با سلام.ساحل عزیز به دلیل این میزان از استرس باید تحت درمان دارویی قرار بگیرید . چرا که استرس در شما به مرور علائم دیگری همچون وسواس را هم تشدید می کند . لذا حتما دارو درمانی را جدی بگیرید.ضمن این که تلاش کنید فکر کردن به وقایع روزمره را طولانی مدت ادامه ندید . در مورد هر مسئله به طور طبیعی فکر می کنیم اما باید عادت کند این زمان را بیش از یک ساعت طولانی نکنید .اگر تصمیمی می خواهید بگیرید آن را روی کاغذ نوشته و برایش یک دامنه زمانی تعریف کنید . و در همان زمان به نتیجه برسانید . حق ادامه تفکر در خارج از این زمان را به خود ندید.در روز یک بار تمرین های آرام سازی و شل سازی عضلات را انجام دهید .ابتدا چند تنفس عمیق و آرام. تکرار چند باره کلمه آرامش به طور آرام . و سپس شل کردن عضلات از انگشتان پا تا ریزترین عضلات سر . و تجسم منظره ای زیبا و آرام بخش.در هنگام اضطراب موقعیت خود را تغییر دهید . مثلا یک ارتباط تلفنی، پیاده روی، تماشای یک برنامه تلویزیونی.در مورد موضوعاتی فکرکنید که امکان تغییرش هست . موضوع غیر قابل کنترل را به حاشیه بسپرید.کتاب راه های مقابله با استرس/ هیلزدایان/ ترجمه قراچه داغی را مطالعه نمایید .
با سلام وخسته نباشید اضطراب من در زندگی وبرخورد با هر مسئله ای خیلی زیاده آنقدر که ناخن میجوم ولبهام را میخورم یک مشکل را خیلی بزرگ میکنم هر چقدر میخوام به خودم مسلط باشم نمیتونم خیلی عصبی شدم خیلی پرخاشگر شدم اصلاً نمیدونم توزندگی برای چی تلاش میکنم نمیدونم از زندگی چی میخوام اینها همه در رابطه ام با همسرم تاثیر گذاشته وسواس هم خیلی پیداکردم مثلا وقتی از خونه میخوام برم بیرون چند بار گاز را میبنم بسته باشه ،در یخچال را نگاه میکنم اصلاً انگار که به چشم های خودم هم اطمینان ندارم می ترسم اونقدر زیاد بشه که به همه زندگی ام سرایت بکنه ودیگه نتونم پس این وسواس بر بیام خواهش میکنم را هنمایی ام کنید .ممنون
با سلام.ساحل عزیز به دلیل این میزان از استرس باید تحت درمان دارویی قرار بگیرید . چرا که استرس در شما به مرور علائم دیگری همچون وسواس را هم تشدید می کند . لذا حتما دارو درمانی را جدی بگیرید.ضمن این که تلاش کنید فکر کردن به وقایع روزمره را طولانی مدت ادامه ندید . در مورد هر مسئله به طور طبیعی فکر می کنیم اما باید عادت کند این زمان را بیش از یک ساعت طولانی نکنید .اگر تصمیمی می خواهید بگیرید آن را روی کاغذ نوشته و برایش یک دامنه زمانی تعریف کنید . و در همان زمان به نتیجه برسانید . حق ادامه تفکر در خارج از این زمان را به خود ندید.در روز یک بار تمرین های آرام سازی و شل سازی عضلات را انجام دهید .ابتدا چند تنفس عمیق و آرام. تکرار چند باره کلمه آرامش به طور آرام . و سپس شل کردن عضلات از انگشتان پا تا ریزترین عضلات سر . و تجسم منظره ای زیبا و آرام بخش.در هنگام اضطراب موقعیت خود را تغییر دهید . مثلا یک ارتباط تلفنی، پیاده روی، تماشای یک برنامه تلویزیونی.در مورد موضوعاتی فکرکنید که امکان تغییرش هست . موضوع غیر قابل کنترل را به حاشیه بسپرید.کتاب راه های مقابله با استرس/ هیلزدایان/ ترجمه قراچه داغی را مطالعه نمایید .
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید. نمی دونم چرا همسرم وقتی یه موضوعی ناراحتش می کنه همون موقع نمیاد صحبت کنه تا مشکل حل بشه که حتی بعضی مواقع اشتباه درموردم فکر می کنه و دلخور میشه و ازم دورتر میشه و یه جورایی از هر طریقی که بتونه کم توجهی می کنه و حتی موضوع را با مامانشون مطرح می کنند و اگر خودم یا مادرم حتی تلفنی با ایشون حرف بزنیم میگند که پسرشون از چی دلخور شده و میگه پسرم به من میگه مامان تو که گفتی این خانواده خوبیند ببین چطور رفتار کرده و از این صحبتها قبلا من با همسرم حرف میزدم و دلجویی ازش می کردم و حتی اگه خونشون بودم و مادرشون بهم می گفتند وقتی به شوهر میگفتم جلوی مامانش چی گفتی بهم بعدا صحبت می کنم اخه تو که مسئله خصوصی به جا نذاشتی و بعد بهشون به خودم بگو قبول می کنه اما میگه نمی دونم چرا مطرح میکنم یا موضوع خصوصی نبوده که اشکالی داشته باشه یه جوایی می ترسم چون بعدها می خوای با مادرشون زندگی کنیم و اگه بخواد این جوری پیش بره میدونم اذیت میشم و فکر هم یه جورایی شوهر پی حرف خواهر ومادرش و زود روش تاثیر می ذارند و استقلال نداره و بی اراده است .لطفا کمکم کنید از این بعد چه طور رفتار کنم کهع بعدها دچار مشکل نشم؟با تشکر کامل توضیح بدید.
- [سایر] سلام ضمن تشکر از سایت زیبا خلاق و جامعتون من ایرانی تهرانی28ساله مهندس صنایع کارشناس کنترل پروژه متاهل هستم آقای دکتر من مدت 1سال که با دختر داییم که دیپلم داره ازدواج کردم قبل از اون هم یک سال عقد بودیم .ما ظاهرا رابطه خیلی خوبی با هم داریم فقط خانمم خیلی به خانوادش وابسته است.از صبح که من میرم شرکت اون میره خونه خواهرش ویا خونه مادرش تا نیم ساعت قبل اینکه من بیام خونه. وقتی من میرسم خونه اون خیلی خسته است حوصله منو نداره من با رفتنش مشکلی ندارم اون حق داره بره ولی به نظر من اون تحت تاثیر من نیست و به شدت به هر حرفی که اونا بزنن انگاری وحی منزل باشه، گوش میده . من بارها تلاش کردم که اون یه کلاسی بره برای روحیش،کلاس ورزشی،ایروبیک،قرآن،مشاوره زندگی و ... اما همیشه متاسفانه انگار که این کلاسا وقت رفت و اومدشو به خونه اونا کم میکنه ،باهام همکاری نمی کنه میگه دوست ندارم برم. خلاصه همش دوست داره تو خونه اونا کار یدی کنه ،از اول من حدس میزدم از لحاظ فکری خیلی با هم فاصله داشته باشیم ولی فکر می کردم تغییر میکنه اما متاسفانه یک آدم ظاهربین سطحی و ... باقی مونده و اصلاً نمی خواد تغییر کنه حتی از من میخواد با دوستای من که هم خودشون هم زناشون تحصیل کرده اند کمتر رفت و آمد کنیم یا نکنیم من احساس میکنم احساس کمبود میکنه اما من این مسائل هیچ وقت بهش سرکوفت نزدم و فقط خواستم با محبت به یه اشتراک برسیم ضمن اینکه مادر خانمم خیلی تو زندگیم دخالت می کرد یعنی تو زندگی همه خواهر برادرای خودش و دیگران دخالت می کنه اما من اوایل با تذکر و در آخر توی یه دعوای حسابی که اصلاًدلم نمی خواست اتفاق بی افته تهدیدش کردم که خداروشکر دخالتاش خیلی کمتر شده اما نفوذش رو خانمم خیلی زیاده به حدی که اعصاب منو خورد میکنه چون من دوست دارم خانمم انجوری باشه که من میخوام نه اونجوری که مادرش میگه . من به خاطره زندگیم و آبروم سعی می کنم از خیلی از مسائل بگذرم اما گذشت من باعث شده خانمم به راهی که خودش می خواد ادامه بده من بارها بهش گفتم اینجوری هیچ پیشرفت فکری نمی کنی اما اون فقط دوست داره خونه داری کنه ، اینقدر به خواهرش و مادرش و... کمک میکنه که تو سن 26 سالگی دست درد و پا درد شدید داره من اگه بهش بگم به خودت فشار نیار عصبانی میشه خلاصه خیلی دلم می خواد فاصلم با اون کم بشه ولی نمیدونم چه جوری؟ لطفا راهنماییم کنید
- [سایر] سلام خسته نباشید .دختری 30 ساله ساکن مشهد لیسانس و شاغل هستم 5 ساله که ازدواج کردم و 2 ساله که زیر یک سقف زندگی میکنیم .خونواده ی فرهنگی دارم ظاهرم بد نیست اما قد بلندی ندارم .شوهرم از شهرستان و 2 سال از من کوچکتر ظاهرا از من بهتر اما بسیار بی فرهنگ و بی اخلاق بی منطق و هوچی گر .در محل کارم با ایشون آشنا شدم .علاقه ی من به ایشون بیشتره و در زندگیم همه ی پول و پس اندازمو بابت خرید خونه و جشن عروسی به ایشون دادم و ایشون همه چیز رو به نام خودشون کردن چون می دونستن که اعتیاد دارند و ممکنه من روزی بفهمم و بخوام جدا شم چون بهشون گفته بودم که از اعتیاد متنفرم و هرگز حاضر به زندگی با معتاد نیستم چون پدر ایشون معتاد بود و من همیشه یه ترسی داشتم .از همون اوائل متوجه رفتارهای مشکوک ایشون شدم تا اینکه به سیگار کشیدن گهگاهی اعتراف کردن و تریاک هم هفته ای یکبار که به منزل پدرش میره .متاسفانه پدر اینقدر نفهم است که پسرش رو به بساطش دعوت میکنه .من نمیتونم با این موضوع کنار بیام و به خاطر این ترسم نتونستم به بچه دار شدن فکر کنم و 5 ساله که فکر طلاق تو سرمه اما نمیتونم اقدام کنم از آینده ام و تنهاییم می ترسم .شوهرم هرگز به طلاق تن نمیده و با التماس و چاخان همیشه می گه تو اشتباه می کنی من فقط گاهی مصرف میکنم 5 ساله ه مصرف می کنم چی شده تا آخر عمرم همین حد میمونه و بیشتر نمیشه قول می دم .اما من نمیتونم بپذیرم این مسائل تو 7 نسل ما هم پیدا نمیشه تحملش برام سخته .لازمه بگم که این 5 سال با بددلی و تهمت هاش پیرم کرد ام حالا که بهتر شده و من عادت کردم چون به اعتیادش اطمینان پیدا کردم ازش بدم اومده از اینکه این همه زجر کشیدم از خودم بدم اومده که کاش همون روزای قد که قرصهای ترامادول رو دیدم ازش جدا می شدم .کمکم کنین نمیتونم تصمیم بگیرم چون همیشه حرفای خوبش اما بدون عملش تو ذهنمه و دلم فقط به شعارهاش خوشه .تو کارش آدم موفقیه .فوق دیپلمه اما داره و اسه لیسانس تلاش میکنه و ناظر پروژه است .حقوقش ماهی 800 تومنه ومن 600 تومن .به لحاظ مالی خوبیم خونه و ماشین معمولی داریم .اما شوهرم کلا آدم افسرده و ناسپاسیه و دائم به خاط دوری از خونوادش به من غر میزنه با اینکه هفته ای یک بار میره شهرستان تنهایی و منو نمی بره .مشکلات زیادی داریم اما من با همش ساختم اما این یکی رو نمی تونم چون از آینده اش میترسم .کمکم کنین بگین چکار کنم .ممنون .منتظر جوابتون هستم .