سلام/ با بسیاری از سرزنش ها مخالفم [خصوصا سرزنش های تکراری بعد از استغفار] اما برای شما کمی سرزنش از ناحیه خودتان را بد نمی دانم (8)اما جهتش را اصلاح کنید. چرا خیلی صمیمی بودی؟(4) به او کار ندارم سوالم از شخص شماست! براساس چه فرهنگی؟ آیا هدفت چیزی غیر از ازدواج بود؟ چرا تصور کردی او هم هدف، انگیزه و برداشتی مشابه شما دارد؟(7) بعد حالا چرا پس از چهارسال چرا سربسته؟ (5و6) چرا این شان و قدر و منزلت را برای خودت قائل نبودی که اگر کسی بخواهد با تو ازدواج کند در بدترین حالت لااقل ارزش یک خواستگاری را داری ؛ نداری؟؟؟! اگر این موارد را خوب بررسی کردی و علاقمندی غیرخردمندانه را مدیریت کردی با او صریح حرف بزن و از ادامه این رابطه ی بی ثمر و مضر جلوگیری کن. راستی نظر خدا در مورد کارهای ما چیه؟ آیا راضی است؟
سلام 1-دختر،لیسانس،25ساله،کارمند 2-چهارسال بایک آقایی همکاربودم والان هم که نیستند با هم ارتباط داریم. 3-بسیار به ایشان علاقه مند هستم. 4-خیلی باهم صمیمی هستیم ودر صحبتها وپیامهاش احساس کردم که او هم به من علاقه دارد. 5-چندروز پیش با پیامک احساسم را سربسته در میان گذاشتم. 6-خیلی سربسته با پیامک جواب داد واحساس کردم جوابش منفی است. 7-رفتارواخلاقش اصلاً تغییر نکرده. 8-من حالم اصلاً خوب نیست،مدام خودم را سرزنش میکنم که چرااحساسم را باهاش در میون گذاشتم؟ 9-آیابرای جواب قطعی باهاش صحبت کنم؟؟ ممنونم
سلام/ با بسیاری از سرزنش ها مخالفم [خصوصا سرزنش های تکراری بعد از استغفار] اما برای شما کمی سرزنش از ناحیه خودتان را بد نمی دانم (8)اما جهتش را اصلاح کنید.
چرا خیلی صمیمی بودی؟(4) به او کار ندارم سوالم از شخص شماست! براساس چه فرهنگی؟ آیا هدفت چیزی غیر از ازدواج بود؟
چرا تصور کردی او هم هدف، انگیزه و برداشتی مشابه شما دارد؟(7) بعد حالا چرا پس از چهارسال چرا سربسته؟ (5و6)
چرا این شان و قدر و منزلت را برای خودت قائل نبودی که اگر کسی بخواهد با تو ازدواج کند در بدترین حالت لااقل ارزش یک خواستگاری را داری ؛ نداری؟؟؟!
اگر این موارد را خوب بررسی کردی و علاقمندی غیرخردمندانه را مدیریت کردی با او صریح حرف بزن و از ادامه این رابطه ی بی ثمر و مضر جلوگیری کن.
راستی نظر خدا در مورد کارهای ما چیه؟ آیا راضی است؟
- [سایر] سلام حاجی.خسته نباشی.روز مرد بر شما که نشانی از مردی و مردانگی در وجودتان هست مبارک. 22سالمه.2سال پیش با یه دختر رابطه داشتم.مادرم فهمید ومن به خاطر رضایت مادرم رابطه را تمام کردم. 2.مادرم گفت که اگر کسی را میخواهی بیا و به خودم بگو. 3.بعداز2سال به دختر عموی خود علاقه مند شدم ودر همان اول مادرم را در جریان گذاشتم 4.برخورد او کاملا مانند دفعه قبل بود.حتی گاهی اوقات میگویید صد رحمت به انتخاب قبلی ات. 5.عموی من از همسرش جداشده و دختر عمویم با یک برادر و خواهر کوچکترش با نامادری زندگی میکنند. 6.مادرم اصلا از خانواده عموی من دل خوشی ندارد وعلت آن اتفاقات گذشته است.مادرم ایراداتی از دختر عموی من میگیرد که خودش هم به حقیقت آنها یقین ندارد. 7.اختلاف سنی من و دختر عمویم سه سال است. 8.من از مادرم خواستم تا کمک کند تا دختر عموی خود را بهتر بشناسم وفعلا هیچ تصمیمی برای ازدواج ندارم.اما مادرم باز هم مخالفت میکند.گاهی فکر میکنم که ای کاش که مادرم را در جریان قرار نمیدادم. 9.لطفا مرا راهنمایی کنید. با تشکر . لطفا متن پیام را نمایش ندهید
- [سایر] .1سلام وخسته نباشید از سایت خوب شما ممنونم لطف\"اگر امکان داره بیشتر در برنامه های تلویزیون شرکت کنید باتشکر 2.دختر 34ساله مجرد دکترای تخصصی 3.با توجه به خانه ما وتجربه ای که من دارم ما به توضیح در مورد هرسه نوع اداب احتیاج داریم چون نه رفتار پدرومادرها باهم خوبه نه ارتباط انها با فرزندان ونه رفتار فرزندان با پدر ومادرها 3.درمورد تبعیض بین فرزندان هم به والدین تذکر بدهید چون باعث عقدهای شدن بچه ها میشن مثل من که بعدازاین همه سال هنوز پرازکینه وتنفرم نسبت به والدینم پدرم بسیار پسر دوست است پسر را خدا ودختر مایه خفت وننگ 4.از تبعیض وبی عدالتیش دیوانه شدم خیلی تلاش کردم بی خیال بشم ولی نشده حتی پیش روانشناس وکارشناش دینی هم رفتم 5.الانم که دیگه پیروفرتوت شده بخاطر اینکه به من وخوهرانم ارث تعلق نگیره تمام اموالش را بنام برادرانم کرده 6.در گذشته خیلی باهاشون بدرفتاری میکردم از 4سال پیش توبه کردم ولی درظاهرباهوشون خوبم قلب\" ازشون متنفرم ایا این نفاق نیست نمی توانم ببخشمشون برام دعا کنید از این وضیعت روحی نجات پیداکنم 7. با ازدواجم مخالف هستند ودعا میکنند تا اخرعمرشون من کنارشون باشم وقتی به دعاها فکر میکنم دلم میخواهد کتکشون بزنم واقع\"خدا این دعا را مستجاب میکند 8.خواهش میکنم جواب بدهید تا بلکه کمی ارام شوم
- [سایر] به نام خدا سلام ممنونم از پاسخ (دلشکسته) 1-مطلب با این افراد اصلا ازدواج نکنید رو خوندم حاج آقا! اما اون تو هیچ یک از این لیست ده تایی نیست... 2-مثل خیلی از جوانهای دیگه ای که از دین دور شده بودن اما دین و اهل بیت (علیهم السلام) رو دوست دارند... 3-حاج آقامن دور برم زیاد بودن دختر خانم هایی که مستقیم و غیر مستقیم به من ابراض علاقه کردند که به بعضی هاش هم فکر کردم اما گمشدمم نبودند... 1-3) چه تو دانشگاه و چه غیر دانشگاه با وجود اینکه اکثرا خوش تیپ نبودم و خیلی ساده حتی تو جلسات مهم خیلی ساده و البته حتی گاهی کمی نا مرتب بودم بطوری که بعضی از دوستان به من انتقاد هم میکردند... 4-من از روز اول و حتی دیدار اول علاقه مندش نشدم یه جورایی بعد از مدتی که صحبت هایی داشتیم اون هم اکثرا با محوریت اهل بیت و امام زمان(علیهم السلام) محبتش تو دلم رفت ... (یعنی عاشق چشم و ابرو و قیافش نشدم ، باطن وجودیش من رو علاقه مند کرد) 5- انگار که نیمه گمشده من باشه حاج آقا نمیه گمشده که نباید صد در صد شبیه آدم باشه؟ آدمها باید همدیگر رو کامل کنن درسته؟ 6-اما سوال اصلیه من از شما این هست که؟ 1-6)خدا گاهی راهی رو به روی آدم باز میکنه فرصتی رو در اختیارش میده و فردای قیامت هم در قبال این فرصت ها مسئوله(درسته) 7- اگر این کسی که به ظاهر از دین دور بود... خدا اتفاقی در مسیر زندگی من قرارش داد.. من از امام حسین (ع) و نماز بهش گفتم و اون هم قلبش برای امام حسین (ع) تپید... حاضر شد به خاطر من و البته به خواسته من به خاطر امام زمان (عج) تعغیر کنه و از من کمک خواست که کمکش کنم... 1-7) راهی بود که خدا به روی من باز کرده بود آیا من مسئول نیستم فردای قیامت ؟ 8- حاج آقا من به یه نتیجه رسیدم... لطفا راهنمایی کنید درست فکر میکنم با معیارهای مذهبی یا نه...! 1-8) و اون اینه که: اگر واقعا این دوست داشتن دوست داشتن واقعی و دو طرفه باشه وبا این توافق مهم که همه خط قرمزها و تعغیرهای دو طرف نهایتا تا رضایت اهل بیت(علیهم السلام)باشه این ازدواج میتونه ازدواج غلطی نباشه و اتفاقا شاید به کمال رسیدن قابل لمس تر باشه؟ 9- ببخشید که طولانی شد اما انشاءالله که خدا شما و ما رو از زمینه سازان ظهور حضرت ولی عصر (عج) قرار بدهد... التماس دعا و منتظرم
- [سایر] سلام.وقتتون بخیر! 24.1سالمه و لیسانس 2.حاج آقا ماه پیش خاستگاری داشتم .. 3.ایشون میخواستن لباس روحانیت بپوشن والبته دوس داشتن طرفشون کاملا مشتاق باشن به این قضیه، 4.طلبه بودن و همه شرایطشون کاملا اون چیزی بود که من میخواستم ولی متاسفانه قلبا در مورد تمایلم به ملبس بودن ایشون تردید داشتم و با وجودی که کاملا نسبت بهشون نظر مثبت داشتم نخواستم دروغ بگم که مشتاقم و واقعیت رو گفتم. 5.اینم بگم که اون موقع هم در مورد اینکه با این قضیه مشکل دارم یا نه با خودم تو دو راهی بودم وهمش میترسیدم که شاید از پسش برنیام. 6.مادرشون خیلی ابراز علاقه میکردن که این وصلت صورت بگیره ولی در تماسی که بعد از جلیه دوم گرفتن گفتن پسرشون میخواد طرفشون قلبا به این قضیه علاقه داشته باشه، 7.حاج آقا خدا شاهده که تحت تاثیر شرایط بدی بودم که توضیح دادنش وقت شمارو میگیره وتحت تاثیر همین قضیه نتونستم درست تصمیم بگیرم. 8.الان به شدت پشیمون هستم و مدام خودمو سرزنش میکنم والان مطمئنم که واقعا با این قضیه مشکلی ندارم،فقط یه حماقت بچگانه بود.احساس میکنم تردیدن برطرف شده ولی دیگه دیر شده،روزهاست دارم از خدا التماس میکنم که نظرشون عوض شه و برگردن 9.من اصلا جوگیر نشدم وقصد قهرمان بازی ندارم.چون در خانواده روحانی بزرگ شدم وبا این محیط و شرایط کاملا آشنا هستم. 10.خواهش میکنم راهنماییم کنید که چکاری میتونم بکنم.تو این 1ماهی که گذشته چن خاستگار دیگه داشتم ولی نمیتونم از فکر ایشون دربیام 11.از طریق واسطه هم نمیتونم اقدامی کنم 12.تنها نشونه ای که ازشون دارم صفحشون تو اینستاگرامه واقعا ممنون که وقت گذاشتین وپیامم رو خوندید.خدا خیرتون بده
- [سایر] با سلام و وقت بخیر شاید متن پیامم کمی طولانی شود ببخشید لطفا شماره ی 6 خصوصی باشد جستجو کردم ولی به جواب قانع کننده برای خودم نرسیدم 1 . 17 ساله 2 . سال سوم دبیرستان رشته ی ریاضی مدرسه استعداد های درخشان 3 . عاشق دانشگاه خوب رفتن و رشته ی فیزیک و هم عاشق حوزه رفتن و فلسفه! 3 . مرحله ی اول جامعه الزهرای قم قبول شدم 4 . اگه حوزه برم با اعتراض اطرافیان روبرو خواهم شد به خاطر بدبینی آنها و انتظارشان از من به دلیل موفقیت در رشته های دانشگاهی خانواده ام هم زیاد راضی نیستند 4 . واقعا مردد هستم که حوزه بروم یا نه از یک طرف احساس مسئولیت و علاقه و اینکه دوست دارم مدتی دور از اطرافیان و تنها در یک محیط معنوی باشم (و از این یکنواختی زندگی بیرون بیایم و حال و هوایم عوض شود) من رو به این سمت سوق میده و از طرف دیگه احساس مسئولیت در مقابل جامعه ی دانشگاهی و تاثیر کزاری مثبت در آن و علاقه و خواست دیگران مانع ام میشه و من رو سوق میده به این سمت که پیش دانشگاهی و بعد از آن دانشگاه رو ادامه بدم 5 . راستش درس نمیخونم یعنی حس اش نیست و البته چون بیشتر فکر و ذهنم با مطالب دینی و فلسفه و ... درگیره و بیشتر از درسم، برای اینها وقت مییگذارم و فعلا روحیاتم بیشتر با این فضا سازگاری دارد 6 . 7 . احساس میکنم با توجه به علاقه ای که به دروس حوزوی دارم شاید بتوانم موفق و تاثیرگزار باشم البته به یک شناخت کاملتر از خودم احتیاج دارم(چرا که میدانم برای حوزه رفتن خیلی باید دقت کنیم چرا که مسئله ی حساسی است و در صورت توجه نکردن حتی رفتار یک طلبه میتواند مخرب و آسیب زننده هم باشه و خودم اینگونه افراد را دیده ام ) 8 . درسته که به ظاهر شرایط علیه حوزه رفتنم هست ولی راستش من نمیخواهم این را قبول کنم! علاقه و احساس نیاز و نیز احساس مسئولیت چیز دیگری به من میگوید... 9 . و نکات بسیار دیگر که مجال بیان نیست 10 . خلاصه اینکه میترسم هم از رفتنم و هم از نرفتنم! 11 . استخاره هم خواهم کرد ولی مشورت را قدم اول میدانم 12 . اگر هم حوزه بروم در کنار آن و یا سالهای بعد انشاءالله دانشگاه هم خواهم رفت چون واجب میدانم! لطفا مرا برای تمامی مشکلاتی که گفتم به خصوص شماره 6 و تصمیم نهایی راهنمایی کنید میدانم که بسیار طولانی بود ولی برای مشورت گرفتن بهتر لازم دانستم بسیار بسیار معذرت و بسیار بسیار ممنون یا حق
- [سایر] ا عرض سلام و خسته نباشید خدمت حاج آقامرادی 1-من دختری 21 ساله دانشجوی رشته کامپیوتر از شیراز هستم. 2-خواستگاری دارم 27 ساله از ...(یکی از شهرستانهای استان ...) که عموی دوستم میشه خانواده دار هستند و پسر خوبی به نظر میرسه دیپلم داره و شغلش هم آزاد هست 3-مراحل خواستگاری 3 جلسه طول کشید ودر 2 جلسه اخر با هم صحبت کردیم 4-اما حاج آقا من نمیتونم راجع بهش نظر قطعی بدم نه میتونم جواب مثبت بدم نه منفی البته میزان رضایتم بیشتر از نارضایتیم هست 5-تا یکی دو هفته دیگه باید جواب نهایی رو بدم 6-حاج آقا من همیشه دوست داشتم کسی که منو میخواد اگر یکبار بهش نه گفتم ول نکنه بره دلم میخواد بدونم چقدر براش ارزش دارم؟حاضر هست یکبار دیگه ازم خواستگاری کنه یا نه؟حالا هم قصدم اینه که به ایشون جواب منفی بدم ببینم مجددا ازم خواستگاری میکنه یا نه ؟ برای چیزی که میخواد تلاش میکنه یا نه ؟اصلا واقعا منو میخواد یا فقط اومده که یه زنی گرفته باشه؟ و اگه من نشدم عیب نداره یکی دیگه؟ 7- حالا سوالم از شما اینه که به نظرتون اینجور امتحان کردن درسته یا نه ؟ با توجه به این که اونا مال یه شهر دیگه هستن و باید خیلی سفت و سخت امتحان شن.به قول حافظ شیراز که میگه: در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن کس عیار زر خالص نشناسد چو محک حاج آقا یه تفال به حافظ زدم همین غزل که یه بیتشو واستون نوشتم اومد البته میدونم آدم آیندشو دسته فال نمیده ولی خوب فال آدمو یه دل تر میکنه گاهی میگم اگر برگشت که جواب مثبت رو بهش میدم ولی اگر برنگشت چیزی از دست نخواهم داد بازم موقعیت های خوب یا شاید بهتر برام میادتازه اگر واقعا قسمتم با ایشون باشه هیچ چیز جلوی این ازدواجو نمیتونه بگیره و اون دوباره میاد من خیلی به قسمت تو ازدواج اعتقاد دارم 8-حاج آقا واقعا نمیدونم چیکار کنم راهنماییم کنید و اگر جایی دارم اشتباه میکنم بهم بگید درک میکنم که سرتون خیلی شلوغه باور کنید من سعی کردم همیشه تو سایت جستجو کنم و کمتر مزاحم وقت شما بشم و جواب سوالاتم رو هم با جستجو کردن میگیرم ولی لطفا اینو جواب بدید اگر قابل جواب دادن هم نیست حداقل یه جواب بدید که من بفهمم درست تو سایت عضو شدم لطفا اگر جواب دادید شهر محل سکونت آقا پسر رو نقطه چین کنید وقتتون رو خیلی گرفتم شرمنده- سایت فوق العاده ای دارید من که هر وقت میرم تو سایت زودتر از یکی دو ساعت نمیتونم بیرون بیام از بس که جالب و خوب هست-سپاسگذارم موفق باشید
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام 1. من 23سالمه.لیسانس فنی.سربازی هنوز نرفتم.کار آزاد میکنم. 2. حدود 3 سال پیش با دختری که 2 سال از من کوچکتره اشنا شدم. به قصده ازدواج.2 سال رابطمون عالی بود.ولی بعدش از یکی از اقوامشون که دوست من هم باشه شنیدم که قبلا با پسری رابطه داشته.(فقط شنیدم)از دختره پرسیدم گفت من با کسی نبودم.ولی من حس کردم که بهم دروغ میگه و ازش جدا شدم.(چون بهم گفته بود که من تا حالا بهت دروغ نگفتم ولی همه چیزو هم بهت نگفتم) 3. دلایل جدایی : الف)بی تجربگی و کارای بچه گانه خودم. ب)من تا حالا با هیچ دختری به جز اون رابطه نداشتم ولی اونطور که معلوم بود اون با پسری قبلا رابطه داشته. ج)دوستم خیلی قاطع گفت که قبلا با کسی بوده. د)یکبار به علت عصابنیت شدید.سیگار کشید.در حالی که من سیگاری نیستم و از سیگار متنفرم. 4. چون اخلاق فوق العاده عالی داشت و یه جورایی عاشقش بودم(اگه دلایل جدایی که بالا ذکر کردم رو فاکتور بگیرید.که عشق سبب شده بود که فاکتور بگیرم) بعد از 3ماه که ازش جدا شدم.دوباره به سمتش برگشتم و بهش زنگ زدم ولی گفت که دیگه منو نمیخواد.دلیلی هم نگفت.و از اون موقع هم دیگه باهاش هیچ رابطه و تماسی ندارم.(حدود 9 ماه پیش) 5. خانواده دختره به جز پدرشون از رابطه ما کاملا آگاه بودن ولی خانواده من نه.البته زمانی که ازش جدا شدم به علت افسردگی من.خانواده من هم از رابطمون خبردار شدن. 6. حالا من چه کنم؟اصلا موقعیت ازدواج دارم؟آیا اون دختر واسه ازدواج با من مناسبه که برم خواستگاریش؟یا اونو فراموش کنم و جای دیگه برم خواستگاری؟(گرچه سخته) آیا جای دیگه رفتم خواستگاری یه طرف مقابل بگم که قبلا با دختری رابطه داشتم یا لزومی نیست بدونه؟ 7. حاجی من خیلی پیام تا حالا بهتون دادم.از این خلاصه تر نمیشد.خواهشا این دفعه جوابمو بدین.من فقط از شما جواب میخوام.نظره شما واسم مهمه.پس لطفا به مشاوره منو رجوع ندید. یاعلی
- [سایر] سلام استاد بزرگوار وپدر مهربانم ایام نورانی ماه رضوی و ولادت اما رضا را به شما تبریک میگم میدونم شما مشغله ی زیادی دارید واین از بزرگواری ومهربانی شماست که وقت خودتون را در اختیار مردم وبخصوص جوانها میگذارید قبلا هم تو کلاس اشاره کرده بودید که به دلیل کار زیادموقع خوندن پیامها خیلی خسته هستید برای همین همیشه سعی میکردم موضوع مورد نظرم رو در سایت جستجو کنم والبته جوابم رو میگرفتم چون شما همیشه به پیامها جامع جواب میدهید اما اینبار مسائلی برام پیش اومده که احساس درماندگی میکنم و نیازمند راهنمایی شما هستم: 1-25 سال دارم لیسانس زیست شناسی-بیکار وخیلی خیلی علاقه مندم به ادامه تحصیل 2-مادرم تو زندگیش رنج زیادی کشیده واز زمانی که یادم میاد دائما به من میگفت نباید ازدواج کنم وفقط به درس فکر کنم شاید به این دلیل همیشه یه حالت ترس واضطراب نسبت به ازدواج داشتم وتا به حالا خواستگاری به منزلمون نیمده 3-سال گذشته مادرم به سرطان مبتلا شد وبعد از اتمام درمانش یعنی خرداد امسال به طور جدی تصمیم گرفتیم به خاطر روحیه ی مادرم به ... نقل مکان کنیم چون اقوام مادرم ساکن اینجا هستند 4-فرهنگ وآداب ورسوم این شهر خیلی متفاوت با فرهنگیه که من درتهران با اون بزرگ شدم اینجا درابتدای کار مادرها به خواستگاری می آیند(البته صد در صد بدون گل وشیرینی )ارزش دختر هم اینجا به جهیزیه ومهریه ی بالاست درواقع مواردی رو که شما در یادداشت الو هند جگر خوار ذکر کردید من به عینه وشدیدتر اینجا دیدم به علاوه اینجا تحصیل برای دختر خانمها اصلا مهم نیست 5-من به حضرت امام وحضرت آقا خیلی ارادت دارم اما متاسفانه اینجا از سوی فامیل ، این اعتقادم به سخره گرفته میشه واکثرا حالت تهاجمی میگیرند و توهین میکنند بیشتر مواقع سعی میکنم با روشهایی که شما گفتید بحث رو عوض کنم اما گاهی زیر بار نمیرند ومجبورم سکوت کنم با شرکت در کلاس مجردها نگاهم کلا به ازدواج تغییر کرد و تصویر خوب وروشنی از ازدواج در ذهنم ترسیم شد اما اینجا طرز فکرها خیلی متفاوته، از طرفی هنوز نتوستم با زندگی کردن تو این شهر که برای من غریبه ودوری از تهران ودوستانم خیلی خوب کنار بیام حالا موندم چی کار کنم شرمنده پیامم طولانی شد ممنون میشم اگر من رو راهنمایی کنید یکشنبه ها که میرسه خیلی دلتنگ کلاس مجردها میشم من دور سوم ثبت نام کردم وبدلیل نقل مکان ،حضورم در کلاس کوتاه بود اما خدا را به خاطرتمام لحظاتش شکر میکنم همیشه به یادتون هستم ودعاگو انشالله که خودتون و خانواده ی گلتون همیشه سلامت باشید وزندگیتون همیشه پر از خیر وبرکت باشه التماس دعا یاعلی
