1. این سؤال که هدف خداوند از خلقت انسان چه بود؟ دارای چند پیش فرض است و سؤال کننده با توجه به آن پیش فرض‌ها و قبول آنها این سؤال را مطرح می‌کند و آن پیش‌ فرض‌ها عبارت‌اند از: الف. وجود خداوند تبارک و تعالی با تمام خصوصیات، اسما و صفات شناخته شده است و مورد پذیرش واقع شده است. ب. وجود انسان حداقل همراه با برخی از خصوصیات اساسی وی معلوم و شناخته شده است. ج. مخلوق بودن انسان نیز پذیرفته شده است. حال با توجه به سه پیش فرض قبلی در پاسخ این سؤال (هدف خداوند از خلق انسان چه بود؟) می‌گوییم: هنگامی که از هدف و مقصد یک فعل سؤال می‌شود؛ منظور، فایده فعل(هدف فعل) است، یا هدف فاعل از آن فعل؛ زیرا در فاعل‌های متعارف(غیر خدا) ممکن است هدف فاعل با فایده و هدف فعل مختلف باشد؛ مثلا یک مخترع با هدف رسیدن به پول یا اشتهار به نبوغ، ماشینی را اختراع می‌کند که آن ماشین موجب راحتی زندگی مردم و سرعت نقل و انتقال می‌شود؛ در این‌جا فاعل یک هدف دارد و آن رسیدن به پول یا اشتهار به نبوغ، و ... است؛ اما فعل هدف و اثر دیگر دارد، و آن راحتی زندگی مردم و سرعت نقل و انتقال و ... است. نکته دیگر این‌که در فاعل‌های معمولی(غیر خدا) هدف فاعل معمولاً چیزی بیرون از ذات فاعل است؛ یعنی هدف و مطلوب در ذات فاعل وجود ندارد و فاعل با این فعل می‌خواهد به آن هدف برسد؛ اما در مورد خداوند نمی‌توان گفت در وجود خداوند نقصی وجود دارد و خداوند به واسطه این فعل می‌خواهد آن نقص را بر طرف کند. بنابر این، هدف خداوند از افعال خود، به اقتضای ذات خدا است، نه برای رسیدن به امر خارج از ذاتش. البته با یک نوع مسامحه می‌توان گفت هدف او همان هدف فعل است. نکته قابل توجه این‌که آنچه در مورد این سؤال(هدف خداوند از خلق انسان چه بود؟) مفید و کاربردی است؛ این است که به هدف فعل خدا بپردازیم؛ زیرا فهمیدن هدف فاعل(خداوند) چندان کاربردی در زندگی انسان ندارد؛ چنان‌که نفهمیدن هدف فاعل نیز چندان ضرری ندارد؛ به بیان دیگر، آنچه در مواجه با این سؤال زودتر و بیشتر به ذهن می‌آید؛ این است که سؤال کننده در حقیقت در پی به دست آوردن نقشه راه است؛ یعنی پرسش‌گر می‌خواهد بپرسد هدف از خلقت انسان چیست تا بتواند روش زندگی و رفتار خود را مطابق هدف تنظیم کند. این مطلب روشن است که در برنامه ریزی، مطلب اساسی تعیین هدف است. در هر صورت همان‌گونه که بیان شد پاسخ‌ها بر این اساس تهیه می‌شود که برخی از مبانی و مطالب در نظر سؤال کننده روشن است و سؤال کننده اطلاعات کافی مربوط به لوازم سؤال خود را دارد. 2. «خالقیت پروردگار متعال اقتضا می‌کرد که او خلق کند و دست به آفرینش بزند». برخی از مطالب مطرح شده در پاسخ‌های قبلی – مانند همین مورد - نیاز به دقت بیشتر دارد تا به برداشت‌ نادرست نیانجامد؛ مثلاً می‌توان چند برداشت نادرست از این مطلب داشت: الف: معنای این جمله آن است که خداوند مجبور است بر اساس خصلت ذاتی خود خلق کند. در حالی‌که باید توجه داشت، اقتضای ذاتی به معنای جبر و مجبور بودن نیست؛ مثلاً وقتی می‌گوییم اقتضای ذاتی انسان کشش و عشق به زیبایی است، به این معنا نیست که انسان مجبور است عاشق زیبایی باشد. یا این‌که وقتی می‌گوییم اقتضای ذاتی عالِم اظهار علم و افکار خود در قالب کتاب، مقاله، سخنرانی و تدریس است، به این معنا نیست که عالم در خلق این آثار مجبور است. خلاصه این‌که روشن است محبوب بالذات بودن با مجبور بالذات بودن فرق دارد. ب. این خلقت جبری باعث می‌شود عده‌ای ناخواسته به دنیا بیایند، بعد هم پس از مدتی برخلاف میلشان با دنیا خداحافظی کنند. در حالی‌که اگر دقت شود این‌ سخن که: «عده‌ای ناخواسته به دنیا بیایند»، با آنچه که در آخر گفته می‌شود، «علی‌رغم میلشان با دنیا خداحافظی کنند»، سازگاری ندارد؛ زیرا اگر زندگی دنیایی خواسته فطری انسان نباشد، رفتن از دنیا نباید خیلی خلاف میل طبیعی وی باشد. ج. خلقت اجباری موجب می‌شود که عده‌ای بدون این‌که نقشی در قوانین حاکم بر خلقت داشته باشند، مجبور به تبعیت باشند و گرنه مورد بازخواست و تنبیه قرار خواهند گرفت! ابراز چنین نظریه و پاسخ‌گویی عدالت خداوند را خدشه‌دار می‌کند؛ زیرا نتیجه این می‌شود که خدا مجبور به خلق کردن بود و عده‌‌ای باید خواسته و ناخواسته به دنیا بیایند و بعد تنبیه شوند! در حالی‌که این‌سخن که گفته شده «بدون این‌که نقشی در قوانین حاکم بر خلقت داشته باشند مجبور به تبعیت باشند»، گویا از نظر پرسش‌گر، انسان فقط باید قوانینی را تبعیت کند که در وضع آن قوانین نقش و دخالت دارد؛ لوازم این سخن بسیار وحشتناک است؛ مثلاً اگر شخصی با کارد بچه‌ بی‌گناهی را سر ببرّد، بر اساس این نظریه نباید مجازات شود؛ زیرا برّنده بودن کارد براساس قانون موجود در فیزیک آن است و قاتل در آن نقشی ندارد و در اختیار او نیست؛ چنان‌که عدم مقاومت گلو و گردن کودک در برابر تیزی کارد و بریده شدن آن نیز مربوط به فیزیک بدن است و در اختیار قاتل نیست؛ همچنین مردن بچه پس از بریده شدن رگ‌های گلو و گردن قانونی نیست که قاتل در آن نقشی داشته باشد؛ بنابر این چنین قاتلی چندان استحقاق مجازات ندارد. و به همین ترتیب، بسیاری از اشکالات با اندکی دقت و تأمل، برطرف خواهد شد.
به نام خدا، سلام، در فلسفه خلقت انسان گفته میشود؛ از دلایل آن خالق بودن خداوند است؛ یعنی گفته میشود چون خلاقیت صفت خداوند است، انسان را خلق کرده است. 1. مگر خداوند (نعوذ بالله) غیر ارادی این کار را انجام داده است؟ 2. اگر خداوند ما را بر اساس صفت خلاقیت خلق فرمودند، پس بر همین اساس بینهایت کره زمین عیناً مانند شرایط ما - با توجه به اینکه خداوند ما را به بهترین وجه خلق کردند- باید وجود داشته باشد، چنین چیزی درست است؟!
1. این سؤال که هدف خداوند از خلقت انسان چه بود؟ دارای چند پیش فرض است و سؤال کننده با توجه به آن پیش فرضها و قبول آنها این سؤال را مطرح میکند و آن پیش فرضها عبارتاند از:
الف. وجود خداوند تبارک و تعالی با تمام خصوصیات، اسما و صفات شناخته شده است و مورد پذیرش واقع شده است.
ب. وجود انسان حداقل همراه با برخی از خصوصیات اساسی وی معلوم و شناخته شده است.
ج. مخلوق بودن انسان نیز پذیرفته شده است.
حال با توجه به سه پیش فرض قبلی در پاسخ این سؤال (هدف خداوند از خلق انسان چه بود؟) میگوییم: هنگامی که از هدف و مقصد یک فعل سؤال میشود؛ منظور، فایده فعل(هدف فعل) است، یا هدف فاعل از آن فعل؛ زیرا در فاعلهای متعارف(غیر خدا) ممکن است هدف فاعل با فایده و هدف فعل مختلف باشد؛ مثلا یک مخترع با هدف رسیدن به پول یا اشتهار به نبوغ، ماشینی را اختراع میکند که آن ماشین موجب راحتی زندگی مردم و سرعت نقل و انتقال میشود؛ در اینجا فاعل یک هدف دارد و آن رسیدن به پول یا اشتهار به نبوغ، و ... است؛ اما فعل هدف و اثر دیگر دارد، و آن راحتی زندگی مردم و سرعت نقل و انتقال و ... است.
نکته دیگر اینکه در فاعلهای معمولی(غیر خدا) هدف فاعل معمولاً چیزی بیرون از ذات فاعل است؛ یعنی هدف و مطلوب در ذات فاعل وجود ندارد و فاعل با این فعل میخواهد به آن هدف برسد؛ اما در مورد خداوند نمیتوان گفت در وجود خداوند نقصی وجود دارد و خداوند به واسطه این فعل میخواهد آن نقص را بر طرف کند. بنابر این، هدف خداوند از افعال خود، به اقتضای ذات خدا است، نه برای رسیدن به امر خارج از ذاتش. البته با یک نوع مسامحه میتوان گفت هدف او همان هدف فعل است.
نکته قابل توجه اینکه آنچه در مورد این سؤال(هدف خداوند از خلق انسان چه بود؟) مفید و کاربردی است؛ این است که به هدف فعل خدا بپردازیم؛ زیرا فهمیدن هدف فاعل(خداوند) چندان کاربردی در زندگی انسان ندارد؛ چنانکه نفهمیدن هدف فاعل نیز چندان ضرری ندارد؛ به بیان دیگر، آنچه در مواجه با این سؤال زودتر و بیشتر به ذهن میآید؛ این است که سؤال کننده در حقیقت در پی به دست آوردن نقشه راه است؛ یعنی پرسشگر میخواهد بپرسد هدف از خلقت انسان چیست تا بتواند روش زندگی و رفتار خود را مطابق هدف تنظیم کند. این مطلب روشن است که در برنامه ریزی، مطلب اساسی تعیین هدف است. در هر صورت همانگونه که بیان شد پاسخها بر این اساس تهیه میشود که برخی از مبانی و مطالب در نظر سؤال کننده روشن است و سؤال کننده اطلاعات کافی مربوط به لوازم سؤال خود را دارد.
2. «خالقیت پروردگار متعال اقتضا میکرد که او خلق کند و دست به آفرینش بزند».
برخی از مطالب مطرح شده در پاسخهای قبلی – مانند همین مورد - نیاز به دقت بیشتر دارد تا به برداشت نادرست نیانجامد؛ مثلاً میتوان چند برداشت نادرست از این مطلب داشت:
الف: معنای این جمله آن است که خداوند مجبور است بر اساس خصلت ذاتی خود خلق کند. در حالیکه باید توجه داشت، اقتضای ذاتی به معنای جبر و مجبور بودن نیست؛ مثلاً وقتی میگوییم اقتضای ذاتی انسان کشش و عشق به زیبایی است، به این معنا نیست که انسان مجبور است عاشق زیبایی باشد. یا اینکه وقتی میگوییم اقتضای ذاتی عالِم اظهار علم و افکار خود در قالب کتاب، مقاله، سخنرانی و تدریس است، به این معنا نیست که عالم در خلق این آثار مجبور است. خلاصه اینکه روشن است محبوب بالذات بودن با مجبور بالذات بودن فرق دارد.
ب. این خلقت جبری باعث میشود عدهای ناخواسته به دنیا بیایند، بعد هم پس از مدتی برخلاف میلشان با دنیا خداحافظی کنند.
در حالیکه اگر دقت شود این سخن که: «عدهای ناخواسته به دنیا بیایند»، با آنچه که در آخر گفته میشود، «علیرغم میلشان با دنیا خداحافظی کنند»، سازگاری ندارد؛ زیرا اگر زندگی دنیایی خواسته فطری انسان نباشد، رفتن از دنیا نباید خیلی خلاف میل طبیعی وی باشد.
ج. خلقت اجباری موجب میشود که عدهای بدون اینکه نقشی در قوانین حاکم بر خلقت داشته باشند، مجبور به تبعیت باشند و گرنه مورد بازخواست و تنبیه قرار خواهند گرفت! ابراز چنین نظریه و پاسخگویی عدالت خداوند را خدشهدار میکند؛ زیرا نتیجه این میشود که خدا مجبور به خلق کردن بود و عدهای باید خواسته و ناخواسته به دنیا بیایند و بعد تنبیه شوند! در حالیکه اینسخن که گفته شده «بدون اینکه نقشی در قوانین حاکم بر خلقت داشته باشند مجبور به تبعیت باشند»، گویا از نظر پرسشگر، انسان فقط باید قوانینی را تبعیت کند که در وضع آن قوانین نقش و دخالت دارد؛ لوازم این سخن بسیار وحشتناک است؛ مثلاً اگر شخصی با کارد بچه بیگناهی را سر ببرّد، بر اساس این نظریه نباید مجازات شود؛ زیرا برّنده بودن کارد براساس قانون موجود در فیزیک آن است و قاتل در آن نقشی ندارد و در اختیار او نیست؛ چنانکه عدم مقاومت گلو و گردن کودک در برابر تیزی کارد و بریده شدن آن نیز مربوط به فیزیک بدن است و در اختیار قاتل نیست؛ همچنین مردن بچه پس از بریده شدن رگهای گلو و گردن قانونی نیست که قاتل در آن نقشی داشته باشد؛ بنابر این چنین قاتلی چندان استحقاق مجازات ندارد.
و به همین ترتیب، بسیاری از اشکالات با اندکی دقت و تأمل، برطرف خواهد شد.
- [سایر] سلام. با توجه به اینکه خداوند خلاق است و ازلی و ابدی، و خلق او نیز ازلی است و ابدی است، آیا میتوان گفت که قبل از جهان ما جهانهای دیگری نیز بوده، هستند و خواهند بود. از نظر ماهیت فیزیکی؟ و با توجه به احادیث که گفته میشود خلق خدا بعد از ما هم ادامه دارد و.... زیرا پژوهشهای روز فیزیک به دنبال این هستند که نظریه چند جهانی(multiverse) را برای قبل از بیگ بنگ و در بازه زمانی عمر جهان توضیح و حتی اثبات کنند. سؤال واضح بنده این است که با فرض در نظر گرفتن درستی این نظریه و وجود جهانهایی با ماهیت متفاوت یا مشابه با این جهان، آیا میتوان گفت که همه ما انسانها از یک نفس واحد هستیم، در جهانهای متفاوت و حسابرسی هر جهان جداگانه است، دقیقاً منظور علمای عرفانی اسلامی از عوالم دیگر چیست؟ آیا منِ دیگری در جهانی دیگر در وضعیتی مشابه یا متفاوت وجود دارد؟ یا شخصیت انسانی در کار نیست؟ آیا هبوط به این دنیا به منزله جهنمی است برای بهشت اولی گفته مسیحیان؟ و دوزخ به منزله جهنمی برای اعمال دنیا؟ آیا این توالی ادامه دارد، تا هر نفسی عذاب گناهان را بچشد و سپس به جایگاه اصلی یعنی بهشت اولی برسد؟ آیا خلق خداوند خلاق همان وجه او است؟
- [سایر] باسلام. سؤالم درباره فیاض بودن خدا است. خداوند فاعل مختار است؛ یعنی مجبور نیست، بلکه اگر بخواهد خلق میکند و میبخشد، و اگر نخواهد خلق نمیکند و نمیبخشد، البته هرگز ظلم نمیکند. اعتقاد ما این است که خداوند بر هر چیزی که محال عقلی نباشد قادر است و از آن طرف هم. فَیَّاض در لغت: یعنی رودخانه خروشان و پر از آب که سرریز کرده باشد. فَیَّاض در استعاره: برای شخصی به کار برده میشود که مانند رودخانهای خروشان بسیار سخاوتمند است و از او بخششهایش مانند همان رودخانه تراوش میکند. تفاوت فیّاض با وهّاب: چرا فیّاض گفته میشود نه وهّاب؟ وهاب هم مبالغه است برای کسی که زیاد هبه، هدیه و بخشش مینماید و یکی از اسمای خداوند است. اما فرق فیاض و وهاب در این است که رودخانه خروشان فیّاض نمیتواند از تراوشات و بخشش خویش، خودداری نماید، ولی وهّاب که بدون استعاره، بلکه مستقیماً در مورد انسان و هر فاعل مختاری به کار میرود، میتواند از بخشش خویش خودداری نماید. واژه وهّاب سه بار در قرآن آمده و هر سه مورد برای خدا میباشد، اما واژه فیّاض در قرآن نیامده است: (لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یخْلُقُ مَا یشَاءُ یهَبُ لِمَنْ یشَاءُ إِنَاثًا وَیهَبُ لِمَنْ یشَاءُ الذُّکُورَ)؛ مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین از آن خدا است؛ هر چه را بخواهد میآفریند؛ به هر کس اراده کند دختر میبخشد و به هر کس بخواهد پسر(شوری، 49). (رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ)؛ راسخان در علم، میگویند: (پروردگارا دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردی، از راه حق منحرف مگردان و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بخشندهای(آل عمران، 8). (أَمْ عِنْدَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ)؛ مگر خزائن رحمت پروردگار توانا و بخشندهات نزد آنها است تا به هر کس میل دارند بدهند؟ (ص، 9). میگویم عزیز یعنی شکستناپذیر و اینکه در کنار وهّاب آمده؛ یعنی کسی نمیتواند خدا را مجبور به هبه دادن و بخشش نماید، بلکه این رحمت پروردگار است که شامل حال ما میشود، نه نتیجه اعمال ما و شدت درخواست ما. اگر خدا فیاض باشد؛ یعنی جبراً بخشنده باشد، درخواست کردن از او کاری بیهوده است؛ زیرا خودش میبخشد. با این تفاسیر آیا با به کار بردن کلمه فیاض برای خداوند به این معنا نمیشود که خدا (نعوذ بالله) جبراً بخشنده است و ناتوان از اینکه از بخشندگی خود جلوگیری کند، در حالیکه حضرت حق خود از این کلمه در قرآن برای خودش استفاده نکرده است؟ باتشکر
- [سایر] سلام 1-در اتشار مطالب این پیام و پیام قبلی مختارید (اگر کمکی به خواننده های سایتتان می کند ) 2-تشکر بابت پاسختان 3-عذر خواهی می کنم به خاطر عدم ارایه دقیق از شرایط و معرفی خودم 4-مشکلی که مطرح شد مربوط به خودم است ( دختر 28 / لیسانس آمار / پاره وقت تدریس کامپیوتر انجام می دهم ) 5-با توجه به پاسختان فعلا دستگیرم شد که نباید تا ثابت بودن شرایطم به خواستگاری پاسخی بدهم 6-تشخیص توسط یک خانم مشاور صورت گرفت (ایشان فوق لیسانس مشاوره دارن و در مدرسه کار می کنن ، نمی دونم تشخیصشان تخصصی بوده یا نه؟! ) ، چون از اقوام هستند نمی خواهم خیلی از ایشان اطلاعات بگیرم برای همین از شما این اطلاعات را می پرسم 7-خیلی نگران از وضعیت خودم هستم چون انگیزه ، امید یا توانایی برای انجام هیچ کاری ندارم 8-می خوام مطمئن شوم درمان صورت می گیرد ، می توانم امید به بهبودی داشته باشم یا نه ، هر چند گاهی انگیزه پیدا می کنم گاهی هم نه 9-\" اگر درمان صورت می گیرد \" مشاوری از مرکز خودتان معرفی می کنید (خانم باشد لطفا ) 10- ... 11- گفتید که : \" توصیه مشفقانه ام این است که از درمانش منصرف شو \" پس یه جورایی از درمان خودم منصرف شوم ؟؟ 12-کلا اختلال مرزی یا BPD که خودتان گفتین چه مشکلاتی اایجاد می کند ؟ برای خودم؟ ظاهرا اطرافیان که خیلی آزار می بینن و این موضوع منو خیلی ناراحت می کنه ، اگر یه توضیح مختصر بدین ممنون میشم 13-خلق دو گانه خودم خیلی خودم رو ناراحت می کنه هیچ وقت نمی تونم یه تصمیم درست و قاطع بگیرم نمی دونم چیکار کنم!!!
- [سایر] سلام جناب استاد مرادی شما رو به خدا این دفعه سوم که سوال می پرسم و جواب نمی گیرم. وقتی می تونید با 3 دقیقه وقت گذاشتن مشکل یه نفرو حل کنید چرا نکنید؟ جوان 25 ساله ای هستم دارای مدرک کارشناسی ارشد رشته عمران، معتقد،مهربان،بذله گو که تا الان هیچ نامحرمی را حتی لمس نکرده و رابطه ای (چه کلامی ،چه غیر آن) نداشته ام. پدرم کارمند و مادرم خانه دار است و به همراه سه خواهر اعضای خانواده 6 نفری هستیم. همانطور که متوجه شدید من {یکی یه دونه (خل و دیونه، عزیز خونه ،...!!!!!)} بوده و الحمدلله دارای خانواده ای شاد و مهربان و صمیمی هستم. وضع مالی نسبتا خوبی داریم و خودم هم مشغول کار هستم. با توجه به شرایط اجتماعی،خانوادگی و اخلاقی راه ازدواج سنتی را انتخاب کردم ولی حدود 4 سال است دنبال همسر مناسب گشته و موفق به انتخاب نشده ام.اوائل حدود 12 شرط و معیار داشتم که اکنون به 4 شرط زیر تقلیل پیدا کرده است. 1.خانواده هم کفو ( که به تبع آن اعتقادات را هم شامل می شود) 2.همشهری بودن(آداب و رسوم وزبان مشترک) 3.چادری بودن 4.سفید بودن رنگ پوست هر چه بیشتر میگردیم بیشتر نا امید می شویم. انگار طلسم شده باشیم.لازم به ذکر است تمایلی به ازدواج فامیلی ندارم. بسیار خاستگاری رفته و مایوس بازگشته ایم. فکر می کنم موارد زیر اهم دلایل شکست من است: 1.ترس زیادم از انتخاب و باز کردن این هندونه در بسته و نداشتن هیچ شناختی از طرف مقابل 2.تعدد مراجع تصمیم گیری(مادر و 3 خواهرو خودم و...) شما را به خدا کمکم کنید. 4 سال زمان کمی برای گشتن نیست، چه باید بکنم؟ سوال بعدی این است که کدام معیار را باید ( می شود ) کنار بگذارم؟ آیا اگر از سفیدی پوست بگذرم بعدا مشکلی از لحاظ روحی و جسمی برایم پیش نمی آید؟ لازم به ذکر است کسانی هستند که آن 3 شرط دیگر (جز سفیدی) را دارند و اخلاق و خانواده خوبی دارند از شما بسیار متشکرم. خدایتان بیامرزاد.
- [سایر] حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دام ظله)؛ سلام علیکم: سوال هایی از محضرتان درباره نظریه شورای فقهاء و مراجع که مرحوم سید محمد شیرازی(ره) آن را مطرح کرده است دارم، چرا که برخی در عصر غیبت، ولایت و رهبری دولت اسلامی را شورایی (نه فردی) می دانند -بر خلاف آن چه که امروز در جمهوری اسلامی ایران به عنوان ولی فقیه واحد می بینیم- بر این اساس که علما بزرگ در نجف و قم و کربلا و مشهد مطالب مهم را به مراجع تقلیدی که دارای شرایط شرعی هستند ارجاع می دهند، حال اگر آنان بر شخص واحدی به عنوان مرجع اول و بالاتر برای دولت اسلامی اتفاق کردند، آن شخص به انتخاب امت مرجع و ولی فقیه می شود، و اگر حوزه های علمیه، مراجع متعددی را انتخاب کردند، همه آنان به عنوان مجلس اعلا -به عنوان شورای رهبری- امت را رهبری می کنند. صاحبان این نظریه (شورای فقها و مراجع) دلائلی بیان کرده اند که مختصرا ذکر می شود: 1. شورا عبارت است از رای گیری و آگاهی از همه نظریه ها برای نمایان شدن نظریه برتر، چنین امری از باب حکم واجب است زیرا خداوند می فرماید: "وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ" و چون (شورا) در بین صفات مومنان و دربین واجبات (مانند وجوب نماز و وجوب ترک گناه هان) ذکر شده است، سیاقاً و اتصافاً دلالت بر وجوب دارد. خداوند می فرماید: " فما أوتیتم من شیء فمتاعُ الحیاة الدنیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ` وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُون َ`وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ" ( شوری، 36،37،38). شورا و مشورت بین صفات مومنان آمده که ظهور در وجوب دارد همان طور که در ردیف اجتناب از گناهان بزرگ و وجوب برپایی نماز وارد شده است که قرابت آن را با وجوب بیشتر می کند. سیاق این آیات دلالت بر وجوب شورا و مشورت دارد. 2. وجوب گرفتن اذن در تصرفات؛ هر چیزی که مربوط به اجتماع و مردم باشد چه در اصل و چه در لوازمش باید درباره آن مشورت ومشاوره گرفته شود. از آن جمله، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، کارخانجات بزرگ و ... زیرا این ها با سرمایه مردم تأسیس و کار می کنند، همچنین در وظایف مدیریتی مانند ریاست، وزارت، نمایندگی مجلس، استانداری و فرمانداری و ... باید مشورت شود. برای این بخش دو استدلال ذکر شده است: اول: همه این امور تصرف در مال مردم است و کسی حق تصرف در مال غیر بدون اجازه اش را ندارد، و فرقی هم ندارد که این اموال از خمس ،زکات، معادن یا غیر این ها باشد. دوم: از طرفی این امور، تصرف در موجودیت، و هستی مردم و اجتماع است و کسی جز با اذن آنان اجازه چنین تصرفی را ندارد. و پر واضح است که رضایت مردم و اذن آنان در طول رضایت و اجازه باری تعالی است، بنابراین هرگونه تصرفی باید با جلب این دو رضایت باشد. و همچنین: رهبری جامعه و عالم اسلام، باید در ضمن شورای فقها جامع الشرایط تحقق پیدا کند زیرا آنان بعد از اقبال مردم مرجع تقلید آنان شده اند و از طرف شارع مقدس هم ولایت شرعی دارند، یعنی هم رضایت مردم را دارا می باشند و هم ولایت شرعی دارند، پس بنابراین هیچ مجتهدی حق سلب ولایت شرعی را از مجتهد دیگر ندارد. و چون فکرهای مختلف و متعدد از عقل واحد برتر و به صواب نزدیکتر است و خداوند نیز امر به مشورت کرده و سیره نبوی بر اساس مشورت بوده است؛ ولایت شورایی که اعضاء شورا همه از مجتهدین و مراجع تقلید هستند از ولایت فقیه واحد ارجح است. کلام امام معصوم (ع) نیز در حدیث "أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" به صورت جمع آمده است و فرموده " رواة حدیثنا" (نه راوی حدیثنا) یعنی حجیت از آن همه آنان است نه شخص واحد، به خصوص در اموری که آثار و عواقب آن به همه مردم مربوط می شود، علاوه بر این که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: "دست خداوند با جماعت است." و "عاقل ترین افراد کسی است که عقل های همه مردم را در عقل خودش جمع کند". و " هر کس که بر ده نفر ریاست کند و در آن جمع بهتر و داناتر از او باشد،آن جمع در سراشیبی سقوط اند". پس بنابر آن چه گذشت و با توجه به احادیث پیامبر (ص) بهترین راه برای نجات از ضلالت و سقوط، تشکیل شورای فقها است زیرا در میان آنان حتما اعلم وجود دارد و در غیر این صورت، حدیث پیامبر (ص) شامل آن جامعه می شود. شورای فقهاء بهترین گزینه برای رهبری امت اسلام است زیرا در این صورت استبداد شخصی در امر رهبری پیش نمی آید و از طرفی هیچ فقیهی حق منع فقیه جامع الشرایط دیگر که نائب (عام) امام عصر (عج) است را از بکارگیری ولایت شرعی اش ندارد. در این ایام که قدرتهای مستکبر برای پاره پاره کردن امت اسلام هجوم آورده اند، بهترین راه مبارزه، ایجاد وحدت در میان صفوف شیعیان است که با جمع شده مراجع تقلید و حضور آنان در مجلس واحد این وحدت دست یافتنی است. و بدون شورای فقها یکپارچه کردن مردم ممکن نیست، علاوه بر این که یک شخص توانایی احاطه به تمام شؤنات امت را ندارد. تجارب تاریخی نیز به خوبی نشان می دهد که دیکتاتوری، زائیده حکمرانی شخص واحد بوده است لذا در روایات بر مضرات استبداد به رأی تأکید شده است. پس بنابراین، رهبری جامعه اسلامی باید رهبری شورایی (نه فردی) باشد. این مطالب و برخی دیگر از استدلا ل ها را صاحبان نظریه شورای فقهاء به جای نظریه ولایت فقیه واحد، که امروز در جمهوری اسلامی ایران به آن عمل می شود، بیان کرده اند. با توجه به این که نظریه شورای فقها از طرفی عده ای و به شدت در میان جوانان کشورهای اسلامی و کشورهای حاشیه خلیج فارس ترویج می شود و از طرفی کتاب یا منابعی برای به چالش کشاندن این نظریه وجود ندارد از شما درخواست داریم که جواب این نظریه را به ما بدهید و استدلالات خود را به تفصیل در این باره بیان کنید. خداوند به شما جزای خیر عطا کند.
- [سایر] آقای مرادی سلام. وقتتون به خیر. عرض کنم حضورتون که بنده مدته 2 ساله که \"قراره\" با شخصی ازدواج کنم. با ایشون در دانشگاه آشنا شدم. دلیل اینکه تا حالا عقد نکردیم مخالفت خانواده ایشون به دلیل تفاوت سطح اقتصادی بوده.و البته پدر ایشون استاد دانشگاه و پدر من دوره ابتدایی (ششم ابتدایی) رو فقط گذروندن. خانواده ایشون این مخالفت رو از همون ابتدای امر عنوان کردن و دلیلشون این بوده که شما دو نفر نمی تونین با هم زندگی کنین و دوام زندگیتون به 1 سال هم نمی رسه.( با توجه به همون تفاوتها) توجه کنین که این نظر رو در صورتی صادر کردن که شناختی نسبت به من یا خانواده ام نداشتن و صرف وجود این تفاوتها مخالفت کردن. طبق قاعده ی \" هم کفو بودن\" که البته چون من و آقا پسر بر این عقیده بودیم که هم کفو بودن به لحاظ عقیده و ایمان و طرز تفکر در موارد مورد بحث در ازدواج و ... و نه در موارد اقتصادی و از این دسته؛ فکر می کردیم که کار اشتباهیه که ما هم با اونا هم آهنگ بشیم و قطعا ما رو هم در برابر این عکس العملمون باز خواست خواهند کرد، به همون اندازه که آنها رو به علت عذری که آوردن و در چارچوب اسلام نمی گنجه. می خوام بگم که ما این طور فکر می کنیم که اگه عرف جامعه با اونچه که پیغمبر ( ص )به ما دستور دادن نمی خونه، معنی اینکه در احکام موجود در رسالات نوشته شده \" عرفا و شرعا\" چیه؟ این شرع که پیامبر گذاشته بودن بر عرف موجود در جامعه غلبه نداره؟ اصولا منظور عرفی که بر پایه ی شرع باشه و در \" جامعه اسلامی \" عرف باشه مد نظر نبوده؟ صحبت دیگه ای که دارم اینه که در حدیثی از پیغمبر( ص ) خوندم که بدین مضمون بود : یاری کسی که به قصد دوری از محرمات و باعتماد به خدا و بامید ثواب ازدواج کند بر خدا لازم است. البته من نمی دونم شرایطی که اینو فرمودن چی بوده، ولی دیگه کم کم دارم شک می کنم که اگه ما داریک خیر رو انجام می دیم که پس چرا به نتیجه نمی رسیم! در واقع دارم شک می کنم که شاید باید این ازدواج را لغو کنم. ضمن اینکه این نکات رو هم خوبه بگم: 1- ما بعد از اینکه با کسانی که می شناختیم مشورت کردیم، دیدیم که درست فکر می کردیم و به اقدام بدون خانواده ایشون فکر کردیم( پدر ایشون بهشون گفتن که ما چون به صلاح نمی بینیم کاری برات انجام نمیدیم، تو هم هر کاری می خوای خودت انجام بده. از جانب ما محدودیتی از این نظر نداری، که احتمالا راضی به این امر نیستن ولی چاره دیگه ای هم ندیدن) 2- یه موردی که خیلی خانواده شون بهش اشاره می کنن اینه که : عشق چشم و عقلتونو کور کرده! من کتمان نمی کنم که بعد از 2 سال حتی احساس وابستگی ممکنه بوجود اومده باشه، ولی مطمئنم که کاملا حواسم بوده به احساساتم هیچ بهایی ندم، مگر در مواردی که می خواستم ببینم آیا فلان مدل احساسی آقا اذیتم می نه یا مواردی از این قبیل... که همه موارد سعی شده با قاعده های موجود در زندگی هر دومون ( دستورات اسلام +عقل) چک بشه. اینه که اولا مطمئنم شروع رابطه با احساسات نبوده و ادامه پیدا کردنش هم به این دلیل نبوده. 3- یه چیزی که خیلی نگرانم می کنه و باعث شده در مواردی که صبرم رو داشتم از دست می دادم، باز خودم رو ملزم به ادامه این رابطه بدونم این نکته بوده که من و ایشون نعمتهایی بودیم که خداوند به همدیگه نشونمون داده و اینکه بدون دلیل موجه پس بزنیمشون احتمالا عواقب سوئی هم در این دنیا و هم ان دنیا گریبانمون را خواهد گرفت. 4- خانواده ایشون و مخصوصا مادرشون کاملا درگیر تفاخر نژادی و تجمل زندگی و ... هستن و من احساس می کنم دلیل مخالفتشون هم دقیقن اینه که ما با این مدل مچ نیستیم، کما اینکه پسرشون هم از این مدل همواره ناراضی بودن. و اصولا هم چون بنده فکر می کنم که نارضایتیشون از این جهته، با تنها اومدن آقا پسر برای انجام مرسم موافقت کردم و چون همه دلایل بر پایه ی اصول و عقاید ایمانی و اسلامی مون بوده خانواده من هم به این امر راضی شدن و ازمون حمایت می کنن. نکته ای که هست اینه که خانواده ایشون علاوه بر اینکه برای پسرشون به خواستگری هم نمیان، اصولا این رابطه رو جدی نمی گیرن و اگر حرفی هم به میون بیاد مراسم رو به داد زدن یا مسخره کردن برگزار می کنن. وضعیتی که الان موجوده اینه که ایشون خارج از کشور مشغول به تحصیل هستن. بنا بر توافق 1 ماهه دیگه می خواست بیان که عقد کنیم، که مادرشون این طور گفتن که : من تا 1.5 ماهه دیگه مسافرتم و تو هم حوالی شهریور بیا که ما خودمون هر کاری لازمه بکنیم. با توجه به سابقه ای که در مورد این رابطه در طول این 2 سال و کلا در زندگی خانوادگیشون در طول 26 سال این آقا، حدس بر اینه که برنامه شون این خواهد بود که 1 ماهی هم که ایشون به ایران میان رو وقت کشی کنن که به تصور خودشون\" بالاخره یا من منصرف می شم از روی اذیت شدن ها، یا پسرشون سر عقل میاد!\" و من نمی دونم که موافقت کنم با اینکه تا شهریور هم صبر کنیم یا نه! ضمن اینکه اولا دلیل اینکه می خوایم سریعتر عقد کنیم اینه که \" بر ما که معلوم شده می خوایم با هم ازدواج کنیم، پس دیگه دلیل موجهی برای نا محرم بودن و با هم رابطه داشتن نداریم.\" از طرفی هم پدرم اینقدر آمادگی ذهنی برای هضم کردن اینکه بندا در چنین شرایطی با ایشون موقتا محرم باشیم ندارن. و من شدیدا در این باره هم نگرانم. و ثانیا احتمال اینکه ایشون بیانو تا روزهای آخر خانواده شون سر بدوننمون زیاده! کما اینکه قبل از سفر ایشون تا روز آخر پدر ایشون بهشون نگفتن که نظرشون چیه!(ایشون عید فطر سال گذشته رفتن)و اون روز هم دیگه هیچ کاری نمیشد کرد. فکر می کنم که زیاد صحبت کردم اگه راهنماییم کنین که هم ذهنم کمی شفاف تر شه نسبت به طرز فکرم و اون احادیث با توجه به اینکه در این زمینه علم لازم رو دارین ممنون میشم. چون واقعا احساس می کنم فلسفه زندگیم داره می پیچه به هم! و دیگه قدرت تصمیم گیری ازم گرفته میشه :cry مچکرم در پناه حق
- [سایر] یا اله العاصین سلام علیکم (فوری - خانوادگی - طلاق) با توجه به اینکه فرمودید مختصر من نیز سعی کردم به اختصار مشکل را خدمتتان عرض میکنم ولی شرمنده که طولانی شد. با توجه به اینکه بسیار مصتعصل هستم در صورت امکان سریعتر پاسخ بفرمایید. 1. من 32 سال دارم. 2. 2 سال پیش با خانمی که 2 سال از من کوچکتر است ازدواج کردم.جفتمان مذهبی و تحصیلکرده و خانواده های خوب. 3. از همان اوایل متوجه شدم که باید مراقب حساسیتهایی باشم. 4. بعد از مدتی دعواها شروع شد. بر سر چی ؟ هیچی. مسایل بسیار پیش پا افتاده. 5. در واقع ما مشکل و اختلاف بزرگی در زندگی نداریم. لذا در مورد مشکلات و اختلافاتمان میگویند چشم خورده اید ! 6. بعد از گذشت مدتی از دعواها و شدت گرفتن به روان شناس مراجعه کردیم و تشخیص افسردگی داد و داروهایی مربوطه را داد و گفت که پیش مشاور نیز برویم. 7. الان مدت 10 ماه است که از این قضیه میگذرد. بعد از مدتی دکتر داروهای افسردگی را قطع کرد و مشاوره را ادامه دادیم. 8. خلاصه ای از انچه از جلسات مشاوره در مورد مشکلات بود را میگویم: 9. اولا 90 درصد مشکلات از خانم من است و بسیار از جلسات به صورت خصوصی فقط با ایشان است. 10. مادر ایشان در دوران کودکی برخورد نامناسبی با ایشان داشته 11. سعی میکرده بچه ها را مجبور به انجام تصمیمات خود کند که البته خانم من خیلی زیر بار نمیرفته. 12. به علت وجود یک برادر کوچکتر که مشکلات زیادی ایجاد میکرده و ظاهرا مشکلات عصبی داشته و بسیار بداخلاق، بد دهن، زورگو و شر است بیشتر توجه مادر به ایشان بوده و حقوق بچه های دیگر برای جلب رضایت او پایمال میشده. 13. لذا همسر من نیز از سن 12 تا 25 سالگی با مادر بیگانه بوده و بیشتر پناهش خاله اش بوده است. 14. حال او مرا در کنار گوشه ای از خاطراتش میداند. 15. هر توصیه ای را به معنی امر کردن میداند و احساس میکند از بالا داری با او برخورد میکنی و دچار چالش میشود. اگرچه که یک شوهر گاها اجازه دارد از بالا درخواستهایی هم داشته باشد. 16. کمال گرا و ایده ال گراست لذا توقعش از افراد، رفتارشان، تمیزی خانه و غیره بسیار بالا و مشکل ساز است. 17. در کنار این همه جلسات اگرچه روابط ما خیلی بهتر شده ولی هنوز هم از سطح استاندارد بسیار پایینتر است و گاها دعواها شدیدی صورت میگیرد. 18. در واقع من هم خلی زن ذلیل شده ام که روابط بهتر شده ولی همین دیروز برای چندمین بار مرا زد. 19. گاها برخوردهایش مرا تا حد جنون عصبانی میکند و این در حالی است که من انسان بسیار آرامی بودم. 20. اخیرا نیز دکتر گفته که دوباره دچار افسردگی شده است. 21. مدتها پیش به فکر طلاقش افتادم ولی به دلایلی این کار نکردم. یکی ترس از خدا. دوم اینکه اگر او را طلاق دهم نابود میشود. سوم به امید اصلاح. چهارم شاید اشکال از من است و من هستم که او را عذیت کردم و به اینجا کشاندم و خودم نمیفهمم. پنجم ترس از شرایط خودم بعد از طلاق. 22. لازم به ذکر است برخورد ظاهری ایشان با آشنایان بسیار خوب است و بسیار عاطفی است. 23. با توجه به جدایی از مادر مهارتهای زندگی را در سطح پایینی دارد. حتی در کارهای خانه من به شدت کمک میکنم تا انجام شوند. 24. بسیار مرا دوست دارد. من هم او را دوست دارم البته بسیار کمتر از قبل. 25. در واقع او یک انسان غیر متعادل است. 26. او قبل از ازدواج هم مشکلاتی داشته و به روانپزشک و مشاور مراجعه کرده است چنانچه در دوره عقد کردگی هم داروهای اعصاب استفاده میکرد. 27. برادران او هم حساس هستند و تحت نظر مشاور و روانپزشک هستند. سوالات من : 1. چه کار کنم؟ حیران مانده ام؟ 2. طلاق در چه مواردی لازم است؟ 3. آیا طلاق دادن او مخالف رضای خدا و مروت است؟ 3. آیا زندگی با او مورد رضای خدا و صلاح است ؟ آیا اجری دارد؟ آیا عاقلانه است؟ 4. اگر او را طلاق دهم در مورد عاقبت خودش و خانواده اش مسؤل هستم ؟ 5. آیا استخاره در این مورد جا دارد؟ برادر عزیز، دوست دارم خدا خودش دهان باز کند و بگوید چه کنم تا آن کنم. یا صاحب الزمان با تشکر
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.
- [سایر] سلام دختری 29 ساله هستم, لیسانس فیزیک ,مسلط به زبان انگلیسی ,عاشق ادامه تحصیل, متنفر از درجا زدن وزندگی یکنواخت داشتن.بنا به دلایلی وقفه ای در ادامه تحصیل من بوجود امد.دو باردرکنکور ارشد فیزیک شرکت کردم متاسفانه موفقیت امیز نبود(به دلیل استرس بالا). امسال تغییر رشته دادم و به امید خدا میخواهم در رشته فلسفه امتحان دهم.میپرسید مشکل کجاست؟این هدف انقدر برای من مهم است که همه زندگی من را در بر گرفته و اجازه فکر کردن به هیچ موضوعی را به من نمی دهد (طوریکه مورد نکوهش اطرافیانم قرارگرفته ام). باور کنید نه عشق دانشگاه دارم نه میخواهم پز بدهم,من تحصیل را برای رسیدن به حقیقت و لذتی که دران است دوست دارم(حداقل ازانتخابهایم مشخص).و دانشگاه بهترین مکان برای این منظور میباشد. اما فشارهای خانواده بخصوص مادرم برای ازدواج امانم را بریده که باعث ایجاداسترس شده و فکر اینکه اگر امسال هم قبول نشوم... می دانم شما یکی از مدافعین ازدواج هستید و مرا نصیحت یاحتی سرزنش خواهید کرد اما چه کنم زندگی من با کتابهایم پیوند خورده,لذت خرید کتاب و خواندن ان از هر لذتی برایم برتر است_چون امتحان کرده ام_ حال به عنوان یک مرد که با مردهای بسیاری در ارتباط است بفرمایید چند درصد از اقایان خواستار چنین زنی هستند؟؟؟ نگویید بسیار که باورنمی کنم جز این نیست که بیشترشان دوست دارند وقتی وارد خانه میشوند زنی اراسته وزیبا به استقبالشان بیایدو خستگی از تنشان به در کندو مطمئنااز دیدن زنی که تمام روز سرش توی کتاب است بدشان میاید. البته تا حدودی پاسخ شما را حدس میزنم: 1-این هم مانند دیگر دخترها رویا پرداز است.(که یک هدف است) 2-شما قبل ازهر چیز یک زن میباشیدودارای موهبت الهی مادر شدن این از همه چیز مهمتر است.(خوب شما مرد میباشیدو نظراتتان هم مردانگیست قبل ازهرچیز انسان میباشم و خواسته هایی دارم) 3-زنان بسیاری هم ازدواج کرده اند هم مادر هستندهم تحصیلات دانشگاهی دارند.(درست است درصد بسیاری از انها با رنج و مشقت به اینجا رسیده اند که بازاز مردان همردیف خود عقبتر میباشندو ان تعدادی که به درجات عالی رسیده اند همسرانی همراه و روشنفکر داشته اند خوب من هم چنین همسری میخواهم اگر نمی گویید رویا پردازی می کنم) فکر نکنید روحیه مرد ستیزی یا افکاری فمینیسمی دارم از اینکه می بینم دلیل مشکلات اجتماع و طلاق را تحصیل زنان نشان داده میشود ناراحت میشوم.ناراحت کننده تر اینکه برای خاموش کردن امثال من این جمله را به کار میببرند\"از دامن زن مردبه معراج میرود\"گوینده ان چه نیتی داشته وبا چه هدفی بکار میرود. تاکید شما همیشه روی ازدواج در سنین پایین است خوب کسی که مثل من هدفی دارد بااین مشکلات چه کند؟یاباید رویا پردازی نکند زندگی را ساده بگیرد و به ازدواج چندش اور روی اورد یا.... عذر میخواهم التماس دعا.
- [سایر] من یک شهروند تهرانی هستم. امروز پنجم فروردین 89 ایمیلی را دریافت کردم که در آن به یکی از اصلی ترین عقاید شیعیان، یعنی موضوع کربلا، شبهه وارد نموده اند. با توجه به این که مرکز شما دارای محقّقین و متخصّصین علوم اسلامی است و پاسخ دادن به این انحرافات فکری جزو رسالت شما می باشد، خواهشمندم به این موضوع رسیدگی فرمایید و اطلاع رسانی مناسب را منظور نمایید. توفیق شما را از خداوند متعال خواستارم متن ایمیل ارسال شده به شرح زیر می باشد: فارغ از حب و بغض بخوانید تا بتوان آن را نقد کرد در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانه های معروف و البته تأمل برانگیز روز عاشورا بپردازم. نخست در مورد بی آبی، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همان طور که می دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل می دهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزی است که به ذهن می رسد. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملاً زیر شهر را فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده، ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ دهم محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar درمی یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست، ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان می گویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست این که در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوّم این که اگر هم تغییری باشد مطمئناً هوا خنک تر نشده، بلکه دما بالاتر هم رفته است؛ یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده؛ یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه بسیار دارند، می توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند .باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالی پشت سر گذاشتم که قبر حسین (علیه السلام) را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدری را که آن جا بود به عنوان نشانه قبر برای زوار، و سایهبانی برای آنان قطع کنند. (تاریخالشیعه، محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار، ج 45، ص 39 8) قبر شریف آن حضرت مورد تعرض و دشمنی متوکل عباسی قرار گرفت. او توسط گروهی از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دست رسی نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آن جا دستور داد... ) اعیان الشیعه،ج 1، ص 628، تراث کربلا، ص 34; بحارالانوار،ج 45، ص 397) سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن علی و خانههای اطراف آن و ساختمان های مجاور را ویران کردند و امر کرد که جای قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آن جا جلوگیری کردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد، چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ دوم حرمله و گردن علی اصغر :این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه می رود و می گوید دست کم به این طفل آب بدهید. از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعاً دردناکی است، ولی با کمی تأمل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می یابیم. نخست آن که نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلاً گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد. اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است، دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. دوم آن که فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمی تواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند. شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آن که برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت کند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته .چهارم که از همه نیز جالب تر است آن که اصلاً کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش می تواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفاً یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده می گیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلاً هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آن که دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم؛ زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.