خداوند متعال می‌فرماید: ... و ما أُوتیتم من العلم الاّ قلیلاً. از دانش، جز اندکی به شما داده نشده است.( اسراء، 58. ) پس هرگز نگوشید با این دانش محدود، درباره‌ی همه چیز و همه‌ی آفریده‌ها، داوری کنید و ناآگاهی از اسرار و حوادث را بی‌عدالتی بپندارید. هم‌چنین خداوند می‌فرماید: ... فعسی أن تکرهوا شیئاً و یجعل اللَّه فیه خیراً کثیراً چه بسا از چیزی کراهت دارید و خداوند در آن، نیکی فراوان قرار داده است.( نساء، 91. ) این آیه‌ی شریفه می‌گوید که در بسیاری موارد، محدودیت دانش شما مانع از تشخیص خیر و شراست. بنابراین، تنها با نگاه به ظاهر حوادث نمی‌توان داوری کرد. به یقین، حوادث تلخ زندگی بشر نیز دارای حکمت و فلسفه‌ای است. چنان‌که می‌فرماید: و عسی أن تکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم و عسی أن تحبُّوا شیئاً و هو شرٌّ لکم واللَّه یعلم و أنتم لا تعلمون.( بقره، 612. ) ... و اما چه بسا از چیزی اکراه داشته باشید، در حالی که خیر شما در آن است یا چیزی را دوست دارید، در حالی‌که بدی شما در آن است و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید. علی ع می‌فرماید: انّ اللَّه سبحانه یجری الأمور علی ما یقتضیه لا علی ما ترتضیه. خداوند، کارها را برپایه‌ی مصالح، جاری می‌کند، نه بر اساس میل و رضایت شما.( غررالحکم، فصل 9، شماره‌ی 65. ) پس اگر چیزی برخلاف میل و رضایت شما بود، نگران نباشید؛ زیرا اسرار و مصالحی وجود دارد که شما نمی‌دانید. برای روشن شدن پاسخ و آگاهی هرچه بیشتر، به نکته‌های زیر توجه فرمایید: 1. نارسایی دانش انسان بی شک، معلومات ما در برابر مجهولات، بسیار ناچیز است. آن‌چه از اسرار آفرینش و جهان‌هستی می‌دانیم، در برابر آن‌چه نمی‌دانیم، هم‌چون قطره‌ای است در برابر اقیانوس. همه‌ی دانشمندان الهی و مادی، به این حقیقت، اعتراف دارند. بنابراین، همه‌ی داوری‌های ما درباره‌ی حوادث این جهان، در حدود معلومات ما است و هیچ‌گاه (مطلق) نیست. پس اگر ما نتوانستیم اسرار وقوع توفان یا زلزله را دریابیم، نمی‌توانیم به کلی آن را مورد انتقاد قرار دهیم .فرض کنید یک کتاب قطور هزار صفحه‌ای را که از بحث‌های ژرف علمی سرشار است به دست ما بدهند. در این حال، اگر در تفسیر چند جمله‌ی مبهم آن فرومانیم، آیا منصفانه است که دانش و منطق نویسنده را به دلیل همان چند جمله، نفی کنیم؟! یا برعکس، باید با توجه به مطالب عالمانه‌ی فراوان آن کتاب، ناتوانی خود از تفسیر آن چند جمله را نشانه‌ی محدودیت آگاهی‌مان بدانیم؟( راه خداشناسی و صفات او، جعفر سبحانی، قم، انتشارات مکتب اسلام، 5731ه ش، ج 1، صص 843-253. ) خلاصه این که اگر به صورت یک بعدی به این حوادث خاص، نگاه نکنیم، بلکه آن را در کنار مجموعه‌ی نظام هستی قرار دهیم، داوری ما دگرگون خواهد شد. در این صورت، به این نتیجه می‌رسیم که این امور نیز دارای اسراری است که هر چند از آن بی‌خبریم، ولی ممکن است با گذشت زمان و پیشرفت دانش، بخشی از این اسرار برای ما روشن شود. داستان حضرت خضر و موسی‌علیه السَّلام از داستان‌های بسیار پرمعنای قرآن است که اهداف بی‌شماری را پی‌گیری می‌کند. این داستان با بحث، هم‌آهنگی دارد. می‌توان گفت یکی از هدف‌های اصلی طرح آن، همین مطلب است که اگر کاری از فرد حکیمی سرزد، نباید به ظاهر آن بسنده کنیم. چه بسا در نخستین نگاه، ظاهری زننده داشته باشد، بلکه باید بکوشیم اسرار ژرف آن را دریابیم. حوادث رخ داده میان موسی و خضر را بنگرید: خضر، کشتی گروهی از مستضعفان را سوراخ می‌کند، در حالی که این کشتی تنها وسیله‌ی زندگی محدود آنان را تشکیل می‌داد. هم چنین نوجوانی را می‌کشد که در ظاهر جرم و خیانتی از او دیده نشده است. دیواری را که در آستانه‌ی نابودی است، بازسازی می‌کند. هر یک از این رفتارها با اعتراض موسی روبه‌رو می‌شد. با این حال، هنگامی که آن مرد دانا و بزرگ (خضر) از اسرار کار خویش، پرده برداشت، موسی بر داوری شتاب آلود خود تأسف خورد؛ زیرا دانست که در پشت این چهره‌ی ظاهری زننده، اسراری مالامال از عواطف انسانی و مصالح مستضعفان نهفته است!(کهف، 17-77. ) می‌توانیم از این بیان قرآنی به صورت یک قانون کلّی بهره گیریم تا بدانیم در پشت ناهنجاری‌های ظاهری جهان، چه اسراری نهفته است. 2. به هم پیوستگی رویدادها بررسی جداگانه‌ی هر رویدادی بدون توجه به رویدادهای دیگر، منطقی نیست؛ زیرا هر رویدادی با آن‌چه در عرض آن، در مناطق دیگر جهان رخ می‌دهد، کاملاً پیوسته است. می‌توان گفت نه تنها با حوادث عرضی بلکه با آن‌چه تا کنون در اعماق زمان رخ داده و یا در آینده‌ی جهان رخ خواهد داد، پیوستگی دارد. پس‌داوری درباره‌ی خیر و شر و خوش‌آیند و ناخوش‌آیند بودن هر رویدادی بدون توجه به دیگر حوادث و ارزیابی مجموع آن‌ها، هرگز منطقی نیست. جهان طبیعت مجموعه‌ی چند رشته علت و معلول است که زنجیروار به هم پیوسته‌اند، حتی نسیمی که در خانه‌ی شما می‌وزد، شاخه‌ای از حوادث به هم پیوسته، دامنه‌دار و پیچیده‌ی رویدادهای جهان است که به صورت زنجیره‌ای، یکدیگر را تعقیب می‌کنند. این حقیقت با طرح یک مثال روشن‌تر می‌گردد. مثال - بادی که در سواحل دریا به صورت توفان، خودنمایی می‌کند و خسارت‌هایی به بار می‌آورد، در میانه‌ی دریا، باد بسیار سودمندی است که کشتی‌های بادی وامانده از حرکت را به راه می‌اندازد. این باد، هزاران مسافر دریایی را که در میانه‌ی آب، دست از جان شسته‌اند، به ساحل نجات می‌رساند. چنین توفانی در منطقه‌ی ساحلی، بلا و شر به شمار می‌آید، ولی با توجه به زنجیره‌های دیگر حوادث، صد در صد خیر و حیات بخش است. حافظ شیرازی، این حقیقت را در قالب شعر چنین بیان می‌کند: کشتی شکستگانیم، ای باد شرطه برخیز! باشد که باز بینیم دیدار آشنا را باز همین توفان که شیروانی منازل و درختان را از جا می‌کَنَد، در جایی دیگر، ابرهای باران‌زا را به حرکت در می‌آورد و مزرعه‌های زیر کشت و آماده‌ی آبیاری را سیراب می‌کند. خداوند متعال می‌فرماید: وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّی إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ....(اعراف، 75. ) اوست که بادها را پیشاپیش به عنوان بشارت دهنده‌ی رحمت خود می‌فرستد. آن‌گاه که ابری سنگین و باران زا برداشت، آن را به سوی سرزمینی مرده روانه می‌سازد. 3. نسبی و قیاسی بودن شرّ هر چند شرّ در عالم خارج، جلوه و نام و نشانی برای خود دارد، ولی شرّ، یک مفهوم ذهنی است که هنگام مقایسه، در ذهن تداعی می‌شود. برای مثال، توفان آن‌گاه که خسارت‌هایی بر اهالی ساحل به بار می‌آورد، شرّ نامیده می‌شود، ولی هرگاه آن را با حرکت کشتی‌های وامانده در میانه‌ی دریا بسنجیم، خیر خواهد بود. هم‌چنین سمّ عقرب برای او حیات بخش است، ولی هنگام مقایسه با خون انسان، کشنده است. یا این‌که پنجه‌های درندگان برای آنان، مایه‌ی خیر و برای جانوران ضعیف جنگل، مایه‌ی عذاب است.(راه خداشناسی و شناخت صفات او، ص 593. ) 4. پی‌آمدهای تربیتی بلاها(همان، صص 205 - 150 و صص 771 - 161؛ مجموعه‌ی آثار، مرتضی مطهری، چ 7، ج 1؛ پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی، قم، مدرسةالامام علی بن ابی طالب، 4731 ش، ج 4، صص 740 - 484. ) مسأله‌ی (شرّ) را از راه دیگری نیز می‌توان تحلیل کرد که تبیین پی آمدهای تربیتی بلاها و مصیبت‌ها است. بلاها و مصیبت‌ها، از جمله آزمایش‌های الهی هستند که در کنار دیگر عوامل، مایه‌ی تکامل انسان و برطرف شدن (غرور) و غفلت او می‌گردند. اکنون درباره‌ی هر دو موضوع (تکامل زندگی دنیوی و ابعاد معنوی انسان) سخن می‌گوییم. الف - مصیبت‌ها؛ مایه‌ی شکوفایی استعدادها اگر در زندگی انسان‌ها، فراز و نشیب نباشد، نیروی درونی آن‌ها شکوفا نمی‌گردد و به یک حالتی باقی می‌ماند. وقتی انسان‌ها در پستی و بلندی زندگی قرار گیرند، نیروی دفاعی آنان به کار می‌افتد و بر قدرت و توانایی‌شان افزوده می‌شود. مصیبت‌ها، بستر توان بخشی و کانون آشنایی با راز و رمز زندگی هستند. البته این مطلب، بدان معنا نیست که انسان بدون دلیل به استقبال حوادث سخت برود، بلکه باید به‌گونه‌ای زندگی کند که در برابر حوادث گوناگون از آمادگی لازم برخوردار باشد. از نظر تمدن شناسان، هرگاه کشوری مورد هجوم یک قدرت بزرگ خارجی قرار گرفته، نیروهای خفته‌ی آن مردم بیدار گشته است و برای مبارزه و سازندگی بسیج شده‌اند. بسیاری از تمدن‌های درخشان این‌گونه پدید آمده‌اند. بنابراین، حوادث ناگوار، روحیه‌ی پایداری را در انسان زنده می‌سازد و روان را صیقل می‌دهد. اگر فولاد در پرتو آتش، سخت‌تر و چاقو در سایه‌ی سوهان، تیزتر می‌گردد، سختی‌ها نیز انسان را مصمّم‌تر، برنده‌تر و مقاوم‌تر می‌سازند. افرادی که در ناز و نعمت پرورش یافته‌اند، به هر بادی می‌لرزند و در گرد باد حوادث، بسان پَرکاهی از این سو به آن سو پرتاب می‌شوند. در مقابل، افراد بلا دیده و زجر کشیده، بسان صخره‌های استواری هستند که هیچ عاملی، قدرت از جای کندن آن‌هارا ندارد: فانَّ مع العسر یسرا أنَّ مع العسر یسراً.( انشراح، 5 - 6. ) به یقین با هر سختی آسانی است، با هر سختی آسانی هست. به گفته‌ی امیرالمؤمنین علی‌علیه السَّلام: درختان بیابانی که به سختی و بی‌آبی خو گرفته‌اند، سخت‌تر و شعله‌ی آتش آن‌ها، شدیدتر و سوزنده‌تر است و دیرتر خاموش می‌شود، ولی درختان باغستان‌ها که پیوسته از نوازش باغبان و آب روان برخوردارند، نازک پوست و کم دوام‌ترند.( نهج‌البلاغه، نامه‌ی 54. ) ناصرخسرو می‌گوید: تا نبیند رنج و سختی، مرد کی گردد تمام؟ تا نیابد باد و باران، گل کجا بویا شود؟ صائب تبریزی می‌گوید: مالش صیقل نشد آیینه را نقص جمال پشت پا هر کس خورد، در کار خود بینا شود ب - زنگ بیدار باش رفاه دایمی و غرق شدن در مواهب زندگی، مایه‌ی غرور و سبب غفلت از ارزش‌های اخلاقی است. این مسأله را بارها از نوشته‌های تاریخی آموخته یا در زندگی خود و دیگران آزموده‌ایم. زندگی آرام و بدون هرگونه فراز و نشیب و خالی از هر نوع توفان و امواج تکان دهنده، کاملاً خواب آور است. حوادث ناخوش‌آیند و ناگوار و گسستن نظام روزانه و شیرین زندگی، موجب کاهش غرور و بیداری از غفلت و پیدایش نقطه‌ی عطفی در زندگی افراد می‌گردد. کسی که در زندگی کاملاً موزونی غرق گشته، بسان مسافری است که با اتومبیل آخرین سیستم حرکت می‌کند و همه‌ی وسایل استراحت در آن فراهم است. هرقدر ماشین با سرعت بیشتر به حرکت خود در اتوبان ادامه دهد، مسافران را خواب فرا می‌گیرد و کافی است که یک ترمز، همگان را از خواب بیدار کند. گویی مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها، (ترمز) زندگی انسان است که به خواب و غفلت او پایان می‌بخشد. براساس این تحلیل‌ها، قرآن میان طغیان و غرور از یک سو و غنا و زندگی مرفّه از سوی دیگر، گونه‌ای رابطه‌ی منطقی قایل است و می‌فرماید: کلاّ ان الانسان لیطغی أن راه استغنی.( علق، 6 - 7. ) قرآن بر مبنای همین تحلیل‌ها، گرفتاری‌ها را مایه‌ی بیداری انسان می‌داند و پدید آمدن یک رشته حوادث ناموزون را عامل بیداری او معرفی می‌کند. خداوند می‌فرماید: و ما أرسلنا فی قریةٍ من نبیٍّ الاّ أخذنا أهلها بالبأساء و الضَّراء لعلَّهم یضّرَّعون.( اعراف، 49. ) هیچ پیامبری را به منطقه‌ای نفرستادیم، مگر این‌که مردم آن‌جا را بافقر و سختی روبه‌رو ساختیم تا به درگاه خدا، روی آورند. خداوند در آیه‌ی سوم، شدت و سختی را عامل یادآوری معرفی می‌کند و می‌فرماید: ولقد أخذنا آل فرعون بالسِّنین و نقص من الثَّمرات لعلَّهم یذّکَّرون.( اعراف، 01. ) قوم فرعون را به خشک سالی و کمی میوه دچار کردیم تا یادآور شوند. کاربرد شدّت و سختی درباره‌ی این‌گونه افراد، بسان سیلیِ پزشک بر چهره‌ی بیماری است که به هوش نمی‌آید و او ناچار است با نواختن چند سیلی سخت، او را از خواب گران - که چه بسا به مرگ او بیانجامد - بیدار سازد و در حقیقت، نعمتی است که به صورت قهر تجلی می‌کند. ج - عامل بازگشت به سوی حق و عدالت جهان آفرینش، هدف‌دار است و انسان نیز که جزئی از آن است، بی هدف آفریده نشده است. این هدف، جز تکامل انسان در همه‌ی جنبه‌های وجودی، چیز دیگری نیست. هدایت و آموزش‌های نظری، برانگیختن پیامبران و فرستادن کتاب‌های آسمانی، همه و همه برای آن است که بشر به این هدف دست یابد. از سوی دیگر، گناهان و شکست سدهای الهی، مایه‌ی دوری از هدف آفرینش است. اگر یک رشته نابسامانی‌هایی در زندگی اجتماعی او رخ دهد و او را با پی آمدهای کردارش آشنا سازد، این عوامل سبب بازگشت او به سوی حق و عدالت می‌شوند. این‌گونه حوادث مرگ‌بار و ناخوش‌آیند، اخطارهای الهی است که موجب می‌شود انسان در زندگی خود، تجدید نظر کند و از گناه و طغیان، دوری جوید. قرآن، این حقیقت را به صورتی بس روشن دنبال می‌کند، آن‌جا که می‌فرماید: ظهر الفسادُ فی البَرِّ و البَحرِ بما کسبت أَیدی النّاسِ لیذیقهم بعض الّذی عملوا لعلّهم یرجعونَ.( روم، 14. ) به دلیل کردار مردم، فساد در خشکی و دریا آشکار شد. غرض این است که ما نتیجه‌ی برخی کردار آنان را به خودشان بچشانیم. شاید راه حق و پاکی را بازیابند. خداوند در آیه‌ی دیگر می‌فرماید: ولو أنَّ أهل القری آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکاتٍ من السّمائ و الأرض وَلکن کذَّبوا فأخدناهم بما کانوا یکسبونَ. (اعراف، 69. ) هرگاه مردمی که در آبادی‌ها زندگی می‌کنند، ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، درهای رحمت را از آسمان و زمین بر روی آنان می‌گشاییم، ولی آنان، آیات ما رإ؛ح‌ح‌غه دروغ پنداشتند. ما نیز آنان را به مجازات کردار خودشان گرفتار ساختیم. از نظر بینش الهی، حوادث ناموزن و ناخوش‌آیند، معلول سرپیچی‌های انسان و گناهان خانمان برانداز او است. چگونه تجاوز، ستم، فحشا و کردارهای زشت، پدیده‌های ناموزونی مانند سیل‌ها، توفان‌ها و زلزله‌ها را به‌وجود می‌آورد؟ شاید اسرار این رابطه برای ما که در این زندگی خاکی غرق هستیم، روشن نباشد، ولی وحی الهی از آن پرده برمی‌دارد. در پایان ناگزیریم این دو نکته را یادآور شویم: 1. هرچند نعمت و رفاه، مایه‌ی سعادت و خوشبختی است، ولی همین زندگی مرفه و یک نواخت، خسته کننده و بی روح است. زندگی در صورتی لذت بخش و شیرین می‌گردد که با فراز و نشیب همراه باشد. قدر سلامتی را آن کس می‌داند که به تب داغ و سوزان مبتلا گردد. آزادی برای کسی ارزشمند است که مدتی در زندان به‌سر برد. به قول سعدی: (قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید). 2. بسیاری از بلاها و مصیبت‌ها، سبب مصنوعی دارد. بشر ستم‌گر با دست خود، این ستم‌ها را می‌آفریند و جامعه را با حوادث ناگواری روبه رو می‌سازد. هیچ بلایی سهمگین‌تر از بلای جنگ ابرقدرت‌ها نیست و خطر و زیان سلاح‌های ویران‌گر بشر، از ضرر زلزله‌ها، سیل‌ها و توفان‌ها بیشتر است. شمار انسان‌هایی که بر اثر توسعه‌طلبی انسان‌های دیگر و سلاح‌های سرد و گرم کشته می‌شوند، به مراتب بالاتر از کشتاری است که از زلزله یا سیل‌ها بر جا می‌ماند. این بی عدالتی بشر است که در مناطق زلزله خیز، خانه‌های مقاوم و ضد زلزله ساخته نمی‌شود؛ زیرا پیوسته محرومان قربانی حوادث می‌گردند و اندک حرکتی در ساختمان، به فرو ریختن آن می‌انجامد. اگر در مناطق سیل‌گیر، بندهای مستحکم ساخته شود، نه تنها این سیل‌ها نقمت نیست، بلکه نعمت و مایه‌ی گسترش کشاورزی و صنعت به شمار خواهد رفت. اگر در یک بیماری و قحطی، محرومان قربانیان آن هستند، به دلیل برنامه‌ی نادرست جامعه است که از بهداشت کافی و فرهنگ لازم و آموزش‌های درست در آن، خبری نیست. در این مورد، به جای خرده‌گیری بر خدا، باید از وضع ناموزون جامعه‌ی خود انتقاد کنیم. در این راه، باید با بی عدالتی پیکار کنیم و با تقسیم درست ثروت و امکانات در میان همه‌ی افراد بشر، محرومان و مظلومان جامعه را از پی آمدهای حوادث ناخوش‌آیند برهانیم. منبع: فصلنامه صباح ، مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه
خداوند متعال میفرماید:
... و ما أُوتیتم من العلم الاّ قلیلاً.
از دانش، جز اندکی به شما داده نشده است.( اسراء، 58. )
پس هرگز نگوشید با این دانش محدود، دربارهی همه چیز و همهی آفریدهها، داوری کنید و ناآگاهی از اسرار و حوادث را بیعدالتی بپندارید.
همچنین خداوند میفرماید:
... فعسی أن تکرهوا شیئاً و یجعل اللَّه فیه خیراً کثیراً
چه بسا از چیزی کراهت دارید و خداوند در آن، نیکی فراوان قرار داده است.( نساء، 91. )
این آیهی شریفه میگوید که در بسیاری موارد، محدودیت دانش شما مانع از تشخیص خیر و شراست. بنابراین، تنها با نگاه به ظاهر حوادث نمیتوان داوری کرد. به یقین، حوادث تلخ زندگی بشر نیز دارای حکمت و فلسفهای است. چنانکه میفرماید:
و عسی أن تکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم و عسی أن تحبُّوا شیئاً و هو شرٌّ لکم واللَّه یعلم و أنتم لا تعلمون.( بقره، 612. )
... و اما چه بسا از چیزی اکراه داشته باشید، در حالی که خیر شما در آن است یا چیزی را دوست دارید، در حالیکه بدی شما در آن است و خدا میداند و شما نمیدانید.
علی ع میفرماید:
انّ اللَّه سبحانه یجری الأمور علی ما یقتضیه لا علی ما ترتضیه.
خداوند، کارها را برپایهی مصالح، جاری میکند، نه بر اساس میل و رضایت شما.( غررالحکم، فصل 9، شمارهی 65. )
پس اگر چیزی برخلاف میل و رضایت شما بود، نگران نباشید؛ زیرا اسرار و مصالحی وجود دارد که شما نمیدانید. برای روشن شدن پاسخ و آگاهی هرچه بیشتر، به نکتههای زیر توجه فرمایید:
1. نارسایی دانش انسان
بی شک، معلومات ما در برابر مجهولات، بسیار ناچیز است. آنچه از اسرار آفرینش و جهانهستی میدانیم، در برابر آنچه نمیدانیم، همچون قطرهای است در برابر اقیانوس. همهی دانشمندان الهی و مادی، به این حقیقت، اعتراف دارند. بنابراین، همهی داوریهای ما دربارهی حوادث این جهان، در حدود معلومات ما است و هیچگاه (مطلق) نیست. پس اگر ما نتوانستیم اسرار وقوع توفان یا زلزله را دریابیم، نمیتوانیم به کلی آن را مورد انتقاد قرار دهیم .فرض کنید یک کتاب قطور هزار صفحهای را که از بحثهای ژرف علمی سرشار است به دست ما بدهند. در این حال، اگر در تفسیر چند جملهی مبهم آن فرومانیم، آیا منصفانه است که دانش و منطق نویسنده را به دلیل همان چند جمله، نفی کنیم؟! یا برعکس، باید با توجه به مطالب عالمانهی فراوان آن کتاب، ناتوانی خود از تفسیر آن چند جمله را نشانهی محدودیت آگاهیمان بدانیم؟( راه خداشناسی و صفات او، جعفر سبحانی، قم، انتشارات مکتب اسلام، 5731ه ش، ج 1، صص 843-253. )
خلاصه این که اگر به صورت یک بعدی به این حوادث خاص، نگاه نکنیم، بلکه آن را در کنار مجموعهی نظام هستی قرار دهیم، داوری ما دگرگون خواهد شد. در این صورت، به این نتیجه میرسیم که این امور نیز دارای اسراری است که هر چند از آن بیخبریم، ولی ممکن است با گذشت زمان و پیشرفت دانش، بخشی از این اسرار برای ما روشن شود.
داستان حضرت خضر و موسیعلیه السَّلام از داستانهای بسیار پرمعنای قرآن است که اهداف بیشماری را پیگیری میکند. این داستان با بحث، همآهنگی دارد. میتوان گفت یکی از هدفهای اصلی طرح آن، همین مطلب است که اگر کاری از فرد حکیمی سرزد، نباید به ظاهر آن بسنده کنیم. چه بسا در نخستین نگاه، ظاهری زننده داشته باشد، بلکه باید بکوشیم اسرار ژرف آن را دریابیم. حوادث رخ داده میان موسی و خضر را بنگرید: خضر، کشتی گروهی از مستضعفان را سوراخ میکند، در حالی که این کشتی تنها وسیلهی زندگی محدود آنان را تشکیل میداد. هم چنین نوجوانی را میکشد که در ظاهر جرم و خیانتی از او دیده نشده است. دیواری را که در آستانهی نابودی است، بازسازی میکند. هر یک از این رفتارها با اعتراض موسی روبهرو میشد. با این حال، هنگامی که آن مرد دانا و بزرگ (خضر) از اسرار کار خویش، پرده برداشت، موسی بر داوری شتاب آلود خود تأسف خورد؛ زیرا دانست که در پشت این چهرهی ظاهری زننده، اسراری مالامال از عواطف انسانی و مصالح مستضعفان نهفته است!(کهف، 17-77. )
میتوانیم از این بیان قرآنی به صورت یک قانون کلّی بهره گیریم تا بدانیم در پشت ناهنجاریهای ظاهری جهان، چه اسراری نهفته است.
2. به هم پیوستگی رویدادها
بررسی جداگانهی هر رویدادی بدون توجه به رویدادهای دیگر، منطقی نیست؛ زیرا هر رویدادی با آنچه در عرض آن، در مناطق دیگر جهان رخ میدهد، کاملاً پیوسته است. میتوان گفت نه تنها با حوادث عرضی بلکه با آنچه تا کنون در اعماق زمان رخ داده و یا در آیندهی جهان رخ خواهد داد، پیوستگی دارد. پسداوری دربارهی خیر و شر و خوشآیند و ناخوشآیند بودن هر رویدادی بدون توجه به دیگر حوادث و ارزیابی مجموع آنها، هرگز منطقی نیست. جهان طبیعت مجموعهی چند رشته علت و معلول است که زنجیروار به هم پیوستهاند، حتی نسیمی که در خانهی شما میوزد، شاخهای از حوادث به هم پیوسته، دامنهدار و پیچیدهی رویدادهای جهان است که به صورت زنجیرهای، یکدیگر را تعقیب میکنند. این حقیقت با طرح یک مثال روشنتر میگردد.
مثال - بادی که در سواحل دریا به صورت توفان، خودنمایی میکند و خسارتهایی به بار میآورد، در میانهی دریا، باد بسیار سودمندی است که کشتیهای بادی وامانده از حرکت را به راه میاندازد. این باد، هزاران مسافر دریایی را که در میانهی آب، دست از جان شستهاند، به ساحل نجات میرساند. چنین توفانی در منطقهی ساحلی، بلا و شر به شمار میآید، ولی با توجه به زنجیرههای دیگر حوادث، صد در صد خیر و حیات بخش است. حافظ شیرازی، این حقیقت را در قالب شعر چنین بیان میکند:
کشتی شکستگانیم، ای باد شرطه برخیز!
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
باز همین توفان که شیروانی منازل و درختان را از جا میکَنَد، در جایی دیگر، ابرهای بارانزا را به حرکت در میآورد و مزرعههای زیر کشت و آمادهی آبیاری را سیراب میکند.
خداوند متعال میفرماید:
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّی إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ....(اعراف، 75. )
اوست که بادها را پیشاپیش به عنوان بشارت دهندهی رحمت خود میفرستد. آنگاه که ابری سنگین و باران زا برداشت، آن را به سوی سرزمینی مرده روانه میسازد.
3. نسبی و قیاسی بودن شرّ
هر چند شرّ در عالم خارج، جلوه و نام و نشانی برای خود دارد، ولی شرّ، یک مفهوم ذهنی است که هنگام مقایسه، در ذهن تداعی میشود. برای مثال، توفان آنگاه که خسارتهایی بر اهالی ساحل به بار میآورد، شرّ نامیده میشود، ولی هرگاه آن را با حرکت کشتیهای وامانده در میانهی دریا بسنجیم، خیر خواهد بود. همچنین سمّ عقرب برای او حیات بخش است، ولی هنگام مقایسه با خون انسان، کشنده است. یا اینکه پنجههای درندگان برای آنان، مایهی خیر و برای جانوران ضعیف جنگل، مایهی عذاب است.(راه خداشناسی و شناخت صفات او، ص 593. )
4. پیآمدهای تربیتی بلاها(همان، صص 205 - 150 و صص 771 - 161؛ مجموعهی آثار، مرتضی مطهری، چ 7، ج 1؛ پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی، قم، مدرسةالامام علی بن ابی طالب، 4731 ش، ج 4، صص 740 - 484. )
مسألهی (شرّ) را از راه دیگری نیز میتوان تحلیل کرد که تبیین پی آمدهای تربیتی بلاها و مصیبتها است. بلاها و مصیبتها، از جمله آزمایشهای الهی هستند که در کنار دیگر عوامل، مایهی تکامل انسان و برطرف شدن (غرور) و غفلت او میگردند. اکنون دربارهی هر دو موضوع (تکامل زندگی دنیوی و ابعاد معنوی انسان) سخن میگوییم.
الف - مصیبتها؛ مایهی شکوفایی استعدادها
اگر در زندگی انسانها، فراز و نشیب نباشد، نیروی درونی آنها شکوفا نمیگردد و به یک حالتی باقی میماند. وقتی انسانها در پستی و بلندی زندگی قرار گیرند، نیروی دفاعی آنان به کار میافتد و بر قدرت و تواناییشان افزوده میشود. مصیبتها، بستر توان بخشی و کانون آشنایی با راز و رمز زندگی هستند. البته این مطلب، بدان معنا نیست که انسان بدون دلیل به استقبال حوادث سخت برود، بلکه باید بهگونهای زندگی کند که در برابر حوادث گوناگون از آمادگی لازم برخوردار باشد. از نظر تمدن شناسان، هرگاه کشوری مورد هجوم یک قدرت بزرگ خارجی قرار گرفته، نیروهای خفتهی آن مردم بیدار گشته است و برای مبارزه و سازندگی بسیج شدهاند. بسیاری از تمدنهای درخشان اینگونه پدید آمدهاند.
بنابراین، حوادث ناگوار، روحیهی پایداری را در انسان زنده میسازد و روان را صیقل میدهد. اگر فولاد در پرتو آتش، سختتر و چاقو در سایهی سوهان، تیزتر میگردد، سختیها نیز انسان را مصمّمتر، برندهتر و مقاومتر میسازند. افرادی که در ناز و نعمت پرورش یافتهاند، به هر بادی میلرزند و در گرد باد حوادث، بسان پَرکاهی از این سو به آن سو پرتاب میشوند. در مقابل، افراد بلا دیده و زجر کشیده، بسان صخرههای استواری هستند که هیچ عاملی، قدرت از جای کندن آنهارا ندارد:
فانَّ مع العسر یسرا أنَّ مع العسر یسراً.( انشراح، 5 - 6. )
به یقین با هر سختی آسانی است، با هر سختی آسانی هست.
به گفتهی امیرالمؤمنین علیعلیه السَّلام:
درختان بیابانی که به سختی و بیآبی خو گرفتهاند، سختتر و شعلهی آتش آنها، شدیدتر و سوزندهتر است و دیرتر خاموش میشود، ولی درختان باغستانها که پیوسته از نوازش باغبان و آب روان برخوردارند، نازک پوست و کم دوامترند.( نهجالبلاغه، نامهی 54. )
ناصرخسرو میگوید:
تا نبیند رنج و سختی، مرد کی گردد تمام؟
تا نیابد باد و باران، گل کجا بویا شود؟
صائب تبریزی میگوید:
مالش صیقل نشد آیینه را نقص جمال
پشت پا هر کس خورد، در کار خود بینا شود
ب - زنگ بیدار باش
رفاه دایمی و غرق شدن در مواهب زندگی، مایهی غرور و سبب غفلت از ارزشهای اخلاقی است. این مسأله را بارها از نوشتههای تاریخی آموخته یا در زندگی خود و دیگران آزمودهایم. زندگی آرام و بدون هرگونه فراز و نشیب و خالی از هر نوع توفان و امواج تکان دهنده، کاملاً خواب آور است. حوادث ناخوشآیند و ناگوار و گسستن نظام روزانه و شیرین زندگی، موجب کاهش غرور و بیداری از غفلت و پیدایش نقطهی عطفی در زندگی افراد میگردد. کسی که در زندگی کاملاً موزونی غرق گشته، بسان مسافری است که با اتومبیل آخرین سیستم حرکت میکند و همهی وسایل استراحت در آن فراهم است. هرقدر ماشین با سرعت بیشتر به حرکت خود در اتوبان ادامه دهد، مسافران را خواب فرا میگیرد و کافی است که یک ترمز، همگان را از خواب بیدار کند. گویی مصیبتها و گرفتاریها، (ترمز) زندگی انسان است که به خواب و غفلت او پایان میبخشد.
براساس این تحلیلها، قرآن میان طغیان و غرور از یک سو و غنا و زندگی مرفّه از سوی دیگر، گونهای رابطهی منطقی قایل است و میفرماید:
کلاّ ان الانسان لیطغی أن راه استغنی.( علق، 6 - 7. )
قرآن بر مبنای همین تحلیلها، گرفتاریها را مایهی بیداری انسان میداند و پدید آمدن یک رشته حوادث ناموزون را عامل بیداری او معرفی میکند. خداوند میفرماید:
و ما أرسلنا فی قریةٍ من نبیٍّ الاّ أخذنا أهلها بالبأساء و الضَّراء لعلَّهم یضّرَّعون.( اعراف، 49. )
هیچ پیامبری را به منطقهای نفرستادیم، مگر اینکه مردم آنجا را بافقر و سختی روبهرو ساختیم تا به درگاه خدا، روی آورند.
خداوند در آیهی سوم، شدت و سختی را عامل یادآوری معرفی میکند و میفرماید:
ولقد أخذنا آل فرعون بالسِّنین و نقص من الثَّمرات لعلَّهم یذّکَّرون.( اعراف، 01. )
قوم فرعون را به خشک سالی و کمی میوه دچار کردیم تا یادآور شوند.
کاربرد شدّت و سختی دربارهی اینگونه افراد، بسان سیلیِ پزشک بر چهرهی بیماری است که به هوش نمیآید و او ناچار است با نواختن چند سیلی سخت، او را از خواب گران - که چه بسا به مرگ او بیانجامد - بیدار سازد و در حقیقت، نعمتی است که به صورت قهر تجلی میکند.
ج - عامل بازگشت به سوی حق و عدالت
جهان آفرینش، هدفدار است و انسان نیز که جزئی از آن است، بی هدف آفریده نشده است. این هدف، جز تکامل انسان در همهی جنبههای وجودی، چیز دیگری نیست. هدایت و آموزشهای نظری، برانگیختن پیامبران و فرستادن کتابهای آسمانی، همه و همه برای آن است که بشر به این هدف دست یابد. از سوی دیگر، گناهان و شکست سدهای الهی، مایهی دوری از هدف آفرینش است. اگر یک رشته نابسامانیهایی در زندگی اجتماعی او رخ دهد و او را با پی آمدهای کردارش آشنا سازد، این عوامل سبب بازگشت او به سوی حق و عدالت میشوند. اینگونه حوادث مرگبار و ناخوشآیند، اخطارهای الهی است که موجب میشود انسان در زندگی خود، تجدید نظر کند و از گناه و طغیان، دوری جوید.
قرآن، این حقیقت را به صورتی بس روشن دنبال میکند، آنجا که میفرماید:
ظهر الفسادُ فی البَرِّ و البَحرِ بما کسبت أَیدی النّاسِ لیذیقهم بعض الّذی عملوا لعلّهم یرجعونَ.( روم، 14. )
به دلیل کردار مردم، فساد در خشکی و دریا آشکار شد. غرض این است که ما نتیجهی برخی کردار آنان را به خودشان بچشانیم. شاید راه حق و پاکی را بازیابند.
خداوند در آیهی دیگر میفرماید:
ولو أنَّ أهل القری آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکاتٍ من السّمائ و الأرض وَلکن کذَّبوا فأخدناهم بما کانوا یکسبونَ. (اعراف، 69. )
هرگاه مردمی که در آبادیها زندگی میکنند، ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، درهای رحمت را از آسمان و زمین بر روی آنان میگشاییم، ولی آنان، آیات ما رإ؛ححغه دروغ پنداشتند. ما نیز آنان را به مجازات کردار خودشان گرفتار ساختیم.
از نظر بینش الهی، حوادث ناموزن و ناخوشآیند، معلول سرپیچیهای انسان و گناهان خانمان برانداز او است. چگونه تجاوز، ستم، فحشا و کردارهای زشت، پدیدههای ناموزونی مانند سیلها، توفانها و زلزلهها را بهوجود میآورد؟ شاید اسرار این رابطه برای ما که در این زندگی خاکی غرق هستیم، روشن نباشد، ولی وحی الهی از آن پرده برمیدارد.
در پایان ناگزیریم این دو نکته را یادآور شویم:
1. هرچند نعمت و رفاه، مایهی سعادت و خوشبختی است، ولی همین زندگی مرفه و یک نواخت، خسته کننده و بی روح است. زندگی در صورتی لذت بخش و شیرین میگردد که با فراز و نشیب همراه باشد. قدر سلامتی را آن کس میداند که به تب داغ و سوزان مبتلا گردد. آزادی برای کسی ارزشمند است که مدتی در زندان بهسر برد. به قول سعدی: (قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید).
2. بسیاری از بلاها و مصیبتها، سبب مصنوعی دارد. بشر ستمگر با دست خود، این ستمها را میآفریند و جامعه را با حوادث ناگواری روبه رو میسازد. هیچ بلایی سهمگینتر از بلای جنگ ابرقدرتها نیست و خطر و زیان سلاحهای ویرانگر بشر، از ضرر زلزلهها، سیلها و توفانها بیشتر است. شمار انسانهایی که بر اثر توسعهطلبی انسانهای دیگر و سلاحهای سرد و گرم کشته میشوند، به مراتب بالاتر از کشتاری است که از زلزله یا سیلها بر جا میماند.
این بی عدالتی بشر است که در مناطق زلزله خیز، خانههای مقاوم و ضد زلزله ساخته نمیشود؛ زیرا پیوسته محرومان قربانی حوادث میگردند و اندک حرکتی در ساختمان، به فرو ریختن آن میانجامد. اگر در مناطق سیلگیر، بندهای مستحکم ساخته شود، نه تنها این سیلها نقمت نیست، بلکه نعمت و مایهی گسترش کشاورزی و صنعت به شمار خواهد رفت. اگر در یک بیماری و قحطی، محرومان قربانیان آن هستند، به دلیل برنامهی نادرست جامعه است که از بهداشت کافی و فرهنگ لازم و آموزشهای درست در آن، خبری نیست.
در این مورد، به جای خردهگیری بر خدا، باید از وضع ناموزون جامعهی خود انتقاد کنیم. در این راه، باید با بی عدالتی پیکار کنیم و با تقسیم درست ثروت و امکانات در میان همهی افراد بشر، محرومان و مظلومان جامعه را از پی آمدهای حوادث ناخوشآیند برهانیم.
منبع: فصلنامه صباح ، مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه
- [سایر] عدل الهی یعنی چه؟
- [سایر] توجیه عدل الهی با وجود زجر کشیدن حیوانات چگونه است؟
- [سایر] سلام. لطفاً عدل الهی را برای بچههای دبستان ثابت کنید.
- [سایر] چه آیاتی در قرآن بر عدل الهی دلالت دارد؟
- [سایر] وجود بلاهای طبیعی و اجتماعی , چگونه با حکمت و عدل الهی سازگار است ؟
- [سایر] با سلام. چه آیاتی در قرآن بر عدل الهی دلالت دارد؟ لطفاً با ذکر ترجمه.
- [سایر] برای آشنایی با عدل الهی مطالعه چه کتاب هایی پیشنهاد شود؟
- [سایر] آیا آیه «قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنابَ» (رعد/27) با عدل الهی منافات ندارد؟
- [سایر] فرزند نامشروع گرایش بسیار زیاد به بدی دارد در حالی که فرد در تولدش نقشی نداشته آیا با عدل الهی در تناقض نیست؟
- [سایر] فرزند نامشروع گرایش بسیار زیاد به بدی دارد در حالی که فرد در تولدش نقشی نداشته آیا با عدل الهی در تناقض نیست؟
- [آیت الله فاضل لنکرانی] نماز جمعه دو رکعت است و در روز جمعه جانشین نماز ظهر می شود و در زمان حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امام معصوم (علیه السلام) و نائب خاصّ او واجب عینی است امّا در زمان غیبت کبری واجب تخییری است یعنی میان نماز جمعه و نماز ظهر مخیّر است ولی در زمانی که حکومت عدل اسلامی باشد و نماز جمعه اقامه شود بهتر آن است که نماز جمعه خوانده شود.
- [آیت الله جوادی آملی] .تعلّق خمس مانن د زکات نیست که پس از حلول سال، واجب گردد, بلکه با پدید آمدن سود، خمس به آن تعلّق می گیرد, بنابراین اگر کسی تجارت و یا کاری انجام داد و درآمدی به دست آورد، خمس به آن تعلّق میگیرد و می تواند همان زمان خمس آن را بپردازد , نیز می تواند تا پایان سال صبر کرده و هزینههای سال را کسر کند و خمس مانده درآمد را بپردازد. خمس انواع درآمدها
- [آیت الله اردبیلی] در صورت تحقق دولت عدل اسلامیِ جامع الشرایط، احیای زمین موات مشروط به اجازه حکومت است هرچند اجازه به طور عام باشد پس قبل از اجازه حکومت کسی حقّ تصرّف در زمینهای موات را ندارد و تنها افراد و گروههایی که به آنان اجازه داده شده میتوانند کارهای مقدّماتی را از قبیل دیوار کشی، تسطیح و خاکبرداری شروع کنند، ولی به مجرّد به ثبت رساندن زمین بدون احیای آن، حقّی برای ثبت دهنده ثابت نمیشود و ثبت دهنده حقّ ندارد آن را بفروشد یا وقف نماید و یا معاملات دیگری بر روی آن انجام دهد.
- [آیت الله اردبیلی] امر به معروف و نهی از منکر یعنی احساس وظیفه و نظارت همگانی در جهت اصلاح آحاد جامعه و دولتمردان و دستور به نیکی و بازدارندگی از پلیدی و زشتی از فرائض بزرگ اسلامی است که به وسیله آن، دیگر فرائض بر پا میشود و نشانه ولایت مؤمنان نسبت به یکدیگر و راه نیل به مقام بهترین امّت و ملّت بشری است. امام باقر علیهالسلام میفرماید: (این فریضه راه انبیاء و روش صالحان و تکلیف بزرگی است که به واسطه آن، دیگر فرائض اجرا میگردد، راهها اَمن میشود، کسب و تجارت حلال میگردد و رونق مییابد، حقوق مردم تأمین میشود، زمینها آباد میگردد، دشمنان به عدل و انصاف وادار میشوند و کارها به صلاح میآید.)(1)
- [آیت الله فاضل لنکرانی] ناآشنا به مسأله; کسی که مسأله شرعی خود را نمی داند. جاهل قاصر: جاهلی که از روی عذر حکم شرعی را نمی داند. جاهل مقصر: جاهلی که امکان آموختن مسائل را داشته ولی عمداً در فراگیری آن کوتاهی کرده است. جبیره: مرهم; پارچه و پوششی که زخم یا شکستگی را با آن ببندند. جرح، جروح: جراحت، زخم جُنُب: کسی که محتلم شده یا با دیگری مقاربت کرده است. جُعاله: قراردادی که طی آن فردی اعلام می کند هر کس برای او کار معینی را انجام دهد، اجرت مشخصی به او پرداخت می شود. مثلا هر کس گمشده مرا پیدا کند، هزار تومان به او مژدگانی می دهم. قرار گذارنده را (جاعل) و عمل کننده به آن را (عامل) می گویند. جلاّل: حیوانی که عادت کرده فقط نجاست انسان را بخورد. جماع: مقاربت: آمیزش جنسی. جهر: صدای بلند، با صدای بلند چیزی را قرائت کردن. (ح) حائض: زنی که در عادت ماهیانه باشد. حاکم شرع: مجتهدی که بر اساس موازین شرعی دارای فتوا است. حج: زیارت خانه خدا و انجام اعمالی مربوط به آن که به آن اعمال (مناسک حج) می گویند. حج نیابتی: زیارت خانه خدا به نیابت از طرف شخص دیگر با انجام مناسک آن. حدث اصغر: هر علتی که باعث وضو شود و آن شش چیز است: 1 بول، 2 مدفوع، 3 باد شکم، 4 خواب کامل، 5 امور زایل کننده عقل، 6 استحاضه. حدث اکبر: هر کاری که غسل برای نماز را سبب شود مانند احتلام و جماع. حد ترخص: حدی از مسافت که در آن صدای موذن و دیوار محل اقامت قابل تشخیص نباشد. حرام: ممنوع، هر عملی که از نظر شرعی ترکش لازم باشد. حرج: مشقت، سختی، دشواری حصه: سهم حضر: محل حضور (وطن). حنوط: مالیدن کافور بر اعضای مرده از جمله به پیشانی، کف دست ها، سرزانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها. حواله: ارجاع طلبکار به شخص ثالث برای دریافت طلبش به این نحو که ذمه خودش را بری کرده و دیگری به او بدهکار شود. حیض: قاعدگی، عادت ماهیانه زنان. حین عروض شک: وقت پدید آمدن شک. (خ) خارق العاده: غیر طبیعی. خالی از قوت نیست: معتبر است، فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی دیده شود). خالی از وجه نیست: فتوا این است (مگر در ضمن کلام قرینه ای بر غیر این معنی مشاهده شود). خبره: کارشناس خبیث: پلید، زشت. خسارت: زیان، ضرر. خصوصیات: ویژگی ها خمس: یک پنجم، بیست درصد پس انداز سالیانه و غیره که باید به مجتهد جامع الشرایط و مرجع تقلید پرداخت شود. خوارج: کسانی که علیه امام معصوم(علیهم السلام) قیام مسلحانه نمایند مثل خوارج نهروان. خوف: ترس، هراس، واهمه خون جهنده: یعنی حیوانی که وقتی رگ آن را ببرند خون از آن جستن می کند. خیار: اختیار بر هم زدن معامله که در یازده مورد طرفین معامله یا یکی از آنها می توانند معامله را بر هم زنند. (د) دائمه: زنی که طی عقد دائم به همسری مردی درامده باشد. دُبُر: پشت; مقعد. دعوی: دادخواهی. دفاع: دفع دشمن; مقاومت در برابر دشمن. دیه: مالی که بنابر احکام شرعی به جبران خون مسلمان یا نقص بدنی به او داده می شود. (ذ) ذبح شرعی: کشتن حیوانات حلال گوشت با رعایت ضوابط شرعی. ذمّه: تعهّد به ادای چیزی یا انجام عملی. ذمّی: کافران اهل کتاب مانند یهود و نصاری در مقابل تعهّدشان نسبت به رعایت قوانین اجتماعی اسلامی از حمایت و امنیت حکومت اسلامی برخوردار می شوند و در بلاد مسلمین زندگی خواهند کرد. (ر) ربا: زیادت; اضافه; بدست آوردن مال زائد بر سرمایه با شرایط مذکور در مسائل 2356، 2357، 2361. رباء قرضی: اضافه ای که پرداخت آن در ضمن قرض شرط گردد. ربح سَنه: درآمد سالیانه انسان. رجوع: بازگشتن; بازگشت. رضاعی: همشیر; پسر و دختری که از یک زن شیر خورده باشند با شرائطی که در مسأله 2598 بیان شده نسبت به هم برادر و خواهر رضاعی می شوند و محرم ابدی می باشند. رفع ضرورت: بر طرف شدن حالت اضطرار. رکن; ارکان: پایه; اساسی ترین جزء هر عبادت. رکوع: خم شدن; یکی از ارکان نماز که برای انجام آن شخص نمازگزار در برابر عظمت خداوند چندان خم می شود که دستهایش به زانو برسد. رهن: گرو; گروی. ریبه: احتمال تحریک شهوت. (ز) زائد بر مؤونه: مازاد بر مخارج; اضافه بر هزینه مربوطه. زکات: مقدار معیّنی از اموال خاص انسان که به شرط رسیدن به حد نصاب باید در موارد مشخّص خود مصرف شود، این اموال اختصاص به نُه مورد دارد. زکات فطره: مقدار حدود 3 کیلوگرم گندم، جو، ذرت و غیره یا بهای آن که باید در عید فطر به فقرا بدهند و یا در مصارف دیگر زکات صرف کنند. زمان غیبت کبری: مثل زمان ما، که امام دوازدهم(علیه السلام) در پرده غیبت به سر می برند. زینت: زیور; آرایش. (س) سال شمسی: سالی که مشتمل بر دوازده برج است و از فروردین شروع و به اسفند ختم می شود. سال قمری: سالی که مشتمل بر دوازده ماه است و از محرم شروع و به ذی الحجه ختم می شود. سجده; سجود: بر زمین گذاردن پیشانی و کف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها برای ستایش خداوند. سجده سهو: سجده ای که نمازگزار در برابر اشتباهاتی که سهواً از او سر زده بجای آورد، به شرح مسأله 1262. سجده شکر: پیشانی بر زمین نهادن به منظور سپاسگزاری از نعمت های خداوند. سجده های واجب قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا گوش کند باید بلافاصله سجده نماید. 1 - جزء 21، سوره سجده، آیه 15. 2 - جزء 24، سوره فصّلت، آیه 37. 3 - جزء 27، سوره نجم، آخرین آیه. 4 - جزء 30، سوره علق، آخرین آیه. سجده های مستحبّ قرآن: وقتی انسان یکی از این آیات را تماماً بخواند یا بشنود مستحب است که بلافاصله سجده کند. 1 - جزء 9، سوره اعراف، آیه آخر. 2 - جزء 13، سوره رعد، آیه 15. 3 - جزء 14، سوره نحل، آیه 49. 4 - جزء 15، سوره اسراء، آیه 107. 5 - جزء 16، سوره مریم، آیه 58. 6 - جزء 17، سوره حج، آیه 18. 7 - جزء 17، سوره حج، آیه 77. 8 - جزء 19، سوره فرقان، آیه 60. 9 - جزء 19، سوره نمل، آیه 25. 10 - جزء 23، سوره ص، آیه 24. 11 - جزء 30، سوره انشقاق، آیه 21. سرگین: مدفوع حیوانات. سفیه: بی عقل; کسی که قدرت نگهداری مال خودش را ندارد و سرمایه اش را در کارهای بیهوده مصرف می کند. سقط شده: افتاده; جنین نارس یا مرده که از رحم خارج شده باشد. سلف: معامله پیش خرید. سؤر: نیم خورده آب یا غذا. (ش) شاخص: چوب یا وسیله ای که برای تعیین وقت ظهر در زمین نصب می کنند. شارع: بنیانگزار شریعت اسلامی; خداوند; پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله). شاهد: گواه. شرایط ذمّه: شرایطی که اگر اهل کتاب در بلاد مسلمین به آنها عمل کنند جان و مالشان در پناه حکومت اسلامی است. شهادت: گواهی دادن. شهادتین: شهادت به یگانگی الله و رسالت رسول الله(صلی الله علیه وآله). شیوع: شایع شدن; همگانی شدن. شهرت: مشهور شدن; آشکار شدن برای همه افراد. شیر کامل: منظور انجام یافتن تمام شرایط هشت گانه ای است که در مسأله 2594 گفته شده و موجب محرم شدن است. (ص) صاع: پیمانه ای دارای گنجایش حدود 3 کیلوگرم. صحّاف: شیرازه بند، تعمیرکار کتاب. صحّت: درستی. صراط: منظور پل صراط در روز قیامت است. صرف برات: نقدکردن برات; در مواردی که برات به صورت مدّت دار تنظیم شده باشد طلبکار می تواند زودتر از موعد معیّن از بدهکار بخواهد با کسر مقداری از برات نقداً وجه آن را دریافت نماید، این عمل را در عرف تجّار (صرف برات) می نامند. صغیره: دختری که به سن بلوغ نرسیده است. صلح: سازش طرفین; اینکه کسی مال یا حق خود را برای توافق و سازش به دیگری واگذار کند. صیغه: خواندن کلماتی که وسیله تحقّق عقد است. (ض) ضامن: عهده دار; متعهّد. ضرورت: وجوب; حتمیّت. ضروری دین: آنچه بدون تردید جزء دین است مانند وجوب نماز و روزه. ضعف مفرط: ضعف شدید. (ط) طلاق: گسستن پیمان زناشویی. طلاق بائن: طلاقی است که پس از آن مرد حق رجوع به همسرش را ندارد. طلاق خلع: طلاق زنی که به شوهرش مایل نیست ولی شوهر او را طلاق نمی دهد و زن مهر یا مال دیگرش را به او می بخشد تا او را راضی به طلاق کند. طلاق رجعی: طلاقی است که مرد در عدّه زن می تواند به او رجوع نماید. طلاق مبارات: طلاقی است که در نتیجه تنفر زن و مرد از یکدیگر و دادن مقداری مال از طرف زن به شوهر واقع می شود. طواف نساء: اخرین طواف حج و عمره مفرده است که ترک آن موجب استمرار حرمت همبستری برای طواف کننده با همسرش می شود. طوق: گردن بند; آنچه در گردن بیاویزند. طهارت: پاکی; حالتی معنوی که در نتیجه وضو و غسل یا تیمّم حاصل شود. طهارت ظاهری: چیزی که براساس نظر شارع مقدّس محکوم به پاکی است هر چند در واقع نجس باشد مثل این که شخصی وارد خانه مسلمانی شود مادام که صاحب خانه نجاست چیزی را مطرح ننماید تمام اشیاء آن خانه محکوم به پاکی است. (ظ) ظاهر این است: فتوا این است، مگر اینکه در کلام قرینه ای برای مقصود دیگر باشد. ظهر شرعی: وقت اذان ظهر که سایه شاخص محو می شود یا به کمترین حد آن می رسد و ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افق های گوناگون فرق می کند. (ع) عاجز: ناتوان; درمانده. عادت ماهیانه: قاعدگی; حیض. عادت وقتیّه و عددیّه: زنهایی که عادت ماهیانه آنها دارای وقت مشخّص و زمان معیّن باشد; عادتشان (وقتیّه و عددیّه) است. عادل: شخصی که دارای ملکه عدالت است. عاریه: دادن مال خود به دیگری برای استفاده موقت و بلاعوض از آن. عاصی: عصیان کننده; کسی که نسبت به احکام الهی نافرمان است. عامل: عمل کننده: 1 - کسی که به قرارداد جعاله عمل می کند; 2 - کسی که متصدّی جمع آوری، حسابرسی و تقسیم و سایر امور مربوط به زکات است; 3 - اجیر. عایدات: درآمد. عدول: اشخاص عادل. عذر شرعی: توجیه قابل قبول; دلیل قابل قبول از نظر شرعی. عرف: فرهنگ عموم مردم. عَرَق جُنُب از حرام: عرقی که پس از آمیزش نامشروع یا استمناء از بدن خارج گردد. عزل: کنار گذاشتن: 1 - انزال نمودن در خارج از رحم برای جلوگیری از آبستنی زن; 2 - برکنار کردن وکیل یا مأمور خود از کار مانند برکناری وصی یا متولّی خائن توسط حاکم شرع. عسرت: سختی; تنگدستی. عقد: گره; پیمان زناشویی; پیوند. عقدبیع: قرارداد خرید و فروش. عقد دائم: ازدواج مادام العمر. عقد غیر دائم: ازدواج موقت. عقود: قراردادهای دو طرفه مثل خرید و فروش، ازدواج، مصالحه. عمّال: کارگزاران. عمداً: از روی قصد; کاری را با علم و آگاهی انجام دادن. عمره: زیارت خانه خدا و انجام اعمال مخصوص خانه کعبه که تا حدودی شبیه حج است و آن بر دو قسم است: عمره تمتّع که قبل از حج تمتّع انجام می گیرد، و عمره مفرده که پس از حج قران و افراد یا بدون حج انجام می گیرد. عمل به احتیاط: مکلّف تکلیف خود را به گونه ای عمل نماید که یقین پیدا کند تکلیف شرعیش را انجام داده است. طریقه احتیاط در کتاب های فقهی مطرح شده است. عنین: مردی که قادر به انجام آمیزش جنسی نیست. عورت: آنچه انسان از ظاهر کردنش حیا می کند; اعضاء تناسلی. عهد: پیمان; تعهّد انسان در برابر خداوند برای کار پسندیده یا ترک ناپسند که با صیغه مخصوص ادا می شود. عیال: زن; همسر. عید فطر: نخستین روز ماه شوّال که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. عید قربان: دهمین روز ماه ذی الحجّه که یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. (غ) غائط: مدفوع. غرض عقلائی: هدفی که از نظر عقلا قابل قبول و پسندیده باشد. غساله: آبی که معمولا پس از شستن چیزی خود به خود یا با فشار از آن می چکد. غسل: شستن; شستشو; شستشوی بدن با کیفیت مخصوصی که بر دو نوع است: 1 - ترتیبی; 2 - ارتماسی. غسل واجب: غسلی که انجام دادن آن الزامی است و اقسام آن عبارت است از: 1 - غسل جنابت; 2 - غسل حیض; 3 - غسل نفاس; 4 - غسل استحاضه; 5 - غسل مسّ میّت; 6 - غسل میّت. غسل مستحب: غسلی که به مناسبت ایّام و لیالی خاص یا عبادات و زیارات مخصوص رواست مانند غسل جمعه و غسل زیارت و غیره. غسل ارتماسی: به نیّت غسل یک مرتبه در آب فرو رفتن. عسل ترتیبی: به نیّت غسل، اول سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را شستن. غسل جبیره: غسلی که با وجود جبیره بر اعضای بدن انجام می گیرد و الزاماً باید به صورت غسل ترتیبی باشد. غُلات: گروهی از مسلمانان هستند که درباره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) غلّو می کنند و آن حضرت را خدا می شمارند. (ف) فتوا: رأی مجتهد در مسائل شرعیه. فجر: سپیده صبح. فجر اول و دوم: نزدیک اذان صبح از طرف مشرق سپیده ای رو به بالا حرکت می کند که آن را فجر اول می گویند. موقعی که آن سپیده گسترده شد، فجر دوم، و اولِ نماز صبح است. فجر صادق: منظور فجر دوم است. فجر کاذب: منظور فجر اول است. فرادا: نمازی که انسان به طور انفرادی می گزارد. فَرْج: عورت انسان (زن و مرد; قُبُل و دُبُر). فرض: امرالزامی; امری که انجام یا ادای آن واجب است. فضله: مدفوع حیوانات. فطر: نخستین روز ماه شوّال و یکی از دو عید بزرگ اسلامی است. فطریه: زکات فطره. فقّاع: آب جو. فقیر: محتاج; کسی که نیازمند تأمین مخارج سال خود و عیالش است و چیزی هم ندارد که به طور روزانه قادر به تأمین هزینه زندگیش باشد. فی سبیل الله: در راه خدا انجام کار خیری که نفعش به عموم مسلمانان برسد مثل ساختن مسجد، پل، جاده و غیره. (ق) قُبُل: پیش (کنایه از عضو جنسی انسان است). قتل: کشتن. قتل نفس محترمه: کشتن کسی که خونش از نظر شرعی محترم است و نباید کشته شود. قرائت: خواندن; خواندن حمد و سوره در نمازهای یومیّه. قروح: دُمَل ها; زخم های چرکین. قریب: نزدیک به واقع و حقیقت. قرینه: نشانه; علامت; همانند. قسم: سوگند; سوگند به یکی از اسامی خداوند برای انجام امور پسندیده یا ترک ناپسند. قصاص: کیفر; نوعی از مجازات است که مشابه با جنایت انجام شده می باشد، مثل اینکه شخصی کسی را عمداً بکشد او را خواهند کشت. قصد اقامه: قصد مسافر به ماندن ده روز یا بیشتر در یک محل. قصد انشاء: تصمیم به ایجاد یک امر اعتباری مانند بیع و شراء و غیره همراه با ادای کلمات مربوطه. قصد وجه: در جایی که مکلّف عمل را با حفظ وصف وجوب و یا استحباب انجام دهد، یعنی بگوید این عمل واجب و یا این عمل مستحب را انجام می دهم. قصد رجاء: در موردی است که مکلّف عمل را به احتمال اینکه به خدا نزیک می کند انجام می دهد. قصد قربت مطلقه: چنانچه مکلّف می داند عملی مورد رضا و قرب خداست ولی نمی داند عنوان آن چیست، مثل اینکه می داند گفتن این جمله در نماز خوب است اما نمی داند استحباب خاص دارد یا به عنوان مطلق ذکر و یا دعا باید خوانده شود. قصد قربت: یعنی کاری را برای خدا انجام دادن. قضا: بجا آوردن عملی که در وقت خاص خود انجام نشده است بعد از آن وقت; قضاوت کردن. قنوت: اطاعت; تواضع در برابر خدا; در رکعت دوم نماز پس از قرائت سوره ها، دست ها را در مقابل صورت قراردادن و ذکر و دعا خواندن. قوی: محکم (کنایه از فتوا) قیام: ایستادن; اقامه نماز. قیام متّصل به رکوع: به نیت رکوع از حالت ایستاده خم شدن و رکن نماز است. قی: استفراغ. قیّم: سرپرست; کسی که براساس وصیّت یا حکم حاکم شرع مسؤول امور یتیم و غیره می شود. (ک) کافر: کسی که به توحید و نبوّت یا هر دوی آنها معتقد نیست، یعنی: 1 - کسی که وجود خدا را انکار می کند. 2 - کسی که برای خدا شریک می تراشد. 3 - کسی که پیغمبری پیغمبر اسلام را قبول ندارد. 4 - کسی که در امور فوق شک دارد. 5 - کسی که منکر ضرورت دین است و انکار او به انکار خدا و رسول(صلی الله علیه وآله)می انجامد. کافر حربی: کافری که با مسلمانان در حال جنگ می باشد و یا در پناه مسلمانان نیست. کافر ذمّی: اهل کتاب که در بلاد اسلامی با شرایط مخصوص اهل ذمّه در پناه حکومت اسلامی قرار گرفته و زندگی می کند. کثیر الشّک: کسی که زیاد به شک می افتد. کشف خلاف شدن: آشکار شدن اشتباه، روشن شدن این که یک عمل درست انجام نشده است. کفّاره: کاری که انسان برای جبران گناهش انجام دهد. کفّاره جمع: کفّاره سه گانه (60 روز روزه گرفتن، 60 فقیر را سیر کردن و بنده ای را آزاد نمودن). کفالت: ضمانت. کفیل: ضامن. کیفیّت: چگونگی. (ل) لازم: واجب; اگر مجتهد دلیل الزامی بودن امری را از ایات و روایات کشف کند و بتواند آن را به شارع نسبت دهد، معمولا تعبیر به واجب می کند. و اگر الزامی بودن آن را به طریق دیگر نظیر ادلّه عقلیّه استفاده کند طوری که استناد آن به شارع میسّر نباشد، معمولا تعبیر به لازم می کند. لازم الوفا بودن: باید به آن عمل شود. لزوجت محل: لغزندگی همراه با چسبندگی که در محلی وجود دارد. لغو: بی فایده; بی معنا; بیهوده. لُقطه: پیدا شده; مال پیدا شده ای که صاحب آن معلوم نباشد. (م) ماترک: آنچه از متوفّی باقی مانده باشد. مال الاجاره: مالی که مستأجر بابت اجاره بپردازد. مال المصالحه: مالی که مورد صلح قرار گرفته است. مالیّت شرعی: چیزهایی که از نظر شارع مقدّس مال محسوب می شود مانند همه اموال مشروع (که ضوابط آن توسّط شارع مقدّس بیان گردیده است). مالیّت عرفی: چیزهایی که از نظر فرهنگ عموم مردم (عرف) مال محسوب می شود، هر چند از نظر دین اسلام مالیّت نداشته باشد، مثل خوک و مشروب. ماه هلالی: گردش ماه به دور زمین، ماه قمری که از ماه محرم شروع می شود و به ماه ذی الحجّه ختم می گردد و در مقابل ماه شمسی است که از فروردین ماه شروع و در اسفند پایان می یابد. مأموم: پیرو; کسی که در نماز به امام جماعت اقتدا نماید. مؤونه: مخارج یا هزینه. مباح: هر فعلی که از نظر شرعی نه پسندیده است و نه ناپسند (در برابر واجب و حرام و مستحب و مکروه). صفحه 542 مبتدئه: زنی که برای اولین بار عادت شود. مبطلات: اموری که باطل کننده عبادت می شود. متعه: زنی که با عقد موقّت به همسری مردی درآمده است. متنجّس: هر چیزی که ذاتاً پاک است و در اثر برخورد با شیء نجس آلوده شده است. متولّی: سرپرست. مثمن: قیمت گذاری شده; فروخته شده; کالایی که در معرض فروش قرار گرفته باشد. مجتهد: کوشا; کسی که در فهم احکام الهی به درجه رسیده و دارای قدرت علمی مناسبی است که می تواند احکام اسلام را از روی کتاب و سنّت استنباط نماید. مجتهد جامع الشرائط: مجتهدی که شرایط مرجعیّت تقلید را دارا می باشد. مجرای طبیعی: مسیر طبیعی هر چیز. مجهول المالک: مالی که معلوم نیست به چه کسی متعلّق است. مجزی است: کافی است ساقط کننده تکلیف است. محتضر: کسی که در حال جان کندن است. محتلم: کسی که در خواب منی از او خارج شده باشد. محذور: مانع; کنار گذاشته شده; آنچه از آن پرهیز گشته است. محرّم (محرّمات): چیزی که حرام است; اولین ماه از سال قمری. مَحْرَم: کسانی که ازدواج با آنها به جهت نسبی و یا سببی و یا شیر خوردن حرام ابدی است مانند: خواهر، مادر، دختر و دخترِ دختر، جدّات، عمّه و عمّات، خاله و خالات، ربائب، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعی، زن پسر، زن پدر و نبیره. مُحرِم: کسی که در حال احرام حج یا عمره باشد. محظور: ممنوع. محفوظ: حفظ شده; نگهداری شده. محلّ اشکال است: اشکال دارد; خلاف احتیاط واجب است (مقلّد می تواند در این مسأله به مجتهد دیگری مراجعه کند). محل تأمّل است: باید احتیاط کرد (مقلّد می تواند در این مسأله به دیگری مراجعه کند). صفحه 543 مخیّر است: فتواست، مقلّد بایستی یکی از دو طرف و یا بیشتر را انتخاب نماید. مخرج بول و غائط: مجرای طبیعی خروج ادرار و مدفوع. مخمّس: مالی که خمس آن پرداخت شده باشد. مُدّ: پیمانه ای که تقریباً ده سیر گنجایش داشته باشد (750 گرم). مدّعی: خواهان ; کسی که برای خودش حقّی قائل است. مذی: رطوبتی که پس از ملاعبه از انسان خارج گردد. مرتد: مسلمانی که منکر خدا و رسول یا حکمی از ضروریّات دین شده که انکارش به انکار خدا و رسول باز گردد. مرتدّ فطری: کسی که از پدر یا مادر مسلمان متولّد شده و خودش نیز مسلمان بوده و سپس از دین خارج شده است. مرتدّ ملّی: کسی که از پدر و مادر غیر مسلمان متولّد شده ولی خودش پس از اظهار کفر مسلمان شده و مجدّداً کافر گردیده است. مرجوح (مرجوح شرعی): چیزی که کراهت شرعی داشته باشد. مردار: حیوانی که خود به خود مرده و یا بدون شرایط لازم کشته شده باشد. مزارعه: قراردادی که بین مالک زمین و زارع منعقد می شود که براساس آن مالک درصدی از محصول زراعی را صاحب می شود. مس: لمس کردن. مسّ میت: لمس کردن انسان مرده. مساقات: آبیاری کردن; قراردادی بین صاحب باغ و باغبان که براساس آن باغبان در برابر آبیاری و تربیت درختان، حقّ استفاده از مقدار معیّنی میوه باغ را پیدا می کند. مستحاضه: زنی که در حال استحاضه باشد. مستحب: پسندیده; مطلوب; چیزی که مطلوب شارع است ولی واجب نیست; هر حکم شرعی که اطاعت آن موجب ثواب است ولی مخالفت آن عقاب ندارد. مستطیع: توانا; کسی که امکانات و شرائط سفر حج را دارا باشد. مستهلک: از میان رفته; نابود شده; نیست شده. مسح: دست کشیدن بر چیزی; دست کشیدن به فرق سر و روی پاها با رطوبت باقیمانده از شستشوی صورت و دست ها در وضو. مسکین: بیچاره; مفلوک; کسی که از فقیر هم سخت تر می گذراند. مسکرات: چیزهای مست کننده. مشقّت: سختی; رنج; دشواری. مصالحه: سازش; آشتی. مصو نیّت: آسیب ناپذیری. مضطر: ناچار; ناگزیر. مضطربه: زنی که عادت ماهیانه اش بی نظم است. مضمضه: چرخانیدن آب در دهان. مضیقه: تنگدستی; تنگنایی. مطهّرات: پاک کننده ها. مظالم: چیزهایی که در ذمّه انسان است ولی صاحب آن معلوم نیست و یا دسترسی به آن ممکن نمی باشد، مانند اینکه شخصی یقین دارد در زمان طفولیّت به صورت غیر مجاز در مال کسی تصرّف نموده و در اثر تصرّف ضرری به صاحب آن رسیده است، اکنون برای اینکه یقین به برائت ذمّه خود پیدا کند، لازم است مقداری از مال خود را از طرف صاحب مال به عنوان مظالم با اجازه مجتهد جامع الشرایط به فقیر پرداخت نماید. معامله غرری: معامله ای است که اوصاف کالای مورد معامله (مبیع) به صورت کامل مشخّص نباشد مثل اینکه شخصی خانه ای را که اصلا ندیده است و از خصوصیات آن اطلاع ندارد بخرد یا بفروشد، و این نوع معامله کلا باطل است. معرض: برای عموم نشان دادن; در دیدِ همگان قرار دادن. معهود: شناخته شده; معمول و متداول; آنچه به طور ضمنی مورد قبول باشد. مفطِر: چیزی که روزه را می شکند. مفلّس: کسی که دارائیش کمتر از بدهکاریش می باشد. و از طرف حاکم شرع از تصرف در اموالش منع شده است. مقاربت: نزدیکی کردن; آمیزش جنسی. مقرّرات شرعیه: آنچه از طرف خداوند به عنوان تکلیف شرعی معیّن گردیده است. مکروه: ناپسند; نامطلوب; آنچه انجام آن حرام نیست ولی ترکش اولی است. مکلّف: هر انسانی که بالغ و عاقل است. ملاعبه: بازی کردن; معاشقه کردن. ممیّز: خردسالی که خوب و بد را تمیز می دهد. منذورله: کسی که به نفع او نذر شده است مثل امام(رحمه الله). منعزل: خود به خود برکنار شده. موازین شرعیّه: معیارهای شرعیّه. موالات: پشت سر هم; پیاپی انجام دادن. موجر: اجاره دهنده. مورد اشکال است: خلاف احتیاط است; در این مورد می توان به مجتهددیگر مراجعه کرد. موقوفٌ علیهم: کسانی که به نفع آنها وقف شده است. موقوفه: وقف شده. موکّل: وکیل کننده. منع کردن: جلوگیری کردن; بازداشتن. میّت: مرده; جسد بی جان انسان. (ن) ناسیه: زنی که وقت عادت ماهیانه خود را از یاد برده است. نافله: نماز مستحبّی. نری: بیضه. نبش قبر: شکافتن قبر. نصاب: حدّ مشخّص; حد یا مقدار معیّن. نصاب زکات: حدّ مشخّصی که برای هر یک از موارد وجوب زکات در نظر گرفته شده است. نظر به ریبه: نگاه کردن به گونه ای که موجب تحریک شهوت شود; نگاهی که موجب فتنه شود. نجس: پلید; ناپاک. نفاس: خونی که پس از زایمان از رحم زن خارج می گردد. نکاح: ازدواج کردن; زناشویی. نماز آیات: دو رکعت نماز مخصوص که در مواردی نظیر زلزله و کسوف و خسوف واجب است. نماز احتیاط: نماز بدون سوره ای که برای جبران رکعات مورد شک بجا آورده می شود. نماز استسقاء: نمازی که با کیفیت مخصوص برای طلب باران خوانده شود. نماز جماعت: نماز واجبی که دو نفر یا بیشتر با امامت یکی از آنها بجا می آوردند (در نماز جمعه حدّاقل جماعت 5 نفر است). نماز جمعه: دو رکعت نماز مخصوص که در زوال جمعه به جای نماز ظهر و به طور جماعت برگزار می گردد و با کمتر از 5 نفر انجام پذیر نیست. نماز خوف: نماز یومیّه انسان در حال جنگ و امثال آن که با کیفیت مخصوص و به طور شکسته بجا آورده شود. نماز شب: هشت رکعت نماز مستحبّی که به صورت 4 نماز دو رکعتی در ثلث آخر شب گزارده می شود. نماز شفع: دو رکعت نماز مستحبّی که پس از هشت رکعت نافله های شب، پیش از نماز وتر گزارده می شود. نمازطواف: دورکعت نمازمخصوص که در مراسم حجوعمره پس ازطواف گزارده می شود. نماز عید: دو رکعت نماز مخصوص که روز عید فطر و قربان می خوانند. نماز غفیله: دو رکعت نماز مخصوص که پس از نماز مغرب تا وقتی که سرخی مغرب از بین نرفته مستحب است. نماز قصر: نماز کوتاه; نمازهای چهار رکعتی که در سفر دو رکعت خوانده می شود. نماز قضا: نمازی است که به جای نمازهای فوت شده گزارده می شود. نماز مسافر: نماز کوتا; نمازهای چهار رکعتی که مسافر باید در سفر دو رکعتی بجا آورد. نماز مستحب: هر نمازی که بجا آوردن آن پسندیده است ولی واجب نیست. نماز میّت: نماز مخصوصی که باید بر جنازه مسلمان خوانده شود. نماز واجب: نمازی که بجا آوردن آن بر هر مکلّفی لازم است و اقسام آن عبارت است از: 1 - نمازهای یومیّه; 2 - نماز آیات; 3 - نماز میّت; 4 - نماز طواف; 5 - نماز قضای پدر و مادر; 6 - نمازی که انسان با نذر و عهد و قسم بر خود واجب کرده است. نماز وتر: یک رکعت نماز که پس از نماز شفع خوانده می شود و آخرین رکعت از نماز شب محسوب می گردد. نماز وحشت: دو رکعت نماز که برای شب اوّل قبر متوفّی خوانده می شود. نماز یومیّه: نماز روزانه; نمازهای واجب در هر شبانه روز که مجموعاً 17 رکعت است. نوافل یومیّه: نمازهای مستحبّی روزانه که هر شبانه روز 34 رکعت و در جمعه 38 رکعت است. نهی از منکر: بازداشتن دیگری از هر عملی که به حکم شارع ناپسند است. نیّت: قصد; تصمیم به انجام عمل دینی با هدف تقرّب به خداوند. (و) واجب: هر امری که انجام آن از نظر شرع الزامی و اجباری است. واجب تعبّدی: واجبی که در انجام آن قصد قربت لازم است (عبادات) واجب تعیینی: واجبی که به طور مشخّص وجوب به آن تعلّق گرفته است مانند نماز، روزه و حج. واجب توصلی: واجبی که قصد قربت لازم ندارد، مانند ادای دین کردن و جواب سلام دادن و شستن لباس و بدن برای نماز. واجب تخییری: امری که وجوب بین آن و دیگری دوران دارد، مانند کفّاره روزه که مخیّر است بین سه امر: 1 - آزاد کردن بنده; -2 شصت روز روزه گرفتن; 3 - شصت مسکین را اطعام کردن. واجب عینی: واجبی که برهر فردی با قطع نظر از دیگران واجب است، مانند نماز و روزه. واجب کفایی: واجبی که اگر کسی آن را انجام دهد از دیگران ساقط می شود، مانند غسل و سایر تجهیزات میّت که بر همه واجب است ولی وقتی که عدّه ای اقدام کنند، از دیگران ساقط می شود. واجب معلّق: واجبی که زمان وجوب آن (حال) و زمان واجب (آینده) یعنی وجوبش فعلی است ولی واجب را باید در شرایط مشخّصی انجام داد مانند وجوب حج پس از تحقّق شرایط استطاعت یعنی کسی که مستطیع شد حج بر او واجب است ولی باید صبر کند تا ایّام مخصوص حج فرا رسد و آنگاه عمل نماید. واجب منجّز: واجبی است که زمان وجوب و واجب یکی است، مانند روزه که در همان وقتی که واجب می گردد در همان وقت هم باید آن را انجام داد. واجب مطلق: واجبی که در هر شرایطی وجوب دارد، مانند نماز. واجب مشروط: واجبی که تنها در شرایط خاصّی واجب می گردد، مانند حج که تنها با شرط استطاعت واجب می شود. واجب موسّع: واجبی است که وقت انجام آن وسیع است، مانند نماز ظهر و عصر که از ظهر تا غروب وقت دارد. واجب مضیّق: واجبی است که دارای وقت مشخّص و محدود است، مانند روزه گرفتن در ماه رمضان. وارث: کسی که ارث می برد. واقف: وقف کننده. وثیقه: سپرده; گرویی. وجه: صورت; دلیل; عنوان. ودی: رطوبتی که گاهی پس از خروج بول مشاهده می شود. ودیعه: امانت. وذی: رطوبتی که گاهی پس از خروج منی مشاهده می شود. وصل به سکون: حرکت آخر کلمه ای را انداختن وبدون وقف آن را به کلمه بعد چسباندن. وصی: کسی که مسؤول انجام وصیّتی شود. وصیّت: سفارش; توصیه هایی که انسان برای کارهای پس از مرگش به دیگری می کند. وضو: شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها برای برپا داشتن نماز. وضوی ارتماسی: وضویی که انسان به عوض آنکه آب را روی صورت و دست هایش بریزد، صورت و دست هایش را در آب فرو می برد و در حال فروبردن یا بیرون آوردن آن قصد وضو می کند. وضوی ترتیبی: وضویی که انسان با ریختن آب به قصد وضو روی صورت و دست هایش آنها را می شوید. وضوی جبیره: آن است که در محل وضو، جبیره باشد. وطن: جایی که انسان برای اقامت و زندگی دائمی خود اختیار کند. وطی: لگدمال کردن; کنایه از عمل جنسی است. وقف به حرکت: در حین ادای حرکت آخرین حرف یک کلمه بین آن و کلمه بعد فاصله انداختن. وکیل: نماینده; کسی که از طرف شخصی اختیار انجام کاری را داشته باشد. ولایت: سرپرستی; صاحب اختیار بودن. ولیّ (یا قیّم): کسی که به دستور شارع مقدّس سرپرست دیگری است مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرایط. (ه) هبه: بخشش. هدم: ویرانی. هدیه: تحفه; ارمغان. (ی) یائسه: زنی که سنّش به حدّی رسیده که دیگر عادت ماهیانه نمی شود.