وقتی ریشه‌‌ای در زبان عربی به باب‌‌های ثلاثی مزید می‌‌رود، قواعد مخصوص به آنها نیز در کلمه جاری خواهد بود. از جمله آنها، قواعد مخصوص به باب‌‌های «تفعل و تفاعل» است، که در بسیاری از آیات قرآنی نیز جریان دارد. مهم‌ترین این قواعد عبارت‌اند از: 1. اگر سومین حرف ریشه واو باشد، در مصدر این دو باب یعنی «تفعُّل و تفاعُل»، حرف آخر ریشه تبدیل به یاء شده و قبل از آن نیز کسره قرار خواهد گرفت، چنانچه در مصدر ناقص یائی نیز همین‌‌گونه خواهد بود؛ مانند «وَ لَکِنْ أَوْثَقُ عُرَی الْإِیمَانِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ وَ تَوَالِی أَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّی‏ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ»؛‏[1] محکم‌ترین دست‌آویزهای ایمان دوستی برای خدا و دشمنی‏ برای خدا و پیروی اولیای خدا و بیزاری از دشمنان خدا است. 2. در صیغه‌هایی از مضارع معلوم که دو «تاء» در اول فعل جمع می‌شود، می‌توان یکی از دو تاء را حذف کرد؛ مانند: «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها»[2] و «أَ فَلا تَذَکَّرُون»[3] و «تَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِم».[4] موردی هم که در سؤال آمده، از همین قاعده جوازی پیروی کرده است: دو عبارت «تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَة» و «تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَة» به یک معنا بوده و تنها حرف تاء در یکی از آنها حذف شده است. 3. هر گاه حرف اول ریشه در این دو باب یکی از دوازده حروف «ت، ث، ج، د، ذ، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ» باشد، جایز است «تاء» باب را همجنس فاء الفعل و در آن ادغام کنیم. مانند: «أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا القَولَ»،[5] «لا یَسَّمَّعُونَ»،[6] «فَأَصَّدَّق»،[7] و مانند آنها. در مثال اول در حقیقت فعل مضارع از ریشه دبر بوده است، یعنی «یتدبّروا». از آنجا که فاء الفعل آن یعنی حرف دال جزء حروف دوازده‌گانه است، تاء باب نیز تبدیل به دال شده است یعنی «یددبّروا». سپس دو حرف همجنس دال در یکدیگر ادغام شده‌اند، «یدَّبَّروا». بدیهی است در مواردی که اجرای این قاعده موجب ساکن شدن حرف اول کلمه گردد، برای پرهیز از ابتدا به سکون، همزه وصل مکسوری در اول کلمه آورده می‌شود. مانند «فَاطَّهَّرُوا»[8] از باب تفعل. این فعل ماضی در حقیقت «تطهَّروا» بوده است، که پس از اجرای قاعده قبل، تبدیل به «طّهّروا» می‌شود. از آنجا که ابتدا به ساکن امری نا ممکن است، یک همزه وصل در اول آن قرار می‌دهیم و در نهایت می‌شود «فَاطَّهَّرُوا»؛ و مانند «اثَّاقَلْتُمْ إِلیَ الْأَرْض»[9] و «ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فیِ الاَخِرَةِ»[10] از باب تفاعل و بسیاری از آیات مشابه دیگر. نکته: در بعضی موارد چون فعل مضارع مضاعف(یعنی دارای دو حرف همجنس در ریشه) به باب «تفعل» برده شود، لام الفعل آن به حرف یاء تبدیل می‌شود؛ مانند «ثُمَّ ذَهَبَ إِلی‏ أَهْلِهِ یَتَمَطَّی»[11] که از ریشه «مطط» است و «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی»[12] که از ریشه صدد است. در اصل فعل تصدّد تبدیل به «تصدّی» شده است.[13] [1] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج‏2، ص126، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، 1407 ق. [2] . قدر، 4؛ «فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای [تقدیر و تنظیم‏] هر کاری نازل می‏شوند». [3] . هود، 24؛ «پس آیا پند نمی‏گیرید»؟ [4] . کهف، 17؛ «به سمت راست غارشان متمایل می‏گردد». [5] . مومنون، 68؛ «آیا در این سخن [که وحی خداست‏] نیندیشیدند»؟ [6] . صافات، 8؛ «گوش فرا نمی‌دهند». [7] . منافقون، 10؛ [چرا اجل مرا اندکی تأخیر نینداختی] تا صدقه دهم. [8] . مائده، 6؛ پاکیزه شوید (غسل کنید). [9] . توبه، 38؛ بر زمین سنگینی می‏کنید (و سستی به خرج می‏دهید). [10] . نمل، 66؛ «علم آنان در باره آخرت نارسا است». [11] . قیامت، 33؛ «سپس خرامان به سوی اهل خویش رفت». [12] . عبس، 6؛ «تو به او روی می‏آوری [و نسبت به وی اهتمام می‏ورزی‏]». [13] . برای بررسی بیشتر این قواعد ر.ک طباطبایی، محمدرضا، صرف ساده، ص155- 162، قم، دار العلم، چاپ هفتاد و سوم با بازنگری و اصطلاحات، 1390ش؛ رضی الدین استر آبادی، محمد بن حسن، شرح شافیه ابن حاجب، ج 3، ص 209 و 290 و 291، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1395ق.
مقایسه کلمات توفاهم (نسا 97) و تتوفاهم (نحل 32) را همراه با فرقشان؟
وقتی ریشهای در زبان عربی به بابهای ثلاثی مزید میرود، قواعد مخصوص به آنها نیز در کلمه جاری خواهد بود. از جمله آنها، قواعد مخصوص به بابهای «تفعل و تفاعل» است، که در بسیاری از آیات قرآنی نیز جریان دارد. مهمترین این قواعد عبارتاند از:
1. اگر سومین حرف ریشه واو باشد، در مصدر این دو باب یعنی «تفعُّل و تفاعُل»، حرف آخر ریشه تبدیل به یاء شده و قبل از آن نیز کسره قرار خواهد گرفت، چنانچه در مصدر ناقص یائی نیز همینگونه خواهد بود؛ مانند «وَ لَکِنْ أَوْثَقُ عُرَی الْإِیمَانِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ وَ تَوَالِی أَوْلِیَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّی مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ»؛[1] محکمترین دستآویزهای ایمان دوستی برای خدا و دشمنی برای خدا و پیروی اولیای خدا و بیزاری از دشمنان خدا است.
2. در صیغههایی از مضارع معلوم که دو «تاء» در اول فعل جمع میشود، میتوان یکی از دو تاء را حذف کرد؛ مانند: «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها»[2] و «أَ فَلا تَذَکَّرُون»[3] و «تَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِم».[4]
موردی هم که در سؤال آمده، از همین قاعده جوازی پیروی کرده است: دو عبارت «تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَة» و «تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَة» به یک معنا بوده و تنها حرف تاء در یکی از آنها حذف شده است.
3. هر گاه حرف اول ریشه در این دو باب یکی از دوازده حروف «ت، ث، ج، د، ذ، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ» باشد، جایز است «تاء» باب را همجنس فاء الفعل و در آن ادغام کنیم. مانند: «أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا القَولَ»،[5] «لا یَسَّمَّعُونَ»،[6] «فَأَصَّدَّق»،[7] و مانند آنها. در مثال اول در حقیقت فعل مضارع از ریشه دبر بوده است، یعنی «یتدبّروا». از آنجا که فاء الفعل آن یعنی حرف دال جزء حروف دوازدهگانه است، تاء باب نیز تبدیل به دال شده است یعنی «یددبّروا». سپس دو حرف همجنس دال در یکدیگر ادغام شدهاند، «یدَّبَّروا».
بدیهی است در مواردی که اجرای این قاعده موجب ساکن شدن حرف اول کلمه گردد، برای پرهیز از ابتدا به سکون، همزه وصل مکسوری در اول کلمه آورده میشود. مانند «فَاطَّهَّرُوا»[8] از باب تفعل. این فعل ماضی در حقیقت «تطهَّروا» بوده است، که پس از اجرای قاعده قبل، تبدیل به «طّهّروا» میشود. از آنجا که ابتدا به ساکن امری نا ممکن است، یک همزه وصل در اول آن قرار میدهیم و در نهایت میشود «فَاطَّهَّرُوا»؛ و مانند «اثَّاقَلْتُمْ إِلیَ الْأَرْض»[9] و «ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فیِ الاَخِرَةِ»[10] از باب تفاعل و بسیاری از آیات مشابه دیگر.
نکته: در بعضی موارد چون فعل مضارع مضاعف(یعنی دارای دو حرف همجنس در ریشه) به باب «تفعل» برده شود، لام الفعل آن به حرف یاء تبدیل میشود؛ مانند «ثُمَّ ذَهَبَ إِلی أَهْلِهِ یَتَمَطَّی»[11] که از ریشه «مطط» است و «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی»[12] که از ریشه صدد است. در اصل فعل تصدّد تبدیل به «تصدّی» شده است.[13] [1] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج2، ص126، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، 1407 ق. [2] . قدر، 4؛ «فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای [تقدیر و تنظیم] هر کاری نازل میشوند». [3] . هود، 24؛ «پس آیا پند نمیگیرید»؟ [4] . کهف، 17؛ «به سمت راست غارشان متمایل میگردد». [5] . مومنون، 68؛ «آیا در این سخن [که وحی خداست] نیندیشیدند»؟ [6] . صافات، 8؛ «گوش فرا نمیدهند». [7] . منافقون، 10؛ [چرا اجل مرا اندکی تأخیر نینداختی] تا صدقه دهم. [8] . مائده، 6؛ پاکیزه شوید (غسل کنید). [9] . توبه، 38؛ بر زمین سنگینی میکنید (و سستی به خرج میدهید). [10] . نمل، 66؛ «علم آنان در باره آخرت نارسا است». [11] . قیامت، 33؛ «سپس خرامان به سوی اهل خویش رفت». [12] . عبس، 6؛ «تو به او روی میآوری [و نسبت به وی اهتمام میورزی]». [13] . برای بررسی بیشتر این قواعد ر.ک طباطبایی، محمدرضا، صرف ساده، ص155- 162، قم، دار العلم، چاپ هفتاد و سوم با بازنگری و اصطلاحات، 1390ش؛ رضی الدین استر آبادی، محمد بن حسن، شرح شافیه ابن حاجب، ج 3، ص 209 و 290 و 291، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1395ق.
- [سایر] چرا در آیه 78 سوره نحل، کلمه سمع مفرد آمده و کلمات ابصار و افئده جمع آمده اند؟
- [سایر] چرا در آیه 78 سوره نحل، کلمه سمع مفرد آمده و کلمات ابصار و افئده جمع آمده اند؟
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552
- [سایر] بنا به نظر مفسّرین و علماء شیعه، آیه (الیوم اکملت لکم دینکم) که بخشی از آیه 3 سوره مائده هست، جدا از صدر و ذیل همان آیه نازل شده، و در مورد خلافت حضرت علی (ع) و ماجرای غدیر نازل شده. امّا این سخن به 4 دلیل صحیح نیست: دلیل اوّل: در جواب این سؤال که (چرا صدر و ذیل آیه در مورد گوشتها و مأکولات حرام است؟) اینطور جواب میدهند که حکم مأکولات حرام در 3 آیه دیگر قرآن قبلاً نازل شده بوده، دو بار در مکّه و یک بار در مدینه (نحل 115، بقره 173، انعام 145). و در نتیجه دیگر اکمال دین معنا نخواهد داشت؛ چون آن مطلب قبلاً ابلاغ شده بود. امّا سؤال اینجا است که همین سخن در مورد خلافت و وصایت حضرت علی هم صادق است؛ یعنی از همان روز (انذر عشیرتک الاقربین) و حدیث یوم الدّار مطلب بیان شده بود، و در جای جای قرآن هم چندین بار آمده، مثل آیه ولایت، آیه اولی الامر و غیره. پس آن استدلال که اکمال دین را به ولایت میداند باطل خواهد بود. دلیل دوم: اگر بگوییم با ابلاغ و اثبات ولایت بود که دین کامل شد مشکل دیگری هم به همراه دارد، و آن این است که اگر مسألهی ولایت امری بسیار مهم و کلیدی بود چرا سایر احکام و امور که اهمّیّت کمتری داشتند بر آن مقدّم شدند و این مسئله حیاتی مؤخّر از همه واقع شد؟ به عبارت دیگر، دین زمانی کامل میشود که تمام احکام و عناصر آن بیان شود، و آخرین حکم و جزئی که بیان میشود لزوم ارزش و اهمّیّت ویژهای ندارد، بلکه آنچه مایه اکمال دین است این است که تمام اجزای آن بیان شده باشد، و در این میان هر جزئی به اندازه هر جزء دیگر در اکمال دین تأثیر دارد، و نبودش باعث نقصان دین است. اینطور نیست که بگوییم اگر آخرین جزء باشد و هیچیک از جزای دیگر نباشند دین همچنان کامل است. در نتیجه تأکید روی اینکه فلان امر باعث اکمال دین شد موردی نخواهد داشت و نشانه اهمّیّت و ارزش آن امر نخواهد بود. بلکه همانطور که گذشت مهم کلّ مجموعه است، و معمولاً احکام و اجزای کلیدی و محوری و پایهای در اوّل رسالت تشریع و ابلاغ میشوند، مثل (قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا)، و آنچه در ادوار بعدی بیاید از نظر اهمّیّت در وهلههای بعدی قرار میگیرد. دلیل سوم: در آیه 5 همان سوره مائده آمده (الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطیِّبَت وَ طعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَب حِلُّ لَّکمْ...)، که طبق سیاق آیات اشاره به همان (الیوم) در آیه سوم است. در این آیه صریحاً میفرماید که امروز روزی است که حکم حلّیّت طیّبات و از جمله طعام اهل کتاب بر شما نازل شده. اگر بگوییم آن (الیوم) اوّل در موردی کاملاً جدا نازل شده و ارتباطی با صدر و ذیل آیه ندارد این آیه نیز معنای خود را از دست میدهد و به طور کلّی آیات قرآن از هم گسیخته و بدون انسجام میشوند. دلیل 4: اینطور نیست که آنچه در آیه 3 سوره مائده در مورد مأکولات حلال و حرام آمده همهاش قبلاً نازل شده باشد، بلکه به طور خاص نام میبرد از (الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُترَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ مَا أَکلَ السبُعُ إِلا مَا ذَکَّیْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلی النُّصبِ وَ أَن تَستَقْسِمُوا بِالاَزْلَمِ) که در آن 3 آیه قبل به این تفصیل ذکر نشده بود؛ یعنی گر چه اینها تحت (میتة) یا (ما اُهِلَّ لغیر الله به) قرار میگیرند، امّا در همین آیه علاوه بر آن اجمال این تفصیل هم آمده، و دور از شأن قرآن است که شامل سخن حشو و تکرار بیمورد باشد. بلکه همین تفصیل متضمّن یک تازگی و ابلاغ جدید است، ولو در امور جزئی. و علاوه بر این در دو آیه بعدی (آیات 4 و 5 سوره مائده) امور دیگری هم در رابطه با مأکولات بیان میشود که قبلاً به هیچ وجه بیان نشده بود (حکم شکارِ سگهای شکاری و نیز طعام اهل کتاب)، و کلّ این احکام به عنوان مأکولات حلال و حرام بیان شدهاند. در نتیجه آن سخن که حکم مأکولات حلال و حرام قبلاً بیان شده بود و اینجا تازگی ندارد باطل است؛ زیرا در این آیات هم چند مورد جدید بیان شده، و هیچ استحالهای ندارد که همینها آخرین احکام نازله و باعث اکمال دین باشند. با توجّه به این 4 استدلال آیه (الیوم اکملت لکم دینکم) نمیتواند در مورد ولایت حضرت علی باشد. اگر اختلالی در هر کدام از این 4 برهان مییابید لطفاً تذکّر فرمائید. با تشکر فراوان