اگر قدرت تفکر،تعقل و اندیشه ورزی در یک انسانی زنده و شکوفا نشود چطور می تواند،علم بیاموزد و آن را در خدمت کمال خود قرار دهد. کسی که نمیتواند تعقل و اندیشه ورزی کند، دو حالت در مورد او میتوان تصور کرد: 1- ایشان توان و استعداد عقلی ، هوشی و اندیشه ورزی را دارد اما این استعداد هنوز شکوفا نشده است. 2- یا اینکه شخص اصلا استعداد و توان تعقل ندارد مثلا هوشبهر وی کمتر از 20بوده وعقب مانده شدید است. ظاهرا سوال شما در موردگروه اول است؛ یعنی افرادی است که این استعداد را دارند ولی هنوز آن را شکوفا نکردهاند. در چنین مواردی راه حل منطقی شکوفا کردن این استعداد است. توضیح روشن است که اگر قدرت تفکر و تعقل در انسان شکوفا نگردد ، نمیتواند حقایق را آنطور که بایسته است درک کند؛ در چنین مواردی راه حل منطقی این است که فرد به دنبال شکوفا کردن عقل و قدرت تفکر باشد. تا بتواند بوسیله ان حقایق را بهتر درک کرده و آن را در خدمت کمال قرار دهد. در اینجا چند نمونه از راههایی که برای شکوفا کردن عقل ذکر شدن است را می آوریم امیدواریم با مطالعه دقیق آنها بتوانید به پاسخ خود دست یابید. راههای شکوفا کردن عقل گوهر عقل، ارزشمندترین نعمت الاهی برای بشریت است و به همین جهت است که انسان اشرف مخلوقات نامیده شده است. به واسطه این نعمت بزرگ است که انسان می تواند خیر را از شر، هدایت را از ضلالت، دوست را از دشمن، نور را از ظلمت و... تمیز دهد و از آفات و خطرات مصون و محفوظ بماند. در مکتب حیات بخش اسلام، عقل دارای جایگاه رفیع و بلندی است. در کلام الاهی تأکیدات زیادی بر تعقل و تفکر شده است و بشارت های فراوانی به صاحبان فکر و اندیشه داده شده است. امام صادق (ع) در باره عقل می فرماید: به واسطه عقل است که خداوند پرستش و بهشت دست یافتنی می شود....[ الکافی، ج 1، ص 11، حدیث 3 ) علامه طباطبائی (ره) در وصف عقل می گوید: عقل شریف ترین نیرو در وجود انسان است.[ طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ج 3، ص 57.] گر چه عقل به تنهایی نمی تواند عمق همه حقایق را درک کند و برای فهم و درک عمیق به وحی نیاز مبرم دارد. اما پرورش آن و کسب استقلال فکری، انسان را در مسیر رشد و تعالی حرکت داده و بصیرت او را بالا می برد. راه های زیادی برای پرورش عقل و فکر و کسب استقلال فکری وجود دارد که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: 1- استفاده از معلم و استاد دلسوز؛ امام علی (ع) یکی از گروه های سعادت مند را دانشجویانی می داند که درپی یافتن راه از طریق تعلیم و بهره گیری از اساتید و معلمان دلسوز هستند ( النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِی وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاع. نهجالبلاغة، ص 496) 2. ارتباط با کتاب و مطالعه؛ چنان که امام صادق (ع) فرمود: (مطالعه فراوان در مطالب علمی عقل را باز و شکوفا می سازد).[ طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ، ج 5، ص 413.] 3. سیر و سفر در زمین و مطالعه تاریخ گذشتگان؛ قرآن در موارد متعددی انسان را امر به مسافرت های تحقیقاتی کرده و فرموده است: (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ بگو: روی زمین گردش کنید! سپس بنگرید سرانجام تکذیبکنندگان آیات الهی چه شد؟!)( انعام،11) ؛ (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمین َ بگو: در روی زمین سیر کنید و ببینید عاقبت کار مجرمان به کجا رسید!) (نمل،69) ؛ (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ ینْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ- بگو: در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند (به همین گونه) جهان آخرت را ایجاد میکند یقیناً خدا بر هر چیز توانا است!( عنکبوت ،20 ) ؛ (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلُ کانَ أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکینَ بگو: در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانی که قبل از شما بودند چگونه بود؟ بیشتر آنها مشرک بودند!( روم،42) 4. پرهیز از تقلید کورکورانه؛ قرآن مشرکان را که به تقلید کورکورانه از پدران مشرک خود می پرداختند به شدت مذمت می نماید و می فرماید: و هنگامی که کار زشتی انجام میدهند میگویند: پدران خود را بر این عمل یافتیم و خداوند ما را به آن دستور داده است! ( وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون بگو: خداوند (هرگز) به کار زشت فرمان نمیدهد! آیا چیزی به خدا نسبت میدهید که نمیدانید؟!( اعراف،28 ) 5. ارتباط با خردمندان و دانشمندان و دانایان؛ امیرالمؤمنین علی (ع) می فرماید: قطع ارتباط از خردمند مساوی با پیوستن به نادان است .[ طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ، ج 5، ص 114.] و یا در بخشی از حدیث پیامبر اکرم (ص) آمده است: شایسته است که شخص خردمند عاقل شبانه روز خود را به چهار بخش تقسیم کند: بخشی را به همنشینی با دانشمندی که او را در امر دینش یاری دهد، صرف نماید.[ همان، ص 113.] (ر.ک: پایگاه اسلام کوئست وسایت (www.hawzah.net 6- عمل کردن به دانسته راه شکوفا شدن عقل آن است که انسان به آن مقدار که علم دارد عمل نماید ؛ آنگاه عقل نیز تا حدودی شکوفا می گردد و بیشتر می فهمد. وقتی بیشتر فهمید باز باید به فهمیده ها عمل نماید تا باز عقلش بیشتر شکوفا گردد. و به این طریق عقل و عمل هر دو باهم پیش می روند تا آدمی را به مقام قلب برسانند ؛ که از آنجا به بعد دیگر تنها رفتن نیست بلکه انسان یک قدم می رود و صد قدم او را می برند. پس رشد وجودی با عقل حاصل می گردد ؛ و عقل نیز با عمل به دانسته ها رشد می کند. البته هر کسی آن عقل اوّلیه و به تعبیری عقل فطری را دارد و خوب و بدهایی اوّلیه را هم می شناسد که باید عمل کند تا عقلش به کارافتد. البته کمال عقل را نیز علائمی است که رصد نمودن آنها می توان میزان عقل حقیقی اشخاص را سنجید. حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: ( مؤمن به ایمان کامل نمیرسد مگر اینکه عقلش کامل باشد و عقلش به کمال نخواهد رسید مگر اینکه در او ده خصلت باشد ؛ خیرش به همه برسد و مردم از شرش در امان باشند، کارهای نیک را از خود اندک بداند و کارهای اندک دیگران را بسیار بشمارد. اگر اندک کار زشتی از او پیدا شد او را زیاد بداند، و اگر زشتیهای زیادی از دیگران مشاهده نمود آنها را اندک بداند، اگر مردم از وی حاجات زیادی خواستند خسته نشود و در تمام عمرش از طلب علم دست باز ندارد و خسته نشود، خواری نزد او گرامیتر از عزت و فقر در نزد او از ثروت محبوبتر باشد. او در دنیا به روزی اندک قناعت کند، دهمی نداشته باشد، میدانی که دهمی چیست؟ آن این است که با هر کس برخورد کرد بگوید: او از من بهتر و متقیتر است مردم دو نفر بیشتر نیستند، مردی از وی بهتر و تقوایش بیشتر است، و دیگری بدتر و پستتر میباشد و هر گاه با کسی که از او متقیتر است ملاقات کرد در برابر او تواضع کند. اما اگر با کسی که بدتر از او باشد برخورد کرد، با خود گوید شاید این مرد در ظاهر بد میباشد و باطنش خوب است، و هر گاه در جامعه چنین فکر کند بر مردمان عصرش برتری پیدا میکند و به آنان ریاست مینماید.) ( بحار الأنوار ،ج64، ص: 297) 7- استفاده از حواس و همچنین دقت به مثل ها به منظور درک بهتر پدیدهها الف- خوب دیدن: 1- آیا آنان به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده است؟ و به آسمان نگاه نمی کنند که چگونه برافراشته شده؟ و به کوه ها که چگونه در جای خود نصب گردیده !و به زمین که چگونه گسترده و هموار گشته .( غاشیعه/17الی20) 2- همان کسی که هفت آسمان را برفراز یکدیگر آفرید. در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضاد و عیبی نمی بینی. بار دیگر نگاه کن، آیا هیچ شکافی و خللی مشاهده می کنی ؟ بار دگر ( به عالم هستی ) نگاه کن، سرانجام چشمانت ( درجستجوی خلل و نقصان ناکام مانده ) به سوی تو باز می گردد در حالی که خسته و ناتوان است(ملک/3) ب- خوب گوش کردن: همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند، آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند.( قصص /43) ج- استفاده از عبارات حسی و تصویری در آن هنگام که خورشید در هم پیچیده شود و در آن هنگام که ستارگان بی فروغ شوند و در آن هنگام که کوه ها به حرکت درآیند و در آن هنگام که با ارزش ترین اموال به دست فراموشی سپرده شود و در آن هنگام که وحوش جمع شوند و در آن هنگام که دریاها برافروخته شوند.... و در آن هنگام که بهشت نزدیک شود. (تکویر/1الی6) د- مثل های قرآنی : 1- مثل آنان مثل کسی است که به زحمت آتشی بیفروخت و همین که اطراف وی را روشن ساخت، خدا نورشان را برد و در تاریکی ها رهایشان کرد که نبینند. (بقره/17) 2- و مثل تو در دعوت کافران مثل کسی است که بر حیوان زبان بسته ای که جز صدا و ندایی نشنود بانگ زند. اینها نیز چنین اند کرانند و گنگانند و کورانند, پس نمی اندیشند. (بقره/ 171)) توجه به این امور چهار گانه در رشد قوه ی تفکر اهمیت دارد. به راستی چرا ساعتی اندیشه بهتر از یک سال عبادت است؟!! بشوی اوراق اگر هم درس مایی- که علمِ عشق در دفتر نباشد منابع جهت مطالعه ی بیشتر؛ 1. میزان الحکمه، ج9، محمدی ری شهری، دارالحدیث. 2. بیست گفتار، شهید مرتضی مطهری. 3- تربیت عقلانی انسان از دیدگاه قرآن و حدیث ، محمدجواد نعمتی.
اگر قدرت تفکر،تعقل و اندیشه ورزی در یک انسانی زنده و شکوفا نشود چطور می تواند،علم بیاموزد و آن را در خدمت کمال خود قرار دهد.
اگر قدرت تفکر،تعقل و اندیشه ورزی در یک انسانی زنده و شکوفا نشود چطور می تواند،علم بیاموزد و آن را در خدمت کمال خود قرار دهد.
کسی که نمیتواند تعقل و اندیشه ورزی کند، دو حالت در مورد او میتوان تصور کرد: 1- ایشان توان و استعداد عقلی ، هوشی و اندیشه ورزی را دارد اما این استعداد هنوز شکوفا نشده است. 2- یا اینکه شخص اصلا استعداد و توان تعقل ندارد مثلا هوشبهر وی کمتر از 20بوده وعقب مانده شدید است.
ظاهرا سوال شما در موردگروه اول است؛ یعنی افرادی است که این استعداد را دارند ولی هنوز آن را شکوفا نکردهاند. در چنین مواردی راه حل منطقی شکوفا کردن این استعداد است.
توضیح
روشن است که اگر قدرت تفکر و تعقل در انسان شکوفا نگردد ، نمیتواند حقایق را آنطور که بایسته است درک کند؛ در چنین مواردی راه حل منطقی این است که فرد به دنبال شکوفا کردن عقل و قدرت تفکر باشد. تا بتواند بوسیله ان حقایق را بهتر درک کرده و آن را در خدمت کمال قرار دهد.
در اینجا چند نمونه از راههایی که برای شکوفا کردن عقل ذکر شدن است را می آوریم امیدواریم با مطالعه دقیق آنها بتوانید به پاسخ خود دست یابید.
راههای شکوفا کردن عقل
گوهر عقل، ارزشمندترین نعمت الاهی برای بشریت است و به همین جهت است که انسان اشرف مخلوقات نامیده شده است. به واسطه این نعمت بزرگ است که انسان می تواند خیر را از شر، هدایت را از ضلالت، دوست را از دشمن، نور را از ظلمت و... تمیز دهد و از آفات و خطرات مصون و محفوظ بماند. در مکتب حیات بخش اسلام، عقل دارای جایگاه رفیع و بلندی است. در کلام الاهی تأکیدات زیادی بر تعقل و تفکر شده است و بشارت های فراوانی به صاحبان فکر و اندیشه داده شده است. امام صادق (ع) در باره عقل می فرماید: به واسطه عقل است که خداوند پرستش و بهشت دست یافتنی می شود....[ الکافی، ج 1، ص 11، حدیث 3 ) علامه طباطبائی (ره) در وصف عقل می گوید: عقل شریف ترین نیرو در وجود انسان است.[ طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ج 3، ص 57.] گر چه عقل به تنهایی نمی تواند عمق همه حقایق را درک کند و برای فهم و درک عمیق به وحی نیاز مبرم دارد. اما پرورش آن و کسب استقلال فکری، انسان را در مسیر رشد و تعالی حرکت داده و بصیرت او را بالا می برد. راه های زیادی برای پرورش عقل و فکر و کسب استقلال فکری وجود دارد که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
1- استفاده از معلم و استاد دلسوز؛ امام علی (ع) یکی از گروه های سعادت مند را دانشجویانی می داند که درپی یافتن راه از طریق تعلیم و بهره گیری از اساتید و معلمان دلسوز هستند ( النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِی وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاع. نهجالبلاغة، ص 496)
2. ارتباط با کتاب و مطالعه؛ چنان که امام صادق (ع) فرمود: (مطالعه فراوان در مطالب علمی عقل را باز و شکوفا می سازد).[ طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ، ج 5، ص 413.]
3. سیر و سفر در زمین و مطالعه تاریخ گذشتگان؛ قرآن در موارد متعددی انسان را امر به مسافرت های تحقیقاتی کرده و فرموده است: (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ بگو: روی زمین گردش کنید! سپس بنگرید سرانجام تکذیبکنندگان آیات الهی چه شد؟!)( انعام،11) ؛ (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمین َ بگو: در روی زمین سیر کنید و ببینید عاقبت کار مجرمان به کجا رسید!) (نمل،69) ؛ (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ ینْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ- بگو: در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند (به همین گونه) جهان آخرت را ایجاد میکند یقیناً خدا بر هر چیز توانا است!( عنکبوت ،20 ) ؛ (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلُ کانَ أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکینَ بگو: در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانی که قبل از شما بودند چگونه بود؟ بیشتر آنها مشرک بودند!( روم،42)
4. پرهیز از تقلید کورکورانه؛ قرآن مشرکان را که به تقلید کورکورانه از پدران مشرک خود می پرداختند به شدت مذمت می نماید و می فرماید: و هنگامی که کار زشتی انجام میدهند میگویند: پدران خود را بر این عمل یافتیم و خداوند ما را به آن دستور داده است! ( وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون بگو: خداوند (هرگز) به کار زشت فرمان نمیدهد! آیا چیزی به خدا نسبت میدهید که نمیدانید؟!( اعراف،28 )
5. ارتباط با خردمندان و دانشمندان و دانایان؛ امیرالمؤمنین علی (ع) می فرماید: قطع ارتباط از خردمند مساوی با پیوستن به نادان است .[ طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ، ج 5، ص 114.] و یا در بخشی از حدیث پیامبر اکرم (ص) آمده است: شایسته است که شخص خردمند عاقل شبانه روز خود را به چهار بخش تقسیم کند: بخشی را به همنشینی با دانشمندی که او را در امر دینش یاری دهد، صرف نماید.[ همان، ص 113.] (ر.ک: پایگاه اسلام کوئست وسایت (www.hawzah.net
6- عمل کردن به دانسته
راه شکوفا شدن عقل آن است که انسان به آن مقدار که علم دارد عمل نماید ؛ آنگاه عقل نیز تا حدودی شکوفا می گردد و بیشتر می فهمد. وقتی بیشتر فهمید باز باید به فهمیده ها عمل نماید تا باز عقلش بیشتر شکوفا گردد. و به این طریق عقل و عمل هر دو باهم پیش می روند تا آدمی را به مقام قلب برسانند ؛ که از آنجا به بعد دیگر تنها رفتن نیست بلکه انسان یک قدم می رود و صد قدم او را می برند.
پس رشد وجودی با عقل حاصل می گردد ؛ و عقل نیز با عمل به دانسته ها رشد می کند. البته هر کسی آن عقل اوّلیه و به تعبیری عقل فطری را دارد و خوب و بدهایی اوّلیه را هم می شناسد که باید عمل کند تا عقلش به کارافتد. البته کمال عقل را نیز علائمی است که رصد نمودن آنها می توان میزان عقل حقیقی اشخاص را سنجید.
حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: ( مؤمن به ایمان کامل نمیرسد مگر اینکه عقلش کامل باشد و عقلش به کمال نخواهد رسید مگر اینکه در او ده خصلت باشد ؛ خیرش به همه برسد و مردم از شرش در امان باشند، کارهای نیک را از خود اندک بداند و کارهای اندک دیگران را بسیار بشمارد. اگر اندک کار زشتی از او پیدا شد او را زیاد بداند، و اگر زشتیهای زیادی از دیگران مشاهده نمود آنها را اندک بداند، اگر مردم از وی حاجات زیادی خواستند خسته نشود و در تمام عمرش از طلب علم دست باز ندارد و خسته نشود، خواری نزد او گرامیتر از عزت و فقر در نزد او از ثروت محبوبتر باشد. او در دنیا به روزی اندک قناعت کند، دهمی نداشته باشد، میدانی که دهمی چیست؟ آن این است که با هر کس برخورد کرد بگوید: او از من بهتر و متقیتر است مردم دو نفر بیشتر نیستند، مردی از وی بهتر و تقوایش بیشتر است، و دیگری بدتر و پستتر میباشد و هر گاه با کسی که از او متقیتر است ملاقات کرد در برابر او تواضع کند. اما اگر با کسی که بدتر از او باشد برخورد کرد، با خود گوید شاید این مرد در ظاهر بد میباشد و باطنش خوب است، و هر گاه در جامعه چنین فکر کند بر مردمان عصرش برتری پیدا میکند و به آنان ریاست مینماید.) ( بحار الأنوار ،ج64، ص: 297)
7- استفاده از حواس و همچنین دقت به مثل ها به منظور درک بهتر پدیدهها
الف- خوب دیدن:
1- آیا آنان به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده است؟ و به آسمان نگاه نمی کنند که چگونه برافراشته شده؟ و به کوه ها که چگونه در جای خود نصب گردیده !و به زمین که چگونه گسترده و هموار گشته .( غاشیعه/17الی20)
2- همان کسی که هفت آسمان را برفراز یکدیگر آفرید. در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضاد و عیبی نمی بینی. بار دیگر نگاه کن، آیا هیچ شکافی و خللی مشاهده می کنی ؟
بار دگر ( به عالم هستی ) نگاه کن، سرانجام چشمانت ( درجستجوی خلل و نقصان ناکام مانده ) به سوی تو باز می گردد در حالی که خسته و ناتوان است(ملک/3)
ب- خوب گوش کردن:
همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند، آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند.( قصص /43)
ج- استفاده از عبارات حسی و تصویری
در آن هنگام که خورشید در هم پیچیده شود و در آن هنگام که ستارگان بی فروغ شوند و در آن هنگام که کوه ها به حرکت درآیند و در آن هنگام که با ارزش ترین اموال به دست فراموشی سپرده شود و در آن هنگام که وحوش جمع شوند و در آن هنگام که دریاها برافروخته شوند.... و در آن هنگام که بهشت نزدیک شود. (تکویر/1الی6)
د- مثل های قرآنی :
1- مثل آنان مثل کسی است که به زحمت آتشی بیفروخت و همین که اطراف وی را روشن ساخت، خدا نورشان را برد و در تاریکی ها رهایشان کرد که نبینند. (بقره/17)
2- و مثل تو در دعوت کافران مثل کسی است که بر حیوان زبان بسته ای که جز صدا و ندایی نشنود بانگ زند. اینها نیز چنین اند کرانند و گنگانند و کورانند, پس نمی اندیشند. (بقره/ 171))
توجه به این امور چهار گانه در رشد قوه ی تفکر اهمیت دارد. به راستی چرا ساعتی اندیشه بهتر از یک سال عبادت است؟!!
بشوی اوراق اگر هم درس مایی- که علمِ عشق در دفتر نباشد
منابع جهت مطالعه ی بیشتر؛
1. میزان الحکمه، ج9، محمدی ری شهری، دارالحدیث.
2. بیست گفتار، شهید مرتضی مطهری.
3- تربیت عقلانی انسان از دیدگاه قرآن و حدیث ، محمدجواد نعمتی.
- [سایر] در آیه 29 سوره بقره می گوید":به یاد آر آنگاه که پروردگار فرشتگان را فرمود من در زمین خلیفه ای خواهم گماشت. گفتند آیا انسانی خواهی گماشت که در زمین فساد کنند و خونها ریزند و حال آنکه ما خود ترا تسبیح و تقدیس می کنیم، خداوند فرمود من چیزی می دانم که شما نمی دانید". در ادامه می گوید:" خدا اسماء را به انسان یاد داد سپس به فرشتگان گفت اگر در دعوی خود صادقید اسماء را بیان کنید .گفتند جز آنچه به ما آموخته ای چیز دیگری نمیدانیم.اما آدم حقایق اسماء را برای ملائک گفت سپس خدا به فرشتگان گفت اکنون دانستید که من بر غیب آسمانها و زمین دانا و بر آنچه آشکار و پنهان می سازید آگاهم." چگونه فرشتگان قبل از خلق انسان از آینده خبر داشتند و می دانستند که بشر بر روی زمین به فساد خواهد پرداخ؛ اما از اسماء بی اطلاع بودند.مگر نه اینکه فرشتگان از مجردات هستند و در نهایت کمال خود خلق شده اند. پس این نقصان ندانستن اسماء از کجاست.مگر قرار نیست که فرشتگان مطیع امر خدا باشند چگونه به خود اجازه دادند روی حرف خدا حرف بزنند. و چگونه خدا در جایی که فرشتگان حضور ندارند اسما را به آدم می آموزد.تا وقتی درحضورشان از او سؤال می کند.شرمنده نادانی انسان نشود. وقتی خدا خودش اسما را به انسان یاد داده چگونه می تواند مباهات کند و بگوید اکنون دانستید که من بر غیب آسمان ها و زمین دانا هستم .چون اگر این اسما را به فرشتگان آموخته بود آنها نیز از عهده جواب بر می آمدند؟
- [سایر] سلام لطفا به این مقاله که در سایت ایرانیکا درج شده بود و توسط رهام برکچی زاده نوشته شده است پاسخ بدهید که به نوعی فلسفه اسلامی را ( به قول نویسنده مقاله ) زیر سؤال می برد. متن مقاله: برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته تا میل و راسل معتقد بودند که تمثیل مورد استفاده در برهان نظم از لحاظ منطقی، قیاس معتبری نیست و مسلما نمی تواند ضامن یک نتیجه ی یقینی و الزامی باشد. آنها معتقد هستند استفاده از روش تمثیل تنها در شرایطی مقدور است که بتوان از منظر موضوع مورد بحث شباهتی اساسی بین مثال مطرح شده و شئ مورد بررسی پیدا کرد و اگر شباهت اساسی و مبتنی بر موضوع مورد بحث یافت نشود کارآمد نخواهد بود. نظر آنها این است که در برهان نظم این شباهت اساسی میان ساختار عالم و اشیاء مورد بررسی، مانند ساعت مصداق پیدا نمی کند.آنها این عدم شباهت را در نوع تجربه ای می داند که ما از عالم و اشیای مثال زده شده (مثلا ساعت ) داریم. در نگاه این دسته از فلاسفه، تجربه ی ما نسبت به ساعت و دیگر ابزار و مصنوعات انسان ساز پیشینی است اما مسلما ما چنین تجربه ای نسبت به عالم نداریم. مقصود از تجربه ی پیشینی حافظه ی ما درباره ی منشا شئ مورد نظر است. مثلا ما به خوبی می دانیم که ساعت شئی انسان ساز است زیرا واجد این تجربه هستیم که همیشه ساعتها به دست انسان ساخته شده اند و هیچ وقت خلاف این، مشاهده یا گزارش نشده است. بنابراین ذهن ما به روش استقراء و با تکیه بر تجربیات قبلی نتیجه می گیرد که ساعت شئی انسان ساز است و این می تواند ناشی از نظم ذاتی موجود در ساعت نباشد و فقط تجربه ی پیشینیمان ما را به این نتیجه برساند. اما ما هیچ وقت ناظر پیدایش جهان نبوده ایم که چنین تجربه ی پیشینی ای داشته باشیم. در نتیجه دلیلی وجود ندارد که بر مبنای آن نتیجه بگیریم در جهان نوعی نظم ذاتی غایتمند وجود دارد که مصنوع شعور آگاه و مدبر است. از اینرو این عدم مشابهت ضعف بزرگی در برهان نظم به حساب می آید. این دیدگاه خدشه ای به روش استقرائی برهان نظم وارد نمی کند و تنها روش تمثیل را از لحاظ منطقی نامعتبر می شمارد. در نتیجه می توان پذیرفت که احتمال شکل گیری تصادفی عالم بعید است و این هماهنگی و دقت موجود در پدیده ها باید هدفمند باشد. این انتقاد موجب می شود که دیگر دلیلی برای قائل شدن به علت فاعلی برای پدیده های عالم نداشته باشیم و احتمال قائم به ذات بودن پدیده ها را منتفی نشماریم در حالی که فلسفه ی الهی علت غایی را متضمن وجود علت فاعلی قائم به غیر می داند. برای مثال دیوید هیوم، فیلسوف تجربه گرای انگلیسی در کتاب " محاورات درباره ی دین طبیعی " از زبان فیلون شکاک که مظهر دیدگاههای شک گرایانه ی خود هیوم است نظریه ی کلئانتس، شخصیت دیگر داستان را که به برهان نظم معتقد است، چنین نقد می کند: " اگر ما خانه ای ببینیم، کلئانتس! با بزرگترین یقین و اطمینان نتیجه می گیریم که آن خانه معمار یا بنایی داشته، زیرا این دقیقا آن نوع معلولی است که تجربه کرده ایم که از آن نوع علت ناشی و صادر می شود. اما مطمانا تصدیق نخواهیم کرد که جهان چنین شباهتی به یک خانه دارد که ما بتوانیم با همان یقین و اطمینان، یک علت مشابه استنباط کنیم. یا بگوییم شباهت در اینجا تمام و کامل است. این عدم شباهت طوری روشن است که بیشترین ادعایی که می توانی بکنی فقط یک حدس و ظن و فرضی درباره ی یک علت مشابه است. ممکن است ماده، علاوه بر روح، در اصل منشا یا سرچشمه ی نظم در درون خود باشد و تصور اینکه چندین عنصر به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ممکن است به عالی ترین نظم و ترتیب در آید، از تصور اینکه صور و معانی آنها در روح بزرگ جهانی به واسطه ی یک علت درونی ناشناخته ی همانند به نظم و ترتیب درآِید مشکل تر نیست. آیا کسی جدا به من خواهد گفت که یک جهان منظم باید ناشی از فکر و صنعتی انسان وار باشد، زیرا که ما آن را تجربه کرده ایم؟ برای محقق ساختن این استدلال لازم است که درباره ی مبدا جهانها تجربه داشته باشیم و مطمانا این کافی نیست که دیده باشیم که کشتی ها و شهرها ناشی از صنعت و اختراع انسانی است. ...آیا می توانی ادعا کنی که چنین شباهتی را میان ساخت یک خانه و پیدایش یک جهان نشان دهی؟ آیا طبیعت را در چنان وضعی همانند نخستین نظم و ترتیب عناصر دیده ای؟ آیا جهانها زیر چشم تو صورت پذیرفته اند وآیا فرصت و مجال آن را داشته ای که تمام پیشرفت ( فنومن ) را از نخستین ظهور نظم تا کمال نهایی آن مشاهده کنی؟ اگر داشته ای پس تجربه ی خود را ذکر کن و نظریه ی خویش را ارائه ده. ثانیا تو بنا به نظریه ی خودت دلیلی نداری برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی نظمی در افعال خود منزه و مبرا است... لااقل باید اعتراف کنی که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته ی تحسین و تقدیری شگرف؟ آیا یک روستایی اگر " انئید " ( شعر حماسی ویرژیل ) برای او خوانده شود می تواند اظهار نظر کند که آن شعر مطلقا بی عیب است، یا مقام شایسته ی آن را در میان محصولات هوش انسانی تعیین کند در حالی که وی هیچ محصول دیگری هرگز ندیده است؟ اما اگر این عالم محصول کاملی باشد باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه ی خوبی های آن اثر را بتوان به حق به سازنده ی آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنی، البته اندیشه ی عالی و بلند درباره ی هوشمندی سازنده ی چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد، اما وقتی دانستیم که آن مکانیک دان کودنی است که به دیگران تاسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها تدریجا اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از اینکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم بندی شده باشد و پیشرفت و بهبود، آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی، صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی چه کسی می تواند تعیین کند که حقیقت چیست و حتی که می تواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟ ما هیچ معلوماتی برای اظهار نظر درباره ی تکوین جهان ( نظر درباره ی مبادی جهان ) نداریم. تجربه ی ما که خود، هم از جهت قلمرو و هم از حیث دوام و استمرار، این قدر ناقص و محدود است نمی تواند هیچ فرضیه ای درباره ی کل اشیا به ما تلقین کند. اما اگر ما ناگزیر و لزوما باید فرضیه ای برگزینیم، بر حسب چه قاعده ای بایستی انتخاب خود را معیین کنیم؟ آیا قاعده ی دیگری غیر از بیشتر بودن شباهت میان اشیای مورد مقایسه وجود دارد؟ و آیا یک گیاه یا یک حیوان که با رویش و زایش بوجود می آید بیش از یک ماشین مصنوعی که از عقل و تدبیر ناشی می شود، شباهت قوی تری به عالم ندارد؟ استدلال تمثیلی که در آن برهان بکار رفته، به فرض اینکه وجود ناظمی را ثابت کند به هیچ وجه مشعر بر صفات پسندیده ای که به آن ناظم نسبت می دهند نیست. تصور خداوندی نیکوکار و عادل و مهربان از مقایسه ی آثار طبیعی با اعمال انسان نتیجه نمی شود. اگر آن ناظم فرض شود که مانند انسان است، دیگر دلیل نداریم برای این فرض که صفت اخلاقی خاصی وجود دارد که متعلق به خالق طبیعت است. وقتی کسی محصول ( یعنی طبیعت )
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )