باسلام :آیا براساس سوره 172الاعراف روح انسان قبل از ایجاد نطفه در عالم هستی وعالم زر وجود دارد- باتشکر
با عرض سلاماین مسئله میدانگاه آرای داشمندان و مفسران است و نظرات گوناگونی از متقدمان و متأخران دربارة آن ارائه شده که به بررسی آن می‌پردازیم. 1 عالم ذر این نظریه می‌گوید: ارواح انسان‌ها قبل از آنکه به ابدانشان تعلق بگیرند، به ذرات ریزی تعلق گرفته و آن ذرات ریز با تعلق ارواح به آنها زنده و آگاه شدند. پس از آن که آگاه شدند، خداوند از آنها مطلب مزبور را میثاق گرفت. بر اساس نظر این گروه، آیه ناظر به (عالم ذر) است. یعنی خداوند قبل از آنکه انسان‌ها را در این عالم بیافریند، از صلب حضرت آدم (سلام الله علیه) ذرات ریزی را که تا روز قیامت یکی پس از دیگری نسل آدمی را می‌سازد، استخراج کرد و ارواح را به آنها متعلق نمود و هر روحی به یکی از آن ذرات تعلق گرفت و آن ذرات پس از تعلق روح زنده شدند و میثاق سپردند. نقد نظریه اول اشکالاتی بر این نظر وارد شده است که محققان از اهل تفسیر به آن اشاره کرده‌اند.(1) الف) این نظریه مخالف با ظاهر آیة کریمه است زیرا آیه می‌فرماید: خدا از ظهور بنی‌آدم ذریة آنها را اخراج کرد، نه از ظهر آدم، آیه اگر این معنا را افاده می‌نمود، می‌بایست، با این عبارت باشد که (و إذ إخذ ربک من آدم من ظهره ذریته) در حالی که تعبیر به بنی‌آدم دارد نه آدم، پس مفاد آیه این است که: خداوند ذریه افراد را از صلب بنی‌آدم اخراج کرد. ب) این نظر با ادله عقلی مخالف است زیرا مستلزم تناسخ است و تناسخ به حکم عقل محال است. در توضیح اشکال باید گفت: این که ارواح انسان‌ها قبل از تعلق به ابدان، به ذرات ریز مادی تعلق گرفته‌اند و به عنوان ارواح، سرپرستی آن ذرات ریز را بر عهده داشته و سپس آنها را رها کرده و با تعلق به ابدان کنونی در این عالم، تدبیر آن را به عهده گرفته باشند، مستلزم تناسخ است زیرا تناسخ، تنها این نیست که روح پس از مفارقت از بدن، به بدن انسان کامل یا حیوان کامل تعلق بگیرد، بلکه هرگاه روح به موجودی مادی تعلق بگیرد و به منزله نفس او شود و آن موجود مادی به منزله بدن او گردد و جمعاً یک واحد حقیقی را تشکیل دهند و سپس روح، بدن خود را رها کرده تدبیر بدن دیگر را به عهده بگیرد و جمعاً یک واحد حقیقی را تشکیل دهند، تناسخ است، تناسخ به معنای جامع اقسام گوناگون نزولی و صعودی دارد و همه اقسام آن محال است. با توجه به ا ین دو اشکال، یعنی مخالفت با ظاهر آیه و دلیل عقلی، این نظریه مردود است. 2 تمثیل، نه بیان واقع این نظریه می‌گوید: تعبیر یاد شده در آیه، تمثیل است نه بیان واقع یعنی این طور نیست که خداوند در واقع از ذریه فرزندان آدم اقرار گرفته باشد بلکه مراد آن است که، گویا خداوند از انسان‌ها اقرار گرفته، نه آن که واقعاً صحنه اشهاد واخذ تعهد و سپردن میثاق تحقق پیدا کرده باشد. مسئله ربوبیت الله و عبودیت انسان آن قدر روشن است که گویا همه انسانها گفتند: بلی نظیر آنچه که در سوره (فصلت) آمده: (فقال لها و للأرض ائتیا طوعاً أو کرهاً قالتا أتینا طائعین)(2) خدای متعالی به آسمان و زمین فرمود: خواه و ناخواه باید بیایید، همه عرض کردند ما با طوع و رغبت مطیع عوامل تکوینی تو هستیم. ظاهر آیه آن است که: خدای سبحان با آنها گفتگو کرد و فرمود بیایید و آنها هم گفتند: ما همراه سایر اطاعت‌کنندگان آمده‌ایم، در حالی که در واقع گفتگویی بین خدا و آسمان و زمین نبوده است. صاحبان این نظر، آیه میثاق را بر تمثیل حمل کرده، می‌گویند: نظیر آیه سوره (فصلت) است که قول و امر و نهی لفظی در کار نبوده بلکه در حقیقت تمثیل بوده است. نظام آفرینش چون تابع اوامر الهی است، گویا خدا به اینها گفته اطاعت کنید و گویا، آنها گفته‌اند: ما مطیعیم. و این معنا در عبارت به صورت قول و صیغه امر حاضر تعبیر شده است. در صحیفه سجادیه مضمون همین مطلب آمده است که امام سجاد (ع) فرمود: (فهی بمشیتک دون قولک مؤتمره و بارادتک دون نهْیک منْزجرة)(3)(4) یعنی اشیاء و اعیان خارجی به صرف اراده تو امرپذیر و به صرف کراهت تو از کار می‌ایستند و آن را ترک می‌کنند و لازم نیست به آنها امر قولی و یا نهی لفظی کنی. زمخشری در (کشاف) می‌نویسد: (محتوای آیه جنبه تخییل و تمثیل دارد.)(5). مرحوم محقق داماد در شرح اصول کافی، همین مضمون را از بعضی اهل تفسیر نقل کرده است و لسان نقل به گونه‌ای است که گویا به ا ین معنا راضی است و آن را تأیید می‌کند.(6) مرحوم سید شرف‌الدین جبل عاملی (قدس) در رساله (فلسفة المیثاق و الولایه) که در شرح همین آیه نوشته شده، می‌نویسد: (هم توحید خداوند و هم ولایت اهل بیت (ع) در موطن تعهد به عنوان میثاق مطرح شده است و ظاهر آیه را بر تمثیل و تصویر حمل کرده‌اند.)(7) نقد و بررسی نظریه دوم در آغاز باید درباره تمثیل و فرق آن با تخییل بحث کرد زیرا تخییل و محاکات خیالی که در شعر مطرح است، در حریم قرآن کریم راه ندارد. لذا در شرح کشاف عبارت زمخشری که گفت: این تخییل است، مورد انتقاد محشی واقع شده که اطلاق تخییل بر کلام خداوند مردود است و دلیل نقلی هم بر آن وارد نشده است.(8) اما اگر منظور تمثیل باشد، نه تخییل شعری، باید توجه داشت که اینگونه تمثیل‌ها در قرآن کریم کم نیست. چنان که در سورة (حشر) حقیقت قرآن و عظمت آن به صورت تمثیل بیان شده می‌فرماید: (لو أنزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصدعاً من خشیه الله و تلک الأمثال نضربها للنّاس لعلَّهم یتفکرون)(9) [اگر این قرآن را بر کوه نازل کنیم، متلاشی می‌شود، کوه گرفتار صداع و تفرقه می‌شود. این یک مثلی است که ما برای مردم ذکر می‌کنیم تا آنان تفکر کنند.] این طور نیست که در واقع و خارج از محدودة مثل، قرآن بر کوه نازل شده باشد بلکه منظور تشریح و تجسیم معنای عقلی به صورت حسی و تشبیه معقول به محسوس است که اگر قرآن بخواهد بر کوه نازل شود، کوه توان حمل معارف قرآن را ندارد. پس پیام آیه مثلی در عظمت قرآن است. بنابراین، آیه در مقام تمثیل است و چنان که گفتیم عده‌ای از علما این وجه را پذیرفته‌اند که مفاد آیه محل بحث تمثیل باشد نظیر مرحوم محقق داماد و سیدعبدالحسن شرف‌الدین جبل عاملی (رحمها الله) 3 بیان واقع نه تمثیل مراد از آیه بیان واقعیت خارجی است، نه اینکه تمثیل باشد. به این بیان که خداوند متعالی به لسان عقل و وحی و با زبان انبیا از انسان میثاق گرفته، در واقع موطن وحی و رسالت همان موطن اخذ میثاق است. یعنی در برابر درک عقلی که حجت باطنی خداست و مطابق است با محتوای وحی که حجت ظاهری خدا است، خدا از مردم پیمان گرفت که معارف دین را بپذیرند. چنان که در سورة (یس) آمده است: (ألم أعهد إلیکم یا بنی‌آدم أن لاتعبدوا الشیطان)(10) [ای فرزندان آدم آیا من به وسیله وحی و رسالت از شما پیمان نگرفتم که شیطان را نپرستید؟] در قیامت هم خداوند به انسان‌ها می‌فرماید: من با دو حجت عقل و نقل، ربویت خود و عبودیت تو را تبیین کردم. دیگر نمی‌توانید در آن روز بگویید: ما از توحید و سایر معارف دین غافل و یا وارث شرک نیاکانمان بودیم زیرا عقل از درون و انبیا از بیرون، ربوبیت الله و عبودیت شما را، به گونه‌ای که نصاب مقتضی تام بوده و هرگونه مانعی از بین رفته باشد، تثبیت کرده‌اند. 4 نظر مرحوم علامه طباطبایی مرحوم علامه طباطبایی (قدس الله نفس الزکیّة) هیچ یک از معانی یاد شده را نپذیرفته می‌گوید: مقصود آیه، جنبه ملکوتی انسان‌هاست. یعنی جای شهود و اشهاد و موطن میثاق ملکوت انسان‌هاست زیرا با توجه به ظاهر آیه که فرمود: (و إذ أخذ) یعنی (أذکر) به یاد بیاور آن موطنی را که خدای سبحان از فرزندان بنی‌آدم میثاق گرفت، استفاده می‌شود که اولًا قبل از این موطن ظاهری محسوس، موطن دیگری وجود داشت که در آن موطن همگان میثاق سپردند که خدای سبحان رب است و انسانها عبدند. ثانیاً: صحنه اخذ میثاق، مقدم بر نشئة حس و طبیعت است. به عبارت روشن‌تر: انسان دارای دو جنبه و دو موطن وجودی است و این دو موطن متباین همدیگر نیستند، بلکه متحدند، گرچه واحد نیستند. یعنی آن دو موطن با هم هستند ولی یک چیز نیستند و این دو موطن، یکی موطن ملک است و دیگری موطن ملکوت، و موطن ملکوت مقدم بر موطن ملک است و تقدم آن، تقدم زمانی نیست زیرا ملکوت از محور زمان خارج است و انسان در موطن ملکوت خدا را به عنوان رب و خویشتن را به عنوان عبد مشاهده کرده زیرا نشئه ملکوت مصون از حجاب است و لذا حقیقت در آن موطن روشن است. این معنا را، که انسان دارای دو جنبه ملکی و ملکوتی است و جنبه ملکوتی وی مقدم بر جنبه ملکی اوست، می‌توان از چندایه استفاده کرد. از جمله آیه سوره (حجر) است که فرمود: (و إن من شی‌ء إلا عندنا خزائنه و ما ننزِّله إلا بقدرٍ معلوم)(11) [همه موجودات دارای خزائن‌اند و ما آن را با اندازه معین نازل می‌کنیم.] فرق بین وجود مادی اشیا و وجود مجرد آنها که در خزاین الهی است، آن است که آنچه نزد انسان‌هاست، زوال‌پذیر و تغییرپذیر است و آنچه نزد خدای سبحان است، مصون از دگرگونی و زوال. چنان‌که فرمود: (ما عندکم ینفد و ما عندالله باقٍ)(12) پس آنچه که نزد ماست قدر است و زوال‌پذیر و آنچه که نزد خداوند است قضا است و ثابت و باقی، و چون باقی است از سیلان و حرکت و تغییر و زوال و تدریج منزه است. چنانکه هر حقیقتی در آن موطن بیش از یک مصداق ندارد. با توجه به این دو مطلب که موجود عالم ملکوت اولًا باقی و ثابت است و ثانیاً واحد است، جنبة ملکوتی انسان هم اولًا ثابت است نه سیال و ثانیاً واحد است نه کثیر. آنچه از آیه استفاده می‌شود. این است که اولًا انسان چهره‌ای ملکوتی دارد و چهره‌ای ملکی که در چهره ملکوتی خویش، ربوبیت الله و عبودیت خود را می‌یابد و ثانیاً موطن ملکوت مقدم بر موطن ملکی و دنیایی اوست و ثالثاً چون این دو موطن با هم متحدند و از هم جدا نیستند، خداوند به انسان ملکی امر می‌کند: به یاد آن موطن ملکوتی باشید و وقتی به یاد آن موطن بودید آن را حفظ می‌کنید. نقد نظر علامه طبا طبایی این نظر عمیق گرچه بسیاری از لطایف قرانی را در بر دارد و خود راه گشای مطالب فراوان دیگری است. لکن از چند جهت مورد تامل است: الف) این که فرمودند: انسان دارای دو چهره ی ملکی و ملکوتی است، مطلب حقی است ولی همچنان که از اطلاق و عموم ادله ی نقلی بر می آید دو چهره داشتن مخصوص انسان نیست، بلکه هر موجودی دارای دو چهره است. ایه سوره (حجر) که فرمود: (و ان من شئ الا عندنا خزائنه)(13) شامل انسان و غیر انسان می شود. ایه سوره قمر که فرمود: (وما امرنا الا واحدةٌ)(14) شامل هر چه که مصداق امر است، می گردد. و اگر در سوره یس فرمود: (انّما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون)(15) این امر شامل انسان و غیر انسان می شود زیرا هر موجودی دارای جنبه امری و ثابت است و هیچ موجودی نیست که از جنبه ملکوتی و امری بر خوردار نباشد زیرا هر موجود ممکن به واجب الوجود مرتبط است و در واقع ارتباط هر موجودی به خدای سبحان ملکوت اوست. اما این که از ایه مورد بحث (ایه میثاق) چنین استفاده می شود که انسان خصوصیتی دارد که بدان جهت با خدا پیمان عبودیت بسته و میثاق ربوبیت حق را قبول کرده، اثبات ان اسان نیست زیرا صرف امکان حمل بر معنائی مجوز حمل ایه بر معنای مورد نظر نیست. ب) با توجه به مفاد ایه که هدف از اخذ میثاق اتمام حجت خداوند بر انسانها است، معلوم می شود، اخذ میثاق به عنوان حجت بالغه الهی مطرح است. در حالی که به جز این ایه که مورد تامل است هیچ ایه ای در قران وجود ندارد که دلالت کند، موطن ملکوت، موطن