باسلامدوست گرامی تک فرزندی مضرات خاص خود را دارد. البته تا وقتی فرزندان کوچک هستند واقعا تک فرزندی خوب است. هم والدین در ارامش بسیار زیاد هستند و هم تمام امکانات و حتی بهترین ها متوجه یک نفر است.اما این فقط بخشی از مساله است.به مرور زمان که بچه ها بزرگ می شوند هم خودشان نیازمند یک حمایت عاطفی ان هم از نوع خواهر و برادر هستند و هم خود والدین یک فرزند برایشان بسیار کم است خصوصا بعد از ازدواج و اشتغال فرزندان، والدین واقعا تنها می شوند و لذا اگر این فرزند مسئول باشد بار زیادی را باید متحمل شود.کلا خانواده های تک فرزند محکوم به تنهایی هستند هم تنهایی زیاد والدین و هم تنهایی جدی فرزندان.فراموش نکنید بخش عمده زندگی ما انسانها در دوران پیری ست.زمانی که حداقل نیاز به توجه عاطفی داریم و لذا خود این مساله نشان می دهد که یک فرزند چقدر کم است.بماند که مهارت ها زندگی تک فرزندان کمتر است، خودخواه ترند، مسئولیت پذیری کمتری نسبت به سایر افراد دارند، رقابت کردن را نمی اموزند، تقسم مسئولیت را هیچگاه نمی بینند و ..مساله طلاق و بیماری و .. هم در همه جای دنیا است.در هر دوره ای انسانها بر اساس یک سری از تهدیدات در خطر بوده اند. قبلا خطرات شاید کمتر بود اما پیشرفت هم خیلی کم بود. الان شاید مشکلات بیشتر شده اما پیشرفت بشر هم جدی تر شده است.به هر حال خوب مطالعه کنید، کسب اطلاعات کنید و خصوصا زندگی افراد تک فرزند که الان پیر شده اند را برانداز کنید ببینید اولویت و انتخاب شما کجاست؟با تشکر از تماس شما
من یک دختر 3 ساله دارم و شاغلم.دخترم نزد مادرم نگهداری میشود.اطرافیان میگویند که فرزند دیگری بیاورم و تک فرزندی نمانم.اگر هم فرزند دیگری بیاورم قصد ندارم که پس از آن به سر کار بروم.وضعیت مالی ما هم در حد متوسط است.خودم هم با بچه داری مشکل ندارم. ولی کمی آدم استرسی و زودرنج هستم.از طرف دیگر وضعیت مملکت را مناسب برای زندگی نمیدانم(از نظر آب و هوا و آمار بالای بیماریها و طلاق) . همسرم نیز این موضوع را به خودم واگذار کرده است. من هم در تصمیم گیری مستاصل شده ام . لطفا مرا راهنمایی فرمایید.
باسلامدوست گرامی تک فرزندی مضرات خاص خود را دارد. البته تا وقتی فرزندان کوچک هستند واقعا تک فرزندی خوب است. هم والدین در ارامش بسیار زیاد هستند و هم تمام امکانات و حتی بهترین ها متوجه یک نفر است.اما این فقط بخشی از مساله است.به مرور زمان که بچه ها بزرگ می شوند هم خودشان نیازمند یک حمایت عاطفی ان هم از نوع خواهر و برادر هستند و هم خود والدین یک فرزند برایشان بسیار کم است خصوصا بعد از ازدواج و اشتغال فرزندان، والدین واقعا تنها می شوند و لذا اگر این فرزند مسئول باشد بار زیادی را باید متحمل شود.کلا خانواده های تک فرزند محکوم به تنهایی هستند هم تنهایی زیاد والدین و هم تنهایی جدی فرزندان.فراموش نکنید بخش عمده زندگی ما انسانها در دوران پیری ست.زمانی که حداقل نیاز به توجه عاطفی داریم و لذا خود این مساله نشان می دهد که یک فرزند چقدر کم است.بماند که مهارت ها زندگی تک فرزندان کمتر است، خودخواه ترند، مسئولیت پذیری کمتری نسبت به سایر افراد دارند، رقابت کردن را نمی اموزند، تقسم مسئولیت را هیچگاه نمی بینند و ..مساله طلاق و بیماری و .. هم در همه جای دنیا است.در هر دوره ای انسانها بر اساس یک سری از تهدیدات در خطر بوده اند. قبلا خطرات شاید کمتر بود اما پیشرفت هم خیلی کم بود. الان شاید مشکلات بیشتر شده اما پیشرفت بشر هم جدی تر شده است.به هر حال خوب مطالعه کنید، کسب اطلاعات کنید و خصوصا زندگی افراد تک فرزند که الان پیر شده اند را برانداز کنید ببینید اولویت و انتخاب شما کجاست؟با تشکر از تماس شما
- [سایر] با سلام و عرض خسته نباشید. با توجه به این که فرمودید درباره بانوان و حقوق آنها باید کارشود مرا به عنوان یک خانم درمانده راهنمایی کنید. شاغلم و حدود 22 سال زندگی زناشویی خوبی داشتم که همه به زندگی ما غبطه می خوردند و ثمره این زندگی سه فرزند و تنها پشتوانه ی مالی من در آمد ماهیانه ام می باشد. در اثر خیانت و بی وفایی همسرم یک سال ونیم است زندگی ام تلخ شده است. و پس از اطلاع از این جریان با صحبت کردن با وی و مشورت با دیگران این موضوع نادیده گرفته و در نهایت احترام و مهربانی به زندگی ادامه دادم ولی باز با شکستن قولهای متعددی که میداد، مشاجره های در میگرفت و در این بین از کتک کاری و ناسزا گویی هم کم نمی گذاشت به این خاطر مدت یک سال است که حقوقم را در اختیارش نگذاشته ام ولی باز هم از نظر مالی کمکش کردم اکنون بر اثر یک موضوع کوچک و مشاجره ی پس از آن و بنا به تهدید وی از خانه بیرون رفتم و تصمیم به اجرا گذاشتن مهریه کردم ولی هنوز این امر را بلاتکلیف گذاشته ام و به خاطر فرزندانم که مایل اند من به خانه برگردم، و یک فر صت دیگر به او بدهم، کاری نکرده ام.در این مورد خا نواده ی من بعد یکسال ونیم تذکری به او دادند و حرمت او را نگه داشتند. حالا نمی دانم واقعا چه کار کنم؟ لطفاً مرا راهنمایی فرمایید. متشکرم.
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید لطفا خصوصی حاج آقا من یه خواستگار دارم که 25 ساله است و من نیز نوزده ساله و دانشجوو فرزند اول خانواده هستم.و من ترم دوم دانشگاه هستم پیام نور او از لحاظ مالی مشکلی نداردیعنی تمام شرایط زندگی را دارد(خانه پول ماشین و کار مناسب)و نیز دانشجو است و ترم دوم است و با ایمان با اخلاق ...و یک سال و نیم است که در شهر ما کار می کند و دور از شهر و خانواده اش. شهر او به شهر ما نزدیک است 45 کیلو متر فاصله. و ا زلحاظ فرهنگی با هم اختلاف نداریم فقط کمی از لحاظ مالی از ما بالاتر است خود این آقا .ما با هم حرف زدیم و او به من می گوید نباید درس بخوانی او می گوید زن باید دراختیار مردش باشد و می گوید اگر واقعا می خواهی درس بخوانی در خانه پدرت بمان و اگر می خواهی زن زندگی باشی با من زندگی کن چون اگه زن بخواهد درس بخواند نمی تواند به تمام زندگیش برسد البته مخالف نیست که آدم به کلاس برود مثل خیاطی و آرایشگری .خواهر او تحصیل کرده است و چون او درس می خواند و از لحاظ مالی وضع خوبی است و تک پسر است در اینده زندگی برای من مشکل ساز نیست تو رو خدا جواب منو زود بدین فقط نگوید که از این ازدواج صرف نظر کنم چون احتیاج دارم به ازدواج راهنمایی ام کنید به او چه بگویم ... ممنون
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.
