با توجّه به بشری بودن و کامل نبودن معرفت دینی و در نتیجه، عدم قداست این معرفت، چه راهی برای مقابله با تساهل گرایی می ماند؟
ابتدا به عنوان مقدمه به بررسی معنای قداست می پردازیم، آنگاه ادلّه ی نفی قداست معرفت دینی را مرور می کنیم، و نهایتاً با ردّ این ادلّه به پاسخ پرسش مزبور می رسیم. معنای قداست کلمه ی قداست معانی متفاوتی دارد؛[1] امّا آنچه در این پرسش مورد نظر است، یکی از دو معنای زیر می باشد: 1. محور ایمان و مدار اسلام: به طوری که قبول آن، نشانه ی ایمان و انکار آن، موجب کفر گردد و در نتیجه، ثواب و عقاب و پاداش و کیفر الهی، دایر مدار قبول یا نکول آن باشد. 2. نقد ناپذیری و منزّه بودن از انتقاد: چون شیء مقدس حق است و مشوب به باطل نیست، پس مجالی برای نقد آن نخواهد بود. قداست به این معنا برای دین و شریعت ثابت است؛ یعنی نمی توان آن را نقد کرد و چیزی بر آن افزود، یا از آن کاست، یا آن را به رأی خود تفسیر کرد.[2] ادلّه ی نفی قداست معرفت دینی دلیل اوّل: این دلیل از سه مقدمه تشکیل شده است: الف) معرفت دینی، یک معرفت بشری است؛ یعنی از راه ذهن و فکر آدمی به دست می آید؛ ب) معرفت بشری، معرفتی نسبی و مشوب به حق و باطل است؛ علاوه بر این که حالات روحی روانی انسان، نظیر جاه طلبی، حسادت و رقیب شکنی، بر دانش او تأثیر می گذارد، معرفت بشری همواره آمیخته با پیش دانسته های فکری و تحت تأثیر آنهاست، لذا ثابت و مطلق نبوده، مخلوطی از حق و باطل است؛ ج) معرفت نسبی و مشوب به حق و باطل، قداست ندارد؛ چیزی که حق بودنش یقینی نباشد، نقدپذیر خواهد بود و شیء نقدپذیر نمی تواند مقدس باشد. د) نتیجه: معرفت دینی قداست ندارد. و نهایتاً عدم قداست معرفت دینی می تواند مبنای خوبی برای پذیرش تساهل و تسامح عام معرفت شناختی باشد. دلیل دوم: بعضی از کسانی که قایل به نسبیّت معرفت شناختی نیستند و معرفت را کاملا مطلق می دانند نیز با استدلال دیگری به نفی قداست معرفت دینی می پردازند. این استدلال از دو مقدمه تشکیل شده است: الف) در معرفت دینی، دین (که دارای وصف قداست است) معلوم بالعرض، و معرفت دین، معلوم بالذات است؛ در معرفت دینی، ما به دین به عنوان یک شیء خارج از وجود خودمان علم پیدا می کنیم، و این علم از قبیل علم حصولی است. در علم حصولی آگاهی ما از طریق حضور صور اشیا در ذهن است و آنچه مستقیماً و بلاواسطه می یابیم همین صورت هاست که با ما اتصال وجودی پیدا می کنند؛ بدین جهت به این (صورت ها) (معلوم بالذات) و به اشیایِ خارجی (معلوم بالعرض) می گویند؛ چون ثانیاً و بالعرض و در مرحله ی دوم به آنها آگاهی می یابیم. ب) معلوم بالذات، هیچ یک از اوصاف معلوم بالعرض را ندارد؛ آنچه در ذهن می آید (معلوم بالذات) ممکن نیست که آثار و خصوصیات شیء خارجی (معلوم بالعرض) از قبیل طول، عرض، عمق، و یا رنگ و مزه و... را داشته باشد. در نتیجه وجود ذهنی، وجودی کاملا جدا و ممتاز از وجود خارجی است. نتیجه: معرفت دینی، چیزی جدا از دین است و قداست دین ربطی به معرفت دینی ندارد. اکنون اگر بتوانیم این دو دلیل را ابطال کنیم، مدعای عدم قداست معرفت دینی که مبنای تساهل و تسامح عام است، رد می شود. ابطال دلیل اول در استدلال های منطقی، اگر یکی از مقدمات باطل باشد، نتیجه باطل خواهد بود. در دلیل اوّل، مقدمه ی (ب) باطل است؛ زیرا این مقدّمه حاوی دو مدعا ست: مدعای اوّل این است که معرفت های بشری و از آن جمله معارف دینی، معرفتی نسبی است. این مدّعا در پاسخ پرسش های گذشته نقد گردید و ثابت شد که بسیاری از معرفت های دینی ما مطلق و ثابت هستند.[3] مدّعای دوم مقدمه ی (ب) این است که، همواره پیش دانسته ها و اوصاف بشری در معرفت های او دخالت و تأثیر دارند. در نتیجه می توان گفت که این پیش دانسته ها و اوصاف، به منزله ی موانعی هستند که دست یابی به معرفت ثابت و مطلق، از جمله معرفت دینی را ناممکن می سازند. این همان نتیجه ای است که سوفسطاییان و شکّاکان به آن رسیده اند و بدین ترتیب، عقل را تعطیل و باب علم را، به طور مطلق، مسدود دانسته اند، و معلوم است که این نتیجه کاملا نامعقول است. وجود این موانع و دشواری ها در راه وصول به معرفت حقیقی، نشان از این است که گوهر معرفت، ارزان و آسان به چنگ نمی آید. با کاوش در بسیاری از یقین ها، در می یابیم که چیزی جز جهل مرکّب نبوده، پایه ی معتبر منطقی ندارند و لاجرم به هنگام تحقیق، فرو خواهند ریخت. باید راه های وصول به معرفت را یافت و پیمود و لغزشگاه ها و راه های گریز از آنها را شناسایی کرد. و این همان کاری است که عالمان راستین، در هر علمی و عالمان دینی در معرفت دینی می کنند. امّا لازمه ی وجود موانع در راه فهم دین، این نیست که عبور از آنها ممکن نباشد و چنین نیست که دین، تماماً معمّاگونه و سراپا اسرارآمیز باشد، بلکه خداوند آن را با شیواترین و رساترین شیوه، برای بشر بیان نموده است. قرآن که بیانگر حقیقت دین است، برای همه ی انسان ها و (بلسان عربی مبین)[4] بیان شده است، تا همه ی تشنگان حقیقت از آن سیراب شوند. اصول و امّهات حقایق دینی، در قالب های گوناگون و با شیوه های متنوّع بیانی، به طور مکرر، در قرآن بیان شده است؛ درباره ی توحید، رسالت، معاد، تقوا، نماز، بهشت، دوزخ و...چنان سخن رفته است که در بسیاری از ابعاد، جای تردید نمانده است. البته تفاصیل این امور و تفسیر عقلانی و فهم بطون این حقایق، امر دیگری است که نیاز به تلاش و تقوا و خلوص بیش تری دارد.[5] بنابراین، مدّعای دوم اگر به صورت کلّی مطرح شود، نامعقول و نامقبول است؛ زیرا باوجود همه ی موانع، می توان به دست یابی به معرفت حقیقی و خالص در بسیاری از آموزه های دینی امیدوار بود. و چنین نیست که معرفت بشری همواره مشوب به حق و باطل باشد، و راه خلاصی از پیش دانسته ها و اوصاف بشری وجود نداشته باشد و صد البته، اگر معرفت دینی خالص به دست آید؛ چون خالص و مطابق با دین است، از قداست برخوردار می باشد، ولی در راه رسیدن به چنین معرفتی، باب هرگونه بحث و گفت و گو و نقد و بررسی، باز است. نتیجه آن که مقدمه ی (ب) از استدلال نخست، باطل است؛ و با بطلان این مقدمه، نتیجه ی این استدلال ابطال می شود و ثابت می گردد که همه ی معرفت های دینی، غیر مقدس نمی باشند؛ بلکه بخشی از این معرفت ها که معرفت های ضروری و ثابت دین را شامل می شود مقدس اند و تساهل در مورد آنها روانیست . ابطال دلیل دوم دو اشکال متوجّه این استدلال است: اشکال اول به مقدمه ی (الف) و اشکال دوم به مقدمه ی (ب) نظر دارد. اشکال اول. در مقدمه ی (الف) به صورت کلی ادعا شده است که معرفت دینی، معلوم بالذات و دین، معلوم بالعرض است. غافل از این که در برخی موارد، معلوم بالذات ما همان دین و حکم دینی است، و آن در مواردی است که عقل نسبت به حقایق دینی، نقش میزان را ایفا می کند؛[6]مثلا مقصود از تقلیدی نبودن اصول دین این است که انسان باید با عقل خود به تشخیص این اصول بپردازد.در این موارد، معرفت دینی، مساوی با حکم دینی و حقیقت دینی خواهد بود و در نتیجه، معلوم بالذات ما همان حکم دینی بوده، از قداست دینی برخوردار است.[7] اشکال دوم. مقدمه ی (ب) مدعی است که معلوم بالذات، هیچ یک از اوصاف معلوم بالعرض را ندارد. این ادعا اگر به صورت کلی مورد پذیرش قرار گیرد، به جدایی و مغایرت کامل ذهن با خارج می انجامد و در نتیجه، همه ی علم های ما مبدّل به جهل مرکّب خواهند شد؛ امّا باید گفت اگرچه معلوم بالعرض (وجود خارجی) با معلوم بالذات (وجود ذهنی) مغایرت دارد، لیکن این مغایرت بدان حد نیست که، ذهن نتواند از خارج حکایت کند. معلوم بالذات، تصویر همان معلوم بالعرض است و از آن حکایت می کند. در معرفت دینی نیز، با فرض پذیرش مغایرت معرفت با دین، مغایرت به آن اندازه ی نیست که معرفت را به گونه ای از دین جدا سازد که نتواند هیچ گونه تصویری از دین ارائه نماید؛ بلکه معرفت حکایتگر دین است و به هر اندازه که بتواند این نقش حکایتگری خود را ایفا کند، از ارزش و قداست دینی برخوردار خواهد شد. بنابراین، اگر بپذیریم که معرفت دینی، آن درجه از قداستی را که ذات دین از آن برخوردار است، واجد نیست، این سخن هرگز به این معنا نیست که معرفت دینی، هیچ مرتبه ای از قداست را ندارد. قداست دارای مراتبی است؛ والاترین مرتبه ی آن مخصوص ذات دین، و معرفت دینی انبیای الهی و معصومان(علیهم السلام)است که کاملا مطابق با دین بوده، از قداست تمام برخوردار است؛ در مرتبه ی دیگر، معرفت دینی عالمان و اندیشمندان دینی است که با تفکّر و تدبّر عمیق در متون دینی به تحقیق و کنکاش پرداخته، سعی در مطابق کردن هر چه بیش تر معرفت خود بادین می نمایند؛ در این مرتبه، هر چند باب نقد و تحقیق باز است، امّا در عین حال بعد از نقدها و بررسی های عالمانه، به میزانی که این معرفت در وصول به دین روشنگری می نماید، مقدس بوده، نباید موردتساهل و تسامح مطلق قرار گیرد؛ چرا که اگر دین ارزشمند است و بشر را به کمال حقیقی شایسته ی خود می رساند، راه دست یابی به دین نیز ارزش و قداست دارد. هم چنان که در سایر علوم و معارف بشری نیز از آن جا که شأن علم، هدایت به سوی معلوم است به هر اندازه که معلوم در کمال انسانی ارزش داشته باشد، علم به آن نیز ارزشمند خواهد بود. از این رو، در برخی روایات اسلامی، علوم بر حسب نفع و فایده ای که برای انسان دارند، رتبه بندی شده اند: برخی از علوم، علم لاینفع و بی فایده هستند و هیچ ثمره ای، جز اتلاف عمر برای بشر ندارند؛[8] برخی دیگر از علوم، مفیدند، امّا فایده ی آنها به اندازه ای نیست که کسب آن واجب باشد، از این رو (فضل)[9] نامیده شده اند؛ امّا فایده ی برخی دیگر از علوم، به حدّی است که باید کسب گردد، و این علوم (فرض) خوانده شده اند؛ مانند علوم دینی و اخلاقی که ارزش و اهمّیّت ویژه ای در مسیر نیل انسان به کمال حقیقی و سعادت ابدی دارند، که با توجّه به این ارزش و اهمّیّت، دارای قداست هستند و نباید مورد بی اعتنایی قرارگیرند، تا چه رسد به این که تساهل مطلق در مورد آنها روا باشد و بر اساس آن، تحمّل هر گونه اهانت و بی حرمتی نسبت به این علوم، جایز شمرده شود. پی نوشتها: [1]. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، شریعت در آینه ی معرفت، ص 8390. [2]. همان، ص 85. [3]. پیش تر، ص 1921. [4]. سوره ی شعراء (26)، آیه ی 195. [5]. محمد فنایی اشکوری، معرفت شناسی دینی، ص 847. [6]. شریعت در آینه ی معرفت، ص 211. [7]. همان، ص 364. [8]. بحارالانوار، ج 1، باب 6، روایت 48. [9]. میزان الحکمة، ج 6، ص523. منبع: تساهل و تسامح، محمد تقی اسلامی، نشر مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه (1381).
عنوان سوال:

با توجّه به بشری بودن و کامل نبودن معرفت دینی و در نتیجه، عدم قداست این معرفت، چه راهی برای مقابله با تساهل گرایی می ماند؟


پاسخ:

ابتدا به عنوان مقدمه به بررسی معنای قداست می پردازیم، آنگاه ادلّه ی نفی قداست معرفت دینی را مرور می کنیم، و نهایتاً با ردّ این ادلّه به پاسخ پرسش مزبور می رسیم.
معنای قداست
کلمه ی قداست معانی متفاوتی دارد؛[1] امّا آنچه در این پرسش مورد نظر است، یکی از دو معنای زیر می باشد:
1. محور ایمان و مدار اسلام: به طوری که قبول آن، نشانه ی ایمان و انکار آن، موجب کفر گردد و در نتیجه، ثواب و عقاب و پاداش و کیفر الهی، دایر مدار قبول یا نکول آن باشد.
2. نقد ناپذیری و منزّه بودن از انتقاد: چون شیء مقدس حق است و مشوب به باطل نیست، پس مجالی برای نقد آن نخواهد بود. قداست به این معنا برای دین و شریعت ثابت است؛ یعنی نمی توان آن را نقد کرد و چیزی بر آن افزود، یا از آن کاست، یا آن را به رأی خود تفسیر کرد.[2]
ادلّه ی نفی قداست معرفت دینی
دلیل اوّل: این دلیل از سه مقدمه تشکیل شده است:
الف) معرفت دینی، یک معرفت بشری است؛ یعنی از راه ذهن و فکر آدمی به دست می آید؛
ب) معرفت بشری، معرفتی نسبی و مشوب به حق و باطل است؛ علاوه بر این که حالات روحی روانی انسان، نظیر جاه طلبی، حسادت و رقیب شکنی، بر دانش او تأثیر می گذارد، معرفت بشری همواره آمیخته با پیش دانسته های فکری و تحت تأثیر آنهاست، لذا ثابت و مطلق نبوده، مخلوطی از حق و باطل است؛
ج) معرفت نسبی و مشوب به حق و باطل، قداست ندارد؛ چیزی که حق بودنش یقینی نباشد، نقدپذیر خواهد بود و شیء نقدپذیر نمی تواند مقدس باشد.
د) نتیجه: معرفت دینی قداست ندارد.
و نهایتاً عدم قداست معرفت دینی می تواند مبنای خوبی برای پذیرش تساهل و تسامح عام معرفت شناختی باشد.
دلیل دوم: بعضی از کسانی که قایل به نسبیّت معرفت شناختی نیستند و معرفت را کاملا مطلق می دانند نیز با استدلال دیگری به نفی قداست معرفت دینی می پردازند. این استدلال از دو مقدمه تشکیل شده است:
الف) در معرفت دینی، دین (که دارای وصف قداست است) معلوم بالعرض، و معرفت دین، معلوم بالذات است؛
در معرفت دینی، ما به دین به عنوان یک شیء خارج از وجود خودمان علم پیدا می کنیم، و این علم از قبیل علم حصولی است. در علم حصولی آگاهی ما از طریق حضور صور اشیا در ذهن است و آنچه مستقیماً و بلاواسطه می یابیم همین صورت هاست که با ما اتصال وجودی پیدا می کنند؛ بدین جهت به این (صورت ها) (معلوم بالذات) و به اشیایِ خارجی (معلوم بالعرض) می گویند؛ چون ثانیاً و بالعرض و در مرحله ی دوم به آنها آگاهی می یابیم.
ب) معلوم بالذات، هیچ یک از اوصاف معلوم بالعرض را ندارد؛
آنچه در ذهن می آید (معلوم بالذات) ممکن نیست که آثار و خصوصیات شیء خارجی (معلوم بالعرض) از قبیل طول، عرض، عمق، و یا رنگ و مزه و... را داشته باشد. در نتیجه وجود ذهنی، وجودی کاملا
جدا و ممتاز از وجود خارجی است.
نتیجه: معرفت دینی، چیزی جدا از دین است و قداست دین ربطی به معرفت دینی ندارد.
اکنون اگر بتوانیم این دو دلیل را ابطال کنیم، مدعای عدم قداست معرفت دینی که مبنای تساهل و تسامح عام است، رد می شود.
ابطال دلیل اول
در استدلال های منطقی، اگر یکی از مقدمات باطل باشد، نتیجه باطل خواهد بود. در دلیل اوّل، مقدمه ی (ب) باطل است؛ زیرا این مقدّمه حاوی دو مدعا ست: مدعای اوّل این است که معرفت های بشری و از آن جمله معارف دینی، معرفتی نسبی است. این مدّعا در پاسخ پرسش های گذشته نقد گردید و ثابت شد که بسیاری از معرفت های دینی ما مطلق و ثابت هستند.[3]
مدّعای دوم مقدمه ی (ب) این است که، همواره پیش دانسته ها و اوصاف بشری در معرفت های او دخالت و تأثیر دارند. در نتیجه می توان گفت که این پیش دانسته ها و اوصاف، به منزله ی موانعی هستند که دست یابی به معرفت ثابت و مطلق، از جمله معرفت دینی را ناممکن می سازند. این همان نتیجه ای است که سوفسطاییان و شکّاکان به آن رسیده اند و بدین ترتیب، عقل را تعطیل و باب علم را، به طور مطلق، مسدود دانسته اند، و معلوم است که این نتیجه کاملا نامعقول است.
وجود این موانع و دشواری ها در راه وصول به معرفت حقیقی، نشان از این است که گوهر معرفت، ارزان و آسان به چنگ نمی آید. با کاوش در بسیاری از یقین ها، در می یابیم که چیزی جز جهل مرکّب نبوده، پایه ی معتبر منطقی ندارند و لاجرم به هنگام تحقیق، فرو خواهند ریخت. باید راه های وصول به معرفت را یافت و پیمود و لغزشگاه ها و راه های گریز از آنها را شناسایی کرد. و این همان کاری است که عالمان راستین، در هر علمی و عالمان دینی در معرفت دینی می کنند.
امّا لازمه ی وجود موانع در راه فهم دین، این نیست که عبور از آنها ممکن نباشد و چنین نیست که دین، تماماً معمّاگونه و سراپا اسرارآمیز باشد، بلکه خداوند آن را با شیواترین و رساترین شیوه، برای بشر بیان نموده است. قرآن که بیانگر حقیقت دین است، برای همه ی انسان ها و (بلسان عربی مبین)[4] بیان شده است، تا همه ی تشنگان حقیقت از آن سیراب شوند. اصول و امّهات حقایق دینی، در قالب های گوناگون و با شیوه های متنوّع بیانی، به طور مکرر، در قرآن بیان شده است؛ درباره ی توحید، رسالت، معاد، تقوا، نماز، بهشت، دوزخ و...چنان سخن رفته است که در بسیاری از ابعاد، جای تردید نمانده است. البته تفاصیل این امور و تفسیر عقلانی و فهم بطون این حقایق، امر دیگری است که نیاز به تلاش و تقوا و خلوص بیش تری دارد.[5]
بنابراین، مدّعای دوم اگر به صورت کلّی مطرح شود، نامعقول و نامقبول است؛ زیرا باوجود همه ی موانع، می توان به دست یابی به معرفت حقیقی و خالص در بسیاری از آموزه های دینی امیدوار بود. و چنین نیست که معرفت بشری همواره مشوب به حق و باطل باشد، و راه خلاصی از پیش دانسته ها و اوصاف بشری وجود نداشته باشد و صد البته، اگر معرفت دینی خالص به دست آید؛ چون خالص و مطابق با دین است، از قداست برخوردار می باشد، ولی در راه رسیدن به چنین معرفتی، باب هرگونه بحث و گفت و گو و نقد و بررسی، باز است.
نتیجه آن که مقدمه ی (ب) از استدلال نخست، باطل است؛ و با بطلان این مقدمه، نتیجه ی این استدلال ابطال می شود و ثابت می گردد که همه ی معرفت های دینی، غیر مقدس نمی باشند؛ بلکه بخشی از این معرفت ها که معرفت های ضروری و ثابت دین را شامل می شود مقدس اند و تساهل در مورد آنها روانیست .
ابطال دلیل دوم
دو اشکال متوجّه این استدلال است: اشکال اول به مقدمه ی (الف) و اشکال دوم به مقدمه ی (ب) نظر دارد.
اشکال اول. در مقدمه ی (الف) به صورت کلی ادعا شده است که معرفت دینی، معلوم بالذات و دین، معلوم بالعرض است. غافل از این که در برخی موارد، معلوم بالذات ما همان دین و حکم دینی است، و آن در مواردی است که عقل نسبت به حقایق دینی، نقش میزان را ایفا می کند؛[6]مثلا مقصود از تقلیدی نبودن اصول دین این است که انسان باید با عقل خود به تشخیص این اصول بپردازد.در این موارد، معرفت دینی، مساوی با حکم دینی و حقیقت دینی خواهد بود و در نتیجه، معلوم بالذات ما همان حکم دینی بوده، از قداست دینی برخوردار است.[7]
اشکال دوم. مقدمه ی (ب) مدعی است که معلوم بالذات، هیچ یک از اوصاف معلوم بالعرض را ندارد. این ادعا اگر به صورت کلی مورد پذیرش قرار گیرد، به جدایی و مغایرت کامل ذهن با خارج می انجامد و در نتیجه، همه ی علم های ما مبدّل به جهل مرکّب خواهند شد؛ امّا باید گفت اگرچه معلوم بالعرض (وجود خارجی) با معلوم بالذات (وجود ذهنی) مغایرت دارد، لیکن این مغایرت بدان حد نیست که، ذهن نتواند از خارج حکایت کند. معلوم بالذات، تصویر همان معلوم بالعرض است و از آن حکایت می کند.
در معرفت دینی نیز، با فرض پذیرش مغایرت معرفت با دین، مغایرت به آن اندازه ی نیست که معرفت را به گونه ای از دین جدا سازد که نتواند هیچ گونه تصویری از دین ارائه نماید؛ بلکه معرفت حکایتگر دین است و به هر اندازه که بتواند این نقش حکایتگری خود را ایفا کند، از ارزش و قداست دینی برخوردار خواهد شد.
بنابراین، اگر بپذیریم که معرفت دینی، آن درجه از قداستی را که ذات دین از آن برخوردار است، واجد نیست، این سخن هرگز به این معنا نیست که معرفت دینی، هیچ مرتبه ای از قداست را ندارد. قداست دارای مراتبی است؛ والاترین مرتبه ی آن مخصوص ذات دین، و معرفت دینی انبیای الهی و معصومان(علیهم السلام)است که کاملا مطابق با دین بوده، از قداست تمام برخوردار است؛ در مرتبه ی دیگر، معرفت دینی عالمان و اندیشمندان دینی است که با تفکّر و تدبّر عمیق در متون دینی به تحقیق و کنکاش پرداخته، سعی در مطابق کردن هر چه بیش تر معرفت خود بادین می نمایند؛ در این مرتبه، هر چند باب نقد و تحقیق باز است، امّا در عین حال بعد از نقدها و بررسی های عالمانه، به میزانی که این معرفت در وصول به دین روشنگری می نماید، مقدس بوده، نباید موردتساهل و تسامح مطلق قرار گیرد؛ چرا که اگر دین ارزشمند است و بشر را به کمال حقیقی شایسته ی خود می رساند، راه دست یابی به دین نیز ارزش و قداست دارد.
هم چنان که در سایر علوم و معارف بشری نیز از آن جا که شأن علم، هدایت به سوی معلوم است به هر اندازه که معلوم در کمال انسانی ارزش داشته باشد، علم به آن نیز ارزشمند خواهد بود.
از این رو، در برخی روایات اسلامی، علوم بر حسب نفع و فایده ای که برای انسان دارند، رتبه بندی شده اند:
برخی از علوم، علم لاینفع و بی فایده هستند و هیچ ثمره ای، جز اتلاف عمر برای بشر ندارند؛[8]
برخی دیگر از علوم، مفیدند، امّا فایده ی آنها به اندازه ای نیست که کسب آن واجب باشد، از این رو (فضل)[9] نامیده شده اند؛
امّا فایده ی برخی دیگر از علوم، به حدّی است که باید کسب گردد، و این علوم (فرض) خوانده شده اند؛ مانند علوم دینی و اخلاقی که ارزش و اهمّیّت ویژه ای در مسیر نیل انسان به کمال حقیقی و سعادت ابدی دارند، که با توجّه به این ارزش و اهمّیّت، دارای قداست هستند و نباید مورد بی اعتنایی قرارگیرند، تا چه رسد به این که تساهل مطلق در مورد آنها روا باشد و بر اساس آن، تحمّل هر گونه اهانت و بی حرمتی نسبت به این علوم، جایز شمرده شود.
پی نوشتها:
[1]. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، شریعت در آینه ی معرفت، ص 8390.
[2]. همان، ص 85.
[3]. پیش تر، ص 1921.
[4]. سوره ی شعراء (26)، آیه ی 195.
[5]. محمد فنایی اشکوری، معرفت شناسی دینی، ص 847.
[6]. شریعت در آینه ی معرفت، ص 211.
[7]. همان، ص 364.
[8]. بحارالانوار، ج 1، باب 6، روایت 48.
[9]. میزان الحکمة، ج 6، ص523.
منبع: تساهل و تسامح، محمد تقی اسلامی، نشر مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه (1381).





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین