود.
خلاصه اینکه آیات در این باره بسیار و روایات از حد شمار بیرون است.
2- آیا حشر حیوانات شبیه حشر انسان است، و آنها هم مبعوث شده، و اعمالشان حاضر گشته و بر طبق آن پاداش و یا کیفر میبینند؟
جواب: آری معنای حشر همین است، زیرا حشر به معنای جمع کردن افراد و آنها را از جای کندن و به سوی کاری بسیج دادن است.
3- آیا امثال آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و سنگها و غیر آن نیز حشر دارند؟
جواب: قرآن کریم در خصوص اینگونه موجودات تعبیر به حشر نفرموده، و لیکن چنین فرموده است: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (1) و نیز فرموده: وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ (2) و نیز فرموده:
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ و نیز فرموده: إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ، لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها علاوه بر اینکه از آیه شریفه إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ و آیه ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ و همچنین از آیات دیگری استفاده میشود که: تنها ملاک حشر مساله فصل خصومت در بین آنان و احقاق حق است که در آن اختلاف دارند.
و مرجع همه این آیات به دو کلمه است، و آن انعام نیکوکار و انتقام از ظالم است، هم چنان که در آیه إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ و آیه فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انتِقامٍ، یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ همین دو چیز را ذکر فرموده، یعنی انعام و انتقام را جزای دو وصف احسان و ظلم دانسته، و چون این دو وصف در بین حیوانات وجود دارد، و اجمالا افرادی از حیوانات را میبینیم که در عمل خود ظلم میکنند و افراد دیگری را مشاهده میکنیم که رعایت احسان را مینمایند از این رو به دلیل این آیات باید بگوییم که حیوانات نیز حشر دارند.
مؤید این معنا ظاهر آیه وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی است، زیرا که این آیه ظهور در این دارد که اگر ظلم مردم مستوجب مؤاخذه الهی است تنها به خاطر این است که ظلم است، و صدورش از مردم دخالتی در مؤاخذه ندارد، بنا بر این هر جنبده ظالمی، چه انسان و چه حیوان، باید انتقام دیده و هلاک شود- دقت بفرمائید-.
گو اینکه بعضیها گفتهاند که مراد از دابة در این آیه خصوص انسان است.
این را هم باید خاطر نشان ساخت که لازمه انتقام از حیوانات، در روز قیامت، این نیست که حیوانات در شعور و اراده با انسان مساوی بوده و در عین بی زبانی همه آن مدارج کمال را که انسان در نفسانیات و روحیات سیر میکند، آنها نیز سیر کنند، تا کسی اشکال کند و بگوید: این سخن مخالف با ضرورت است، و شاهد بطلان آن آثاری است که از انسان و حیوانات بروز میکند، برای اینکه: صرف شریک بودن حیوانات با انسان در مساله مؤاخذه و حساب و اجر مستلزم شرکت و تساویشان در جمیع جهات نیست، به شهادت اینکه افراد همین انسان، در جمیع جهات با هم برابر نیستند و جمیع افراد انسان در روز قیامت از جهت دقت و سختگیری در حساب، یک جور نبوده، عاقل و سفیه، رشید و مستضعف به یک جور حساب پس نمیدهند.
علاوه بر اینکه خدای تعالی از پارهای از حیوانات لطائفی از فهم و دقائقی از هوشیاری حکایت کرده که هیچ دست کمی از فهم و هوش انسان متوسط الحال در فهم و تعقل ندارد، مانند داستانی که از مورچه و سلیمان حکایت کرده و فرموده است: حَتَّی إِذا أَتَوْا عَلی وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ و نیز مانند مطلبی که از قول هدهد در داستان غایب شدنش حکایت کرده و فرموده است: فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ، إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ، وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ ....
خواننده هوشیار اگر در این آیات و مطالب آن دقت نموده و آن مقدار فهم و شعوری را که از این حیوانات استفاده میکند وزن کرده و بسنجد، تردید برایش باقی نمیماند که تحقق این مقدار از فهم و شعور موقوف به داشتن معارف بسیاری دیگر و ادراکات گوناگونی است از معانی بسیطه و مرکبه.
و چه بسا عجائب و غرائبی که دانشمندان حیوانشناسی پس از مطالعات عمیقی در انواع مختلفی از حیوانات و تحت نظر گرفتن تربیت آنها به دست آوردهاند، گفتار ما را تایید نماید، برای اینکه چنین عجائب و غرائبی، جز از موجودی صاحب اراده و دارای فکر لطیف و شعور تیز و عمیق، سر نمیزند.
و اما سؤال چهارم و پنجم اینکه: آیا حیوانات تکالیف خود را در دنیا از پیغمبری که وحی بر او نازل میشود میگیرند یا نه؟ و آیا پیغمبرانی که فرضا هر کدام به یک نوع از انواع حیوانات مبعوث میشوند، از افراد همان نوعند یا نه؟ جوابش این است که: تا کنون بشر نتوانسته از عالم حیوانات سر درآورده و حجابهایی که بین او و بین حیوانات وجود دارد، پس بزند، لذا بحث کردن ما پیرامون این سؤال، فائدهای نداشته و جز سنگ به تاریکی انداختن چیز دیگری نیست، کلام الهی نیز، تا آنجا که ما از ظواهر آن میفهمیم، کوچکترین اشارهای به این مطلب نداشته و در روایات وارده از رسول خدا (ص) و ائمه اهل بیت (ع) هم چیزی که بتوان اعتماد بر آن نمود دیده نمیشود.
از آنچه که گفتیم به خوبی معلوم شد که اجتماعات حیوانی هم مانند اجتماعات بشری، ماده و استعداد پذیرفتن دین الهی در فطرتشان وجود دارد، همان فطریاتی که در بشر سر چشمه دین الهی است و وی را برای حشر و بازگشت به سوی خدا، قابل و مستعد میسازد، در حیوانات نیز هست. گو اینکه حیوانات بطوری که مشاهده میکنیم، جزئیات و تفاصیل معارف انسانی را نداشته و مکلف به دقائق تکالیفی که انسان از ناحیه خداوند مکلف به آن است، نیستند، چنان که آیات قرآنی نیز این مشاهده را تایید مینماید، زیرا جمیع اشیاء عالم را مسخر انسان میداند و او را از سایر حیوانات افضل میشمارد. این منتها چیزیست که در باره حیوانات میتوان اظهار داشت.
اکنون به متن آیه مورد بحث برگشته و میگوییم: اینکه خدای تعالی فرمود: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ دلالت بر این دارد که تاسیس اجتماعاتی که در بین تمامی انواع حیوانات دیده میشود، تنها به منظور رسیدن به نتائج طبیعی و غیر اختیاری، مانند تغذیه و نمو و تولید مثل که تنها محدود به چهار دیواری زندگی دنیا است، نبوده، بلکه برای این تاسیس شده که هر نوعی از آن، مانند آدمیان به قدر شعور و ارادهای که دارند به سوی هدفهای نوعیهای که دامنهاش تا بیرون این چهار دیوار، یعنی عوالم بعد از مرگ هم کشیده است، رهسپار شده و در نتیجه، آماده زندگی دیگری شود، که در آن زندگی سعادت و شقاوت منوط به داشتن شعور و اراده است.
در اینجا ممکن است کسانی اعتراض کرده، بگویند: گویا دانشمندان حیوانشناس هم همه متفق باشند بر اینکه غیر انسان، از انواع حیوانات، هیچ نوعی نیست که از موهبت اختیار برخوردار باشد، به شهادت اینکه میبینیم کارهای حیوانات را مانند کارهای نباتات طبیعی و غیر اختیاری میدانند، و شاید حق هم با ایشان باشد، برای اینکه میبینند وقتی حیوان به چیزی که نفعش در آن است برخورد نماید، مثلا وقتی گربه به موش و شیر به شکار دست بیابد از اقدام به عمل نمیتواند خودداری نماید، و همچنین موش و شکار وقتی به دشمن خونخوار خود برمیخورند، نمیتوانند از فرار خودداری کنند، با این حال چگونه میتوان گفت حیوانات دیگر هم مانند انسان دارای سعادت و شقاوت اختیاری هستند؟
جواب این اعتراض از تامل در معنای اختیار و دقت در حالات نفسانیهای که انسان بوسیله آن افعال اختیاریه خود را انجام میدهد به دست میآید، زیرا اگر عنایت الهی، شعور و ارادهای را- که در حقیقت ملاک اختیار انسان در افعالش میباشد- در آدمی به ودیعه سپرده، برای این است که وی حیوانیست که به وسیله شعور میتواند در مواد خارجی عالم دخل و تصرف نموده و از آن مواد برای بقای خود استفاده نماید، مفید آن را از مضرش تشخیص دهد. وقتی در مادهای از مواد سودی سراغ کرد، اراده خود را به کار زده، از آن بهرهبرداری کند، بنا بر این، اگر انسان به شعور و اراده بیشتری احتیاج دارد این دلیل نیست بر اینکه حیوان در آن مقدار شعوری که دارد، در بکار زدنش اختیاری ندارد، بلکه خیلی از کارهای انسان هست که عینا مانند موش گرفتن گربه، به تفکر احتیاج ندارد، او نیز مانند گربه و شیر بیدرنگ اقدام میکند.
آری، انسان هم چیزهایی را که نفعش روشن است و حکم به نافع بودنش مقدمهای جز سراغ داشتن نمیخواهد، همین که آن را در جایی سراغ کرد اراده اقدام به عمل میکند، مانند تنفس و غالب عملیات دیگری که از روی ملکه انجام میدهد.
البته چیزهایی که یا از نظر نقص وسائل، و یا وجود موانع خارجی، و یا اعتقادی، نفعشان برای انسان روشن نیست و صرف علم به وجود آن در برانگیختن اراده کافی نیست، چون جزم به نافع بودن آن را ندارد و انگیزش اراده به سوی آن، محتاج به تفکر است، ناگزیر است که فکر و شعور خود را به کار زده ببینند که آیا نواقص و موانعی همراه آن هست یا نه؟ و خلاصه نافع است یا مضر؟ اگر دید که نافع است البته ارادهاش به آن تعلق گرفته، آن کار را میکند، عینا مثل اینکه از اول، علم به نافع بودنش داشت.
مثلا انسان گرسنهای که به غذایی قابل، برای سد جوع دست یافته، اگر در امر آن شک کند و نفهمد که آیا غذای پاکیزه و صالحی است یا پلید و مسموم و مشتمل بر مواد مضره؟
و همچنین نفهمد که آیا این غذا، ملک خود او است و یا ملک غیر است و تصرف در آن جایز نیست؟ و اگر هم ملک او است آیا مانعی از تصرف در آن، از قبیل: روزه بودن و یا احتیاج مبرم بعدی هست یا نه؟ و ناگزیر شود که در چنین مواردی آن قدر فکر خود را به کار بزند تا به یک طرف این احتمالات یقین پیدا کند این چطور دلیل بر آن است که حیواناتی که طهارت و نجاست و ملک غیر و ملک خود، سرشان نمیشود، کارهایشان اختیاری نباشد؟ خلاصه اینکه همه تلاش و اعمال فکری، که بشر در اینگونه موارد دارد، برای این است که مورد را، یا مانند موش برای گربه نافع بداند و یا مانند گربه برای موش مضر بودنش را مسلم سازد، وقتی نافع و ضرر مورد را به این روشنی تشخیص داد، هر وقت به آن دست یافت، بیدرنگ تحصیلش نموده و هر وقت دچار این شد، بدون تامل از آن میگریزد، عینا مثل اینکه از اول نفع و ضررش روشن بوده است. پس خلاصه معنای اختیار این شد که: انسان وقتی بعضی از امور را تشخیص نمیدهد و نمیتواند بفهمد که آیا تصرف در آن نافع است یا مضر؟ فکر را به کار میاندازد تا نفع و ضرر آن را در بین سایر محتملات، معلوم نماید، و اما اگر مانند موش در نظر گربه و گربه در نظر موش نفع و ضررش روشن باشد از همان اول بدون درنگ و بدون هیچ احتیاجی به تفکر، اراده خود را در تصرف آن به کار میزند.
پس انسان اختیار میکند چیزی را که نفعش را، یا همان حال و یا بعد از تفکر ببیند، و در حقیقت اندیشیدن و تفکر جز برای رفع موانع حکم نیست.
حال که این نکته روشن شد میگوییم: اگر شما حالات افراد انسان را، که مختار بودنش، مورد اتفاق ما و شما است، در نظر بگیرید، خواهید دید که افراد آن در مبادی اختیار، یعنی صفات روحی و احوال باطنی از قبیل شجاعت و ترس، عفت و بیبندوباری، نشاط و کسالت، وقار و سبکی، و همچنین قوت تعقل و ضعف آن و برخورد فکر و خطای آن با هم اختلاف زیادی دارند، و بسیار میشود که آدم شهوتران، خود را در مقابل شهوتی که اشتهای آن را دارد، ناچار و مضطر و مسلوب الاختیار میبیند، در حالی که آدم عفیف و پاکدامن، هیچ اعتنایی به امر آن شهوت ندارد، و همچنین آدم ترسو، چه بسا ممکن است از ترس جانش کوچکترین آزاری که احتمال میدهد در این جنگ و یا در این امر مهم به وی برسد از او آرام و قرار را سلب نماید، در حالی که مرد شجاع و دلیر و زورنشنو، مرگ خونین، و هر صدمه بدنی دیگر را، امر آسانی شمرده و در راه رسیدن به مقاصدش حتی برای بزرگترین مصائب، اهمیتی قائل نمیشود، و چه بسا اشخاص سفیه و سبک مغز، با تصور واهی مختصری، چیزی را ترجیح داده و اختیار نمایند و حال آنکه عاقل وزین، ترجیحی در آن فعل ندیده و چیزهایی که در نظر آن بی مغز، مرجح بوده در نظر این جز مشتی لهو و لعب نباشد، و نیز کارهایی که بچههای غیر ممیز میکنند با اینکه به اعتراف خصم، اختیاری است، و با مقداری تامل و اعمال رویه انجام میشود با اینهمه در نظر اشخاص بالغ و رشید قابل اعتنا نیست.
حتی خود اشخاص بالغ هم در بسیاری از کارهایی که انجام میدهند وقتی صحبت از آن کارها به میان میآید خود را در ارتکاب آن مضطر و مجبور میدانند، و به صرف اینکه به خاطر بعضی از ملاحظات اجتماعی، ارتکاب کردهاند و با اینکه عذرشان موجه نیست، میگویند: مجبور به ارتکاب بودیم. شخص سیگاری میگوید: چه کنم؟ معتادم. پرخواب میگوید: چاره چیست؟ کسلم. دزد و خائن میگوید: بی پولی و فرط احتیاج مجبورم کرد و ...
همین اختلاف فاحشی که در مبادی اختیار و اسباب آن هست و همین عرض عریضی که افعال اختیاری دارد، باعث شده که دین و سایر سنن اجتماعی، آن فعلی را اختیاری بدانند که افراد متوسط اجتماع آن را اختیاری تشخیص دهند، و مساله صحت امر و نهی و ثواب و عقاب و نفوذ تصرف و امثال آن را هم منوط به این جور تشخیص بدانند، و کسی را که عملش از روی مبادی و اسباب اختیار، یعنی استطاعت و فهم اشخاص متوسط نبوده، معذور بدانند.
البته این که گفتیم حد متوسط از افعال آدمی اختیاری است، مقصود این نبود که کمتر از آن به حسب واقع اختیاری نیست، زیرا به حسب واقع و نفس الأمر و بر حسب نظر تکوینی، کمتر از آنهم اختیاری است. لیکن بر حسب نظریه دین و یا سنن اجتماعی و به ملاحظه مصلحت دین و اجتماع است که تنها حد متوسط، اختیاری شناخته شده است.
دقت در آنچه گذشت آدمی را مطمئن و جازم میکند به اینکه حیوانات نیز مانند آدمیان تا اندازهای از موهبت اختیار بهره دارند، البته نه به آن قوت و شدتی که در انسانهای متوسط هست. شاهد روشن این مدعا این است که ما به چشم خود بسیاری از حیوانات و مخصوصا حیوانات اهلی را میبینیم که در بعضی از موارد که عمل مقرون با موانع است. حیوان از خود حرکاتی نشان میدهد که آدمی میفهمد این حیوان در انجام عمل مردد است، و در بعضی از موارد میبینیم که به ملاحظه نهی صاحبش و از ترس شکنجهاش یا به خاطر تربیتی که یافته از انجام عملی خودداری میکند.
اینها همه دلیل بر این است که در نفوس حیوانات هم حقیقتی به نام اختیار و استعداد حکم کردن به سزاوار و غیر سزاوار، هست. او نیز میتواند یک جا حکم کند به لزوم فعل و جایی دیگر حکم کند به وجوب ترک، ملاک اختیار هم همین است، و لو اینکه این صلاحیت بسیار ضعیفتر از آن مقداری باشد که ما آدمیان در خود سراغ داریم.
و وقتی صحیح باشد که بگوییم حیوانات هم تا اندازهای خالی از معنای اختیار نیستند و آنها هم از این موهبت سهمی دارند، هر چه هم ضعیف باشد، چرا صحیح نباشد احتمال دهیم که خدای سبحان حد متوسط از همان اختیار ضعیف را ملاک تکالیف مخصوصی قرار دهد که مناسب با افق فهم آنان باشد، و ما از آن اطلاعی نداشته باشیم؟ و یا از راه دیگری با آنها معامله مختار بکند و ما به آن معرفت نداشته باشیم، و خلاصه راهی باشد که از آن راه پاداش دادن به حیوان مطیع و مؤاخذه و انتقام از حیوان سرکش، صحیح باشد. و جز خدای سبحان کسی را بر آن راه آگهی نباشد؟.
و جمله ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552