سلام دوست عزیز ای کاش زودتر به ایشان اطلاع داده بودید. حالا هم هنوز دیر نشده است. اگر فکر می کنید که هنوز حرف عقد به طور کامل مطرح نشده است، از طریق مادر یا خواهر یا حتی پدرتان این موضوع را به خانواده عمویتان انتقال دهید. شاید دختر عموی شما هم منتظر شما بوده باشد، اما دیده شما نیامده ای به خواستگار مربوطه پاسخ مثبت داده است. پس توصیه من به شما این است که به طریقی هرچه زودتر این موضوع را به خانواده ایشان اطلاع بدهی. لااقل اینطوری دیگر پشیمان نیستی. اگر او هم شما را بخواهد کمی دست نگه می دارد. اگر هم نخواهد که از کنار این موضوع بی اعتنا می گذرد. در مورد اینکه در فکر او بودی، شرمندگی ندارد. چون شما به یک رابطه عاطفی پاک فکر می کرده اید. ضمن اینکه خداوند متعال آدمی را به خاطر عملش و نه نیتش مورد عتاب قرار می دهد. پس از این بابت نگران نباشید. پیروز باشید
باسلام
در سوالات قبلی بیان کردم علاقه به دختر عمویم دارم اما به خاطر نداشتن شرایط مالی و دانشجو بودن خودم این موضوع را به هیچ کس نگفتم و حال که فارغ التحصیل شدم متوجه شدم خواستگار داردوقرار است عقد کنند،حال بلاتکلیف شدم و در طول مدت دانشجویی بیشتر اوقات در فکر خواستگاری از ایشان بودم، اون همه فکروخیال رو چکار کنم از همه بدتر شرمنده خدا شدم چون این موضوع ذهنم رو در آن مدت مشغول کرده بود،لطفاً راهنمایی کنید؟
سلام دوست عزیز ای کاش زودتر به ایشان اطلاع داده بودید. حالا هم هنوز دیر نشده است. اگر فکر می کنید که هنوز حرف عقد به طور کامل مطرح نشده است، از طریق مادر یا خواهر یا حتی پدرتان این موضوع را به خانواده عمویتان انتقال دهید. شاید دختر عموی شما هم منتظر شما بوده باشد، اما دیده شما نیامده ای به خواستگار مربوطه پاسخ مثبت داده است. پس توصیه من به شما این است که به طریقی هرچه زودتر این موضوع را به خانواده ایشان اطلاع بدهی. لااقل اینطوری دیگر پشیمان نیستی. اگر او هم شما را بخواهد کمی دست نگه می دارد. اگر هم نخواهد که از کنار این موضوع بی اعتنا می گذرد. در مورد اینکه در فکر او بودی، شرمندگی ندارد. چون شما به یک رابطه عاطفی پاک فکر می کرده اید. ضمن اینکه خداوند متعال آدمی را به خاطر عملش و نه نیتش مورد عتاب قرار می دهد. پس از این بابت نگران نباشید. پیروز باشید
- [سایر] ( یا حق ) سلام آقای مرادی خسته نباشین. در مورد علاقه یک طرفه، به یکی از دوستان گفته بودین که علاقه واقعی یک آقا پسر رو باید از خواستگاری رسمی که ایشون به عمل میارن تشخیص داد. اما شاید مواردی وجود داشته باشه که اون آقا به خاطر شرایطشون(اشتغال به تحصیل+نرفتن به سبازی+نداشتن شغل) نتونن اقدام به خواستگاری کنن چون با این حال جواب خانواده دختر حتما منفیه. من خودم درگیر یک همچین موردی شده ام. ترم های اول دانشگاه حس کردم رفتار یکی از همکلاسی هام نسبت به من کمی متفاوت است، مدت زیادی سعی کردم به این رفتارها توجهی نشون ندم و درگیر این مسائل نشم اما بعد از یکی – دو ترم احساس کردم به ایشون علاقه مند شدم ، از اون مدت تا حالا خیلی سعی کردم فراموشش کنم ،بارها به خودم گفتم این یک توهم بیشتر نیست. الان ترم های آخر رو سپری می کنم در حالیکه تمام این مدت ذهنم مشغول بوده و روی درسام تاثیر گذاشته چون اصلا تمرکز ندارم. گاهی فکر می کنم اگر از طرف ایشون موضوع مطرح نشده شاید به دلایلی مثل اشتغال به تحصیل ،نرفتن به سربازی و نداشتن شغله. حالامن باید منتظر ایشون بمونم یا فراموشش کنم؟ چه جوری می تونم فراموشش کنم؟
- [سایر] با عرض سلام مدتی پیش خانواده ام به من دختری را برای ازدواج معرفی کردند . بعد از اولین دیدار و صحبتی مختصر تا حدودی متوجه شدم که خیلی به معیارهای من برای ازدواج نزدیک هستند. در اوایل ارتباط ما که با اجازه والدین بود ایشان گفتند که میگرن شدید دارند و چند بار و اخرین بار چند سال قبل تشنج کرده اند.اما از هر لحاظی مورد قبول من هستند. اما الان میترسم از اینکه مبادا علاقه ایشان به من صرفا به خاطر همان مساله باشد که باعث ترس از از دست دادن خواستگار یا من باشد.یا اینکه اگر حرفی به خاطر علاقه زده می شود فقط برای اتمام حجت باشد که بعدا هیچگونه اعتراضی نداشته باشم.با دکتر ایشان که صحبت کردم گفتند که اگر شرایط مناسب شما را دارد ازدواج کنید و نترسید.چون ایشان دپاکین مصرف میکنند و من برای بچه دار شدن ایشان ترس داشتم.بهر حال با همه این اوصاف لطفا من رو راهنمایی کنید که چکار کنم. در ضمن چون به ایشان علاقه دارم و خیلی دختر خوبی هستند از روی ترحم هرگز تا اینجا ادامه نداده ام و میدانم که زندگی همیشه راحت و ارام و بدون هیچ دردسری نیست و گاهی اوقات لذت با هم بودن به این است که سختی ها را با هم تحمل و تجربه کنیم.
- [سایر] سلام حاج آقا. من قبلا هم پیام داده بودم. به هر حال میخوام مشکلم رو که خواسته بودم تلفنی خدمتتون عرض کنم رو اینترنتی بگم!البته جسارت منو به خاطر انتقاده کوچکم ببخشید دیگه. حاج آقا من 20 سالمه پشت کنکور هستم.من ساله قبل با دختر خانومی دوست شدم و بین ما علاقه ایجاد شد. و بعد از مدت بسیار کمی تصمیم به ازدواج گرفتیم و این رابطه که کاملا پاک بود و بدونه هیچ گونه قصد بد همراه بود ادامه پیدا کرد. ما در روز حداقل 7 ساعت با هم حرف میزدیم.البته مادر من هم از این موضوع مطلع شد اول مخالفت کرد و بعد موافق شد ضمنا ما همسایه هستیم. خلاصه بگم ما چند باری نزدیک بود از هم جدا شیم من در ابتدا خیلی خیلی علاقه شدید داشتم تا حدی که وقتی چند باری خواست بهم بزنه تا حد سکته داشتم پیش میرفتم و اون این کارا رو به خاطر هم آزمایش من و هم حتی آزار من کرد. بعد از مدتی به من گفت در ابتدا منو رو به خاطر ازدواج نخواسته بود و در ادامه به این حس رسیده. به هر حال ما با هم بودیم تا من احساس کردم که حجاب او کامل نیست و خواستم که رابطه رو بعد از تذکرات زیاد قطع کنم که با التماس های بسیار اون این کار و نکردم. در ضمن حاج آقا اون قبلا با چندین نفر رفاقت کرده بود که همه رو صادقانه به من گفت و من هم گذشت کردم. اما من متوجه شدم اون هم به من وابسته شده اما حاج آقا من در دل احساس میکنم اون زن مورد دلخواه من نیست و از طرفی خانواده هامان به هم نمیخورند و از طرفی به خدا شرمنده امام زمان هستم. چه کنم؟ از یک طرف علاقه از یک طرف آینده .در ضمن در این مدت دوستی چند مورد از اون دیدم اما رو حساب بچه گی و خامی گذاشتم. البته اون زیاد دختره آروم و قانعی نیست.اما به اون خیلی وابسته شدم.و البته بزرگترین مشکل من ناراحتی امام زمانه. به من بگید که با این شرایط ادامه بدم یا رابطه رو قطع کنم؟ اون هم از این قطع رابطه عذاب میکشه. تو رو به خدا راهنماییم کنید. دیگه به خدا بریدم. ممنون.
- [سایر] سلام پسری هستم 21 ساله دانشجوی دوره کارشناسی.بنده 1سال و نیم پیش با دختر خانم دانشجویی در دانشگاه اشنا شدم که 1 سال از من کوچکتر هستند و به دلیل اعتقادات مذهبی که هردو داشتیم از همان ابتدا برای ازدواج رابطه برقرار کردیم و در زمان پیدا کردن شناخت از هم، با صحبت و پرسیدن سوال رفته رفته علاقه شدیدی بین ما ایجاد شد و بعد از شناخت هم، مساله را هر دو با خانواده هایمان مطرح کردیم هر دو خانواده با دیدار ما در دانشگاه مخالفتی نکردند و به دلیل دور بودن مسافت محل سکونتمان از هم در تعطیلات عید و تابستان واقعا عذاب کشیدیم از دوری، و من در تابستان از پدرم خواستم به خواستگاری برویم که قبول نکردند و گفتند بیشتر آشنا بشید اما وقتی در صحبت های بعدی گفتم شناختمان از هم در حد دیدار و صحبت کامل شده متوجه شدم بخاطر کار نداشتن من و بقول خودشان نداشتن شرایط که فقط منظورشان کار و پول است اقدامی تا پایان تحصیلم که 3 سال دیگر است نمی کنند. اما ادامه دادن ما به رابطه ی مان تنها در دانشگاه با وجود دوری در تعطیلات طولانی واقعا دشوار است، و دچار برخی مشکلات روحی نیز شده ایم مثلا فکرم اکثرا مشغول است و تمرکز کافی ندارم.این دخت خانم از من میخوان که به خواستگاری بریم شاید پدرش قبول کند که عقد کنیم و همدیگرو ببینیم اگر هم مخالف باشد میتوانند تاحدی راضیش کنند چون ما رابطه داریم فقط عقد کنیم رسمی میشود حال چگونه پدرم را راضی کنم تا با همین شرایطم اقدام کند او از صحبت کردن در این موضوع فرار می کند؟من هم می توانم بعد عقد با انگیزه و انرژی در کنار همسرم به دنبال کار باشم و کار پیدا کنم یک نکته را هم اضافه کنم مادرم 3 سال پیش فوت شده و اطرافیانم هم، با پدرم هم عقیده هستند یعنی خودم به تنهایی باید او را راضی کنم لطفا کمکم کنین با تشکر فراوان
- [سایر] با سلام و خسته نباشید یک راست سوالم رو مطرح میکنم. من 5 سال پیش با یه دختری آشنا شدم و بمدت دو سال دوستیمون به صورت ساده ولی مستمری پیش رفت. منظورم از ساده یعنی اینکه خیلی کلمات عاشقانه و ... نداشتیم. ارتباط فیزیکی هم نداشتیم. بعدش موضوع ازدواج پیش اومد و من و اون به همدیگه فکر کردیم.شرایطمون بد نبود برای همین نزدیک 2 سال پیش ما رفتیم خواستگاری این دختر ولی بخاطر مشکلات عدیده (مسایل مالی و حال نامساعد مادر بنده و ...) بجایی نرسیدیم. الان نزدیک 7 ماهه که نادر من بخاطر بیماریش به رحمت خدا رفته و من مشکلاتم بیشتر هم شده. من 4 برادر دارم که همشون ازدواج کردند. و یه خواهر مجرد. پدرمم هم خیلی ساله که به رحمت خدا رفته. الان وضعیت مالی من اونطوری خوب نیست که بخوام پاپیش بزارم. از طرفی کل خانواده مون از لحاظ روحی به هم ریختیم . این رو هم بگم که من و اون دختر بعد از عدم نتیجه توی خواستگاری باز هم ارتباطمون رو ادامه دادیم(خوشبختانه یا متاسفانه). موضوع اینه که از یکی از بهترین دانشگاههای اروپا برای من دعوت نامه اومده که من برم. اما شرایط مالیم اجازه ی این رو نمیده که این خانم رو با خودم ببرم. ضمن انکه راضی کردن خانواده ی من و اون برای اینکه در ابتدا ما در عرض 4 ماه عقد کنیم و به سرعت از ایران خارج بشیم بسیار سخته. و اینکه اگه هم اجازه بدند من خودم میترسم اینکارو بکنم چون من تاحالا خارج از کشور نرفتم و نمیدونم چه در انتظارمه و اینکه چون برای کار نمیرم میترسم از لحاظ مالی کم بیارم. اگه بخاطر این دختر این شانس فوق العاده رو از دست بدم و از طرفی هم نتونم با این دختر خانم ازدواج کنم خیلی بد میشه. ضمن اینکه این خانم خودش خیلی مشتاقه که بیاد اروپا. ضمن اینکه هنوز من به این خانم نگفتم که من تونستم از اروپا پذیرش بگیرم. این خانم منو توی این راه کمکم کرد و تشویقم کرد. از طرفی اگه هم برم و اونو رو اینجا بزارم عذاب وجدان میگیرم. شرایطم سخت شده و نمیدونم تصمیم درست چیه. امیدوارم جوابی بمن بدید که یه جرقه ای توی ذهنم بوجود بیاد که بتونم کاری رو انجام بدم. خیلی خیلی سپاسگزارم
- [سایر] با سلام من 31 سال دارم و دارای مدرک تحصیلی دکتری شیمی و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد هستم .من برای کارم مجبورم 2- 3روز در هفته به شهرستان برم. مدتی پیش آقایی به خواستگاری من آمد و گفت که در مساله ازدواج فقط خودش تصمیم میگیره و کسی دخالتی تو نظرش نداره و تمام شرایط منو قبول کرد من هم بعد از تحقیق بهش جواب مثبت دادم و ما دوماه با هم به صورت تلفنی و گاهی به صورت حضوری باهم رابطه داشتیم و در این مدت واقعا به این آقا علاقه مند هم شدم. بعد از 2 ماه این آقا خانوادش را به منزل ما آورد و بعد از اون اعلام کرد که خانوادش موافق نیستند و خیلی راحت من را رها کرد و رفت . بعد ازاین قضیه من واقعا روحیه ام را از دست دادم و فکر میکنم همه راهها به روم بسته است. حس می کنم هر چه دعا میکنم خدا جوابمو نمیده اعتماد به نفسم را هم کاملا از دست دادم و حوصله هیچ کاری را هم ندارم این موضوع حتی روی کارم هم تاثیر منفی گذاشته و و نمیدونم چکار کنم هرکاری برای فراموش کردن این مساله هم میکنم فایده نداره و تمام ذهنم با این موضوع اشغال شده در حالیکه قبل از حضور این آقا در زندگی من حس می کردم در اوج موفقیت هستم. فقط از شما یک مشاوره و راهنمایی میخواهم. با تشکر
- [سایر] سلام خسته نباشید پسری از دوستم خواستگاری کرد به طور رسمی که با مخالفت خانوادش مواجه شد ولی پسر دست بردار نبود منم برای راضی کردن پسر با خط خودم بهش تماس گرفتم و چند مرتبه ای باهاش صحبت کردم البته بدون اینکه بدونم دوستم در مورد من باهاش صحبت کرده و منو برای ازدواج معرفی کرده. قبلا این موضوع رو بهم گفته بود منم مخالفت کردم به این دلیل که از من 7 ماه کوچیکتره و من دوست ندارم. تا اینکه پسره از من خواستگاری کرد و من مخالفت کردم و تماس های زیادی با من می گرفت و ابراز علاقه زیادی می کرد و من همچنان مخالفت می کردم . من خیلی باهاش صحبت نمیکردم و گفتم فقط در حضور خانوادم باهاش حرف میزنم تا اینکه با کمال ناباوری دیدم اومد خونمون و از بابام خواست تا با من حرف بزنه و بابام که از موضوع اطلاع داشت و یه سوالاتی ازش کرد و بعد منو صدا کرد تا باهاش صحبت کنم بعد از این موضوع باز من جواب منفی دادم ولی اون دست بردار نبود. تا اینکه تیر ماه 92 به خاطر این جواب منفی من و تماسای اون با داداشم درگیری لفظی پیدا کردن و موضوع کمرنگ شد ولی بعد دو سه ماه دوباره شروع شد و همش میگفت که بدون من نمیتونه ولی من همچنان جوابم منفی بود چون از ابراز علاقه اش بدم می اومد ببخشید همش فکر می کردم از روی هوی و هوس باشه به خودش گفتم الان باید از روی عقل تصمیم گرفت نه از روی احساس و عقل من اونو بچه میدونه و چون از من کوچیکتره جواب من منفی و من و اون باهم هیچ سنخیتی نداریم تا اینکه آذر ماه دعوامون شد بهم گفت تو دختر بیمذهبی هستی که ادعای مذهبی بودن داری و باعث بدنامی مذهبیا هستی تو بدریخت و بدقیافه ای مغروری من فقط میخواستم از تو انتقام بگیرم به خاطر حرفای داداشت فکر کردی به تو علاقه دارم نه فقط میخواستم انتقام بگیرم من فقط در جواب بهش گفتم من ادعای نداشتم و ندارم تو همه این حرفا رو میزدی و به من ابراز علاقه میکردی تمام این حرفایی که بهم زده بود به مامانم هم گفت بعد خطمو خاموش کردم تا اینکه تابستون 93 خطمو روشن کردم دیدم خبری نیست خطمو روشن گذاشتم اما اسفند 93 دوباره شروع کرد و میگفت من نمیتونم فراموشت کنم و هیچ دختری به دلم نمیشینه و هر جا خواستگاری میرم نمیتونم قبول کنم بهش گفتم چقدر رو داری بعد از اون حرفا دوباره اومدی سراغم میگفت یادم نمیاد چی گفتم هر چی بود از روی عصبانیت بود و میخواست لج منو دربیاره و ابراز پشیمونی می کرد مامان و بابام از همون اول موافق بودن و تحقیق رفته بودن و فکر میکردن که من به خاطر اینکه وضع مالی خوبی نداره بهش جواب رد دادم الان نمیدونم چکار کنم بهش اعتماد کنم یا نه اجازه بدم بیاد خواستگاری یا نه حتی گفته که با هم بریم مشاوره و حرفامونو بزنیم راهنمایی شما خیلی میتونه کمکم کنه
- [سایر] سلام حاج آقا امیدوارم حالتون خوب باشه من یک دختر 22 ساله هستم . اهل منطق و پایبند تمام شئونات اسلامی ، ظاهربین هم نیستم . چند سال پیش با آقا پسری آشنا شدم که الان 28 سالشونه یک پسر کاملا متین و سرسنگین .از لحاظ فکری و عقلی هم کامل . خصوصیتهایی داشت که در اکثر پسرای این دوره و زمونه کمتر میبینیم . به واسطه شرایط و موقعیتم مجبور بودم با ایشون کم و بیش در تماس باشم . هر 2 طرف حد و حدود خودمون رو میدونستیم . و تو خیلی از مسائل همدیگرو راهنمایی میکردیم . یک ارتباط سالم و مفید با اطلاع خانواده. به مرور زمان شناختم از ایشون بیشتر شد و فهمیدم که به معیارهایی که من واسه انتخاب همسر برای خودم تعریف کردم خیلی نزدیکه ! من دختری نیستم که با یک نگاه ، یا 2 کلمه حرف قشنگ یا ظاهر و موقعیت خوب به کسی علاقه مند بشم . به این آقا هم به خاطر اخلاق و رفتارش \" کم کم\" علاقه مند شدم . ولی اصلا از اینکه اون هم به من علاقه داره یا نه مطمئن نبودم . رفتارش که اینطور نشون میداد . هر خواستگاری که داشتم رو با ایشون مقایسه میکردم و چون شخصیت و وقار و سادگی برام خیلی مهمه و بقیه از این لحاظها اصلا قابل قیاس نبودن باهاش ، همه رو رد میکردم . ولی هر چه قدر هم که صبر کردم از طرف ایشون هیچ اقدامی صورت نگرفت . تصمیم گرفتم به طور کل فراموشش کنم و همون ارتباط سالم و ناچیز رو هم قطع کنم . البته با توجه به فرمایشهای شما در برنامه های تلویزیونی . ولی باز متوجه شدم که اصلا راضی به قطع ارتباط نیست . من فکر میکنم به خاطر مشکلی که در گذشته واسش پیش اومده دیگه نمیتونه به هیچ دختری پیشنهاد ازدواج بده ، یعنی اینکه جرئت و جسارتش رو از دست داده و یا اینکه اصلا نمیخواد ازدواج کنه. با خیلیا مشورت کردم . حالا میخواستم اگه ممکنه از شما هم راهنمایی بگیرم . و اگه نظر شما هم اینه که خودم باید موضوع رو مطرح کنم بفرمائید : چه طور باید باهاش درمیون بزارم به طوریکه هم منظورمو برسونم هم شئن و منزلت خودم به عنوان یک دختر ، پایین نیاد . چون شدیدا معتقدم خواستگاری همیشه باید از طرف پسر انجام بشه . ممنونم.
- [سایر] با سلام و تشکر از شما و دست اندرکاران در تهیه این سایت. من حدود یک سال پیش تصمیم جدی به ازدواج گرفتم. با اینکه از نظر خیلی ها چون هنوز درسم تموم نشده بود و سربازی نرفته بودم، شرایط ازدواج و نداشتم ولی خودم احساس میکردم که آمادگیش و دارم. اگه بخوام به خاطر این چیزا ازدواجم و عقب بندازم اون دنیا که ازم سئوال کنن، این چیزا دلایل قانع کننده ای نیست. خیلی جاها رفتیم خواستگاری و به خاطر همین چیزا ردم میکردن (یا اینکه اونا معیارهای من و نداشتن). حتی خیلی جاها به خاطر اینکه خونه و ماشین نداشتم من و رد میکردن!! اصلا به نظر من منطقی نمیاد که پسر همه سختیها رو تنهایی تحمل کنه بعد که خونه زندگیی درست کرد، یک دختر بیاد شروع کنه به زندگی. اگه قراره که زن و شوهر شریک زندگی هم باشن، باید تو سختیها و خوشیها هر دو شریک باشن. همین که من شغل داشتم و دستم به دهنم میرسید از نظر بلوغ مالی کفایت میکنه. بالاخره خدا نصیب کرد و با همسر کاملا مناسبی ازدواج کردم و الان خیلی راضیم و خدا رو شکر میکنم. ما هر چه بیشتر میگذره به هم دیگه بیشتر علاقمند میشیم. طوری که اگه فقط نصف روز احوال هم و نپرسیم شدیدا دلتنگ هم میشیم. ولی حالا که داره به زمان رفتن من به سربازی نزدیک میشه مشکلی که پیش اومده اینه که روز به روز داره به نگرانی نامزدم از رفتن من اضافه میشه. با اینکه سعی میکنه خیلی بروز نده و مدام میگه که برو سربازی ولی نگرانیش کاملا مشخصه. گاهی اوقات که... میبینم که دور چشماش خیسه. حاج آقا من خیلی از این کاری که کردم ناراحتم. خدا میدونه هدفم از ازدواج امریه گرفتن و این چیزها نبوده، درسته که اینها رو هم داشته ولی من هدفم این بوده که ازدواجم و دو سال عقب نندازم و اینکه اگه همسرم میتونه، شرایطی رو برای من آسونتر بکنه، خوب این کار باید انجام بشه. حالا احساس میکنم من آدم خودخواهی بودم که به خاطر خودم دختری رو تا این حد ناراحت کردم. حالا شما بگین من اشتباه کردم؟ حالا که ازدواج کردیم و همه چیز تموم شده، گاهی اوقات با خودم میگم شاید خوب باشه از محبتم بهش کم کنم حتی یک کمی بدرفتاری هم بکنم تا راحتتر بتونه دوریم تو این سه ماه آموزشی تحمل کنه. ولی نمیدونم کار درستیه یا نه. به نظر شما این کار، منطقیه؟ راه بهتری هم هست؟
- [سایر] سلام استاد بزرگوار وپدر مهربانم ایام نورانی ماه رضوی و ولادت اما رضا را به شما تبریک میگم میدونم شما مشغله ی زیادی دارید واین از بزرگواری ومهربانی شماست که وقت خودتون را در اختیار مردم وبخصوص جوانها میگذارید قبلا هم تو کلاس اشاره کرده بودید که به دلیل کار زیادموقع خوندن پیامها خیلی خسته هستید برای همین همیشه سعی میکردم موضوع مورد نظرم رو در سایت جستجو کنم والبته جوابم رو میگرفتم چون شما همیشه به پیامها جامع جواب میدهید اما اینبار مسائلی برام پیش اومده که احساس درماندگی میکنم و نیازمند راهنمایی شما هستم: 1-25 سال دارم لیسانس زیست شناسی-بیکار وخیلی خیلی علاقه مندم به ادامه تحصیل 2-مادرم تو زندگیش رنج زیادی کشیده واز زمانی که یادم میاد دائما به من میگفت نباید ازدواج کنم وفقط به درس فکر کنم شاید به این دلیل همیشه یه حالت ترس واضطراب نسبت به ازدواج داشتم وتا به حالا خواستگاری به منزلمون نیمده 3-سال گذشته مادرم به سرطان مبتلا شد وبعد از اتمام درمانش یعنی خرداد امسال به طور جدی تصمیم گرفتیم به خاطر روحیه ی مادرم به ... نقل مکان کنیم چون اقوام مادرم ساکن اینجا هستند 4-فرهنگ وآداب ورسوم این شهر خیلی متفاوت با فرهنگیه که من درتهران با اون بزرگ شدم اینجا درابتدای کار مادرها به خواستگاری می آیند(البته صد در صد بدون گل وشیرینی )ارزش دختر هم اینجا به جهیزیه ومهریه ی بالاست درواقع مواردی رو که شما در یادداشت الو هند جگر خوار ذکر کردید من به عینه وشدیدتر اینجا دیدم به علاوه اینجا تحصیل برای دختر خانمها اصلا مهم نیست 5-من به حضرت امام وحضرت آقا خیلی ارادت دارم اما متاسفانه اینجا از سوی فامیل ، این اعتقادم به سخره گرفته میشه واکثرا حالت تهاجمی میگیرند و توهین میکنند بیشتر مواقع سعی میکنم با روشهایی که شما گفتید بحث رو عوض کنم اما گاهی زیر بار نمیرند ومجبورم سکوت کنم با شرکت در کلاس مجردها نگاهم کلا به ازدواج تغییر کرد و تصویر خوب وروشنی از ازدواج در ذهنم ترسیم شد اما اینجا طرز فکرها خیلی متفاوته، از طرفی هنوز نتوستم با زندگی کردن تو این شهر که برای من غریبه ودوری از تهران ودوستانم خیلی خوب کنار بیام حالا موندم چی کار کنم شرمنده پیامم طولانی شد ممنون میشم اگر من رو راهنمایی کنید یکشنبه ها که میرسه خیلی دلتنگ کلاس مجردها میشم من دور سوم ثبت نام کردم وبدلیل نقل مکان ،حضورم در کلاس کوتاه بود اما خدا را به خاطرتمام لحظاتش شکر میکنم همیشه به یادتون هستم ودعاگو انشالله که خودتون و خانواده ی گلتون همیشه سلامت باشید وزندگیتون همیشه پر از خیر وبرکت باشه التماس دعا یاعلی