با سلام.برادر خوبم نشانه هایی که در شما یافت می شود نوعی تحریک پذیری شدید است که باید مورد درمان قراربگیرد. این نوع تحریک پذیری ها می تواند از اضطراب های مداوم و شدید و یا افسردگی های مدت دار به وجود آید . به هر حال بهترین درمان برای آن دارو درمانی است و البته به همراه دارو باید تمرین های رفتاری هم داشته باشید .مثل این که :بر جملاتی که در این مواقع در ذهنتون مرور می کنید دقت کنید و آنها را در جهتی تغییر دهید که احساستون رو اصلاح کنه. مسلما تا زمانی که شما با خود بگید: او حق نداره با من چنین رفتار کنه. او مرا خیلی عصبانی کرده، اگر داد نزنم عصبانیتم کنترل نمی شود و... این خشم درونی تشدید می شود .اما اگر بگید : گاهی افراد خلاف میل ما رفتار می کنن. من باید بپذیرم که همیشه همه چیز بر طبق خواسته ام نیست. من آرام هستم . تلاش می کنم آرام بمانم. مقداری راه می روم تا آرام تر شوم. چند نفس عمیق می کشم . بدنم را شل می کنم تا تنش آن از بین برود و... آرامش بیشتری را تجربه می کنید .سعی کنید حتما موقعیت خودرا تغییر دهید یا یک لیوان آب سرد بنوشید .در مواقعی دویدن می تواند انرژی های منفی را تخلیه کند. انجام تمرین ریلکسیشن نیز در ایجاد آرامش روزانه موثر است .
سلام
من در هنگامی که خواسته ای دارم و با آن مخالفت می شود به شدت از درون عصبانی می شوم و اگر بخواهم سکوت کنم به قدری آزاردهنده می شود که در اولین بهانه ای که به دست می آورم به طور ناخواسته کنترل خود را از دست داده و همه اطافیان را ناراحت می کنم و دومین مورد اینکه چنانچه در جای تنگ یا تاریک قرار می گیرم و یا حتی همسرم دستم را می گیرد احساس خفگی به من دست می دهد لطفا مرا راهنمائی بفرمائید.
با تشکر
با سلام.برادر خوبم نشانه هایی که در شما یافت می شود نوعی تحریک پذیری شدید است که باید مورد درمان قراربگیرد. این نوع تحریک پذیری ها می تواند از اضطراب های مداوم و شدید و یا افسردگی های مدت دار به وجود آید . به هر حال بهترین درمان برای آن دارو درمانی است و البته به همراه دارو باید تمرین های رفتاری هم داشته باشید .مثل این که :بر جملاتی که در این مواقع در ذهنتون مرور می کنید دقت کنید و آنها را در جهتی تغییر دهید که احساستون رو اصلاح کنه. مسلما تا زمانی که شما با خود بگید: او حق نداره با من چنین رفتار کنه. او مرا خیلی عصبانی کرده، اگر داد نزنم عصبانیتم کنترل نمی شود و... این خشم درونی تشدید می شود .اما اگر بگید : گاهی افراد خلاف میل ما رفتار می کنن. من باید بپذیرم که همیشه همه چیز بر طبق خواسته ام نیست. من آرام هستم . تلاش می کنم آرام بمانم. مقداری راه می روم تا آرام تر شوم. چند نفس عمیق می کشم . بدنم را شل می کنم تا تنش آن از بین برود و... آرامش بیشتری را تجربه می کنید .سعی کنید حتما موقعیت خودرا تغییر دهید یا یک لیوان آب سرد بنوشید .در مواقعی دویدن می تواند انرژی های منفی را تخلیه کند. انجام تمرین ریلکسیشن نیز در ایجاد آرامش روزانه موثر است .
- [سایر] سلام من یک مشکل دارم لطفا مرا راهنمایی بفرمایید به مدت چند سال است که بعد از ظهر ها اصلا تمرکز ندارم و درس را نمیتوانم بخوانم همش احساس خستگی ذهنی می کنم و دیگه مطالبو نمی فهمم و سریع از پشت میز درس میروم و این باعث از دست رفتن زمان من و کلا عقب ماندن من در درس شده است. با تشکر
- [سایر] به نام خدا با سلام به اتفاق همسرم به یک مهمانی دعوت شدیم در آنجا با فامیل های همسرم آشنا شدم و یکی از بستگان همسرم که به من نامحرم می شود بعد از احوال پرسی به من دست داد ولی من دست ندادم و چیزی هم نگفتم بعد او خودش دستش را انداخت هنوز که هنوزه به این برخورد فکر می کنم و با خودم می گویم کاش لااقل چیزی می گفتم که این کارم حمل بر بی ادبی من نشود دلم نمی خواد فکر کند که من بی ادب هستم من فقط به خاطر نامحرم بودن با او دست ندادم . بهترین رفتاری که می توانستم داشته باشم به نظر شما چیست. چون قبل از ایشان هم در زمان مجردی کسانی بودند که من به آنها دست ندادم و یا اگر هم برخلاف میل باطنی دست دادم بسیار پشیمان و ناراحت بودم. لطفا مرا راهنمایی بفرمایید. خانواده همسرم برایم قابل احترام هستند.
