آموزش رسمی، از 7 سالگی آغاز می‌شود؛ بنابراین، آموزش‌های رسمی و به ویژه سنگین، در سال‌های پیش دبستانی مطلوب نیست و ممکن است شادابی کودک را از بین ببرد و این مسأله، مشکلاتی را در دوره‌ی نوجوانی و بزرگسالی برایش فراهم سازد. اگر آموزش‌های سنگین، به دین و مذهب ارتباط یابد، و کودک برای آموزش مسائل دینی تحت فشار قرار گیرد، ممکن است در آینده، دچار نوعی دین‌گریزی و بی‌رغبتی به انجام فرایض دینی شود؛ پس جدا توصیه می‌کنم از این گونه آموزش‌های سنگین بپرهیزید. آموزش‌های غیر رسمی و سبک در دوران پیش دبستانی مطلوب است؛ به ویژه اگر در قالب بازی، شعر، سرود، نقاشی، معما، بازی با کلمات، جدول‌سازی، نمایشنامه، فیلم، قصه، خاطره و... القا شود. در آموزش‌های غیر رسمی پیش از 7 سالگی نیز باید به اقتضای سن توجه کرد و تا زمانی که کودک، آمادگی نیافته است، از آموزش خودداری شود. اگر شما بخواهید از پله بالا رفتن را به کودک 1 ساله‌ی خود بیاموزید، حدود 3 ماه طول می‌کشد؛ تا همین آموزش برای کودک 2 ساله، یک روزه انجام خواهد شد. منبع: کتاب نسیم مهر(1)، حجت الاسلام حسین دهنوی، انتشارات خادم الرضا(علیه السلام)
فرزند 4 سالهی من، زمینهی یادگیری آموزشهای رسمی و سنگین را دارد. آیا این آموزشها برایش ضرر ندارد.
آموزش رسمی، از 7 سالگی آغاز میشود؛ بنابراین، آموزشهای رسمی و به ویژه سنگین، در سالهای پیش دبستانی مطلوب نیست و ممکن است شادابی کودک را از بین ببرد و این مسأله، مشکلاتی را در دورهی نوجوانی و بزرگسالی برایش فراهم سازد.
اگر آموزشهای سنگین، به دین و مذهب ارتباط یابد، و کودک برای آموزش مسائل دینی تحت فشار قرار گیرد، ممکن است در آینده، دچار نوعی دینگریزی و بیرغبتی به انجام فرایض دینی شود؛ پس جدا توصیه میکنم از این گونه آموزشهای سنگین بپرهیزید.
آموزشهای غیر رسمی و سبک در دوران پیش دبستانی مطلوب است؛ به ویژه اگر در قالب بازی، شعر، سرود، نقاشی، معما، بازی با کلمات، جدولسازی، نمایشنامه، فیلم، قصه، خاطره و... القا شود.
در آموزشهای غیر رسمی پیش از 7 سالگی نیز باید به اقتضای سن توجه کرد و تا زمانی که کودک، آمادگی نیافته است، از آموزش خودداری شود.
اگر شما بخواهید از پله بالا رفتن را به کودک 1 سالهی خود بیاموزید، حدود 3 ماه طول میکشد؛ تا همین آموزش برای کودک 2 ساله، یک روزه انجام خواهد شد.
منبع: کتاب نسیم مهر(1)، حجت الاسلام حسین دهنوی، انتشارات خادم الرضا(علیه السلام)
- [سایر] تا چه حد میتوانم فرزند 4 سالهام را تحت آموزشهای رسمی قرار دهم؟
- [سایر] تا چه حد میتوانم فرزند 4 سالهام را تحت آموزشهای رسمی قرار دهم؟
- [سایر] با سلام.خانمی هستم 48 ساله که از شما در مورد چند مساله سوال داشتم ،میخواهم با اطلاعات مفیدتان مرا در این زمینه یاری کنید.امیدوارم خداوند مهربان آنگونه که لایقش هستید شما را تحت حمایت و لطفش قرار دهد.با تشکر فراوان. خانم نصرا... زاده از استان مازندران 1)آیا قران را میتوان با ترجمه فارسی آن خواند ،حتی در ماه مبارک رمضان ترجمه فارسی آن را ختم کرد یا در مجالس ختم هم به همین صورت خواند؟ 2)همسر من 58 ساله و بسیار پای بند به دستورات دینی می باشد،مقدار خرجی که متقبل میشویم از حقوق همسرم بیشتر است به عبارت ساده تر خرجمان بیشتر از دخلمان است و هیچ پس اندازی برایمان نمیماند(دارای 4 فرزند ،2 محصل و 2 دانشجوی ارشد میباشیم که مجرد هستند )دلم میخواهد بدانم چگونه خمس و زکات خود را بپردازیم؟البته با همفکری خودمان از دی ماه 85 ،ماهیانه مبلغی در حدود ده هزار تومان به یک آدم نیازمن میپردازیم (پنج هزار تومان برای خمس و زکات و پنج هزار تومان برای کفاره روزه)،ایا اینکار ما صحیح میباشد و یا باید مبلغی جداگانه برایش در نظر بگیریم،لطفا در زمینه خمس و زکات ما را راهنمایی کنید.
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )