با سلام.دوست گلم من واقعا از این مسئله برای شما متاثر شدم اما باید برای این مسئله کاری کرد . این طور که مشخص است تلاش و قصد پدر شما از این کارها با نیت طلاق مادر شماست . احتمالا او با این کارها سعی می کند تا به خستگی مادر دامن بزند تا مادر در این خصوص تصمیمی بگیرد . لذا حتما مادر را به مشاوره سوق دهید تا موضوع دقیق تر بررسی شود و نتیجه خوبی گرفته شود . بالاخره زندگی کردن به روش نسیه ای صلاح نیست . باید شیوه این زندگی را تغییر داد. شما تا کی میخواهید برای دلشوره و استرسی که تجربه می کنید زندگی را مختل کنید ؟ باید کاری کرد .در ضمن سعی کنید آرام تر باشید و برنامه های شخصی را به خاطر این موضوع مختل نکنید . شما برای خود سرنوششتی داری که باید به آن رسیدگی کنی. پس به کلاس های دانشگاه بپرداز.مادر شما هم باید سعی کنن تا حتی الامکان زمینه های بهانه گیری را برای پدر فراهم نکنند .
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما من پدرم خیلی ادم بی انصافیه و مادرمو خیلی اذیت میکنه و دلش به حال هیچکس نمی سوزه گاهی هم مادرمو میزنه و وقتی که عصبانی میشه مردن یا زنده بودن کسی براش مهم نیست وبه هیچکس رحم نمیکنه نه اینکه فکر کنید من یا خونوادم فقط ازش بد میگیم همه از دستش شاکین مشکل من اینجاست که جرات نمیکنم مادرمو با پدرم تنها بزارم که مبادا دعواشون بشه و بابام بزنتش ودلم برای مادرم میسوزه و وقتیم که میرم کلاس دلشوره شدیدی دارم وشاید احمقانه باشه که من نمیدونم به خاطر این مسئله کلاس برم و یا پیش مادرم بمونم میشه راهنماییم کنید میشه بگید با پدرم چه کنیم ایا کلاسمو برم یا ....حتی بابام به این مسئله توجه نمیکنه که من ومادرم مریضیم به مادرم میگم طلاق بگیر قبول نمیکنه
با سلام.دوست گلم من واقعا از این مسئله برای شما متاثر شدم اما باید برای این مسئله کاری کرد . این طور که مشخص است تلاش و قصد پدر شما از این کارها با نیت طلاق مادر شماست . احتمالا او با این کارها سعی می کند تا به خستگی مادر دامن بزند تا مادر در این خصوص تصمیمی بگیرد . لذا حتما مادر را به مشاوره سوق دهید تا موضوع دقیق تر بررسی شود و نتیجه خوبی گرفته شود . بالاخره زندگی کردن به روش نسیه ای صلاح نیست . باید شیوه این زندگی را تغییر داد. شما تا کی میخواهید برای دلشوره و استرسی که تجربه می کنید زندگی را مختل کنید ؟ باید کاری کرد .در ضمن سعی کنید آرام تر باشید و برنامه های شخصی را به خاطر این موضوع مختل نکنید . شما برای خود سرنوششتی داری که باید به آن رسیدگی کنی. پس به کلاس های دانشگاه بپرداز.مادر شما هم باید سعی کنن تا حتی الامکان زمینه های بهانه گیری را برای پدر فراهم نکنند .
- [سایر] با سلام. بدون حاشیه یه راست میروم سر موضوع: سئوال من مشکل من در انتخاب نهایی بین دانشگاه رفت نو حوزه رفتن است! من پسری 19 ساله هستم که یک سال پشت کنکور ماندم (یعنی دوبار کنکور دادم) ودر نهایت چونکه رشتم ریاضی فیزیک بود تونستم در دانشگاه سراسری ارومیه دوره روزانه در رشته فیزیک نظری قبول بشم وحالا هم حدود یک ماه ونیم است که دارم میرم دانشگاه. ولی یه دو یا سه سالی است که به دلم افتاده که برم حوزه. حالا مطمئن نیستم که این به دل افتادن ناشی از تخیلات لحظه ای است یا نه واقعا خدا میخواد( آخه شنیدم که هرچیزی که ما واقعا دلمون بهش سوق داده میشه ومیخوایم اونو خدا میگه برو طرفش! (این درسته؟))-( یهجورایی مذهبی بودن رو تو طلبه بودن میدونم!!) البته بابام مخالفت میکنه و میگه که شغل خوبی نیست واین برات شغل نمیشه ودر آینده مشکلات خیلی زیادی خواهی داشت ومنزلت اجتماعی نداره وآیندش معلوم نیست ( واگه فردا این نظام یه جوریش شد تو جونت در خطره!) و از این حرفا. این که میگم بابام مخالفه آیا میشه که با وجود ناراضی بودن پدر من باز هم به حوزه برم. البته مادرم کمی بگی نگی راضی هست. آیا این کار کار درستیه؟ولی من احساس خوبی بهش دارم (به حوزه رفتن). ولی بالاخره برا دانشگاهم خیلبی زحمت کشیدم . از طرفی این رشته من در دانشگاه خیلی سخته وبراش در آینده کارش خیلی نداره(البته اونجوری که میگن ، آیا واقعا اینجوریه). حالا شاید این زیاد مهم نباشه وبشه با یه کنکور مجدد دادن این مشکل رو برطرف کرد. ولی مشکل من در اصل قضیه هست. البته من در این مورد حوزه یا دانشگاه با خیلی ها مشاوره کردم وهرکس یه حرفایی گفته و اگه ناراحت نشین باید بگم هرکسی سعی کرده زیاد حوصله نذاره وزود خاتمه ش بده وتموم بشه. ولی اینا نمیدونن که من اینو همینجوری نمیپرسم وپای آینده من درمیونه. البته از مشکلات طلبگی هم درست وغلط خبر کمی دارم . شما ببیندی اینا درسته؟: مثل دور بودن از خانواده( چون ما در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی هستیم واگه خدا بخواد میخواهم از قم قبول بشم)- درسهای زیاد وفشرده- شنیدم که به هر 3نفر یه اتاق 3در 4 میدن. آخه من تو خوابیدن خیلی حساسم واگه کسی شب خروپف کنه یا حرف بزنه تو خواب یا ... اصلا نمیتونم بخوابم. به همین خاطر دیگه تو ارومیه تو خوابگاه نمیمونم وبیرون خودم تنها یه خونه شخصی کوچیک البته با همکاری پدرو مادرم گرفتم واونجا میمونم. خوب میگفتم- مشکلات موندن وتحصیل وازدواج- راستی این ازذواج چجوریه؟- آینده شغلیش چجوریه و مثلا یه طلبه که حدودا 10سال خوند آیا یه انتخاب داره؟ مثلا باید بره وتویه مسجد مثلا پیش نماز بشه؟ یا فقط بره تو یه مسجد سخنران بشه؟ البته من نمیگم که ازین کارا زیاد خوشم نمیاد(البته نمیدونم چرا؟) ولی آیا گرایش دیگه ای هم داره؟- این مورد توجه قرار گرفتن من در پوشیدن لباس روحانیت برا من یه مسئله هست. نمیدونم چرا فکر میکنم که از پوشیدن این لباس کمی خوشم نمیاد. میشه آخوند شد وبا لباس عادی بود؟ وn مشکل دیگه که شاید باشه. ببینید من ازین میترسم که یه روزی به خودم بیام وبه حوزه برم واونجا به من بگن که دیر از خواب پاشدی وسن تو زیاده!. از اون روز میترسم. از اون روز میترسم که خدا بهم بگه که من اینو به دلت انداختم وتو قبول نکردی و... . از اینا میترسم. اصلا وقتی با کسی در این مورد مشورت میکنم ، وقتی که از من میپرسه که آخه هدف اصلیت از حوزه رفتن چیه من واقعا میمونم!! یعنی واقعا اون هدف اصلی ومهم رو نیمدونم چی بگم. میگن واسه چیش میری؟ واسه پولش واسه لباسش واسه ... . واسه چی؟ ولی من جوابی ندارم. یعنی اون عشق روحانیت ور نمیتونم بیان کنم وهمیشه محکوم میوفتم. اوه!. ببخشید خیلی زیاد شد. خلاصه این ریش واین قیچی! شاید این آخرین مشاوره ای باشه که میکنم وبر اساس همین جواب شما تصمیم بگیرم. در آخر ، یا الله!
- [سایر] با سلام خدمت شما و تشکر از اینکه به سوالات ما پاسخ می دهید نمی دونم که از کجای مشکلم باید بگم فقط اینو می دونم که من خیلی بدم. من همین امروز با مادر و پدرم دعوایم شد البته موضوع جدیدی نیست. میدونم که در هر شرایطی من مقصرم چون دینمون گفته ولی دیگه خسته شدم. مامانم میگه تو از سه سالگیت با من لجبازی می کردی و به خاطر دوستات جلوی من می ایستادی. هر چی بهشون میگم آخه مگه بچه سه ساله چیزی میفهمه گوش نمیدن. من سال 82 شهرستان دانشگاه قبول شدم و رفتم وقتی برگشتم مشکلات ما چندین برابر شده بود و تا الان هم ادامه داره مامانم میگه یزد منو خراب کرده ولی من میگم تربیت 22 سال یک طرف و تربیت 2 سال یک طرف. پس تربیت اونا مشکل داشته . وقتی مامانم تو چشمای من نگاه می کنه و منو نفرین می کنه چرا من باید دوسش داشته باشم سر هر موضوعی که دعوا میشه من نفرین میشم .دیگه خسته شدم و تحمل هیچ چیزی رو ندارم. فقط از شما می خوام به من جواب بدین که بچه سه ساله می تونه از روی عقل با مادرش سر دوستاش لجبازی کنه یا یه کمبودی باعث این موضوع میشه. دوم اینکه من 2 سال رفتم شهرستان به قول مامانم سرکش شدم اون نباید یه کاری می کرد اعتماد من بهشون جلب بشه نه اینکه با دعوا و نفرین و نکته سنج شدن هر روز منو از خودش دورتر کنه. امروز به من میگه برو برای خودت یه زندگی مستقل درست کن . آخه آدم به دختر جوونش این حرفو میزنه؟ وقتی هم که گفتم باشه میرم بابام عصبانی شد و گفت دیگه حق ندارم برم سر کار البته از دبستان تا من کار اشتباهی میکردم کیف و کتابم جمع میشد و دیگه نباید می رفتم مدرسه دیگه عادت کردم. من هم بد میکنم ولی نه اونقدر. اونام خیلی نسبت به من نکته سنجی می کنن من هم دیگه خسته شدم. این یک اپسیلون از حرفای منه ببخشید که وقتتون را گرفتم