سلام/ فعلا از نذرهای ساده و آسان مثل نذر نماز، صلوات (مثلا 5 بار گفتن اللهم صل علی محمد و آل محمد)شروع کن. نذر نیاز به شرح دارد چون برداشت ها و اشتباهاتی در این موضوع رایج است ان شاءالله در یک یادداشت مستقل توضیح خواهم داد. از اذکاری چون لاحول ولا قوة الا بالله ، لا اله الا الله ، سبحان الله ، الله اکبر ، الحمدلله و... بهره بگیرید . البته گفتگو و مشاوره را به عنوان یک مهارت در زندگی مهم است. همچنین برای آرامش مداومت بر خواندن آیات آخر سوره حشر نیز توصیه شده است. بسم الله الرحمن الرحیم. هُوَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَانُ الرَّحِیمُ (22) هُوَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿ 23 ﴾ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی‏ یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿ 24 ﴾
سلام حاج آقا. خوبین؟ من زیاد وقتتون را نمی گیرم. من هنوز هم نفهمیدم که چطوری باید نذر کنم، چکار باید بکنم که دلم آروم و مطمئن بشه؟ ( قبلا براتون نوشته بودم که توی بعضی لحظات زندگی ام، که یه حاجتی دارم، واقعا نمی دونم که برای کی نذر بکنم، یا چطوری دعا بکنم!..) مسئله صرفا رسیدن به حاجتم نیست، دوست دارم که دلم مطمئن بشه. من یه مدتی خیلی ذکر \" الا به ذکر الله تطمئن القلوب\" را می گفتم، اما اون آرامشی را که می خواستم پیدا نکردم. حاج آقا ، برای همه ی همه ی همه ی آدمها دعا کنین. بعدش هم برای من دعا کنین تا هم به حاجتهام برسم، هم اینکه امسال متفاوت از سالهای دیگه ام باشه و معرفتم نسبت به خودم و خدا بیشتر بشه........ سال نو ی شما هم مبارک. باز هم خیلی التماس دعا.
سلام/ فعلا از نذرهای ساده و آسان مثل نذر نماز، صلوات (مثلا 5 بار گفتن اللهم صل علی محمد و آل محمد)شروع کن.
نذر نیاز به شرح دارد چون برداشت ها و اشتباهاتی در این موضوع رایج است ان شاءالله در یک یادداشت مستقل توضیح خواهم داد.
از اذکاری چون لاحول ولا قوة الا بالله ، لا اله الا الله ، سبحان الله ، الله اکبر ، الحمدلله و... بهره بگیرید .
البته گفتگو و مشاوره را به عنوان یک مهارت در زندگی مهم است.
همچنین برای آرامش مداومت بر خواندن آیات آخر سوره حشر نیز توصیه شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَانُ الرَّحِیمُ (22)
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿ 23 ﴾
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿ 24 ﴾
- [سایر] به نام خدا سلام ممنونم از پاسخ (دلشکسته) 1-مطلب با این افراد اصلا ازدواج نکنید رو خوندم حاج آقا! اما اون تو هیچ یک از این لیست ده تایی نیست... 2-مثل خیلی از جوانهای دیگه ای که از دین دور شده بودن اما دین و اهل بیت (علیهم السلام) رو دوست دارند... 3-حاج آقامن دور برم زیاد بودن دختر خانم هایی که مستقیم و غیر مستقیم به من ابراض علاقه کردند که به بعضی هاش هم فکر کردم اما گمشدمم نبودند... 1-3) چه تو دانشگاه و چه غیر دانشگاه با وجود اینکه اکثرا خوش تیپ نبودم و خیلی ساده حتی تو جلسات مهم خیلی ساده و البته حتی گاهی کمی نا مرتب بودم بطوری که بعضی از دوستان به من انتقاد هم میکردند... 4-من از روز اول و حتی دیدار اول علاقه مندش نشدم یه جورایی بعد از مدتی که صحبت هایی داشتیم اون هم اکثرا با محوریت اهل بیت و امام زمان(علیهم السلام) محبتش تو دلم رفت ... (یعنی عاشق چشم و ابرو و قیافش نشدم ، باطن وجودیش من رو علاقه مند کرد) 5- انگار که نیمه گمشده من باشه حاج آقا نمیه گمشده که نباید صد در صد شبیه آدم باشه؟ آدمها باید همدیگر رو کامل کنن درسته؟ 6-اما سوال اصلیه من از شما این هست که؟ 1-6)خدا گاهی راهی رو به روی آدم باز میکنه فرصتی رو در اختیارش میده و فردای قیامت هم در قبال این فرصت ها مسئوله(درسته) 7- اگر این کسی که به ظاهر از دین دور بود... خدا اتفاقی در مسیر زندگی من قرارش داد.. من از امام حسین (ع) و نماز بهش گفتم و اون هم قلبش برای امام حسین (ع) تپید... حاضر شد به خاطر من و البته به خواسته من به خاطر امام زمان (عج) تعغیر کنه و از من کمک خواست که کمکش کنم... 1-7) راهی بود که خدا به روی من باز کرده بود آیا من مسئول نیستم فردای قیامت ؟ 8- حاج آقا من به یه نتیجه رسیدم... لطفا راهنمایی کنید درست فکر میکنم با معیارهای مذهبی یا نه...! 1-8) و اون اینه که: اگر واقعا این دوست داشتن دوست داشتن واقعی و دو طرفه باشه وبا این توافق مهم که همه خط قرمزها و تعغیرهای دو طرف نهایتا تا رضایت اهل بیت(علیهم السلام)باشه این ازدواج میتونه ازدواج غلطی نباشه و اتفاقا شاید به کمال رسیدن قابل لمس تر باشه؟ 9- ببخشید که طولانی شد اما انشاءالله که خدا شما و ما رو از زمینه سازان ظهور حضرت ولی عصر (عج) قرار بدهد... التماس دعا و منتظرم
- [سایر] سلام حاج آقا .من 19 سالمه و دانشجوی رشته داروسازی هستم .چند تاعبارت رو جستجو کردم درمورد سوالم ولی هیچ نتیجه ای به دست نیومد.شاید سوال من یه سوال تازه باشه و کسی از شما درموردش نپرسیده باشه . حدود 5 سال پیش دچار یه بیماری شدم که به احتمال خیلی زیاد ژنتیکی هستش .نمیدونم اسمش به گوش شما خورده یا نه ،دیستروفی عضلانی که انواع مختلف و علایم مختلفی هم داره علایمی که در من ایجاد کرد مهمترینش ضعف درراه رفتن وحرکت وکاهش قدرت جسمی بود ،زود خسته میشم ،از پس بعضی کارام به تنهایی برنمیام ، حالا بیماریم متوقف شده اگه پیشرفت میکرد شاید دیگه اصلا نمی تونستم راه برم .خودتون که خبر دارید شرایط خیلی از دانشگاهها برای افرادی که سلامتی کامل ندارند مناسب نیست.پله تا دلتون بخواد تو دانشگاه هست وآسانسور اکثراوقات یه رویای دست نیافتنی برای امثال منه .گاهی امتحانا طبقه ی سومه ، اسانسور نیست یا خرابه .فکرشو بکنید وقتی پاهات یاری نمی کنن، وقتی میرسی بالا اول خوشحال میشی فکر میکنی اورست رو فتح کردی بعد میبینی پاهات داره میلرزه وحالا باید بشینی سر امتحان و با سوالای عجیب و غریب سروکله بزنی . خیلی دوست دارم نماز جماعت دانشگاه شرکت کنم اما رو زمین برام سخته نماز خوندن . تا نماز خونه هم یه مقداری راه هست که راهش کمه ولی برا من سخته .اگه اتوبوس هم باشه من نمیتونم استفاده کنم چون پله اش خیلی بلنده. تو تمام سال های دبیرستانم هم مشکلاتی داشتم .می دونید سخته که هم سن وسالات پله ها رو دوتا یکی برن بالا ولی تو همش تو فکر این هستی که یعنی این جایی که دارم میرم پله داره یا نه ،سریالاییه یا سرازیری و وو. اینا درد ودل بود حالا حرف اصلیم .خدا تو تمام این سالها به طور ویژه هوای منو داشت منم برای هرچیز وهرلحظه ازش کمک میخوام ،جایی تنهام نذاشت ،کمکم کرد تو کنکور وکلا همه لحظه های زندگیم وتوی ان پله ها .تو این سالها من معنای توکل رو به طور واقعی فهمیدم .سعی کردم هرگز به خدا نگم چراوهمیشه شاکر خداوند باشم . سعی کردم همیشه بگم خدایا راضی ام به رضای تو .هیچ وقت دعا نکردم که خوب بشم .یه جایی خوندم که خدایا به داده ونداده و گرفته ات شکر ،که داده ات نعمت است ،نداده ات حکمت و گرفته ات امتحان .هیچ وقت از خدا نخواستم شفام بده چون میخواستم والان هم میخوام که از امتحان خدا سربلند بیرون بیام .دلم میخواد همونی بشه که خدا خودش میخواد اگر برام بیماری رو میخواد منم همون رو میخوام وراضی ام وسختی هاشو به جون میخرم واگر هم خدا برام سلامتی رو بخواد من هم همون رو میخوام وراضی ام .به خاطر همین چیزا هم هرگز دعا نکردم برای بهبودی .فقط همیشه ازش خواستم کمکم کنه که جایی کم نیارم و هرگز ناشکری نکنم .حاج اقا من تمام سالها دلم نمیخواست وهنوز هم دلم نمیخواد که خدا ازم تو این موضوع ناراضی بشه .گاهی وقتها فکرمیکنم نکنه من طاقت امتحان سخت تر از این رو نداشتم که به اینجا ختم شده..چیزهای زیادی درمورد این مطالب شنیدم :من از درمان ودرد ووصل وهجران پسندم آنچه را جانان پسندد. هرکه دراین بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند ،من فکرمیکنم این یکی درمورد من صدق نمیکنه. جایی هم شنیدم که روزی یکی ازامامان معصوم به شخصی میگن که اگرخدا برای ما سلامتی رو بخواد ما همون رو دوست داریم واگرهم برای ما بیماری رو بخواد همون رو دوست داریم . نمی دونم حاج آقا اصلا نمیدونم میخوام چی بپرسم: مادروپدرم میگن اشتباه میکنی که دعا نمیکنی باید ازخدا بخوای که خوب بشی اما من نمیتونم دعاکنم ،میترسم اگه خوب بشم دیگه خدا ازم راضی نباشه وتو امتحان خدا موفق نشم .حاج آقا من می دونم که اگه از خدا بخوام که شفام بده باز همونی میشه که خدا میخواد پس چه نیازی به دعا هست .حاج اقا من میترسم از خدا بخوام که خوب بشم بعد دعامو قبول کنه اما به خاطر دعای من باشه ،اخه میدونید فکرمیکنم هرچی از خدا میخوام بهم میده اگه این طورباشه آیا من تو امتحان خدا موفق میشم یا نه ؟.حاج اقا اصلا من گیجم نمیدونم چی کارکنم .فعلا هیچ راه درمانی برای بیماریم نیست .تازگی ها دکتری رو شناختیم که درمان قرانی برای بیماریها میدن البته قبلش باید مطمین بشن که راه درمان علمی برای این بیماری نیست وهمه ی راهها رو رفتی واین خیلی خوبه چون ما باید اول ازراه واسطه هایی که خدا برامون قرارمیده مثلا همون راههای علمی درمان بیماری ها دنبال حل مشکلمون باشیم .چون برای من این راهها وجود نداشت ،ایشون به من گفتند که سوره ی حمد رو چهل روز هرروز هفتاد بار بخونم با هفتاد صلوات ایشون پشت تلفن اینو به من گفتند وهیچ مبلغی هم ازما نگرفتند اینو میگم تا ثابت بشه ایشون ازاین ادمهای دروغگو نیستند که تازگی ها خیلی زیاد شدندومردم رو گول میزنند. من اعتقاددارم به اینکه قرآن و سوره ی حمد حتما اگه خدا بخواد میتونه کسی رو شفا بده اما من نمیدونم بخونم یا نه .اگه بخونم یعنی از خدا خواستم که خوب بشم یعنی گفتم من اینو بیشتر دوست دارم نه اونی رو که تو میخوای .حاج اقا من تمام این سالها رو با این فکر گذروندم که خدا درمورد بیماریم وعکس العمل من به اون ازم راضیه و حالا اگه اشتباه کرده باشم چی ! حاج اقا امیدوارم متوجه منظورم شده باشید .لطفا برام توضیح بدیدچی کارکنم ؟چه طورمیشه که ازامتحان خدا حالا هرموقع که قراره تموم بشه یا تموم نشه سربلندبیرون بیام ،دعابکنم با نکنم ،اگه دعاکنم چی میشه ؟به هرجا ایمیل وپیام میدم کسی جوابمو نمیده کاشکی شما جوابمو خیلی قابل درک بدید . برام دعاکنید...دعاکنید
- [سایر] سلام حاج اقا.. اولا ممنون بابت پاسخی که بابت نامه اولم دادین ... راستش حاج اقا دوباره به کمکتون نیاز دارم... همون طوری که گفتم اون اقا اومد مشهد و همو دیدم...از نظر ظاهر و عقیدتی هم کاملا مثل هم بودیم ... راستش قصد این اقا جدایی بود ولی با دیدن من وحرفام نظرش عوض شد..ما خیلی راجب ازدواج و شدنش حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که میشه ولی سختی و مشکلات زیاد داره.... و زمانشم خوب.. شما گفتید ایشون تو رودربایستی مونده ولی خودش میگه نه... راستش از وقتی ایشون برگشتند زندگی برای جفتمون هدف دار و معنی دار شده و یا به قول خودش مسئولیتمون سنگین تر....حاج اقا اگه میشه از اینجا به بعد خصوصی باشه...ممنون ایشون 21 ساله وی ... یک اتاق کوچولو با امکانت اولیه... توکل و ایمان و تلاش باید داشت... راستش من هم 21 سالمه و دانشجو ام... حاج اقا خودتون میگید که موقعیت ازدواج از دست ندید..منم نمی خوام....می دونم خانواده من ایشون تایید می کنند چون مثل خودم و خودمون هستند و فردی نجیب و مذهبی... شاید بگید این شناخت سطحیه ولی حاج اقا خودتون گفتین نماز خوندن طرف و دعا خوندنشو ببنید...منم دیدم..ایشون نماز شب می خونند و مسجد هم زیاد میرند و قران هم الگوش می دونه...راستش نمی نوتم بگم کاملا مذهبی ولی مذهبیه...ایشون به قول خودش تو این خط نبوده ولی حالا که این اتفاق براش افتاده و این موقعیت پیش اومده مونده چی کار کنه و چطوری باهاش کنار بیاد...چطوری همه چیو جمع کنه.... حاج اقا به نظر من ایشون یکی از بهترین موقعیتایی که برام پیش اومده و ممکنه که دیگه پیش نیاد..به خاطر اینکه کاملا و جدا همونی هست که همیشه می خواستم و ازروم بوده و تمام کردار و رفتارمون شبیه هم هست...حتی نوع سختی هایی که کشیدیم...واسه همین تصمیمو گرفتم تا بهترین موردی که دارم برسم... حاج اقا من خودمو خوب می شناسم و خانوادمو و موقعیتمو...من شکر خدا فرد صبوری هستم در قبال مشکلاتی که تا حالا داشتم...ولی می دونم که هم چین موردی پیش نمی یاد برام... راستش شاید باورتون نشه ولی من ایشون هدیه خدا می دونم و تمامی لحظات ایشونو از خدا خواستم و توکلمو کردم...راستش به این نتیجه رسیدم هدیه خداست... راستش امروز از من خواست تا مشورت کنیم،مطالعه کنیم تا اولا ببینیم این کار میشه ..خوبه که بشه یا نه..به نفعمونه...راستش من مطمئنم که به نفعمه..چون در کنار کسی زندگی می کنم که دوسش دارم و همیشه منتظرش بودم و تمام کارهاش مثل خودمه...و اینکه چطوری میشه سریع تر بهم رسید..شرایط زودتر مهیا کرد..در رابطه با رابطمون قبل ازدواج..اسون تر شدن سختی هاش..کوتاه تر شدنش...و در واقع شدنش.. حاج اقا ما همو دوست داریم وهمو می خوایم..د. من به شخصه حاضرم هر گونه سختی تحمل کنم و می دونمم که سخته ..ولی چون معتقدم خدا باهامه و توکلم به اوست کممکون می کنه..این اقا همینو میگه..میگه خدا تو کاری که خودش گقته تنهامون نمی زاره...حاج اقا اینکه چطوری خانواده ها در جریان بزاریم؟؟؟؟بهشون بگیم؟؟؟؟؟؟؟؟راستش مشکل بزرگ ما الان مشکلات مالیه... راستش از شما مطمئن تر و بهتر پیدا نکردم...شما هم تجربتون زیاده و حتما مورد هایی مثل ما دیدید...و کمکشون کردید... حالا منم ازتون می خوام که بهمون کمک کنید .سختی هاشو قبول کردیم...1-.اینکه میشه یا نه؟؟؟ 2-چطوری راه شو بهتر و سریع تر فراهم کنیم.چطوری سختی ها تحمل کنیم..تلاشمون بیش تر کنیم....تا هم خدا راضی باشه و هم خودمون...تا به هدفمون که کماله و با ازدواج میسر تر میشه برسیم. 3-اصلا حاج اقا به نظر تون تو این شرایط الان همین حالا میشه یا نه؟؟؟؟؟من که امادگیشو دارم ولی ایشون فکر نکنم... 4-کسایی بودن مثل ما؟؟؟؟..چی کار کردند؟؟؟؟ .به دو تا جوون که فقط خدا دارند و دستاشون خالیه ولی همو دوست دارند و می دونند بهترینند برای هم و می دونند سختی پیش رو شونو کمک کنید....ممنون...واقعا..در ضمن محتاج دعا تونم هستیم...خیلی زیاد..ببخشید طولانی شد ولی جدا به کمکتون نیاز داریم..ایشالله با دعا تو حرم اقا جبران کنم....ممنون
- [سایر] الا بذکر الله تطمئن القلوب. با سلام و عرض ادب و خسته نباشید خدمت حاج آقای مرادی. نمی خوام زیاد وقت شریفتون رو بگیرم ، سر ِ یه دوراههیه بزرگم و به این امید که دری به روم باز کنین مزاحمتون شدم . 23 سال از خدای مهربونم عمر گرفتم. توی یه خونواده ی متدین و با ایمان بزرگ شدم . خونواده ای که سرمایشون مهر و محبت و عاطفه ایه که نسبت به همدیگه دارن و هر گز ، هرگز اونو از هم دریغ نمی کنن.نمی گم تمام عمرمو و نمی گم خیلی خوب و کامل ولی سعی کردم بیشتر وقتمو صرف عبادت همون خدایی بکنم که همیشه بهترینهاشو برام خواسته . و همیشه از بابت چیزایی که بهم داده ممنون دارش بودم و بابت چیزایی که از سر حکمتش نداده ، شکر گذارش . دو سال از تحصیلم توی دانشگاه میگذره.توی این 2 سال خیلی عوض شدم، سعی کردم هر روز خودمو بیشتر به خدا نزدیک کنم تا صداشو بشنوم، تا بتونم راهی رو که توش قدم گذاشتم به سر منزل مقصود برسونم. هیچ وقت چه توی این 2سال و چه قبل از اون به هیچ پسری هم صحبت نشدم ، نه اینکه موقعیتش برام پیش نیاد ، نه ، همیشه باورم بر این بوده که ارزش احساساتم خیلی بیشتر از این حرفاس که بخوام اونو بدم به دست کسی که معلوم نیست قدرش رو بدونه یا نه تا اینکه یکی از همکلاسی های پسرم نظرم به خودش جلب کرد ، من با وجود اینکه توی شهر کاملاً مذهبی و خونواده ی خیلی متدینی بزرگ شدم و لی کمتر پسری رو دیدم با این اعتقادات، پاک ، ساده ، با ایمان ، با خدا، سر به زیر .از طریق اون با مسجد و مراسم امام زمان انس گرفتم ، ازم نخواس که چادر بزنم ولی وقتی برام از خوبی های چادر گفت ، با عشق به بی بی فاطمه چادری شدم . اینقدر برام از ارزش زن گفت که حتی الان دیگه حاضر نیستم یک تار از موهام رو هم نا محرم ببینه حاج آقا منو دلبسته ی اعتقاداتش کرد. تا اینکه تقریباً یکسال پیش به من پیشنهاد ازدواج داد ، با تمام مشکلاتی که داشتیم . اون 1.5 از من کوچیکتره و خونوادش هم نسبت به خونواه ی من نسبتاً مذهبی تر. وقتی که خونوادش رو در جریان قرار داد تقریباً همه مخالفت کردن ، به خاطر اختلاف سن و .. ولی ما تصمیممون واسه ازدواج بر مبنای 2-3 سال آینده بود ، چون ایشون واقعاً الان شرایط ازدواج رو ندارن ، سربازی ، کار و .. ولی خدایی داره که وقتی بهش توکل میکنه هر چیزی رو که بخواد بهش میده و این برای من خیلی مهمه .این ایمانی که داره برام قابل ِ ستایشه . ارتباط زیادی با هم نداشتیم گاهی تلفنی به خاطر اینکه از حال همدیگه با خبر بشیم . و گاهی ایمیل. یه رابطه ی کاملاً سالم بر پایه ی اعتقادات دینیمون برای شناخت بیشتر همدیگه . ما حتی همدیگه رو با اسم کوچیک هم صدا نزدیم . یه بار هم تو چشمای همدیگه نگاه نکردیم . نیت ما از اول با همدیگه به خدا رسیدن بود . ولی اون همش میگه که از این ارتباط احساس گناه میکنه ، حاج آقا ما هیچ کاری نکردیم که حتی زمینه ای برای ارتکاب به گناه باشه . به من بگید کجای این رابطه گناهه؟ آیا گناه که انسان با انگیزه برای رسیدن به کسی که قلباً دوسِش داره تلاش کنه و به هدفش برسه؟ کجای قرآن نوشته شده اگه یکی رو دوس داشته باشی و برای رسیدن بهش تلاش کنی گناه کردی؟ تا اینکه چند روز پیش تماس گرفته و با بغض میگه که یه اتفاقی افتاده که باید همدیگه رو فراموش کنیم . هرچه اصرار میکنم که چی شده جواب نمیده و میگه نمیشه بگم.قسمم میده که بدون اینکه چیزی بپرسم فراموشش کنم. من میدونم ، میدونم که اون اگر خواستار جدایی شده فقط به خاطر خودمه . چون همیشه میگه که ارزش تو بیشتر از منه ... به نظر شما من باید چیکار کنم ؟ مگه 2سال حرف کمیه ؟ مگه احساس چیز بی ارزشیه؟ حاج آقا من نمی تونم . من توی عمرم هیچ کسی رو به اندازه ی ایشون دوس نداشتم . به خاطرش پا روی خیلی چیزا گذاشتم . تمام سختیها رو حاضرم به جون بخرم ولی بدونم اون در کنارمه . به نظرتون اگه اختلاف سن 1.5 خیلی مهمه پس چطور بی بی فاطمه ثمره ی یه ازدواج با اختلاف سن 25 ساله؟ اکثر جوابهایی رو که به پیامهای مشابه داده بودین مطالعه کردم . میدونم که شما هم بر این عقیده هستین که اختلاف سن ممکنه دردسر ساز بشه ولی حاج آقا وقتی یکی عاقله و منطقی چه فرقی میکنه کوچیکتر باشه یا بزرگتر ؟ وقتی دو نفر در کنار هم میتونن به آرامش برسن و در سایه ی آرامش به اوج کمال ، چرا اینقدر مسئله ی اختلاف سن باید مهم باشه؟ چرا خونواده ها این چیزا رو درک نمیکنن ؟ چرا به جای اینکه دست جوونا رو بگیرن و کمکشون کنن اینقدر سر هر مسئله ای بهانه میگیرن و مخالفت میکنن ؟ حاج آقا کمکم کنید. یا علی .
- [سایر] سلام خدمت حاج آقا شهابی برادر بزرگوار بنده امیدوارم حالتون خوب باشه. این نامه رو در حالی مینویسم که کم مونده اشکام دوباره در بیاد، بگذریم که کار من جز غصه و آه خوردن نیست. البته بر خلاف تصمیم قبلیم که میخواستم یه نامه پر از گله و شکایت از زمونه و بخت سیاه و سرنوشت بد اقبالم براتون بنویسم ، حالا تصمیمم عوض شده و میخوام واقع بینانه به زندگیم نگاه کنم ، زندگی ای که پر از اشتباه و گناه و راههای ناصواب گذران کردم. دیگه خودم خجالت میکشم به درگاه خدا رو کنم چه برسه که بخوام ازش گله و یا حتی درخواستی کنم. آره . من به خدا حق میدم که منو فراموش کنه، حتی به اندازه جلبکهای کف دریا برام ارزش قائل نشه. که ای کاش جلبک بودم ولی اینهمه آلوده به گناه نه. وقتی کلاهمو قاضی کردم و پرونده اعمالمو زیر و رو کردم ، نه نتها نقطه مثبتی پیدا نکردم ، دیدم پروندم انقدر سیاهه که خودم از روی خدا شرمنده شدم. میدونین کی فهمیدم ، وقتی 27 سالم شد و دیدم دیگه دعا تو زندگیم کارساز نیست. دیگه خدا صدامو نمیشنوه. اهمیتی براش ندارم، ازش خواستم منو به راه راست هدایت کنه، اگه دوستم داره ، خودش موقعیتهای گناه رو ازم دور کنه. ولی چه فایده دیگه دیر شده بود. انقدر طعم گناه برام شیرین بود که حتی توبه های بعد از گناهم دیگه فرمالیته بود. ده بار ، بیست بار، نه شاید بیش از صد بار این گناهو تکرار کردم و پشتش توبه. ولی این آخریا دیگه خودم از خودم خجالت کشیدم . ... میدونین ما گناه کارها، به خدا ، خدا رو دوست داریم . دوست نداریم ازمون دلگیر بشه ... ... این همه رو نوشتم در حالی که نمیدونم حوصله میکنین اینو بخونین یا نه؟ ای کاش بخونین. آدم وقتی یه جای از بدنش درد میگیره یا احساس بیماری میکنه ، میدونه و امیدواره که اگه پیش دکتر متخصص بره براش راه چاره میسازه ، یه نسخه میپیچه ، با یه کیسه دارو راهیش میکنه ، البته خود بیمارم میدونه که اگه دستور پزشک رعایت کنه حتما خوب میشه. من در حالی پیش شما اومدم که شدیداً احساس بیماری عقیدتی میکنم و روح و روانم آلوده به گناهه، عالم به این هستم که شما پزشک متخصص من هستین . نمیدونم شما تو حوزه بعد از اتمام دوره چیزی به عنوان قسم نامه دارین؟ شما هم پیش خودتون احساس مسئولیت میکنین که اگه یه دردمند پیشتون اومد اونو راهنماییش کنین؟ عاجزانه ازتون طلب راهنمایی میکنم. میخام اگه براتون ممکنه برام دعا کنین خدا دوباره توبه هامو قبول کنه. برام نگین که برو توکل کن به خدا، چون میدونم خدا باهام قهره. برام یه نسخه بنویسین. بگین چه کارایی بکنم و چه نکنم. تازگیها به فکر افتادم که برم حرم امام رضا مجاور بشم . برم بقیه عمرمو تهذیب نفس کنم. ولی میدونم که اونجا هم منو قبول نمیکنن. آخه خدمت امام و زائراشم لیاقت میخواد که من ندارم. بعضی وقتا به خودم میگم کاش مسیحی بودم و با اعتراف کردن پیش کشیشها احساس بخشودگی میکردم یا میرفتم کنج عزلت انتخاب میکردم و راهبه میشدم، ولی حیف میدونم که اینها همه دروغینه . ولی چه کنم خدای محمد (ص) و عیسی (ع) منو از درگاهش رونده. از خدای بزرگ میخوام حداقل این آرزو رو که شما جوابمو بدین برآورده بکنه
- [سایر] سلام خدا قوت پسری هستم حدود 22 سال مدتی پیش به خانمی علاقه مند شدم و به شدت خواهان ازدواج با ایشان بودم اما ایشان پس از چند بار قبول و رد کردن جواب منفی دادن. پس از گذشت مدتی از این قضیه دچار مشکات روحی و افسردگی شدم و جهت فرار از این قضیه تصمیم به ازدواج گرفتم که چند نفری پیشنهاد شد ولی هیچ علاقه ای به آنها نداشتم تا اینکه موردی خواهرم معرفی کردند و چون اکثر معیارهای مرا داشت قبول کردم در حالی که باز هم علاقه ای نداشتم و پیش خودم فکر کردم که با گذشت زمان علاقه مند می شوم چون می خواستم از اون وضعیت روحی در بیام اما با گذشت 4 ماه از عقدم هیچ علاقه ای ندارم در حالی که همسرم بسیار ابراز علاقه می کند و انصافا هم خیلی دختر خوبی است و از بسیاری جهات از آن مورد بهتر است. الان از لحاظ روحی خیلی داغونم از یک طرف خودم رو در مقابل همسرم مجرم می دونم و فکر می کنم که من به ایشون خیانت بزرگی کردم و از طرفی هم موندم که چه کار کنم من دوست داشتم عاشقانه زندگی کنم چون طعمش رو چشیده بودم اما با بچگی همه زندگیمو خراب کردم و حتی زندگی یه نفر دیگرو داغون کردم لطفا کمکم کنید اگر ممکنه پیام رو یه جوری خصوصی جواب بدین چون ممکنه خانومم ببینه اگر هم نمیشه که همین جوری. مچکرم . این توضیح رو هم بدم که من ضربه های روحی دیگه ای هم تو زندگیم خوردم که فشار اینها و نبودن کسی که منو راهنمایی کنه و عدم مشورت توسط خودم باعث این تصمیات شد. آقای مرادی یعنی میشه من هم از زندگی لذت ببرم خیلی دلم می خواد شرایط روحیم مساعد بشه تا به اهداف بزرگ زندگیم تا به هدف غائی خلقتم برسم. التماس دعا. یا علی مدد. خدانگهدار
- [سایر] سلام حاج آقای گرانقدر خواهش میکنم کمکم کنید جوابمو بدین موضوعی که میخوام بیان کنم رو جستجو کردم یه چیزائی پیدا کردم اما دقیقا همون چیزی نبود که الان براتون می نویسم – لطفا خصوصی باشه – ... 3- در محل کار قبلی ام با ایشان آشنا شدم اما هیچ رابطه ای حتی تلفنی و اس ام اسی با هم نداشتیم و نداریم(علاقه یکطرفه) ایشان نمی داند و شاید هم بداند و کتمان میکند. 4- تقریبا همه همکاران دخترم علاقه ای به ایشان داشتند و دارند و حتی ابراز می کردند اما من حتی به دوستان نزدیکم هم دراین رابطه چیزی نگفتم. 5- من تا به حال با هیچ پسری هیچ رابطه ای نداشتم حتی در حد اس ام اس. در رابطه با ایشون هم همینطور است فقط یک سلام و علیک معمولی اما شناخت کامل از ایشان دارم و علاقه ام بر این مبنا است. 6- شما در پیامهای مشابه فرمودین که به جای علاقه ی یکطرفه خواستگاران خود را جدی بگیرید اما من هیچ خواستگاری ندارم. اولین و آخرین خواستگارم در 21سالگی بود که به سرانجام نرسید. 7- دو سال و نیم است که دیگه این آقا رو ندیدم اما چون در رشته و کار خودش شناخته شده اس همیشه خبری ازشون می شنوم و علاقه ی دیگران رو نسبت بهش میشنوم و غصه میخورم. هیچ کاری از دستم برنمیاد فقط دعا و گریه والتماس به خدا!!! 8- آقای مرادی شما رو بخدا یه راهی جلوی پام بذارین من دیگه از این وضعیت خسته شدم از اینکه همیشه خواستم و به هیچ نتیجه ای نرسیدم از اینکه همیشه ناراحت بودم گریه کردم غصه خوردم مگه میشه 6 سال به درگاه خدا دعا کرد و هیچی! شما فرموده بودین: همه ی اینها توهمه . اما آقای مرادی من نمی تونم فراموشش کنم چون آدمم و احساس دارم. \" آنچه را که دوست داری بدست آور وگرنه مجبور میشوی آنچه را که دوست نداری تحمل کنی\" این جمله رو فاطمه از کرج گفته. نظر شما چیه؟ ببخشید وقتتون و گرفتم اما جوابهای شما مثل آب روی آتیش می مونه. کمکم کنید التماس دعا
- [سایر] سلام حاج اقا.. عزاداری ها مقبول حق وبه امید کمک بیشتر برای هدایت و راهنمایی همه.. نمی دونم تو یک دو دلی گیر کردم که تنها کسی که به فکرم رسید می تونه کمکم کنه شمایید..پس ازتون خواهش می کنم حداقل تا اواسط هقته اینده جوابمو بدید.. راستش حاج اقا من اهل مشهدم..درضمن خصوصی باشه پیام خیلی بهتره... من دختری 21 سالم.دانشجو از یک خانواده کاملا معمولی...و تقریبا مذهبی...یعنی سعی می کنم باشم... تقریبا 8 ماه که با اقا پسری اشنا شدم که این اشنایی از راه اینترنت بوده...اوایل فقط یک رابطه کاملا جدی اینترنتی تا تقریبا سه ماه پیش که کم کم زمینه مهر و علاقه این اقا در من به وجود اومد..راستی ایشون اهل کرجن و 21 ساله و دانشجو...و کاملا مذهبی... من خیلی به خودم فشار اوردم خیلی خواستم جلو احساسمو بگیرم خیلی ولی با ذفتار و عقایدی که از ایشون می دیدم و مسایلی که نا خداگاه بین ما پیش اومد مسئله این علاقه مطرح کردم و متوجه علاقه ایشون هم شدم...و 1 ماه که من و این اقا رابطه کاملا عاطفی و احساسی دارم..البته تنها وسیله ارتباطی ما smsو تلفن است... اقای مرادی می دونم می گید اشتباه است ...ما توی این سه ماه سه بار در استانه جدایی از هم قرار گرفتیم...که اونم همه به خواسته ایشون بوده چون دلایل مختلفی دارند از جمله نا محرمی،دور بودن،نارضایتی خدا و..... راستش من سر نمازام همیشه ایشون از خدا خواستم...راستش تو این یک ماه هم من و هم ایشون به این نتیجه ریسیدیم که طرف مقابل بهترین فرد برای ازدواج با طر ف دیگست...نمی دونم علاقه عجیبی در درونمون هست که نمی دونم عشقه یا نه... اقای مرادی ا ین اقا داره هفته اینده میاد مشهد و تنها هدف خودشو جدایی می دونه چون معتقد به هم نمی رسیم..ایشون زمان ازدواج خودشو 4 سال دیگه می دونه..بعد درس..سربازی...و.. راستش حاجاقا من مخالفم...من بهش می گم منتظرش می مونم...اره شما گفتید نباید بدون اطلاع خانواده ها منتظر موند...ولی من کسی که از نظر دینی،فکری،فرهتگی،خانوادگی کاملا شبیه خ.دمه چرا از دست بدم؟؟؟ راستش به نظر من برا ازدواج سه تا عامل اصلیه1-ایمان2-تقوا3-علاقه...و خب عوامل فرعی دیگه که تک تک می تونه موثر باشه ولی اگه این سه تا باشه همه اونها قابل تحمله..که نمی دونم خوشبختانه همه اینها در طرف مقابل من هست و ایشونم می گند اینها در من هست.. اقای مرادی رابطه ای که هدفش ازدواج باشه ایرادش چیه؟؟؟؟؟؟راستش از وقتی این اقا وارد زندگی من شده ایمانم قوی تر شده..کمتر سراغ گناه می رم... نمی دونم از نظر من این اقا هیچ ایرادی برا ازدواج با من نداره ..می دونم خانوادمم موافقت می کنند چون از نظر اونها همون سه عامل ملاکه.. اقای مرادی چی کار کنیم...چرا باید زندگی که می دونیم می تونیم با هم باشیم و بهترین هم باشه خراب کنیم؟؟؟؟؟ راستش به نظز من این اقا سخت می گیره...می دونم که این رابطه ها نمی شه زیاد روش حساب باز کرد... می دونم... ولی یک سوال اینه که چطور میشه سریع بهم رسید تا رابطه شرعی داشته باشیم...چطوری صبر کنیم تا همه چی فراهم بشه..چطوری از هم بگذریم در حالی که مطمئنیم برا هم بهترینیم..راستش اقای مرادی اینا احساس نیست...چون ما سه روز از هم دور بودیم و جفتمون از زندگی کار و درس افتادیم...همه زندگیمون خراب شد..اقای مرادی وقتی حس می کنیم مکمل زندگی همیم چرا باید از هم جدا شیم...راستش من خیلی دارم سعی می کنم این اقا قانع کنم که میشه به هم رسید..اره سخته..می دونم...ولی وقتی هدف مشخص باشه و تلاش کنیم به نظرتون ایرادی داره؟؟؟؟این اقا میگه تا کی اینطوری باشیم.تا کی؟.من می خوام ولی شرایطش نیست.. اقای مرادی من دختر و شرایط ازوواج دارم..این اقا میگن من می خوام فقط درس بخونم و تمرکز داشته باشم...نمی دونم چی کار کنم تا راضی بشه.چطوری بخوام ؟راستش حاج اقا من می دونم بدون این اقا هیچم وبهترین فرد برای منه...همش این سوال می پرسم چرا وقتی همو می خوام اینطوری جدا شیم؟؟؟؟؟؟؟.خواهشا منو راهنمایی کنید حداقل تا قبل از چهار شنبه هفته دیگه..ازتون می خوام برای رسیدنمون راه جلو پامون بزارید...ممنون...التماس دعا
- [سایر] سلام حاج آقای مرادی خسته نباشید. من یه جوون 23 ساله از شهر مقدس قم هستم. از سال 1383 تا 1385 به فکر کارو درس نبودم و دنبالش بودم ولی نبودم. ازسال 1385 رفتم سراغ درس تا اینکه سال 1386 وارد دانشگاه آزاد استان قم شدم. بنابه دلایلی که نصفش بی لیاقتی و احمقی و ... خودم و یک ذره شم مشغول بودنم در یک گروه جوون که کارهای بیهوده انجام می دادیم نه کارهای بد کارهای فرهنگی ولی ازدرس و زندگی ام افتادم و یک ذره شم به خاطر ضربه بود که در تعیین رشته در سال اول دبیرستان خوردم بود که من از چشم پدرومادرم می بینم نگذاشتند من رشته ای رو دوست داشتم برم به حرف دوست و رفقای پدرم بالاخره رفتم تجربی منی که اصلا تا دوم دبیرستان تجدید نمیاوردم به خاطر بی علاقگی به رشته ام دوم و سوم دبیرستان سه تا سه تا تجدید آوردم بعد از سه سال مجبورشون کردم با سختی برم کارودانش و کامپیوتر بخونم. سرتون رو دردنیارم خلاصه بعداز این همه سختی سال 1386 وارد دانشگاه شدم. به خاطر ضربه ای که گفتم از نظرروحی نمی تونستم درس بخونم دوست داشتما ولی هی می گفتم چقدرسخته نمی تونم و ازاین حرفها. در ترم اول آخراش به خاطر ضربه و احمقی خودم و نبودن مشاوره و دوست نزدیکی به غیر از خدا که بتونم راحت باهاش حرف بزنم یواشکی به دور از چشم خانوادم از دانشگاه اومدم بیرون الانم مثلا از دید اونها دارم درس می خونم البته دوباره رفتم دانشگاه سال 1388 ولی به خاطر اون ضربه دوباره ترکش کردم. حالاهم که سرعقل اومدم و می خوام بخونم دیگه از نظر قانونی هم اضافه خدمت دارم هم نمی تونم وارد دانشگاه بشم. چون کاردانیه و سه سال بیشتر اعتبار نداره. هنوزم خانوادم فکر می کنن که من دارم درس می خونم. موندم حاج آقا نمی دونم چه کار باید بکنم. چطوری از این مخمصه بیام بیرون. می خوام برم سربازی خانوادم می گن بگذار درست تموم بشه بعد برو می خوام ازدواج کنم ولی نه درسم نه سربازیم و نه کارم معلومه البته الان در یک شرکت مسافرتی مشغول کارم ولی این که تا آخرش نمی مونه. آخه دلم نمی آد به خانوادم بگم که من ترک تحصیل کردم چون خیلی برام زحمت کشیدن و چشم امیدشون به منه و می دونم اگه بهشون بگم حتما سکته می کنن. یه راهی جلوی پاهام بگذارید تابدون اینکه پدرو مادرم متوجه بشن من از این مخمصه بیرون بیام. دیگه آرزوی مرگ کردم. واقعا همه راههای جلوی من بسته است. از خدا فقط کمک خواستم و نه از خلقش ولی از وقتی که با شما آشنا شدم و با سایت شما گفتم بگذار از یه روانشناس روحانی بپرسم که چکار کنم. یه راهی جلوی پاهام بگذارید. باتشکر اسمم مستعاره اسم اصلیم چیز دیگست. خداحافظ.
- [سایر] سلام حاج آقا سال نو مبارک لطفا فقط خوتون مطالعه کنیدو اگر میشه سریع جواب بدهید من می خواستم با مشاور صحبت کنم ولی مشاور مطمئن یکی بیشتر نمیشناسم که تا خرداد وقت ندارن من هم با مشاوره با هر کسی میترسم که تازه گمراه بشم لطفا جواب بدید. ... و خودم هم تقریبا نسبت به بقیه دوستان مذهبی تر هستم تا امروز خاستگاران زیادی داشتم که بیشتر اونها به خاطر سخت گیری من در مسائل مذهبی رد شدن البته مسائل دیگه مثل ظاهر هم برام مهم بوده حدود یک ماه پیش از طریق چت با پسری 28ساله کارشناسی ارشدالکترونیک هستند و مادرشون دکترا روانشناسی و پدرشون دکتر مغز و اعصاب آشنا شدم که بر خلاف بقیه خاستگارهام تمام مواردی که مد نظر من بود رو داشت ( تحصیلات و ایمان و اخلاق )من اهل دوستی نبوده و نیستم اون هم قصدش ازدواج بود من هم از طریق تلفن ارتباط رو ادامه دادم و چون مطمئن بودم قصدش ازدواج و خواستگاری رسمی مادرم رو در جریان گذاشتم (البته ایشون نمیدونن که مادرم مطلع هستن )ولی چون ایشون اهل تهران بودند دیدار به زودی امکان پذیر نبود قرار شد هرکدوم یه فیلم کوتاه از خودمون ارسال کنیم همین اتفاق افتاد (البته فیلم من با حجاب کامل و فقط تبریک سال جدید بود)بعد از ارسال فیلم و عکس من راستش زیاد خوشم نیومد ولی گفتم اگر همه چیزهایی که گفتن درست و راست باشه شاید بشه این مورد رو در نظر نگرفت بعد از اون مورد من گفتم به نظر من در حد آشنایی لازم ما به قدرکافی صحبت کردیم بهتر بقیه موارد بمونه برای وقتیکه شما به طور رسمی اومدین ایشون شماره منزل ما رو داشتن من هم ادرس خانه و محل کار و شماره تلفن منزلشون رو داشتم که گفته بودم اگر با خانواده مطرح کردم برای تحقیقات بدن ایشون هم داد بعد از 2 روز که تماس قطع شد تماس گرفتن و با لحن دعوا چرا خودت تصمیم گرفتی ؟ چرا زنگ نزدی ؟ و....... نمیدنم چرا من هم قبول کردم که تماسها ادامه پیدا کنه ولی دچار شک شدم از اون زمان ایشون خیلی با اطمینان به اینده هرچی حرف مزدند من و تو خطاب میکردن ولی من می گفتم من مطمئن نیستم تا اینکه یک روز گفتم اگر جواب من منفی باشه شما چیکار می کنید ایشون تهدید کردن که من زنگ میزنم خونتون با برادرت صحبت می کنم و آبروت رو میبرم و تو از اول من و سر کار گذاشتی قصدت اذیت کردن بود و ... من گفتم نه ولی من حق انتخاب دارم شاید نتونم قبول کنم ایشون به تهدید ادامه داد راستش اول ترسیدم بعدا گفتم من که گناهی مرتکب نشدم که بترسم زنگ زدم گفتم اصالا جواب من منفی شما هم هر کاری میخواین بکنید من هم از دست شما شکایت می کنم اون موقع ماجرا عوض شد شروع به عذرخواهی کرد و گفت ببخشید من اشتباه کردم عصبی شدم همه اینکارا به خاطر اینکه تو رو از دست ندم و.... من قبول دارم عصبی هستم البته من قبلش هم فهمیده بودم از شنیدن نه عصبی میشن ولی قبول کرده بود با هم بریم پیش روانشناس تا مداوا کنه گفت من حتی سه سال پیش مادرم گفت بیا درمانت کنم قبول نکردم ولی حالا به خاطر تو پیش هرکسی که بگی حاضرم برم برای مداوا .الان من ارتباط تلفنی رو قطع کردم ولی مطمئن هستم از طریق مادر یا خواهرش برای خواستگاری رسمی اقدام میکنه نمیدونم کلا بی خیال این ماجرا بشم یا اینکه خواستگاری رو قبول کنم راستش اگر این موضوع عصبی شدن نبود به نظرم مورد خوبی یود ولی نمیدونم اصلا قابل درمان هست یا نه؟ مادرم میگن این آدم روانیه، نمیشه باهاش زندگی کرد ولی من دیدم وقتی عصبی نیستند همه چیز خوبه از نظرمذهبی هم نسبت به خیلی از همسن هاشون اطلاعات خوبی دارند و البته گفتن که رعایت هم میکنن به نظر شما من چیکار کنم ؟خواستگاری رو قبول کنم یا نه؟ از اینکه وقتتون رومیگذارید ممنون