باسلامکاربر گرامی برای کنترل استرس و اضطراب باید از روشهای آرامش ورزی مانند روشهای تنفسی استفاده نمایید لذا وقتی صبحها با اضطراب از خواب بلند می شوید این تمرینها را انجام دهید مانند:تنفس دیافراگمیدر این تمرین فرد با روش موزونی آهسته و به طور عمیق نفس می کشد . در هر دم فرد از ماهیچه های دیافراگمی برای کشیدن عمیق اکسیژن به درون ششها استفاده می کند.در این روش فرد می نشیند، می ایستد یا دراز می کشد. در حالت راحت چشم ها بسته است و فرد به ارامی به مدت سه تا پنج ثانیه نفس می کشد تا ششها پر شود.ماهیچه دیافراگمی هنگام تنفس شکم را منبسط می کند. سپس فرد به ارامی به مدت سه تا پنج ثانیه هوا را بیرون می دهد در نتیجه ماهیچه دیافراگمی کشیده می شود. لازم به ذکر است که در هنگام این تمرین توجه شما به تنفس تان باشد. زمانی که فرد توانست در اثر این تمرین اضطراب خود را کاهش دهد، پس از آن می تواند کاهش برانگیختگی در موقعیت های ایجاد کننده اضطراب زا به کار ببرد.تنفس تجسمی - کف اتاق روی فرش یا پتو در حالت آرام دراز بکشید.- دستان خود را به ارامی روی ناحیه شبکه عصبی زیر معده و جلو آئورت(نقطه ای که دنده های قفسه سینه در بالای شکم از هم جدا می شوند)قرار دهید و برای چند دقیقه به آرامی و ژرف تنفس کنید.تجسم کنید با هر نفسی که فرو می برید انرژی وارد ریه های شما می شود و بی درنگ در ناحیه شبکه عصبی تان ذخیره می شود. در این حالت هدفتان را تجسم کنید که به آن رسیده اید. تصور کنید که با هر بار بازدم این انرژی در تمام بدنتان پخش می شود.از طرف دیگر حتما به تغذیه تان توجه ویژه یا داشته باشید مسلما مغز و بدن انسان برای اینکه از لحاظ روانی و جسمی کارکرد طبیعی داشته باشد نیازمند انرژی کافی است. این انرژی باید از طریق همه گروههای غذایی تامین گردد. گروه اول غذاها نشاسته ها هستند که به اندازه کافی و متناسب با سن، جنسیت و وزن افراد باید از این مواد بهره ببرند.و اما گروه دوم مواد معدنی و ویتامینها مانند سدیم، پتاسیم، منیزیم، کلسیم و ... هستند که بدن ما به اندازه کافی باید از این مواد استفاده کند. برای مثال یکی از منابع مهم کلسیم شیر و فرآورده های لبنی است. مطالعات نشان داده که خوردن شیر گرم و شیرین، شبانگاهان باعث خواب آرام می گردد و همچنین مصرف ماست ترش نیز موجب جذب بالای کلسیم در بدن می گردد.از طرف دیگر سرتونین یکی از مهمترین انتقال دهنده های عصبی مغز است که ترشح به جا و به اندازه آن در بهبود عملکرد روانی افراد نقش بسزایی دارد. ترشحات به اندازه این ماده نیازمند مصرف پروتئین است لذا مصرف مواد پروتئین دار به خصوص گوشت و حبوبات در ترشح طبیعی این ماده ضروری به نظر می رسد.گروه دیگر مواد غذایی که می تواند در بهبود کنش روانی افراد موثر باشد، سبزیجات، اسید فولیک،ویتامین سی و منیزیم و .. است که اگر همه این مواد به اندازه مورد استفاده قرار گیرند احتمال بیماری های عصبی و روانی و استرسهای بد و منفی به طور چشم گیری کاهش می یابد.در ضمن حتما حتما صبحها قبل از اینکه فعالیت خود را شروع کنید ورزش نمایید.اگر نمی توانید ورزش خاصی را انجام دهید سعی کنید که 30 دقیقه پیاده روی داشته باشید. ورزش و فعالیت جسمانی در تخفیف فشار روانی بسیار موثر است.با تشکر از تماس شما
سلام من مدت 3 ماه هست که برای تحصیل از کشور خارج شدم از همان ابتدا دچار اضطراب بیش از اندازه شدم که گاهی هرچقدر که فکر میکنم
دلیلش چیست!!احساس دلتنگی بیم طبیعی است اما هراسو اضطراب که گاهی با عراق سرد همراه هست و طپش قلب خیلی بی مورد هست.شبها آرامش دارم اما وقتی صبح از خواب بیدار میشوم حال خوشی ندارم
باسلامکاربر گرامی برای کنترل استرس و اضطراب باید از روشهای آرامش ورزی مانند روشهای تنفسی استفاده نمایید لذا وقتی صبحها با اضطراب از خواب بلند می شوید این تمرینها را انجام دهید مانند:تنفس دیافراگمیدر این تمرین فرد با روش موزونی آهسته و به طور عمیق نفس می کشد . در هر دم فرد از ماهیچه های دیافراگمی برای کشیدن عمیق اکسیژن به درون ششها استفاده می کند.در این روش فرد می نشیند، می ایستد یا دراز می کشد. در حالت راحت چشم ها بسته است و فرد به ارامی به مدت سه تا پنج ثانیه نفس می کشد تا ششها پر شود.ماهیچه دیافراگمی هنگام تنفس شکم را منبسط می کند. سپس فرد به ارامی به مدت سه تا پنج ثانیه هوا را بیرون می دهد در نتیجه ماهیچه دیافراگمی کشیده می شود. لازم به ذکر است که در هنگام این تمرین توجه شما به تنفس تان باشد. زمانی که فرد توانست در اثر این تمرین اضطراب خود را کاهش دهد، پس از آن می تواند کاهش برانگیختگی در موقعیت های ایجاد کننده اضطراب زا به کار ببرد.تنفس تجسمی - کف اتاق روی فرش یا پتو در حالت آرام دراز بکشید.- دستان خود را به ارامی روی ناحیه شبکه عصبی زیر معده و جلو آئورت(نقطه ای که دنده های قفسه سینه در بالای شکم از هم جدا می شوند)قرار دهید و برای چند دقیقه به آرامی و ژرف تنفس کنید.تجسم کنید با هر نفسی که فرو می برید انرژی وارد ریه های شما می شود و بی درنگ در ناحیه شبکه عصبی تان ذخیره می شود. در این حالت هدفتان را تجسم کنید که به آن رسیده اید. تصور کنید که با هر بار بازدم این انرژی در تمام بدنتان پخش می شود.از طرف دیگر حتما به تغذیه تان توجه ویژه یا داشته باشید مسلما مغز و بدن انسان برای اینکه از لحاظ روانی و جسمی کارکرد طبیعی داشته باشد نیازمند انرژی کافی است. این انرژی باید از طریق همه گروههای غذایی تامین گردد. گروه اول غذاها نشاسته ها هستند که به اندازه کافی و متناسب با سن، جنسیت و وزن افراد باید از این مواد بهره ببرند.و اما گروه دوم مواد معدنی و ویتامینها مانند سدیم، پتاسیم، منیزیم، کلسیم و ... هستند که بدن ما به اندازه کافی باید از این مواد استفاده کند. برای مثال یکی از منابع مهم کلسیم شیر و فرآورده های لبنی است. مطالعات نشان داده که خوردن شیر گرم و شیرین، شبانگاهان باعث خواب آرام می گردد و همچنین مصرف ماست ترش نیز موجب جذب بالای کلسیم در بدن می گردد.از طرف دیگر سرتونین یکی از مهمترین انتقال دهنده های عصبی مغز است که ترشح به جا و به اندازه آن در بهبود عملکرد روانی افراد نقش بسزایی دارد. ترشحات به اندازه این ماده نیازمند مصرف پروتئین است لذا مصرف مواد پروتئین دار به خصوص گوشت و حبوبات در ترشح طبیعی این ماده ضروری به نظر می رسد.گروه دیگر مواد غذایی که می تواند در بهبود کنش روانی افراد موثر باشد، سبزیجات، اسید فولیک،ویتامین سی و منیزیم و .. است که اگر همه این مواد به اندازه مورد استفاده قرار گیرند احتمال بیماری های عصبی و روانی و استرسهای بد و منفی به طور چشم گیری کاهش می یابد.در ضمن حتما حتما صبحها قبل از اینکه فعالیت خود را شروع کنید ورزش نمایید.اگر نمی توانید ورزش خاصی را انجام دهید سعی کنید که 30 دقیقه پیاده روی داشته باشید. ورزش و فعالیت جسمانی در تخفیف فشار روانی بسیار موثر است.با تشکر از تماس شما
- [سایر] با سلام وخسته نباشی خدمت شما مشاور محترم من الان یک مدتی است که شدیدا دچار اضطراب واسترس میشم به طوری که تپش قلب وخشکی دهان وگلو پیدا میکنم وهر ان احساس میکنم که دارم میمیرم مثلا وقتی که اب دهانم را قورت میدهم واحساس خلط درگلویم میکنم فکر میکنم دارم خفه میشم این اتفاق زمانی می افتد که دهانم خشک میشود . وهمش فکرهای بد به ذهنم میرسه (فکرمردن و دوری از خانواده ) البته این حالت بیشتر هنگامی که شبها میخوابم و وسط شب بیدار میشم میرم تو فکرهای بد واسترس میگیرم و هنگامی که تنها هستم وهرچه سعی میکنم که ازخودم دورش کنم نمیشه ولی هروفت که مشغول کاری هستم یا سرکارم دچار این مشکل نمیشم اینم بگم که من یکمی دچار شلی دریچه میترال میباشم وهنگامی که طپش قلب پیدا میکنم به دستور پزشک قرص پروپرانولول 10 مصرف میکنم . ومیخوام طوری بشه که قرص نخورم و بتونم اضطراب واسترس را از خودم دور کنم حالا از شما مشاور محترم میخوام که منو دراین خصوص راهنمایی کنید که چکار کنم دچار استرس واضطراب نشم وبتونم بر ان مسلط شوم با تشکر
- [سایر] با سلام من متاهل هستم و دارای یک پسر 3 ساله هستم. بیشتر اوقات دچار استرس می شوم و هر مساله کوچکی برای من استرس شدیدی به وجود می آورد برای مثال دیدن یک خواب تا چند روز زندگی من را متشنج می کند و آرامش را ازمن می گیرد. و من همواره احساس نگرانی و تپش قلب دارم به طوری که حوصله انجام هیچ کاری را ندارم. فکر اینکه ممکن است یکی از عزیزانم را از دست بدهم همواره به سراغم می آید و آرامش را از من میگیرد. الان باید پایانه نامه ارشدم را تمام کنم فرصت زیادی ندارم ولی این حالات اجازه هیچ کاری به من نمی دهد برای همین هر روز از اینکه کار مفیدی انجام نداده ام بیشتر اذیت می شوم سعی میکنم با دیدن تلوزیون یا خوابیدن فکر نکنم نمی دونم باید چیکار کنم اکثر اوغات دست هایم سرد است و تپش قلب و درد قلب دارم قرص استرس فولا هم مصرف کرده ام ولی اصلا اثری نداشته است. لطفا من را راهنمایی کنید با تشکر لیلا
- [سایر] سلام و خسته نباشید . من 21 سالمه و دانشجوی ادبیات هستم حدود 9 ماه هست که یک مشکلی پیدا کردم که خیلی من رو درگیر خودش کرده و اذیتم میکنه ، اینکه خیلی زیاد از حد به مرگ فکر میکنم و هرشبی که میخوابم با استرس و اضطراب زیادی مواجه هستم . بعضی شبها اصلا از ترس خوابم نمی بره تصور می کنم که اگر بخوابم صبح دیگه بیدار نمیشم و خیلی خیلی می ترسم . اصلا این حالت رو دوست ندارم هی میخوام به خودم تلقین کنم که همه اینها فقط تو تصوره خودمه ولی نمی تونم حدودا از اسفند ماه تپش قلب و درد قلب شدید گرفتم که گفتند میتراله خب با این وضع حال منم بدتر شد . شاید کلا در هفته یک روز باشه که قلبم دردی نداشته باشه و منم به خاطر همین از فکر و خیال زیاد واقعا میترسم . همش احساس میکنم یه مرگ ناگهانی مثل سکته یا ایست قلبی و اینها میاد سراغم بعضی شبها بود که وقتی میخوابیدم مطمئن بودم آخرین شب زندگیمه ... واقعا من از این وضع خسته شدم من خیلی دختر شاد و سر زنده ای بودم ولی احساس میکنم دچار افسردگی شدم توروخدا کمکم کنید خوب بشم . هرجایی که میرم و درخواست مشاوره میدم و نظر میذارم جوابم رو نمیدن ناامیدم کمکم کنید . ممنون !
- [سایر] <p>با عرض سلام و خسته نباشید</p> <p>من چند ماه است که با مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنم که خیلی آزارم میدن:</p> <p>1- نمیتونم دست به خاک بزنم حتی نمی تونم روی مهر گلی نماز بخونم چون به شدت چندشم میشه و انگار برق از بدنم رد میشه.</p> <p>2- نمیتونم سیب خوردن یا گاز زدن کسی به میوه ها رو ببینم باز چون چندشم میشه.</p> <p>3- به شدت نسبت به همبستر شدن با شوهرم سرد شده ام و علاقه ای به این کار حتی تا ماه ها ندارم.</p> <p>4- عصبی ام ، اصلا نمی فهمم کی عصبانی میشم که بخوام خشمم رو کنترل کنم.</p> <p>5- دائما احساس خستگی دارم و بی حوصله هستم.</p> <p>6- سرگیجه دارم و بسیار چشمام سیاهی میرن بخصوص اول صبح که از خواب بیدار میشم.</p> <p>7- دائما در دهانم بزاق ترشح می شود و آب در دهانم جمع می شود</p> <p>خانم دکتر ضمن اینکه در خانواده ام سابقه کم و پر کاری تیروئید هست (خواهرانم و پدرم) ممکن است من هم مبتلا باشم؟ البته دو سال پیش آزمایش دادم مشکلی نداشتم. خواهش می کنم کمکم کنید که هم بچه هام و هم شوهرم از دست من کلافه و خسته شده اند؛ راستی باردار هم نیستم. </p> <p> </p>
- [سایر] با سلام . از اینکه مرا راهنمایی کردید بسیار ممنونم و خواهشمندم که در این موضوع نیز مرا راهنمایی کنید . حاج آقا همانطور که در پیام قبلی فرستادم گفتم خواهری دارم که 27 سال سن دارد و هنوز ازدواج نکرده می خواهم کمی در مورد او برایتان بگویم ... ...ولی خواهرم توجهی ندارد و شاید این گونه رفتار او از سر سادگی او است و من خود این را باور کرده ام سعی کردم از راهنمایی شما برای او نیز استفاده کنم شما گفته بود اوقات خودم را با فعالیتهای مفید و سازنده پر کنم ولی او هیچ گونه علاقه ای به هیچ کدام از این فعالیتها ندارد می خواهم موضوعی را برایتان بازگو کنم خواهرم حدود 2, 3 سال با یک پسر که حدود 4 سال از او کوچکتر است دوست و با او در ارتباط بوده تا اینکه یک روز حدود 1 سال پیش 3 ,4 ماه قبل از عملش من به رفت و آمد هایش مشکوک شدم تا اینکه یک روز دیدم که ازکوچه ای خانه پسر دایی و دوستان پسره بود بیرون آمد پسره که خواهرم با او دوست بود هر دفعه که خواهرم پیش او می رفت زنگ می زد به دوستانش و آنها می آمدند سر کوچه که خانه او قرار داشت جمع می شدند .اون روز هم مانند دفعات قبل همانطور شلوغ بود , وقتی که خواهرم رو دیدم ابتدا فکر کردم دارم خواب می بینم باور کنید داشتم منفجر می شدم چون او نا اونجا بودند چیزی به او نگفتم دوستاش هم فکر کردن من از اون بی غیرت ها هستم و داشتم با خواهرم بر می گشتم یکی از آن پسر ها دنبال ما کرد من در عین حال که بسیار عصبانی بودم به پسر فحاشی کردم و پسره یکدفعه به من گفت تو اگه غیرت داری جلو خواهرت و بگیر و بگو خانه پسر غریبه چکار می کرده حاج آقا دچار سوء تفاهم نشید من اگه پسری دنبالم میومده سرم رو بالا نمی آوردم چه برسه به اینکه به اون فحاشی کنم اون دفعه از کنترل خارج شده بودم و همانطور که گفتم بسیار عصبانی بودم نمی دونید چقدر سخت گذشت اون شب به من دوست داشتم فقط زمین دهان باز کنه و منو ببلعه اون شب اون به من قول داد که دیگه دنبال پسره نره ولی این ماجرا دو سه بار دیگه تکرار شد تا اینکه زنگ زدم به پسره و گفتم به زبون خوش بهت می گم دست از سرش بردار و گر نه آبروتو می برم پسره در جوابم گفت تو که هیچ بابای تو هم نمی تونه آبرومو ببره خواهش کردم ازش اونم با کمال پر رویی گفت باید یه بار دیگه ببینمش می خوام یه امانتی دستم داره بهش بدم گفتم با اون امانتی که دستته هر غلطی می خوای بکن فقط دست از سرش بردار . خلاصه هر طوری بود تا یه مدت کوتاه خواهرم و کنترل کردم و بعد از مدتی نه چندان طولانی پسره ازدواج کرد مدتی خیالم آسوده بود تا این که من دیوانگی کردم و تلفن همراه در اختار خواهرم قرار دادم و روز اول هم به او گفتم شماره رو به کسی نده یک روز که داشتم از در اتاق رد می شدم دیدم که موبایلش زنگ می خورد خواهرم که می رفت موبایلش را جواب بدهد یکدفعه برگشت ازش سوال کردم چرا جواب نمی دهی پاسخی نداد رفتم شماره را نگاه کردم و با طرف تماس گرفتم از روی لهجه اش فهمیدم که یا خود بی عرضاش است یا دوستان عوضی اش اول تلفن را قطع کرد دوباره که او را ترساندم و گفتم شماره ات را پیگیری می کنم ترسید و گفت اشتباه گرفته از خواهرم که سوال کردم با اسرار و تهدید فراوان گفت پسره است دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم ولی باز هم نشستم و با خونسردی او را راهنمایی کردم شاید شما هم تعجب کنید که من با ده سال تفاوت سنی چطور به خود اجازه می دهم او را راهنمایی یا با او دعوا کنم ولی باور کنید بارها خودم خجالت کشیده ام و این را نیز بازگو کرده ام ولی وقتی می بینم پدر و مادرم نیز ساده اند چطور می توانم او را به حال خود رها کنم خب زیاد وارد حواشی نشویم داشتم می گفتم او را راهنمایی کردم و نیز تلفن همراه را از او گرفته و جمع کردم تا اینکه یک روز برادرم آن را روشن کرد من هم که نمی توانستم دلیل خاموش کردنش را بگویم سکوت کرده و چیزی نگفتم خلاصه طی مدتی که تلفن در دستش بود مورد مشکوکی ندیدم تا اینکه یک شب برای تفریح به بیرون رفتیم در آن مکانی که ما بودیم پسره با زنش و دوستانش هم با زنانشان بودند اتفاقا یکی از دوستان او پسر همسایه دوستم و زنش دوست خودم بود که آن دو مرا به خوبی می شناختند خلاصه آن شب گذشت و ما رسیدیم به خانه . فردای آن روز زن برادرم گفت خواهرت دیشب داشته برای پسره اس ام اس می فرستاده و پسره هم به کمک دوستاش دور از چشم زنش جواب او را می داده با آنکه چند بار از راه منطقی وارد شده بودم و نتیجه نگرفته بودم ولی چون زن برادرم گفته بود باور نکرده و از او سؤال کردم او اول انکار کرد تا اینکه گفت آره بوده ; باور کنید اگه همان بار اول که عروسمان گفته بود و باور می کردم با آن عصبانیتی که داشتم دل و می زدم به دریا و اول زنگ می زدم به زن پسره و آبروشو می بردم و بعد خواهرم رو می کشتم ولی بازهم گذشتم و مثل دفعه قبل موبایل را از او گرفته خاموش کردم خب چیزی که اینجا من رو سر دو راهی قرار داده اینه که حالا که شرایط کمی آرام شده خواهرم دوباره موبایل رو از من می خواد به نظر شما با این تجربه تلخ آیا می توانم چنین ریسکی بکنم وگوشی همراه را در اختیار او قرار دهم ؟ من خودم به این نتیجه رسیده ام که آزموده را آزمودن خطاست نظر شما چیه ؟ آقای شهاب مرادی و قتی که پسره و دوستاش به من و خانواده ام می رسند طوری نگاه ما می کنند که همه فهمیده اند بارها خواسته ام بر گردم و چند فحش به او بدهم ولی باز هم کوتاه آمده ام شما می گویید من با این گونه رفتار آنها چطور برخورد کنم و چگونه نگاه خواهرم را کنترل کنم که به او توجهی نکند؟ حاج آقا میان مطالبم در مورد پدر و مادرم و در مورد سادگی آنها صحبت کردم راستش رو بخواهین من گذشته خودم و موردی که برای خواهرم و مواردی شبیه به همین موضوع که برای او پیش آمده (این را که می گویم مواردی چون به قول خودش این اولین نبوده و می ترسم آخری هم نباشد) از چشم پدر و مادرم می بینم و آنها را مقصر می دانم چون اگر آنها از اول رفت و آمد ما را کنترل می کردند الان چنین مواردی پیش نمی آمد و مردم از سادگی ما سوء استفاده نمی کردند البته شاید پدر و مادرم به ما اطمینان دارند و ما از اعتماد آنها سوء استفاده کرده ایم . حاج آقا وقتی خواهرم بیرون می رود تا برمی گردد دلم خون می شود و باید با این موضوع چه طور بر خورد کنم واقعا می ترسم و بارها خواسته ام بر ترسم غلبه کنم ولی نشده ; خواهش می کنم کمکم کنید ؟ خواسته دیگری که از شما دارم این است که این موضوع مانند موضوع قبلی خصوصی باشد . ممنون التماس دعا
- [سایر] آقای مرادی سلام. وقتتون به خیر. عرض کنم حضورتون که بنده مدته 2 ساله که \"قراره\" با شخصی ازدواج کنم. با ایشون در دانشگاه آشنا شدم. دلیل اینکه تا حالا عقد نکردیم مخالفت خانواده ایشون به دلیل تفاوت سطح اقتصادی بوده.و البته پدر ایشون استاد دانشگاه و پدر من دوره ابتدایی (ششم ابتدایی) رو فقط گذروندن. خانواده ایشون این مخالفت رو از همون ابتدای امر عنوان کردن و دلیلشون این بوده که شما دو نفر نمی تونین با هم زندگی کنین و دوام زندگیتون به 1 سال هم نمی رسه.( با توجه به همون تفاوتها) توجه کنین که این نظر رو در صورتی صادر کردن که شناختی نسبت به من یا خانواده ام نداشتن و صرف وجود این تفاوتها مخالفت کردن. طبق قاعده ی \" هم کفو بودن\" که البته چون من و آقا پسر بر این عقیده بودیم که هم کفو بودن به لحاظ عقیده و ایمان و طرز تفکر در موارد مورد بحث در ازدواج و ... و نه در موارد اقتصادی و از این دسته؛ فکر می کردیم که کار اشتباهیه که ما هم با اونا هم آهنگ بشیم و قطعا ما رو هم در برابر این عکس العملمون باز خواست خواهند کرد، به همون اندازه که آنها رو به علت عذری که آوردن و در چارچوب اسلام نمی گنجه. می خوام بگم که ما این طور فکر می کنیم که اگه عرف جامعه با اونچه که پیغمبر ( ص )به ما دستور دادن نمی خونه، معنی اینکه در احکام موجود در رسالات نوشته شده \" عرفا و شرعا\" چیه؟ این شرع که پیامبر گذاشته بودن بر عرف موجود در جامعه غلبه نداره؟ اصولا منظور عرفی که بر پایه ی شرع باشه و در \" جامعه اسلامی \" عرف باشه مد نظر نبوده؟ صحبت دیگه ای که دارم اینه که در حدیثی از پیغمبر( ص ) خوندم که بدین مضمون بود : یاری کسی که به قصد دوری از محرمات و باعتماد به خدا و بامید ثواب ازدواج کند بر خدا لازم است. البته من نمی دونم شرایطی که اینو فرمودن چی بوده، ولی دیگه کم کم دارم شک می کنم که اگه ما داریک خیر رو انجام می دیم که پس چرا به نتیجه نمی رسیم! در واقع دارم شک می کنم که شاید باید این ازدواج را لغو کنم. ضمن اینکه این نکات رو هم خوبه بگم: 1- ما بعد از اینکه با کسانی که می شناختیم مشورت کردیم، دیدیم که درست فکر می کردیم و به اقدام بدون خانواده ایشون فکر کردیم( پدر ایشون بهشون گفتن که ما چون به صلاح نمی بینیم کاری برات انجام نمیدیم، تو هم هر کاری می خوای خودت انجام بده. از جانب ما محدودیتی از این نظر نداری، که احتمالا راضی به این امر نیستن ولی چاره دیگه ای هم ندیدن) 2- یه موردی که خیلی خانواده شون بهش اشاره می کنن اینه که : عشق چشم و عقلتونو کور کرده! من کتمان نمی کنم که بعد از 2 سال حتی احساس وابستگی ممکنه بوجود اومده باشه، ولی مطمئنم که کاملا حواسم بوده به احساساتم هیچ بهایی ندم، مگر در مواردی که می خواستم ببینم آیا فلان مدل احساسی آقا اذیتم می نه یا مواردی از این قبیل... که همه موارد سعی شده با قاعده های موجود در زندگی هر دومون ( دستورات اسلام +عقل) چک بشه. اینه که اولا مطمئنم شروع رابطه با احساسات نبوده و ادامه پیدا کردنش هم به این دلیل نبوده. 3- یه چیزی که خیلی نگرانم می کنه و باعث شده در مواردی که صبرم رو داشتم از دست می دادم، باز خودم رو ملزم به ادامه این رابطه بدونم این نکته بوده که من و ایشون نعمتهایی بودیم که خداوند به همدیگه نشونمون داده و اینکه بدون دلیل موجه پس بزنیمشون احتمالا عواقب سوئی هم در این دنیا و هم ان دنیا گریبانمون را خواهد گرفت. 4- خانواده ایشون و مخصوصا مادرشون کاملا درگیر تفاخر نژادی و تجمل زندگی و ... هستن و من احساس می کنم دلیل مخالفتشون هم دقیقن اینه که ما با این مدل مچ نیستیم، کما اینکه پسرشون هم از این مدل همواره ناراضی بودن. و اصولا هم چون بنده فکر می کنم که نارضایتیشون از این جهته، با تنها اومدن آقا پسر برای انجام مرسم موافقت کردم و چون همه دلایل بر پایه ی اصول و عقاید ایمانی و اسلامی مون بوده خانواده من هم به این امر راضی شدن و ازمون حمایت می کنن. نکته ای که هست اینه که خانواده ایشون علاوه بر اینکه برای پسرشون به خواستگری هم نمیان، اصولا این رابطه رو جدی نمی گیرن و اگر حرفی هم به میون بیاد مراسم رو به داد زدن یا مسخره کردن برگزار می کنن. وضعیتی که الان موجوده اینه که ایشون خارج از کشور مشغول به تحصیل هستن. بنا بر توافق 1 ماهه دیگه می خواست بیان که عقد کنیم، که مادرشون این طور گفتن که : من تا 1.5 ماهه دیگه مسافرتم و تو هم حوالی شهریور بیا که ما خودمون هر کاری لازمه بکنیم. با توجه به سابقه ای که در مورد این رابطه در طول این 2 سال و کلا در زندگی خانوادگیشون در طول 26 سال این آقا، حدس بر اینه که برنامه شون این خواهد بود که 1 ماهی هم که ایشون به ایران میان رو وقت کشی کنن که به تصور خودشون\" بالاخره یا من منصرف می شم از روی اذیت شدن ها، یا پسرشون سر عقل میاد!\" و من نمی دونم که موافقت کنم با اینکه تا شهریور هم صبر کنیم یا نه! ضمن اینکه اولا دلیل اینکه می خوایم سریعتر عقد کنیم اینه که \" بر ما که معلوم شده می خوایم با هم ازدواج کنیم، پس دیگه دلیل موجهی برای نا محرم بودن و با هم رابطه داشتن نداریم.\" از طرفی هم پدرم اینقدر آمادگی ذهنی برای هضم کردن اینکه بندا در چنین شرایطی با ایشون موقتا محرم باشیم ندارن. و من شدیدا در این باره هم نگرانم. و ثانیا احتمال اینکه ایشون بیانو تا روزهای آخر خانواده شون سر بدوننمون زیاده! کما اینکه قبل از سفر ایشون تا روز آخر پدر ایشون بهشون نگفتن که نظرشون چیه!(ایشون عید فطر سال گذشته رفتن)و اون روز هم دیگه هیچ کاری نمیشد کرد. فکر می کنم که زیاد صحبت کردم اگه راهنماییم کنین که هم ذهنم کمی شفاف تر شه نسبت به طرز فکرم و اون احادیث با توجه به اینکه در این زمینه علم لازم رو دارین ممنون میشم. چون واقعا احساس می کنم فلسفه زندگیم داره می پیچه به هم! و دیگه قدرت تصمیم گیری ازم گرفته میشه :cry مچکرم در پناه حق