با عرض سلامو خسته نباشید (خصوصی) من یه دختر 21 ساله ام درست هفت سال پیش با یه پسر دوست شدم زمانی که خیلی بچه بودم همیشه از این رابطه ناراحت بودم و اونی نبود که من میخواستم همیشه دنبال بهونه میگشتم تا ازم دور بشه اما از اونجایی که یه دختر خیلی احساسی ام هیچ وقت دلم راضی به این کار نشد حتی اینقدر از مامانم دور بودم که نتونستم باهاش حرف بزنم تا اینکه پنج سال گذشت آره خیلیه اما مثل یه چشم بهم زدن بود بابا و مامانم از رابطه ما با خبر شدن بابام یه آدم تعصبیه باید بگم که زندگیم مثل جهنم شدسختی های زیادی کشیدم اما بهترین موقعیت بود که برای همیشه از زندگیم بره و من کم کم فراموشش کردم البته الان که دارم برای شما مینویسم دانشگاه رفتم ودو سال گذشته و من دیگه توی این مدت باهاش حرف نزدم و زندگیم هم خیلی بهتر شده دوباره تونستم اعتماد خانوادم رو جلب کنم اما بعد از این مدت از طریق یک دوست ازم خواسته که یه بار دیگه باهاش حرف بزنم میخواد علت جداییمون رو بدونه میترسم که باحرف زدن من همه چیز دوباره خراب بشه و لزومی نمیبینم . اما الان از اون روز تا حالا که حدود شش ماه میگذره اکثر شبا میاد در خونمن و رد میشه.احساس خوبی ندارم گناهی کردم که تابانش[تاوانش] به قیمت گزافیه .در حالی که خواستگارهای زیادی دارم شاید امروز شاید فردا شاید هم یک ماه دیگه کسی رو برای زندگی انتخاب کنم اما همه هراسم از اینه که اون هیچ وقت از زندگی من نره البته باید بگم که اون هیچ وقت ازم خواستگاری رسمی نکرده . نمیدونم چرا دختری مثل من که توی دانشگاه زبان زد و اونهمه اعتبار داره باید به خاطر یه اشتاه بچه گونه ندونه که چکار کنه هنوز هم نمیتونم با مامانم درباره اون حرف بزنم. از اینکه میخواد دوباره باهام حرف بزنه. میدونم ببخشید خیلی طولانی شد این حرفا خیلی وقته توی دلمه و نمیتونستم به کسی بگم حالا از شما میخوام که بهم کمک کنید.متشکرم از لطف شما
سلام/  تلاش او را برای تماس  یک "مزاحمت " بدانید نه گفتگو! و نه خواستگاری!!! به وسیله ی همان واسطه با بیانی محکم  او را تهدید کنید . (قانونی ؛ مثل اطلاع دادن به خانواده یا 110)  
عنوان سوال:

با عرض سلامو خسته نباشید (خصوصی) من یه دختر 21 ساله ام درست هفت سال پیش با یه پسر دوست شدم زمانی که خیلی بچه بودم همیشه از این رابطه ناراحت بودم و اونی نبود که من میخواستم همیشه دنبال بهونه میگشتم تا ازم دور بشه اما از اونجایی که یه دختر خیلی احساسی ام هیچ وقت دلم راضی به این کار نشد حتی اینقدر از مامانم دور بودم که نتونستم باهاش حرف بزنم تا اینکه پنج سال گذشت آره خیلیه اما مثل یه چشم بهم زدن بود بابا و مامانم از رابطه ما با خبر شدن بابام یه آدم تعصبیه باید بگم که زندگیم مثل جهنم شدسختی های زیادی کشیدم اما بهترین موقعیت بود که برای همیشه از زندگیم بره و من کم کم فراموشش کردم البته الان که دارم برای شما مینویسم دانشگاه رفتم ودو سال گذشته و من دیگه توی این مدت باهاش حرف نزدم و زندگیم هم خیلی بهتر شده دوباره تونستم اعتماد خانوادم رو جلب کنم اما بعد از این مدت از طریق یک دوست ازم خواسته که یه بار دیگه باهاش حرف بزنم میخواد علت جداییمون رو بدونه میترسم که باحرف زدن من همه چیز دوباره خراب بشه و لزومی نمیبینم . اما الان از اون روز تا حالا که حدود شش ماه میگذره اکثر شبا میاد در خونمن و رد میشه.احساس خوبی ندارم گناهی کردم که تابانش[تاوانش] به قیمت گزافیه .در حالی که خواستگارهای زیادی دارم شاید امروز شاید فردا شاید هم یک ماه دیگه کسی رو برای زندگی انتخاب کنم اما همه هراسم از اینه که اون هیچ وقت از زندگی من نره البته باید بگم که اون هیچ وقت ازم خواستگاری رسمی نکرده . نمیدونم چرا دختری مثل من که توی دانشگاه زبان زد و اونهمه اعتبار داره باید به خاطر یه اشتاه بچه گونه ندونه که چکار کنه هنوز هم نمیتونم با مامانم درباره اون حرف بزنم. از اینکه میخواد دوباره باهام حرف بزنه. میدونم ببخشید خیلی طولانی شد این حرفا خیلی وقته توی دلمه و نمیتونستم به کسی بگم حالا از شما میخوام که بهم کمک کنید.متشکرم از لطف شما


پاسخ:

سلام/  تلاش او را برای تماس  یک "مزاحمت " بدانید نه گفتگو! و نه خواستگاری!!!
به وسیله ی همان واسطه با بیانی محکم  او را تهدید کنید . (قانونی ؛ مثل اطلاع دادن به خانواده یا 110)
 





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین