روش تعلیم و تربیت جوانان در اسلام چگونه است؟
همه‌ی ادیان برای رسیدن به اهداف خویش، برنامه‌هایی را در مسیر تعلیم و تربیت نسل جوان که نسل کارآمد هر جامعه می‌باشد ارائه نموده‌اند. اسلام برخلاف همه‌ی مکاتب، در این زمینه دارای برنامه‌ی مدون و جامعی است. در تعالیم تربیتی اسلام، بیش از آن که بر احساسات و عواطف تکیه شود و هدفش تربیت انسان‌های احساسی باشد، بر مبنای عقل و اندیشه بنا شده است و به جنبه‌ی عقلانی انسان توجه و تأکید بیش‌تری دارد. البته در شیوه‌ی تربیتی اسلام، صرفاً یک سری کلیات عقلی بیان نشده است، بلکه درباره‌ی عمل و جنبه‌ی رفتاری و ادب انسانی بیش‌تر سخن به میان آمده است. شارع مقدس اسلام در تعلیم گروندگان خود، اکتفا به بیان عقلی و قوانین عمومی نکرده، بلکه مسلمین را از همان ابتدای تشرّفشان به اسلام به عمل واداشته، آن‌گاه به بیان لفظی پرداخته است.[1] بنابراین، یکی از شرایط مهم تعلیم و تربیت صحیح، مطابقت کردار با گفتار است. وقتی معلم یا مربی چیزی را به متعلم می‌آموزد، باید به همان مقدار عامل باشد وگرنه گفتار او اثر چندانی نخواهد بخشید. این که بسیاری از مربیان در تربیت فرزندان و یا معلمان و مربیان در تعلیم نوجوانان و جوانان توفیقی به دست نمی‌آورند، سرّش را در همین نکته باید جست که آنان به گفته‌های خویش در مقام عمل پای‌بند نیستند. کسی که به گفته‌های خویش عمل نکند، کلامش تأثیری در دیگران نمی‌گذارد و این که می‌بینیم دل‌های مردم از شنیدن مواعظ برخی از اشخاص، نرم نمی‌شود و نفوسشان مطیع نصایح آنان نمی‌گردد، به خاطر عمل نکردن واعظان به گفتارشان است؛ زیرا دیگران در صحت گفته‌هایشان تردید می‌کنند و می‌گویند اگر گفتار و سخنان آنان حق است، پس چرا خود عمل نمی‌کنند؟ پس یکی از مهم‌ترین شرایط تربیت صحیح این است که مربی، دارای صفاتی باشد که دیگران را به تخلّق به آن فرا می‌خواند؛ زیرا انسان ترسو نمی‌تواند شاگردی شجاع تربیت کند، یا استادی متعصب و لجوج، دانشمندی آزاده تحویل جامعه دهد. این شیوه دقیقاً همان روشی است که در متون دینی (آیات و روایات) آمده است. کلام شیوای علی(ع) در نهج البلاغه این است که: من نصب نفسه للناس اماماً فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره و لیکن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها احقُّ بالاجلال من معلم الناس و مودبهم؛ هر کس که خود را پیشوا و رهبر مردم سازد، باید پیش از آموختن به مردم، به آموزش خویش بپردازد و باید با روش و عمل خود به جامعه ادب آموزد، پیش از آن که ادب را با زبان به دیگران بیاموزد. کسی که خود را علم بیاموزد و ادب نماید، از کسی که به تعلیم مردم و تأدیب آنان می‌پردازد (و خویشتن را فراموش کرده است) به احترام سزاوارتر است.[2] و نیز در بیانی دیگر فرمودند: ایها الناس اذا علمتم فاعلموا بما اعلمتم لعلکم تهتدون انّ العالم العامل بغیره کالجاهل الحائر الذی لا یستفبق عن جهله بل قد رأیت انّ الحجة علیه اعظم و الحسرة ادوم علی هذا العالم المنسلخ من علمه منها علی هذا الجاهل المتحیّر فی جهله و کلاهما حائر بائر؛ ای مردم، چون عالم شدید، به علمتان عمل کنید تا هدایت شوید. عالمی که برخلاف علمش عمل کند، چون جاهل سرگردانی است که از نادانی بیدار نشده، بلکه حجت بر او از حجت بر جاهلی که متحیر است زیادتر است و هر دو سرگردان و بی‌ثمرند.[3] سلیم بن قیس گوید: از امیر المؤمنین علی(ع) شنیدم که از پیامبر بزرگوار اسلام(ص) نقل می‌کرد: دانشمندان بر دو قسمند: دانشمندانی که علم را به کار بسته و به آن عمل می‌کنند که بسیار روشن است که این گروه رستگارند؛ و دیگر عالمانی که به علم خویش عمل نمی‌کنند؛ همانا اهل جهنم از بوی عالمی که اهل عمل نبوده در اذیت هستند و میان دوزخیان، ندامت و حسرت آن کس سخت‌تر است که در دنیا شخصی را به سوی خدا دعوت کند و او بپذیرد و عمل کند و به بهشت برود ولیکن دعوت کننده در اثر عمل نکردن و پیروی از هوای نفس و طولانی کردن آرزویش به جهنم برود.[4] علاوه بر روایات، آیات متعددی در این زمینه وارد شده که به دو آیه اشاره می‌شود: أفَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی؛ آیا کسی که به حق و حقیقت راه یافته، سزاوارتر است به این که پیروی‌اش کنند، یا کسی که راه خود را نیافته و دیگران باید او را هدایت کنند؟![5] و یا می‌فرمایند: أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ؛ آیا مردم را به نیکی و احسان دعوت می‌کنید و خود را فراموش می‌نمایید؟![6] علامه (ره) می‌فرمایند: با این وصف، افراد پلید که شاید سخنان زیبایی بر زبان آورند، ولی در تعلیم و تربیت دیگران جز افرادی مثل خود نمی‌توانند تربیت نمایند و انسان‌های منافق هم‌چنین.[7] بنابراین، کسی که به گفته‌های خود ایمان ندارد و به آن عمل نمی‌کند، امیدی در او نیست که در تربیت دیگران موفق باشد. بیش‌ترین عیب و اشکال مسائل تربیتی ما در همین نکته نهفته است که متأسفانه توجه چندانی به آن نمی‌شود. پس بهترین شیوه‌ی تربیتی جوانان و نوجوانان در دو نکته نهفته است: یکی ایمان و اعتقاد به سخنانی که بر زبان جاری می‌سازیم و دیگر، عمل کردن به طریقه‌ای که به متعلمان خویش می‌آموزیم. اگر این دو شرط در هر مربی یا معلمی وجود داشت، امید به خیرش هست و در غیر این صورت، امید چندانی در موفقیت یا در رساندن خیر به دیگران برای چنین شخصی وجود ندارد. پس در دین به جوانان و نوجوانان توصیه شده است که در این بُعد خود را تقویت نمایند و کسانی را مربی و الگوی خویش قرار دهند که از حیث عملی انسان‌های وارسته‌ای باشند، نه این که صرفاً عالم باشند؛ بلکه اگر عالمند، عالم عامل باشند. شاید بهترین شیوه و زیباترین طریقه‌ی تعلیم و تربیت در مکتب انسان‌ساز اسلام، داستان موسی و خضر پیامبر و چگونگی برخورد این استاد و شاگرد در مقابل یک‌دیگر است. علاّمه طباطبایی(ره) در تفسیر این داستان، نکاتی را متذکر می‌شود که بسیار حایز اهمیت است. آغاز تا پیان این داستان سرشار از ادب است. اول این‌که حضرت موسی(ع) کلام خود را به صورت استفهام آورده و گفت: آیا می‌توانم تو را پیروی کنم؟ دوم این‌که همراهی خود با او را به نحو پیروی و متابعت یاد کرد نه همراهی و مصاحبت. سوم این‌که پیروی خود را مشروط به تعلیم نکرد، بلکه گفت تو را پیروی می‌کنم باشد که مرا تعلیم دهی. چهارم این‌که خود را رسماً شاگرد او خواند. پنجم این‌که علم او را تعظیم نمود و به خداوند نسبت داد و گفت از آنچه تعلیم داده شده‌ای و نگفت از آنچه می‌دانی. ششم این‌که علم او را به کلمه‌ی رشد مدح نمود. هفتم آن‌که پاره‌ای از علم خودت را به من تعلیم بده. هشتم این‌که دستورات خضر را امر او نامید و بدین وسیله، شأن استاد خود را بالا برد. نهم این‌که گفت ان‌شاء الله چنین خواهم کرد و با این لفظ، رعایت ادب را نسبت به خداوند ادا کرد. در مقابل، استادش نیز با رعایت ادب، اولاً با صراحت او را رد نکرد بلکه با اشاره فرمود: تو توانایی دیدن کارهای مرا نداری. ثانیاً وقتی موسی وعده داد که مخالفت نکند، او امر به اطاعتش نکرد. ثالثاً به طور مطلق از سؤال، او را نهی نکرد.[8] این‌گونه برخورد استاد و شاگرد می‌تواند بهترین شیوه‌ی تعلیم و تربیت و کامل‌ترین روش اخلاقی برای همه‌ی معلمان و متعلمان قرار گیرد. پی نوشتها: [1]. المیزان، ج 6، ص 258. [2]. نهج البلاغه، حکمت 73. [3]. اصول کافی، ج1، ص36. [4]. اصول کافی، ج 1، ص 45. [5]. سوره‌ی یونس، آیه‌ی 35. [6]. سوه‌ی بقره، آیه‌ی 44. [7]. المیزان، ج6، ص259. [8] . المیزان، ج13، ص339. منبع: جوانان و پرسش‌های اخلاقی، مصطفی خلیلی، ناشر: مرکز مطالعات و پژوهش‌‌های فرهنگی حوزه‌ علمیه) بهار 1381(
عنوان سوال:

روش تعلیم و تربیت جوانان در اسلام چگونه است؟


پاسخ:

همه‌ی ادیان برای رسیدن به اهداف خویش، برنامه‌هایی را در مسیر تعلیم و تربیت نسل جوان که نسل کارآمد هر جامعه می‌باشد ارائه نموده‌اند. اسلام برخلاف همه‌ی مکاتب، در این زمینه دارای برنامه‌ی مدون و جامعی است. در تعالیم تربیتی اسلام، بیش از آن که بر احساسات و عواطف تکیه شود و هدفش تربیت انسان‌های احساسی باشد، بر مبنای عقل و اندیشه بنا شده است و به جنبه‌ی عقلانی انسان توجه و تأکید بیش‌تری دارد. البته در شیوه‌ی تربیتی اسلام، صرفاً یک سری کلیات عقلی بیان نشده است، بلکه درباره‌ی عمل و جنبه‌ی رفتاری و ادب انسانی بیش‌تر سخن به میان آمده است.
شارع مقدس اسلام در تعلیم گروندگان خود، اکتفا به بیان عقلی و قوانین عمومی نکرده، بلکه مسلمین را از همان ابتدای تشرّفشان به اسلام به عمل واداشته، آن‌گاه به بیان لفظی پرداخته است.[1]
بنابراین، یکی از شرایط مهم تعلیم و تربیت صحیح، مطابقت کردار با گفتار است. وقتی معلم یا مربی چیزی را به متعلم می‌آموزد، باید به همان مقدار عامل باشد وگرنه گفتار او اثر چندانی نخواهد بخشید.
این که بسیاری از مربیان در تربیت فرزندان و یا معلمان و مربیان در تعلیم نوجوانان و جوانان توفیقی به دست نمی‌آورند، سرّش را در همین نکته باید جست که آنان به گفته‌های خویش در مقام عمل پای‌بند نیستند. کسی که به گفته‌های خویش عمل نکند، کلامش تأثیری در دیگران نمی‌گذارد و این که می‌بینیم دل‌های مردم از شنیدن مواعظ برخی از اشخاص، نرم نمی‌شود و نفوسشان مطیع نصایح آنان نمی‌گردد، به خاطر عمل نکردن واعظان به گفتارشان است؛ زیرا دیگران در صحت گفته‌هایشان تردید می‌کنند و می‌گویند اگر گفتار و سخنان آنان حق است، پس چرا خود عمل نمی‌کنند؟
پس یکی از مهم‌ترین شرایط تربیت صحیح این است که مربی، دارای صفاتی باشد که دیگران را به تخلّق به آن فرا می‌خواند؛ زیرا انسان ترسو نمی‌تواند شاگردی شجاع تربیت کند، یا استادی متعصب و لجوج، دانشمندی آزاده تحویل جامعه دهد. این شیوه دقیقاً همان روشی است که در متون دینی (آیات و روایات) آمده است.
کلام شیوای علی(ع) در نهج البلاغه این است که:
من نصب نفسه للناس اماماً فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره و لیکن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها احقُّ بالاجلال من معلم الناس و مودبهم؛ هر کس که خود را پیشوا و رهبر مردم سازد، باید پیش از آموختن به مردم، به آموزش خویش بپردازد و باید با روش و عمل خود به جامعه ادب آموزد، پیش از آن که ادب را با زبان به دیگران بیاموزد. کسی که خود را علم بیاموزد و ادب نماید، از کسی که به تعلیم مردم و تأدیب آنان می‌پردازد (و خویشتن را فراموش کرده است) به احترام سزاوارتر است.[2]
و نیز در بیانی دیگر فرمودند:
ایها الناس اذا علمتم فاعلموا بما اعلمتم لعلکم تهتدون انّ العالم العامل بغیره کالجاهل الحائر الذی لا یستفبق عن جهله بل قد رأیت انّ الحجة علیه اعظم و الحسرة ادوم علی هذا العالم المنسلخ من علمه منها علی هذا الجاهل المتحیّر فی جهله و کلاهما حائر بائر؛ ای مردم، چون عالم شدید، به علمتان عمل کنید تا هدایت شوید. عالمی که برخلاف علمش عمل کند، چون جاهل سرگردانی است که از نادانی بیدار نشده، بلکه حجت بر او از حجت بر جاهلی که متحیر است زیادتر است و هر دو سرگردان و بی‌ثمرند.[3]
سلیم بن قیس گوید: از امیر المؤمنین علی(ع) شنیدم که از پیامبر بزرگوار اسلام(ص) نقل می‌کرد:
دانشمندان بر دو قسمند: دانشمندانی که علم را به کار بسته و به آن عمل می‌کنند که بسیار روشن است که این گروه رستگارند؛ و دیگر عالمانی که به علم خویش عمل نمی‌کنند؛ همانا اهل جهنم از بوی عالمی که اهل عمل نبوده در اذیت هستند و میان دوزخیان، ندامت و حسرت آن کس سخت‌تر است که در دنیا شخصی را به سوی خدا دعوت کند و او بپذیرد و عمل کند و به بهشت برود ولیکن دعوت کننده در اثر عمل نکردن و پیروی از هوای نفس و طولانی کردن آرزویش به جهنم برود.[4]
علاوه بر روایات، آیات متعددی در این زمینه وارد شده که به دو آیه اشاره می‌شود:
أفَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی؛ آیا کسی که به حق و حقیقت راه یافته، سزاوارتر است به این که پیروی‌اش کنند، یا کسی که راه خود را نیافته و دیگران باید او را هدایت کنند؟![5]
و یا می‌فرمایند:
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ؛ آیا مردم را به نیکی و احسان دعوت می‌کنید و خود را فراموش می‌نمایید؟![6]
علامه (ره) می‌فرمایند:
با این وصف، افراد پلید که شاید سخنان زیبایی بر زبان آورند، ولی در تعلیم و تربیت دیگران جز افرادی مثل خود نمی‌توانند تربیت نمایند و انسان‌های منافق هم‌چنین.[7]
بنابراین، کسی که به گفته‌های خود ایمان ندارد و به آن عمل نمی‌کند، امیدی در او نیست که در تربیت دیگران موفق باشد. بیش‌ترین عیب و اشکال مسائل تربیتی ما در همین نکته نهفته است که متأسفانه توجه چندانی به آن نمی‌شود.
پس بهترین شیوه‌ی تربیتی جوانان و نوجوانان در دو نکته نهفته است: یکی ایمان و اعتقاد به سخنانی که بر زبان جاری می‌سازیم و دیگر، عمل کردن به طریقه‌ای که به متعلمان خویش می‌آموزیم. اگر این دو شرط در هر مربی یا معلمی وجود داشت، امید به خیرش هست و در غیر این صورت، امید چندانی در موفقیت یا در رساندن خیر به دیگران برای چنین شخصی وجود ندارد.
پس در دین به جوانان و نوجوانان توصیه شده است که در این بُعد خود را تقویت نمایند و کسانی را مربی و الگوی خویش قرار دهند که از حیث عملی انسان‌های وارسته‌ای باشند، نه این که صرفاً عالم باشند؛ بلکه اگر عالمند، عالم عامل باشند.
شاید بهترین شیوه و زیباترین طریقه‌ی تعلیم و تربیت در مکتب انسان‌ساز اسلام، داستان موسی و خضر پیامبر و چگونگی برخورد این استاد و شاگرد در مقابل یک‌دیگر است. علاّمه طباطبایی(ره) در تفسیر این داستان، نکاتی را متذکر می‌شود که بسیار حایز اهمیت است.
آغاز تا پیان این داستان سرشار از ادب است. اول این‌که حضرت موسی(ع) کلام خود را به صورت استفهام آورده و گفت: آیا می‌توانم تو را پیروی کنم؟ دوم این‌که همراهی خود با او را به نحو پیروی و متابعت یاد کرد نه همراهی و مصاحبت. سوم این‌که پیروی خود را مشروط به تعلیم نکرد، بلکه گفت تو را پیروی می‌کنم باشد که مرا تعلیم دهی. چهارم این‌که خود را رسماً شاگرد او خواند. پنجم این‌که علم او را تعظیم نمود و به خداوند نسبت داد و گفت از آنچه تعلیم داده شده‌ای و نگفت از آنچه می‌دانی. ششم این‌که علم او را به کلمه‌ی رشد مدح نمود. هفتم آن‌که پاره‌ای از علم خودت را به من تعلیم بده. هشتم این‌که دستورات خضر را امر او نامید و بدین وسیله، شأن استاد خود را بالا برد. نهم این‌که گفت ان‌شاء الله چنین خواهم کرد و با این لفظ، رعایت ادب را نسبت به خداوند ادا کرد.
در مقابل، استادش نیز با رعایت ادب، اولاً با صراحت او را رد نکرد بلکه با اشاره فرمود: تو توانایی دیدن کارهای مرا نداری. ثانیاً وقتی موسی وعده داد که مخالفت نکند، او امر به اطاعتش نکرد. ثالثاً به طور مطلق از سؤال، او را نهی نکرد.[8]
این‌گونه برخورد استاد و شاگرد می‌تواند بهترین شیوه‌ی تعلیم و تربیت و کامل‌ترین روش اخلاقی برای همه‌ی معلمان و متعلمان قرار گیرد.
پی نوشتها:
[1]. المیزان، ج 6، ص 258.
[2]. نهج البلاغه، حکمت 73.
[3]. اصول کافی، ج1، ص36.
[4]. اصول کافی، ج 1، ص 45.
[5]. سوره‌ی یونس، آیه‌ی 35.
[6]. سوه‌ی بقره، آیه‌ی 44.
[7]. المیزان، ج6، ص259.
[8] . المیزان، ج13، ص339.
منبع: جوانان و پرسش‌های اخلاقی، مصطفی خلیلی، ناشر: مرکز مطالعات و پژوهش‌‌های فرهنگی حوزه‌ علمیه) بهار 1381(





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین