با سلام. باید در نظر داشته باشید که این تعارف ها به شما نشان از محبت انهاست لذا نوعی لطف در حق خود در نظر گرفته و از ان عصبانی نشوید . می تونید با لحنی خوش و محبت آمیز بهشون بگید که خواهش می کنم این قدر احساس نکنید من اگر تمایل داشته باشم دفعه اول اعلام می کنم . و یا به انها بگید که من این تعارف ها رو نشان از رودربایستی می دانم و دوست ندارم با من این طور برخورد کنید . به علاوه در رفتار های خود قاطع باشید . وقتی انها ببینند رفتار شما پیش از تعارف با رفتارتون عد از تعارف یکی است کمتر تعارف می کنند . و یا به دفعات با لحنی خوش اعلام کنید که اهل تعارف نیستید و با تعارف شاید از تصمیمتون منصرف شوید . این راهکارها شاید نتیجه دهد اما در نهایت شما باید برخی مسایل را در افراد بپذیرید و خیلی به فکر تغییر نباشید . همان طور که تمامی رفتارهای شما نیز شاید باب میل آنها نباشد .
باسلام
من مدت 4 ماه است ازدواج کرده ام خانواده همسرم خانواده خوبی هستند و بامن هم خوب رفتار میکنند وبسیار هم به ما محبت دارند اما به خیلی اهل تعارف کردن هستند خیلی اصراربه خوردن و آمدن میکنند به طوری که من واقعا عصبی میشوم نمی دانم چه برخوردی داشته باشند لطفا راهنماییم کنیدپاسخ :
با سلام. باید در نظر داشته باشید که این تعارف ها به شما نشان از محبت انهاست لذا نوعی لطف در حق خود در نظر گرفته و از ان عصبانی نشوید . می تونید با لحنی خوش و محبت آمیز بهشون بگید که خواهش می کنم این قدر احساس نکنید من اگر تمایل داشته باشم دفعه اول اعلام می کنم . و یا به انها بگید که من این تعارف ها رو نشان از رودربایستی می دانم و دوست ندارم با من این طور برخورد کنید . به علاوه در رفتار های خود قاطع باشید . وقتی انها ببینند رفتار شما پیش از تعارف با رفتارتون عد از تعارف یکی است کمتر تعارف می کنند . و یا به دفعات با لحنی خوش اعلام کنید که اهل تعارف نیستید و با تعارف شاید از تصمیمتون منصرف شوید . این راهکارها شاید نتیجه دهد اما در نهایت شما باید برخی مسایل را در افراد بپذیرید و خیلی به فکر تغییر نباشید . همان طور که تمامی رفتارهای شما نیز شاید باب میل آنها نباشد .
- [سایر] با سلام من متاهل هستم همسرم مهندس و خودم کارشناس بازرگانی خارجی میباشد میتوانم بگویم زندگی خوبی داریم اما یک مشکل وجود دارد همسرم برخی اوقات تلخ زبانی و گوشت تلخی میکند و با نا مهربانی با من صحبت میکند و باعث رنجش و غصه خوردن من میشود هرچه به او بیشتر محبت میکنم کمتر محبت میبینم هرکاری بخواهد و بتوانم برایش انجام میدهم حتی در مورد کارش اما او .... مثلا یکهو با صدای بلند میگوید تو میخواهی این فیلم مسخره را نگاه کنی این جمله بد نیست اما لحن او بسیار بد است در کل لحن او بسیار بد و جهنده است این مرا بسار ناراحت کرده و کم کم دارم به راههای جدایی فکر میکنم سپاسگزار میشوم راهنماییم کنید
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.
- [سایر] با سلام حدود 1سال و 4 ماه است که ازدواج کرده ام همسرم در کل مرد خوبی است اما در برخی موارد احساس میکنم من را درک نمیکند و هربار در این مواقع با هم به مشکل برمیخوریم احساس میکنم اگر بیش از حد تابع نظرات اوباشم این تبدیل به رفتار دائمی او میشود که همیشه طبق علاقه ی او رفتار کنم بنابرین شروع به مخالفت میکنم و در اکثر مواقع به قهر می انجامد لطفا بفرمایید این روش که در مقابلش ایستادگی کنم دررست است یا نه؟ با تشکر
- [سایر] با عرض سلام ،من دختری هستم تقریبا سنتی و معتقدم باید به مسائل ازدواج همان گونه که ائمه گفته اند پرداخت و تا 4 تا5 سال پیش مسئله ازدواج برام خیلی مهم بود و چند تا شکست عاطفی هم داشتم . و الان هم برام این مسئله مهم است ولی الان به مدت 3-4 سال است به بیماری کولیت عصبی دچار شدم . و هر گاه اسمی از ازدواج و خواستگاری پیش میاد به شدت حالم بد میشه دچار تهوع و بی اشتهایی شدید میشم تا حدی که این مسئله روی کارم تاثیر منفی گذاشته وحتی اگر لحظه ای به کسی که حتی شک دارم به من علاقه داره فکر کنم حالم بد میشه ،مشاوره رفتم گفتن اول باید به روانپزشک مراجعه کنی . ولی من امکان نداره این کاررو انجام بدم چرا که خواهری دارم که مشکلات عصبی زیادی داشت و از رفتن پیش روانپزشک غیر از سخت شدن زندگیش وزندگی ما هیچی دیگر نداشت .البته من در مورد مشکلات خواهرم خیلی سختی کشیدم ودر منزل هم به گونه ای حدود ده سال نقش مادر دوم خانواده رو داشتم و خواهرم که از من بزرگت است ازدواج کرده و همسر خوبی دارد به طوری که خواهر من معمولا خواب است ولی همسرش هیچ اعتراضی نداره وهمه کارهای منزل رو خودش انجام میده ولی من با خواهرم خیلی فرق دارم نمیتونم تو زندگی زناشویی آدم بی تفاوتی باشم .و نقش خودم رو تو زندگی دوست دارم پر رنگ ببینم چه در خانه پدرم و چه در خانه همسرم و حالا نمی دانم چرا از ازدواج با اینکه برایم همیشه مهم بوده به شدت واهمه دارم .ناگفته نماند که مقدار کمی داروی اعصاب استفاده می کنم فقط برای ناراحتی کولیت عصبی که دارم . لطفا کمکم کنید باتشکر
- [سایر] بین من و دختر عمویم 9 ماه است با تعیین مهریه و با حضور و رضایت تمام بستگانمان در جشنی صیغه شرعی عقد ازدواج با رعایت شرائطش و با رضایت طرفین خوانده شد با این عنوان: دختر عمویم گفت (زوجتک نفسی علی الصداق المعلوم) و من بلافاصله گفتم (قبلت التزویج). ولی اسم ما در شناسنامه همدیگر ثبت نشده، قرار گذاشتیم انشاالله دو سال دیگر جشن عروسی را برگزار کنیم. من در تهران زندگی می کنم و همسرم در اهواز، در این مدت چندین بار برای دیدن همسرم به اهواز رفتم و خیلی محترمانه برخورد می کردم ولی به یقین دریافتم که خانواده همسرم از آمدن و ماندن 2روزه من به خانه شان خوششان نمی آید. مثلا می گویند من و همسرم نباید کنار هم بنشینیم و... خانواده همسرم می گویند باید صبر کنید تا 2 سال تمام شود. من و همسرم همدیگر را خیلی دوست داریم. من و دختر عمویم می گوییم ما نسبت به هم زن و شوهر هستیم و دلیلی ندارد که این رفتار را نسبت به ما بروز دهند. در عین حال پدر زن و مادر زنم را خیلی دوست دارم. دلم برای همسرم تنگ می شود. تکلیف من چیست؟ آیا از لحاظ شرعی من نمی توانم در خانه همسرم 2 روز بمانم؟ آیا از لحاظ شرعی من نمی توانم حتی ماهی یک بار(30 روز یک بار) به اهواز بروم و همسرم را ببینم؟
- [سایر] با سلام دختری 23 ساله هستم ساکن شهر قم و در رشته مهندسی تحصیل نمودهام. شخصی به خواستگاری من آمده با 22 سال سن و دانشجو... خانواده فرد مورد نظر از بستگان هستند و سابقه خوبی از نظر رفتار و برخوردهای اجتماعی بین اطرافیان خود دارند. وضع مالی نسبتا خوبی در حد تامین فرزندان خود نیز دارند. تقریبا خانواده بنده و تمامی آشنایان به این ازدواج راضی بوده و وی را کیس مناسبی قلمداد می نمایند. اما من شک و تردید زیادی دارم چرا که از اختلاف سنی نامناسبمان میترسم و همچنین از اینکه ممکن است ایشان به دلیل سن کم به بلوغ لازم نرسیده باشند. فکر میکنم از نظر هوشی نیز از خود من پایینتر باشند و علاوه بر این ما بایستی پس از ازدواج در شهر دیگری زندگی کنیم که نمیدانم درست است از شهر و خانواده خود دور شوم یا نه؟ خلاصه اینکه نمی دانم چه برخوردی داشته باشم و چه تصمیمی بگیریم یا چه شرط و شروطی برای ضمانت خوشبختی تعیین نمایم. لطفا من را راهنمایی نمایید....
- [سایر] - خانم -متاهل -31ساله -کارمند -لیسانس - 4سال پیش ازدواج کرده و همسرم فوق دیپلم و دارای شغل آزاد است و هر دو متدین هستیم - زندگی فوق العاده خوبی داریم و خوشبختی ما زبانزد همه فامیل است - ارتباطمان با خانواده ها بسیار خوب و محترمانه است . - چند ماه پیش متوجه ارتباط تلفنی همسرم با یک خانم شدم . بدون سر و صدا و آبروریزی از ایشان علت را خواستم فقط با گریه و التماس گفت که اشتباه کرده و قسم خورد که دیگر هیچ وقت تکرار نمی شود - در این چند ماه دیگر هیچ موردی از ایشان ندیده ام و زندگی ظاهرا روال عادی را دارد ولی فکر من همچنان در گیر این مساله است که چرا این اتفاق افتاد (چرا که ایشان قسم خوردند که تا به حال هیچ کمبودی در زندگی ما نبوده )و مهم تر اینکه من حالا چطور رفتار کنم ؟ایشان را مدام کنترل کنم یا بپذیرم که این فقط یک اشتباه بوده که دیگر تکرار نمی شود.
- [سایر] به نام خدا سلام خدا قوت 1- من دختری 24 ساله ، اهل تهران، ساکن تهران ،فارغ التحصیل کارشناسی ارشد، مشغول به تحصیل برای دکتری هستم( در حال رفتن به خارج برای دکتری بودم اما بدلیل نگرانی خانواده منصرف شدم) 2- این اواخر یک پسر 30 ساله، دارای مدرک کارشناسی ، اهل سبزوار ، ساکن تهران که سابقا در شرکت پدرم کار می کردند پیشنهاد ازدواج با من را به پدرم داده اند. 3- خانوادهام تمام ویزگی های پسر را مثبت ارزیابی می کنند و با توجه به بالا رفتن سن من پاسخ منفی من را نادرست می دانند. 4- حقیقت این است که برای من مسایل تحصیلاتی و فرهنگی بسیار اهمیت دارد ؛ هر چند معتقدم ایشان پسر خوبی هستند اما برای ازدواج مناسب نمی دانم و حاضر به صحبت اولیه هم نیستم اگر راهنمایی کنید ممنون می شوم
- [سایر] سلام،من ساکن تهران و خانه دار هستم 8 سال است ازدواج کردم و یک پسر 5/2 دارم.ما در دوره ی عقدمان خیلی از طرف خانواده ی من تحت فشار بودیم و رفتارهای به شدت بدی با من و همسرم داشتند که تا متولد شدن پسرم ادامه داشت و باعث شد من و همسرم از آنها دلگیر شویم اما هیچ حرفی نزدیم با ازدواج خواهرم و دوره ی عقد او خانواده ام متحول شدند و همه ی محدودیتها کنار گذاشته شد و همسرم دیگر نمی توانست تبعیضها را تحمل کند و من همیشه به او حق می دادم اما منعکس کردن این رفتارها به خانواده ام هیچ فایده ای که نداشت بلکه شمشیر را از رو می بستند بطوریکه یک بار که کمی به مادرم گفتم ناراحت شد وبا دعوا تلفن را قطع کرد و دیگه جواب نداد.حالا ما بچه داریم و خانواده ام اصرار دارند که ما بیشتر پیش آنها باشیم و در تفریحات و مهمانی های آنها شرکت کنیم اما همسرم از آنها خوشش نمی آید البته حق دارد ولی من باید چه کنم که دوباره رفتارهای بد آنها شروع نشود شاید باور نکنید من مثل یک مهمان به منزل مادرم می روم همیشه ساعت 4 و 5 بعد از ظهر برمیگردیم منزل ،همسرم صبح که سر کار می رود ما را دم خانه ی آنها پیاده می کند و وقتی از سر کار می آید ما باید برویم من دلم نمی خواهد مادرم یا خواهرم حرفی به او بزنند اما می ترسم این اتفاق بیفتد ... مثلا اگر شام جایی باشیم ساعت 5/10 بلند می شویم می گوید خسته است و می خواهد بخوابد اما وقتی به خانه می آییم گاهی تا صبح و گاهی هم تا ساعت 2 و 3 پای تلویزیون است من واقعا ناراحت می شوم گاهی احساس می کنم اصلا در زندگی او مهم نیستم با اینکه می دانم اینطور نیست او 32 ساله است،لیسانس شیمی دارد،آدم با اعتماد به نفسی است،کم صبر است ،اوایل خیلی به خانواده اش وابسته بود به طوریکه اجاره خانه می دادیم اما دایم خانه ی مادرش بودیم تقریبا 2 سال است که بهتر شده اصلا اهل رفت و آمد نیست مگر اینکه مجبور شود یا کسی را دوست داشته باشد من هم زیاد اهل رفت و آمد نیستم اما الان این رفتار همسرم آزارم می دهد دایم فکر می کنم اگر سنش بالاتر رود حتما بدتر می شود نمی دانم باید چه کنم ،کمکم کنید.
- [سایر] با سلام و احترام من خانمی 27 ساله هستم همسرم 29 سالشه،هردو شاغلیم، فرزند نداریم، 4 سال از ازدواجمون می گذره، همسرم رو از قبل از ازدواج دوس داشتم هنوزم دوسش دارم خیلی مهربونه... خیلی با هم خوبیم ما از نظر فرهنگی به هم نزدیکیم ولی تفاوتهایی هم داریم که کم نیست...تا حالا خیلی جاها با هم کنار اومدیم..ولی واقعیت اینه که یه چیزهایی واسه من یعنی ادب و متانت ولی برای اونا این طور نیست و برعکس.. و این بعضی وقتها خیلی خیلی ناراحتم میکنه و عذابم میده..راجع بهش هم که حرف میزنیم فایده ای نداره..انگار به نتیجه نمیرسیم..مثلاً همین شب قبلخونه عموش مهمونی دعوت بودیم همسرم چون با عموش اختلاف سنی شون کمه خیلی باهم راحتن، سر سفره شام یک کارایی میکرد که منو به شدت عصبی کرد خیلی آروم طوری که بقیه نفهمن بهش می گفتم این کارو نکن،این حرف و نزن..اما اون یهو سرم داد کشید و گفت بس کن دیگه.. جدیداً خیلی زود عصبی میشه، اما هیچ کدوم دلیل این نوع رفتارش نمیشه این اولین باری نیست که این رفتارو داره.. خیلی دلم شکست حس تنهایی کردم احساس کردم بعد از 4 سال زندگی این حقم نیست... شب توی خونه ازم خیلی عذرخواهی کردو گفت اشتباه کرده ولی اول من مقصر بودم که همش بهش گفتم و عصبیش کردم..اما چه فایده! میدونم شما مشاور محترم نیاز دارین خیلی بیشتر من و همسرم رو بشناسید تا مشاوره اصولی تری بدید اما واقعاً بیشتر ازین هم نمیشه اینجا نوشت. کمکم کنید چیکار کنم چطور رفتار کنم من دوسش دارم اما از بعضی رفتاراش خستم.نگرانم.