- [سایر] سلام حاج آقا وقت شما بخیر... 1- من دختری 29 ساله و فوق لیسانس هستم.. 2- چهار سال پیش عقد ناموفقی داشتم که بنا به دلایل خودش به هم خورد و من از نامزد سابق جدا شدم در طول 8 ماهی که عقد بودم به هیچ وجه رابطه ی جنسی با هم نداشتیم و بنده از لحاظ فیزیولوژیکی " دختر " هستم . 3- حدودا 4 ماه قبل آقایی به خواستگاری من اومدن که با هم نزدیک به 15 سال اختلاف سنی داشتیم..ایشون هم فوق لیسانس بود و کارمند یه اداره دولتی و جدیدا هم دکترا قبول شدن... 4- پدر و مادرش بنا به دلایلی که صحتش هیچوقت مشخص نشد برای من و خانواده م چند سال قبل از هم جدا شده بودن و این آقا با مادر و سه خواهرشون زندگی میکنن و نان آور خانواده شون هستن و به شدت هم خانواده روی ایشون حساس بودن 5- از نظر ظاهری هم ایشون چاق بود و هرچقدر هم بنده میگفتم باید لاغر بشی تمایلی نشون نمی داد و میگفت که چاقی مشکلی بوجود نمیاره ولی بالاخره با اصرارهای زیاد من با اکراه تمام شروع به ورزش کرد و مدام می نالید و غر میزد 6- اوایل من با سن و سالشون مشکلی نداشتم چون با خودم میگفتم که ایشون پخته و با تجربه ست و بچه نیست و خیلی هم خوبه ..اما حاج آقا مشکل اینجا بود که به دلیل اینکه ایشون ساکن یه شهرستان دیگه ای بودن ما مجبور بودیم به مدت یک ماه اون هم فقط از طریق تلفن و اس ام اس همدیگه رو بشناسیم ..!! علی رغم میل باطنی ، پذیرفتم این شیوه رو...حاج آقا اوایل من خیلی مشتاق بودم به این رابطه و ازدواج با این آقا اما ایشون خیلی زود رنج بود و تا کوچکترین اختلاف نظری پیش میومد بشدت ناراحت میشد و حتی قهر میکرد و یکی دو روز اصلا خبری ازش نبود بعد هم که پیداش میشد بهانه می آورد که گوشیم بدهی داشته و یه طرفه بوده و از این حرفها که من مطمئن بودم راست نمی گه ...روحیه ی فوق العاده حساسی داشت و کلا باید نازک تر از گل به ایشون کسی نگه و جالب این بود که تقریبا هر اختلاف نظری که پیش میومد می گفت که تو داری به من بی احترامی میکنی ...تو داری منو تحقیر میکنی و...به قول امروزی ها یخورده زیادی ( پاستوریزه ) بود !!..جالبه که حتی دو سه بار پشت تلفن بغض کرد و من واقعا داشتم شاخ در می آوردم ! من هم واقعا خسته شده بودم و بالاخره به ایشون جواب رد دادم ...اما این جواب رد به قدری به ایشون برخورد و ناراحتش کرد که احساس کردم انگار بهش فحش دادم ! ایشون به من گفت که تو به من مدیونی و باید جوابگوی خدا باشی .. اما حاج آقا به نظر شما من کار درستی کردم که ردش کردم ؟ من واقعا به ایشون مدیونم ؟ ضمنا خانواده ام می گن که چون شرایطش خوب بوده اشتباه کردی که ردش کردی و به اخلاقاش زیاد سخت گرفتی چون همه همینطوری ان ! ممنونم میشم از راهنمایی تون ..