سلام/ حوادث ناخوشایند دوران کودکی و نوجوانی ، آسیب های جدی در روح و روان انسان ایجاد می کنند که جبران و ترمیم آنها اگر نگوییم غیر ممکن ولی بسیار دشوار و زمان بر است. یکی از عواملی که می تواند چنین آسیب هایی را تا حدودی جبران کند اصلاح شیوه ی زندگی و ترمیم جنس نگاه به آینده است. در حال حاضر شما با مشکلاتی جدی روبرو هستید که برخی از آنها غیر قابل حل و برخی با عزمی راسخ ، قابل حل یا یا قابل تحملند. پیشنهاد می کنم در گام اول؛ فکری به حال اوضاع مالی و اقتصادی خود کنید و با مشورت و کمک خانواده، دوستان ، یا افراد نیکوکار در جستجوی منبع درآمدی باشید (البته کاری که در مراقبت از فرزندتان اختلال ایجاد نکند) بهبود شرایط اقتصادی، بخش قابل توجهی از آشفتگی های شما را برطرف می کند. بعد با کمک یک روان درمانگر مجرب یا یک روانکاو، وضعیت روحی خود را ترمیم کنید. کمی که اوضاع بهتر شد با خاطری آسوده تر با بازنگری گذشته (برای پرهیز از خطاهای احتمالی و نه مرور کردن خاطرات تلخ و سرزنش! و ناله) برای آینده و ایجاد تغییرات جدید برنامه ریزی کنید. روی آوردن به فعالیت های تازه مثل ورزش ، کارهای هنری ، ادامه تحصیل و ... برای همه و شما مفید است. ان شاءالله بتوانید در ابتدای جوانی ، زندگی جدید و موفقی را آغاز کنید. مطمئنا شیرینی موفقیت و لذت بردن از زندگی امروز ، طعم تلخ خاطرات گذشته را تا حد زیادی از بین می برد . از یاد خداوند مهربان و استمداد از او نیز غافل نباشید .
سلام جناب مرادی خسته نباشید... من نسبت به شما خیلی ارادت دارم و از سایت مفیدتان خیلی استفاده میکنم من تو زندگیم مشکلات زیادی داشتم و دارم نمیدونم چرا روی خوشی نمی بینم اگه اجازه بدید از اولش شروع میکنم ... ...خصوصی... ...به نظرتون تقصیر من چیه که اینمه باید زجر بکشم؟
سلام/ حوادث ناخوشایند دوران کودکی و نوجوانی ، آسیب های جدی در روح و روان انسان ایجاد می کنند که جبران و ترمیم آنها اگر نگوییم غیر ممکن ولی بسیار دشوار و زمان بر است.
یکی از عواملی که می تواند چنین آسیب هایی را تا حدودی جبران کند اصلاح شیوه ی زندگی و ترمیم جنس نگاه به آینده است.
در حال حاضر شما با مشکلاتی جدی روبرو هستید که برخی از آنها غیر قابل حل و برخی با عزمی راسخ ، قابل حل یا یا قابل تحملند.
پیشنهاد می کنم در گام اول؛ فکری به حال اوضاع مالی و اقتصادی خود کنید و با مشورت و کمک خانواده، دوستان ، یا افراد نیکوکار در جستجوی منبع درآمدی باشید (البته کاری که در مراقبت از فرزندتان اختلال ایجاد نکند)
بهبود شرایط اقتصادی، بخش قابل توجهی از آشفتگی های شما را برطرف می کند.
بعد با کمک یک روان درمانگر مجرب یا یک روانکاو، وضعیت روحی خود را ترمیم کنید.
کمی که اوضاع بهتر شد با خاطری آسوده تر با بازنگری گذشته (برای پرهیز از خطاهای احتمالی و نه مرور کردن خاطرات تلخ و سرزنش! و ناله) برای آینده و ایجاد تغییرات جدید برنامه ریزی کنید.
روی آوردن به فعالیت های تازه مثل ورزش ، کارهای هنری ، ادامه تحصیل و ... برای همه و شما مفید است.
ان شاءالله بتوانید در ابتدای جوانی ، زندگی جدید و موفقی را آغاز کنید.
مطمئنا شیرینی موفقیت و لذت بردن از زندگی امروز ، طعم تلخ خاطرات گذشته را تا حد زیادی از بین می برد .
از یاد خداوند مهربان و استمداد از او نیز غافل نباشید .
- [سایر] سلام آقای مرادی خسته نباشید من پسری هستم 21 ساله الان سال سوم یک رشته مهندسی میخونم یه مشکلی داشتم لطفا ...خصوصی ... درمونده شدم دلم مرده آرزوی مرگ میکنم... دیگه نمیدونم چیکار کنم خودم مرگ رو بهترین دوا واسش میدونم مگه چی میخواد بشه فوقش یه چند وقت جهنم واسه ی کارام باشم که میدونم از هر لحظه عذابش لذت میبرم چون با اون عذاب خدا منو میبخشه پس خوبه اما اما یه جون به سن من چطور میمیره مجبورم تحمل کنم این جهنمو که خودم ساختم دیگه دیگه دارم از غصه میمیرم عصبی شدم به هر بهانه ای دعوا رامیندازم میترسم عاقبت کلا از راه بدر شم نمیدونم تا کی این وضعیتو تحمل میکنم این مشکل من بود آقای مرادی نمیدونم راهی مونده که نرفته باشم اصلا کسی میشه مثل من تودنیا بدبخت باشه نمیدونم این آرزوی مرگ که بعضی وقتا میکنم کفره یا نه؟؟ راهی هست واسه من اگه هست منو راهنمایی کنید لطف کنید شعار ندین من واقعا همه راهها رو رفتم ولی نمیدونم چرا موفق نشدم و الان به این روز افتادم دیگه از این ماراتون دهشتناک خسته شدم این همه سال دیگه هیچ انرژی واسم نزاشته بعلاوه دیگه راهی نمونده .. خواهش میکنم اگه شما راه دیگه ای رو سراغ دارین منو در جریان بزارین ((تو سایت بزنید)) امیدم به خدا . خدا کمکت کنه یا حق
- [سایر] سلام آقای مرادی واقعا بهتون خسته نباشید میگم و خوشحالم در جمهوری اسلامی افرادی مثل شما پیدا میشن که به فکر مشکلات جوونا هستن. می بخشین من بی مقدمه می رم سر سوال و مشکلم. راستش این سوال یا مشکل ذهن منو خیلی به خودش مشغول کرده و گاهی وقتا میمونم چه جور جوابی بهش بدم و خودم رو راحت کنم. خصوصی.--- (... شرح مفصل که حذف شد...) به نظرشما با توجه به عرایض بالا و شرایط بنده . من چیکار کنم بهتره . ممنون میشم اگه جواب سوالم رو مفصل بدین . باز هم ازتون تشکر میکنم . .
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید من خیلی وقته که با خودم مشکل دارم،تقریبا از زمانی که دبیرستان می رفتم شروع کردم به ایراد گرفتن از خودم و همش دنبال عیبهام بودم تنها خصوصیت خوبی که از خودم سراغ داشتم صداقتم بود.همیشه فکر میکردم که همه از من بدشون میاد،راستش خودم هم خیلی محترمانه با خودم برخورد نمی کنم.خیلی خودمو زجر دادم تا دانشگاه قبول شدم نه اینکه از نظر ذهنی مشکلی داشته باشم نه هربار که می خواستم درس بخونم حواسم به یه چیزی پرت میشد یا دقیقا همون موقع به خودم گیر میدادم که :اگه اعتماد به نفسم بالا بود حتما بهتر درس میخوندم،یا خودمو با هم دوره ای هام مقایسه میکردم و این روند تا به امروز ادامه داشته بارها از این وضع خسته شدم و خواستم کاری کنم اما نتونستم به جای امید همیشه ناامیدی همراهم بوده کتابهای زیادی در زمینه روانشناسی دارم که حرف هیچکدوم رو گوش نمیدم هیچ امیدی به تغییرم ندارم ولی فکر میکنم اگه راهش رو پیدا کنم زندگیم از این رو به اون رو میشه. هر کاری که میخوام انجام بدم اونقدر تردید میکنم که یا انجامش نمیدم یا به اون خوبی که میخوام نمیتونم،بعضی وقتها هم همش به دنبال موانع میگردم و بهونه میارم .خیلی دوست دارم تغییر کنم اما اصلا نمیدونم چطوری فقط عیبهامو میدونم اما هیچ کاری نمی کنم.هر بار که حرف میزنم خانوادم میگن انرژی منفی میدی.حس میکنم دچار سستی و بی ارادگی شدم حس میکنم افسردگی گرفتم کمکم کنید
- [سایر] سلام امروز که برنامه تونو دیدم از حرفاتون خوشم اومد. من از اون ادمام که هرچی به عیدنزدیک میشیم مضطربتر میشم هر شب که میخابم ارزو میکنم دیگه بلند نشم.از نفس کشیدن خسته شدم.با گریه میخابم و باگریه بیدار میشم فقط بخاطر ینفر.خیلی دوسش دارم. تو دوست داشتن هیچی واسش کم نزاشتم.4روز پیش بهم گفت یکی توزندگیم هست شاید فکرکنین ازاون دوستیای خیابونیه.نمیدونم......اننقدر دوست داشتن تو این زمونه دروغ شده که آدم جرئت نداره بگه خواهشا این دوس داشتن منوباور کنین و کمکم کنین.از نصیحت خوشم نمیاد.اینکه این کارا خوب نیست و فایده نداره.گوشم پره بخدا میدونم دروغ میگه که کسی رو داره چون دفه اولش نیس اینم میدونم که دوسم داره یه مشکلم دارم یه ماه پیش گفت که میام خواسگاریت حتی وقتی با مامانش حرف میزد حرفاشو شنیدم میگن خانواده ما خیلی بالاتر از اوناس خانواده من فرهنگی ان مامان بابام معلم اونارم شغل ازادن ندونستم چی بگم بهش. اصلا نمیدونم چه مرگمه خسته شدم به هیچی جز اون نمی تونم فکر کنم این دفه من ازش خدافظی کردم غرورممم اجازه نمیده دیگه بهش زنگ بزنم خودشم فقط دوروز یبار یه پیامی میده چی کنم من با این زندگی؟؟؟؟؟؟؟؟ اون ادرس ایمیل هم ایدیمه نمیدونم واسه چی میخاین اگه مممکنه تو همین سایت جوابمو بدین
- [سایر] اول سلام سلام به کسی که وقت با ارزشش بدون چشمداشتی به مردم اختصاص میده ، ازتون مچکرم , همین (چون کار دیگه ای ازم بر نمیاد ،جز دعا ) آقای مرادی نمی دونم از کجا شروع کنم راستش حرف زیاد اما سخت ایجازش. شاید با شروع کردن به خوندن مطلبم با خودتون بگید بازم همون حرفهای همیشگی ، نوشته های کسایی که بازم باید براشون جناب سروانُ لینک کنم اما من فکر میکنم ایندفعه فرق میکنه ، من همه ی اون حرفها رو از قبل باور داشتم و دارم. من دانشجوی سال اول مکانیک تو دانشگاه سراسریم و تازه 20 سالم و با توجه به موفقیت هایی که داشتم و خواهم داشت مطمئنا ﺁینده بسیار خوبی دارم. بگذارید برم سر اصل مطلب یکی از دخترهای فامیل ، البته دور ، که من فقط سالی یکی دو بار می بینمش ، دو سال از خودم کوچیکتر و واقعا از خیلی جهات نمونه است ضمنا ایشون تازه امسال کنکور دارن. دو یا سه سال پیش که تو اوج احساسات بودم این حس بهم دست داد(نمی خوام بگم عشق شاید زمینه ی عاشق شدن) خودمم دقیق نمی دونم که انتخابش کردم یا انتخاب شد . اولش خودم مسخره می کردم که خجالت نمیکشی ، عاشق چشم و ابروی ......... منتظر زوالش بودم اما با فرازش روبرو شدم ، گفتم چون ازش فرار میکنم شاید داره دنبالم میاد باید بایستم وبررسیش کنم شاید این جوری به مرور زمان نواقصی پیدا بشه و بعد از ذهنم پاک بشه ، اما نشد. 1- ﺁقای مرادی اولین چیزی که واقعا منو زجر میده اینه که نمیدونم واقعا می تونم دوستش داشته باشم یا نه یعنی این علاقه ای که انکارش میکنم آیا درست؟ اون دختر خوبیه اما موضوع اینه که ما به درد هم میخوریم یا نه؟ جواب این سوالها فقط پیش خودش ، چطوری می تونم اینها رو بفهمم؟ 2- من اصلا عجله ای برای ازدواج ندارم چون میدونم تا چند سال دیگه هنوز آمادگی شو ندارم ، اما اگه به خاطر تعلل من دیگه کار از کار بگذره و خیلی دیر بشه چی؟ کاری نمیشه کرد؟ 3. ﺁیا من باید صبر کنم تا به سن بالاتری برسم و از لحاظ فکری و مالی وضعیت بهتری پیدا کنم ، بعد دست به کاری بزنم؟ اگر جوابتان بله است بگویید چند سال؟ ببیند من اگر به طرفم مطمئن شوم(مطمئن از نظر تشابه ارزشها)حتما راه حل های بهتری پیش رویم است ، اما چه جوری؟ [4.] خواهش میکنم نگید پسرم الان به فکر درس ومشقت باش ، این افکار اصلا به مسایل دیگه ی زندگیم ضربه ای نزده و توشون مشکلی ندارم ، اما خب همین چند سال خیلی از لحاظ روحی ﺁسیب دیدم ، یه جوری تو برزخ بودن. لطفا کمک کنید.
- [سایر] سلام آقای مرادی نمیدونم چه جوری برنامه ریزی میکید که میتونید جواب این همه پیام را بدید شاید تو 24ساعت 18ساعتش را به مطالعه، جواب دادن به پیام ها و...می پردازید ...منم می خوام مثل شما بشم هر وقت برنامه ریزی میکنم یه روز بیشتر دوام نمیارم دوباره مثل اول ...خیلی میخوابم. نسبت به دوستام شاید خوب باشم از نظر مطالعه،وقت تلف کردن توکوچه و موبایل و بولوتوز و... بهتر از بعضی از دوستام عمل کردم ولی باز هم از خودم راضی نیستم ..میخوام بهتر باشم ..چون بیشتر به کسایی مثل شما و امثال شما و دوستانم که بهتر از من هستند فکر می کنم...چی کار کنم یه راه حل به من بدید تورو خدا نگید برو پیش روانشناس من شما را قبول دارم میدونم که جوابش را می دونید...((خدا به شما و خانواده سلامتی وطول عمر با عزت عنایت فرماید..))باتشکر 1-راستی مردم ایران سلام کی شروع میشه 2- چه جوری میشه سوال رو سایت نباشه فقط جواب نمایش داده بشه با اسم مستعار سوال کننده 19ساله ازکاشان
- [سایر] سلام و خسته نباشید از همان اوایل عقد شوهرم به من می گفت که من یکسره غر می زنم. الان 7 ماه است که ازدواج کردیم ولی هنگامی که چیزی از او می خواهم یا درددلی می کنم او عصبانی می شود و می گوید که من غر می زنم از طرفی او نسبتا آدم بی خیالی است و کارهارا جدی نمی گیرد. و کارهایی را که برای من مهم است را با بیخیالی یا انجام نمی دهد یا سرسری انجام می دهد . من انتظاراتی ازش دارم که بهش گفتم و اون انجامشون نمی ده یا اگه دوباره یاداوری کنم می گه داری غر می زنی. از طرفی شغل ما طوری شده که هر 2-3 روز یک بار همدیگرو می بینیم و من واقعا برام این مدل زندگی خسته کننده شده و هرچقدر به کارفرمای خودم می گم هیچ فایده ای نداره چون نیرو ندارن مچبورم که شیفتای زیادی بدم که واقعا خسته ام کرده.هر ماه 3-4 روز مرخصی داریم که می ریم شهرستان خونه مادر شوهرم اما اونجا هم من خیلی حرص می خورم چون زبانشون کردیه و من اصلا بلد نیستم و نمی فهمم و اونجا خیلی احساس تنهایی شدیدی می کنم. بعد برمی گردیم و دوباره باید شیفتای پشت سر هم بدم و باز نمیبینمش و تنها میشم. خودم احساس می کنم بخاطر شرایط کاری سختی که دارم و فرصت خیلی کمی که خونه ام و شوهرمو کم میبینم انقد حساس شدم. اما نمی تونم هیچکدومشو رفع کنم. این مشکلات کم کم پیش اومد اولا شوهرم صبرو حوصلش بیشتر بود بیشتر حواسش بهم بود. اما با اینکه الان میگه بیشتر از قبل دوسم داره ولی من با این همه اعصاب خوردی از هیچی لذت نمی برم. راستش فک کنم حسودی می کنم. آخه وقتی اون وقتای بیکاری کمی هم که داره با دوستاش می گذرونه و من سرکارم خیلی حالم گرفته می شه. یا وقتای کمی که باهم داریم هم تقریبا دوستاش میان خونه ما. احساس می کنم از زندگی یکنواختی که باهم داریم خسته شده و دنبال تنوعیه. شایدم تقصیر منه. نمی دونم من خیلی دوسش دارم و روی روابط اون با دیگران حساس شدم. دلم می خواد وقت کمی که داریم رو با هم بگذرونیم و کسی نباشه اگه راه حلی به نظرتون می رسه بهم بگین البته من تقریبا همه اینارو بهش گ فتم و هر سری می گه که جبر ان می کنم. ولی کم توجهی بعدی که ازش می بینم آتیش می گیرم خیلی عصبانی می شم. نمی دونم مشکلمون چیه
- [سایر] با سلام و عرض خسته نباشید. من چند تا مشکل دارم که با اجازتون همه رو اینجا مطرح می کنم. من یه دوستی دارم که خیلی باهاش صمیمی هستم. ولی یکی از مشکلات من با اون کم توجهی اون نسبت به منه. البته خیلی مواقع هم فکر اینکه دوستی اون با من به خاطر منافع خودشه منو آزار میده. چند بار هم به فکر تموم کردن دوستیمون افتادم ولی چون خیلی دوسش دارم نتونستم. چند بار هم باهاش صحبت کردم ولی دوباره همون کارهاشو تکرار کرد. خواهش می کنم کمکم کنید. مشکل بعدی من مربوط به درسم میشه. من تو دوران مدرسه درسم خیلی عالی بود و مدرک دیپلمم رو با معدل 17 گرفتم. ولی تو دانشگاه درسم خیلی افت کرد به طوری که معدل کاردانیم 13 شد. و الانم امیدی به قبول شدن واسه کارشناسی ندارم. مشکل بعدی من اینه که همش فکر می کنم اگه یه جا برم استخدام بشم واسه کار نمی تونم موفق بشم(رشته من حسابداریه). و همش فکر شکست تو سرمه. حتی فکر می کنم تو ازدواجم هم موفق نمیشم. فکر شکست همیشه باهامه. و اینکه من قبلا به راحتی با همه ارتباط بر قرار میکردم. ولی الان به سختی می تونم با دیگران ارتباط برقرار کنم. و همش تو خودمم. میدونم بیشتر اینا به شاخه شما مربوط نمیشه ولی اگر کمکم کنید ممنون میشم. این مشکلات خیلی منو درگیر خودش کرده به طوری که احساس میکنم از زندگیم موندم. پیشاپیش از کمکتون ممنون
- [سایر] خواهش میکنم خصوصی سلام 3 سال پیش با دختری آشنا شدم مذهبی و چیذری و ولایتی. گریه کن امام حسینه. به اصرارش با دانشگاه رفتیم مشهد.نظر لطف امام رضا شامل حال من شد و منی که بی نماز و بی حجاب و بی معرفت بودم شدم نمک خورده ی آقا و دلم جا موند همون جا. دو سال با هم بودیم.برام خیلی مقدس بود.آدم پاک و با خدایی که دیدن و نشستن با او من تشنه رو به یاد خدا میانداخت. خیلی بهم نزدیک شدیم.واقعا آسمونی دوستش داشتم. سختی هایی که به خاطر تغییراتم تو خانواده میکشیدم به اصرار خودش بهش منتقل میشد . می خواست خیلی بهم نزدیک باشیم .از لحظه لحظه ی زندگیم میخواست با خبر باشه. کارمون به روزی 30 تا اس ام اس رسیده بود.اگه جواب نمیدادم گله میکرد که تو جواب محبت منو نمیدی. برات مهم نیستم. به هر کس هم که به من نزدیک بود حسودی میکرد. تا اینکه محرم پارسال من که تازه عزادار حسین (ع) شده بودم اصلا متوجه او نبودم تو این ایام.و اون به خاطر همین نبودن من تصمیم گرفت که بره .دیگه با من نباشه. گفت که از مشکلات من خسته شده.هر چی التماسش کردم که دوستی پاکمون و عقد خواهریمون رو نشکن و نرو گوش نکرد.ارتباطش رو به کل با من قطع کرد. کلی هم توهین و.. به تازگی هم با یکی از همکاراش تو مدرسه یه همچین ارتباطی برقرار کرده بود. رفت.و حالا بعد از یک سال برگشته.بدون هیچ عذر خواهی یه سری دلیل واسه رفتنش نوشته و میگه میخوام برگردم.خیلی درمانده شدم.من به خاطر اعتقاداتش خیلی دوستش دارم.ولی نمیدونم آیا باید دوباره باهاش دوستی آغاز کنم یا نه.اگه آره تا چه حد؟ تا کجا یک ارتباط مورد تایید اسلامه.آقای مرادی من واقعا مستاصل شدم .خواهش میکنم کمکم کنید. خصوصی خواهش میکنم.
- [سایر] ا عرض سلام و خسته نباشید خدمت حاج آقامرادی 1-من دختری 21 ساله دانشجوی رشته کامپیوتر از شیراز هستم. 2-خواستگاری دارم 27 ساله از ...(یکی از شهرستانهای استان ...) که عموی دوستم میشه خانواده دار هستند و پسر خوبی به نظر میرسه دیپلم داره و شغلش هم آزاد هست 3-مراحل خواستگاری 3 جلسه طول کشید ودر 2 جلسه اخر با هم صحبت کردیم 4-اما حاج آقا من نمیتونم راجع بهش نظر قطعی بدم نه میتونم جواب مثبت بدم نه منفی البته میزان رضایتم بیشتر از نارضایتیم هست 5-تا یکی دو هفته دیگه باید جواب نهایی رو بدم 6-حاج آقا من همیشه دوست داشتم کسی که منو میخواد اگر یکبار بهش نه گفتم ول نکنه بره دلم میخواد بدونم چقدر براش ارزش دارم؟حاضر هست یکبار دیگه ازم خواستگاری کنه یا نه؟حالا هم قصدم اینه که به ایشون جواب منفی بدم ببینم مجددا ازم خواستگاری میکنه یا نه ؟ برای چیزی که میخواد تلاش میکنه یا نه ؟اصلا واقعا منو میخواد یا فقط اومده که یه زنی گرفته باشه؟ و اگه من نشدم عیب نداره یکی دیگه؟ 7- حالا سوالم از شما اینه که به نظرتون اینجور امتحان کردن درسته یا نه ؟ با توجه به این که اونا مال یه شهر دیگه هستن و باید خیلی سفت و سخت امتحان شن.به قول حافظ شیراز که میگه: در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن کس عیار زر خالص نشناسد چو محک حاج آقا یه تفال به حافظ زدم همین غزل که یه بیتشو واستون نوشتم اومد البته میدونم آدم آیندشو دسته فال نمیده ولی خوب فال آدمو یه دل تر میکنه گاهی میگم اگر برگشت که جواب مثبت رو بهش میدم ولی اگر برنگشت چیزی از دست نخواهم داد بازم موقعیت های خوب یا شاید بهتر برام میادتازه اگر واقعا قسمتم با ایشون باشه هیچ چیز جلوی این ازدواجو نمیتونه بگیره و اون دوباره میاد من خیلی به قسمت تو ازدواج اعتقاد دارم 8-حاج آقا واقعا نمیدونم چیکار کنم راهنماییم کنید و اگر جایی دارم اشتباه میکنم بهم بگید درک میکنم که سرتون خیلی شلوغه باور کنید من سعی کردم همیشه تو سایت جستجو کنم و کمتر مزاحم وقت شما بشم و جواب سوالاتم رو هم با جستجو کردن میگیرم ولی لطفا اینو جواب بدید اگر قابل جواب دادن هم نیست حداقل یه جواب بدید که من بفهمم درست تو سایت عضو شدم لطفا اگر جواب دادید شهر محل سکونت آقا پسر رو نقطه چین کنید وقتتون رو خیلی گرفتم شرمنده- سایت فوق العاده ای دارید من که هر وقت میرم تو سایت زودتر از یکی دو ساعت نمیتونم بیرون بیام از بس که جالب و خوب هست-سپاسگذارم موفق باشید