سلام/ دخترم تسلیت می گم و از این متن میشه فهمید که هنوز در شوک هستی و شرایط دشوار و تلخی را می گذرانید. ما را هم در غم خودت شریک بدان. در روایات ما آمده به میزان بزرگی مصیبت، خدای مهربان صبر بر شما نازل می کند و ببینید الان که "تکلیف" شما صبر است با آرامش بدان که خدا "وسع" آن را داده؛ لایُکلف الله نفسا الا وسعها دخترم دلتنگی شما دو ماه بعد از فوت همسرتون کاملا طبیعیه، نگران نباش و اگر راحت سوگواری کنی از این مرحله عبور خواهی کرد. اما این ترس و نگرانی های شدید، نه اینها طبیعی نیست! و جای سوال است. 1. چرا خدا دعاهاتون رو قبول نکنه؟ و یا چرا بری جهنم؟ بر چه مبنایی و چه قانونی؟ و اساساً چرا احساس گناه می کنی؟ 2. چرا همسرتون بگه ناامیدش کردی؟ 3. چرا باید فکر کنی که آدم بدی هستی؟ 4. یادداشت بند ناف را خوانده ای؟ شما باید گام به گام برای ادامه زندگی شاد و با نشاط، بدون عذاب وجدان و بدون احساسِ گناهِ نابجا تلاش کنید و به خدا پناه ببری از خو گرفتن به غم(قال رسول الله ص :تعوذوا بالله من حب الحزن) دخترم امام حسین علیه السلام در آخرین گفتگویش با دخترش سکینه علیها سلام صحبت کردند و به او امید دادند ؛که دخترم زندگی ادامه داره و تو بعد از این روزها زندگی خوبی را برای خودت می سازی و... شما هم برای زندگی بهترت مصمم تلاش کن و بدان که در آینده -نه چندان دور- ازدواج و مادر شدن برای امثال تو اصلا بد نیست و اصلا زشت نیست و خیانت نیست و هیچ چیزی از ارزشهای تو کم نمی کند (و اعتقاد ازدواج نکردن افراد بعد از فوت همسرشان مبتنی بر باورهای اسلامی نیست!) ))) پیام مرتبط با فوت همسر(+ اینجا)
سلام اقای مرادی.دختری 18 ساله هستم.یک سال و نیمه که ازدواج کردم و امروز دقیقا 2 ماهه که همسرم به طور ناگهانی و بی دلیل فوت شدن.من شوهرم رو خیلی دوست دارم و خیلی دلتنگشم.هر لحظه به یادشم و نگران.تمام مدت در حال دعا و قران و نماز خوندن هستم اما میترسم هیچ کدومشو خدا ازم قبول نکنه.همش گریه میکنم از قیامت میترسم.نکنه بمیرم برم جهنم و دیگه همسرمو نبینم؟ نکنه بگه نا امیدم کردی؟ اون خیلی با ایمان و مهربون و صبور بود. به نظرتون چرا این بلا سرم اومد؟ من ادم بدیم؟پارسال این موقع تو مسجد الحرام بودیم ولی امسال... تو رو خدا کمکم کنید.نگران عاقبتم هستم.از تنهایی میترسم.همسرم منو یادش نمیره؟
سلام/ دخترم تسلیت می گم و از این متن میشه فهمید که هنوز در شوک هستی و شرایط دشوار و تلخی را می گذرانید. ما را هم در غم خودت شریک بدان. در روایات ما آمده به میزان بزرگی مصیبت، خدای مهربان صبر بر شما نازل می کند و ببینید الان که "تکلیف" شما صبر است با آرامش بدان که خدا "وسع" آن را داده؛ لایُکلف الله نفسا الا وسعها
دخترم دلتنگی شما دو ماه بعد از فوت همسرتون کاملا طبیعیه، نگران نباش و اگر راحت سوگواری کنی از این مرحله عبور خواهی کرد. اما این ترس و نگرانی های شدید، نه اینها طبیعی نیست! و جای سوال است.
1. چرا خدا دعاهاتون رو قبول نکنه؟ و یا چرا بری جهنم؟ بر چه مبنایی و چه قانونی؟ و اساساً چرا احساس گناه می کنی؟ 2. چرا همسرتون بگه ناامیدش کردی؟ 3. چرا باید فکر کنی که آدم بدی هستی؟ 4. یادداشت بند ناف را خوانده ای؟
شما باید گام به گام برای ادامه زندگی شاد و با نشاط، بدون عذاب وجدان و بدون احساسِ گناهِ نابجا تلاش کنید و به خدا پناه ببری از خو گرفتن به غم(قال رسول الله ص :تعوذوا بالله من حب الحزن) دخترم امام حسین علیه السلام در آخرین گفتگویش با دخترش سکینه علیها سلام صحبت کردند و به او امید دادند ؛که دخترم زندگی ادامه داره و تو بعد از این روزها زندگی خوبی را برای خودت می سازی و... شما هم برای زندگی بهترت مصمم تلاش کن و بدان که در آینده -نه چندان دور- ازدواج و مادر شدن برای امثال تو اصلا بد نیست و اصلا زشت نیست و خیانت نیست و هیچ چیزی از ارزشهای تو کم نمی کند (و اعتقاد ازدواج نکردن افراد بعد از فوت همسرشان مبتنی بر باورهای اسلامی نیست!)
))) پیام مرتبط با فوت همسر(+ اینجا)
- [سایر] سلام ، یه سوالی داشتم من دو تا خصوصیت دارم که من رو خیلی می ترسونه، پیش روانشناس رفتم و از بعضی هم سوال کردم ولی جوابی نتونستن بدن. چند وقتیه که خودمو بسته بودم به دعا و ذکر و توسل، که شما دیروز در سخنرانی ای که ازتون پخش شد چنین چیزی رو گفتید دعا کردن به تنهایی کافی نیست تصمیم و فکر کردن مهمتره ، تصمیم گرفتن از خودتون بپرسم ، من اول خیلی بدخلقم و بعد هم خیلی بی رحمم. البته بی رحمی فقط در مورد اتفاقاتی که برای آدم ها می افته می خواد آسیب باشه یا مرگشون. هیچ کدوم من رو به گریه نمی اندازه هیچ وقت احساس \"فراق\" یا \"غم دوری\" که در دیگرون هست رو درک نمی کنم، مسلما دلیلش نوع تربیتمه. خانواده ی من سال هاست که با هیچ کسی رفت و آمد نداره به دلیل بدخلقی پدرم. کسی دوست نداره بیاد خونه ی ما ، دوران کودکیم هم به ندرت میومدن ولی اونم خیلی ساله که قطع شده، من هم هیچ وقت نمی تونستم دوستامو بیارم خونه، انقدر بد رفتار می کردن باهاشون که ترجیح می دادم نبینن تا آبروم حفظ شه. دلیل بدرفتاریم اینه که الگویی غیر از یه پدر فحاش بدرفتار نداشتم.و از طرف دیگه مادرم چندان فرقی با یه سنگ نداره.مادر خودشم اینطوری بوده. از بچگیم فکر می کردم که من اینطوری نیستم یه روز که بزرگ شدم فحش نمی دم با همه هم مهربون میشم ولی نشد، ولی الان که 26 سالمه هم فحش می دم هم حوصله ی دیگرون رو ندارم هم محبت کردن بقیه برام مسخره اس. یعنی چیزی به اسم دوست داشتن برام مفهوم ماهوی نداره، یه خصوصیت دیگه هم اکتساب کردم، من دو تا خواهر برادر بزرگتر از خودم دارم با فاصله سنی 11 و 13 سال، به همین دلیل من همیشه تنها بودم زمانی که من نیاز به هم بازی داشتم اونها جوون بودن و روحیاتشون با من فرق داشت دوستی هم نداشتم هیچ وقت، خارج از مدرسه هم که هیچ وقت جایی نمی گذاشتن برم، بنابراین 1- حرف زدن یاد نگرفتم 2- عادت کردم به تنهایی. دوران نوجوانیم خیلی دوست داشتم به ارتباط برقرار کردن با دیگران مسلمه که چون اولین تجربه های من بود خیلی ناشی بودم و به همین دلیل تقریبا همه بعد از یکی دوبار ازم زده می شدن ولی امید داشتم که درست بشه رفتارم. اما الان گرچه تا حدی می دونم چطور باید با دیگران رفتار کنم اما دیگه حوصله ندارم، در تنهایی راحتم. نمی خوام با دیگرون باشم در حالی که این خصوصیت برای سن من اشتباهه. چیزی که من رو می ترسونه اینه که من نمی تونم برای خدا و پیغمبر هم گریه کنم. موقع زیارت عاشورا یا دعا خوندن. اون اوایلی که تازه آشنا شده بودم حدود 6 سال پیش می تونستم، فکر می کردم آدم بدیم به خاطر گناهام گریه می کردم و فکر می کردم اونها آدم های خوبی بودن به خاطر مصیبت هاشون گریه می کردم ولی بعد که دیدم همه ی گریه هام باعث نشد عذاب وجدان ناشی از گناهام کم بشه ، و یا اینکه فهمیدم اماما جاشون راحته زندگیشون هم از نظر ما سخت بوده برای خودشون نه، گریه ام از بین رفت. خصوصیات منافقین رو می خونم می بینم همه اش رو دارم، به خودم نگاه می کنم می بینم از اول به ندرت خوبی دیده باشم، خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که منم مصداق اون حدیثم که یه صدایی همه شنیدن پیامبر گفت سنگی بود که هفتاد سال درحال سقوط بود الان به ته جهنم رسید بعد خبر آوردن یکی مرده. در سنگ بودنم شکی نیست و در جهنم بودنم هم. البته می دونم که ناامیدی از شیطانه ولی امیدواریم 26 ساله ام جواب نداده . چطور می تونم بفهمم که اشکال زندگی بی مفهوم و غیرعادیم کجاست؟
- [سایر] سلام حاج آقا .من 19 سالمه و دانشجوی رشته داروسازی هستم .چند تاعبارت رو جستجو کردم درمورد سوالم ولی هیچ نتیجه ای به دست نیومد.شاید سوال من یه سوال تازه باشه و کسی از شما درموردش نپرسیده باشه . حدود 5 سال پیش دچار یه بیماری شدم که به احتمال خیلی زیاد ژنتیکی هستش .نمیدونم اسمش به گوش شما خورده یا نه ،دیستروفی عضلانی که انواع مختلف و علایم مختلفی هم داره علایمی که در من ایجاد کرد مهمترینش ضعف درراه رفتن وحرکت وکاهش قدرت جسمی بود ،زود خسته میشم ،از پس بعضی کارام به تنهایی برنمیام ، حالا بیماریم متوقف شده اگه پیشرفت میکرد شاید دیگه اصلا نمی تونستم راه برم .خودتون که خبر دارید شرایط خیلی از دانشگاهها برای افرادی که سلامتی کامل ندارند مناسب نیست.پله تا دلتون بخواد تو دانشگاه هست وآسانسور اکثراوقات یه رویای دست نیافتنی برای امثال منه .گاهی امتحانا طبقه ی سومه ، اسانسور نیست یا خرابه .فکرشو بکنید وقتی پاهات یاری نمی کنن، وقتی میرسی بالا اول خوشحال میشی فکر میکنی اورست رو فتح کردی بعد میبینی پاهات داره میلرزه وحالا باید بشینی سر امتحان و با سوالای عجیب و غریب سروکله بزنی . خیلی دوست دارم نماز جماعت دانشگاه شرکت کنم اما رو زمین برام سخته نماز خوندن . تا نماز خونه هم یه مقداری راه هست که راهش کمه ولی برا من سخته .اگه اتوبوس هم باشه من نمیتونم استفاده کنم چون پله اش خیلی بلنده. تو تمام سال های دبیرستانم هم مشکلاتی داشتم .می دونید سخته که هم سن وسالات پله ها رو دوتا یکی برن بالا ولی تو همش تو فکر این هستی که یعنی این جایی که دارم میرم پله داره یا نه ،سریالاییه یا سرازیری و وو. اینا درد ودل بود حالا حرف اصلیم .خدا تو تمام این سالها به طور ویژه هوای منو داشت منم برای هرچیز وهرلحظه ازش کمک میخوام ،جایی تنهام نذاشت ،کمکم کرد تو کنکور وکلا همه لحظه های زندگیم وتوی ان پله ها .تو این سالها من معنای توکل رو به طور واقعی فهمیدم .سعی کردم هرگز به خدا نگم چراوهمیشه شاکر خداوند باشم . سعی کردم همیشه بگم خدایا راضی ام به رضای تو .هیچ وقت دعا نکردم که خوب بشم .یه جایی خوندم که خدایا به داده ونداده و گرفته ات شکر ،که داده ات نعمت است ،نداده ات حکمت و گرفته ات امتحان .هیچ وقت از خدا نخواستم شفام بده چون میخواستم والان هم میخوام که از امتحان خدا سربلند بیرون بیام .دلم میخواد همونی بشه که خدا خودش میخواد اگر برام بیماری رو میخواد منم همون رو میخوام وراضی ام وسختی هاشو به جون میخرم واگر هم خدا برام سلامتی رو بخواد من هم همون رو میخوام وراضی ام .به خاطر همین چیزا هم هرگز دعا نکردم برای بهبودی .فقط همیشه ازش خواستم کمکم کنه که جایی کم نیارم و هرگز ناشکری نکنم .حاج اقا من تمام سالها دلم نمیخواست وهنوز هم دلم نمیخواد که خدا ازم تو این موضوع ناراضی بشه .گاهی وقتها فکرمیکنم نکنه من طاقت امتحان سخت تر از این رو نداشتم که به اینجا ختم شده..چیزهای زیادی درمورد این مطالب شنیدم :من از درمان ودرد ووصل وهجران پسندم آنچه را جانان پسندد. هرکه دراین بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند ،من فکرمیکنم این یکی درمورد من صدق نمیکنه. جایی هم شنیدم که روزی یکی ازامامان معصوم به شخصی میگن که اگرخدا برای ما سلامتی رو بخواد ما همون رو دوست داریم واگرهم برای ما بیماری رو بخواد همون رو دوست داریم . نمی دونم حاج آقا اصلا نمیدونم میخوام چی بپرسم: مادروپدرم میگن اشتباه میکنی که دعا نمیکنی باید ازخدا بخوای که خوب بشی اما من نمیتونم دعاکنم ،میترسم اگه خوب بشم دیگه خدا ازم راضی نباشه وتو امتحان خدا موفق نشم .حاج آقا من می دونم که اگه از خدا بخوام که شفام بده باز همونی میشه که خدا میخواد پس چه نیازی به دعا هست .حاج اقا من میترسم از خدا بخوام که خوب بشم بعد دعامو قبول کنه اما به خاطر دعای من باشه ،اخه میدونید فکرمیکنم هرچی از خدا میخوام بهم میده اگه این طورباشه آیا من تو امتحان خدا موفق میشم یا نه ؟.حاج اقا اصلا من گیجم نمیدونم چی کارکنم .فعلا هیچ راه درمانی برای بیماریم نیست .تازگی ها دکتری رو شناختیم که درمان قرانی برای بیماریها میدن البته قبلش باید مطمین بشن که راه درمان علمی برای این بیماری نیست وهمه ی راهها رو رفتی واین خیلی خوبه چون ما باید اول ازراه واسطه هایی که خدا برامون قرارمیده مثلا همون راههای علمی درمان بیماری ها دنبال حل مشکلمون باشیم .چون برای من این راهها وجود نداشت ،ایشون به من گفتند که سوره ی حمد رو چهل روز هرروز هفتاد بار بخونم با هفتاد صلوات ایشون پشت تلفن اینو به من گفتند وهیچ مبلغی هم ازما نگرفتند اینو میگم تا ثابت بشه ایشون ازاین ادمهای دروغگو نیستند که تازگی ها خیلی زیاد شدندومردم رو گول میزنند. من اعتقاددارم به اینکه قرآن و سوره ی حمد حتما اگه خدا بخواد میتونه کسی رو شفا بده اما من نمیدونم بخونم یا نه .اگه بخونم یعنی از خدا خواستم که خوب بشم یعنی گفتم من اینو بیشتر دوست دارم نه اونی رو که تو میخوای .حاج اقا من تمام این سالها رو با این فکر گذروندم که خدا درمورد بیماریم وعکس العمل من به اون ازم راضیه و حالا اگه اشتباه کرده باشم چی ! حاج اقا امیدوارم متوجه منظورم شده باشید .لطفا برام توضیح بدیدچی کارکنم ؟چه طورمیشه که ازامتحان خدا حالا هرموقع که قراره تموم بشه یا تموم نشه سربلندبیرون بیام ،دعابکنم با نکنم ،اگه دعاکنم چی میشه ؟به هرجا ایمیل وپیام میدم کسی جوابمو نمیده کاشکی شما جوابمو خیلی قابل درک بدید . برام دعاکنید...دعاکنید