بامطرح شدن «دهکده ی جهانی» آیا زمان آن نرسیده است که بیش از تعصّبات دینی، به اصول پذیرفته شده ی جهانی فکر کنیم؟
مقصود از دهکده ی جهانی این است که: جهان بزرگ، چون یک محلّه ای کوچک شده، مسافت های دور به مدد غرّش و پرش مرغ آهنین بال هواپیما و جهش الکترون ها در رساناها و ابررساناها کوتاهی گرفته و دوایر و سازمان های عظیم ملّی و بین المللی به فنون تصّرف در شؤون آدمیان دست یافته و طبیعت سخاوتمندانه کلیه ی مخازن خویش را در چنگ آدمیان نهاده و...[1] در چنین فضایی، برخی معتقدند که ما نمی توانیم با کشیدن حصار به دور خود بر آموزه های دینی و اخلاقی خویش تعصّب بورزیم؛ چراکه اصول و قواعد پذیرفته شده در بیرون از مرزهای جغرافیایی، خواه ناخواه، تأثیر خود را بر ما خواهد گذاشت و ما مجبور به پذیرش این اصول هستیم؛ و امروز دیگر، فرهنگ باید مقوله ای جهانی باشد و همگان فرهنگ واحدی را بپذیرند و میان خودی و غیر خودی، مرزی وجود نداشته باشد. در پاسخ باید گفت که، با فرض تحقّق دهکده ی جهانی به معنی مزبور، هیچ انسان عاقلی نمی پسندد که این دهکده دچار بی قانونی، بی نظمی و هرج و مرج شود، و حتماً باید اصول و قواعدی بر این دهکده حاکم باشد؛ امّا ساکنان این دهکده بر چه مبنایی باید بر این قواعد گردن نهند؟ و چرا باید این اصول را بپذیرند؟ ما در پاسخ به پرسش های پیشین اثبات نمودیم که حق و حقیقت باید مبنا و معیار پذیرش ارزش ها و اصول حاکم باشد، و طبق همین ملاک است که قرآن کریم صدها سال قبل از مطرح شدن دهکده ی جهانی، منادی جهانی شدن فرهنگ الهی بوده و عموم مردم را به عبادت و پرستش خدای متعال دعوت می نموده است: یا أَ یُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ[2]؛ ای مردم! پروردگارتان را که شما و کسانی را که قبل از شما بودند خلق کرده عبادت کنید تا شاید پرهیزگارشوید. این آیه ی شریفه به این جهت انسان ها را دعوت به پرستش خدا می کند که سعادت حقیقی فرد و اجتماع، تنها در سایه ی عبادت و بندگی خدا تأمین خواهد شد؛ چرا که انسان همه ی هستی خود را از او دارد و او به منظور تعالی انسان، میل به عبادت و پرستش را در فطرت آدمی قرار داده است و در درون ضمیر انسان نشانه هایی بروجود این امر فطری، شهادت می دهند؛ که از جمله ی این نشانه ها این است که ما در خود، میل به محبّت و علاقه نسبت به موجودی که دارای کمالاتی برتر از ماست، می یابیم که این میل و عطش فروکش نمی کند، مگر با ابراز علاقه و دلبستگی به موجود کاملی که کامل تر از او تصوّر نشود؛ و بیش ترین لذّت از او عاید ما شود؛ و این همان مقام قرب الهی است که در اثر عبادت و پرستش خالصانه ی خدای تعالی و تقوا و پرهیزگاری به دست می آید.[3] قرآن کریم پس از آن که همه ی انسان ها را به دین داری و عبادت خدا دعوت نمود، در آیات دیگری آنان را در انتخاب دین راه نمایی می کند: قُلْ یا أَهْلَ الکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَة سَواء بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْأَلاّ نَعْبُدَ إِلاّ اللّهَ وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ[4]؛ بگو ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم؛ و بعضی ازما، بعضی دیگر را غیر از خدای یگانه به خدایی نپذیرد؛ هرگاه (از این دعوت) سرباز زنند، بگویید: گواه باشید، که ما مسلمانیم. این آیه، مشرکان، بت پرستان و خرافه گرایان را مدّنظر ندارد، بلکه درصدر آیه، روی سخن با آن دسته از صاحبان ادیان الهی است که بدون عناد و لجاج، معتقد به وحی و وجود خدای واحد هستند، و آنان رابه التزام عقیدتی و عملی به مشترکاتشان فرا می خواند؛ این مشترکات همان اموری است که آنان را به سوی تسلیم دربرابر حق و اسلام سوق خواهد داد، و همان اصولی است که انبیا(علیهم السلام) برای نشر آنها در کل عالم مبعوث شده اند؛ این اصول عبارت اند از: 1. نفی هرگونه شرک در عبادت؛ 2. نفی ربوبیّت غیر خدا، که این خلاصه ی مأموریت همه ی انبیا(علیهم السلام)است، آنان خواستار این بودند که فرد و جامعه ی انسانی، مطابق فطرت الهی انسان، که همان کلمه ی توحید است، حرکت کنند. فطرت الهی انسان به وجوب مطابقت اعمال فردی و اجتماعی، تسلیم در برابر خدا و گسترش قسط و عدل حکم می نماید، و بر اساس آن، همه ی انسان ها در حقّ حیات و حق آزادی در اراده و عمل با هم برابر و مساوی اند.[5] دو اصل مذکور، برپایه ی قرارداد و اعتبار محض نیستند، بلکه با برهان و استدلال قابل اثبات اند. دلیل اصل اوّل (نفی شرک در عبادت): عبادت و اظهار ذلّت و خواری و عجز و احتیاج، تنها در مقابل وجودی سزاوار است که خود محتاج نباشد؛ وجودی که کامل مطلق بوده، از هر گونه نقص و عجز و احتیاج، مبرّا باشد.عبادت در برابر غیر خدا، به بیراهه رفتن است؛ زیرا کسی غیر از خدا شایستگی پرستش ندارد. دلیل اصل دوّم (نفی ربوبیّت غیر خدا): رب به معنی صاحب اختیار، کسی است که عنان و اختیار انسان به دست اوست؛ و معلوم است که فقط خالق انسان چنین اختیاری دارد؛ و انسان، در هر لحظه از حیات خویش، ریزه خور خوان اوست. آنگاه در ذیل آیه ی کریمه می فرماید: اگر اهل کتاب این دعوت را نپذیرفتند، شما بر اسلام خویش پافشاری نمایید و خودِ آنها را بر این عقیده و عملتان بر طبق اسلام گواه بگیرید. این جا نمی توان گفت که، چرا قرآن ما را دعوت به تعصّب و دگماتیزم و جزم اندیشی می کند؛ زیرا هر تعصّبی، منفی و ضد ارزش نیست، بلکه تعصّب کور و بی ملاک و بی دلیلْ منفی است، نه تعصّبی که پشتوانه ی آن حقّانیّتی است که مدلّل به برهان و دلیل عقلایی است. امّا اصولی که در پرسش، از آن به عنوان اصول پذیرفته شده ی جهانی یاد شده است، اگر اصول و قواعدی همچون: لیبرالیسم، سرمایه داری غرب، مدرنیسم و امثال این ها باشد، اولا، نمی توانیم بپذیریم که این ها اصولی پذیرفته شده باشند؛ چرا که امروزه انسان های آزاده ی دنیا و اندیشمندان جهان، حتّی در غرب، شدیداً به دنبال یافتن چاره ای برای جبران خسارت ها و خرابی های برخاسته از بی بند و باری ها و هرزگی های اخلاقیِ ناشی از لیبرالیسم هستند. اقتصاد مبتنی بر ربا که محصول سرمایه داری غرب است، امروزه عملا، نبض اقتصاد بشر را به دست قدرت های سلطه گر سپرده است که در نتیجه ی آن، 80% ثروت دنیا در دست تنها 20% از مردم است و اکثریت مردم در رنج فقر به سرمی برند. مدرنیسم، تنها یک پیش رفت ناقص و تک بُعدی را برای بشریّت به ارمغان آورده و دیگر ابعاد وجودی انسان را به غفلت سپرده است، که در نتیجه ی آن زیان هایی همچون: تخریب طبیعت و محیط زیست انسانی، سلب آسایش روحی و روانی انسان ها و...پدید آمده است. پس نمی توان به راحتی، اسم این اصول را اصول پذیرفته شده ی جهانی نامید. ثانیاً، برفرض که این مطلب را بپذیریم، باید ببینیم که مبنای پذیرش این اصول چیست. صرف پذیرفته شدن از سوی افراد، ولو همه یا اکثریّت افراد باشند، دلیل بر حقّانیت امر پذیرفته شده نیست. انسان عاقل باید به دنبال دلیل و مبنا بگردد و این اصول، مبنایی جز نسبیّت گرایی، اومانیسم، فردگرایی و از این قبیل ندارند، که ما قبلا به اجمال این مبانی را نقد کردیم[6] و تفصیل آن مجال دیگری را می طلبد. پی نوشتها: [1]. عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 188. [2]. سوره ی بقره (2)، آیه ی 21. [3]. محمدتقی مصباح یزدی، خودشناسی برای خودسازی، ص 2932. [4]. سوره ی آل عمران (3)، آیه ی 64. [5]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 246-250. [6]. همین کتاب، ص 1624. منبع: تساهل و تسامح، محمد تقی اسلامی، نشر مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه (1381).
عنوان سوال:

بامطرح شدن «دهکده ی جهانی» آیا زمان آن نرسیده است که بیش از تعصّبات دینی، به اصول پذیرفته شده ی جهانی فکر کنیم؟


پاسخ:

مقصود از دهکده ی جهانی این است که:
جهان بزرگ، چون یک محلّه ای کوچک شده، مسافت های دور به مدد غرّش و پرش مرغ آهنین بال هواپیما و جهش الکترون ها در رساناها و ابررساناها کوتاهی گرفته و دوایر و سازمان های عظیم ملّی و بین المللی به فنون تصّرف در شؤون آدمیان دست یافته و طبیعت سخاوتمندانه کلیه ی مخازن خویش را در چنگ آدمیان نهاده و...[1]
در چنین فضایی، برخی معتقدند که ما نمی توانیم با کشیدن حصار به دور خود بر آموزه های دینی و اخلاقی خویش تعصّب بورزیم؛ چراکه اصول و قواعد پذیرفته شده در بیرون از مرزهای جغرافیایی، خواه ناخواه، تأثیر خود را بر ما خواهد گذاشت و ما مجبور به پذیرش این اصول هستیم؛ و امروز دیگر، فرهنگ باید مقوله ای جهانی باشد و همگان فرهنگ واحدی را بپذیرند و میان خودی و غیر خودی، مرزی وجود نداشته باشد.
در پاسخ باید گفت که، با فرض تحقّق دهکده ی جهانی به معنی مزبور، هیچ انسان عاقلی نمی پسندد که این دهکده دچار بی قانونی، بی نظمی و هرج و مرج شود، و حتماً باید اصول و قواعدی بر این دهکده حاکم باشد؛ امّا ساکنان این دهکده بر چه مبنایی باید بر این قواعد گردن نهند؟ و چرا باید این اصول را بپذیرند؟ ما در پاسخ به پرسش های پیشین اثبات نمودیم که حق و حقیقت باید مبنا و معیار پذیرش ارزش ها و اصول حاکم باشد، و طبق همین ملاک است که قرآن کریم صدها سال قبل از مطرح شدن دهکده ی جهانی، منادی جهانی شدن فرهنگ الهی بوده و عموم مردم را به عبادت و پرستش خدای متعال دعوت می نموده است:
یا أَ یُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ[2]؛ ای مردم! پروردگارتان را که شما و کسانی را که قبل از شما بودند خلق کرده عبادت کنید تا شاید پرهیزگارشوید.
این آیه ی شریفه به این جهت انسان ها را دعوت به پرستش خدا می کند که سعادت حقیقی فرد و اجتماع، تنها در سایه ی عبادت و بندگی خدا تأمین خواهد شد؛ چرا که انسان همه ی هستی خود را از او دارد و او به منظور تعالی انسان، میل به عبادت و پرستش را در فطرت آدمی قرار داده است و در درون ضمیر انسان نشانه هایی بروجود این امر فطری، شهادت می دهند؛ که از جمله ی این نشانه ها این است که ما در خود، میل به محبّت و علاقه نسبت به موجودی که دارای کمالاتی برتر از ماست، می یابیم که این میل و عطش فروکش نمی کند، مگر با ابراز علاقه و دلبستگی به موجود کاملی که کامل تر از او تصوّر نشود؛ و بیش ترین لذّت از او عاید ما شود؛ و این همان مقام قرب الهی است که در اثر عبادت و پرستش خالصانه ی خدای تعالی و تقوا و پرهیزگاری به دست می آید.[3]
قرآن کریم پس از آن که همه ی انسان ها را به دین داری و عبادت خدا دعوت نمود، در آیات دیگری آنان را در انتخاب دین راه نمایی می کند:
قُلْ یا أَهْلَ الکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَة سَواء بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْأَلاّ نَعْبُدَ إِلاّ اللّهَ وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ[4]؛ بگو ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم؛ و بعضی ازما، بعضی دیگر را غیر از خدای یگانه به خدایی نپذیرد؛ هرگاه (از این دعوت) سرباز زنند، بگویید: گواه باشید، که ما مسلمانیم.
این آیه، مشرکان، بت پرستان و خرافه گرایان را مدّنظر ندارد، بلکه درصدر آیه، روی سخن با آن دسته از صاحبان ادیان الهی است که بدون عناد و لجاج، معتقد به وحی و وجود خدای واحد هستند، و آنان رابه التزام عقیدتی و عملی به مشترکاتشان فرا می خواند؛ این مشترکات همان اموری است که آنان را به سوی تسلیم دربرابر حق و اسلام سوق خواهد داد، و همان اصولی است که انبیا(علیهم السلام) برای نشر آنها در کل عالم مبعوث شده اند؛ این اصول عبارت اند از:
1. نفی هرگونه شرک در عبادت؛
2. نفی ربوبیّت غیر خدا، که این خلاصه ی مأموریت همه ی انبیا(علیهم السلام)است، آنان خواستار این بودند که فرد و جامعه ی انسانی، مطابق فطرت الهی انسان، که همان کلمه ی توحید است، حرکت کنند. فطرت الهی انسان به وجوب مطابقت اعمال فردی و اجتماعی، تسلیم در برابر خدا و گسترش قسط و عدل حکم می نماید، و بر اساس آن، همه ی انسان ها در حقّ حیات و حق آزادی در اراده و عمل با هم برابر و مساوی اند.[5]
دو اصل مذکور، برپایه ی قرارداد و اعتبار محض نیستند، بلکه با برهان و استدلال قابل اثبات اند.
دلیل اصل اوّل (نفی شرک در عبادت): عبادت و اظهار ذلّت و خواری و عجز و احتیاج، تنها در مقابل وجودی سزاوار است که خود محتاج نباشد؛ وجودی که کامل مطلق بوده، از هر گونه نقص و عجز و احتیاج، مبرّا باشد.عبادت در برابر غیر خدا، به بیراهه رفتن است؛ زیرا کسی غیر از خدا شایستگی پرستش ندارد.
دلیل اصل دوّم (نفی ربوبیّت غیر خدا): رب به معنی صاحب اختیار، کسی است که عنان و اختیار انسان به دست اوست؛ و معلوم است که فقط خالق انسان چنین اختیاری دارد؛ و انسان، در هر لحظه از حیات خویش، ریزه خور خوان اوست.
آنگاه در ذیل آیه ی کریمه می فرماید:
اگر اهل کتاب این دعوت را نپذیرفتند، شما بر اسلام خویش پافشاری نمایید و خودِ آنها را بر این عقیده و عملتان بر طبق اسلام گواه بگیرید. این جا نمی توان گفت که، چرا قرآن ما را دعوت به تعصّب و دگماتیزم و جزم اندیشی می کند؛ زیرا هر تعصّبی، منفی و ضد ارزش نیست، بلکه تعصّب کور و بی ملاک و بی دلیلْ منفی است، نه تعصّبی که پشتوانه ی آن حقّانیّتی است که مدلّل به برهان و دلیل عقلایی است.
امّا اصولی که در پرسش، از آن به عنوان اصول پذیرفته شده ی جهانی یاد شده است، اگر اصول و قواعدی همچون: لیبرالیسم، سرمایه داری غرب، مدرنیسم و امثال این ها باشد،
اولا، نمی توانیم بپذیریم که این ها اصولی پذیرفته شده باشند؛ چرا که امروزه انسان های آزاده ی دنیا و اندیشمندان جهان، حتّی در غرب، شدیداً به دنبال یافتن چاره ای برای جبران خسارت ها و خرابی های برخاسته از بی بند و باری ها و هرزگی های اخلاقیِ ناشی از لیبرالیسم هستند.
اقتصاد مبتنی بر ربا که محصول سرمایه داری غرب است، امروزه عملا، نبض اقتصاد بشر را به دست قدرت های سلطه گر سپرده است که در نتیجه ی آن، 80% ثروت دنیا در دست تنها 20% از مردم است و اکثریت مردم در رنج فقر به سرمی برند.
مدرنیسم، تنها یک پیش رفت ناقص و تک بُعدی را برای بشریّت به ارمغان آورده و دیگر ابعاد وجودی انسان را به غفلت سپرده است، که در نتیجه ی آن زیان هایی همچون: تخریب طبیعت و محیط زیست انسانی، سلب آسایش روحی و روانی انسان ها و...پدید آمده است. پس نمی توان به راحتی، اسم این اصول را اصول پذیرفته شده ی جهانی نامید.
ثانیاً، برفرض که این مطلب را بپذیریم، باید ببینیم که مبنای پذیرش این اصول چیست. صرف پذیرفته شدن از سوی افراد، ولو همه یا اکثریّت افراد باشند، دلیل بر حقّانیت امر پذیرفته شده نیست. انسان عاقل باید به دنبال دلیل و مبنا بگردد و این اصول، مبنایی جز نسبیّت گرایی، اومانیسم، فردگرایی و از این قبیل ندارند، که ما قبلا به اجمال این مبانی را نقد کردیم[6] و تفصیل آن مجال دیگری را می طلبد.
پی نوشتها:
[1]. عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 188.
[2]. سوره ی بقره (2)، آیه ی 21.
[3]. محمدتقی مصباح یزدی، خودشناسی برای خودسازی، ص 2932.
[4]. سوره ی آل عمران (3)، آیه ی 64.
[5]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 246-250.
[6]. همین کتاب، ص 1624.
منبع: تساهل و تسامح، محمد تقی اسلامی، نشر مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه (1381).





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین