پرسش فوق یکی از اشکالات مادّیهاست. از آن جا که آنان مادّه را قدیم و ازلی می دانند و می گویند که مادّه مسبوق به عدم نبوده، از این راه خود را از اشکال مزبور نجات داده و سؤال را متوجّه ما نموده، می گویند: هرگاه مادّه ی اجسام وجود نداشته و بعداً به وجود آمده است، چگونه وجود از عدم آفریده شده و نیستی سرچشمه هستی گردیده است؟ پاسخ این سؤال این است که مادّیها به مقصود خداپرستان از این جمله که (خدا جهان را از عدم آفرید) درست پی نبرده اند و تصوّر کرده اند که لفظ (از عدم) مانند (از چوب) و یا (از آهن) در مثال های زیر است. مثلا می گویند: این در و پنجره از چوب است، ماشین آلات از آهن است، این خانه از سنگ و گل است، البتّه در این مثال ها، چوب و آهن و سنگ علّت مادّی، و هر سه، مادّه ی تشکیل دهنده در و پنجره و ماشین می باشند و اشیای مزبور از آنها به وجود آمده و اساس و مادّه ی واقعی برای آنها به شمار می روند. در صورتی که مقصود فلاسفه الهی از جمله (جهان از عدم به وجود آمده) این نیست که عدم منشأ و اصل هستی است و مادّه ی تشکیل دهنده هستی می باشد، بلکه منظور این است که جهان نبوده و به وجود آمده، بدون این که عدم و نیستی در این پیدایش کوچکترین دخالتی داشته باشد. روشنتر بگوییم: از آن جا که مادّی ها ذرّات جهان را قدیم و ازلی و غیر مسبوق به عدم می دانند و عقیده دانشمندان خداپرست درست نقطه مقابل آنهاست - یعنی تمام اتم ها و ذرّات را حادث و مسبوق به عدم می دانند - برای تفهیم این نظر، جمله مزبور را به کار می برند و می گویند: جهان از عدم به وجود آمده، یعنی اگر صفحات هستی را ورق بزنیم و به عقب برگردیم، به نقطه ای خواهیم رسید که اوراق هستی در آن جا پایان یافته و دیگر نشانی از هستی نخواهیم یافت. حلّ اشکال این است که گفته شد و اگر از سخن فوق چشم بپوشیم، خود این اشکال متوجّه مادّی ها نیز هست، زیرا آنچه در نظر آنها قدیم است، خود مادّه و اتم های جهان می باشد و امّا صورت و اشکالی که از ترکیب این ذرّات به وجود می آید، قطعاً حادث و مسبوق به عدم هستند و به اصطلاح از عدم به وجود آمده اند. مثلا میلیاردها جاندار و نبات هر کدام دارای صور جوهری و اشکال خاصّی می باشند که از ترکیب و فعل و انفعال اتم ها پیدا شده اند، آنچه در نظر مادّی می تواند از یک انسان، از یک حیوان، از یک گیاه و از یک ستاره، قدیم و ازلی باشد همان ذرّات بی شمار آنهاست و امّا صورت خاصّ انسانی و شکل حیوانی و نباتی هر فردی از آنها حادث هستند; یعنی نبودند و بعداً به وجود آمده اند. مثال دیگر: شما قلمی را به دست می گیرید، صورتی در لوحی می کشید، آنچه قبلا وجود داشت همان ماده صورت (مرکّب و رنگ) بود نه خود صورت، و صورت چیزی است که نبود و بعداً پیدا شد، بنابر این ما همین سؤال را از مادّی ها درباره پیدایش صورت ها می کنیم و می گوییم: چگونه این صور جوهری (مانند انسان خارجی) و عرض (مانند صورتی که روی صفحه کاغذ نقش شده) از عدم به وجود آمده و مادّی ها درباره پیدایش این سلسله صورت ها و شکل ها هرچه بگویند، ما همان را درباره پیدایش مادّه خواهیم گفت.
خدا پرستان معتقدند: خدا جهان را از « عدم » آفرید، بنابر این چگونه «عدم» می تواند منشأ «وجود» باشد و «نیستی» سرچشمه «هستی» گردد؟
پرسش فوق یکی از اشکالات مادّیهاست. از آن جا که آنان مادّه را قدیم و ازلی می دانند و می گویند که مادّه مسبوق به عدم نبوده، از این راه خود را از اشکال مزبور نجات داده و سؤال را متوجّه ما نموده، می گویند: هرگاه مادّه ی اجسام وجود نداشته و بعداً به وجود آمده است، چگونه وجود از عدم آفریده شده و نیستی سرچشمه هستی گردیده است؟
پاسخ این سؤال این است که مادّیها به مقصود خداپرستان از این جمله که (خدا جهان را از عدم آفرید) درست پی نبرده اند و تصوّر کرده اند که لفظ (از عدم) مانند (از چوب) و یا (از آهن) در مثال های زیر است. مثلا می گویند: این در و پنجره از چوب است، ماشین آلات از آهن است، این خانه از سنگ و گل است، البتّه در این مثال ها، چوب و آهن و سنگ علّت مادّی، و هر سه، مادّه ی تشکیل دهنده در و پنجره و ماشین می باشند و اشیای مزبور از آنها به وجود آمده و اساس و مادّه ی واقعی برای آنها به شمار می روند.
در صورتی که مقصود فلاسفه الهی از جمله (جهان از عدم به وجود آمده) این نیست که عدم منشأ و اصل هستی است و مادّه ی تشکیل دهنده هستی می باشد، بلکه منظور این است که جهان نبوده و به وجود آمده، بدون این که عدم و نیستی در این پیدایش کوچکترین دخالتی داشته باشد.
روشنتر بگوییم: از آن جا که مادّی ها ذرّات جهان را قدیم و ازلی و غیر مسبوق به عدم می دانند و عقیده دانشمندان خداپرست درست نقطه مقابل آنهاست - یعنی تمام اتم ها و ذرّات را حادث و مسبوق به عدم می دانند - برای تفهیم این نظر، جمله مزبور را به کار می برند و می گویند: جهان از عدم به وجود آمده، یعنی اگر صفحات هستی را ورق بزنیم و به عقب برگردیم، به نقطه ای خواهیم رسید که اوراق هستی در آن جا پایان یافته و دیگر نشانی از هستی نخواهیم یافت.
حلّ اشکال این است که گفته شد و اگر از سخن فوق چشم بپوشیم، خود این اشکال متوجّه مادّی ها نیز هست، زیرا آنچه در نظر آنها قدیم است، خود مادّه و اتم های جهان می باشد و امّا صورت و اشکالی که از ترکیب این ذرّات به وجود می آید، قطعاً حادث و مسبوق به عدم هستند و به اصطلاح از عدم به وجود آمده اند.
مثلا میلیاردها جاندار و نبات هر کدام دارای صور جوهری و اشکال خاصّی می باشند که از ترکیب و فعل و انفعال اتم ها پیدا شده اند، آنچه در نظر مادّی می تواند از یک انسان، از یک حیوان، از یک گیاه و از یک ستاره، قدیم و ازلی باشد همان ذرّات بی شمار آنهاست و امّا صورت خاصّ انسانی و شکل حیوانی و نباتی هر فردی از آنها حادث هستند; یعنی نبودند و بعداً به وجود آمده اند.
مثال دیگر: شما قلمی را به دست می گیرید، صورتی در لوحی می کشید، آنچه قبلا وجود داشت همان ماده صورت (مرکّب و رنگ) بود نه خود صورت، و صورت چیزی است که نبود و بعداً پیدا شد، بنابر این ما همین سؤال را از مادّی ها درباره پیدایش صورت ها می کنیم و می گوییم: چگونه این صور جوهری (مانند انسان خارجی) و عرض (مانند صورتی که روی صفحه کاغذ نقش شده) از عدم به وجود آمده و مادّی ها درباره پیدایش این سلسله صورت ها و شکل ها هرچه بگویند، ما همان را درباره پیدایش مادّه خواهیم گفت.
- [سایر] با اینکه خداوند انسان را در «احسن تقویم» آفرید؛ چرا او را پستتر از حیوانات بلکه بدتر میداند؟
- [سایر] خداوند چرا شیطان را آفرید ؟ با اینکه می دانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهیهامی شود ؟
- [سایر] خداوند چرا شیطان را آفرید ؟ با اینکه می دانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهیهامی شود ؟
- [سایر] خاستگاه و منشأ انتظار ظهور «مصلح و نجات دهنده بزرگ» چیست؟
- [سایر] چرا خداوند جهان را آفرید و دوباره می خواهد از بین ببرد؟
- [سایر] این که می گویند:«منشأ خلقت حضرت زهرا (ع) رطب(خرما) و سیب بهشتی است» یعنی چه؟
- [سایر] چرا مقام معظم رهبری را «رهبر مسلمانان جهان» میخوانند؟
- [سایر] این که خداوند فرمود: «لا اقسم بهذا البلد»[1] با آیهی«و هذا البلد الامین»[2] سازگار نیست؟ «لااقسم بهذا البلد» یعنی «قسم به این شهر مقدس (مکه).»
- [سایر] آیا حضرت سلیمان(ع) از یاد خدا غافل شد؟ در حالیکه خداوند ایشان را «نعم العبد» و «انه اواب» خطاب میفرماید؟
- [سایر] چرا در آیه 125 سوره انعام خداوند فرموده «یَشْرَحْ صَدْرَه» و نفرمود: «یَشرَح قلبَه»؟