سلام/ 1. زمان نقش موثری در سردی و گرمی روابط دوستان دارد. به او حق بده که اعتمادش را از دست بده و این را بهش بگو و صبر کن و اصرار نکن. 2. دخترم راضی نشو که کسی به زور و بدون تمایل واقعی اش با تو دوست شود و یا تحت همین جنس فشارها دوستی اش را با تو ادامه بدهد؛ چون تو ارزشمندی و انسان مومن و محترمی هستی و نباید قیمت و ارزش خودت را پایین بیاوری.  دخترم همان قدر که تکبر و غرور، بد است و کوچک و حقیر شمردن خود، نیز بد است. مدل مناسب احترام متقابل است. 3. اما نکته قابل تامل؛ عامل مشترک رفتارهایی مثل "دروغ گویی" و احساس هایی مثل "علاقمندی های یک طرفه و درخواست و اصرار بر دوستی های یک جانبه" است که ریشه در پایین بودن عزت نفس، اعتماد به نفس است و با تقویت خودکارآمدی و اتکا بر توانایی های خود و تقویت احساس واقعی ارزشمندی هر دو مشکل رفع می شود و الا با این حال دروغ گویی همچنان ادامه خواهد داشت و دوستانت کم و کمتر می شوند.
سلام آقای مرادی . راستش من یه عادتی دارشتم که دروغ زیاد میگفتم . اما الان دیگه گذاشتمش کنار ولی دوستم دیگه بهم اعتماد نداره . خیلی دوسش دارم و نمیخوام رابطم باش به هم بخوره . خیلیا میگن گذشت زمان حلش میکنه اما اون سال دیگه داره میره.شما بگید چی کار کنم ؟ اگه در اولین فرصت جوابمو بدید ممنون میشم.
سلام/ 1. زمان نقش موثری در سردی و گرمی روابط دوستان دارد. به او حق بده که اعتمادش را از دست بده و این را بهش بگو و صبر کن و اصرار نکن.
2. دخترم راضی نشو که کسی به زور و بدون تمایل واقعی اش با تو دوست شود و یا تحت همین جنس فشارها دوستی اش را با تو ادامه بدهد؛ چون تو ارزشمندی و انسان مومن و محترمی هستی و نباید قیمت و ارزش خودت را پایین بیاوری. دخترم همان قدر که تکبر و غرور، بد است و کوچک و حقیر شمردن خود، نیز بد است. مدل مناسب احترام متقابل است.
3. اما نکته قابل تامل؛ عامل مشترک رفتارهایی مثل "دروغ گویی" و احساس هایی مثل "علاقمندی های یک طرفه و درخواست و اصرار بر دوستی های یک جانبه" است که ریشه در پایین بودن عزت نفس، اعتماد به نفس است و با تقویت خودکارآمدی و اتکا بر توانایی های خود و تقویت احساس واقعی ارزشمندی هر دو مشکل رفع می شود و الا با این حال دروغ گویی همچنان ادامه خواهد داشت و دوستانت کم و کمتر می شوند.
- [سایر] سلام من همیشه به سایت شما زیاد سر میزنم سوالم مثل سوال خودم زیاد دیدم ولی مثل خیلی ها فکر میکنم مورد من فرق داره .من دختر 19 ساله ای هستم که از 3 سال پیش با یک پسری که الان 21 سالشه اشنا شدم (با چت) من از مشهد اون از یزد تا الانم 2 بارم حضوری هم دیدیم. مهر سال پیش بود که من می خواستم تموم کنم برم که اون گفت من به قصد ازدواج با تو اشنا شدم... دیگه نمیدونم چی شد که موندم تا الان. ما هر دو تامون بچه های مثبتی بودیم بزرگترین خلافمون چت بود متاسفانه کاش نبود که به اینجا برسیم .اون الان سال اول دانشگاه مهندسی سربازیم نرفته. منم واسه کنکور میخونم .خانواده هر 2 تامونم با این روشا مخالفن شدید خبرم ندارن. منم خواستگارایی که دارم شرایطشون با این پسر قابل مقایسه نیست خیلی بهتر از این هستن. اون الان یه وابستگی خیلی زیادی به من پیدا کرده اگه یه روز با من صحبت نکنه دیونه میشه بعضی روزا 100 اس ام اس بیشتر به هم میزنیم من اونقدری که دوستم داره دوسش ندارم شاید به بودنش عادت کردم . دیگه من الان حرف اینکه نباشم جرات ندارم بگم. اون تا چند سال دیگه شرایط ازدواج نداره من می ترسم الان جدا بشم اون یه بلایی سر خودش بیاره یا اینکه یه کار عجولانه کنه بیاد خواستگاری ابرمونو ببره . کمکم کنید بگید چی کار کنم؟ اقای مرادی خیلی ذهنم درگیر شده ؟ یه راه حل عملی به من بگید
- [سایر] سلام امروز که برنامه تونو دیدم از حرفاتون خوشم اومد. من از اون ادمام که هرچی به عیدنزدیک میشیم مضطربتر میشم هر شب که میخابم ارزو میکنم دیگه بلند نشم.از نفس کشیدن خسته شدم.با گریه میخابم و باگریه بیدار میشم فقط بخاطر ینفر.خیلی دوسش دارم. تو دوست داشتن هیچی واسش کم نزاشتم.4روز پیش بهم گفت یکی توزندگیم هست شاید فکرکنین ازاون دوستیای خیابونیه.نمیدونم......اننقدر دوست داشتن تو این زمونه دروغ شده که آدم جرئت نداره بگه خواهشا این دوس داشتن منوباور کنین و کمکم کنین.از نصیحت خوشم نمیاد.اینکه این کارا خوب نیست و فایده نداره.گوشم پره بخدا میدونم دروغ میگه که کسی رو داره چون دفه اولش نیس اینم میدونم که دوسم داره یه مشکلم دارم یه ماه پیش گفت که میام خواسگاریت حتی وقتی با مامانش حرف میزد حرفاشو شنیدم میگن خانواده ما خیلی بالاتر از اوناس خانواده من فرهنگی ان مامان بابام معلم اونارم شغل ازادن ندونستم چی بگم بهش. اصلا نمیدونم چه مرگمه خسته شدم به هیچی جز اون نمی تونم فکر کنم این دفه من ازش خدافظی کردم غرورممم اجازه نمیده دیگه بهش زنگ بزنم خودشم فقط دوروز یبار یه پیامی میده چی کنم من با این زندگی؟؟؟؟؟؟؟؟ اون ادرس ایمیل هم ایدیمه نمیدونم واسه چی میخاین اگه مممکنه تو همین سایت جوابمو بدین
- [سایر] سلام آقای مرادی دختری 22ساله هستم.چند وقت بیش از طریق اشتباه تلفنی با یک مرد اهوازی آشنا شدم خیلی اصرار کرد که بیاد از نزدیک منو ببینه تا اومد مازندران و خیلی هم از من خوشش اومدولی من از اون خوشم نیومد.روز دوم آشناییمون بهم گفت که زن و دو تا بچه داره و بهم بیشنهاد ازدواج داد و گفت زنم از من تمکین نمیکنه و من عاشقت شدم و منو قسم داد که فقط با اون ازدواج کنم.البته اهل نمازو روزه بود.برگشتنی رفت قم و اونجا منو به حضرت معصومه قسم داد که باهاش ازدواج کنم و گفت اگه باهام ازدواج نکنی نفرینت میکنم حتی بای تلفن برام گریه میکرد. آقای مرادی من نمیخوام با یه مرد زن دار ازدواج کنم.از طرفی هم میترسم نفرینش بهم اثر کنه.خواهش میکنم زودتر جوابمو بدید واقعا درمونده شدم.
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] با سلام وخسته نباشید خدمت مشاور محترم .7 ماهه که ازدواج کردم وشوهرم پسر خوبیه اما یه مشکلی داره قلیون میکشه ومن به شدت از این کار متنفرم.از هر راهی وارد شدم که این کارو دیگه انجام نده اما زیر بار نمیره وحتی دوس نداره من در رابطه با این موضوع باهاش صحبت کنم.هر وقت بهش میگم نارحت میشه ومیگه دیگه ادامه نده. حتی یه بار که باهاش در رابطه با این که این کارو ترک کنه صحبت کردم اما یهو گذاشت ورفت خونه شون. شما بهم بگید چی کار کنم در ضمن خونواده ایشون از اینکه قلیون میکشه خبر ندارن .ممنون
- [سایر] سلام آقای مرادی دیروز که اومدید دانشگاه ما به گوشه ای از مشکلم اشاره کردید. من دختری هستم که با پسری دوستم و باهاش رابطه ی ... بر قرار کردم ولی حالا می بینم که نمی تونم باهاش خوشبخت شم . خیلی دوستش داشتم ولی اون اینو نمی فهمه رفتارش خیلی سرد شده میگه که دوستم داره ولی می دونم این طور نیست... یه روز بهش گفتم دیگه نمی خوام ادامه بدم اول قبول نکرد ولی بعد گفت دیگه بهم زنگ نزن اما من به خاطرگناهی که کردم پشیمون شدم و التماسش کردم که ولم نکنه... الان دوباره با هم هستیم ولی من دیگه حق اعتراض ندارم. هر روز و هر شب به خاطر غلطی که کردم گریه میکنم و از خدا آرزوی مرگ میکنم... بگید چی کار کنم می ترسم از گذشته،حال و آینده ی تلخی که دارم کمکم کنید من خجالت میکشم که به مشاور مراجعه کنم!
- [سایر] سلام اقای مرادی . وقتتون بخیر. من دختری هستم 24ساله بعد گذشت 1سال از اتمام درسم کار پیدا کردم با درامد بسیار کم.واتفاقاتی ک چند سال پیش منتظرش بودم الان برام افتاده.یعنی 3سال پیش میخواستم سروسامانی ب وضعیت منژل بدهیم ک یک خاسگار ک برام مهم بود بیاد ک نتونستیم وضعیت را مهیا کنیم و خاستگارا نیومدنو منم دیگه بعد اون ماجرا دیگه زیاد برام مهم نیس کسی بیاد یعنی دروغ نگم دوس دارم ازدواج کنم اما پیترسم و پراعات خانوادمو میکنم میدونم اگه الان کسی بیاد جلو بازهم ب سختی پیافتن ومن نمیخوام باعث سختیشون بشم.الانم خاستگار دارم ولی نمیخوام بیان.و ب بیشترشون میگم نه.احساسس خیلی بدی دارم روزام تکراریه هیچ انرژی ای ندارم دبگه خسته شدم حتی نپاز خوندنمم تکراریه و لی رنگ .دلم میخواد برم مشهد سبک بشم اما انگار بجز هپون ی بار دیگ قسمتم نمیسه.دلم خیلی گرفته .هیچ جاهم پیدا نمیسه برمو اروم بگیرم.خسته شدم.ممنون میشم اگه جوابی خواستین بدین باهمون فامیلیم باشه.ببخشید وقتتونو گرفتم. یاعلی
- [سایر] سلام پیگیری دلایل طلاق ممنون که جواب سوالم رو دادین. آقای مرادی من قبلا مشکلم رو براتون فرستادم اما چون طولانی بوده شاید وقت نکرده باشین بخونینش اگه اجازه بدین خیلی خلاصه بگم … خصوصی … 9.دیگه نمی دونم چی کار کنم نزدیک سه ساله همش استرس و اضطراب دارم خسته شدم خانواده ام هم از این مشکلا خبر ندارن و فکر می کنن که ایشون فقط با اونا مشکل پیدا کرده یه خواهشی دارم اگر لطف کنین و اصل سوال من که رو اول فرستادم ( همون که یه کم طولانیه ) بخونین و بهم جواب بدین کمک بزرگی بهم کردین ممنونم واقعا ازتون ممنونم خواهر کوچک شما دعاگوتون هست یا علی
- [سایر] سلام اقای مرادی چند بار براتون پیام گذاشتم اما میدونم که سرتون شلوغه برای همین دوباره مزاحم شدم. من واقعا به کمک شما نیاز دارم. می خوام این بار مشکلاتمو شماره گذاری کنم. 1-من به زور پدرم به عقد و ازدواج پسری در اومدم که اون عاشقانه من رو دوست داره ولی من واقعا نسبت بهش بی حسم. مادرم گفت اشکال نداره عشق بعد از ازدواج میاد اما اصلا نیومد سراغ من بلکه رفته سراغ همسرم که هر روز از روزه قبل عاشق تره و من یه مجسمه ی یخی. 2-به مشاور مراجعه کردم اونم حرفه مادرم رو زد (صبر کن بلاخره عاشق میشی) 3-این از همه بدتره. من در دانشگاه با پسری اشنا شدم که میخواست به خواستگاری من بیاد اما من بهش گفتم که نمیتونه چون پدرم مخالفت میکنه و کس دیگه ای رو برام در نظر داره. تا این که من ازدواج کردم و از اون به بعد اون یه جورایی همش مریض شد و خانوادش من رو مقصر میدونن که پسرشون اینجوری شده و همش بهم حس عذاب وجدان میدن. حتی الان. بهم زنگ هم میزنن. اقای مرادی من با این دو تا حس چی کار کنم؟ بی حسی به همسرم و عذاب وجدان از مریضیه پسره. من میترسم اقای مرادی. اقای مرادی یعنی من واقعا مقصرم؟
- [سایر] ... سلام آقای مرادی.من اولین باره که میام تو سایتتون.چقد خوبه که شما خداروشکر هستین..از زور گریه نمیتونم بنویسم.. من دختری 22 ساله دانشجو هستم.چادری.به قول مامانبزرگم سنگین میرمو سنگین میام.اما حالا باورم نمیشه من همون مریمم.چشم خلاصه میگم سرتونو درد نیارم.از همکلاسیام 2 ماه پیش به من پیشنهاد ازدواج داد.منم با وجود اینکه خانوادم با ازدواج زود من مخالفن ولی قبول کردم.ولی حالا اون آقا میگن که من هیچ شرایطی ندارم بیام به پدرت چی بگم؟من چکار کنم.اما رابطشو با من قطع نمیکنه.انگار خودمم نمیخوام که تموم بشه اما نمیخوام گناه کنم.تو ماه رمضون به خدای خودم قول دادم.اما من دارم گناه میکنم.با اس ام اس زدن بهش.با دیدنش.متاسفانه به اجبار هم که شده تو دانشگاه میبینمش.مقصر کیه؟منم که تو این سن به یه همزبونی غیر از پدر مادرم احتیاج دارم؟پدرو مادرمن که میگن ازدواج برام زوده؟یا اون آقا که شرایط مطلوبشو بهونه کرده؟تورو خدا بهم بگین چی کار کنم...