کتاب دیوان امام علی(ع) شامل اشعار منسوب به حضرتشان بوده که شامل مباحث اخلاقی، اعتقادی و حماسی می‌باشد. اگرچه در بسیاری از دیوان‌های موجود، نام گردآورنده به چشم نمی‌خورد و چنان می‌نماید که گردآورنده‌اش خود امام است، اما در این زمینه باید گفت؛ حتی با فرض درستی انتساب، خود آن‌حضرت چنین دیوانی را گردآوری و تدوین نکرده؛ بلکه ارادت‌مندان ‌حضرتشان بعدها به چنین کاری دست زده‌اند. گفته شده است؛ نخستین گردآوری را ابو احمد عبد العزیز جلودی (م 332ق) انجام داده است. برخی از اشعار این دیوان، در منابع دیگر به نقل از امیرالمؤمنین(ع) وجود دارد و بسیاری از این اشعار نیز بیان روایات حضرتشان است که مضمون آنها از امام، اما نظم آن از دیگران است و به همین دلیل، از حیث بلاغت و فصاحت، نسبت به دیگر کلمات امیرالمؤمنین(ع)، تفاوت آشکاری دارد. بسیاری از اشعار «علی بن ابی‌طالب قَیرَوانی» نیز به آن‌جناب نسبت داده شده است که اشتراک در اسم، موجب این اشتباه شده است.
راجع به دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی(ع)، برخی از علما تذکّر دادهاند که این دیوان از علی بن ابیطالب قیروانی است، امّا بعد دیوان او به دست نسّاخ افتاد، (قیروانی) حذف شد و کمکم (علیه السّلام) هم به آن افزوده شد. آیا این مطلب راجع به کلّ دیوان و تمام اشعار آن است، یا ناظر به بعضی از اشعار آن؟ به طور کلّی اشعاری که در این دیوان آمده آیا در مآخذ دیگری هم از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است؟ آیا دیوان دیگری به نام قیروانی وجود دارد تا بتوان با تطبیق بین این دو کتاب تعیین کرد که کدام اشعار از قیروانی است و کدام اشعار از امیرالمؤمنین؟
کتاب دیوان امام علی(ع) شامل اشعار منسوب به حضرتشان بوده که شامل مباحث اخلاقی، اعتقادی و حماسی میباشد.
اگرچه در بسیاری از دیوانهای موجود، نام گردآورنده به چشم نمیخورد و چنان مینماید که گردآورندهاش خود امام است، اما در این زمینه باید گفت؛ حتی با فرض درستی انتساب، خود آنحضرت چنین دیوانی را گردآوری و تدوین نکرده؛ بلکه ارادتمندان حضرتشان بعدها به چنین کاری دست زدهاند. گفته شده است؛ نخستین گردآوری را ابو احمد عبد العزیز جلودی (م 332ق) انجام داده است.
برخی از اشعار این دیوان، در منابع دیگر به نقل از امیرالمؤمنین(ع) وجود دارد و بسیاری از این اشعار نیز بیان روایات حضرتشان است که مضمون آنها از امام، اما نظم آن از دیگران است و به همین دلیل، از حیث بلاغت و فصاحت، نسبت به دیگر کلمات امیرالمؤمنین(ع)، تفاوت آشکاری دارد.
بسیاری از اشعار «علی بن ابیطالب قَیرَوانی» نیز به آنجناب نسبت داده شده است که اشتراک در اسم، موجب این اشتباه شده است.
- [سایر] یکی از وعاظ می گفت عمرو بن عاص اشعاری در مدح امام علی (ع) دارد. دنبال این اشعار میگردم؛ اگر شما آدرس کتاب یا مطلع آن اشعار را میدانید، لطفاً راهنمایی فرمایید.
- [سایر] 1. نظر مشهور در میان علما و مجتهدین راجع به شاهان صفویه چیست؟ شنیدم که بنیان گذار انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) گفته است که شاهان همگی انسان های مزخرفی بودند، آیا نظر مشهور علما هم در این راستا است؟ 2. آیا شاهان صفویه تبعیت از دوازده امام (ع) را به عنوان وسیله برای تقویت سلطنت خود استفاده می¬کردند؟ چنان که این مطلب در مورد بهره ¬برداری سلاطین عثمانی از سنی¬گرایی صادق است. یا این که در میان ایشان علی رغم سلطنت، افراد صادق در این راه و متدین وجود داشته است؟
- [سایر] سؤالی دارم که مدت هاست ذهنم را به خود مشغول نموده است: فرضاً به دنبال مطلب یا روایتی در خصوص یک موضوع به یکی از کتب حاضر از علماء متأخرین مراجعه می کنم، به عنوان مثال مؤلف مذکور این حدیث یا روایت را از کتاب غررالحکم یا دیگر کتب اصلی نقل می کند. اینجانب خود به کتاب اصلی مراجعه می کنم باب مذکور را پیدا نموده و از آنجا آدرس حدیث مربوطه را بدست می آورم. در انتهاء این حدیث و روایت را مستقیماً بدون ذکر منبع اولی که فلان مولف متأخر در کتاب خود ذکر کرده بود، در مقاله یا کتاب خود می آورم. حال با توجه به حقوق معنوی ای که برای مؤلفین موجود است اشکالی ندارد که واسطه ها را در ذکر حدیث و روایت حذف کنم و تنها بدون اشاره به آنها منبع اصلی را بیان نمایم. با توجه به این که هرگز گمان نمی کردم که روایت مذکور در این منبع اصلی باشد. همانند حدیث ذیل: قال أمیر المؤمنین علی علیه السلام: اَلْمُؤمِنُ مَنْ وَقی دینَهُ بدُنیاهُ وَ الْفاجِرُ مَنْ وَقی دُنیاهُ بِدینِهِ. غررالحکم، ح 1546.
- [سایر] با سلام من در یکی از سایت ها مطلب زیر را راجع به غدیر از دیدگاه اهل سنت خواندم، اگر ممکن است این مطلب را توضیح دهید. دکتر محمد جواد مشکور که یکی از محققان اهلتشیع است، مینویسد: در اواخر ذیالقعده سال دهم هجری، پیامبر خدا (ص) با تعداد زیادی از یارانش برای ادای فریضه حج به مکه رفتند، حضرت علی (ع) که در این زمان از یک مأموریت جنگی از یمن برگشته بود، شخصی را به جای خود بر لشکریان خویش گمارده، به رسول خدا پیوست، لشکریانی که از یمن آمده بودند، غیبت او را مغتنم شمرده از مال غنیمت، مقداری لباس برداشته و پوشیدند. پس از ادای مراسم حج حضرت علی بازگشت و چون لشکریان را در آن حال دید، برآشفت و به جانشین خود گفت: چرا ایشان بدون اجازه من این جامهها را پوشیدهاند؟ وی عرض کرد: من این جامهها را برآنان پوشانیدم تا آراسته و زیبا باشند، حضرت علی (ع) دستور داد تا جامهها را از تن بیرون کنند، لشکریان از حضرت علی سخت رنجیدند و شکایت پیش رسول خدا بردند، پیامبر برای فرونشاندن این فتنه برخاست و خطبهای ایراد فرموده، در آن میان فرمود: (ای مردم از علی شکوه نکنید، به خدا قسم وی در امری که مربوط به خدا و در راه حق باشد سختگیرتر از آن است که بتوان از او گله کرد. پس از ادای مراسم حج، رسول خدا (ص) با اردوی خود به سوی مدینه بازگشت. در هجدهم ذیالحجه سال دهم هجری در راه، به آبگیری بنام "غدیرخم" که نزدیک محلی بنام "جحفه" بود رسید، مسلمانان در آن جا از شتران خود فرود آمدند تا چندی بیاسایند.... سپس پیامبر، خطبهای ایراد فرمودند و بعد از خطبه در حق حضرت علی فرمود: (من کنت مولاه فعلی مولاه). همه عامه و خاصه (سنی و شیعه) این حدیث را نقل کردهاند، منتها محدثان عامه، آن را مربوط به نارضایتی لشکریان علی از او میدانند و محدثان شیعه، مربوط به جانشینی او. [تاریخ شیعه و فرقههای اسلامی] همچنین ابوالفتوح رازی از علمای اهلتشیع، علت نارضایتی بعضی از صحابه با حضرت علی را بیان کرده و مینویسد: ایشان - عدهای از حاضران در حجة الوداع - شکایت حضرت علی را با رسول خدا (ص) کردند از آنچه در دلشان بود. رسولالله (ص) فرمودند: علی صواب کرده. و چون آنان از کینه و بد دلی نسبت به علی خودداری نکردند، رسولالله به خبر آمده و طی خطبهای فرمودند: (ارفعوا السنتکم عن علی، فإنه خشن فی ذات الله غیر مداهن فی دینه). (زبانتان را از علی کوتاه کنید که او مرد درشتی است در ایمان به ذات خدا و در دین خدا مداهنه نمیکند)، مردمان چون خشم رسولالله و مبالغه او بدیدند، زبان کوتاه کردند، چون رسول خدا حج بگذارد و برگشت، در راه به جایی رسید آن را "غدیرخم" گویند، خطبهای بلیغ برای مردم خواند و تمام احکام خدا را که قبلا به مردم رسانیده بود، دوباره بازگو کرد و در آخر خطبه، حدیث (من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه) برای رفع کدورت و غرض ایجاد محبت او در قلب مسلمانان بیان فرمود. (تفسیر ابوالفتوح، سوره مائده، ص191).
- [سایر] در مواجهه با متون حدیثی در بسیاری مواقع در ابواب و موضوعات مختلف حدیثی، به احادیثی برمیخوریم که هیچ فهمی از حدیث نداریم؛ یعنی هر چقدر در مورد حدیث فکر میکنیم و به قول معروف حدیث را بالا و پایین میکنیم؛ هیچ فهمی از حدیث برایمان حاصل نمیشود که منظور امام معصوم(ع) از این مطالب چیست؟ در بسیاری موارد وقتی به اینگونه از احادیث برمیخورم با خودم میگویم اگر من زمان امام معصوم(ع) بودم یا امام معصوم(ع) الآن بود و این مطالب را میفرمود؛ قطعاً میرفتم پیش امام(ع) تا خود ایشان برایم توضیح دهند که منظورشان از فلان مطلب چیست؟ چون من هیچ فهم و درکی از این مطالب پیدا نکردم. حال سؤالم این است که آیا راویان حدیث که این احادیث را از ائمه(ع) نقل کردهاند؛ خودشان فهمیدهاند که مثلاً فلان حدیث یعنی چه یا نفهمیدهاند؟! اگر نفهمیدهاند جا داشت از خود امام معصوم(ع) منظور امام(ع) را بپرسند. اما اگر فهمیدهاند چرا آنها آن زمان فهمیدهاند اما الآن ما نمیفهمیم؟! حتی برخی مواقع میشود که علمای بزرگ ما در شرح برخی احادیث مینویسند عقول در فهم این حدیث حیران میشود؛ یا مثلاً مینویسند این حدیث از اسرار اهل البیت(ع) است که باید علمش را به خودشان واگذار کنیم. فلان حدیث را نه تنها من نوعی بیسواد یا یک طلبه مبتدی نفهمیدهام، بلکه علمای بزرگ ما نیز نفهمیدهاند. حال یعنی راویان حدیث حتی از علمای بزرگ ما نیز سوادشان بیشتر بوده؟! یعنی حدیثی را فرضاً ابان بن تغلب فهمیده یا أبوبصیر فهمیده یا زراره فهمیده اما علامه مجلسی(ره) نفهمیده یا مثلاً ملاصالح مازندرانی(ره) نفهمیده و قس علی هذا. سؤال بعد آنکه اصلاً چرا ائمه(ع) اینطور مطالب را فرمودهاند؟! مطالبی که الان پس از 1400 سال حتی علما و بزرگان ما نیز از فهم آن عاجز هستند؛ به چه مناسبت باید بیان شود؟! آیا نعوذبالله بیان این مطالب که حتی بزرگان و علما پس از 1400 سال از فهم آن عاجز هستند؛ لغو و بیهوده نبوده؟!
- [سایر] سوال من در مورد حدیث دوات و قلم هست 1- من به منابع شیعه مراجعه کردم و دیدم که همه ناقلان شیعه (از شیخ مفید گرفته تا کتاب بحار و مناقب و ............) یا از قول صحیح مسلم و بخاری(دو دشمن امامت امام علی) روایت کردند یا زماناً بعد از نقل بخاری مسلم بوده است(وفات بخاری در سال 256 قمری است و قبل از آن هیچ حدیثی نیست) همچنین رواتی که از زمان مسلم و بخاری به عبدالله ابن عباس میرسند هیچ کدام در نزد شیعه توثیق نشده است به غیر از خود ابن عباس که مقبول الفریقین است . . همچنین سندی که از ابان بن ابی عیاش روایت شده است محل اشکال است. به علت اینکه در کتاب تنقیح المقال با توضیحاتی از منظر بعضی علماء او را فاسد المذهب خواندند جلد 1صفحه 3. همچنین علامه امینی در الغدیر به استناد کتاب تهذیب المنطق، ابان بن ابی عیاش را در فهرستِ دروغ گویان و جاعلان حدیث یاد کرده است (الغدیر 209/ 5.) حتی علماء در مورد اصل کتاب امروزی سلیم بین قیسی که در دست ماست تردید دارند از جمله شیخ مفید کتاب را ضعیف دانسته اند. ومیفرماید: (اطمینانی به این کتاب نیست و به بیشتر مطالب آن نمیتوان عمل کرد؛ چرا که دستخوش تخلیط و تدلیس گشته است. پس شایسته است دین باوران از عمل کردن به همه مطالب آن بپرهیزند و بر آن اعتماد نکنند و احادیث آن را روایت ننمایند. (تصحیح الاعتماد، ص 72) وشیخ طوسی نیز نام او را در میان اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق (ع)آورده و ضعیف خوانده است. به هرحال رجالشناسان، اعم از شیعی و سنی، ابن ابی عیاش را توثیق نکردهاند (طوسی، رجال، 106؛ علامه حلّی، 99؛ حلّی، 414) استناد به یک کتابی که که در آن خیلی از علماء شک دارند و ابان را فاسد می خوانند خیلی جالب به نظر نمی رسد. به نظر شما همین دلائل نشان نمی دهد که سند شیعه در مورد این حدیث بسیار ضعیف است؟ 2- چرا وقتی خصوصیترین جنایتهای اهل نفاق به زهرا و علی در کتب اصلی و اربعه شیعه یافت می شود ، ائمه اطهار چه لزومی و چه صلاحی دیدند که این حدیث را روایت نکنند؟ 3- سنی های بی شرم هیچوقت برداشت ما را نداشتند . و تعبیرات و توجیهاتی دارند و حتی ا حادیثی را مطرح می کنند و در کنار حدیث دوات و قلم می گذارند تا استدلالات ما را زیر سؤال ببرند مثلاً حدیث زیر: عن عائشة قالت: قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی مرضه: (ادعی لی أبابکر أباک وأخاک حتی أکتب کتاباً فإنی أخاف أن تتمنی متمناً ویقول قائل: أنا، ویأبی الله و المؤمنون إلا أبابکر (صحیح مسلم جلد7 بابی از فضائل ابوبکر صفحه 110 طبع محمد علی صبیح) و می گویند اگر به مسلم و بخاری استناد می کنید پس این را هم قبول کنید!! حال به نظر شما باز ما می توانیم بگوییم چون خودشان قبول دارند پس ما هم قبول کنیم ورروایتهای خودشان را به عنوان استناد به آنها ذکر کنیم ؟ و آیا می توانیم بگوییم ولایت علی از این حدیث اثبات می شود؟ و آیا حادثه عظیم غدیر که در کتب اصلی شیعه هست و طبق قران دین کامل می شود ورسالت پیغمبر تمام، برای توجیه امامت علی (ع) کافی نیست؟ 4- فکر نمی کنید چون عمر دشمن علی و محمد است لذا ما این برداشت را کردیم نه این که خدای نکرده بخواهم اتهامی بزنم ولی روایت به گونه ای است که ذهنها به این سمت منعکس می شود که چون عمر دشمن است پس محال است درست نباشد ؟ وآیااین به نظر شما کافی است؟ 5- به نظر شما نمی توان از دید دیگر نگریست و نظریه جدیدی مطرح کرد و راه سومی را انتخاب کرد یعنی نه آنچه سنی می گوید و نه آنچه علماءشیعه بر حق بر داشت میکنند؟
- [سایر] سلام آقای مرادی: من نمیدونم چطوری این مطلب رو بگم راستش من سنی بودم چند وقته با امکانات کم و شرایطه سختی که داشتم با وجود اینکه تو روستا زندگی میکنم و با کتاب و کسی که بتونم باهاش در مورد مذهب تشیع مشورت کنم و اطلاعات کسب کنم دست رسی آنچنانی ندارم فقط یه بنده خدایی بود که از طریق اینترنت حاظر شد کمکم کنه که خدا خیرش بده من با اینکه الآن همه اعضای خانواده ام سنی هستند و شرایطم خیلی سخته مذهب تشیع رو قبول کردم و به ولایت حضرت علی (ع)شهادت دادم میخوام کمکم کنید هم راهنماییم کنید هم برام دعا کنیدتا در این راه ثابت قدم باشم...میخوام تلفنی باهاتون حرف بزنم التماس دعا
- [سایر] بنا به نظر مفسّرین و علماء شیعه، آیه (الیوم اکملت لکم دینکم) که بخشی از آیه 3 سوره مائده هست، جدا از صدر و ذیل همان آیه نازل شده، و در مورد خلافت حضرت علی (ع) و ماجرای غدیر نازل شده. امّا این سخن به 4 دلیل صحیح نیست: دلیل اوّل: در جواب این سؤال که (چرا صدر و ذیل آیه در مورد گوشتها و مأکولات حرام است؟) اینطور جواب میدهند که حکم مأکولات حرام در 3 آیه دیگر قرآن قبلاً نازل شده بوده، دو بار در مکّه و یک بار در مدینه (نحل 115، بقره 173، انعام 145). و در نتیجه دیگر اکمال دین معنا نخواهد داشت؛ چون آن مطلب قبلاً ابلاغ شده بود. امّا سؤال اینجا است که همین سخن در مورد خلافت و وصایت حضرت علی هم صادق است؛ یعنی از همان روز (انذر عشیرتک الاقربین) و حدیث یوم الدّار مطلب بیان شده بود، و در جای جای قرآن هم چندین بار آمده، مثل آیه ولایت، آیه اولی الامر و غیره. پس آن استدلال که اکمال دین را به ولایت میداند باطل خواهد بود. دلیل دوم: اگر بگوییم با ابلاغ و اثبات ولایت بود که دین کامل شد مشکل دیگری هم به همراه دارد، و آن این است که اگر مسألهی ولایت امری بسیار مهم و کلیدی بود چرا سایر احکام و امور که اهمّیّت کمتری داشتند بر آن مقدّم شدند و این مسئله حیاتی مؤخّر از همه واقع شد؟ به عبارت دیگر، دین زمانی کامل میشود که تمام احکام و عناصر آن بیان شود، و آخرین حکم و جزئی که بیان میشود لزوم ارزش و اهمّیّت ویژهای ندارد، بلکه آنچه مایه اکمال دین است این است که تمام اجزای آن بیان شده باشد، و در این میان هر جزئی به اندازه هر جزء دیگر در اکمال دین تأثیر دارد، و نبودش باعث نقصان دین است. اینطور نیست که بگوییم اگر آخرین جزء باشد و هیچیک از جزای دیگر نباشند دین همچنان کامل است. در نتیجه تأکید روی اینکه فلان امر باعث اکمال دین شد موردی نخواهد داشت و نشانه اهمّیّت و ارزش آن امر نخواهد بود. بلکه همانطور که گذشت مهم کلّ مجموعه است، و معمولاً احکام و اجزای کلیدی و محوری و پایهای در اوّل رسالت تشریع و ابلاغ میشوند، مثل (قولوا لا اله الاّ الله تفلحوا)، و آنچه در ادوار بعدی بیاید از نظر اهمّیّت در وهلههای بعدی قرار میگیرد. دلیل سوم: در آیه 5 همان سوره مائده آمده (الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطیِّبَت وَ طعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَب حِلُّ لَّکمْ...)، که طبق سیاق آیات اشاره به همان (الیوم) در آیه سوم است. در این آیه صریحاً میفرماید که امروز روزی است که حکم حلّیّت طیّبات و از جمله طعام اهل کتاب بر شما نازل شده. اگر بگوییم آن (الیوم) اوّل در موردی کاملاً جدا نازل شده و ارتباطی با صدر و ذیل آیه ندارد این آیه نیز معنای خود را از دست میدهد و به طور کلّی آیات قرآن از هم گسیخته و بدون انسجام میشوند. دلیل 4: اینطور نیست که آنچه در آیه 3 سوره مائده در مورد مأکولات حلال و حرام آمده همهاش قبلاً نازل شده باشد، بلکه به طور خاص نام میبرد از (الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُترَدِّیَةُ وَ النَّطِیحَةُ وَ مَا أَکلَ السبُعُ إِلا مَا ذَکَّیْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلی النُّصبِ وَ أَن تَستَقْسِمُوا بِالاَزْلَمِ) که در آن 3 آیه قبل به این تفصیل ذکر نشده بود؛ یعنی گر چه اینها تحت (میتة) یا (ما اُهِلَّ لغیر الله به) قرار میگیرند، امّا در همین آیه علاوه بر آن اجمال این تفصیل هم آمده، و دور از شأن قرآن است که شامل سخن حشو و تکرار بیمورد باشد. بلکه همین تفصیل متضمّن یک تازگی و ابلاغ جدید است، ولو در امور جزئی. و علاوه بر این در دو آیه بعدی (آیات 4 و 5 سوره مائده) امور دیگری هم در رابطه با مأکولات بیان میشود که قبلاً به هیچ وجه بیان نشده بود (حکم شکارِ سگهای شکاری و نیز طعام اهل کتاب)، و کلّ این احکام به عنوان مأکولات حلال و حرام بیان شدهاند. در نتیجه آن سخن که حکم مأکولات حلال و حرام قبلاً بیان شده بود و اینجا تازگی ندارد باطل است؛ زیرا در این آیات هم چند مورد جدید بیان شده، و هیچ استحالهای ندارد که همینها آخرین احکام نازله و باعث اکمال دین باشند. با توجّه به این 4 استدلال آیه (الیوم اکملت لکم دینکم) نمیتواند در مورد ولایت حضرت علی باشد. اگر اختلالی در هر کدام از این 4 برهان مییابید لطفاً تذکّر فرمائید. با تشکر فراوان