با سلام؛ می‌خواستم راجع به این موضوع که عالم ماده از تضاد و تزاحم تشکیل شده، هستی و نیستی به طور ساده توضیح دهید.
حکیمان بر این باورند، عالمی که ما در آن هستیم عالم ماده است؛ عالم حرکت است؛ عالم تغییر و تبدّل است؛ عالم تضاد و تزاحم (تزاحم علل با یکدیگر) است؛ فلاسفه الهی معتقدند هستی از مبدأ کل که فائض می‌‏شود، به حکم طبیعت علیت و معلولیت و به حکم طبیعت خودش، مرتبه به مرتبه نازل‌تر می‌‏شود و خواه ناخواه می‌‏رسد به مرتبه‌‏ای که وجود آن‌قدر ضعیف است که با نیستی آمیخته است. عالمی که ما اکنون در آن هستیم آخرین تنزّل نور وجود و آخرین حدّ قوس نزول است، منتها عالم کمال و تکامل است؛ هستی در همین عالم رو به تکامل و پر کردن نیستی‌ها می‌‏رود و به هستی اول (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) باز می‌‏گردد.  البته باید توجه داشت، این خصوصیات لازمه ذات این عالم است. نه لازمه ذات هستی؛ یعنی می‌‏تواند عالمی باشد که در آن عالم اصلاً تضاد و حرکت نباشد. تأکید روی این نکته که برای این است که کسی خیال نکند لازمه هستی این است که با نیستی توأم است؛ زیرا اصل هستی نمی تواند با نیستی توأم گردد؛ لازمه اصل هستی، نامحدودیت و اطلاق است و هستی در ذات خودش نیستی را طرد می‌‏کند، ولی هستی در مراتب نزول خودش که لازمه معلولیت است [با نیستی توأم می‌‏شود.] لازمه هر معلولیتی این است که از مرتبه قبلی ناقص‌تر باشد و خود این نقصان، راه یافتن عدم است. باز از آن مرتبه به مرتبه دیگری که از آن ناقص‌تر است نزول می‌کند، تا می‌‏رسد به دنیای ما، یعنی به حالتی که به آن می‌‏گوییم «ماده» که همان قوّه محض است و از هستی فقط این حظّ و مرتبه را دارد که بالقوه است و می‌‏تواند هستی‌هایی دیگر را به خود بپذیرد. این(توان پذیرش) مبدأ اصل حرکت می‌شود و حرکت لازمه ذات این عالم است. این عالم، عالم حرکت آفریده شده است؛ یعنی اصلاً قوامش به تدریج است، نه این‌که عالم را اول قلمبه(یکجا) آفریده‌‏اند بعد کِش داده‌‏اند تا حرکت پیدا کرده است، یا عالم را در لا زَمان آفریده‌‏اند بعد آن‌را کش داده‌‏اند تا شده است زمان. زمان، حرکت، تغییر، تدریج و ... لازمه ذات این عالم است، تأثّر و قبول کردن اثر از دیگری، لازمه ذات این عالم است؛ یعنی ماده این عالم که اثر را می‌‏پذیرد، پذیرنده، آفریده شده است و غیر از این هم نمی‌‏توانسته آفریده شود. آن‌که غیر از این است، در غیر این عالم و در جای دیگر و در مرتبه دیگری از وجود است.[1] خلاصه این‌که؛ اصل تضاد نه تنها مورد انکار نیست، بلکه از اصول و ارکان طبیعت و از شرایط پیدایش اشیاء است. حکمای الهی می‌‏گویند: «لولا التّضادّ ما صحّ الفیض عن المبدء الجواد»؛ اگر تضاد نبود فیض ادامه نمی‌‏یافت؛ یعنی برای ماده امکانات جدید رخ نمی‌‏داد و در نتیجه صورت‌های جدید یافت نمی‌‏شد.[2] به عقیده حکمای الهی تضاد نقش مؤثری در تغییر و تحول جهان دارد، ولی نقش تضاد از نظر حکما تنها به این شکل است که تضاد و تأثیر صورت‌های متفاوت، بر علیه یکدیگر سبب می‌‏گردد که ماده از انحصار یک حالت و صورت بالخصوص بیرون آید و زمینه برای حالت و صورت جدید پیدا شود؛ یعنی رفع مانع بشود و زمینه برای افاضه از مبادی فعّال جهان [مهیّا گردد]. اگر تضاد نباشد ماده در انحصار حالت و صورت معین باقی می‌‌‏ماند. این تضاد بر دو قسم است: خارجی و داخلی. در بسائط و مرکبات اولیه تضادهای خارجی است که این نقش مؤثر را ایفا می‌‏نمایند؛ یعنی عامل‌های متضاد و مخالف خارجی است که حالت‌ها و صورت‌های موجود در ماده را زایل و آن‌را آماده حالت جدید و صورت جدید می‌‏نمایند، ولی در مرکبات عالیه یعنی مرکباتی که از ترکیب یک سلسله مرکبات ساده‌‏تر به وجود آمده‌‏اند؛ نظیر نباتات، حیوانات و انسان‌ها علاوه بر تضادهای خارجی یک سلسله تضادهای داخلی نیز در تغییر و زوال حالت‌های موجود مؤثر است؛ یعنی این‌گونه مرکبات از ناحیه داخل خود نیز منهدم می‌‏گردند. به هر حال نقش اضداد رفع مانع و اعداد ماده است، نه پیش بردن و جلو بردن. نکته دیگری باید توجه داشت این است که نقش تضاد در تغییر و تحول نقش غیر مستقیم است؛ یعنی اثر تضاد فقط تخریب و افساد و از میان بردن حالت قبلی و آزاد کردن ماده است، اما ماده برای این‌که پس از آزاد شدن، حالت جدید به خود بگیرد خواه ناخواه نیازمند به عامل دیگری است. پس تضاد را نمی‌‏توان عامل اصلی و اساسی و منحصر حرکت و تحول دانست و معرفی کرد.[3]   [1] . ر. ک: مطهری، مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج ‏4، ص 239، قم، صدرا، چاپ اول. [2] . ر. ک: همان، ج ‏6، ص 801. [3] . همان.
عنوان سوال:

با سلام؛ می‌خواستم راجع به این موضوع که عالم ماده از تضاد و تزاحم تشکیل شده، هستی و نیستی به طور ساده توضیح دهید.


پاسخ:

حکیمان بر این باورند، عالمی که ما در آن هستیم عالم ماده است؛ عالم حرکت است؛ عالم تغییر و تبدّل است؛ عالم تضاد و تزاحم (تزاحم علل با یکدیگر) است؛ فلاسفه الهی معتقدند هستی از مبدأ کل که فائض می‌‏شود، به حکم طبیعت علیت و معلولیت و به حکم طبیعت خودش، مرتبه به مرتبه نازل‌تر می‌‏شود و خواه ناخواه می‌‏رسد به مرتبه‌‏ای که وجود آن‌قدر ضعیف است که با نیستی آمیخته است. عالمی که ما اکنون در آن هستیم آخرین تنزّل نور وجود و آخرین حدّ قوس نزول است، منتها عالم کمال و تکامل است؛ هستی در همین عالم رو به تکامل و پر کردن نیستی‌ها می‌‏رود و به هستی اول (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) باز می‌‏گردد.
 البته باید توجه داشت، این خصوصیات لازمه ذات این عالم است. نه لازمه ذات هستی؛ یعنی می‌‏تواند عالمی باشد که در آن عالم اصلاً تضاد و حرکت نباشد. تأکید روی این نکته که برای این است که کسی خیال نکند لازمه هستی این است که با نیستی توأم است؛ زیرا اصل هستی نمی تواند با نیستی توأم گردد؛ لازمه اصل هستی، نامحدودیت و اطلاق است و هستی در ذات خودش نیستی را طرد می‌‏کند، ولی هستی در مراتب نزول خودش که لازمه معلولیت است [با نیستی توأم می‌‏شود.] لازمه هر معلولیتی این است که از مرتبه قبلی ناقص‌تر باشد و خود این نقصان، راه یافتن عدم است. باز از آن مرتبه به مرتبه دیگری که از آن ناقص‌تر است نزول می‌کند، تا می‌‏رسد به دنیای ما، یعنی به حالتی که به آن می‌‏گوییم «ماده» که همان قوّه محض است و از هستی فقط این حظّ و مرتبه را دارد که بالقوه است و می‌‏تواند هستی‌هایی دیگر را به خود بپذیرد. این(توان پذیرش) مبدأ اصل حرکت می‌شود و حرکت لازمه ذات این عالم است. این عالم، عالم حرکت آفریده شده است؛ یعنی اصلاً قوامش به تدریج است، نه این‌که عالم را اول قلمبه(یکجا) آفریده‌‏اند بعد کِش داده‌‏اند تا حرکت پیدا کرده است، یا عالم را در لا زَمان آفریده‌‏اند بعد آن‌را کش داده‌‏اند تا شده است زمان. زمان، حرکت، تغییر، تدریج و ... لازمه ذات این عالم است، تأثّر و قبول کردن اثر از دیگری، لازمه ذات این عالم است؛ یعنی ماده این عالم که اثر را می‌‏پذیرد، پذیرنده، آفریده شده است و غیر از این هم نمی‌‏توانسته آفریده شود. آن‌که غیر از این است، در غیر این عالم و در جای دیگر و در مرتبه دیگری از وجود است.[1]
خلاصه این‌که؛ اصل تضاد نه تنها مورد انکار نیست، بلکه از اصول و ارکان طبیعت و از شرایط پیدایش اشیاء است. حکمای الهی می‌‏گویند: «لولا التّضادّ ما صحّ الفیض عن المبدء الجواد»؛ اگر تضاد نبود فیض ادامه نمی‌‏یافت؛ یعنی برای ماده امکانات جدید رخ نمی‌‏داد و در نتیجه صورت‌های جدید یافت نمی‌‏شد.[2]
به عقیده حکمای الهی تضاد نقش مؤثری در تغییر و تحول جهان دارد، ولی نقش تضاد از نظر حکما تنها به این شکل است که تضاد و تأثیر صورت‌های متفاوت، بر علیه یکدیگر سبب می‌‏گردد که ماده از انحصار یک حالت و صورت بالخصوص بیرون آید و زمینه برای حالت و صورت جدید پیدا شود؛ یعنی رفع مانع بشود و زمینه برای افاضه از مبادی فعّال جهان [مهیّا گردد]. اگر تضاد نباشد ماده در انحصار حالت و صورت معین باقی می‌‌‏ماند. این تضاد بر دو قسم است: خارجی و داخلی. در بسائط و مرکبات اولیه تضادهای خارجی است که این نقش مؤثر را ایفا می‌‏نمایند؛ یعنی عامل‌های متضاد و مخالف خارجی است که حالت‌ها و صورت‌های موجود در ماده را زایل و آن‌را آماده حالت جدید و صورت جدید می‌‏نمایند، ولی در مرکبات عالیه یعنی مرکباتی که از ترکیب یک سلسله مرکبات ساده‌‏تر به وجود آمده‌‏اند؛ نظیر نباتات، حیوانات و انسان‌ها علاوه بر تضادهای خارجی یک سلسله تضادهای داخلی نیز در تغییر و زوال حالت‌های موجود مؤثر است؛ یعنی این‌گونه مرکبات از ناحیه داخل خود نیز منهدم می‌‏گردند.
به هر حال نقش اضداد رفع مانع و اعداد ماده است، نه پیش بردن و جلو بردن.
نکته دیگری باید توجه داشت این است که نقش تضاد در تغییر و تحول نقش غیر مستقیم است؛ یعنی اثر تضاد فقط تخریب و افساد و از میان بردن حالت قبلی و آزاد کردن ماده است، اما ماده برای این‌که پس از آزاد شدن، حالت جدید به خود بگیرد خواه ناخواه نیازمند به عامل دیگری است. پس تضاد را نمی‌‏توان عامل اصلی و اساسی و منحصر حرکت و تحول دانست و معرفی کرد.[3]   [1] . ر. ک: مطهری، مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج ‏4، ص 239، قم، صدرا، چاپ اول. [2] . ر. ک: همان، ج ‏6، ص 801. [3] . همان.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین