مسخ در لغت به معنای تحویل و دگرگونی صورت ظاهری،1 تغییر شکل دادن، دگرگون کردن و از شکل انداختن است.2 (مسخه مسخاً)؛ یعنی صورت او را به صورت زشتی برگردانید.3 راغب در مفردات می نویسد: (المسخ تشویة الخَلق والخُلق و تحویها من صورة الی صورة)4، ولی نسخ به معنای زایل کردن چیزی به وسیله چیزی دیگر است که جای گزین آن می شود، مانند از بین رفتن جوانی با آمدن پیری.5 در اصطلاح، قوام تناسخ به دو چیز است: 1. تعدد بدن: در تناسخ، دو بدن وجود دارد: یکی بدنی که روح از آن جدا می شود و دیگری، بدنی که روح پس از جدا شدن، به آن تعلق می گیرد، خواه گیاه باشد یا حیوان یا جنین. 2. بازگشت نفس از کمال خود به درجه ای مناسب با بدنی که بدان تعلق می گیرد، خواه آن بدن، گیاه باشد یا حیوان یا جنین یا انسان. هیچ یک از این دو شرط در مسئله مسخ وجود ندارد؛ زیرا کسانی که مستحق لعن و خشم الهی شدند، با همان بدن های نخستین به صورت بوزینه و خوک درآمدند؛ یعنی از صورت انسان به صورت میمون و خوک درآمدند، بدون آنکه دو بدن در کار باشد. از سوی دیگر، نفوس قبلی (اولی) آنها همان گونه که بود، باقی ماند و این به آن دلیل بود که به صورت جدید خود بنگرند و از این راه مجازات شوند و اگر جز این بود(؛ یعنی نفوس آنان از مرتبه ای که داشتند، به درجه نفس حیوانی تنزل کرده بود)، بی شک، آنان میمون و خوک حقیقی می شدند و این، دیگر کیفر نبود و (نکال) نامیده نمی شد، درحالی که خداوند آن را (نکال) می خواند و می فرماید: فَجَعَلْنا نَکَالاً لِمّا بَیْنَ یَدَیْهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقَینَ. (بقره: 66) و آن مسخ را کیفری برای گناهان قبلی و بعدی آنان و پندی برای پرهیزکاران قرار دادیم.6 این دو نکته، مسئله مسخ در امت های گذشته را از تناسخ جدا می سازد.7 علامه طباطبایی رحمه الله در این باره می نویسد: اگر فرض کنیم که صورت یک انسان به صورت نوع دیگری از انواع حیوان، مانند بوزینه و خوک تبدیل شده باشد، در واقع، صورتی بر روی صورت دیگر آمده و آن فرد، انسانِ خوک یا انسانِ بوزینه است، نه آنکه انسانیتش از بین رفته و صورت خوکی یا بوزینه ای جای گزین آن شده باشد. انسان هنگامی که یک صورت از صورت های ملکات را برای خویش فراهم می کند، نفس او به همان صورت درمی آید و این صورت ممکن است همان گونه که در آخرت ظهور می یابد، احیاناً در همین دنیا نیز آشکار شود و هیچ دلیل بر امتناع این امر وجود ندارد. بنابراین، انسانی که مسخ می شود، یک انسانِ مسخ شده است، نه آنکه فاقد انسانیت باشد.8 علامه مجلسی نیز در بحارالانوار به نکته مهمی در این باره اشاره کرده و نوشته است: اگر امتیاز نوع انسان از دیگر انواع به همین پیکر [ظاهری و شکل] مخصوص او باشد، در این صورت، [فرد مسخ شده] یک بوزینه خواهد بود، نه انسان و اگر امتیاز او به روح مجرد باشد، و حق هم همین است که تشخص انسان به روح است نه به بدن او انسانیت باقی است و [فرد مسخ شده] انسانی در قالب حیوان است و از نوع انسان بیرون نرفته و در نوع دیگر وارد نگشته است.9 نتیجه 1. تناسخ، زیربنای آیین هایی مانند بودایی و برهمایی است. 2. تناسخ در لغت به معنای انتقال و در اصطلاح به معنای انتقال و تعلق نَفْس پس از جدا شدن از بدنی به بدنی دیگر است. 3. به طور کلی، تناسخ از دیدگاه معتقدان به آن، سه نوع (تناسخ مطلق، محدود (نزولی) و صعودی) است و هر سه نوع آن باطل است. 4. تناسخ به دو دلیل باطل است: نخست اینکه سبب اجتماع دو نَفْس در یک بدن می شود و دوم اینکه هماهنگی میان نفس و بدن را از بین می برد. 5. با توجه به آنچه گفته شد، تفاوت میان مسخ و تناسخ روشن می شود؛ زیرا تناسخ به معنای انتقال و تعلق نفس پس از زوال و جداشدن از بدنی به بدن دیگر است، ولی مسخ به معنای تحویل و تغییر شکل ظاهری است، نه زوال و انتقال. توضیح اینکه روح پلید انسان بر ظاهر بدنش تجلی و ظهور می کند و در قالب حیوانی مانند خوک و میمون درمی آید. در حقیقت، صورتی بر روی صورت دیگر آمده و آن فرد، انسان خوک یا انسان بوزینه است، بدون اینکه انسان بودن و قدرت تشخص او از بین برود؛ زیرا تشخص انسان به روح و نفس اوست، نه به بدن عنصری و مادی او. بنابراین، در مسخ، تشخص از بین نمی رود. پی نوشتها: 1. المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ج 2، ص 572. 2. فرهنگ بزرگ جامع نوین، انتشارات اسلام، 1365، چ 10، حرف میم، ص 1506. 3. همان، ص 1505. 4. مفردات الفاظ فی غریب القرآن، ماده مسخ. 5. همان، ماده نسخ. 6. کلمه نکال عبارت است از: عمل توهین آمیز نسبت به یک نفر تا دیگران از سرنوشت او عبرت بگیرند. تفسیر المیزان، ج 1، ص 301. 7. الهیات، ج 3، صص 708 و 808. 8. سید محمدحسین طباطبایی، حاشیه بر اسفار، ج 9، ص 110. 9. بحارالانوار، چ 9، ص 113، ح 58. www.irc.ir
در قرآن به مسخ امّت های پیشین (تبدیل صورت انسانی به حیوان) اشاره شده است بر این اساس، مسخ چه تفاوتی با تناسخ دارد؟
مسخ در لغت به معنای تحویل و دگرگونی صورت ظاهری،1 تغییر شکل دادن، دگرگون کردن و از شکل انداختن است.2 (مسخه مسخاً)؛ یعنی صورت او را به صورت زشتی برگردانید.3 راغب در مفردات می نویسد: (المسخ تشویة الخَلق والخُلق و تحویها من صورة الی صورة)4، ولی نسخ به معنای زایل کردن چیزی به وسیله چیزی دیگر است که جای گزین آن می شود، مانند از بین رفتن جوانی با آمدن پیری.5
در اصطلاح، قوام تناسخ به دو چیز است:
1. تعدد بدن: در تناسخ، دو بدن وجود دارد: یکی بدنی که روح از آن جدا می شود و دیگری، بدنی که روح پس از جدا شدن، به آن تعلق می گیرد، خواه گیاه باشد یا حیوان یا جنین.
2. بازگشت نفس از کمال خود به درجه ای مناسب با بدنی که بدان تعلق می گیرد، خواه آن بدن، گیاه باشد یا حیوان یا جنین یا انسان. هیچ یک از این دو شرط در مسئله مسخ وجود ندارد؛ زیرا کسانی که مستحق لعن و خشم الهی شدند، با همان بدن های نخستین به صورت بوزینه و خوک درآمدند؛ یعنی از صورت انسان به صورت میمون و خوک درآمدند، بدون آنکه دو بدن در کار باشد.
از سوی دیگر، نفوس قبلی (اولی) آنها همان گونه که بود، باقی ماند و این به آن دلیل بود که به صورت جدید خود بنگرند و از این راه مجازات شوند و اگر جز این بود(؛ یعنی نفوس آنان از مرتبه ای که داشتند، به درجه نفس حیوانی تنزل کرده بود)، بی شک، آنان میمون و خوک حقیقی می شدند و این، دیگر کیفر نبود و (نکال) نامیده نمی شد، درحالی که خداوند آن را (نکال) می خواند و می فرماید:
فَجَعَلْنا نَکَالاً لِمّا بَیْنَ یَدَیْهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقَینَ. (بقره: 66)
و آن مسخ را کیفری برای گناهان قبلی و بعدی آنان و پندی برای پرهیزکاران قرار دادیم.6
این دو نکته، مسئله مسخ در امت های گذشته را از تناسخ جدا می سازد.7
علامه طباطبایی رحمه الله در این باره می نویسد:
اگر فرض کنیم که صورت یک انسان به صورت نوع دیگری از انواع حیوان، مانند بوزینه و خوک تبدیل شده باشد، در واقع، صورتی بر روی صورت دیگر آمده و آن فرد، انسانِ خوک یا انسانِ بوزینه است، نه آنکه انسانیتش از بین رفته و صورت خوکی یا بوزینه ای جای گزین آن شده باشد. انسان هنگامی که یک صورت از صورت های ملکات را برای خویش فراهم می کند، نفس او به همان صورت درمی آید و این صورت ممکن است همان گونه که در آخرت ظهور می یابد، احیاناً در همین دنیا نیز آشکار شود و هیچ دلیل بر امتناع این امر وجود ندارد. بنابراین، انسانی که مسخ می شود، یک انسانِ مسخ شده است، نه آنکه فاقد انسانیت باشد.8
علامه مجلسی نیز در بحارالانوار به نکته مهمی در این باره اشاره کرده و نوشته است:
اگر امتیاز نوع انسان از دیگر انواع به همین پیکر [ظاهری و شکل] مخصوص او باشد، در این صورت، [فرد مسخ شده] یک بوزینه خواهد بود، نه انسان و اگر امتیاز او به روح مجرد باشد، و حق هم همین است که تشخص انسان به روح است نه به بدن او انسانیت باقی است و [فرد مسخ شده] انسانی در قالب حیوان است و از نوع انسان بیرون نرفته و در نوع دیگر وارد نگشته است.9
نتیجه
1. تناسخ، زیربنای آیین هایی مانند بودایی و برهمایی است.
2. تناسخ در لغت به معنای انتقال و در اصطلاح به معنای انتقال و تعلق نَفْس پس از جدا شدن از بدنی به بدنی دیگر است.
3. به طور کلی، تناسخ از دیدگاه معتقدان به آن، سه نوع (تناسخ مطلق، محدود (نزولی) و صعودی) است و هر سه نوع آن باطل است.
4. تناسخ به دو دلیل باطل است: نخست اینکه سبب اجتماع دو نَفْس در یک بدن می شود و دوم اینکه هماهنگی میان نفس و بدن را از بین می برد.
5. با توجه به آنچه گفته شد، تفاوت میان مسخ و تناسخ روشن می شود؛ زیرا تناسخ به معنای انتقال و تعلق نفس پس از زوال و جداشدن از بدنی به بدن دیگر است، ولی مسخ به معنای تحویل و تغییر شکل ظاهری است، نه زوال و انتقال. توضیح اینکه روح پلید انسان بر ظاهر بدنش تجلی و ظهور می کند و در قالب حیوانی مانند خوک و میمون درمی آید. در حقیقت، صورتی بر روی صورت دیگر آمده و آن فرد، انسان خوک یا انسان بوزینه است، بدون اینکه انسان بودن و قدرت تشخص او از بین برود؛ زیرا تشخص انسان به روح و نفس اوست، نه به بدن عنصری و مادی او. بنابراین، در مسخ، تشخص از بین نمی رود.
پی نوشتها:
1. المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ج 2، ص 572.
2. فرهنگ بزرگ جامع نوین، انتشارات اسلام، 1365، چ 10، حرف میم، ص 1506.
3. همان، ص 1505.
4. مفردات الفاظ فی غریب القرآن، ماده مسخ.
5. همان، ماده نسخ.
6. کلمه نکال عبارت است از: عمل توهین آمیز نسبت به یک نفر تا دیگران از سرنوشت او عبرت بگیرند. تفسیر المیزان، ج 1، ص 301.
7. الهیات، ج 3، صص 708 و 808.
8. سید محمدحسین طباطبایی، حاشیه بر اسفار، ج 9، ص 110.
9. بحارالانوار، چ 9، ص 113، ح 58.
www.irc.ir
- [سایر] کیفیت مسخ شدن برخی انسانها که در قران نیز به آن اشاره شده است، چگونه است و آیا حیوانات فعلی، همان انسانهای مسخ شده هستند؟
- [سایر] از نظر قرآن و فلسفه، آیا جماد و حیوان و گیاه هم روح دارند؟ اگر روح دارند تفاوت روح جمادی و حیوانی و گیاهی با روح انسانی در چیست؟
- [سایر] مثال های قرآن برای درک انسان از معاد زیاد است مثلا زنده شدن درختان در بهار و ... ولی خوب که فکر می کنی می فهمی که انسان پس از مرگ تبدیل به خاک می شود ولی درختان دارای شاخ و برگ هستند و هنوز اثری از آنها وجود دارد. پس چطور می توانی زنده شدن درخت که دارای شاخ و برگ خشکیده است را به انسانی که به کلی آثارش محو و نابود شده است شبیه دانست؟ آیا در طبیعت وضعیتی هست که مثل انسان به کلی آثارش محو و نابود شود و سپس باز گردد و زنده شود؟
- [سایر] تشخیص جنسیت در چه زمانی اتفاق میافتد؟ یکی از منابعی که مسلمانان معمولاً از قرآن در مورد تولد انسانها از آن نقل قول میکنند، سوره 53 آیه 45 و 46 است. معمولاً این آیات به گونهای تفسیر میشوند که خبر از مشخص شدن جنسیت در خود مرحله لقاح دهند اما در جای دیگر قرآن اشاره میکند که جنسیت یک جنین در حال رشد در مرحله لخته خون (!) شکل میگیرد. جالب است بدانیم یونانیان باستان فکر میکردند انسان از لخته خون ساخته میشود؛ زیرا میدیدند زنانی که باردار میشوند دیگر پریود نمیشوند. بنابر این، فکر میکردند حتماً همان لختههای خون است که در بدن زن باردار تبدیل به جنین و کودک میشوند. گویا همان اندیشه یونانی به قرآن نیز راه یافته است. این درست است؟
- [سایر] آیا آیات زیر مسلمان کردن ایرانیان را نامشروع نمی¬کند: سوره شعراء آیه های 198، 199: (اگر ما این کتاب عربی را بر بعض مردم عجم نازل میگردانیدیم و رسول بزبان تازی بر پارسیان قرائت میکرد(بعذر عدم درک) آنان ایمان نمی آوردند). پس بر اساس آیه بالا، قرآن برای عرب و مردمِ عرب زبان آمده است چون اگر الله میخواست قرآن و یا دینی برای پارسیان بفرستد آن را به زبان پارسی میفرستاد. پس قرآن برای همه انسانها نیامده است بلکه تنها برای عرب! سوره فصلت آیه 44: (و اگر ما این قرآن را بزبان عجم میفرستادیم کافران میگفتند چرا آیات مفصل و روشن (بزبان عرب) نیامد. ای عجب آیا کتاب عجمی بر رسول و امت عربی نازل میشود؟). به گفته الله در این آیه، اگر او میخواست کتاب قرآن را به زبان پارسی بر مردمِ عرب نازل کند، اعراب قبول نمیکردند. به همین خاطر قرآن را به زبان عربی برای مردم عرب نازل کرد تا آنان ایمان آورند. آیا کتاب عجمی بر رسول و امت عربی نازل میشود؟ بنا به گفته الله نه! پس کتاب عربیِ قرآن برای مردم عرب نازل شده است و نه مردم دیگر. سوره شوری آیه 7: (و چنین قرآنی فصیح عربی را ما بتو وحی کردیم تا مردم شهرمکه ام القری و هر که در اطراف اوست (از الله) بترسانی و هم از سختی روز بزرگ قیامت...). بنابر این آیه، قرآنِ فصیحِ عربی برای مردم شهر مکه و اطراف آن فرستاده شده و نه برای مردم دیگری، به ویژه ایرانیان. سوره مائده آیه 48: (... ما بر هر قومی شریعت و طریقه ای مقرر داشتیم و اگر الله(به مشیت ازلی) میخواست همه را یک امت میگردانید و لیکن این نکرد...). سوره یونس آیه 47: (برای هر امتی، رسولی است; هنگامی که رسولشان به سوی آنان بیاید، بعدالت در میان آنها داوری میشود; و ستمی به آنها نخواهد شد!) سوره ابراهیم آیه 4: (ما هیچ رسولی در میان قومی نفرستادیم مگر بزبان آن قوم...) سوره نمل آیه 91: ((ای رسول بگو) من مامورم که منحصرا خدای این بلد مکه معظمه را که بیت الحرامش قرار داده اند پرستش کنم ...). پس باید پرسید آیات بالا به چه معنا هستند؟
- [سایر] سلام. در سوره طارق میخوانیم: پس انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است: فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ ﴿5﴾ از آب جهندهای خلق شده: خُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍ ﴿6﴾[که] از صلب مرد و میان استخوانهای سینه زن بیرون میآید: یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ ﴿7﴾. تولید اسپرماتوزوم (منی) توقفی ندارد. امّا در عضو کوچک بالای هر بیضه و مجاری اسپرم (اپیدیدیم) جمع میشود و ممکن است تا ماهها همانجا بماند بدون آنکه قدرت باروری خود را کاملاً از دست بدهد و تنها با انجام نزدیکی، خود ارضائی و یا احتلام در خواب به بیرون از بدن منتقل میشوند. یکی از جاهایی که منی در آن ساخته میشود، غده وزیکولی است. این غده در لگن خاصره قرار دارد. فرایند جنسی که به بیرون ریخته شدن منی از بدن منتهی میشود انزال میگویند. این آیهها محل بارآمدن منی مرد را قفسه سینه مرد معرفی میکنند. در حالیکه انسان امروزی از مدتها پیش، محل بارآمدن منی مرد را نه قفسه سینه، بلکه خیلی پایینتر در جایی در لگن خاصره میداند. بهاءالدین خرمشاهی مترجم و مفسر قرآن، در پایان قرآن ترجمه خود به این آیهها اشاره میکند. و میگوید: (این آیات، به ویژه آخرین کلمه آیه آخر، معرکه آراء مفسران، خصوصاً مفسران جدیدی است که میکوشند آنرا با علم امروز تطبیق دهند.... ترائب جمع است و مفرد آن تریبه به معنای استخوان سینه یا ترقوه است. [اما] بعضی از مفسران آنرا قفسه سینه و توسعاً قسمت پیشین بدن زن گرفتهاند و بعضی دیگر از جمله محمد اسد (یکی از مترجمان قرآن کریم به انگلیسی) آنرا به لگن خاصره ترجمه کردهاند. خرمشاهی با این توضیح نتیجه میگیرد: (باری اگر مترجم به لغت [لغت قرآن] وفادار باشد، ترائب را سینهها یا استخوانهای سینه ترجمه میکند. اما اگر به علم وفادار باشد، آنرا به چیزی دیگر باید ترجمه کند. این اشکالات علمی در این آیات چگونه پاسخ داده میشود؟
- [سایر] شیعه بعضی از افراد برجسته اهل بیت را به صراحت کافر قرار داده اند؛ مانند عباس عموی پیامبر (ص) که شیعه می گوید که این آیه درباره او نازل شده است که: "وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبیلاً" ؛ و هر که در این دنیا کور باشد (یعنی: کوردل و فاقد بصیرت معنوی باشد به طوری که توان نگرش در حجت ها، آیات و برهان های خداوند را نداشته باشد) پس او در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است. الإسراء: 72. و پسر عباس، عبدالله بن عباس که دانشمند امت و مفسّر قرآن بود را کافر قرار داده اند؛ در الکافی جملهای درباره عبدالله بن عباس آمده که به کفر او اشاره می کند و می گوید: که او جاهل و بی عقل بوده است! و در رجال الکشی آمده است: (اللهم العن ابنی فلان و أعم أبصارهما، کما عمیت قلوبهما)! (بار خدایا فرزندان فلانی را لعنت کن و چشمهایشان را کور کن چنان که دل هایشان را کور کردهای....). شیخ و عالم شیعیان حسن المصطفوی در توضیح این عبارت می گوید: آنها عبدالله بن عباس و عبیدالله بن عباس هستند.
- [سایر] تا آن جایی که من در آیات قرآن دقت کردم برای گوشت های حرام عبارت "اهل لغیر الله" برده شده است؛ یعنی گوشتی که نام غیر خدا (بت) بر آن برده شده، یا برای غیر او (بت) ذبح شده است، نه این که نام خدا بر آن برده نشده باشد، که احتمالا از نظر تاریخی به خاطر ذبح گوشت برای بت ها و به نام آنها در گذشته بوده است. براین اساس آیا همچنان حکم این است که نمی توان گوشت حیوان های حلال گوشتی که در کشور های خارجی یا توسط غیر مسلمان ذبح و بدون ذکر نام خدا ذبح شده اند مصرف کرد؟ آیا آیه یا حدیثی وجود دارد که در آن ذکر شده باشد گوشتی که نام خدا بر آن برده نشده (نه این که نام غیر خدا) بر آن برده شده است حرام است. البته چه بهتر که نام خدا را به به هنگام ذبح برد، اما اگر چنین آیه ای یا روایتی وجود ندارد، پس حکم حرام بودن این گوشت ها را خصوصا با توجه به سخت پیدا شدن گوشت حلال در بسیاری از کشور های خارجی، لطفا مورد بازنگری قرار دهید.
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552
- [سایر] به نام خدا با سلام و عرض ادب و احترام من 29 سالمه. حدود 10 روز میشه که نمیتونم درمورد یه قضیه ای درست تصمیم گیری کنم و یه شک و دودلی عجیب منو رها نمیکنه. قضیه از این قراره که: من با اقایی توی فضای مجازی اشنا شدم. اولش همه چی رو شوخی گرفتیم هر دومون. فقط برای سرگرمی گاهی باهم حرف میزدیم. میگم گاهی واقعا به ندرت بود چون هم ایشون سرکار میرفتن و هم من درس میوندم وقت نداشتیم بیایم تو دنیای مجازی. هر از گاهی اخر شبا پیش میومد که هر دو انلاین میشیدیم. این اشنایی اولیه به چندماه پیش برمیگرده. بعد از چندبار حرف زدن ایشون از خودشون گفتن. اینکه مهندس هستن، دانشگاه هم تدریس میکنن و خیلی چیزای دیگه. و حین صحبت کردن باهم اصلا وارد مسائل انحرافی و جنسی نمیشدیمو همش حرفای عادی و معمولی. تا اینکه بعد از چندماه ایشون از من شماره خواستن. منم مخالفت کردم. خیلی اصرار کردن. اصرار که میگم خودش باور کنید یه ماه بیشتر طول کشید و من نمیدادم. بالاخره بعداز کلی شرط گذاشتن از طرف من و قبولش از طرف ایشون من شماره دادم. تماس تلفنی مون بیشتر از ارتباط اینترنتی مون شد. ولی باز هم بهش اجازه نمیدادم فراتر از صحبت های عادی بره. خداییش پسر خوبی هست. یعنی اینجور که میگه و حرف میزنه. حتی قران و تفسیراش رو هم بلده اینو من با چندسوال ازش متوجه شدم. نماز و روزه اش هم به جاست. از نوع حرف زدنش معلومه که دروغ نمیگه. البته این از نظر منه. بعد از کلی حرف زدن خط فکریمون در یک راستا هست و ایشون خیلی محترمانه از من خواستگاری کردند. الان من دو دلم. من خودم دختر معتقدی ام. به یه اصول خاصی پایبندم که نمیخوام ازش تخطی کنم. دوس ندارم پایه زندگی ام بر اساس اشنایی اینترنتی باشه. خانواده ام هم چنین چیزی قبول نمیکنه.از طرفی من تا حالا حرکتی، حرفی یا حتی اشاره غیر اخلاقی از این اقا ندیدم. چندبار استخاره انلاین هم زدم( البته اگه درست بوده باشه) که هر بار من رو نهی کردن. نمیدونم تصمیم درست چیه و نمیدونم چطور با این اقا قطع ارتباط کنم یعنی دلیلی نمیتونم واسش بیارم. خیلی از خدا خواستم که راه درست رو بهم نشون بده. من دنبال یه بخت سبز و بی پشیمونی هستم. نمیخوام با تصمیم نا بجام موقعیتم رو از دست بدم. شرایط و موقعیت اجتماعی این اقا هم که خوبه. حتی ادرس محل کار و دانشگاهش رو هم داده که من پرس و جو کنم.ولی یه شک بدی دارم خاصه اینکه تمام استخاره های انلاینم هم جواب منفی داشته. سعی کردم کامل براتون توضیح بدم باز اگه سوالی داشتین بپرسین وخواهش میکنم یه راهنمایی دقیق و منطقی کنید. یه حرف رک بهم بزنید. من هیچ وقت اعتقاداتم رو فدای ظواهر نمیکنم چون برای رسیدن به اونا که میدونم درسته زحمت کشیدم. با تشکر و سپاس فراوان