سلام و درود بر شما کاربر عزیز ، در انتخاب همسر توصیه میشود شما طرف مقابلتان را همانطوری که هست مورد بررسی قرار بدهید ، نه آنطوری که دوست دارید ایشان باشند . دلیل این توصیه نیز آن هست که پوشش و یا عملکرد هر فردی نشات گرفته از اعتقاداتش هست . تغییر اعتقادات نیز کاری است دشوار ، مگر اینکه خود فرد خواهان این تغییر باشد . برای همین در بسیاری از ازدواجها ما میبینیم که گفته میشود ،" او به من قول داده بود اینگونه رفتار کند ، اما بعد از ازدواج ایشان کار خودشان را دنبال نمودند ". یا اینکه همسری میگوید " از اینکه خودم نیستم و تنها خواسته های او را انجام میدهم احساس سرخوردگی میکنم "...........در حال حاضر شما نیز در رابطه با این خانم پیشنهاد خودتان را درباره نوع پوشش به همراه اعتقادات زیر بنایی آن ارائه دهید و از ایشان بخواهید تا ایشان نیز نگرش و باورشان را در این باره عنوان نمایند . شما ابتدا بایست مطمئن باشید که نگرشهایتان همخوان هست یا نه ! اگر بود و ایشان شیوه پوشش فوق را پدیرفتند ، آنوقت میتوانید مطمئن باشید این تناسب ایجاد شده ریشه در باورهایتان دارد و تنها تحت تاثیر احساسات نمیباشد .موفق باشید
سلام
دانشجوی ترم اخر لیسانسم, به یکی از همکلاسیام علاقه مند شده ام .
از همه جیزش راضیم , فقط جادری نیست که می خوام جادری بشه.
میخواستم بدون سر انجام نمونه هایی شبیه ما که جادری شده اند جه طور بوده ؟ استمرار داشته یا نه؟ خلاصه اینکه با فرض قبول خانوم ,این قضیه جه قدر ممکنه مشکل زا بشه؟
با تشکر ,
ببخشید فونت فارسی نداشتمز
سلام و درود بر شما کاربر عزیز ، در انتخاب همسر توصیه میشود شما طرف مقابلتان را همانطوری که هست مورد بررسی قرار بدهید ، نه آنطوری که دوست دارید ایشان باشند . دلیل این توصیه نیز آن هست که پوشش و یا عملکرد هر فردی نشات گرفته از اعتقاداتش هست . تغییر اعتقادات نیز کاری است دشوار ، مگر اینکه خود فرد خواهان این تغییر باشد . برای همین در بسیاری از ازدواجها ما میبینیم که گفته میشود ،" او به من قول داده بود اینگونه رفتار کند ، اما بعد از ازدواج ایشان کار خودشان را دنبال نمودند ". یا اینکه همسری میگوید " از اینکه خودم نیستم و تنها خواسته های او را انجام میدهم احساس سرخوردگی میکنم "...........در حال حاضر شما نیز در رابطه با این خانم پیشنهاد خودتان را درباره نوع پوشش به همراه اعتقادات زیر بنایی آن ارائه دهید و از ایشان بخواهید تا ایشان نیز نگرش و باورشان را در این باره عنوان نمایند . شما ابتدا بایست مطمئن باشید که نگرشهایتان همخوان هست یا نه ! اگر بود و ایشان شیوه پوشش فوق را پدیرفتند ، آنوقت میتوانید مطمئن باشید این تناسب ایجاد شده ریشه در باورهایتان دارد و تنها تحت تاثیر احساسات نمیباشد .موفق باشید
- [سایر] سلام. جواب سوالمو ندادین و من مجبور شدم دوباره بنویسم. من دانشجوی فقه و حقوق فردوسی ام و تو کلاس ما دختری هست که از اول ترم بهم علاقه مند شدیم. هر دو مشهدی هستیم و خانواده هامونم تقریبا یک سطحا فقط تنها مشکلم اینه که این خانم از من حدود 20 روز بزرگتره. آیا این میتونه مشکله بهم خوردن ازدواج بشه؟ در ضمن میخواستم بدونم این خانم که دوست نداره تا موقع عقد شرعی نه تلفنی حرف بزنه و نه ملاقاتی داشته باشه و تا اون موقع فقط در حد همکلاسی باشه میتونه دختره خوب و پاکی باشه؟؟؟ در ضمن از نظر حجاب هم شرایط ایده آل را داراست. و چون پدر من روحانی و پدر ایشون سپاهین بیشتر رو این قضیه تکیه کنند. نظر شما چیه؟؟ واسه آخرین سوال من الان سنم 20 ساله ازدواج در سن 22 سالگی زود نیست؟؟ ممنون از شما خواهشا زودتر و اورژانسی جوابمو بدین.
- [سایر] سلام استاد در سرچی که کردم جواب متناسب با سوالم پیدا نکردم! اصل مطلب: مدتی است به پسر عمه ام علاقه مند شده ام البته نه علاقه کور کورانه، و از حجب و حیای ایشان و حرفای سر بسته ایشان متوجه شدم که ایشان هم علاقه دارن البته ماهیچ رابطه ای جز دیدار خانوادگی با هم نداریم البته گاهی پیامکی به هم میدهیم با همون ظوابطی که شما در یاداشت پیامک مطرح کردین که مادرم از ریز و درشت اونا هم خبر داره، ی مشکل اساسی در این بین وجود داره و اونم مادر این آقا که همون عمه بنده باشه است این خانم اصلا حالت طبیعی نداره یعنی همیشه با همه درگیره و از همه بدگویی میکنه حتی از عروس بزرگش که خصلتهای خوب درش خیلی بارزه و حتی عمه ام در گذشته باعث کدورت های زیادی شده و.... و ی حالت های خود کتک زنی و غش کردن در برابر حرفایی که مطابق میلش نیس و از این قبیل کارها حتی حج واجب هیچ تاثیری در خلق و خوی ایشان نذاشته و به همون دورغ گویی ها و رفتارها ادامه می ده در ضمن من 23 ساله و پسر عمه ام 26 ساله است و هر دو تحصیل کرده ایم، حالا می خوام ببینم با وجود ی همچین مادری این ازدواج توصیه میشه یا نه و یا اگر نیاز به مشاوره حضوری هست بهم بگین لطفا منتظرم نذارین نمی خوام این علاقه اون قدر بزرگ بشه که به ی مساله بغرنج تبدیل بشه اگه به صلاحم نباشه ازش بگذرم بهتره، ببخشید زیاد شد ممنون از راهنماییتان التماس دعا یا حق
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید.<br />من دختری هستم 24 ساله که به شدت در انتخاب مسیر تو زندگیم مرددم و واقعا نمیدونم چیکار کنم.من سال 86 که تو کنکور شرکت کردم رتبه خوبی زیر 1000 در رشته ی ریاضی آوردم و مهندسی برق قبول شدم.آنموقع فکر میکردم خیلی به رشته برق علاقه دارم و برای اینکه حتما در این رشته قبول شم 50 اولویت اولم در انتخاب رشته رو برق زدم و اولین اولویتم هم برای یه برق ستاره دار یعنی بورسیه ی آموزش پرورش بود یعنی خرج تحصیلم رو آموزش پرورش میداد ولی بعد از اتمام تحصیلم باید معلم میشدم و برق در هنرستان تدریس میکردم.همینو قبول شدم و رفتم به یه دانشگاه مزخرف(شریعتی تهران)که احتمالا نمیشناسید ،خوب اونجا اصلا جایی نبود که من از دانشگاه انتظار داشتم و براش اون همه زحمت کشیده بودم و به شدت خورد تو ذوقم.خیلی از همکلاسیام هم همین مشکلو داشتن ولی باهاش کنار اومدن ولی من کنار نیومدم و متاسفانه کلی کارای جانبی مثل شرکت تو کلاسای مختلف علمی،زبان،عرفانی کردم و درس نخوندم و 4 ترم مشروط شدم ...وحشتناکه نه؟منی که در دوران دانش آموزی همیشه شاگرد اول بودم ..بله و منو از دانشگاه اخراج کردن و قرار شد مدرک معادل کاردانی بهم بدن.که بعد از دو سال که رفتم همون مدرکم بگیرم بهم ندادن چون معدلم کمتر از 12 شده،و الان که دارم اینو برای شما مینویسم منتظرم تا 13 اسفند کمیسیون تشکیل بشه و به من اجازه بدن که 2درس برای رسوندن معدلم به 12 بردارم و این در حالیه که از طرف آموزش پرورش به شدت تحت فشارم چون باید 2 سال پیش میرفتم سر کار و الان هیچ معلوم نیست که چه بر سر من میاد چون احتمالا آ-پ مدرک کاردانی منو قبول نمیکنه و باید غرامت زیادی به اونجا بپردازم در حالی که خانواده م از مدرک معادل من اطلاعی ندارن و اصلا توان پرداخت غرامت نداریم.حالا من به شدت استرس دارم و زندگیم 1 ساله که تعطیل شده چون نه میدونم باید چیکار کنم و انقد استرس دارم که حتی نمیتونم درست فکر کنم.از شدت استرس سلامتی م هم به خطر افتاده و مشکل کم کاری تیروئید پیدا کردم.لطفا کمکم کنید .
- [سایر] با سلام خدمت شما روحانی محترم من دو بار مشکلم را رو برای شما فرستادم و هر قدر منتظر جواب شدم خبری نشد و با خودم گفتم شاید به این خاطر بوده که به فارسی برای شما تایپ نکردم و تصمیم گرفتم یک بار دیگه امتحان کنم. داستان از اینجا شروع شد که من برای کنکور به یک آموزشگاه می رفتم و در اون آموزشگاه دختر خانمی بود که من با در نظر گرفتن ایشون متوجه شدم دختر خوبیه و به ایشون علاقه مند شدم ولی تا بعد از کنکور هم نتونستم خودم رو راضی کنم و با ایشون صحبتی بکنم و کم کم داشتم ایشون رو فرامش می کردم تا اینکه بعد از رفتن به دانشگاه متوجه شدم که ایشون هم درست همون رشته و همون دانشگاه رو قبول شده و این بار دیگه نتونستم این فرصت رو از دست بدم چون بعد از کنکور خیلی ناراحت بودم که چرا با ایشون حرف نزدم قضیه رو با خانوادم مطرح کردم و خانوادم هیچ مشکلی نداشتن و مادرم ایشون رو دید و از ایشون خوششون اومد و به من گفتن که با خودش هم صحبت کنم من هم با ایشون صحبت کردم و ایشون هم بعد از مدتی موافقت خودشون رو اعلام کردن و با خانوادشون مطرح کردن و اونها هم مخالفتی نداشتن و فقط گفتن باید درستون تموم بشه . ما هم برای اینکه گناهی مرتکب نشیم تصمیم گرفتیم بین خودمون عقد دائم بخونیم تا بعدا توسط پدر و مادرهامون رسمی بشه تا چند وقط بعد از این ماجرا مشکلی وجود نداشت ولی من کم کم متوجه شدم ایشون کمی در زمینه مسائل مذهبی سهل انگاری می کنن و اوایل با لطافت ازشون خواهش می کردم که به بعضی چیز ها بیشتر اهمیت بدن ولی بعدها که دیدم اعتنایی نمی کنن لحن تذکر دادنم تند تر شد و لحن خیلی بدی پیدا کردم و حتی از کوچکترین کارهای ایشون هم ایراد می گرفتم مثلا کافی بود تا یکی از پسرهای کلاس یک کلمه از ایشون سوال کنه و همین کافی بود تا چند روزی با ایشون صحبت نکنم و این روند حدودا 3 ترم ادامه پیدا کرد تا اینکه چندوقت پیش چند هفته ای برای امتحانات میان ترم تعطیل شدیم و همدیگرو ندیدیم و بعد از اولین امتحان ایشون گفتن که تو این چند وقت که همدیگرو ندیدیم من تازه متوجه شدم که تو چه بلایی سر من می آوردی و من حتی تو این مدت نمازم رو هم ترک کردم و به این نتیجه رسیدم که من به درد تو نمی خورم و تو باید صیقه طلاق رو بین خودمون بخونی من که واقعا شکه شده بودم به خونه رفتم و برای اینکه بتونم در مورد این مسئله تصمیم بگیرم سه بار استخاره کردم و هر سه بار استخاره به ادامه رابطه با ایشون تاکید داشت و می گفتن که خیلی خوبه ولی مشکلات خیلی زیادی در پیش داره من بعد از امتحان بعدی موضوع رو با ایشون مطرح کردم ولی ایشون باز هم اسرار به جدایی داشتن و من هم ناچارا قبول کردم و قرار شد بعد از امتحان بعدی همه چیز تموم بشه من با حال خیلی بدی به خونه برگشتم و بعد از خوندن نماز بلافاصله خوابم برد و درست ساعت 1:10 صبح با یک خواب در مورد خانومم از خواب پریدم درست آخر اون خواب یه صدایی که واقعا آرامش خاصی توش موج میزد وحتی باعث آرامش من هم شد به من گفت نگران نباش تو تا آخر امرت کنار این خانوم خواهی موند فقط ایشون رو آزاد بزار تا خودش در مورد اسلام و تو تصمیم بگیره روز قرارمون مسئله رو با خانومم مطرح کردم و ایشون هم به من گفت من هنوز هم به تو علاقه دارم ولی در مورد اسلام و زندگی مشترک دچار سر در گمی شدم و اول باید این مشکل رو با خودم حل کنم اگر موفق شدم خدا باز هم ما رو سر راه هم قرار میده و اگرقسمت نبود هرکدوم می ریم دنبال زندگی خودمون و من در عین ناباوری مجبور شدم که صیقه طلاق رو بین خودمون بخونم و بعد از اون هم پنج روزی هست که هیچ خبری از ایشون ندارم من خودم هم میدونم که اشتباهات زیادی مرتکب شدم و رفتار غلط من باعث شده ایشون حتی از اسلام هم زده بشن ولی واقعا نمی دونم برای جبران این اشتباه چه کار باید بکنم و تا کی باید منتظر ایشون باشم تا به نتیجه برسن و چون هنوز هم به ایشون علاقه ی خیلی زادی دارم واقعا درام دیوانه می شم حالا از شما خواهش می کنم من رو در این مورد راهنمایی کنید پیشاپیش واقعا ازتون ممنونم. محمد حسین
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!
- [سایر] با سلام نمی دانم این قسمت را برای مشکل خودم درست انتخاب کردم یا خیر. من متولد سال 65 و دانشجوی دکترا هستم که تقریبا کارهای بورسیه هیئت علمی ام درست شده. از این جهت این موضوع رو میگم که تصور نکنید زندگی بی هدفی داشتم.در سال 85 با پسری دوست شدم و دوستی ما یکسال طول کشید و بعد به دلایلی توسط خود من تمام شد و من بعد از ایشون دیگر دوست پسر نداشتم. در یکسال دوستی ما از اینکه ایشون به من به شدت علاقه مند بودن مطمئن هستم.الان تقریبا 8 سال که از تمام شدن دوستی ما می گذره اما علاقه من هر روز از قبل بیشتر میشه هیچ فرد دیگری رو نمیتونم توی زندگیم قبول کنم. همه افراد رو با این اقا مقایسه میکنم. تمام راهایی که ممکن بود فراموش کنم رو امتحان کردم شماره تلفن رو پاک کردم،صفحات اجتماعیم رو پاک کردم. اما باز هم فایده ای نداشت. در حال حاضر سالی چندبار همدیگرو میبینیم و هر بار هم با هم به شدت سر هر موضوعی دعوامون میشه. نمی خوام بهم بگید دوستی با نامحرم از اول اشتباه بوده و اینکه بسپارید به دست خدا. این حرف ها رو خیلی مشاورها بهم گفتن اما باز هم من نتونستم ایشون رو فراموش کنم.قبلا فکر میکردم شاید اینقدر که ذهنم درگیر این فرد هست برای او هم همین حس وجود داره اما الان به این موضوع هم شک کردم میگم نکنه تمام این سال ها اشتباه کردم. خانم ابوالحسنی من دو راه جلوی خودم میبینم یکی فراموش کردن کامل و بی تفاوت شدن هست و دیگری باز گرداندن رابطه و ازدواج با ایشون. من هیچ کدوم از دو کار رو بلد نیستم و نیاز دارم یکی بهم یاد بده مثلا بگه کدوم یک از دو حالت رو انتخاب کن و مرحله به مرحله برای رسیدن به هدف اقدام کن. این موضوع به شدت داره من رو اذیت میکنه و میدونم هرچی سنم بالاتر بره بدتر پس باید زودتر جلوش رو بگیرم. نمیخوام تمام زندگی حسرت بخورم. اگر ازدواج کنه دیگه نمی تونم قد راست کنم.من به بچه های مردم درس میدم باید بتونم اول به خودم خیلی چیزها رو یاد بدم. در ضمن باید بگم من ادم زبان داری نیستم.لطفا مرا راهنمایی کنید. یک دنیا ممنون شما میشوم
- [سایر] به نام خدا سلام حاج آقا. 1=نمی دونم از کجا بگم ولی یک بیوگرافی مختصری از خودم میدم 2-دختری بیست وسه ساله ام.دانشجوی فوق رشته بیوتکنولوژی کشاورزی 3-دریک خانواده فرهنگی وبه اعتقاد خودمون مذهبی به دنیا آمدم 3-من از دوران دبیرستان نمی دونم یک چیزی در درونم بود ولی از حدودسه سال پیش یک تلنگر بیدارم کرد. 4-قبل از این سه سال برای قرآن،ائمه وامامان ارزش بیشماری قائل می شدم ولی انجام اعمال مذهبی وصرفا گریه برای امام حسین وبه فکر امام حسین بودن مخصوص محرم بود.برای مثال عرض کردم. 5-از سال آخر دانشگاه و حرف با بعضی از دوستای جدید وازهمه مهمتر خواست خدا تلنگر به من زده شد 6-خیلی چیزا به لطف خدا درمن تغییرکرد.سعی درتغییرافکاری داشتم که یک عمر در ذهن من خوانده می شد ومن به ظاهر فکر میکردم بی تفاوتم ولی قاعدتا در من تاثیر میگذاشت 7-بگم که خدایی نکرده قصد بدگویی از خانواده ام را ندارم که من اساسا مدیون پدرومادرم هستم،اگر بگویم که مثلا برایم هیچ کاری نکردند که دروغ محض است،چرا که باعث خیلی از شکل گیری های مثبت در من شدند،همینقدر که باعث به وجودآمدن من هستند،مدیون آنها هستم. 8-امااما،خوب دید من،نظرمن،دیدگاه من راجب مذهب،سیاست،با آنها فرق کرده،من فهمیدم که نماز وروزه صرف مسلمانی که مدنظراولیا وپیغمبرست،نخواهدبود.متوجه شدم که امام حسین فقط برای محرم نیست،امام علی مخصوص شبهای قدر. 9-فهمیدم اسلام برنامه زندگی است،همه چی من باید منطبق با اسلام باشد.ولی سر این مسائل با خانواده مشکل دارم،شکرخدا دراین مسائل مشکلاتم کمتر شده. 10-مثلا می گویند که همه چی سر وقت خودش،موسیقی به وقتش،امام حسین به وقتش!!!!!!! 11-این مسائل یک شبه برای من حادث نشد،طی این سه سال هربار تغییراتی. 12-حتی من رشته لیسانسم که خودم انتخاب نکرده بودم ومتاسفانه با علاقه نبود که در رشته کشاورزی مشغول به تحصیل بوده ام ،خواستم رشته ام را در فوق عوض کنم که با مخالفت شدید پدر مواجه شدم. 13-درنتیجه با مشورت با بعضی اساتید که مورد اعتماد بنده بودند،فرمودن دعای خیر پدرومادر بیش از اینها می ارزد که به لطف بینهایت خدا که همیشه شامل این بنده سروپاتقصیرشده ودعای آنها در دانشگاه رشته خودم همان کشاورزی قبول شدم. 14-اما درکنارآن کتابهایی که دوست دارم را مطالعه میکنم؛حتی در دانشگاه مجازی امام خمینی به طور مجازی رشته معارف را انتخاب و درحال تحصیلم البته خانواده ازآن خبرندارند!!لزومی نداردخبردارشوند. 15-اما درقبال سیاست،متاسفانه پدرم بدی های زیادی به قول خودشان از بقیه دیدن،پدرم به شدت امام خمینی را دوست داشتند ولی الن به علت اینکه میبیند یک عده ازاین موقعیتها به راحتی ها استفاده می کنند واسلام در برخی موارد ازحالت انقلابی به تشریفاتی تبدیل شده،ازهمه چی زده شدند. 16-به همه اعتماد ندارند وسرشان درلاک خوشان است اما این بی اعتمادی تا حدود خیلی کمی به من هم منتقل شده در واقع من خیلی چیزها ازسیاست ورهبری وولایت فقیه نمی دانستم،اما شکر،شکر که مسئله با کلی درگیری ذهنی که داشتم برایم حل شده. همین طور از انقلاب.راستی من همیشه خودم رو مدیون شهدا می دونستم ومی دونم.دلم براشون می تپه. 17-خودم با سخنرانی هایی از استادرحیم پورازغدی،مطاله کتب استاد مطهری به خیلی چیزا رسیدم.ولی هنوز نتونستم به همه چی اعتمادکنم وراحت سراغ هرکتابی برم که نکنه دروغ باشه وسرهم کردن مسائل باشه،یه جور میخوام که انگار به خانواده امم ثابت کنم چیزی که میخونم عالیه. 18-دیشب که توبرنامه بی نظیر پارک ملت،حرف از کتاب زدین به نظرم رسید این مشکل که چه عرض کنم را به شما بگم تا شما منوراهنمایی کنید که چه کنم؟؟ 19-اینکه چه کتابهایی بخونم به کی اعتمادکنم؟؟درضمن استاد من عاشق کتاب خوندنم،قبلا از دکتر شریعتی هم کتاب خوندم.ادبیات ایشونو خیلی دوست دارم نه دیدگاهشونو گرچه بعضی از دیدگاهشون درست بود 20-ودرضمن با فرمایش آقای شهیدی فر هم کاملا درمورد شریعتی با ایشون موافقم. 21-درآخرشرمنده طولانی شد.هم ازشما متشکرم.وتشکر من رابه آقی شهیدی فر هم منتقل کنید بابت برنامه فوق العاده شون،تواین بی برنامه گی تلویزیون،برنامه عالیه.وحال من را خیلی خوب می کند.چرا که ایشان هم دغدغه اصلیشان مذهب واخلاق است.