با سلام.دوست عزیز هیچ کس بیشتر ا ز خود شما نمی تونه به شما کمک کنه. لذا وقتی علت استرس خود را می شناسید باید برای پیشگیری از آن علت ها را پیش از زمان موعود از بین ببرید . اگر چه اکنون زمان را از دست داده اید اما برای اینده برنامه ریزی کنید .در حال حاضر سعی کنید برای درس خواندن برنامه ریزی کنید . تا بتونید از وقت نهایت استفاده را ببرید. به علاوه بسیارند کسانی که درس را برای شب امتحان می گذارند . پس همه این افراد توان پاس کردن واحد ها را ندارند؟ سعی کنید به جای افکار مخرب و استرس اور و نکنه ها و شاید ها بر درس تمرکز کنید و در حد توان خوب یاد بگیرید . اجازه ندید افکار استرس اورد درذهن شما گردش کنند . و انها را کمرنگ کنید .در جلسه امتحان با ذکر خداوند و یک شمارش معکوس شروع کنید این دو کار تمرکزو آرامش شما را دو چندان می کند . به هر سئوالی که قصد پاسخ گویی دارید نگاه کنید و از مرور کلی سئوالات بپرهیزید . به هر سئوال هر چه می دانید پاسخ دهیدوبه دلیل اطلاعات کم آنها را به بعد موکول نکنید. مکان مطالعه خود را ثابت کنید تا مطالب به صورتی شرطی در ذهن شما جای بگیرد. با یاداوری مکان مورد نظر می تونید بسیاری از مطالب را به یاد اورید .در مکان مطالعه به موضوع های غیر درسی مثل خیال پردازی و ... نپردازید .پیش از امتحان تمرنیهای آرام سازی عضلات را انجام دهید که تاثیر خوبی بر کاهش استرس دارد .در شب پیش از امتحان از شمارش معکوس، خواندن لالایی و تکرار ان و تکرار کلمه ارامش استفاده کنید تا با جمع کردن افکار متمرکز به خواب بروید . عضلات خود را شل کنید اجازه ندید استرس به شما غلبه کنه.اگر همراه با این تمرین ها باز هم اضطراب داشتید باید از دارو های تجویز شده توسط روان پزشک استفاده کنید .
بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام
من برای امتحانات،چه درس خونده باشم چه درست نخونده باشم آنقدر استرس دارم که نمی توانم به سوال هایی که بلد هستم جواب بدهم و در مورد سوال هایی که بلد نیستم فکر کنم.روز قبل از امتحان استرس من به قدری است که احساس تهوع دارم و شب خوابم نمی برد چون در طول ترم درس نخواندم و از افتادن می ترسم استرس دارم اطفا مرا راهنمایی کنید.در ضمن من دانشجوی ترم اول هستم.
با سلام.دوست عزیز هیچ کس بیشتر ا ز خود شما نمی تونه به شما کمک کنه. لذا وقتی علت استرس خود را می شناسید باید برای پیشگیری از آن علت ها را پیش از زمان موعود از بین ببرید . اگر چه اکنون زمان را از دست داده اید اما برای اینده برنامه ریزی کنید .در حال حاضر سعی کنید برای درس خواندن برنامه ریزی کنید . تا بتونید از وقت نهایت استفاده را ببرید. به علاوه بسیارند کسانی که درس را برای شب امتحان می گذارند . پس همه این افراد توان پاس کردن واحد ها را ندارند؟ سعی کنید به جای افکار مخرب و استرس اور و نکنه ها و شاید ها بر درس تمرکز کنید و در حد توان خوب یاد بگیرید . اجازه ندید افکار استرس اورد درذهن شما گردش کنند . و انها را کمرنگ کنید .در جلسه امتحان با ذکر خداوند و یک شمارش معکوس شروع کنید این دو کار تمرکزو آرامش شما را دو چندان می کند . به هر سئوالی که قصد پاسخ گویی دارید نگاه کنید و از مرور کلی سئوالات بپرهیزید . به هر سئوال هر چه می دانید پاسخ دهیدوبه دلیل اطلاعات کم آنها را به بعد موکول نکنید. مکان مطالعه خود را ثابت کنید تا مطالب به صورتی شرطی در ذهن شما جای بگیرد. با یاداوری مکان مورد نظر می تونید بسیاری از مطالب را به یاد اورید .در مکان مطالعه به موضوع های غیر درسی مثل خیال پردازی و ... نپردازید .پیش از امتحان تمرنیهای آرام سازی عضلات را انجام دهید که تاثیر خوبی بر کاهش استرس دارد .در شب پیش از امتحان از شمارش معکوس، خواندن لالایی و تکرار ان و تکرار کلمه ارامش استفاده کنید تا با جمع کردن افکار متمرکز به خواب بروید . عضلات خود را شل کنید اجازه ندید استرس به شما غلبه کنه.اگر همراه با این تمرین ها باز هم اضطراب داشتید باید از دارو های تجویز شده توسط روان پزشک استفاده کنید .
- [سایر] بسم الله الرحمن الرحیم یا من اسمه دوا و ذکره شفا و طاعته غنا با سلام بنده متاهل هستم خدمت شما عرض کنم بنده خیلی مسائل را تحمل می کنم و در خود می ریزم و این باعث شده که خیلی زود عصبانی می شوم خیلی زیاد استرس و اضطراب دارم دستهایم را به هم گره می کنم پاهایم را به هم می پیچم و انگشتان پایم را جمع می کنم نفسم تنگ می شود احساس درد در قفسه سینه می کنم و قلبم تیر می کشد ناراحتی معده دارم و وقتی دست می گذارم بالای معده نزدیک دیافراگم دردم در قفسه سینه کم می شود دکتر رفتم قلبم می گویند سالم است و خودم هم می دانم ولی وقتی اضطراب و استرس سراغم می آید نمی توانم بر این باورم غلبه کنم که سالم هستم و فکر می کنم الان قلبم می ایستد به شدت ضربان قلبم بالا می رود و احساس می کنم نفس هایم به شماره افتاده و سخت می توانم نفس بکشم ناراحت می شوم در خودم فرو می روم و دیگر حس و توان و حوصله انجام هیچ کاری را ندارم بخصوص اینکه اون درد های کذایی سراغم می آید در خواب به کوچکترین صدا می پرم و قلبم میزند و در ابتدای خوابم صدا ها به شدت در گوشم بلند تر از حد خودشان نمود پیدا می کند خواهش می کنم راهنمایی بفرمائید و مرا نجات بدهید
- [سایر] بسم الله سلام حاج آقا کدوم ناز کدوم قهر من فقط حرف دلم رو نوشتم . باز هم مشکلم رو براتون مینویسم و خواهش میکنم راهنمایی ام کنید. من 21 ساله دانشجوی ترم آخر هستم. از چند سال قبل به معنویات علاقمند شدم . در دوران دانشجوئی به لطف خدا با چند نفر از بچه های باحال آشنا شدم . مشکلم اینه که تازگی ها دوباره( قبلا هم دچار این مشکل شده بودم)درباره وجود خدا و حقانیت اسلام و حضرات معصومین دچار شک شده ام . همه ی براهینی که در اثبات این موارد بلد بودم با خودم تلقین و تکرار کردم ولی بازم این فکرا آزارم میده. از کجا معلوم خدا وجود داره ؟ از کجا معلوم اسلام دین حقه از کجا معلوم اهل بیت علیهم السلام بر حقند . (اگه فکر میکنین این قسمتاش ممکنه باعث ایجاد فکرای ناجور بشه حذفش کنید)حتی بعضی وقتا سر نماز دچار پوچی میشدم . البته یه چند روزیه که بهنرم ولی این افکار دست از سرم بر نمیداره . من سعی مییکردم وقتی از لا اله الا الله دم میزنم واقعا هیچ چیزی به غیر از خدا تو دلم اهمیت نداشته باشه . اما حالا... اینو هم بگم که من یه کمی دچار وسواس هم از نوع افراط در مورد نجس و پاکی و هم وسواس فکری هستم. میترسم به مرگ کفار بمیرم . دارم فکر میکنم اگه تو قبر ازم پرسیدن برای چی این دینو انتخاب کردی چی جواب بدم. لطفا هم جواب بدین و ازتون جدا خواهش میکنم دعام کنید به جایی برسم که جز خدا و معصومین چیزی نخوام و چیزی نبینم و محبت چیز دیگری تو دلم نباشه. خدا خیرتون بده که یه همچین راهی باز کردین که مردم سوالاتشون رو بپرسن واز خدا توفیق خدمت بیشتر را برایتان خواستارم. یاعلی( دعا یادتون نره)
- [سایر] بسم الله النور سلام حاج آقا مرادی امیدوارم که وقت داشته باشید تا پیام منو بخونید و بهم جواب بدهید ، واقعا به کمکتان احتیاج دارم. دختری هستم 21 ساله و دانشجوی ترم 7 ، چندی قبل یکی از پسرهای ترم بالایی ازم خواستگاری کرد 24 ساله است و معافیت پزشکی دارد (به علت دیسک کمر) و فعلا شغلی ندارد ولی فردی با ایمان است . بار اول که آمد و پیشنهاد ازدواج داد خیلی شوکه شدم اصلا تا به حال متوجه نشده بودم که به من علاقه دارد ولی چون نزدیکی های کنکور ارشد هست گفتم قصد ازدواج ندارم و از طرفی او هم بیکار است . یک ماه بعد دوباره آمد و گفت که کار پیدا کرده است، تدریس در یک آموزشگاه خصوصی و اجازه خواست که بعد از کنکور ارشد خانواده اش را بفرست برای خواستگاری رسمی ، ولی من هیچ جوابی نداشتم که بهش بدهم چون از پدرم می ترسم پدرم فردی بسیار خودرای است یک چیزی تو مایه های هیتلر! ( سال پیش پسر دوستش ازم خواستگاری کرد و بعد از یکسال علاف کردن آن بیچاره بهش جواب رد داد آخرش هم به هیچکس نگفت که چرا بعد از یکسال جواب سربالا دادن ردش کرد؟) می ترسم اگه بابام بفهمه، فکر کنه که من تو این سه سالی که دانشگاه می رفتم با این پسره دوست بودم درحالی که اصلا اینطوری نیست من با این پسره حتی یک کلمه هم حرف نزده بودم. پدرم فکر می کند که هیچ کس در حد و اندازه های خانواده ما نیست و تا به حال خواستگاران زیادی را به این علت و بدون مشورت با من و مادرم رد کرده است ولی این همکلاسی ام با بقیه فرق می کند و من یه جورایی ازش خوشم می اید بسیار چشم پاک است و خیلی هم به خدا ایمان دارد درست برعکس پدر من که از اسلام فقط نماز خواندنش را بلد است و بس. این پسره که ازم خواستگاری کرده به نظر نمی رسد که احساسی تصمیم گرفته باشد چونکه بسیار در مورد من تحقیق کرده است. با توجه به مطالعه ای که برای کنکور داشته ام و با توکل به خدا امیدوارم که از کارشناسی ارشد قبول شوم برای همین تصمیم گرفتم به این خواستکارم بگم که بعد از اینکه من ارشد قبول شدم بیاید خواستگاری یعنی چیزی حدود یکسال بعد و میدانم که قبول می کند چون گفته که تا هر وقتی که من بگم منتظر می ماند البته به شرطی که بداند که جواب من مثبت است. خواهش می کنم کمکم کنید و بهم بگید چیکار کنم؟ ایا با توجه به اینکه می دانم به احتمال زیاد پدرم قبول نمی کند بر خلاف میل خودم به همکلاسیم جواب رد بدهم یا اینکه صبر کنم تا بلکه گذر زمان همه چیز را حل کند؟ ببخشید یه خواهشی هم داشتم این پیام رو تو تلویزیون نگین چونکه بابام برنامه شما رو تو مردم ایران سلام می بینه و خیلی هم تیزه ممکنه متوجه بشه و برام دردسر ایجاد کنه. خداحافظ
- [سایر] با سلام نمی دانم این قسمت را برای مشکل خودم درست انتخاب کردم یا خیر. من متولد سال 65 و دانشجوی دکترا هستم که تقریبا کارهای بورسیه هیئت علمی ام درست شده. از این جهت این موضوع رو میگم که تصور نکنید زندگی بی هدفی داشتم.در سال 85 با پسری دوست شدم و دوستی ما یکسال طول کشید و بعد به دلایلی توسط خود من تمام شد و من بعد از ایشون دیگر دوست پسر نداشتم. در یکسال دوستی ما از اینکه ایشون به من به شدت علاقه مند بودن مطمئن هستم.الان تقریبا 8 سال که از تمام شدن دوستی ما می گذره اما علاقه من هر روز از قبل بیشتر میشه هیچ فرد دیگری رو نمیتونم توی زندگیم قبول کنم. همه افراد رو با این اقا مقایسه میکنم. تمام راهایی که ممکن بود فراموش کنم رو امتحان کردم شماره تلفن رو پاک کردم،صفحات اجتماعیم رو پاک کردم. اما باز هم فایده ای نداشت. در حال حاضر سالی چندبار همدیگرو میبینیم و هر بار هم با هم به شدت سر هر موضوعی دعوامون میشه. نمی خوام بهم بگید دوستی با نامحرم از اول اشتباه بوده و اینکه بسپارید به دست خدا. این حرف ها رو خیلی مشاورها بهم گفتن اما باز هم من نتونستم ایشون رو فراموش کنم.قبلا فکر میکردم شاید اینقدر که ذهنم درگیر این فرد هست برای او هم همین حس وجود داره اما الان به این موضوع هم شک کردم میگم نکنه تمام این سال ها اشتباه کردم. خانم ابوالحسنی من دو راه جلوی خودم میبینم یکی فراموش کردن کامل و بی تفاوت شدن هست و دیگری باز گرداندن رابطه و ازدواج با ایشون. من هیچ کدوم از دو کار رو بلد نیستم و نیاز دارم یکی بهم یاد بده مثلا بگه کدوم یک از دو حالت رو انتخاب کن و مرحله به مرحله برای رسیدن به هدف اقدام کن. این موضوع به شدت داره من رو اذیت میکنه و میدونم هرچی سنم بالاتر بره بدتر پس باید زودتر جلوش رو بگیرم. نمیخوام تمام زندگی حسرت بخورم. اگر ازدواج کنه دیگه نمی تونم قد راست کنم.من به بچه های مردم درس میدم باید بتونم اول به خودم خیلی چیزها رو یاد بدم. در ضمن باید بگم من ادم زبان داری نیستم.لطفا مرا راهنمایی کنید. یک دنیا ممنون شما میشوم
- [سایر] با سلام خدمت شما روحانی محترم من دو بار مشکلم را رو برای شما فرستادم و هر قدر منتظر جواب شدم خبری نشد و با خودم گفتم شاید به این خاطر بوده که به فارسی برای شما تایپ نکردم و تصمیم گرفتم یک بار دیگه امتحان کنم. داستان از اینجا شروع شد که من برای کنکور به یک آموزشگاه می رفتم و در اون آموزشگاه دختر خانمی بود که من با در نظر گرفتن ایشون متوجه شدم دختر خوبیه و به ایشون علاقه مند شدم ولی تا بعد از کنکور هم نتونستم خودم رو راضی کنم و با ایشون صحبتی بکنم و کم کم داشتم ایشون رو فرامش می کردم تا اینکه بعد از رفتن به دانشگاه متوجه شدم که ایشون هم درست همون رشته و همون دانشگاه رو قبول شده و این بار دیگه نتونستم این فرصت رو از دست بدم چون بعد از کنکور خیلی ناراحت بودم که چرا با ایشون حرف نزدم قضیه رو با خانوادم مطرح کردم و خانوادم هیچ مشکلی نداشتن و مادرم ایشون رو دید و از ایشون خوششون اومد و به من گفتن که با خودش هم صحبت کنم من هم با ایشون صحبت کردم و ایشون هم بعد از مدتی موافقت خودشون رو اعلام کردن و با خانوادشون مطرح کردن و اونها هم مخالفتی نداشتن و فقط گفتن باید درستون تموم بشه . ما هم برای اینکه گناهی مرتکب نشیم تصمیم گرفتیم بین خودمون عقد دائم بخونیم تا بعدا توسط پدر و مادرهامون رسمی بشه تا چند وقط بعد از این ماجرا مشکلی وجود نداشت ولی من کم کم متوجه شدم ایشون کمی در زمینه مسائل مذهبی سهل انگاری می کنن و اوایل با لطافت ازشون خواهش می کردم که به بعضی چیز ها بیشتر اهمیت بدن ولی بعدها که دیدم اعتنایی نمی کنن لحن تذکر دادنم تند تر شد و لحن خیلی بدی پیدا کردم و حتی از کوچکترین کارهای ایشون هم ایراد می گرفتم مثلا کافی بود تا یکی از پسرهای کلاس یک کلمه از ایشون سوال کنه و همین کافی بود تا چند روزی با ایشون صحبت نکنم و این روند حدودا 3 ترم ادامه پیدا کرد تا اینکه چندوقت پیش چند هفته ای برای امتحانات میان ترم تعطیل شدیم و همدیگرو ندیدیم و بعد از اولین امتحان ایشون گفتن که تو این چند وقت که همدیگرو ندیدیم من تازه متوجه شدم که تو چه بلایی سر من می آوردی و من حتی تو این مدت نمازم رو هم ترک کردم و به این نتیجه رسیدم که من به درد تو نمی خورم و تو باید صیقه طلاق رو بین خودمون بخونی من که واقعا شکه شده بودم به خونه رفتم و برای اینکه بتونم در مورد این مسئله تصمیم بگیرم سه بار استخاره کردم و هر سه بار استخاره به ادامه رابطه با ایشون تاکید داشت و می گفتن که خیلی خوبه ولی مشکلات خیلی زیادی در پیش داره من بعد از امتحان بعدی موضوع رو با ایشون مطرح کردم ولی ایشون باز هم اسرار به جدایی داشتن و من هم ناچارا قبول کردم و قرار شد بعد از امتحان بعدی همه چیز تموم بشه من با حال خیلی بدی به خونه برگشتم و بعد از خوندن نماز بلافاصله خوابم برد و درست ساعت 1:10 صبح با یک خواب در مورد خانومم از خواب پریدم درست آخر اون خواب یه صدایی که واقعا آرامش خاصی توش موج میزد وحتی باعث آرامش من هم شد به من گفت نگران نباش تو تا آخر امرت کنار این خانوم خواهی موند فقط ایشون رو آزاد بزار تا خودش در مورد اسلام و تو تصمیم بگیره روز قرارمون مسئله رو با خانومم مطرح کردم و ایشون هم به من گفت من هنوز هم به تو علاقه دارم ولی در مورد اسلام و زندگی مشترک دچار سر در گمی شدم و اول باید این مشکل رو با خودم حل کنم اگر موفق شدم خدا باز هم ما رو سر راه هم قرار میده و اگرقسمت نبود هرکدوم می ریم دنبال زندگی خودمون و من در عین ناباوری مجبور شدم که صیقه طلاق رو بین خودمون بخونم و بعد از اون هم پنج روزی هست که هیچ خبری از ایشون ندارم من خودم هم میدونم که اشتباهات زیادی مرتکب شدم و رفتار غلط من باعث شده ایشون حتی از اسلام هم زده بشن ولی واقعا نمی دونم برای جبران این اشتباه چه کار باید بکنم و تا کی باید منتظر ایشون باشم تا به نتیجه برسن و چون هنوز هم به ایشون علاقه ی خیلی زادی دارم واقعا درام دیوانه می شم حالا از شما خواهش می کنم من رو در این مورد راهنمایی کنید پیشاپیش واقعا ازتون ممنونم. محمد حسین
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند