اسلام نام دین خداست که یگانه است و همه پیامبران برای آن مبعوث شده‌ اند و به آن دعوت کرده اند صورت جامع و کامل دین خدا به وسیله خاتم‌ پیامبران حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به مردم‌ ابلاغ شد و نبوت پایان یافت و امروز با همین نام در جهان شناخته می‌شود. تعالیم اسلامی که به وسیله خاتم انبیاء ابلاغ شد، به حکم اینکه صورت‌ کامل و جامع دین خداست و برای این است که برای همیشه راهبر بشر باشد، مشخصات و ممیزات خاص دارد که متناسب با دوره ختمیه است این مشخصات‌ در مجموع خود نمی‌توانست در دوره های قبل که دوره های کودکی بشر بود وجود داشته باشد هر یک از این مشخصات معیاری است برای شناخت اسلام با این‌ معیارها و مقیاسها که هر کدام یک " اصل " از اصول تعلیمات اسلامی است‌ می‌توان سیمایی و لو مبهم، از اسلام به دست آورد، و هم می‌توان با این معیارها تشخیص داد که فلان تعلیم از اسلام هست یا نیست‌. ما مدعی نیستیم که بتوانیم همه معیارها را در اینجا گرد آوریم، ولی‌ سعی می‌کنیم حتی المکان صورت جامعی از آنها ارائه دهیم. می‌دانیم هر مکتب و ایدئولوژی و هر دستگاه اندیشه که طرحی برای نجات و رهایی و کمال و سعادت بشر ارائه می‌دهد، یک سلسله ارزشها عرضه می‌دارد و " باید " ها و " نباید " ها و " شاید " ها و " نشاید " ها در سطح‌ فرد یا جامعه می‌آورد که باید چنین بود، باید آنچنان شد، باید چنین یا چنان ساخت، باید فلان جهت را انتخاب کرد، باید به فلان سو رفت و فلان‌ هدف را تعقیب کرد، مثلا باید آزاد و آزاده زیست، باید شجاع و دلیر بود، باید مدام و پیوسته رفت، باید کامل شد، باید جامعه ای بر اساس‌ قسط و عدل ساخت، باید در جهت قرب به حق پیش رفت ولی این " باید " ها و " نباید " ها متکی بر فلسفه خاصی است که آنها را توجیه می‌نماید، یعنی اگر یک مکتب یک سلسله دستورها و فرمانها عرضه می‌دارد، ناچار متکی بر نوعی فلسفه و جهان بینی درباره هستی و جهان و جامعه و انسان است‌ که چون هستی چنین است و جامعه یا انسان چنان است، پس باید اینچنین و آنچنان بود. جهان بینی یعنی مجموعه ای از بینشها و تفسیرها و تحلیلها درباره جهان و جامعه و انسان که جهان چنین است و یا چنان است، اینچنین قانون دارد، آنچنان پیش می‌رود، فلان هدف را تعقیب می‌کند یا نمی‌کند، مبدا دارد یا ندارد، غایت دارد یا ندارد و امثال اینها، و یا انسان چنین سرشت و طبیعتی دارد، مثلا با فطرتی خاص آفریده شده یا نشده، مختار و آزاد است یا مجبور، یک واقعیت انتخاب‌ شده در طبیعت است و به تعبیر قرآن " اصطفا شده " و یا یک واقعیت‌ تصادفی، و یا جامعه مستقل از قوانین حاکم بر افراد قانون دارد یا ندارد، قوانین حاکم بر جامعه و تاریخ چه قوانینی است و امثال اینها. ایدئولوژی بر پایه جهان بینی استوار است اینکه چرا باید اینچنین یا آنچنان بود یا زیست یا رفت یا ساخت باشد، برای این است که جهان یا جامعه یا انسان چنین یا چنان است " چرای " هر ایدئولوژی در جهان‌ بینی‌ای که آن ایدئولوژی بر آن استوار است نهفته است و به اصطلاح، ایدئولوژی از نوع " حکمت عملی " است و جهان بینی از نوع " حکمت‌ نظری " هر نوع خاص از حکمت عملی مبتنی بر نوعی خاص از حکمت نظری‌ است، مثلا حکمت عملی سقراط بر اساس بینش خاصی است که سقراط از جهان‌ دارد که همان حکمت نظری اوست، و همچنین است رابطه حکمت عملی اپیکور و حکمت نظری او، و همچنین دیگران. پس چرا ایدئولوژیها مختلف و متفاوت است؟ چون جهان بینها مختلف‌ است ایدئولوژی تابعی است از جهان بینی. از طرف دیگر، جهان بینی که می‌توان آن را جهان شناسی نیز تعبیر کرد، چرا مختلف است؟ چرا یک مکتب جهان را اینچنین می‌بیند و دیگری آنچنان‌؟ یکی اینچنین می‌شناسد و دیگری آنچنان؟ پاسخ به این پرسش چندان ساده نیست. برخی تا به اینجا می‌رسند فورا پای پایگاه اجتماعی و وضع طبقاتی را به میان می‌کشند، مدعی هستند موضع‌ طبقاتی و پایگاه طبقاتی به هر کس دید خاص می‌دهد و عینک خاص برای دیدن‌ جهان به چشمش می‌زند، رابطه انسان با جامعه اش با آنچه در جامعه تولید و توزیع می‌شود، با چگونگی‌ تولید و توزیع و در نتیجه برخورداری یا محرومیت خودش، عکس العمل ویژه‌ در روان و اعصاب او ایجاد می‌کند و به وضع درونی او شکل خاص می‌دهد، شکل‌ خاص وضع درونی و ذهنی او اندیشه و ارزیابی و قضاوت او را درباره اشیاء تحت تاثیر قرار می‌دهد. به قول مولوی: چون تو برگردی و برگردد سرت *** خانه را گردنده بیند منظرت ور تو در کشتی روی بریم روان *** ساحل یم را چو خودبینی دوان گر تو باشی تنگدل از ملحمه *** تنگ بینی جو دنیا را همه ور تو خوش باشی به کام دوستان *** این جهان بنمایدت چون بوستان چون تو جزو عالمی پس ای مهین *** کل آن را همچو خودبینی یقین هر که را افعال دام و دد بود *** بر کریمانش گمان بد بود طبق این نظر کسی نمی‌تواند بینش خود را صحیح و بینش دیگری را غلط تلقی‌ کند، زیرا بینش، امری نسبی و محصول رابطه خاص هر فرد با محیط طبیعی و اجتماعی اوست و برای هر کس همان صحیح است که می‌بیند. ولی مطلب به این سادگی نیست در اینکه اندیشه انسان تا حدود زیادی‌ تحت تاثیر محیط قرار می‌گیرد، بحثی نیست، ولی اینکه انسان یک پایگاه‌ آزاد اندیشه دارد که می‌تواند از هر تاثیری خود را مستقل نگه دارد که از آن در زبان اسلام به " فطرت " تعبیر شده است قابل نفی و انکار نیست و در جای دیگر و فرصتی دیگر باید به تفصیل درباره آن سخن بگوییم. فرضا هم بخواهیم اصالت و استقلال انسان را و در حقیقت واقع بینی او را از او بگیریم، هنوز زود است که در این مرحله ( مرحله‌ جهان بینی و جهان شناسی ) انسان را محکوم کنیم. آنچه برای فیلسوفان ودانشمندانی که از نزدیک در این مسائل مطالعه‌ دارند امروز مسلم است این است که ریشه چند گونگی جهان بینیها و جهان‌ شناسیها را در شناخت شناسیها، در آنچه که امروز نظریه معرفت و یا شناخت نامیده می‌شود، باید جستجو کرد*. همت فیلسوفان متوجه شناخت شناسی شده است تا آنجا که عده ای مدعی‌ شدند فلسفه، جهان شناسی نیست، شناخت شناسی است اینکه جهان شناسیها مختلف می‌شود، از آن است که نظریات درباره " شناختن " مختلف است‌ یکی می‌گوید جهان را از طریق عقل باید شناخت و دیگری می‌گوید از راه حواس‌ و سومی می‌گوید از راه تزکیه نفس و اشراق و الهام از نظر یکی مراحل‌ شناخت به گونه ای است و از نظر دیگری به گونه ای دیگر کاربرد عقل از نظر برخی محدود است و از نظر برخی نامحدود منابع شناخت چیست؟ معیار آن چیست؟ و امثال اینها. پس ایدئولوژی هر مکتب مبتنی است بر جهان بینی آن و جهان بینی آن‌ مبتنی است بر نظریه اش درباره معرفت و شناخت. مترقی بودن هر ایدئولوژی‌ بستگی دارد به مترقی بودن جهان بینی‌اش و مترقی بودن جهان بینی‌اش بستگی‌ دارد به مترقی بودن شناخت شناسی‌اش در حقیقت، حکمت عملی هر مکتب‌ وابسته است به حکمت نظری آن و حکمت نظری اش وابسته است به منطق آن مکتب. پس هر مکتب در درجه اول باید منطق خود را مشخص نماید. اسلام، هر چند یک مکتب فلسفی نیست و با زبان و اصطلاح فلسفه و فلاسفه‌ با مردم سخن نگفته است، زبانی دارد مخصوص خودش که عموم طبقات به‌ فراخور فهم و استعداد خود از آن بهره می‌گیرند، ولی در لابلای مطالب خود درباره همه این مسائل سخن گفته است و این سخت حیرت آور است بطوریکه‌ می‌توان ایدئولوژی آن را به صورت یک دستگاه اندیشه عملی، و بینشهای‌ جهانی آن را به صورت یک حکمت نظری، و نظریاتش را در باب معرفت و شناخت شناسی به صورت اصول یک منطق عرضه داشت. در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ( جلد اول ) مخصوصا مقاله‌ چهارم ( ارزش معلومات ) درباره این گونه مطالب به تفصیل بحث شده است‌ در رساله ای که در نظر است تحت عنوان " شناخت " منتشر شود مفصل تر بحث خواهد شد. (وحی و نبوت، صفحه 101-96) ملاک‌های برتری اسلام را به صورت مختصر می توان گفت: 1- اسلام همه ادیان الهی را می‌پذیرد و اساس آنها را یکی می‌داند بر این مبنا اسلام آخرین سلسله حلقه ادیان آسمانی است و در نقطه مقابل ادیان دیگر که ادیان پیش از خود را قبول ندارند اسلام همه ادیان الهی را می‌پذیرد. 2- کتاب آسمانی دین اسلام تحریف نشده و به همان صورت اصلی به دست ما رسیده است ولی کتب ادیان دیگر جملگی اسیر دگرگونی‌ها شده و حتی خود عالمان دینی آنها معتقد به مصون بودن کتب خویش از تحریف نیستند. 3- احکام و مقررات باقی مانده در ادیان دیگر نیز همانند کتابشان دستخوش دگرگونی‌های زیادی شده و منابع آن تقریبا از بین رفته است ولی منابع فقه اسلام به صورت مستند و مکتوب باقی است. 4- ما از ادیان الهی دیگر اکنون معجزه‌ای در دست نداریم تا به وسیله آن حقانیت آن دین را دریابیم ولی معجزه اسلام باقی است و قرآن هم‌اکنون نیز در عرصه‌های مختلف اعجاز خویش را به منصه ظهور می‌رساند. آنچه گفته شد تنها فهرستی از مطالب بود. برای دریافت قلبی این مطالب بایستی به مطالعه و تحقیق بیشتر بپردازید تا حقیقت کاملاً آشکار گردد. www.morsalat.ir
اسلام نام دین خداست که یگانه است و همه پیامبران برای آن مبعوث شده اند و به آن دعوت کرده اند صورت جامع و کامل دین خدا به وسیله خاتم پیامبران حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به مردم ابلاغ شد و نبوت پایان یافت و امروز با همین نام در جهان شناخته میشود. تعالیم اسلامی که به وسیله خاتم انبیاء ابلاغ شد، به حکم اینکه صورت کامل و جامع دین خداست و برای این است که برای همیشه راهبر بشر باشد، مشخصات و ممیزات خاص دارد که متناسب با دوره ختمیه است این مشخصات در مجموع خود نمیتوانست در دوره های قبل که دوره های کودکی بشر بود وجود داشته باشد هر یک از این مشخصات معیاری است برای شناخت اسلام با این معیارها و مقیاسها که هر کدام یک " اصل " از اصول تعلیمات اسلامی است میتوان سیمایی و لو مبهم، از اسلام به دست آورد، و هم میتوان با این معیارها تشخیص داد که فلان تعلیم از اسلام هست یا نیست.
ما مدعی نیستیم که بتوانیم همه معیارها را در اینجا گرد آوریم، ولی سعی میکنیم حتی المکان صورت جامعی از آنها ارائه دهیم. میدانیم هر مکتب و ایدئولوژی و هر دستگاه اندیشه که طرحی برای نجات و رهایی و کمال و سعادت بشر ارائه میدهد، یک سلسله ارزشها عرضه میدارد و " باید " ها و " نباید " ها و " شاید " ها و " نشاید " ها در سطح فرد یا جامعه میآورد که باید چنین بود، باید آنچنان شد، باید چنین یا چنان ساخت، باید فلان جهت را انتخاب کرد، باید به فلان سو رفت و فلان هدف را تعقیب کرد، مثلا باید آزاد و آزاده زیست، باید شجاع و دلیر بود، باید مدام و پیوسته رفت، باید کامل شد، باید جامعه ای بر اساس قسط و عدل ساخت، باید در جهت قرب به حق پیش رفت ولی این " باید " ها و " نباید " ها متکی بر فلسفه خاصی است که آنها را توجیه مینماید، یعنی اگر یک مکتب یک سلسله دستورها و فرمانها عرضه میدارد، ناچار متکی بر نوعی فلسفه و جهان بینی درباره هستی و جهان و جامعه و انسان است که چون هستی چنین است و جامعه یا انسان چنان است، پس باید اینچنین و آنچنان بود. جهان بینی یعنی مجموعه ای از بینشها و تفسیرها و تحلیلها درباره جهان و جامعه و انسان که جهان چنین است و یا چنان است، اینچنین قانون دارد، آنچنان پیش میرود، فلان هدف را تعقیب میکند یا نمیکند، مبدا دارد یا ندارد، غایت دارد یا ندارد و امثال اینها، و یا انسان چنین سرشت و طبیعتی دارد، مثلا با فطرتی خاص آفریده شده یا نشده، مختار و آزاد است یا مجبور، یک واقعیت انتخاب شده در طبیعت است و به تعبیر قرآن " اصطفا شده " و یا یک واقعیت تصادفی، و یا جامعه مستقل از قوانین حاکم بر افراد قانون دارد یا ندارد، قوانین حاکم بر جامعه و تاریخ چه قوانینی است و امثال اینها.
ایدئولوژی بر پایه جهان بینی استوار است اینکه چرا باید اینچنین یا آنچنان بود یا زیست یا رفت یا ساخت باشد، برای این است که جهان یا جامعه یا انسان چنین یا چنان است " چرای " هر ایدئولوژی در جهان بینیای که آن ایدئولوژی بر آن استوار است نهفته است و به اصطلاح، ایدئولوژی از نوع " حکمت عملی " است و جهان بینی از نوع " حکمت نظری " هر نوع خاص از حکمت عملی مبتنی بر نوعی خاص از حکمت نظری است، مثلا حکمت عملی سقراط بر اساس بینش خاصی است که سقراط از جهان دارد که همان حکمت نظری اوست، و همچنین است رابطه حکمت عملی اپیکور و حکمت نظری او، و همچنین دیگران. پس چرا ایدئولوژیها مختلف و متفاوت است؟ چون جهان بینها مختلف است ایدئولوژی تابعی است از جهان بینی. از طرف دیگر، جهان بینی که میتوان آن را جهان شناسی نیز تعبیر کرد، چرا مختلف است؟ چرا یک مکتب جهان را اینچنین میبیند و دیگری آنچنان؟ یکی اینچنین میشناسد و دیگری آنچنان؟ پاسخ به این پرسش چندان ساده نیست. برخی تا به اینجا میرسند فورا پای پایگاه اجتماعی و وضع طبقاتی را به میان میکشند، مدعی هستند موضع طبقاتی و پایگاه طبقاتی به هر کس دید خاص میدهد و عینک خاص برای دیدن جهان به چشمش میزند، رابطه انسان با جامعه اش با آنچه در جامعه تولید و توزیع میشود، با چگونگی تولید و توزیع و در نتیجه برخورداری یا محرومیت خودش، عکس العمل ویژه در روان و اعصاب او ایجاد میکند و به وضع درونی او شکل خاص میدهد، شکل خاص وضع درونی و ذهنی او اندیشه و ارزیابی و قضاوت او را درباره اشیاء تحت تاثیر قرار میدهد. به قول مولوی:
چون تو برگردی و برگردد سرت *** خانه را گردنده بیند منظرت
ور تو در کشتی روی بریم روان *** ساحل یم را چو خودبینی دوان
گر تو باشی تنگدل از ملحمه *** تنگ بینی جو دنیا را همه
ور تو خوش باشی به کام دوستان *** این جهان بنمایدت چون بوستان
چون تو جزو عالمی پس ای مهین *** کل آن را همچو خودبینی یقین
هر که را افعال دام و دد بود *** بر کریمانش گمان بد بود
طبق این نظر کسی نمیتواند بینش خود را صحیح و بینش دیگری را غلط تلقی کند، زیرا بینش، امری نسبی و محصول رابطه خاص هر فرد با محیط طبیعی و اجتماعی اوست و برای هر کس همان صحیح است که میبیند. ولی مطلب به این سادگی نیست در اینکه اندیشه انسان تا حدود زیادی تحت تاثیر محیط قرار میگیرد، بحثی نیست، ولی اینکه انسان یک پایگاه آزاد اندیشه دارد که میتواند از هر تاثیری خود را مستقل نگه دارد که از آن در زبان اسلام به " فطرت " تعبیر شده است قابل نفی و انکار نیست و در جای دیگر و فرصتی دیگر باید به تفصیل درباره آن سخن بگوییم. فرضا هم بخواهیم اصالت و استقلال انسان را و در حقیقت واقع بینی او را از او بگیریم، هنوز زود است که در این مرحله ( مرحله جهان بینی و جهان شناسی ) انسان را محکوم کنیم.
آنچه برای فیلسوفان ودانشمندانی که از نزدیک در این مسائل مطالعه دارند امروز مسلم است این است که ریشه چند گونگی جهان بینیها و جهان شناسیها را در شناخت شناسیها، در آنچه که امروز نظریه معرفت و یا شناخت نامیده میشود، باید جستجو کرد*. همت فیلسوفان متوجه شناخت شناسی شده است تا آنجا که عده ای مدعی شدند فلسفه، جهان شناسی نیست، شناخت شناسی است اینکه جهان شناسیها مختلف میشود، از آن است که نظریات درباره " شناختن " مختلف است یکی میگوید جهان را از طریق عقل باید شناخت و دیگری میگوید از راه حواس و سومی میگوید از راه تزکیه نفس و اشراق و الهام از نظر یکی مراحل شناخت به گونه ای است و از نظر دیگری به گونه ای دیگر کاربرد عقل از نظر برخی محدود است و از نظر برخی نامحدود منابع شناخت چیست؟ معیار آن چیست؟ و امثال اینها. پس ایدئولوژی هر مکتب مبتنی است بر جهان بینی آن و جهان بینی آن مبتنی است بر نظریه اش درباره معرفت و شناخت. مترقی بودن هر ایدئولوژی بستگی دارد به مترقی بودن جهان بینیاش و مترقی بودن جهان بینیاش بستگی دارد به مترقی بودن شناخت شناسیاش در حقیقت، حکمت عملی هر مکتب وابسته است به حکمت نظری آن و حکمت نظری اش وابسته است به منطق آن مکتب.
پس هر مکتب در درجه اول باید منطق خود را مشخص نماید. اسلام، هر چند یک مکتب فلسفی نیست و با زبان و اصطلاح فلسفه و فلاسفه با مردم سخن نگفته است، زبانی دارد مخصوص خودش که عموم طبقات به فراخور فهم و استعداد خود از آن بهره میگیرند، ولی در لابلای مطالب خود درباره همه این مسائل سخن گفته است و این سخت حیرت آور است بطوریکه میتوان ایدئولوژی آن را به صورت یک دستگاه اندیشه عملی، و بینشهای جهانی آن را به صورت یک حکمت نظری، و نظریاتش را در باب معرفت و شناخت شناسی به صورت اصول یک منطق عرضه داشت. در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ( جلد اول ) مخصوصا مقاله چهارم ( ارزش معلومات ) درباره این گونه مطالب به تفصیل بحث شده است در رساله ای که در نظر است تحت عنوان " شناخت " منتشر شود مفصل تر بحث خواهد شد. (وحی و نبوت، صفحه 101-96)
ملاکهای برتری اسلام را به صورت مختصر می توان گفت:
1- اسلام همه ادیان الهی را میپذیرد و اساس آنها را یکی میداند بر این مبنا اسلام آخرین سلسله حلقه ادیان آسمانی است و در نقطه مقابل ادیان دیگر که ادیان پیش از خود را قبول ندارند اسلام همه ادیان الهی را میپذیرد.
2- کتاب آسمانی دین اسلام تحریف نشده و به همان صورت اصلی به دست ما رسیده است ولی کتب ادیان دیگر جملگی اسیر دگرگونیها شده و حتی خود عالمان دینی آنها معتقد به مصون بودن کتب خویش از تحریف نیستند.
3- احکام و مقررات باقی مانده در ادیان دیگر نیز همانند کتابشان دستخوش دگرگونیهای زیادی شده و منابع آن تقریبا از بین رفته است ولی منابع فقه اسلام به صورت مستند و مکتوب باقی است.
4- ما از ادیان الهی دیگر اکنون معجزهای در دست نداریم تا به وسیله آن حقانیت آن دین را دریابیم ولی معجزه اسلام باقی است و قرآن هماکنون نیز در عرصههای مختلف اعجاز خویش را به منصه ظهور میرساند.
آنچه گفته شد تنها فهرستی از مطالب بود. برای دریافت قلبی این مطالب بایستی به مطالعه و تحقیق بیشتر بپردازید تا حقیقت کاملاً آشکار گردد.
www.morsalat.ir
- [سایر] در دین مبین اسلام منظور از مراقبه چیست؟ آیا با مراقبه در غرب متفاوت است؟
- [سایر] در دین مبین اسلام منظور از مراقبه چیست؟ آیا با مراقبه در غرب متفاوت است؟
- [سایر] چرا اسلام در این منطقه (آسیا) گسترده شده است و اروپا کمتر به این دین گرایش دارد؟
- [سایر] چرا اسلام در این منطقه (آسیا) گسترده شده است و اروپا کمتر به این دین گرایش دارد؟
- [سایر] چه عواملی باعث افزایش اعتماد به نفس در افراد می شود؟ و ویژگی افرادی که دارای این صفت اند چیست؟
- [سایر] راهکار دین مبین اسلام در مورد رفع مشکلات روحی و روانی چیست؟ادعیه ای برای برون رفت از مشکلات هست؟
- [سایر] دین مبین اسلام ، کتاب آسمانی قرآن و روایت نقل شده از ائمه، گناه را چگونه تعریف می کند؟
- [آیت الله بهجت] آیا اعتکاف به دین مبین اسلام اختصاص دارد یا در شرایع و ادیان دیگر هم وجود داشته است؟
- [سایر] یکی از اعضای خانواده از دین مبین اسلام برگشت و مرتد شده است. آیا از دیدگاه فقهی یا اخلاقی او باید کشته شود؟
- [سایر] اجرای عدالت اجتماعی و ترویج فرهنگ برابری و برادری و عدالت اجتماعی تا چه میزان در ترویج دین مبین اسلام و صلح جهانی اهمیت دارد؟
- [آیت الله نوری همدانی] اگر بدعتی در اسلام واقع شود ، مثل منکراتی که دولتهای جائر انجام می دهند به اسم دین مبین اسلام ، واجب است خصوصاً بر علماء اسلام اظهار حق وانکار باطل ، واگر سکوت علماء اعلام موجب هتک مقام علم وموجب اسائة ظنّ به علماء اسلام شود واجب است اظهار حق به هر نحوی که ممکن است اگر چه بدانند تأثیر نمی کند .
- [امام خمینی] اگر بدعتی در اسلام واقع شود مثل منکراتی که دولتها اجرا میکنند به اسم دین مبین اسلام، واجب است خصوصاً بر علمای اسلام اظهار حق و انکار باطل، و اگر سکوت علمای اعلام موجب هتک مقام علم و موجب اسائه ظن به علمای اسلام شود واجب است اظهار حق به هر نحوی که ممکن است اگر چه بدانند تأثیر نمیکند.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . کافر یعنی کسی که منکر خدا است یا برای خدا شریک قرار می دهد، یا رسالت حضرت خاتم الانبیاء محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله را قبول ندارد، نجس است. و نیز کسی که یکی از ضروریات دین مبین اسلام را منکر شود، چنان چه بداند آن چیز ضروری دین است، نجس می باشد، و اگر نداند احتیاطاً باید از او اجتناب کرد. و نیز کافر کتابی بنابر قول مشهور نجس است و احتیاط واجب رعایت این قول است.
- [آیت الله بهجت] افراد تمام مذاهب مختلفی که محکوم به اسلام هستند، همه از یکدیگر ارث میبرند، چه حق باشند چه باطل، مگر غُلاة و خوارج و نواصب و منکرین ضروری دین، که محکوم به کفرند و از مسلمان ارث نمیبرند، ولی مسلمان از آنها ارث میبرد چنانکه از کافر ارث میبرد.
- [آیت الله مکارم شیرازی] اگر داخل شدن بعضی از مؤمنین یا علمای اسلام در دستگاههای ظلمه سبب جلوگیری از مفاسد یا منکراتی شود واجب است قبول این کار، مگر آن که مفسده مهمتری در آن باشد، مثل این که باعث سستی عقاید مردم، یا سلب اعتماد آنها از علمای دین گردد که در این صورت جایز نیست.
- [آیت الله سبحانی] هر گاه چیزی را که پیدا کرده نشانه ای دارد که به واسطه آن می تواند صاحبش را پیدا کند، اگرچه بداند صاحب آن کافری است که در امان مسلمانان است، در صورتی که قیمت آن چیز به 6/12 نخود نقره سکه دار برسد باید یک سال در محل اجتماع مردم اعلان کند و همین قدر که مردم بگویند: فلانی در طول سال اعلان کرده و می کند، کافی است.
- [آیت الله مظاهری] از گناهان در اسلام فحش دادن به مسلمان است و چون فحش دادن اهانت به مسلمان است، باید گفت از این جهت از گناهان کبیره در اسلام است و آن اقسامی دارد: الف) فحش دادن و استهزاء و توهین و تعریض و لعن و مانند اینها- نعوذ باللَّه- به خداوند متعال یا پیامبر گرامی خاتم الانبیا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ائمّه طاهرین(سلاماللهعلیهم) و حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) علاوه بر اینکه فحشدهنده را نجس و کافر میکند، او را واجب القتل مینماید. ب) فحش دادن به انبیای عظام و علمای دین، بلکه همه افرادی که منتسب به اسلام میباشند، و گناه این قسم فحش در حدّ کفر است که در روایات آمده است جنگ با خدای متعال است. ج) فحش دادن به افراد معمولی و بچهها و دیوانههایی که متوجّه فحش میشوند، نیز حرام، بلکه چون ظلم و اهانت است از گناهان کبیره است. د) فحش دادن به غیر مسلمان یا به حیوانات، گرچه حرام نیست، ولی مسلمان باید مؤدّب باشد.
- [آیت الله اردبیلی] معاشرت و روابط بین مسلمانان باید بر اساس برادری و رعایت حقوق و حیثیّت و نوامیس یکدیگر تنظیم گردد؛ پس اموری از قبیل عدالت، احسان، صداقت، احترام، حسن ظن، فداکاری، ادای امانت، حفظ اسرار یکدیگر، اصلاح ذاتالبین، مشورت با یکدیگر و تعاون در اعمال خیر، در معاشرت با یکدیگر باید رعایت شوند، بخصوص اگر طرف معاشرت، پدر و مادر و بستگان، بزرگان دین و دانش، معلّمان و استادان، زنان و خردسالان و افراد محروم و مستضعف و سالخورده و یا مصیبتدیدگان باشند.
- [آیت الله شبیری زنجانی] اگر ملکی را بر افراد معیّنی، مثلاً بر اولاد خود وقف نماید، چنانچه در آن ملک زراعت یا درختکاری کنند و از آن چیزی به دست آورند و از مخارج سال آنان زیاد بیاید باید خمس آن را بدهند؛ و اگر قیمت زراعت و درختکاری هم در اثر رشد زیاد شود، خمس مقدار زیادی لازم است و اگر طور دیگری هم از ملک نفع ببرند، مثلاً اجاره آن را بگیرند، باید خمس مقداری را که از مخارج سالشان زیاد میآید بدهند.
- [آیت الله مکارم شیرازی] امر به معروف و نهی از منکر بر تمام افراد عاقل و بالغ با شرایط زیر واجب است: 1 کسی که می خواهد امر و نهی کند باید یقین داشته باشد که طرف مقابل مشغول انجام حرام یا ترک واجبی است. 2 احتمال دهد که امر و نهی او اثردارد، خواه اثر فوری داشته باشد یا غیر فوری، کامل یا ناقص، بنابراین اگر بداند هیچ اثر نمی کند واجب نیست. 3 در امر و نهی او مفسده و ضرری نباشد، پس اگر بداند یا خوف این باشد که امر یا نهی او، ضرر جانی یا عرضی و آبرویی یا مالی قابل توجه نسبت به او یا بعضی از مؤمنین می رساند واجب نیست، ولی اگر معروف و منکر از اموری باشد که شارع مقدس اسلام اهمیت زیادی به آن می دهد (مانند حفظ اسلام و قرآن و استقلال ممالک اسلامی، یا حفظ احکام ضروری اسلام)، باید اعتنا به ضرر نکند و با بذل جان و مال در حفظ آنها بکوشد.