- [سایر] با سلام خدمت مشاور عزیز.اینجانب چند روزی که عروسی کرده ام و به خانه بخت رفته ام ولی در این مدت 2 موضوع گاها مرا اذیت میکند که میخواهم با شما درمیان گذاشته و طلب راهنمایی کنم.1_ از شب عروسی تا بحال دلم شدیدا برای پدر و مادرم تنگ میشود تا حدی که گریه هم میکردم احساس میکنم از دستشون دادم و2 تکیه گاهم دیگر وجود ندارند و بیشتر احساس تنهایی میکنم و دوری پدر و مادرم را حس میکنم.2_ خانواده همسرم در دوران عقد در صحبت کردن با همسر من رعایت عفت کلام را نمیکردند و از کلماتی استفاده میکردند که من شدیدا ناراحت میشدم مثل { خره و .............} . تصورم بنده این بود که زمانیکه عروسی کنم دیگر این موارد وجود ندارد و تکرار نمیشود ولی متاسفانه هم ادامه داشته هم تکرار کردند.نمیدانم چه راهی بیاندیشم تا اینها حرف دهنشان را بفهمند و بزنند و عفت کلام را رعایت کنند.بطور کلی راهنماییم کنید.............با تشکر فراوان ......... موفق و پیروز باشید.
- [سایر] بسم الله الرحمن الرحیم یا من اسمه دوا و ذکره شفا و طاعته غنا با سلام بنده متاهل هستم خدمت شما عرض کنم بنده خیلی مسائل را تحمل می کنم و در خود می ریزم و این باعث شده که خیلی زود عصبانی می شوم خیلی زیاد استرس و اضطراب دارم دستهایم را به هم گره می کنم پاهایم را به هم می پیچم و انگشتان پایم را جمع می کنم نفسم تنگ می شود احساس درد در قفسه سینه می کنم و قلبم تیر می کشد ناراحتی معده دارم و وقتی دست می گذارم بالای معده نزدیک دیافراگم دردم در قفسه سینه کم می شود دکتر رفتم قلبم می گویند سالم است و خودم هم می دانم ولی وقتی اضطراب و استرس سراغم می آید نمی توانم بر این باورم غلبه کنم که سالم هستم و فکر می کنم الان قلبم می ایستد به شدت ضربان قلبم بالا می رود و احساس می کنم نفس هایم به شماره افتاده و سخت می توانم نفس بکشم ناراحت می شوم در خودم فرو می روم و دیگر حس و توان و حوصله انجام هیچ کاری را ندارم بخصوص اینکه اون درد های کذایی سراغم می آید در خواب به کوچکترین صدا می پرم و قلبم میزند و در ابتدای خوابم صدا ها به شدت در گوشم بلند تر از حد خودشان نمود پیدا می کند خواهش می کنم راهنمایی بفرمائید و مرا نجات بدهید
- [سایر] با عرض سلام خدمت شما کارشناس محترم <div>سال نو مبارک</div> <div></div> <div>خدمت شما عارضم بنده در مواقع خشم و عصبانیت قدرت کنترل خود را از دست می هم. حتی گاهی مسایل پیش پا افتاده و جزیی مرا به شدت تحریک می کند.</div> <div>الان حدود یک سال و نیم است که ازدواج کرده ام . احساس می کنم این قضیه روی زندگی مشترکم تاثیر گذاشته است. سر هر چیز کوچکی که ذره ای وفق مراد من نیست عصبانی شده و سر همسرم خالی می کنم.</div> <div>علی الخصوص اینکه شوهرم در مواقع خشم من به ارامی دراز کشیده و کاری با من ندارد و این قضیه خشم مرا صد چندان می کند.</div> <div>همسرم را خیلی دوست دارم و همیشه انتظار دارم کارهایی را که من می خواهم انجام دهد.</div> <div><span style="font-size: 11pt;">این حس خشم را در محیط خانه بیشتر دارم تا سرکار . حتی سرکار عده ای مرا به عنوان فرد آرومی می شناسن.</span></div> <div><span style="font-size: 11pt;">لطفا راهکاری به بنده ارائه دهید.</span></div>
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید دختر ی 29 ساله وپزشک هستم مدت سه سال هست که در زمینه ازدواج با مشکل روبه رو شدم وتمام درها دراین زمینه ودیگر مسایل زندگی به رویم بسته است طوری که احساس میکنم کنترل زندگی از دستم خارج شده است تا به حال چندین مورد ازدواج پس ازطی مراحل اولیه بدون هیچ گونه علتی برهم خورده است در حالی که مهمترین خواسته من اعتقادات مذهبی انها میباشد. تابه حال هرچه دعای مجرب در این زمینه بوده است انجام داده ام که نه تنها تغیری رخ نداده است بلکه بصورت عکس مستجاب شده است .از حل این مشکل عاجز شده ام. از شما خواهشمندم مرا راهنمایی بفرمایید ایا وجود سحرو جادو در این زمینه را قبول دارید.در ضمن برای بار سوم است که برای شما نامه میفرستم ولی جوابی نمیگیرم
- [سایر] با سلام و خسته نباشید خدمت شما مشاور محترم، من دختری هستم 25 ساله مدت دو ماه هست که با یک آقای 30 ساله عقد کردم.من آدم کم حرف و درونگرایی هستم. همسرم هم لیسانس است ولی در یک خانواده با سطح تحصیلات پایین. ولی ایشان به بهانه اینکه من آدم کم حرفی هستم شوخی های بی مورد و مسخره انجام میدهد با من و طوری حرف میزند که من فکر میکنم با یک فرد کوچه بازاری طرف هستم. حتی چندین بار این را به او تذکر دادم که از طرز رفتارش خوشم نمی آید ولی او باز بهانه کم حرفی من را می آورد. در حالی که همان بار اول که به خواستگاری آمد اولین چیزی که من به ایشان گفتم این بود که من کم حرف هستم حتی معرف که واسطه ازدواج ما بودن هم این مورد را گفته بوده. حتی خودش هم چند بار یکی از دلایل انتخاب من را همین کم حرفی عنوان کرده ولی باز هم با این طرز حرف زدن من را ناراحت میکند ومن می خواهم بدان چکار باید بکنم؟ همچنین ایشان دائم مرا با بقیه مقایسه میکند که این هم من را رنج میدهد در این مورد هم لطفا مرا راهنمایی کنید. با سپاس فراوان
- [سایر] مسئله ای که مطرح می کنم سوالی است که به یکباره در ذهنم به وجود نیامده است بلکه به نوعی با آن زندگی کرده ام اما به تازگی نسبت به آن آگاهی یافته ام . این موضوع مربوط به درک من از بیت معروف حافظ است که می فرماید : هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند . وقتی این بیت را با دنیای واقعی و مسائل گوناگون در آن ، چه تاریخی و چه مرتبط با امروز مقایسه می کنم به صحت آن ایمان می آورم . اما از طرف دیگر این موضوع مرا آزار داده و ذهنم را به شدت مشوش می کند . چرا که هرگاه تصمیم می گیرم میزان تقرب و توکل خودم را به خدواند افزایش دهم این احساس پیش می آید که از این لحظه به بعد باید منتظر بلا های آسمانی باشم که بر سرم فرود آید و لذا تقرب به درگاه خداوند برای من نه تنها کمک نمی کند بلکه روحیه ی مرا ضعیفتر از گذشته می کند و احساس می کنم که با توجه به تجربیات تاریخی و حال امروز افراد من هم باید به سیل شکست خوردگانی این چنینی اضافه شوم . این موضوع یک تناقض رنج آور است و گویی سنت الهی بر این است که هر که رابطه اش رابا خداوند قوی تر کند محکوم به بدبختی کشیدن و رنج و حتی در برهه هایی ذلت است .این موضوع را در مطالعه ی سرگذشت بسیاری از مومنان و حقیقت جویان تاریخ و امروز جهان به خوبی مشاهده می کنید . این موضوعات موجب شده نتوانم به خوبی با خداوند رابطه برقرار کنم و این دست سوالات ذهن مرا به شدت آزار می دهد . من انتظار داشتم با توکل و تقرب به درگاه پروردگار بر قوت قلبی من افزوده شود و مطمئن تر از قبل به زندگی ادامه دهم اما احساسم اکنون بر عکس شده . لطفا مرا راهنمایی و از این رنج نجات دهید . با تشکر
- [سایر] سلام همسرم بیش از حد بهانه می گیرد بیش از حد مغرور است منزل مادرم نمی آد میگه کم محلی دارند به من زنگ نمی زنند گاهی احوال بپرسند وقتی می آد مادرت این گفت اون گفت همش بهانه همش حرفای دوزاری دارم از دستش دیوونه می شم به جای این که باهاش احساس آرامش کنم وقتی می بینمش تنم می لرزه! در ضمن سه سال از من بزرگتره مشکلات معدوی و رودی داره مشکل عصبی داره و خیلی هم خودخواه تشریف داره البته تو یه برهه ای به شدت بهش محبت کردم هیچ تغییری نکرد وقتی هم که شروع می کنه عین آدمای عصبی مدام می گه ، مثلا چرا بی عقلید چرا خونوادتون محلم نمی ذارن چرا گاهی از مادر مریض احوال نمی پرسن البته دو تا دخترن که قبلی ده سال پیش ازدواج کرده همین یه مساله شده می گه خونواده اونا چقدر رسیدگی می کنن و ... اگر مجبور به ازدواج مجدد بودم قطعا باهاش ازدواج نمی کردم علی ای حال غلطیه که کردیم شما بزرگواری کنین راهنمائی بفرمائید
- [سایر] سلام.باتشکر از سایت خیلی خوبتون. یه مشکل خانوادگی برای من پیش اومده که به شدت به راهنمایی نیاز دارم. من زنی 29 ساله هستم و یک دختر 6 ساله دارم. متاسفانه شوهرم قصد ازدواج مجدد دارد.الان حدود یک سال و نیمه که درگیر این قضیه هستیم. اولش خودش به من گفت،یعنی رضایت من براش مهم بودکه گفت وبعدبا دختری که در نظر داشت صحبت کرد.اون دختر ،دخترعموشه و متاهله ولی قصد طلاق داره. وقتی بهم گفت خیلی ناراحت شدم،چون فکرمیکردم به خاطر راه دادن محبت کس دیگه ای به دلش به من خیانت کرده ودیگه مخالفت و موافقت من چیزی رو عوض نمیکنه.ولی چون دوستش داشتم احساساتش برام ارزش داشت ومحکومش نکردم.یعنی مخالفت جدی نکردم فقط گفتم صبرکن طلاقشو بگیره بعد بهش بگو.البته مطمئن بودم که قبول نمیکنه! ولی شوهرم گوش نکرد و باهاش درمیون گذاشت ،البته اول به شدت سرسختی نشون میدادولی بالاخره طاقت نیاورد وگفت که من قبل از اینکه ازدواج کنی خیلی دوستت داشتم ووقتی ازدواج کردی خیلی ناراحت شدم و..ووقتی خودم ازدواج کردم سعی کردم دیگه بهت فکرنکنم. خلاصه بااین حرفش به شدت روی شوهرم واحساساتش اثرگذاشت.توی تمام این مدت باهم رابطه دارن،تلفنی،پیامکی و بعضی وقتها حضوری.به خیال خودم ازخودگذشتگی کردم و جلوش واینسادم وفقط صبوری کردم ولی بالاخره طاقتم تموم شد وکنایه هام شروع شد.باورکنید دست خودم نبود،خیلی بهم سخت میگذشت. بالاخره چندوقت پیش شوهرم ازم جواب آخروخواست،یک کلمه!منم گفتم ازته دلم ناراضیم! البته تواین مدت بارها گفته بودم که مخالفم ونمیتونم،واون سعی میکرد نگرانیهامو رفع کنه وآخرش راضی میشدم ولی این دفعه محکم وقاطع گفتم نه! خودم خیلی راحت شدم ولی شوهرم ناراحت شد.البته چون گفته بود که اگه زنم راضی نباشه نمیخوام،به دختره گفت که نمیشه ولی هنوز ارتباط دارن. هرچی هم که ازش میپرسم میخوای چیکارکنی؟ازنظرمن تموم شده،میگه ولی ازنظرمن تموم نشده و نمیتونم ازش بگذرم! دیگه واقعاکم آوردم،نمیدونم چیکارکنم.کمکم کنید. حسن این قضیه این بود که من به خدا نزدیکتر شدم وراحت باهاش درددل میکنم. فکرمیکردم نباید با غیر خدامشورت کنم ولی شنیدم که خدا برای درمان هر دردی وسیله قرار داده،این بود که تصمیم گرفتم با شما مشورت کنم. خواهش میکنم زودتر جواب منو بدین. با تشکر.