اخذ میثاق است و این اخذ تعهد حجّت بالغه حق است. بلکه از موارد مختلف در قران استفاده می شود که خداوند در دنیا و اخرت با وحی ورسالت حجت خود را بر انسان تمام کرد، و انسان در برابر خدا حجت ندارد. ح) با توجه به تفاوتی که بین موطن ملک و موطن ملکوت، از نظر قوانین عام وجود دارد، هرگز اگاهی موطن ملکوت، حجت برای موطن ملک نخواهد بود. نتیجه بحث اینکه، بر اساس جهات مذکور و امور دیگری که ممکن است متوجه این نظریه شود، نمی توان موطن اخذ میثاق را همان نشئه ملکوت انسان ها دانست. نظر نهایی با توجه به اینکه در آیه، چهار دیدگاه مطرح شد و دیدگاه اول و چهارم مورد انتقاد شدید قرار گرفت ممکن است چنانکه بعضی بزرگران گفته‌اند مسئله اخذ میثاق حمل بر تمثیل شود که دیدگاه دوم است و اگر حمل بر تمثیل نشد بر موطن عقل و وحی که مقدم بر تکلیف است، حمل شود که دیدگاه سوم است. به این معنا که رسالت وحی که حجت بیرونی خدا است و برهان عقلی که حجت درونی خداوند است، زمینه را تثبیت می‌کند و به دنبال آن تکلیف الهی می‌آید. اول پیامبران می‌آیند و مقدمات پذیرش را فراهم می‌کنند، سپس تکلیف حادث می‌شود. چنان که در آغاز، عقل برهان اقامه می‌کند و سپس با قبول، تثبیت می‌شود. همانطور که تقدم ملکوت بر ملک زمانی نیست، لازم نیست تقدم موطن عقل و وحی بر تکلیف نیز، تقدم زمانی باشد زیرا همانطور که امام صادق (ع) فرمود: (الحجه قبل الخلق)(16) عقل و وحی و رسالت قبل از تکلیف است، عقل و تنزیل وحی مبنای تلکیف است. در صورت پذیرفتن دیدگاه سوم با هیچ یک از اشکالات پنج‌گانه‌ای که در نظریه چهارم روبرو بودیم، مواجه نخواهیم شد زیرا اولًا: رسالت و وحی و عقل، مصحح تکلیف مخصوص انسان است و غیر انسان را شامل نمی‌شود. ثانیاً: نشئة تفکر عقلی و نشئه ارسال پیامبران (ع) همین نشئه حسی و دنیوی است، برای این که انسان در این نشئه می‌اندیشد و در همین موطن، وحی نازل می‌شود، گر چه عقل و وحی امری محسوس و مادی نیستند، ولی موطن عقل و وحی همین نشئه، و جای ایمان و کفر و نفاق نیز، همین نشئه حس و ماده است. ثالثاً: محتوای آیه محل بحث، با همه آیاتی که می‌گوید: ما به انسانها عقل داده و برای هدایت آنها وحی فرستادیم تا در روز قیامت حجت نداشته باشند، سازگار است. چنانکه ذیل آیه هم می‌گوید: ما این کار را کردیم تا شما در معاد حجت نداشته باشید. رابعاً: این موطن، موطن غفلت و غرور است و تعهد هم، در همین موطن گرفته شده لذا از همین موطن می‌توان بر حوادث همین موطن، احتجاج کرد. یعنی در همین موطن با برهان عقل و با دلیل وحی با انسان پیمان بسته شد تا نلغزیده و منحرف نشود. و اگر دچار لغزش و اعتراف شد با او بتوان احتجاج کرد. خامساً: این معنا تحمیلی بر ظاهر آیه مورد بحث نیست زیرا برای عقل و وحی نحوه‌ای تقدم نسبت به مرحله تکلیف وجود دارد. و لذا ظاهر کلمه (اذ) محفوظ می‌ماند و ظاهر آیه اختصاص به انسان دارد و نشئه دنیا نشئه اندیشه و رسالت است، نشئة ابوَّت و بنوت و نیز موطن غفلت و کفر و غرور نیز خواهد بود و به همین دلیل صدر و ذیل آیه با هم سازگار است. حاصل آن که، با قبول نظریه سوم، اشکالات گسترده‌ای که بر نظر علامه طباطبایی (رحمه الله) وارد بود، وارد نیست. آیة الله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن ج 12 (فطرت در قرآن) به نقل از سایت تبیان پی‌نوشت‌ (1)) تفسیر تبیان 28/ 5 مجمع‌البیان 765/ 4 المیزان 8/ 311.) (2)) فصلت/ 11) (3) (4)) صحیفه سجادیه، دعای هفتم ( (5)) کشاف 2/ 176) (6)) التعلیقه علی کتاب الکافی/ 322) (7)) فلسفه المیثاق و الولایه/ 3) (8)) کشاف 2/ 176) (9)) حشر/ 21) (10)) یس/ 60) (11)) حجر/ 21) (12)) نحل/ 96) (13)) حجر/ 21) (14)) قمر/ 05) (15)) یس/ 82) (16)) کافی 177/ 1/ ح 4) موفق باشید
عنوان سوال:

باسلام :آیا براساس سوره 172الاعراف روح انسان قبل از ایجاد نطفه در عالم هستی وعالم زر وجود دارد- باتشکر


پاسخ:

با عرض سلاماین مسئله میدانگاه آرای داشمندان و مفسران است و نظرات گوناگونی از متقدمان و متأخران دربارة آن ارائه شده که به بررسی آن می‌پردازیم. 1 عالم ذر این نظریه می‌گوید: ارواح انسان‌ها قبل از آنکه به ابدانشان تعلق بگیرند، به ذرات ریزی تعلق گرفته و آن ذرات ریز با تعلق ارواح به آنها زنده و آگاه شدند. پس از آن که آگاه شدند، خداوند از آنها مطلب مزبور را میثاق گرفت. بر اساس نظر این گروه، آیه ناظر به (عالم ذر) است. یعنی خداوند قبل از آنکه انسان‌ها را در این عالم بیافریند، از صلب حضرت آدم (سلام الله علیه) ذرات ریزی را که تا روز قیامت یکی پس از دیگری نسل آدمی را می‌سازد، استخراج کرد و ارواح را به آنها متعلق نمود و هر روحی به یکی از آن ذرات تعلق گرفت و آن ذرات پس از تعلق روح زنده شدند و میثاق سپردند. نقد نظریه اول اشکالاتی بر این نظر وارد شده است که محققان از اهل تفسیر به آن اشاره کرده‌اند.(1) الف) این نظریه مخالف با ظاهر آیة کریمه است زیرا آیه می‌فرماید: خدا از ظهور بنی‌آدم ذریة آنها را اخراج کرد، نه از ظهر آدم، آیه اگر این معنا را افاده می‌نمود، می‌بایست، با این عبارت باشد که (و إذ إخذ ربک من آدم من ظهره ذریته) در حالی که تعبیر به بنی‌آدم دارد نه آدم، پس مفاد آیه این است که: خداوند ذریه افراد را از صلب بنی‌آدم اخراج کرد. ب) این نظر با ادله عقلی مخالف است زیرا مستلزم تناسخ است و تناسخ به حکم عقل محال است. در توضیح اشکال باید گفت: این که ارواح انسان‌ها قبل از تعلق به ابدان، به ذرات ریز مادی تعلق گرفته‌اند و به عنوان ارواح، سرپرستی آن ذرات ریز را بر عهده داشته و سپس آنها را رها کرده و با تعلق به ابدان کنونی در این عالم، تدبیر آن را به عهده گرفته باشند، مستلزم تناسخ است زیرا تناسخ، تنها این نیست که روح پس از مفارقت از بدن، به بدن انسان کامل یا حیوان کامل تعلق بگیرد، بلکه هرگاه روح به موجودی مادی تعلق بگیرد و به منزله نفس او شود و آن موجود مادی به منزله بدن او گردد و جمعاً یک واحد حقیقی را تشکیل دهند و سپس روح، بدن خود را رها کرده تدبیر بدن دیگر را به عهده بگیرد و جمعاً یک واحد حقیقی را تشکیل دهند، تناسخ است، تناسخ به معنای جامع اقسام گوناگون نزولی و صعودی دارد و همه اقسام آن محال است. با توجه به ا ین دو اشکال، یعنی مخالفت با ظاهر آیه و دلیل عقلی، این نظریه مردود است. 2 تمثیل، نه بیان واقع این نظریه می‌گوید: تعبیر یاد شده در آیه، تمثیل است نه بیان واقع یعنی این طور نیست که خداوند در واقع از ذریه فرزندان آدم اقرار گرفته باشد بلکه مراد آن است که، گویا خداوند از انسان‌ها اقرار گرفته، نه آن که واقعاً صحنه اشهاد واخذ تعهد و سپردن میثاق تحقق پیدا کرده باشد. مسئله ربوبیت الله و عبودیت انسان آن قدر روشن است که گویا همه انسانها گفتند: بلی نظیر آنچه که در سوره (فصلت) آمده: (فقال لها و للأرض ائتیا طوعاً أو کرهاً قالتا أتینا طائعین)(2) خدای متعالی به آسمان و زمین فرمود: خواه و ناخواه باید بیایید، همه عرض کردند ما با طوع و رغبت مطیع عوامل تکوینی تو هستیم. ظاهر آیه آن است که: خدای سبحان با آنها گفتگو کرد و فرمود بیایید و آنها هم گفتند: ما همراه سایر اطاعت‌کنندگان آمده‌ایم، در حالی که در واقع گفتگویی بین خدا و آسمان و زمین نبوده است. صاحبان این نظر، آیه میثاق را بر تمثیل حمل کرده، می‌گویند: نظیر آیه سوره (فصلت) است که قول و امر و نهی لفظی در کار نبوده بلکه در حقیقت تمثیل بوده است. نظام آفرینش چون تابع اوامر الهی است، گویا خدا به اینها گفته اطاعت کنید و گویا، آنها گفته‌اند: ما مطیعیم. و این معنا در عبارت به صورت قول و صیغه امر حاضر تعبیر شده است. در صحیفه سجادیه مضمون همین مطلب آمده است که امام سجاد (ع) فرمود: (فهی بمشیتک دون قولک مؤتمره و بارادتک دون نهْیک منْزجرة)(3)(4) یعنی اشیاء و اعیان خارجی به صرف اراده تو امرپذیر و به صرف کراهت تو از کار می‌ایستند و آن را ترک می‌کنند و لازم نیست به آنها امر قولی و یا نهی لفظی کنی. زمخشری در (کشاف) می‌نویسد: (محتوای آیه جنبه تخییل و تمثیل دارد.)(5). مرحوم محقق داماد در شرح اصول کافی، همین مضمون را از بعضی اهل تفسیر نقل کرده است و لسان نقل به گونه‌ای است که گویا به ا ین معنا راضی است و آن را تأیید می‌کند.(6) مرحوم سید شرف‌الدین جبل عاملی (قدس) در رساله (فلسفة المیثاق و الولایه) که در شرح همین آیه نوشته شده، می‌نویسد: (هم توحید خداوند و هم ولایت اهل بیت (ع) در موطن تعهد به عنوان میثاق مطرح شده است و ظاهر آیه را بر تمثیل و تصویر حمل کرده‌اند.)(7) نقد و بررسی نظریه دوم در آغاز باید درباره تمثیل و فرق آن با تخییل بحث کرد زیرا تخییل و محاکات خیالی که در شعر مطرح است، در حریم قرآن کریم راه ندارد. لذا در شرح کشاف عبارت زمخشری که گفت: این تخییل است، مورد انتقاد محشی واقع شده که اطلاق تخییل بر کلام خداوند مردود است و دلیل نقلی هم بر آن وارد نشده است.(8) اما اگر منظور تمثیل باشد، نه تخییل شعری، باید توجه داشت که اینگونه تمثیل‌ها در قرآن کریم کم نیست. چنان که در سورة (حشر) حقیقت قرآن و عظمت آن به صورت تمثیل بیان شده می‌فرماید: (لو أنزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصدعاً من خشیه الله و تلک الأمثال نضربها للنّاس لعلَّهم یتفکرون)(9) [اگر این قرآن را بر کوه نازل کنیم، متلاشی می‌شود، کوه گرفتار صداع و تفرقه می‌شود. این یک مثلی است که ما برای مردم ذکر می‌کنیم تا آنان تفکر کنند.] این طور نیست که در واقع و خارج از محدودة مثل، قرآن بر کوه نازل شده باشد بلکه منظور تشریح و تجسیم معنای عقلی به صورت حسی و تشبیه معقول به محسوس است که اگر قرآن بخواهد بر کوه نازل شود، کوه توان حمل معارف قرآن را ندارد. پس پیام آیه مثلی در عظمت قرآن است. بنابراین، آیه در مقام تمثیل است و چنان که گفتیم عده‌ای از علما این وجه را پذیرفته‌اند که مفاد آیه محل بحث تمثیل باشد نظیر مرحوم محقق داماد و سیدعبدالحسن شرف‌الدین جبل عاملی (رحمها الله) 3 بیان واقع نه تمثیل مراد از آیه بیان واقعیت خارجی است، نه اینکه تمثیل باشد. به این بیان که خداوند متعالی به لسان عقل و وحی و با زبان انبیا از انسان میثاق گرفته، در واقع موطن وحی و رسالت همان موطن اخذ میثاق است. یعنی در برابر درک عقلی که حجت باطنی خداست و مطابق است با محتوای وحی که حجت ظاهری خدا است، خدا از مردم پیمان گرفت که معارف دین را بپذیرند. چنان که در سورة (یس) آمده است: (ألم أعهد إلیکم یا بنی‌آدم أن لاتعبدوا الشیطان)(10) [ای فرزندان آدم آیا من به وسیله وحی و رسالت از شما پیمان نگرفتم که شیطان را نپرستید؟] در قیامت هم خداوند به انسان‌ها می‌فرماید: من با دو حجت عقل و نقل، ربویت خود و عبودیت تو را تبیین کردم. دیگر نمی‌توانید در آن روز بگویید: ما از توحید و سایر معارف دین غافل و یا وارث شرک نیاکانمان بودیم زیرا عقل از درون و انبیا از بیرون، ربوبیت الله و عبودیت شما را، به گونه‌ای که نصاب مقتضی تام بوده و هرگونه مانعی از بین رفته باشد، تثبیت کرده‌اند. 4 نظر مرحوم علامه طباطبایی مرحوم علامه طباطبایی (قدس الله نفس الزکیّة) هیچ یک از معانی یاد شده را نپذیرفته می‌گوید: مقصود آیه، جنبه ملکوتی انسان‌هاست. یعنی جای شهود و اشهاد و موطن میثاق ملکوت انسان‌هاست زیرا با توجه به ظاهر آیه که فرمود: (و إذ أخذ) یعنی (أذکر) به یاد بیاور آن موطنی را که خدای سبحان از فرزندان بنی‌آدم میثاق گرفت، استفاده می‌شود که اولًا قبل از این موطن ظاهری محسوس، موطن دیگری وجود داشت که در آن موطن همگان میثاق سپردند که خدای سبحان رب است و انسانها عبدند. ثانیاً: صحنه اخذ میثاق، مقدم بر نشئة حس و طبیعت است. به عبارت روشن‌تر: انسان دارای دو جنبه و دو موطن وجودی است و این دو موطن متباین همدیگر نیستند، بلکه متحدند، گرچه واحد نیستند. یعنی آن دو موطن با هم هستند ولی یک چیز نیستند و این دو موطن، یکی موطن ملک است و دیگری موطن ملکوت، و موطن ملکوت مقدم بر موطن ملک است و تقدم آن، تقدم زمانی نیست زیرا ملکوت از محور زمان خارج است و انسان در موطن ملکوت خدا را به عنوان رب و خویشتن را به عنوان عبد مشاهده کرده زیرا نشئه ملکوت مصون از حجاب است و لذا حقیقت در آن موطن روشن است. این معنا را، که انسان دارای دو جنبه ملکی و ملکوتی است و جنبه ملکوتی وی مقدم بر جنبه ملکی اوست، می‌توان از چندایه استفاده کرد. از جمله آیه سوره (حجر) است که فرمود: (و إن من شی‌ء إلا عندنا خزائنه و ما ننزِّله إلا بقدرٍ معلوم)(11) [همه موجودات دارای خزائن‌اند و ما آن را با اندازه معین نازل می‌کنیم.] فرق بین وجود مادی اشیا و وجود مجرد آنها که در خزاین الهی است، آن است که آنچه نزد انسان‌هاست، زوال‌پذیر و تغییرپذیر است و آنچه نزد خدای سبحان است، مصون از دگرگونی و زوال. چنان‌که فرمود: (ما عندکم ینفد و ما عندالله باقٍ)(12) پس آنچه که نزد ماست قدر است و زوال‌پذیر و آنچه که نزد خداوند است قضا است و ثابت و باقی، و چون باقی است از سیلان و حرکت و تغییر و زوال و تدریج منزه است. چنانکه هر حقیقتی در آن موطن بیش از یک مصداق ندارد. با توجه به این دو مطلب که موجود عالم ملکوت اولًا باقی و ثابت است و ثانیاً واحد است، جنبة ملکوتی انسان هم اولًا ثابت است نه سیال و ثانیاً واحد است نه کثیر. آنچه از آیه استفاده می‌شود. این است که اولًا انسان چهره‌ای ملکوتی دارد و چهره‌ای ملکی که در چهره ملکوتی خویش، ربوبیت الله و عبودیت خود را می‌یابد و ثانیاً موطن ملکوت مقدم بر موطن ملکی و دنیایی اوست و ثالثاً چون این دو موطن با هم متحدند و از هم جدا نیستند، خداوند به انسان ملکی امر می‌کند: به یاد آن موطن ملکوتی باشید و وقتی به یاد آن موطن بودید آن را حفظ می‌کنید. نقد نظر علامه طبا طبایی این نظر عمیق گرچه بسیاری از لطایف قرانی را در بر دارد و خود راه گشای مطالب فراوان دیگری است. لکن از چند جهت مورد تامل است: الف) این که فرمودند: انسان دارای دو چهره ی ملکی و ملکوتی است، مطلب حقی است ولی همچنان که از اطلاق و عموم ادله ی نقلی بر می آید دو چهره داشتن مخصوص انسان نیست، بلکه هر موجودی دارای دو چهره است. ایه سوره (حجر) که فرمود: (و ان من شئ الا عندنا خزائنه)(13) شامل انسان و غیر انسان می شود. ایه سوره قمر که فرمود: (وما امرنا الا واحدةٌ)(14) شامل هر چه که مصداق امر است، می گردد. و اگر در سوره یس فرمود: (انّما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون)(15) این امر شامل انسان و غیر انسان می شود زیرا هر موجودی دارای جنبه امری و ثابت است و هیچ موجودی نیست که از جنبه ملکوتی و امری بر خوردار نباشد زیرا هر موجود ممکن به واجب الوجود مرتبط است و در واقع ارتباط هر موجودی به خدای سبحان ملکوت اوست. اما این که از ایه مورد بحث (ایه میثاق) چنین استفاده می شود که انسان خصوصیتی دارد که بدان جهت با خدا پیمان عبودیت بسته و میثاق ربوبیت حق را قبول کرده، اثبات ان اسان نیست زیرا صرف امکان حمل بر معنائی مجوز حمل ایه بر معنای مورد نظر نیست. ب) با توجه به مفاد ایه که هدف از اخذ میثاق اتمام حجت خداوند بر انسانها است، معلوم می شود، اخذ میثاق به عنوان حجت بالغه الهی مطرح است. در حالی که به جز این ایه که مورد تامل است هیچ ایه ای در قران وجود ندارد که دلالت کند، موطن ملکوت، موطن اخذ میثاق است و این اخذ تعهد حجّت بالغه حق است. بلکه از موارد مختلف در قران استفاده می شود که خداوند در دنیا و اخرت با وحی ورسالت حجت خود را بر انسان تمام کرد، و انسان در برابر خدا حجت ندارد. ح) با توجه به تفاوتی که بین موطن ملک و موطن ملکوت، از نظر قوانین عام وجود دارد، هرگز اگاهی موطن ملکوت، حجت برای موطن ملک نخواهد بود. نتیجه بحث اینکه، بر اساس جهات مذکور و امور دیگری که ممکن است متوجه این نظریه شود، نمی توان موطن اخذ میثاق را همان نشئه ملکوت انسان ها دانست. نظر نهایی با توجه به اینکه در آیه، چهار دیدگاه مطرح شد و دیدگاه اول و چهارم مورد انتقاد شدید قرار گرفت ممکن است چنانکه بعضی بزرگران گفته‌اند مسئله اخذ میثاق حمل بر تمثیل شود که دیدگاه دوم است و اگر حمل بر تمثیل نشد بر موطن عقل و وحی که مقدم بر تکلیف است، حمل شود که دیدگاه سوم است. به این معنا که رسالت وحی که حجت بیرونی خدا است و برهان عقلی که حجت درونی خداوند است، زمینه را تثبیت می‌کند و به دنبال آن تکلیف الهی می‌آید. اول پیامبران می‌آیند و مقدمات پذیرش را فراهم می‌کنند، سپس تکلیف حادث می‌شود. چنان که در آغاز، عقل برهان اقامه می‌کند و سپس با قبول، تثبیت می‌شود. همانطور که تقدم ملکوت بر ملک زمانی نیست، لازم نیست تقدم موطن عقل و وحی بر تکلیف نیز، تقدم زمانی باشد زیرا همانطور که امام صادق (ع) فرمود: (الحجه قبل الخلق)(16) عقل و وحی و رسالت قبل از تکلیف است، عقل و تنزیل وحی مبنای تلکیف است. در صورت پذیرفتن دیدگاه سوم با هیچ یک از اشکالات پنج‌گانه‌ای که در نظریه چهارم روبرو بودیم، مواجه نخواهیم شد زیرا اولًا: رسالت و وحی و عقل، مصحح تکلیف مخصوص انسان است و غیر انسان را شامل نمی‌شود. ثانیاً: نشئة تفکر عقلی و نشئه ارسال پیامبران (ع) همین نشئه حسی و دنیوی است، برای این که انسان در این نشئه می‌اندیشد و در همین موطن، وحی نازل می‌شود، گر چه عقل و وحی امری محسوس و مادی نیستند، ولی موطن عقل و وحی همین نشئه، و جای ایمان و کفر و نفاق نیز، همین نشئه حس و ماده است. ثالثاً: محتوای آیه محل بحث، با همه آیاتی که می‌گوید: ما به انسانها عقل داده و برای هدایت آنها وحی فرستادیم تا در روز قیامت حجت نداشته باشند، سازگار است. چنانکه ذیل آیه هم می‌گوید: ما این کار را کردیم تا شما در معاد حجت نداشته باشید. رابعاً: این موطن، موطن غفلت و غرور است و تعهد هم، در همین موطن گرفته شده لذا از همین موطن می‌توان بر حوادث همین موطن، احتجاج کرد. یعنی در همین موطن با برهان عقل و با دلیل وحی با انسان پیمان بسته شد تا نلغزیده و منحرف نشود. و اگر دچار لغزش و اعتراف شد با او بتوان احتجاج کرد. خامساً: این معنا تحمیلی بر ظاهر آیه مورد بحث نیست زیرا برای عقل و وحی نحوه‌ای تقدم نسبت به مرحله تکلیف وجود دارد. و لذا ظاهر کلمه (اذ) محفوظ می‌ماند و ظاهر آیه اختصاص به انسان دارد و نشئه دنیا نشئه اندیشه و رسالت است، نشئة ابوَّت و بنوت و نیز موطن غفلت و کفر و غرور نیز خواهد بود و به همین دلیل صدر و ذیل آیه با هم سازگار است. حاصل آن که، با قبول نظریه سوم، اشکالات گسترده‌ای که بر نظر علامه طباطبایی (رحمه الله) وارد بود، وارد نیست. آیة الله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن ج 12 (فطرت در قرآن) به نقل از سایت تبیان پی‌نوشت‌ (1)) تفسیر تبیان 28/ 5 مجمع‌البیان 765/ 4 المیزان 8/ 311.) (2)) فصلت/ 11) (3) (4)) صحیفه سجادیه، دعای هفتم ( (5)) کشاف 2/ 176) (6)) التعلیقه علی کتاب الکافی/ 322) (7)) فلسفه المیثاق و الولایه/ 3) (8)) کشاف 2/ 176) (9)) حشر/ 21) (10)) یس/ 60) (11)) حجر/ 21) (12)) نحل/ 96) (13)) حجر/ 21) (14)) قمر/ 05) (15)) یس/ 82) (16)) کافی 177/ 1/ ح 4) موفق باشید





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین