سلام/ بچه ها در 2 تا 3 سالگی خصوصیاتی دارند که پذیرش آنها برای والدین سخت است. کودک دراین سن قدرت اینکه خود را جای دیگری بگذارد ندارد. حرف و نظر دیگران را نمی فهمد و تصورمی کند خودش محور عالم است. اگر خواسته های والدین از او منطقی و متناسب با خصوصیات سنی اش نباشد رفتارهایی چون سرکشی لجاجت دروغگویی یا گوشه گیری و انفعال از او سر می زند. بنابراین خصوصیات کودکتان را بهتر بشناسید. وظایف او و انتظاراتتان از او (درحد توانش) را با زبان خودش به او توضیح دهید. بیش از حد به او امر و نهی نکنید و به توصیه پیامبراکرم(ص) که کودک درهفت سال اول امیر است و باید او را آزاد گذاشت عمل کنید. از تحقیر واهانت به او بپرهیزید. درحضور دیگران به شخصیت او احترام بگذارید و بگذارید آرامش مهربانی و صبوری را به طور عملی از شما بیاموزد. توجه کنید که شاغل بودن شما موجب می شود مدت بیشتری از او دور باشید و مسلما خستگی شما نیز در این کم صبری موثر است. فراموش نکنید که او کودک است و 3 سال دارد و مشکلات و گرفتاریهای شما را درک نمی کند. با او مدارا کنید. اگر به این توصیه ها عمل کنید جایی برای سرزنش و احساس گناه باقی نمی ماند.
با سلام من مادری هستم شاغل و دارای یک دختر سه ساله و احساس میکنم که صبرم در مقابل او بسیار کم است خواهش میکنم برایم بگویید چگونه در مقابل کارهای کودکانه فرزندم صبور باشم در حالی که همه میگویند او دختر مهربان و آرامی است همیشه نسبت به رفتارم در قبال او احساس گناه میکنم با تشکر
سلام/ بچه ها در 2 تا 3 سالگی خصوصیاتی دارند که پذیرش آنها برای والدین سخت است.
کودک دراین سن قدرت اینکه خود را جای دیگری بگذارد ندارد. حرف و نظر دیگران را نمی فهمد و تصورمی کند خودش محور عالم است.
اگر خواسته های والدین از او منطقی و متناسب با خصوصیات سنی اش نباشد رفتارهایی چون سرکشی لجاجت دروغگویی یا گوشه گیری و انفعال از او سر می زند.
بنابراین خصوصیات کودکتان را بهتر بشناسید. وظایف او و انتظاراتتان از او (درحد توانش) را با زبان خودش به او توضیح دهید. بیش از حد به او امر و نهی نکنید و به توصیه پیامبراکرم(ص) که کودک درهفت سال اول امیر است و باید او را آزاد گذاشت عمل کنید.
از تحقیر واهانت به او بپرهیزید. درحضور دیگران به شخصیت او احترام بگذارید و بگذارید آرامش مهربانی و صبوری را به طور عملی از شما بیاموزد.
توجه کنید که شاغل بودن شما موجب می شود مدت بیشتری از او دور باشید و مسلما خستگی شما نیز در این کم صبری موثر است.
فراموش نکنید که او کودک است و 3 سال دارد و مشکلات و گرفتاریهای شما را درک نمی کند.
با او مدارا کنید.
اگر به این توصیه ها عمل کنید جایی برای سرزنش و احساس گناه باقی نمی ماند.
- [سایر] سلام خسته نباشید میدونم که وقت ندارید باور کنید اگه مسئله مهمی نبود مزاحمتون نمیشدم خواهش میکنم راهنمائیم کنید آقای مرادی مشکل من اینه که در مقابل دختر ها خیلی ضعیفم اول اینکه دختری را که دوست دارم اصلا نمیتوانم با او ارتباط برقرار کنم و اگر هم ارتباط برقرار کنم به خاطر از دست ندادن او حاضرم هر کاری بکنم.آقای مرادی من آدم هوسبازی نیستم فقط به خاطر این احساس نیاز به جنس مخالف میکنم که تنهاییم پر بشه فقط زمانی احساس شادمانی میکنم که با دختر مورد علاقه ام صحبت میکنم وقتی نمیتوانم با او صحبت کنم حتی گریه هم میکنم و این برای یک پسر 24 ساله خیلی بده خانواده خیلی خوبی دارم اما گفتم فقط با صحبت کردن با آن دختره که از لحاظ روحی ارضا میشم در حال حاضر با دختری ارتباط دارم که خیلی دوستش دارم ولی شرایط ازدواج برایم مهیا نیست از طرفی او هم به خاطر شرایط خانوادگی نمیتونه صبر کنه . مسئله من این دختر نیست بلکه مهمتر از آن این است که چگونه میتوانم از این تفکرات بیرون بیام که اینقدر زود به دختری دل نبندم هر چقدر که او خوب باشد چون فکر میکنم که در زندگی هم آسیب پذیر باشم . استدعا میکنم راهنماییم کنید . قبلا از حسن نظر شما به مردم کمال تشکر را دارم
- [سایر] من با زن شوهردار مرتکب زنا شدم که یکی از گناهان کبیره است و از این عمل بچه ای متولد شد. این زن نسبت به من اظهار دوستی می کند. او در حالی که دارای سه فرزند است می خواهد همسرش را ترک کند و با من ارتباط داشته باشد. وی می گوید: فرزند چهارمش که دختر است از من است! می خواهم از این کاری که برایم پیش آمد، رهایی یابم. ازاین رو توبه نموده و به سوی خدا برگشتم، ولی این خانم عرصه را بر من تنگ کرده، نمی دانم چه کار کنم؟ و تکلیف این بجه چیست؟
- [سایر] با سلام من حدود یک ساله که اشتهام خیلی کم شده احساس میکنم مثل سابق که خیلی با اشتها غذا میخوردم و مثل بقیه نیستم این در حالیه که یه پسر 24 ساله مجرد هستم صبح ها که بیدار میشم حالت تهوع دارم که بعد از نیم ساعت از بین میره طوری که از حالت تهوع سرفه های بدی میکنم و احساس میکنم معدم شل شده و میلرزه اصلا هم دلم صبحانه نمیخواد جوری که همه ی خوانوادم با اشتها صبحانه میخورن من حتی یه لقمه هم دلم نمیخواد و میتونم حتی تا شب هم چیزی نخورم و بازم اشتها ندارم ولی با این حال زورگی صبحانه و ناهار و شام را میخورم چون میدونم مریض میشم. میشه گفت هروز یکبار گرسنم میشه اگه کل روز هیچی نخورم و اونم شبه این در صورتیه که هیچ تنقلاتی هم نمیخورم .تقریبا همیشه احساس گرفتگی در ناحیه ی گلو دارم و وقتی آب دهانم را قورت میدم مثل زمان گلودرد احساس میکنم یه چیزی گیر کرده مثل حالت نفخ در حالی که هیچ چیزی هم نخوردم که فکر میکنم باد گلو باشه که آزاد نمیشه از نظر دفع هم هر سه روز یکبار دفع دارم این از همه بیشتر عذابم میده. اهل هیچ مواد مخدری هم نبوده ونیستم وتا حالا یه سیگارم نکشیدم. نمیدونم چه مشکلی دارم خواهش میکنم راهنماییم کنید چون این مسئله باعث شده زندگی برام زهر مار بشه و نتونم از زندگیم لذت ببرم خواهش میکنم جوابم را بدید یه جوابی که عملیاتی باشه و مشکلم برای همیشه حل بشه خیلی دعاتون میکنم ببخشید که خیلی حرف زدم آدم پرحرفی نیستم میخواستم توضیحاتم کامل باشه پیشاپیش از شما که اینقدر برای ما وقت میذارین ممنونم فقط خواهشا یه راهکار عملی بهم بدید باتشکر.
- [سایر] با عرض سلام و تشکر از شما من در گذشته گناهانی داشتم که به لطف خدا توبه کردم حالا اگر کسی راجع به گذشته ام سوال کند من باید چه جوابی بدهم؟چون یکبار خواستگارم از من سوال کرد ومن چیزی نگفتم ولی بعد مرا مجبور کرد تا تمامی خاطرات گذشته ام را برایش بگویم تا صداقتم ثابت شود این کار مشکلات بسیاری برایم ایجاد کرد و باعث یاداوری خاطراتی شد که بسیار آزار دهنده هستند. من با این آقا ازدواج کردم ولی نتوانستیم زندگی کنیم چون رفتار و فکرشان نسبت به من تغییر کرد الان چند ماهی است که جدا شده ایم و من نگرانم اگر کسی دیگری راجع به گذشته ام سوال کند چه بگویم؟در ضمن من نسبت به این آقا احساس گناه میکنم چون میگفت گذشته تو حال و آینده مرا تباه کرد. از لطف شما ممنونم
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید دختر ی 29 ساله وپزشک هستم مدت سه سال هست که در زمینه ازدواج با مشکل روبه رو شدم وتمام درها دراین زمینه ودیگر مسایل زندگی به رویم بسته است طوری که احساس میکنم کنترل زندگی از دستم خارج شده است تا به حال چندین مورد ازدواج پس ازطی مراحل اولیه بدون هیچ گونه علتی برهم خورده است در حالی که مهمترین خواسته من اعتقادات مذهبی انها میباشد. تابه حال هرچه دعای مجرب در این زمینه بوده است انجام داده ام که نه تنها تغیری رخ نداده است بلکه بصورت عکس مستجاب شده است .از حل این مشکل عاجز شده ام. از شما خواهشمندم مرا راهنمایی بفرمایید ایا وجود سحرو جادو در این زمینه را قبول دارید.در ضمن برای بار سوم است که برای شما نامه میفرستم ولی جوابی نمیگیرم
- [سایر] سلام خسته نباشید وقت شما بخیر . من جوانی 27 ساله هستم که با دختری 32 ساله که ساکن تهران هستیم اشنا شده ام و چندین جلسه با هم صحبت کره ایم در زمینه های مختلف هم خانواده من و هم خانواده دختر خانوم در جریان ملاقات ما بوده اند من سه تا خواهر دارم و دو تا برادر در ضمن دو تا خواهر و یکی از برادرام ازدواج کردن. دوختر خانم یک خواهر و یک برادر داره که هیچ کدام ازدواج نکردن هر دوی ما در این زمینه ها به نقطه مشترک رسیده ایم اسلیت خانواده دختر لور هستن اسلیت خانواده من همدانی هستن تا حدودی ما هم لور محسوب میشویم تحصیلات و مدارک من :کاردانی نرم افزار کامپیوتر تحصیلات و مدارک دختر خانم:کاردانی تربیت مربی شغل من : مغازه خدمات کامپیوتری شغل دختر خانوم : اداره یکی از ارگان ها خانواده من از لحاظ مذهبی : معمولی خانواده دختر خانم از لحاظ مذهبی : معمولی شغل پدر من : ساختمانی شغل در دختر خانم : بازنشسته نکته : بیماری ها برادر دختر خانم دارای بیماری دوقطبی و دوپلار هست قرص کاربا ما زپین می خوره و قش می کنه که این بیماری در سن چهار سالگی به دلیل آب اوردن مغز ایشان به وجود امد بیماری های من : من هم دارای همین بیماری دو قطبی هستم همین قرص می خورم منتها من قش نمی کنم من عصبانیت داشتم که به این قرص کنترل شده و به حالت عادی زندگی میکنم دختر خانم با این شرایت من کناره امده و دختر خانم فردی با خصوصیات اخلاقی ارام و متعادل هست و میدونه که باید چه رفتاری داشته باشه با من در اخر خانواده من با این ازدواج راضی نیستن زیاد به دلیل اختلاف سنی با تشکر و یک دنیا ممنونم از شما
- [سایر] سلام و ممنون از اینکه مشلانت جونها را حل میکنید دختری 24 ساله هستم حدود 5-6 ماه است با پسری 28 ساله آشنا شدم فردی متشخص و دارای شغل اجتماعی بالایی است به من پیشنها دوستی داد و اینکه من زید ایشون باشم در ابتدایی آشنیی به من گفت که من دوست دختر زیاد دارم ولی فقط به عنوان دوست و همکار من چون شخصیت اجتماعی داشت قبول کردم و در همون ابتدا گفتم دوستیمون باید حد و اندازه داشته باشه ایشون هم قبول کردند ولی این اواخر طوری باهام رفتار میکرد و صحبت میکرد که باعث شد رابطمون بیشتر و بیشتر بشه طوری که با هم س ک س انجام دادیم و این تازمانی که کنارش بودم احساس خوبی داشتم ولی زمانیکه از ش دور شدم احساس گناو و عذاب وجدان داشتم به خودشم گفتم تو اولین کسی بودی که تو زندگی من بودی و بهش اجازه همچین کاری دادم ولی من به این خاطر بهش اجازه دادم که اختمال دادم به من پیشنهاد ازدواج دهد ولی تا حالا هیچ حرفی از ازدواج بین ما پیش نیومده خیلی نگرانم چطور بهش بفهمونم من از این دخترهای بد نیستم چون می دونم پسرها کسی که باهاشون س ک س کنه با احتمال کمتری سراغش میرن بهش پیشنهاد ازدواج میدن حتی چند وقت پیش فهمیدم که با دوستهای دخترش خیلی راحت و این منا خیلی آزار داد بهش گفتم و اون خودش به اشتباهش پی برد و بهم قول ذاد که فقط برای من باشه - خیلی داغونم نمیدونم چطوری و چه چیزهایی بهش بگم که این اشتباهی را کردم جبران کنم؟ به نظرتون ایشون من را به خاطر این رابطه می خواسته ؟ چطور بفهمم ایشون من را برای ازدواج می خواهد ویا چیز دیگه ای؟ خودم احساس میکنم ایشون فقط میخواهند ی رابطه دوستی و زید بین ما باشه چطور بفهمم دلم دوست ندارم خودم بحث ازدواج وسط بکشم چی بهش بگم ؟خواهش میکنم کمکم کنید خیلی خیلی ممنون خواهش می کنم توی قسمت عمومی نمایش بدین فکر کنم میلم غیر فعال ممنون
- [سایر] سلام. اقای مرادی نمیدونم از کجا بگم ! ببخشید ولی مجبورم همه رو بنویسم. منو که یادتون میاد چند وقته پیش پیام دادم که با دختر خانمی دوستم و ... الان نامزد هستیم و من به خواستگاری رسمی ایشان رفتم. پدر بنده حاج اقا حدودا تا 1 ساله پیش از نظر مذهبی معمولی بود ! لازمه که برگردم به چند ساله پیش : در 3 ساله قبل مادر بزرگم فوت شدند و ما از آن روز به بعد تصمیم گرفتیم که هر هفته جلسات خانوادگی برگزار کنیم ( جلسات قرآن + صله رحم) تا ثوابش به روح مادر بزرگم برسد ... این جلسات ادامه داشت تا اینکه همه تکان بزرگی از نظر مذهبی خوردند واقعا نمیدونم چی بگم الان تمام فامیل ما عوض شدند و بسیار مومن ! حاج اقا خانواده خانمم اصلا مذهبی نیستند با این که پدر خانمم پسر شهید هم هستند ولی پدر من بسیار مومن شده ! البته ناگفته نماند که آن ها بسیار با هم صمیمی و گرم و مهربان هستند و خدا رو شکر مشکلی از این بابت نیست. خوب اینا رو گفتم تا پیش زمینه ای باشه واسه مشکلم. حاج اقا از وقتی بابام ته ریش میذاره, آهنگ گوش نمیده, نمیرقصه و ... من واسه اینکارا چون خودم انجام مدیم احساس گناه بسیار بزرگی میکنم به طوری که چندین بار به روانپزشک مراجعه کردم. مثلا موقعی که صورتم رو میزنم وقتی به صورتم دست میکشم با خودم میگم وای من چه جور مسلمونیم حاج اقا توروخدا بگید چیکار کنم که از دست این راحت بشم ؟! قبلا اصلا همچین آدمی نبودم.
- [سایر] باعرض سلام وخسته نباشیدخدمت شمامن رضا بیست ساله ازمشهد من با یکی ازدخترای فامیل ارتباط تلفنی دارم اینوهم بگم که ما همدیگرودوست داریم یعنی ازبچگی دوست داشتیم بلاخره بعدچندسال من جرات کردم بهش بگم دوسش دارم بگذریم جریان عاشق شدن من خیلی مفصله درمورد ایشون توضیح بدم که دختر پاک نجیب خانواده دارازهمه لحاض بهم میخوریم ازوقتی که تونستم باهاش صحبت کنم حسابی عوض شدم اینجوری بگم من نماز درست حسابی نمی خوندم ولی الان به برکت عشقم نمازمو مرتب میخونم ولی مشکل اینکه ایشون یه کم ازتلفن زدن ناراحته واحساس گناه می کنه نمی تونیمم حرف نزنیم جفتمون ازدلتنگی میمیریم اخه ایشون شهردیگه زندگی می کنه اینو اضافه کنم که خانواده هامون خبرندارن من خودم تا حالا با هیچ کس دیگه ارتباط نداشتم ولی صحبت کردن با اون رو هم گناه که نمی دونم هیچی یه جور لطف خدامی دونم اینارو توضیح دادم که بدونیدرابطه ی ماخیلی متفاوته من بابام روحانیه ولی اصلا منو درک نمیکنه اصلا نمیشه باهاش حرف زدبا مادرم که بدتر شما بگین من بااون چکارکنم که احساس گناه نکنه راستی ماهردوتامون پشت کنکوریم وفعلا شرایط ازدواج نداریم ایاواقعا کارما بااین شرایط گناه حساب میشه؟ ازتون ممنون می شم این مشکل ما رو حل کنید اخه هردوتامون شمارو فقط قبول داریم بازم ممنون.(این بار چهارمه که پیام میدم خواهش میکنم زودتر جواب بدین آخه خیلی اذیتیم ) باتشکر
- [سایر] سلام من پسری 28 ساله، مجرد و شاغل هستم. از ساعت حدود 6:30 صبح تا 17:0 عصر در محل کار هستم. مشکل من این هست که وقتی از محل کار به خانه برمیگردم، در خانه شدیداً احساس تنهایی میکنم. البته پسری هستم با روابط عمومی بالا و قدرت بیان خوب، یعنی ضعفی برای ایجاد ارتباط با دیگران ندارم . اما مسئله ای که هست، من دارای معلولیت از ناحیه پای چپ هستم و همچنین قد کوتاه در حدود 158 سانت دارم . و این مسئله باعث شده برای ازدواج هم دچار مشکل شوم . چون معمولاً خانم ها علاقه دارند همسرشان قدشان از وی بلند تر باشد . تا آنجایی که گاهی مسئله قد برایشان از موقعیت شغلی و اجتماعی نیز مهمتر هست. از طرف دیگر، دوستانم پیشنهاد میدهند با دختری دوست شوم تا مشکل تنهایی ام حل شود. اما هیچ علاقه ای به دوستی های نامتعارف و بیهوده ندارم . لطفاً مرا راهنمایی کنید چگونه با تنهایی ام کنار بیایم . البته همیشه سعی کردم با کارهای مختلف تنهایی ام را پر کنم. اما باز این تنهایی بر من غلبه میکند و موجب آزار روحی می شود.