نداشتن خواستگار )البته اگر سن متعارف ازدواج گذشته باشد(، همیشه به معنای بسته شدن بخت نیست و علل دیگری دارد )ر.ک: ص 84 و 85(. این باور نادرست، یکی از آسیب‌های ازدواج است؛ پس آن را از بین ببرید؛ زیرا بر عملکرد شما تأثیر خواهد گذاشت و در نتیجه باعث ازدواج نکردنتان خواهد شد. یادتان باشد انسان همان‌گونه عمل می‌کند که می‌اندیشد. در صورتی که خود یا خانواده در نداشتن خواستگار دخالت نداشته‌اید و بسته شدن بخت را احتمال می‌دهید، توصیه ما برای گشایش بخت، مراجعه به درگاه خداوند و امامان معصوم )علیهم‌السلام(است. کسانی که سراغ رمالان و باطل کنندگان سحر می‌روند، افزون بر خطرهایی که ممکن است آنان را تهدید کند و مورد سوءاستفاده قرار گیرند، پول‌های گزافی را نیز باید بپردازند. به طور قطع، خدایی که بندگان را آفریده، قدرتش از آنان بیشتر است و اگر اراده کند و به صلاح شخص باشد، مشکلش را حل خواهد کرد. برای این منظور، مراجعه کنید به دستوری که اهل بیت عصمت و طهارت برای گشایش بخت داده‌اند. ) ر.ک: شیخ عباس قمی، کلیات مفاتیح‌الجنان )حاشیه مساوی است با باقیات صالحات(، نشر لقمان، ص 553، ذیل عنوان )به جهت باز کردن بسته شده( افزون بر این، توصیه‌های دیگری نیز از سوی امامان معصوم )علیهم‌السلام( برای این مقصود ذکر شده است که به مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌شود: 1. خواندن سوره‌های فلق و ناس و آیةالکرسی؛ 2. خواندن آیات 54 تا 56 سوره مبارکه اعراف؛ 3. خواندن و نوشتن آیات 75 تا 82 سوره مبارکه یونس؛ 4. ذکر یونسیه )لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین( که قرآن، آن را مایه نجات حضرت یونس معرفی کرده است؛ 5. دادن صدقه. اگر به این دستورها عمل کردید و باز هم خواستگاری برای شما نیامد، و زمینه ازدواجتان فراهم نشد، دلیل آن، علل ناشناخته‌ای است که ما نمی‌دانیم و باید بپذیرید که ازدواج به صلاحتان نبوده است؛ ) عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی أن تحبوا شیئا و هو شر لکم )بقره )2(،216 )؛ چه بسا چیزی را که ناگوار می‌شمارید؛ در حالی که برایتان خوب است و چه بسا چیزی را دوست می‌دارید؛ در حالی که برایتان بد است. البته خدای مهربان به طور قطع به سبب این محرومیت، به شما پاداش خواهد داد.
مدتی است خواستگاری برایم نیامده و میگویند بختم را بستهاند. بسته شدن بخت تا چه حد صحت دارد؟
نداشتن خواستگار )البته اگر سن متعارف ازدواج گذشته باشد(، همیشه به معنای بسته شدن بخت نیست و علل دیگری دارد )ر.ک: ص 84 و 85(.
این باور نادرست، یکی از آسیبهای ازدواج است؛ پس آن را از بین ببرید؛ زیرا بر عملکرد شما تأثیر خواهد گذاشت و در نتیجه باعث ازدواج نکردنتان خواهد شد. یادتان باشد انسان همانگونه عمل میکند که میاندیشد.
در صورتی که خود یا خانواده در نداشتن خواستگار دخالت نداشتهاید و بسته شدن بخت را احتمال میدهید، توصیه ما برای گشایش بخت، مراجعه به درگاه خداوند و امامان معصوم )علیهمالسلام(است.
کسانی که سراغ رمالان و باطل کنندگان سحر میروند، افزون بر خطرهایی که ممکن است آنان را تهدید کند و مورد سوءاستفاده قرار گیرند، پولهای گزافی را نیز باید بپردازند.
به طور قطع، خدایی که بندگان را آفریده، قدرتش از آنان بیشتر است و اگر اراده کند و به صلاح شخص باشد، مشکلش را حل خواهد کرد.
برای این منظور، مراجعه کنید به دستوری که اهل بیت عصمت و طهارت برای گشایش بخت دادهاند. ) ر.ک: شیخ عباس قمی، کلیات مفاتیحالجنان )حاشیه مساوی است با باقیات صالحات(، نشر لقمان، ص 553، ذیل عنوان )به جهت باز کردن بسته شده(
افزون بر این، توصیههای دیگری نیز از سوی امامان معصوم )علیهمالسلام( برای این مقصود ذکر شده است که به مهمترین آنها اشاره میشود:
1. خواندن سورههای فلق و ناس و آیةالکرسی؛
2. خواندن آیات 54 تا 56 سوره مبارکه اعراف؛
3. خواندن و نوشتن آیات 75 تا 82 سوره مبارکه یونس؛
4. ذکر یونسیه )لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین( که قرآن، آن را مایه نجات حضرت یونس معرفی کرده است؛
5. دادن صدقه.
اگر به این دستورها عمل کردید و باز هم خواستگاری برای شما نیامد، و زمینه ازدواجتان فراهم نشد، دلیل آن، علل ناشناختهای است که ما نمیدانیم و باید بپذیرید که ازدواج به صلاحتان نبوده است؛ ) عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی أن تحبوا شیئا و هو شر لکم )بقره )2(،216 )؛ چه بسا چیزی را که ناگوار میشمارید؛ در حالی که برایتان خوب است و چه بسا چیزی را دوست میدارید؛ در حالی که برایتان بد است. البته خدای مهربان به طور قطع به سبب این محرومیت، به شما پاداش خواهد داد.
- [سایر] آیا بسته شدن بخت واقعیت دارد ؟ اگر واقعیت دارد کسی که بخت اوبسته شده و کسی به خواستگاری نمی آید چه باید بکنیم؟
- [سایر] میگویند که هرکسی به تعداد بلههایی که در عالم ذر در جواب (الست بربکم) گفته باشد، زیارت خانه خدا قسمتش میشود. این نکته تا چه حدّ صحت دارد؟
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید من دختری 26 ساله هستم و مجرد راستش می خواستم در مورد بستن بخت از شما سوالی بکنم ایا صحت دارد یا خیر چون بنده تا حالا خواستگاری نداشته ام البته به جز 3 موردو از لحاظ ظاهری یا از نظر مالی و غیره هیچ مشکلی ندارم ودختر سخت گیری هم نیستم ولی... راستش این موضوع تا حدی ذهن مرا به خود مشغول کرده تا جایی که ایمانم را سست کرده البته ادمی نیستم که به بسته شدن بخت اعتقادی داشته باشم ولی اطرافیان با حرفهاشون کاری کردن که این موضوع دارد برای خودم هم معنا پیدا می کند از شما خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید چون در بد وضعیتی هستم من از خداوند خیلی کمک خواستم ولی ظاهرا حاضر نیست به بنده حقیرشان کمک کند لطفا شما بگویید که چه کار کنم تا به اعتقاداتی که برام ارزش دارند ودستش دارم به خاطر یک مسئله مثل ازدواج سست نشود خواهش می کنم اگر برای شما مقدور است جواب را در ایمیلم بگویید چون من شاغل هستم و سعادت دیدن برنامه شما را در آن وقت روز را ندارم خواهش می کنم جوابم را بدهید من منتظر راهنماییهای شما هستم. با تشکرصمیمانه موفق و پیروز باشید
- [سایر] سلام حاج اقا خسته نباشید یه بار فرستادم جواب نگرفتم لطف کنید جواب بدید من پسری دانشجو 26 ساله هستم چند ماهی است با خانمی از اطراف شیراز اشنا شدم وبرای ازدواج با هم صحبت کردیم و فهمیدم که دختر خوبیه و دارای تفاهم خوبی هستیم و مشاوره هم رفتیم گفت که دختر واقعا خوبیه. اما یه مشکلی وجود داره واون زیبایی ایشونه , در اوایل اشنایی ایشون برایم زیبا بود اما وقتی مامانم ایشون را دید و گفت خیلی زیبا نیست خیلی رو من تاثیر گذاشت و هر چه گذشت زیبا نبودن این دختر بیشتر برام نمود پیدا کرد و حتی مشاوره هم گفت که در حد من زیبا نیست و الان در سر گمی هستم و خیلی برام سخت شده نمیدونم ادامه بدهم یا نه؟ در ضمن چیزه دیگه ای که هست این اولین باریه که من با یه خانم برا ازدواج صحبت میکنم ایا لازمه که باز هم خواستگاری برم؟ خیلی خیلی ممنونم از شما ,با ارزوی موفقیت
- [سایر] سلام خسته نباشید.من یه دختر محجبه ام از یه خانواده مذهبی اما نه متعصب،توی روابطم با نامحرم خیلی محتاطم حتی توی دانشگاه با پسرها فقط درخصوص درس اگر لازم باشه صحبت میکنم.الان خواستگاری دارم که قبل از اینکه خودش منو ببینه مادرش منو دیده و پسندیده و قبل از دیدن پسر خواستم خودم کمی تحقیق کنم،این بود که توی فیسبوک پیداش کردم و متوجه دختری شدم که خیلی صمیمی با هم صحبت کرده بودند.وقتی بیشتر بررسی کردم متوجه شدم اینها یه اکیپ عکاس هستند و پارسال قبل با هم نمایشگاه عکس زده بودند ، خب طبیعیه که خیلی جا خوردم این بود که موضوع رو با خانوادم درمیون گذاشتم و پدرم تاکید کرد که باید جلسه خواستگاری که قرار بود همون روز برگزار بشه کنسل بشه و جواب منفیه، اما مادر پسره با کلی خواهش ازمون اجازه گرفت که فقط بیان ، ما قبول کردیم . این رو هم بگم که پسره چند ساعت قبل از اومدنشون اکانت فیسبوکش رو دی اکتیو کرد . وقتی از پسره پرسیدم شما فیسبوک هستین یا نه گفت بودم ولی دی اکتیو کردم "خیلی وقته". در صورتی که چند ساعت قبلش اکانتو بسته بود. سوالایی هم که این آقا میپرسید جوری بود که من حساس تر شدم . مثلا گفت اگه همسرتون نخواد شما موبایلشو چک کنین چیکار میکنید - اگه متوجه بشید یا شک کنید که همسرتون با کس دیگری در ارتباط چه عکس العملی نشون میدید - اگر همسرتون بخواد بره از یکی از هم کلاسیهای دخترش جزوه بگیره اجازه میدید - اگر خانمی با موبایل همسر شما تماس بگیره شما ازش میپرسید کی هست یا گوشی رو به همسرتون میدید !از ایشون پرسیدم واقعا شما اینجوری هستید؟گفت نه فقط میخوام با سوالام شمارو محک بزنم من اصلا اینجوری نیستم . و مادرش چند روز پیش گفته بود پسرم میگه این سوالات رو از سایت تبیان دیدم و دوستام پیشنهاد دادن برای اینکه بفهمم آستانه تحملش چقدره.وقتی ما داخل اتاق بودیم مادرم در خصوص دختری که گفتم با مادرش صحبت کرده بود و ایشون گفته بود که چندسال پیش دوستای پسرم این دختر رو بهش پیشنهاد کردن و من گفتم به خانواده ما نمیخوره و الان دختر با کس دبگه ای در ارتباط و پسرم قسم خورده بین اونها چیزی نبوده و فقط در حد تبادل اطلاعات عکاسی بوده و الان پسرم خط موبایلش رو عوض کرده و هیچ تماسی ندارند . و اصرار دارن یک جلسه دیگر هم برگزار بشه.الان نظر خانوادم منفیه ولی من چون بیشتر بعد از ازدواج برام مهم هست و همه ملاکم این نیست که پسر قبل از ازدواجش هیچ شیطنتی نکرده باشه سر دوراهی موندم . چون همه شرایط اون پسر خوبه و خانوادش به خصوص مادرش خیلی با فرهنگ و متشخصند . مادرش هم مشاور هست و قسم خورده که پسرش پسر پاکیه .به نطرتون چیکار کنم؟
- [سایر] سلام من دوست ندارم برای من خواستگار بیاید اصلاکلا از خواستگاری هایی که سنتی است و اول مادر میاید سپس بعد از پسند مادرپسر میایدمتنفرم ولی مسله اولی که هست من از ان دخترهایی نیستم که در بیرون یا در مهمانی های شبانه و یا انچنانی باشم پس اولین ایراد این است که من را راهنمایی کنیدچیکار کنم.من حدود3ماه قبل بالاخره تسلیم اصرار مادرم شدم و به یک خواستگار اجازه ورود دادم ان هم به شرط امدن پسر در اولین دیدار انها امدند و پسند کردند و ما حدود 2 ماه بایکدیگر صحبت کردیم و قرارمان براین شدکه درعید جواب بدهیم در این مدت مادرش به مادرم از علاقه او به من می گفت و من هم در رفتار و گفتارش تا حدودی می دیدم در حدود1 هفته قبل ازعیدبه او 2 مسله ای که من را اذیت می کرد و به نظرم عیب بود را قبلش مختصر گفته بودم ولی این بار خواستم رک هم بگویم و گفتم که من دختر پر مویی هستم و این ارثی است وهم در بیشتر مواقع جوش می زنم بعد از این مطالب به هم فرصت چند روزه دادیم که از هم فاصله بگیریم و فکر کنیم بعد از حدود 2 روز تماس گرفت و من بیشتر برایش از مشکلاتم گفتم و توضیح دادم و او هم قبول کرد و گفت مسله ای نیست او گفت مادرش می خواهند انگشتر بیاورند اماسفر لعنتی من باعث شدکه این قضیه عقب بیافتددر تهران بودم خبردادکه نمی تواند وارد زندگی مشترک با من شود وقتی علتش را پرسیدم گقت که حیف ان 2 هفته اول عید که به هم فرصت دادیم باید انجاتمام می کردیم ومن تو را دوس ندارم و تو در این 2 هفته چرا نفهمیدی که من سرد شدم ومن دوس ندارم روی توعیب بگذارم ولی فکرو خیالاتم زیادشده ونمی تونم واردزندگی مشترک شوم من واقعا ان لحظه مردم کلا ماندم ان همه عشق اوکه می گفت قبل ازعید انگشتر بیاوریم کجااین حرف ها کجاالان هم باور نمی کنم من به او دل بسته ام ولی او من را رد کرد ما از هر لحاظ با یکدیگر هم کفو و هماهنگ بودیم به حدی که به مادرم می گفتم من به قدری که با این خواستگارم هماهنگی دارم با برادرم ندارم الان 2 هفته است که خانواده ها و او از من خداحافظی کرده است و من مانده ام با سوالات بی شماربی پاسخ چرا من را رد کردمشکلات من قابل حل بودن اگر دوستم داشت می ماندمن همچنان به امید بازگشت دوباره او هستم و روزوشب فقط ازخدا می خواهم او دوباره من را بخواهدو من هم در جلو خانواده ام نقش بازی می کنم که برایم مهم نیست ولی واقعا دوستش دارم چطور می توانم خاطراتش را پاک کنم و به کس دیگری فکرکنم
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )