آیا روح انسان در بدن او مستقرّ است یا از جای دیگر بدن را کنترل می کند؟
پیوند میان نفس و بدن همانند رابطه کبوتر با قفس؛ یا کشتی بان و کشتی؛ و یا ظرف و مظروف نمی باشد؛ بلکه رابطه نفس و بدن رابطه ای بسیار ژرف و عمیق است. زمینه پیدایش روح انسانی در نطفه انسان موجود می باشد سپس این نطفه در اثر تحوّل ذاتی و حرکت جوهری به سمت کمال و تجرّدِ از مادّه، سیر می کند و به مرتبه ای می رسد که پیراسته از مادّه و جسم می گردد؛ به بیان دیگر (روح انسان) در دامن جسم او زاییده می شود و تکامل می یابد و به استقلال می رسد.1 البتّه نفس مجرّد، پیوند و تعلّقش به بدن را از دست نمی دهد و همواره بدن انسان را تدبیر و اداره می نماید. (روح) گوهری مجرّد و فرامادّی و از سنخ عالم ملکوت می باشد؛ و از ویژگی های موجود مجرّد این است که نه در جسم حلول می کند و نه با آن متّحد می گردد؛ بنابراین روح مجرّد به خاطر پیراستگی اش از مادّه و جسم نه در بدن مستقرّ است و نه با بدن اتّحاد و ترکیب دارد؛ بلکه نوعی تعلّق و پیوند بین روح و بدن برقرار است به نام (ارتباط تدبیری)؛ به این معنا که بدن مانند ابزار و وسیله ای در خدمت روح می باشد و روح کارها و تأثیرات خود را از طریق بدن انجام می دهد و اداره و مدیریت و تدبیر بدن بر عهده نفس و روح می باشد2. برخی رابطه روح و بدن را همانند رابطه معنی و لفظ می دانند، چنان که معنی در لفظ حلول نکرده و با آن ترکیب نشده، بلکه صرفا یک پیوند تنگاتنگی با لفظ دارد، روح انسان نیز چنین پیوند ژرفی با بدن دارد. فلاسفه رابطه نفس و بدن را به رابطه خداوند با عالم مادّه تشبیه کرده اند؛ همان گونه که خداوند در جهان هستی به ویژه عالم مادّه حلول نکرده و با آن متّحد و ترکیب نشده است بلکه به عنوان (رب) و پروردگار به تدبیر جهان می پردازد؛ روح انسان نیز در بدن حلول نکرده و با او ترکیب نشده است بلکه روح (رب) و پرورش دهنده و مربّی بدن است و اداره و تربیت بدن را بر عهده دارد.3 به دیگر سخن همان گونه که خداوند یک نوع احاطه و سلطه بر جهان هستی دارد، روح نیز نوعی سلطه و احاطه و مدیریّت نسبت به بدن دارد. بهترین گواه بر این که روح در بدن جای ندارد این است که هنگامی که عضوی از اعضای انسان مانند دست یا پا از بدن قطع و جدا می گردد، انسان احساس نمی کند بخشی از روح او جدا شده و از روحش چیزی کاسته شده است بلکه خود را همان گونه می یابد که قبل از قطع عضو می یافت. بنابراین اگر روح انسان در تک تک اعضاء استقرار می داشت، با قطع شدن اعضای بدن، آن بخش از روح هم به تبع مکانش قطع و جدا می شد، در حالی که چنین نیست.4 پی نوشت: 1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 2، ص 27، قم: صدرا. 2. تفسیر المیزان، ج 10، ص 121. 3. حسن حسن زاده آملی، عیون مسایل النفس، ص 216، تهران: امیرکبیر. 4. التفسیر الکبیر، ج 7، ص 74. منبع: www.porseman.org
عنوان سوال:

آیا روح انسان در بدن او مستقرّ است یا از جای دیگر بدن را کنترل می کند؟


پاسخ:

پیوند میان نفس و بدن همانند رابطه کبوتر با قفس؛ یا کشتی بان و کشتی؛ و یا ظرف و مظروف نمی باشد؛ بلکه رابطه نفس و بدن رابطه ای بسیار ژرف و عمیق است.
زمینه پیدایش روح انسانی در نطفه انسان موجود می باشد سپس این نطفه در اثر تحوّل ذاتی و حرکت جوهری به سمت کمال و تجرّدِ از مادّه، سیر می کند و به مرتبه ای می رسد که پیراسته از مادّه و جسم می گردد؛ به بیان دیگر (روح انسان) در دامن جسم او زاییده می شود و تکامل می یابد و به استقلال می رسد.1 البتّه نفس مجرّد، پیوند و تعلّقش به بدن را از دست نمی دهد و همواره بدن انسان را تدبیر و اداره می نماید.
(روح) گوهری مجرّد و فرامادّی و از سنخ عالم ملکوت می باشد؛ و از ویژگی های موجود مجرّد این است که نه در جسم حلول می کند و نه با آن متّحد می گردد؛ بنابراین روح مجرّد به خاطر پیراستگی اش از مادّه و جسم نه در بدن مستقرّ است و نه با بدن اتّحاد و ترکیب دارد؛ بلکه نوعی تعلّق و پیوند بین روح و بدن برقرار است به نام (ارتباط تدبیری)؛ به این معنا که بدن مانند ابزار و وسیله ای در خدمت روح می باشد و روح کارها و تأثیرات خود را از طریق بدن انجام می دهد و اداره و مدیریت و تدبیر بدن بر عهده نفس و روح می باشد2.
برخی رابطه روح و بدن را همانند رابطه معنی و لفظ می دانند، چنان که معنی در لفظ حلول نکرده و با آن ترکیب نشده، بلکه صرفا یک پیوند تنگاتنگی با لفظ دارد، روح انسان نیز چنین پیوند ژرفی با بدن دارد.
فلاسفه رابطه نفس و بدن را به رابطه خداوند با عالم مادّه تشبیه کرده اند؛ همان گونه که خداوند در جهان هستی به ویژه عالم مادّه حلول نکرده و با آن متّحد و ترکیب نشده است بلکه به عنوان (رب) و پروردگار به تدبیر جهان می پردازد؛ روح انسان نیز در بدن حلول نکرده و با او ترکیب نشده است بلکه روح (رب) و پرورش دهنده و مربّی بدن است و اداره و تربیت بدن را بر عهده دارد.3
به دیگر سخن همان گونه که خداوند یک نوع احاطه و سلطه بر جهان هستی دارد، روح نیز نوعی سلطه و احاطه و مدیریّت نسبت به بدن دارد.
بهترین گواه بر این که روح در بدن جای ندارد این است که هنگامی که عضوی از اعضای انسان مانند دست یا پا از بدن قطع و جدا می گردد، انسان احساس نمی کند بخشی از روح او جدا شده و از روحش چیزی کاسته شده است بلکه خود را همان گونه می یابد که قبل از قطع عضو می یافت.
بنابراین اگر روح انسان در تک تک اعضاء استقرار می داشت، با قطع شدن اعضای بدن، آن بخش از روح هم به تبع مکانش قطع و جدا می شد، در حالی که چنین نیست.4
پی نوشت:
1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 2، ص 27، قم: صدرا.
2. تفسیر المیزان، ج 10، ص 121.
3. حسن حسن زاده آملی، عیون مسایل النفس، ص 216، تهران: امیرکبیر.
4. التفسیر الکبیر، ج 7، ص 74.
منبع: www.porseman.org





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین