حدیث ثقلین که به تواتر یا سند قطعی ثابت شده (کتاب الله و عترتی ، اهلبیتی ) است ) ولی حدیث ثقلین گونهای دیگر نیز روایت شده است که پیامبر (ص) فرمود : من دو چیز در میان شما گذاشتم اگر به آن متمسک شوید گمراه نمیشوید، کتاب خدا و سنت من. و آن دو از هم جدا نمیشوند تا آنکه درکنار حوض کوثر بر من وارد شوند) و تعریف ثقلین به عنوان ترکه پیامبر اکرم (ص) به قرآن و سنت با تعریف آن به قرآن و عترت تنافی دارد. و چون ثقلین تثنیه است و اگر هر دو متن نمی تواند صحیح باشد ترکۀ حضرت سه چیز می شود قرآن ، عترت ، و سنت . پس این دو حدیث در ثقل دوم متعارض هستند و حدیث اول که حجت شیعه است از اعتبار ساقط میشود . اتفاقا آنچه در محافل دینی و بیان و قلم اهل سنت از حدیث ثقلین شایع است همین متن دوم است. و متن اول بیان نمی شود بلکه فراموش شده است ! پیش از پاسخ لازم است بدانیم بعضی از وحدت گرایان گفتهاند : بین این دو حدیث تنافی وجود ندارد، زیرا اختلافی در میان امت در وجوب التزام به سنت نیست. با این توضیح که مضمون حدیث اول آنست که سنت را از عترت نه دیگران ، باید گرفت. به همین جهت متقی هندی در کنز العمال هر دو متن حدیث ثقلین (عترتی و سنتی) را تحت عنوان (الاعتصام بالکتاب والسنه) آورده است . [1] ولی این نظر صحیح نیست زیرا همان گونه که گفتیم لازمه صحت روایت دوم آنست که پیامبر اکرم سه ترکه را به عنوان خلیفه و ترکۀ خود باقی گذاشته باشد. و این با تثنیه ثقلین در حدیث منافات دارد. پس از این توضیح در پاسخ اشکال می گوییم : اولاً: روشن است که حدیث اول (کتاب الله و عترتی) حدیث متواتر و لا اقل مشهور مستفیض قطعی است و قابل قیاس و معارضه نیست با حدیثی که در هیچ یک از صحاح سته نیامده و در کتب دیگر به صورت مرسل یا یه سند ضعیف نقل شده و انگیزه های سیاسی از طرف خلفا برای جعل آن بود. ثانیاا ً: اگر سرگذشت غمانگیزی که تدوین و نقل سنت شریفه را بدانیم که چگونه از ابتدا مورد بیمهری خلفا قرار گرفته و با شعار (حسبنا کتاب الله) از نقل آن جلوگیری و صحابه را پرهیز میدادند به ویژه مناقب و فضائل أهلبیت ممنوع بود، و بر عکس راویان را بر جعل روایات مخالف آن تشویق مینمودند ،آنگاه به مدت صد سال از تدوین آن جلوگیری نمودند. اگر حدیث دوم (کتاب الله وسنتی) صحیح و سنت این همه مهم باشد چرا عمر در لحظات آخر عمر پیامبر با گفتن حسبنا کتاب الله از نوشتن سنت (حدیث) جلوگیری کرد؟ و آنچه سنت مکتوب از پیامبر بر جای ماند،چرا ابوبکر آنرا آتش زد ؟ بلکه ابوبکر بالای منبر از نقل شفاهی سنت آن حضرت منع کرد و گفت : لا تحدثوا من رسول الله شیئاً . از پیامبر چیزی نقل نکنید هرگاه مسئلهای از شما پرسیدند بگوئید قرآن برای ما کافی است! حلال آنرا حلال بشمارید و حرام آنرا حرام بشمارید! [2] و چرا به مدت صد سال خلفای اولیه از نوشتن این یادگار گران سنگ پیامبر جلوگیری کردند؟ بلکه بسیاری از علمای أهلسنت این منع تدوین را به پیامبر نسبت دادند؟ آیا معقول است پیامبر سنتش را به عنوان یادگار واجبالاتباع خود معرفی نماید ولی از ضبط و تدوین آن جلوگیری نماید تا صحابه و تابعین او مجبور باشند بر اثر نبودن نص نبوی در مسائل به قیاس و استحسان و مصالح مرسله و سد ذرایع پناه برند؟ آیا با وجود حدیث (کتاب الله و سنتی) جلوگیری از تدوین سنت رسول سفیهانه نیست ؟ ثالثاً: سنت نیاز به حافظ و مفسر دارد زیرا همانگونه که قرآن دارای ناسخ و منسوخ ، محکم و متشابه وخاص وعام است، حدیث نیز همین مشخصات را به اضافه عدم ضبط و اختلاف در نقل و نقلهای دروغ دارد. بلکه روایات دروغ به اعتراف محدثان بزرگ بیش از احادیث صحیحه بود ولی قرآن دست نخورده و صحیح به دست ما رسیده، اختلاف تنها در تفسیر آن آنست. با این حال قرآن نیازمند مفسرانی است که مانع اختلاف بوده و همه امت آنان را بپذیرند و تفسیر آنان حجت باشد و آن مفسران طبق حدیث ثقلین أهلبیت آن حضرت هستند. بلکه سنت بیش از قرآن نیازمند حافظ و مفسر است تا مرجع امت در اصل سنت و تفسیر آن باشد. زیرا قران و سنت صامت مانع اختلاف امت نیست و نیازمند یادگار دیگر یعنی أهلبیت هستیم رابعاً: حدیث دوم (کتاب الله وسنتی) با معیارهای رجالی أهلسنت هم ضعیف و بیاعتبار است .زیرا این حدیث از سه نفر از صحابه یعنی ابن عباس و ابو هریره و ابو سعید خدری و در چهار مصدر اولیۀ حدیثی یعنی موطأ مالک ، مستدرک حاکم، تمهید ابن عبدالبر و سنن بیهقی آمده است. و دیگران از این چهار نفر نقل کردهاند. و چون این حدیث موافق سیاست و مذهب حاکم است ، فراوان در کتب و خطبهها تکرار می شود، تا سفارش اصلی پیامبر اکرم تحت الشعاع و فراموش شود. اینک به بررسی سند این احادیث به ترتیب تاریخ تدوین آن میپردازیم . اول موطأ مالک بن انس(م179) است که بصورت مرسل و بدون سند میگوید: انه بلغه ان رسول الله قال ترکت فیکم امرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما کتاب الله و سنته نبیه . به او خبر رسیده است که پیامبر فرمود : در میان شما دو چیز گذاشتم که تا وقتی به آن چنگ زنید گمراه نمیشوید کتاب خدا و سنت پیامبرش[3]. این روایت چون سند ندارد اعتباری ندارد چنانکه ابن هشام (م218) نیز در سیره خود این حدیث را ضمن خطبه حجة الوداع بدون سند نقل کرده است[4] .این قدیمیترین مدرک این روایت است . دوم : حاکم نیشابوری (م405) است که از ابوبکر احمد بن اسحاق فقیه از عباس بن فضل اسقاطی از اسماعیل بن ابیاویس. (سند دیگر) اسماعیل بن محمد بن فضل شعرانی از جدش از ابن ابیاویس از پدرش (ابیاویس) از ثور بن زید دیلی از عکرمه از ابن عباس روایت کرده که میگوید پیامبر اکرم(ص): در حجة الوداع خطبه خواند و از جمله فرمود : یا ایها الناس انی قد ترکت فیکم ما إن اعتصتم به فلن تضلوا أبداً کتاب الله و سنه نبیه... پیامبراکرم فرمود : ای مردم در میان شما چیزی را باقی گذاشتم که اگر به آن عصمت جوئید و به آن پناه ببرید هرگز گمراه نمیشوید کتاب خدا و سنت پیامبر . حاکم میگوید : راویان این حدیث غیر از ابن ابیاویس مورد اتفاق هستند. ولی دستور اعتصام و تمسک به سنت در این حدیث امری غریب و نادر است تنها یک شاهد از حدیث ابیهریره دارد به این سند: ابوبکر بن اسحاق فقیه از محمد بن عیسی بن سکن واسطی از داود بن عمر الضبی از صالح بن موسی الطلحی از عبدالعزیز بن رفیع از ابیصالح از ابیهریره رضی الله عنه که گفت : قال رسول الله انی قد ترکت فیکم شیئین لن تضلوا بعدهما کتاب الله و سنتی ولن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. [5] ولی حاکم هیچ یک از دو روایت را صحیح ندانسته بلکه مضمون آنرا به جهت معرفی سنت به عنوان ثقل دوم غریب ونادر دانسته است چنانکه سند هر دو روایت او ضعیف است، زیرا در سند اولی اسماعیل بن ابیاویس و پدرش وجود دارند، چنانکه حاکم اشاره میکند، هم پسر و هم پدر، توثیق نشدهاند. بلکه متهم به کذب و جعل حدیث هستند. حافظ مزی درباره آنان از یحیی بن معین (از علمای بزرگ رجال اول قرن سوم است) نقل میکند ابواویس و فرزند او اسماعیل ضعیف هستند ،آنان حدیث را سرقت میکردند !و درباره فرزندش گفته است در حدیث نمیتوان به اواعتماد کرد. نسائی (محدث بزرگ قرن چهارم و صاحب یکی از صحاح سته) میگوید: او ضعیف است و موثق نیست و باید حدیث او را ترک کرد . ابن عدی ( از علمای رجال قرن چهارم أهل سنت) میگوید: ابن ابیاویس از دائی خود احادیث غریبی (نادر و شاذ) نقل میکند، که هیچکس آنرا نمیپذیرد. [6] ابن حجر در مقدمه فتح الباری میگوید: هرگز با حدیث ابن ابیاویس نمیتوان استدلال نمود به خاطر آنکه نسائی او را تضعیف کرده است . ابوحاتم رازی دربارهاش میگوید: حدیث ابو اویس شنیده میشود ولی به آن احتجاج نمیشود و حدیث او قوی و محکم نیست .و هم او از ابن معین نقل میکند: که ابو اویس مورد اعتماد نیست و روایتی که این دو نفر (پدر و پسر ) در آن باشند صحیح نخواهد بود، بلکه مخالف روایات صحیحه است [7] . و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب درباره اسماعیل و پدرش ابو اویس میگوید: هر دو ضعیف و سارق حدیث هستند. و از کتاب ضعفاء دولابی نقل میکند: اسماعیل بن ابیاویس کذاب است و از عقیلی در کتاب ضعفاء او نقل میکند: او دو پول نمیارزد!! و از سلمه بن شعیب نقل شده که خود از اسماعیل بن ابیاویس شنیدم که میگفت: هرگاه میدیدم أهل مدینه در مسئلهای اختلاف پیدا میکردند من در آن مورد حدیثی جعل میکردم! [8] همه اینها شاهد بر آنست که این حدیث ساخته و بافتۀ اسماعیل بن ابیاویس است که وقتی دید حدیث ثقلین، کتاب الله و عترتی به مذاق خلفا خوش نمیآید ،آنرا به صورت دلخواه آنان تحریف کرد، از بررسی بقیه رجال سند خودداری میکنیم . اما روایت دومی که حاکم آنرا از ابوهریره به عنوان شاهد آورده در سند آن - غیر از ابوهریره که رفاقت او با معاویه مشهور است- (صالح بن موسی الطلحی)است که ضعف او مورد اتفاق رجالیون عامه به شرح زیر است : [9] حافظ مزی میگوید : یحیی بن معین میگوید : صالح بن موسی قابل اعتماد نیست. ابوحاتم رازی میگوید : حدیث او ضعیف و منکر است او بسیاری از احادیث منکر را از افراد موثق (به دروغ) نقل میکند. نسائی دربارهاش گفته: احادیث صالح بن موسی نوشته نمیشود و جای دیگر میگوید حدیث او متروک است . ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب میگوید : ابن حبان گفته، صالح بن موسی به افراد موثق مطالبی نسبت میدهد که شبیه سخنان آنان نیست ،پس حدیث او حجت نیست . ابن معین گفته است :صالح و اسحاق فرزندان موسی ارزشی ندارند و حدیث آنان نوشته نمیشود. ابن ابیحاتم از پدرش نقل کرده او جداً ضعیف الحدیث است و احادیث منکره زیادی از افراد موثق نقل کرده است. بخاری گفته است: او منکر الحدیث است. نسائی گفته او ضعیف است و حدیث او نوشته نمیشود. عبدالله بن احمد بن حنبل میگوید از پدرم درباره او پرسیدم؟ گفت نمیدانم چه بگویم ؟ گویا پدرم او را نمیپسندید . ابو نعیم میگوید: او متروک است و روایات منکره نقل میکند . [10]. جالب آنست که ذهبی پس نقل همین حدیث (وسنتی) از صالح بن موسی میگوید : این یکی از احادیث غیر قابل تأیید اوست[11] . عقیلی گفته: هیچ یک از احادیث او پیروی نمیشود و این حدیث در شرح حال عبدالله بن داهر حدیث منکر شمرد.[12] پس روایت دوم حاکم هم ضعیف و بی اعتباراست ،بلکه قرائن جعل در آن هویداست و در نقل دیگر صالح بن موسی از ابو هریره به جای( سنتی ، نسبی) آورده که به معنای خویشاوندان نسبی حضرت هستند و منظور همان عترت و أهلبیت است .و با این نقل مکر جاعلان خنثی شده و نا خود آگاه حق بر زبانشان جاری گشته است . [13] یعنی او ابتدا عترتی را تبدیل به (نسبی ) کرد ، ولی وقتی دید این تغییر مطلوب خلفا را تامین نمی کند آنرا به سنتی تحریف نمود. سوم :یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (م 463 ه ) است او در کتاب (التمهید) که برای سند یابی روایات مرسل موطأ مالک نوشته است ، این روایت را از عبدالرحمن بن یحیی از احمد بن سعید از محمد بن ابراهیم الدبیلی از علی بن زید العرائضی از حنین از کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف از پدرش و او از جدش از پیامبر اکرم چنین نقل میکند : ترکت فیکم امرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما کتاب الله وسنه نبیه. [14] در این سند نیز (کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف ) است که از ضعفا و کذابین است . ابن حبان درباره او میگوید : او یکی از کذابین و دروغگوهاست، کثیر بن عبدالله از پدرش و جدش کتاب حدیثی را نقل میکند که اساسش مجعول ودروغ و نقل آن جز به عنوان تعجب و نقد. حرام است، [15] ابن حجر عسقلانی میگوید : ابوطالب به نقل از احمد درباره او میگوید : او منکر الحدیث و بیارزش است. عبدالله بن احمد میگوید : احمد بن حنبل روی احادیث کثیر بن عبدالله خط کشیده و از آن چیزی نقل نکرد . به همین جهت احمد حدیث( کتاب الله و سنتی) را نقل نکرد . و از طرفی گفته است هر حدیثی که در کتاب مسند من نباشد اعتبار ندارد. شافعی گفته: (کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف ) از ارکان کذب است . دوری ،از ابن معین نقل کرده که میگوید: جد او (عوف) از صحابه بود ولی خود او ضعیف است و جای دیگر گفته: لیس بشی، یعنی او ارزشی ندارد . ابو داود نیز او را از کذابین شمرده است. ابوحاتم میگوید: از ابو زرعه درباره کثیر پرسیدم گفت، او واهی الحدیث است ،نقل حدیث او سست و بیاساس است . بلکه خود ابن عبدالبر گفته : او ضعیف است، و علما بر ضعف او اجماع دارند. [16] با این توصیف چگونه میتوان بر روایت او اعتماد نمود .البته این روایت همان روایت مرسل موطأ است که ابن عبدالبر برای آن این سند ضعیف را پیدا نموده است . ابن عبدالبر در کتاب (الماع)سند دیگری برای این حدیث نقل کرده که در آن افرادی چون شعیب بن ابراهیم از سیف بن عمر از ابان ابن اسحاق ازدی از صباح بن محمد از أبی حازم از ابو سعید خدری وجود دارند. و بیشتر آنان ضعیف هستند ولی دروغگوئی سیف بن عمر داستان سرا ، مورد اتفاق همه علمای اسلام است. [17] وظاهراً همین سند هست که قاضی عیاض (م544 ه) با سلسله سند خود از شعیب بن ابراهیم از سیف بن عمر از ابان بن اسحاق اسدی از صباح بن محمد از ابی حازم از ابیسعیدی خدری از پیامبر اکرم چنین نقل کرد : ایها الناس انی ترکت فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی فلا تفسدوه [18] ... پس این روایت مستقلی نیست. البته این حدیث امر به تمسک ثقلین نمیکند، بلکه تنها میفرماید: این امانت گران مرا فاسد نکنید. این سند هم مشتمل بر کذابین و ضعفائی هست که در راس آن سیف بن عمر کذاب افسانه سرای مشهوراست ،که محقق بزرگ علامه عسگری کذب او را در کتاب ارزشمند خود (صد و پنجاه صحابی ساختگی) و (عبدالله بن سباء افسانه یا حقیقت) ثابت کرده است. چهارم ابوبکر بیهقی (458ه) است که میگوید : خبر داد به ما ابوعبدالله حافظ از اسماعیل بن محمد بن فضل شعرانی از جدش از ابن ابیاویس از پدرش از ثور بن زید الدیلی از عکرمه از ابن عباس رضی الله عنهما میگوید : پیامبر اکرم خطبهای در حجة الوداع خواند که در ضمن آن فرمود : و انی قد ترکت فیکم ما إن اعتصمتم به فلن تضلوا أبدا کتاب الله و سنة نبیه . این روایت از نظر سند و متن شبیه روایت اول مستدرک حاکم بوده و در سند آن ابن ابیاویس است چنانکه گذشت علما و رجالیون أهلسنت بر ضعف و کذب او و پدرش اتفاق نظر داشتند . روایت دوم ایشان هم باسندی مشتمل بر صالح بن موسی الطلحی از عبدالعزیز بن رفیع از ابیصالح از ابیهریره است [19] که ما شخصیت کذاب (صالح بن موسی) را به خوبی معرفی کردیم .علاوه بر وجود عکرمه در سند که از خوارج و أهل بدعت است و روایت أهل بدعت در صورتی که مؤیّد بدعت او باشد اعتبار ندارد. [20] از این رو استاد حسن سقاف می گوید : حدیث کتاب الله و سنتی ، حدیث مجعول است چنانکه در کتاب ( صحیح صلاه النبی) آنرا توضیح دادیم [21] و ابو الفضل حسن بن محمد صغانی( 650 ه) می گوید : یکی از احادیث موضوعه این حدیث است: ذرونی ما ترکتکم وإنی ترکتکم علی المحجة البیضاء النقیة لیلها کنهارها إن تمسکم بها لن تضلوا بعدی کتاب الله و عترتی و اتباع أصحابی و سنتی.[22] پس روشن میشود که حدیث دوم ساخته و پرداخته اصحاب قدرت برای خاموش کردن آفتاب درخشنده حدیث ثقلین است تا با ایجاد لفظ (سنتی بجای عترتی) در آن تردید و آنرا بیفروغ کنند. پاورقی: [1] - الاصول العامه للفقه المقارن / 171 سید محمد تقی حکیم. [2] - تذکره الحفاظ ذهبی ج 1 ص 33 . [3] - الموطأ بشرح السیوطی ج 2 / 208. [4] - سیره ابن هشام 1 / 92. [5] - المستدرک علی الصحیحین 1/93. [6] - تهذیب الکمال حافظ مزی 3/127 . [7] - الجرج والتعدیل ابو حاتم رازی 5 / 92. [8] - تهذیب التهذیب ابن حجر 1/ 271. [9] - مجمع الزوائد 9/ 256 ح 14958. [10] - تهذیب التهذیب 4/354. [11] - میزان الاعتدال ذهبی 2 / 302. [12] - الضعقاء ، عقیلی ج2 ص251 ر 804. [13] - مجمع الزوائد ج /9 ص 256 ح 14958 و احیاء المیت ص 24 ح 22 ومسند بزار باب مناقب أهل البیت . [14] - التمهید لما فی الموطا من المعانی و الاسانید جزء 24 / 331 ابو عمر یوسف بن عبدالله عبرالبرّ (م 463) نشر وزارت اوقاف مغرب 1387ق. [15] - المجروحین ابن حبان 2/221. [16] - تهذیب التهذیب ابن حجر ج 8 / 423 ط هند . [17] - لسان المیزان 2 / 145 تهذیب التهذیب 1/81 و 4/258. [18] - الاسماع الی معرفة اصول الروایة وتقیید السماع ج1 / 9 قاضی عیاض بن موسی الیحصبی. [19] - السنن الکبری بیهقی، ج10/114 ابو بکر احمد بن حسین بیهقی (م 458). [20] - مختصر تاریخ دمشق جزء 5 / 319 و الطبقات الکبری ابو ابن عاصم 5/ 293. [21] - صحیح شرح العقیده الصحاویه / 178 حسن بن علی السقاف. [22] - الموضوعات ، الصغانی ج 1 /36
حدیث ثقلین که به تواتر یا سند قطعی ثابت شده (کتاب الله و عترتی ، اهلبیتی ) است ) ولی حدیث ثقلین گونهای دیگر نیز روایت شده است که پیامبر (ص) فرمود : من دو چیز در میان شما گذاشتم اگر به آن متمسک شوید گمراه نمیشوید، کتاب خدا و سنت من. و آن دو از هم جدا نمیشوند تا آنکه درکنار حوض کوثر بر من وارد شوند) و تعریف ثقلین به عنوان ترکه پیامبر اکرم (ص) به قرآن و سنت با تعریف آن به قرآن و عترت تنافی دارد. و چون ثقلین تثنیه است و اگر هر دو متن نمی تواند صحیح باشد ترکۀ حضرت سه چیز می شود قرآن ، عترت ، و سنت . پس این دو حدیث در ثقل دوم متعارض هستند و حدیث اول که حجت شیعه است از اعتبار ساقط میشود . اتفاقا آنچه در محافل دینی و بیان و قلم اهل سنت از حدیث ثقلین شایع است همین متن دوم است. و متن اول بیان نمی شود بلکه فراموش شده است !
حدیث ثقلین که به تواتر یا سند قطعی ثابت شده (کتاب الله و عترتی ، اهلبیتی ) است ) ولی حدیث ثقلین گونهای دیگر نیز روایت شده است که پیامبر (ص) فرمود : من دو چیز در میان شما گذاشتم اگر به آن متمسک شوید گمراه نمیشوید، کتاب خدا و سنت من. و آن دو از هم جدا نمیشوند تا آنکه درکنار حوض کوثر بر من وارد شوند) و تعریف ثقلین به عنوان ترکه پیامبر اکرم (ص) به قرآن و سنت با تعریف آن به قرآن و عترت تنافی دارد. و چون ثقلین تثنیه است و اگر هر دو متن نمی تواند صحیح باشد ترکۀ حضرت سه چیز می شود قرآن ، عترت ، و سنت . پس این دو حدیث در ثقل دوم متعارض هستند و حدیث اول که حجت شیعه است از اعتبار ساقط میشود . اتفاقا آنچه در محافل دینی و بیان و قلم اهل سنت از حدیث ثقلین شایع است همین متن دوم است. و متن اول بیان نمی شود بلکه فراموش شده است !
پیش از پاسخ لازم است بدانیم بعضی از وحدت گرایان گفتهاند : بین این دو حدیث تنافی وجود ندارد، زیرا اختلافی در میان امت در وجوب التزام به سنت نیست. با این توضیح که مضمون حدیث اول آنست که سنت را از عترت نه دیگران ، باید گرفت.
به همین جهت متقی هندی در کنز العمال هر دو متن حدیث ثقلین (عترتی و سنتی) را تحت عنوان (الاعتصام بالکتاب والسنه) آورده است . [1]
ولی این نظر صحیح نیست زیرا همان گونه که گفتیم لازمه صحت روایت دوم آنست که پیامبر اکرم سه ترکه را به عنوان خلیفه و ترکۀ خود باقی گذاشته باشد. و این با تثنیه ثقلین در حدیث منافات دارد.
پس از این توضیح در پاسخ اشکال می گوییم :
اولاً: روشن است که حدیث اول (کتاب الله و عترتی) حدیث متواتر و لا اقل مشهور مستفیض قطعی است و قابل قیاس و معارضه نیست با حدیثی که در هیچ یک از صحاح سته نیامده و در کتب دیگر به صورت مرسل یا یه سند ضعیف نقل شده و انگیزه های سیاسی از طرف خلفا برای جعل آن بود.
ثانیاا ً: اگر سرگذشت غمانگیزی که تدوین و نقل سنت شریفه را بدانیم که چگونه از ابتدا مورد بیمهری خلفا قرار گرفته و با شعار (حسبنا کتاب الله) از نقل آن جلوگیری و صحابه را پرهیز میدادند به ویژه مناقب و فضائل أهلبیت ممنوع بود، و بر عکس راویان را بر جعل روایات مخالف آن تشویق مینمودند ،آنگاه به مدت صد سال از تدوین آن جلوگیری نمودند.
اگر حدیث دوم (کتاب الله وسنتی) صحیح و سنت این همه مهم باشد چرا عمر در لحظات آخر عمر پیامبر با گفتن حسبنا کتاب الله از نوشتن سنت (حدیث) جلوگیری کرد؟ و آنچه سنت مکتوب از پیامبر بر جای ماند،چرا ابوبکر آنرا آتش زد ؟
بلکه ابوبکر بالای منبر از نقل شفاهی سنت آن حضرت منع کرد و گفت : لا تحدثوا من رسول الله شیئاً .
از پیامبر چیزی نقل نکنید هرگاه مسئلهای از شما پرسیدند بگوئید قرآن برای ما کافی است! حلال آنرا حلال بشمارید و حرام آنرا حرام بشمارید! [2]
و چرا به مدت صد سال خلفای اولیه از نوشتن این یادگار گران سنگ پیامبر جلوگیری کردند؟ بلکه بسیاری از علمای أهلسنت این منع تدوین را به پیامبر نسبت دادند؟
آیا معقول است پیامبر سنتش را به عنوان یادگار واجبالاتباع خود معرفی نماید ولی از ضبط و تدوین آن جلوگیری نماید تا صحابه و تابعین او مجبور باشند بر اثر نبودن نص نبوی در مسائل به قیاس و استحسان و مصالح مرسله و سد ذرایع پناه برند؟
آیا با وجود حدیث (کتاب الله و سنتی) جلوگیری از تدوین سنت رسول سفیهانه نیست ؟
ثالثاً: سنت نیاز به حافظ و مفسر دارد زیرا همانگونه که قرآن دارای ناسخ و منسوخ ، محکم و متشابه وخاص وعام است، حدیث نیز همین مشخصات را به اضافه عدم ضبط و اختلاف در نقل و نقلهای دروغ دارد. بلکه روایات دروغ به اعتراف محدثان بزرگ بیش از احادیث صحیحه بود ولی قرآن دست نخورده و صحیح به دست ما رسیده، اختلاف تنها در تفسیر آن آنست. با این حال قرآن نیازمند مفسرانی است که مانع اختلاف بوده و همه امت آنان را بپذیرند و تفسیر آنان حجت باشد و آن مفسران طبق حدیث ثقلین أهلبیت آن حضرت هستند.
بلکه سنت بیش از قرآن نیازمند حافظ و مفسر است تا مرجع امت در اصل سنت و تفسیر آن باشد. زیرا قران و سنت صامت مانع اختلاف امت نیست و نیازمند یادگار دیگر یعنی أهلبیت هستیم
رابعاً: حدیث دوم (کتاب الله وسنتی) با معیارهای رجالی أهلسنت هم ضعیف و بیاعتبار است .زیرا این حدیث از سه نفر از صحابه یعنی ابن عباس و ابو هریره و ابو سعید خدری و در چهار مصدر اولیۀ حدیثی یعنی موطأ مالک ، مستدرک حاکم، تمهید ابن عبدالبر و سنن بیهقی آمده است. و دیگران از این چهار نفر نقل کردهاند.
و چون این حدیث موافق سیاست و مذهب حاکم است ، فراوان در کتب و خطبهها تکرار می شود، تا سفارش اصلی پیامبر اکرم تحت الشعاع و فراموش شود. اینک به بررسی سند این احادیث به ترتیب تاریخ تدوین آن میپردازیم .
اول موطأ مالک بن انس(م179) است که بصورت مرسل و بدون سند میگوید: انه بلغه ان رسول الله قال ترکت فیکم امرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما کتاب الله و سنته نبیه . به او خبر رسیده است که پیامبر فرمود : در میان شما دو چیز گذاشتم که تا وقتی به آن چنگ زنید گمراه نمیشوید کتاب خدا و سنت پیامبرش[3].
این روایت چون سند ندارد اعتباری ندارد چنانکه ابن هشام (م218) نیز در سیره خود این حدیث را ضمن خطبه حجة الوداع بدون سند نقل کرده است[4] .این قدیمیترین مدرک این روایت است .
دوم : حاکم نیشابوری (م405) است که از ابوبکر احمد بن اسحاق فقیه از عباس بن فضل اسقاطی از اسماعیل بن ابیاویس.
(سند دیگر) اسماعیل بن محمد بن فضل شعرانی از جدش از ابن ابیاویس از پدرش (ابیاویس) از ثور بن زید دیلی از عکرمه از ابن عباس روایت کرده که میگوید پیامبر اکرم(ص): در حجة الوداع خطبه خواند و از جمله فرمود : یا ایها الناس انی قد ترکت فیکم ما إن اعتصتم به فلن تضلوا أبداً کتاب الله و سنه نبیه...
پیامبراکرم فرمود : ای مردم در میان شما چیزی را باقی گذاشتم که اگر به آن عصمت جوئید و به آن پناه ببرید هرگز گمراه نمیشوید کتاب خدا و سنت پیامبر .
حاکم میگوید : راویان این حدیث غیر از ابن ابیاویس مورد اتفاق هستند. ولی دستور اعتصام و تمسک به سنت در این حدیث امری غریب و نادر است تنها یک شاهد از حدیث ابیهریره دارد به این سند:
ابوبکر بن اسحاق فقیه از محمد بن عیسی بن سکن واسطی از داود بن عمر الضبی از صالح بن موسی الطلحی از عبدالعزیز بن رفیع از ابیصالح از ابیهریره رضی الله عنه که گفت : قال رسول الله انی قد ترکت فیکم شیئین لن تضلوا بعدهما کتاب الله و سنتی ولن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. [5]
ولی حاکم هیچ یک از دو روایت را صحیح ندانسته بلکه مضمون آنرا به جهت معرفی سنت به عنوان ثقل دوم غریب ونادر دانسته است چنانکه سند هر دو روایت او ضعیف است، زیرا در سند اولی اسماعیل بن ابیاویس و پدرش وجود دارند، چنانکه حاکم اشاره میکند، هم پسر و هم پدر، توثیق نشدهاند. بلکه متهم به کذب و جعل حدیث هستند. حافظ مزی درباره آنان از یحیی بن معین (از علمای بزرگ رجال اول قرن سوم است) نقل میکند ابواویس و فرزند او اسماعیل ضعیف هستند ،آنان حدیث را سرقت میکردند !و درباره فرزندش گفته است در حدیث نمیتوان به اواعتماد کرد.
نسائی (محدث بزرگ قرن چهارم و صاحب یکی از صحاح سته) میگوید: او ضعیف است و موثق نیست و باید حدیث او را ترک کرد .
ابن عدی ( از علمای رجال قرن چهارم أهل سنت) میگوید: ابن ابیاویس از دائی خود احادیث غریبی (نادر و شاذ) نقل میکند، که هیچکس آنرا نمیپذیرد. [6]
ابن حجر در مقدمه فتح الباری میگوید: هرگز با حدیث ابن ابیاویس نمیتوان استدلال نمود به خاطر آنکه نسائی او را تضعیف کرده است .
ابوحاتم رازی دربارهاش میگوید: حدیث ابو اویس شنیده میشود ولی به آن احتجاج نمیشود و حدیث او قوی و محکم نیست .و هم او از ابن معین نقل میکند: که ابو اویس مورد اعتماد نیست و روایتی که این دو نفر (پدر و پسر ) در آن باشند صحیح نخواهد بود، بلکه مخالف روایات صحیحه است [7] .
و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب درباره اسماعیل و پدرش ابو اویس میگوید: هر دو ضعیف و سارق حدیث هستند.
و از کتاب ضعفاء دولابی نقل میکند: اسماعیل بن ابیاویس کذاب است و از عقیلی در کتاب ضعفاء او نقل میکند: او دو پول نمیارزد!!
و از سلمه بن شعیب نقل شده که خود از اسماعیل بن ابیاویس شنیدم که میگفت: هرگاه میدیدم أهل مدینه در مسئلهای اختلاف پیدا میکردند من در آن مورد حدیثی جعل میکردم! [8]
همه اینها شاهد بر آنست که این حدیث ساخته و بافتۀ اسماعیل بن ابیاویس است که وقتی دید حدیث ثقلین، کتاب الله و عترتی به مذاق خلفا خوش نمیآید ،آنرا به صورت دلخواه آنان تحریف کرد، از بررسی بقیه رجال سند خودداری میکنیم .
اما روایت دومی که حاکم آنرا از ابوهریره به عنوان شاهد آورده در سند آن - غیر از ابوهریره که رفاقت او با معاویه مشهور است- (صالح بن موسی الطلحی)است که ضعف او مورد اتفاق رجالیون عامه به شرح زیر است : [9]
حافظ مزی میگوید : یحیی بن معین میگوید : صالح بن موسی قابل اعتماد نیست.
ابوحاتم رازی میگوید : حدیث او ضعیف و منکر است او بسیاری از احادیث منکر را از افراد موثق (به دروغ) نقل میکند.
نسائی دربارهاش گفته: احادیث صالح بن موسی نوشته نمیشود و جای دیگر میگوید حدیث او متروک است .
ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب میگوید : ابن حبان گفته، صالح بن موسی به افراد موثق مطالبی نسبت میدهد که شبیه سخنان آنان نیست ،پس حدیث او حجت نیست .
ابن معین گفته است :صالح و اسحاق فرزندان موسی ارزشی ندارند و حدیث آنان نوشته نمیشود.
ابن ابیحاتم از پدرش نقل کرده او جداً ضعیف الحدیث است و احادیث منکره زیادی از افراد موثق نقل کرده است.
بخاری گفته است: او منکر الحدیث است.
نسائی گفته او ضعیف است و حدیث او نوشته نمیشود.
عبدالله بن احمد بن حنبل میگوید از پدرم درباره او پرسیدم؟ گفت نمیدانم چه بگویم ؟ گویا پدرم او را نمیپسندید .
ابو نعیم میگوید: او متروک است و روایات منکره نقل میکند . [10].
جالب آنست که ذهبی پس نقل همین حدیث (وسنتی) از صالح بن موسی میگوید : این یکی از احادیث غیر قابل تأیید اوست[11] .
عقیلی گفته: هیچ یک از احادیث او پیروی نمیشود و این حدیث در شرح حال عبدالله بن داهر حدیث منکر شمرد.[12]
پس روایت دوم حاکم هم ضعیف و بی اعتباراست ،بلکه قرائن جعل در آن هویداست
و در نقل دیگر صالح بن موسی از ابو هریره به جای( سنتی ، نسبی) آورده که به معنای خویشاوندان نسبی حضرت هستند و منظور همان عترت و أهلبیت است .و با این نقل مکر جاعلان خنثی شده و نا خود آگاه حق بر زبانشان جاری گشته است . [13]
یعنی او ابتدا عترتی را تبدیل به (نسبی ) کرد ، ولی وقتی دید این تغییر مطلوب خلفا را تامین نمی کند آنرا به سنتی تحریف نمود.
سوم :یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (م 463 ه ) است او در کتاب (التمهید) که برای سند یابی روایات مرسل موطأ مالک نوشته است ، این روایت را از عبدالرحمن بن یحیی از احمد بن سعید از محمد بن ابراهیم الدبیلی از علی بن زید العرائضی از حنین از کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف از پدرش و او از جدش از پیامبر اکرم چنین نقل میکند : ترکت فیکم امرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما کتاب الله وسنه نبیه. [14]
در این سند نیز (کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف ) است که از ضعفا و کذابین است .
ابن حبان درباره او میگوید : او یکی از کذابین و دروغگوهاست، کثیر بن عبدالله از پدرش و جدش کتاب حدیثی را نقل میکند که اساسش مجعول ودروغ و نقل آن جز به عنوان تعجب و نقد. حرام است، [15]
ابن حجر عسقلانی میگوید : ابوطالب به نقل از احمد درباره او میگوید : او منکر الحدیث و بیارزش است.
عبدالله بن احمد میگوید : احمد بن حنبل روی احادیث کثیر بن عبدالله خط کشیده و از آن چیزی نقل نکرد .
به همین جهت احمد حدیث( کتاب الله و سنتی) را نقل نکرد . و از طرفی گفته است هر حدیثی که در کتاب مسند من نباشد اعتبار ندارد.
شافعی گفته: (کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف ) از ارکان کذب است .
دوری ،از ابن معین نقل کرده که میگوید: جد او (عوف) از صحابه بود ولی خود او ضعیف است و جای دیگر گفته: لیس بشی، یعنی او ارزشی ندارد .
ابو داود نیز او را از کذابین شمرده است.
ابوحاتم میگوید: از ابو زرعه درباره کثیر پرسیدم گفت، او واهی الحدیث است ،نقل حدیث او سست و بیاساس است .
بلکه خود ابن عبدالبر گفته : او ضعیف است، و علما بر ضعف او اجماع دارند. [16]
با این توصیف چگونه میتوان بر روایت او اعتماد نمود .البته این روایت همان روایت مرسل موطأ است که ابن عبدالبر برای آن این سند ضعیف را پیدا نموده است .
ابن عبدالبر در کتاب (الماع)سند دیگری برای این حدیث نقل کرده که در آن افرادی چون شعیب بن ابراهیم از سیف بن عمر از ابان ابن اسحاق ازدی از صباح بن محمد از أبی حازم از ابو سعید خدری وجود دارند.
و بیشتر آنان ضعیف هستند ولی دروغگوئی سیف بن عمر داستان سرا ، مورد اتفاق همه علمای اسلام است. [17]
وظاهراً همین سند هست که قاضی عیاض (م544 ه) با سلسله سند خود از شعیب بن ابراهیم از سیف بن عمر از ابان بن اسحاق اسدی از صباح بن محمد از ابی حازم از ابیسعیدی خدری از پیامبر اکرم چنین نقل کرد :
ایها الناس انی ترکت فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی فلا تفسدوه [18] ... پس این روایت مستقلی نیست. البته این حدیث امر به تمسک ثقلین نمیکند، بلکه تنها میفرماید: این امانت گران مرا فاسد نکنید.
این سند هم مشتمل بر کذابین و ضعفائی هست که در راس آن سیف بن عمر کذاب افسانه سرای مشهوراست ،که محقق بزرگ علامه عسگری کذب او را در کتاب ارزشمند خود (صد و پنجاه صحابی ساختگی) و (عبدالله بن سباء افسانه یا حقیقت) ثابت کرده است.
چهارم ابوبکر بیهقی (458ه) است که میگوید : خبر داد به ما ابوعبدالله حافظ از اسماعیل بن محمد بن فضل شعرانی از جدش از ابن ابیاویس از پدرش از ثور بن زید الدیلی از عکرمه از ابن عباس رضی الله عنهما میگوید : پیامبر اکرم خطبهای در حجة الوداع خواند که در ضمن آن فرمود : و انی قد ترکت فیکم ما إن اعتصمتم به فلن تضلوا أبدا کتاب الله و سنة نبیه .
این روایت از نظر سند و متن شبیه روایت اول مستدرک حاکم بوده و در سند آن ابن ابیاویس است چنانکه گذشت علما و رجالیون أهلسنت بر ضعف و کذب او و پدرش اتفاق نظر داشتند .
روایت دوم ایشان هم باسندی مشتمل بر صالح بن موسی الطلحی از عبدالعزیز بن رفیع از ابیصالح از ابیهریره است [19] که ما شخصیت کذاب (صالح بن موسی) را به خوبی معرفی کردیم .علاوه بر وجود عکرمه در سند که از خوارج و أهل بدعت است و روایت أهل بدعت در صورتی که مؤیّد بدعت او باشد اعتبار ندارد. [20]
از این رو استاد حسن سقاف می گوید : حدیث کتاب الله و سنتی ، حدیث مجعول است چنانکه در کتاب ( صحیح صلاه النبی) آنرا توضیح دادیم [21]
و ابو الفضل حسن بن محمد صغانی( 650 ه) می گوید : یکی از احادیث موضوعه این حدیث است: ذرونی ما ترکتکم وإنی ترکتکم علی المحجة البیضاء النقیة لیلها کنهارها إن تمسکم بها لن تضلوا بعدی کتاب الله و عترتی و اتباع أصحابی و سنتی.[22]
پس روشن میشود که حدیث دوم ساخته و پرداخته اصحاب قدرت برای خاموش کردن آفتاب درخشنده حدیث ثقلین است تا با ایجاد لفظ (سنتی بجای عترتی) در آن تردید و آنرا بیفروغ کنند.
پاورقی:
[1] - الاصول العامه للفقه المقارن / 171 سید محمد تقی حکیم.
[2] - تذکره الحفاظ ذهبی ج 1 ص 33 .
[3] - الموطأ بشرح السیوطی ج 2 / 208.
[4] - سیره ابن هشام 1 / 92.
[5] - المستدرک علی الصحیحین 1/93.
[6] - تهذیب الکمال حافظ مزی 3/127 .
[7] - الجرج والتعدیل ابو حاتم رازی 5 / 92.
[8] - تهذیب التهذیب ابن حجر 1/ 271.
[9] - مجمع الزوائد 9/ 256 ح 14958.
[10] - تهذیب التهذیب 4/354.
[11] - میزان الاعتدال ذهبی 2 / 302.
[12] - الضعقاء ، عقیلی ج2 ص251 ر 804.
[13] - مجمع الزوائد ج /9 ص 256 ح 14958 و احیاء المیت ص 24 ح 22 ومسند بزار باب مناقب أهل البیت .
[14] - التمهید لما فی الموطا من المعانی و الاسانید جزء 24 / 331 ابو عمر یوسف بن عبدالله عبرالبرّ (م 463) نشر وزارت اوقاف مغرب 1387ق.
[15] - المجروحین ابن حبان 2/221.
[16] - تهذیب التهذیب ابن حجر ج 8 / 423 ط هند .
[17] - لسان المیزان 2 / 145 تهذیب التهذیب 1/81 و 4/258.
[18] - الاسماع الی معرفة اصول الروایة وتقیید السماع ج1 / 9 قاضی عیاض بن موسی الیحصبی.
[19] - السنن الکبری بیهقی، ج10/114 ابو بکر احمد بن حسین بیهقی (م 458).
[20] - مختصر تاریخ دمشق جزء 5 / 319 و الطبقات الکبری ابو ابن عاصم 5/ 293.
[21] - صحیح شرح العقیده الصحاویه / 178 حسن بن علی السقاف.
[22] - الموضوعات ، الصغانی ج 1 /36
- [سایر] در کتب احادیث اهل سنت در خصوص امامان جست و جویی انجام دادم و هیچ چیزی ندیدم. حال بفرمایید که چگونه شیعیان بیان می دارند که امامان از جمله اهل البیت هستند؟ آیا این دوازده امام و حضرت محمد (ص) و نیز دختر پیامبر (ص) و در کل آنها همسر بزرگوار پیامبر (ص) را از اهل البیت مستثنا می کنند؟ در کتب معتبر و قابل اطمینان اهل سنت هیچ نامی از صادق و کاظم یا هادی و دیگران را ندیدم که به آنها امام خطاب شده باشد؟
- [سایر] شیعیان میگویند پیامبر اسلام(ص) اواخر عمر خود بیان فرمود: من پس از مرگ دو چیز میان شما میگذارم یکی قرآن و دیگری عترتم. اهل تسنن میگویند: قرآن و سنت. کدام صحیح است؟ منابع هر کدام چیست؟ چرا دکتر شریعتی در کتاب شیعهی صفوی میگوید قرآن و سنت؟
- [سایر] گفته میشود که اگر کسی هنگام صلوات کلمه (آل محمد) را نگوید مرتکب گناه میشود. این را میدانم که سیوطی در تفسیر خود از بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی، نسائی و ابن ماجه نقل میکند که مردی به پیامبر عرضه داشت: سلام بر تو را میدانیم؛ اما صلوات بر تو چگونه است؟ پیامبر فرمود: (بگو اللهم صل علی محمد و آل محمد کما صلیت علی ابراهیم انک حمید مجید اللهم بارک علی محمد و آل محمد کما بارکت علی ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید). سیوطی افزون بر این حدیث، هیجده حدیث دیگر را نقل کرده که همه آنها دلالت میکند هنگام صلوات، آل محمد نیز باید افزوده شود. به نقل ابن حجر در صواعق، پیغمبر اکرم(ص) از اینکه مؤمنان بر او صلوات ناقص بفرستند و فقط بگویند: (اللهم صل علی محمد)، نهی کرده و سفارش فرموده است که هنگام صلوات بگویید: (اللهم صل علی محمد و آل محمد). روایات شیعه هم در اینباره بسیار فراوان است. لطفاً جواب کلامی و فلسفی بدهید و از ذکر احادیث راجع به حتمی بودن صلوات بر آل محمد از روایات شیعه و سنی خودداری شود؛ چون تمام آنها را میدانم.
- [سایر] سلام علیکم همان طور که مستحضر هستید در کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم (بعد از قرآن معتبر ترین کتاب های سنی ها و وهابی ها است) آمده است که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمودند: جانشینان (خلیفه) بعد از من دوازده نفر هستند. از یک وهابی شنیدم ادعا کرد که این حدیث به دوازده امام شیعیا ارتباطی ندارد وقتی که پرسیدم پس این ها چه کسانی هستند ؟ گفت که چهار نفرشان ابو بکر,عمر,عثمان, علی (ع) و عمر بن عبد العزیز و احتمال امام حسن (ع) هم هست گفتم بقیه چه کسانی هستند؟ گفت ممکن است آنها در آیند می آیند و باز گفت که چه کسی گفته این ها باید به ترتیب (پشت سر هم) می آیند ؟ سوال من این است که چه گونه می توانیم ثابت کنیم دوازوه نفرمذکور همان دوازوه امام ما شیعیان هستتد؟
- [سایر] کلینی در کتابش (کافی، ج 1، ص 239) میگوید: (شماری از اصحاب ما از احمد بن محمد، از عبدالله بن حجال، از احمد بن عمر حلبی، از ابی بصیر روایت میکنند که گفت: پیش امام صادق(ع) آمدم و به او گفتم: فدایت شوم! میخواهم از تو مسئلهای بپرسم. آیا کسی اینجا هست که صدایم را بشنود؟ میگوید: آنگاه ابو عبدالله پردهای را بین دو خانه کنار زد و نگاهی کرد و گفت: هر چه میخواهی بپرس، میگوید: گفتم فدایت شوم ... آنگاه او لحظهای سکوت کرد و سپس گفت: مصحف فاطمه پیش ماست، مردم چه میدانند مصحف فاطمه چیست! میگوید: گفتم مصحف فاطمه چیست؟ گفت: مصحفی است سه برابر قرآنی که در دست شماست، به خدا حتی یک حرف قرآن که در دست شماست، هم در آن نیست، میگوید: گفتم: به خدا علم کامل این است، فرمود: این هم علم است، ولی علم کامل نیست). آیا پیامبر (ص) و اصحاب او قرآن فاطمه را میدانستند و از آن خبر داشتند؟! اگر پیامبر آنرا نمیدانست و از آن خبر نداشت؟ چگونه اهل بیت از آن با خبر بودند؟! در حالی که او پیامبر بود، و اگر آنرا میدانست و از آن خبر داشت چرا آنرا از امت پنهان کرد؟! و حال آنکه خداوند متعال میفرماید: (ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان! و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام ندادهای).
- [سایر] با سلام من در یکی از سایت ها مطلب زیر را راجع به غدیر از دیدگاه اهل سنت خواندم، اگر ممکن است این مطلب را توضیح دهید. دکتر محمد جواد مشکور که یکی از محققان اهلتشیع است، مینویسد: در اواخر ذیالقعده سال دهم هجری، پیامبر خدا (ص) با تعداد زیادی از یارانش برای ادای فریضه حج به مکه رفتند، حضرت علی (ع) که در این زمان از یک مأموریت جنگی از یمن برگشته بود، شخصی را به جای خود بر لشکریان خویش گمارده، به رسول خدا پیوست، لشکریانی که از یمن آمده بودند، غیبت او را مغتنم شمرده از مال غنیمت، مقداری لباس برداشته و پوشیدند. پس از ادای مراسم حج حضرت علی بازگشت و چون لشکریان را در آن حال دید، برآشفت و به جانشین خود گفت: چرا ایشان بدون اجازه من این جامهها را پوشیدهاند؟ وی عرض کرد: من این جامهها را برآنان پوشانیدم تا آراسته و زیبا باشند، حضرت علی (ع) دستور داد تا جامهها را از تن بیرون کنند، لشکریان از حضرت علی سخت رنجیدند و شکایت پیش رسول خدا بردند، پیامبر برای فرونشاندن این فتنه برخاست و خطبهای ایراد فرموده، در آن میان فرمود: (ای مردم از علی شکوه نکنید، به خدا قسم وی در امری که مربوط به خدا و در راه حق باشد سختگیرتر از آن است که بتوان از او گله کرد. پس از ادای مراسم حج، رسول خدا (ص) با اردوی خود به سوی مدینه بازگشت. در هجدهم ذیالحجه سال دهم هجری در راه، به آبگیری بنام "غدیرخم" که نزدیک محلی بنام "جحفه" بود رسید، مسلمانان در آن جا از شتران خود فرود آمدند تا چندی بیاسایند.... سپس پیامبر، خطبهای ایراد فرمودند و بعد از خطبه در حق حضرت علی فرمود: (من کنت مولاه فعلی مولاه). همه عامه و خاصه (سنی و شیعه) این حدیث را نقل کردهاند، منتها محدثان عامه، آن را مربوط به نارضایتی لشکریان علی از او میدانند و محدثان شیعه، مربوط به جانشینی او. [تاریخ شیعه و فرقههای اسلامی] همچنین ابوالفتوح رازی از علمای اهلتشیع، علت نارضایتی بعضی از صحابه با حضرت علی را بیان کرده و مینویسد: ایشان - عدهای از حاضران در حجة الوداع - شکایت حضرت علی را با رسول خدا (ص) کردند از آنچه در دلشان بود. رسولالله (ص) فرمودند: علی صواب کرده. و چون آنان از کینه و بد دلی نسبت به علی خودداری نکردند، رسولالله به خبر آمده و طی خطبهای فرمودند: (ارفعوا السنتکم عن علی، فإنه خشن فی ذات الله غیر مداهن فی دینه). (زبانتان را از علی کوتاه کنید که او مرد درشتی است در ایمان به ذات خدا و در دین خدا مداهنه نمیکند)، مردمان چون خشم رسولالله و مبالغه او بدیدند، زبان کوتاه کردند، چون رسول خدا حج بگذارد و برگشت، در راه به جایی رسید آن را "غدیرخم" گویند، خطبهای بلیغ برای مردم خواند و تمام احکام خدا را که قبلا به مردم رسانیده بود، دوباره بازگو کرد و در آخر خطبه، حدیث (من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه) برای رفع کدورت و غرض ایجاد محبت او در قلب مسلمانان بیان فرمود. (تفسیر ابوالفتوح، سوره مائده، ص191).
- [سایر] سوال من در مورد حدیث دوات و قلم هست 1- من به منابع شیعه مراجعه کردم و دیدم که همه ناقلان شیعه (از شیخ مفید گرفته تا کتاب بحار و مناقب و ............) یا از قول صحیح مسلم و بخاری(دو دشمن امامت امام علی) روایت کردند یا زماناً بعد از نقل بخاری مسلم بوده است(وفات بخاری در سال 256 قمری است و قبل از آن هیچ حدیثی نیست) همچنین رواتی که از زمان مسلم و بخاری به عبدالله ابن عباس میرسند هیچ کدام در نزد شیعه توثیق نشده است به غیر از خود ابن عباس که مقبول الفریقین است . . همچنین سندی که از ابان بن ابی عیاش روایت شده است محل اشکال است. به علت اینکه در کتاب تنقیح المقال با توضیحاتی از منظر بعضی علماء او را فاسد المذهب خواندند جلد 1صفحه 3. همچنین علامه امینی در الغدیر به استناد کتاب تهذیب المنطق، ابان بن ابی عیاش را در فهرستِ دروغ گویان و جاعلان حدیث یاد کرده است (الغدیر 209/ 5.) حتی علماء در مورد اصل کتاب امروزی سلیم بین قیسی که در دست ماست تردید دارند از جمله شیخ مفید کتاب را ضعیف دانسته اند. ومیفرماید: (اطمینانی به این کتاب نیست و به بیشتر مطالب آن نمیتوان عمل کرد؛ چرا که دستخوش تخلیط و تدلیس گشته است. پس شایسته است دین باوران از عمل کردن به همه مطالب آن بپرهیزند و بر آن اعتماد نکنند و احادیث آن را روایت ننمایند. (تصحیح الاعتماد، ص 72) وشیخ طوسی نیز نام او را در میان اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق (ع)آورده و ضعیف خوانده است. به هرحال رجالشناسان، اعم از شیعی و سنی، ابن ابی عیاش را توثیق نکردهاند (طوسی، رجال، 106؛ علامه حلّی، 99؛ حلّی، 414) استناد به یک کتابی که که در آن خیلی از علماء شک دارند و ابان را فاسد می خوانند خیلی جالب به نظر نمی رسد. به نظر شما همین دلائل نشان نمی دهد که سند شیعه در مورد این حدیث بسیار ضعیف است؟ 2- چرا وقتی خصوصیترین جنایتهای اهل نفاق به زهرا و علی در کتب اصلی و اربعه شیعه یافت می شود ، ائمه اطهار چه لزومی و چه صلاحی دیدند که این حدیث را روایت نکنند؟ 3- سنی های بی شرم هیچوقت برداشت ما را نداشتند . و تعبیرات و توجیهاتی دارند و حتی ا حادیثی را مطرح می کنند و در کنار حدیث دوات و قلم می گذارند تا استدلالات ما را زیر سؤال ببرند مثلاً حدیث زیر: عن عائشة قالت: قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی مرضه: (ادعی لی أبابکر أباک وأخاک حتی أکتب کتاباً فإنی أخاف أن تتمنی متمناً ویقول قائل: أنا، ویأبی الله و المؤمنون إلا أبابکر (صحیح مسلم جلد7 بابی از فضائل ابوبکر صفحه 110 طبع محمد علی صبیح) و می گویند اگر به مسلم و بخاری استناد می کنید پس این را هم قبول کنید!! حال به نظر شما باز ما می توانیم بگوییم چون خودشان قبول دارند پس ما هم قبول کنیم ورروایتهای خودشان را به عنوان استناد به آنها ذکر کنیم ؟ و آیا می توانیم بگوییم ولایت علی از این حدیث اثبات می شود؟ و آیا حادثه عظیم غدیر که در کتب اصلی شیعه هست و طبق قران دین کامل می شود ورسالت پیغمبر تمام، برای توجیه امامت علی (ع) کافی نیست؟ 4- فکر نمی کنید چون عمر دشمن علی و محمد است لذا ما این برداشت را کردیم نه این که خدای نکرده بخواهم اتهامی بزنم ولی روایت به گونه ای است که ذهنها به این سمت منعکس می شود که چون عمر دشمن است پس محال است درست نباشد ؟ وآیااین به نظر شما کافی است؟ 5- به نظر شما نمی توان از دید دیگر نگریست و نظریه جدیدی مطرح کرد و راه سومی را انتخاب کرد یعنی نه آنچه سنی می گوید و نه آنچه علماءشیعه بر حق بر داشت میکنند؟
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552
- [سایر] من یک شهروند تهرانی هستم. امروز پنجم فروردین 89 ایمیلی را دریافت کردم که در آن به یکی از اصلی ترین عقاید شیعیان، یعنی موضوع کربلا، شبهه وارد نموده اند. با توجه به این که مرکز شما دارای محقّقین و متخصّصین علوم اسلامی است و پاسخ دادن به این انحرافات فکری جزو رسالت شما می باشد، خواهشمندم به این موضوع رسیدگی فرمایید و اطلاع رسانی مناسب را منظور نمایید. توفیق شما را از خداوند متعال خواستارم متن ایمیل ارسال شده به شرح زیر می باشد: فارغ از حب و بغض بخوانید تا بتوان آن را نقد کرد در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانه های معروف و البته تأمل برانگیز روز عاشورا بپردازم. نخست در مورد بی آبی، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همان طور که می دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل می دهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزی است که به ذهن می رسد. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملاً زیر شهر را فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده، ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ دهم محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar درمی یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست، ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان می گویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست این که در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوّم این که اگر هم تغییری باشد مطمئناً هوا خنک تر نشده، بلکه دما بالاتر هم رفته است؛ یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده؛ یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه بسیار دارند، می توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند .باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالی پشت سر گذاشتم که قبر حسین (علیه السلام) را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدری را که آن جا بود به عنوان نشانه قبر برای زوار، و سایهبانی برای آنان قطع کنند. (تاریخالشیعه، محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار، ج 45، ص 39 8) قبر شریف آن حضرت مورد تعرض و دشمنی متوکل عباسی قرار گرفت. او توسط گروهی از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دست رسی نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آن جا دستور داد... ) اعیان الشیعه،ج 1، ص 628، تراث کربلا، ص 34; بحارالانوار،ج 45، ص 397) سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن علی و خانههای اطراف آن و ساختمان های مجاور را ویران کردند و امر کرد که جای قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آن جا جلوگیری کردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد، چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ دوم حرمله و گردن علی اصغر :این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه می رود و می گوید دست کم به این طفل آب بدهید. از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعاً دردناکی است، ولی با کمی تأمل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می یابیم. نخست آن که نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلاً گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد. اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است، دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. دوم آن که فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمی تواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند. شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آن که برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت کند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته .چهارم که از همه نیز جالب تر است آن که اصلاً کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش می تواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفاً یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده می گیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلاً هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آن که دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم؛ زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.