- [سایر] به نام خدا سلام شش ساله که ازدواج کردم ودو ماهه که دارای فرزند پسر شده ام من همیشه برسر روابط همسرم با خانواده اش مشکل دارم و دیگه واقعا" نمیدونم چیکار کنم هروز خونه مادرش میره از سر کار که بر میگرده اول به خونه مادرش میره و هر جایی که کار داشته باشه حتما" به اونجا هم سر میزنه البته ناگفته نماند که علاقه بسیاری به کبوتر داره و برادر ایشان که مجرد است دارای تعداد زیادی کفتر میباشد و این حساسیت منو بیشتر کرده خواهشمندم به من بگویید که من باید چیکارکنم چون ازهر طریقی که جلو رفتم نتیجه ای نگرفتم و موضوع دیگر اینکه چگونه می توانم همسرم را از کفترو هر چیزی که مربوط به کفتر میشه جلوگیری کنم در ضمن مشکل دیگری که دارم این است که همسرم کوچکترین پسر خانواده است وهمه توقع همه کاری را از او دارند و ایشان بدون در نظر گرفتن شرایط من همیشه خواسته های دیگران را وقت وبی وقت قبول کرده و انجام میدهد وهیچ وقت کلمه ی نه را برای دیگران به زبان نمی آورد از شما تقاضا دارم برای بهببودی زندگی ام مرا راهنمایی کنید منون از شما
- [سایر] با سلام و خسته نباشید بنده به مدت 6 سال است با یک مرد فوق العاده بچه ننه ازدواج کرده ام این آقا پدر ندارندو سه خواهر دارند که وابستگی بی نمک و غیر قابل تحملی بین این اعضا حکم فرما است من در این 6 سال واقعا پیر شده ام این روابط واین وابستگی یبیش از حد بخصوص بین همسرم و مادرش برایم واقعا زجر آور است و مرا تاحدودی افسرده کرد ه مادر شوهرم فوق العاده چرب زبان است البته بیسواد است ولی مرا واقعا کلافه کرده از افراد زیادی مشاوره گرفتم همه می گویند باید رابطه ام را با خانواده شوهرم بیش ازاندازه گرم و صمیمی کنم تابتوانم در سالهای بعد به اهدافم که معمولی شدن این روابط است برسم ولی من قادر به این کار نیستم بارها امتحان کرده ام ولی بعد از یک مدت خسته میشوم و نمی توانم ادمه بدهم همسرم همیشه طرفدار خانواده اش است بدون استثنا در همه شرایط بطور خلاصه شوهر من هم وابستگی شدید دارد هم از خانواده من به شدا بدش می اید من هم خودم پدرم فوت شده و نزد پدر بزرگ و مادر بزرگم بزرگ شده ام مادرم هم ازدواج مجدد کرده شوهرم از مادرم که ازدواج کرده متنفر است و می گوید یاباید با مادرم یا با مادر بزرگم ارتباط داشته باشم کلا آدم سختگیری هم هست من رابطه ام را با همه دوستانم قطع کرده ام خوشبختانه کارمند هستم و به این بهانه می توانم بیرون بروم و 4تا ادم ببینم خدا می داند اگر شاغل نبودم چگونه زندانی ام میکرد اومعتقد است در مورد خانواده اش همانندیک پدر و برای مادرش همانند همسر وظیفه دارد و تمام کارهایشان از ریزو در شت با همسرم است دیگر از این زندگی خسته ام توان مقابله و تحمل هم ندارم م یخواستم نظر شما را در مورد جداییام از این آقا بپرسم چون در آن صورن میتوانم آزاد زندگی کنم می توانم مادر بزرگ پیرم را که یک عکر زحمتم را کشیده یک بار به دکتر ببرم می توانم با خانواده ام برای تفریح شام ببریم بیرون می توانم مامانم را ببینم میتوانم آرامش اعصاب داشته باشم و... مشاوره هم رفتیم ولی فایده نداشته الان واقعا درمانده هستم خانواده ام میگویند تاجوان هستی به فکر خودت باش و بقیه عمرت را تلف نکن واقعا هم در این 6 سال آب خوش از گلویم پایین نرفته است خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید آیا جدایی بااین شرایط برایم بهتر نیست درضمن اعصابم خیلی ضعیف شده برسر کوچکترین موضوعی ناراحت می شوم تنها دلخوشیهایم سر کار آمدن و شستن و رفتن و خوردن و... هستند بطور کلی همسر من وابسته ،بددل ، سختگیر است و در صورت عصبانیت همه وسایل را میشکند ایا جدایی برایم بهتر نیست ؟
- [سایر] سلام . خسته نباشید توی اصفهان زندگی می کنم . سال آخر دانشگاه ( کارشناسی رشته ی IT). در خانواده 4 فرزند هستیم و من دختر دوم هستم. و البته خواهر بزرگترم هم هنوز ازدواج نکرده. وضعیت اقتصادی معمولی داریم و هیچ وقت از نظر مالی حسرت چیزی رو نداشتیم. پدرم باز نشسته ی آموزش پرورش و مادرم به خانه دار از نظر فرهنگی در سطح بالایی هستیم و اکثر عمه و عمو هام استاد دانشگاه هستند. خب حالا اصل موضوع: توی 2 سال گذشته خاستگارای زیادی داشتم از استاد گرفته تا فامیل . از بین این افراد یک پسر درخواست داد که یک یک ترم از من بالاتر بود.رشته ی مدیریت صنعتی و از شهرستان سمیرم.با وضعیت مالی متوسط تحقیقاتم توی دانشگاه: همه می گفتند خوب پسریه. ولی فقط یک نفر که بهش سپرده بودم تحقیق کنه گفت پسر خوبی نیست ولی اصلا نتونستم مطمئن بشم که راست می گه یا نه از طرف دیگه موقعیت این پسر در حال حاضر برای ازدواج مناسب نیست.نه کار مناسبی و نه ماشین و خونه ی خوب خودش می گه اگه بدونه من موافقم خیلی زود تمام شرایط رو درست می کنه ولی اصلا نمی خوام امیدوارش کنم که بعدا مشکلی پیش بیاد. خود من هم اصلا آدم احساساتی نیستم و دوست دارم تصمیمم کاملا عاقلانه ایی بگیرم هم این فرد خیلی داره اصرار می کنه و هم از طرفی نم خوام الکی امیدوارش کنم عمه ی من مشاور هستند و با این پسر ملاقاتی داشتند.به نظرشون برای من موقعیت های بهتری هست . ولی می ترسم که این فرد تا 2 سال دیگه موقعیتش خیلی خوب بشه و اون موقع پشیمون بشم واقعا نمی دونم.اگه ممکنه راهنماییم کنید
- [سایر] سلام من 42 سالمه و19 سال پیش باخانمم که ایشان هم دیپلم و 5 سال از خودم کوچکتره ازدواج کردم ودر حال حاضر دوفرند داریم که دخترم 17 سال وپسرم 14 سال دارند و از ابتدای زنگی مشترکمان مشکلات بین من و همسرم به دلیل تک فرزند بودن من و تحت تکفل بودن پدر ومادر پیرم و همچنین کم تجربگی ما وپدر و مادر همسرم شروع شد والبته این موضوع از نظر اقتصادی هم زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده و ضعیت اقتصادی خوبی نداشتیم تا اینکه بعد از 8 سال زندگی مشترک همسرم اعتراف کرد که درگیر یه رابطه شده و نمیتونه تمومش کنه وبا پشیمانی از من درخاست گذشت وکمک کرد با اینکه پذیرفتنش سخت بود سعی کردم با گرفتن راهنمایی از مشاورین بهزیستی به او کمک کنم خلاصه این موضوع حدود 3 سال طول کشید و بارها این رابطه برقرار و دوباره قطع شد و من که در اون سالها با مشکلات ناشی از آلزایمر پدر ومشکلات جسمی ایشان و مادرم درگیر بودم و از طرفی بچه هام به ترتیب 8 و4 ساله بودن و بدون وجود خانمم امکان بزرگ کردن اونا و رسیدگی به مشکلات حاد والدینم امکان پذیر نبود سعی کردم خلاف جهت آب شنا کرده و نهایتا با مراجعه به خانواده ی همسرم به موضوع رابطه خاتمه بدم که البته با مشاوره و بررسیهایی که انجام دادم وبا توجه به داشتن رابطه ی جنسی خوب و کامل خود وهمسرم مطمعن بودم که این روابط به این شکل نبوده و هم در طول اون 3سال وبعد از اون همه تلاشم رو کردم تا از کمبودهایی که باعث بروز این مشکل شده بود سر در بیارم و اونارو رفع کنم و با ایجاد اشتغال برای ایشان کمکش کنم از محیط خونه که از نظر او کسالت بار بود خارجش کنم تا اینکه بعد از گذشت 8 سال در آبان ماه سال گذشته متوجه شدم که باز هم اون کار رو انجام داده وبا یکی از همکاراش که اتفاقا خودم هم خوب میشناختمش وسلام و علیک گرمی هم باهم داشتیم رابطه داره که به پیشنهاد خودش رفتو آمد خانوادگی هم بین ما شروع شده بود و من که حدود 18 سال بود اون آقا رو میشناختم و فکر نمیکردم که همچین آدمی با شه خیلی مشتاقانه پذیرفتم خلاصه بعد از اینکه متوجه ی این موضو شدم تصمیم خودمو گرفتم وبا مراجعه با دادسرا رفتم که از ایشان جدا بشم ولی با وجود اینکه این دفعه شرایط با قبل خیلی فرق داشت و من به راحتی میتونستم از زنگیم خارجش گنم توانایی انجام این کا و ایفای نقش مکمل در خراب کردن زندگی فرزندانم رو نداشته و با شرمندگی از خودم تصمیم گرفتم که یه فرصت دیگه بهش بدم ولی حالا بعد از گذشت حدود 10 ماه از موضوع با خودم درگیرم که آیا کار درستی انجام دادم یا نه و گاهی اوقات احساس پشیمانی خیلی سخت فشار روم میاره ونمیتونم خاطرات بد این اتفاقها رو فراموش کنم با پوزش از طولانی شدن یادداشتم لطفا بگویید چه کنم ممنون!
- [سایر] باسلام خانمی هستم 27 ساله که مدت 7 سال است که ازدواج کرده شکر خدا ازدواج موفقی داشته و همسر صبوری دارم. هر چند مانند بسیاری از مردها ساعات زیادی را در محل کار و بیرون از خانه می گذراتند که این مورد در ابتدای ازدواج باعث در گیری های کلامی زیادی بین من و همسرم میشد. البته این مورد یعنی کشمکش بر سر این موضوع بعد از اینکه دو سال و نیم قبل ما صاحب فرزندی شدیم بسیار کمتر شده زیرا من در منزل با داشتن بچه وقت سر خاراندن هم ندارم چه رسد به.... بله اما حال مواردی که خالصانه از شما میخواهم مرا راهنمایی بفرمایید اینست که با توجه به این مورد که من جزء رتبه های خوب دانشگاه سراسری بوده و رتبه دو هزار کنکور 82 را داشته ام و آمال و آرزوهای فراوانی برای ادامه تحصیل در ذهنم داشته ام و الان به سبب حضور بچه بیش از سه سال است که در زمینه ادامه تحصیل کاملا متوقف شده ام و کاملا اعتماد به نفسم را از دست داده ام و هر روزی که تصمیم میگیرم شروع کنم به مطالعه برای کنکور از یک طرف انجام کارهای منزل و از طرف دیگر کارهای بچه و شاید تنبلی خودم! مانع از این کار میشود. خیلی زگرفتار روزمرگی شده ام و این واقعا مرا عذاب میدهد و احساس مفید بودن را از من میگیرد . خیلی احساس بیکاری و بی ارزشی میکنم و این بر روی روابطم با همسرم نیز بی تاثیر نبوده است. خیلی زود رنج و حساس شده ام. لطفا مرا راهنمایی بفرمایید که چطور از این وضعیت نجات یابم و چگونه مجددا شور و نشاط درس و دانشگاه و تحصیل را به زندگی ام بازگردانم و بتوانم آرزوهای ذهنی ام را با کمک خداوند بزرگ عملی نمایم. 2- اما مشکل دیگری که یکسالی است دامنگیر من شده نمیدانم اسمش را وسواس فکری بگذارم! از بیان آن خودم هم خنده ام میگیرد اما همین مورد واقعا مرا عذاب میدهد و توان مرا گرفته است و آ؟ن اینست که من در هنگام گفتن نیت نماز, وضو و غسل شاید دهها بار ؟آنرا تکرار میکنم و توان عملی کردن آنرا ندارم و ساعتها زیر دوش حمام برای یک غسل و شاید چندین دقیقه برای یک وضو معطل میکنم تا بتوانم نیت کنم و حس میکنم درست نیست و مدام این کار را تکرار میکنم و استرس فراوانی بهم وارد میشه خلاصه در گیری فراوانی با این مطلب پیدا کرده ام . به طور کل برای انجام کارهای روزمره بیش از وقت معمول مورد نیاز وقت صرف میکنم اما این مورد اخیر واقعا لذت زندگی را از من سلب کرده است خودم فکر میکنم شاید استرس و خستگی های روزمره و علی الخصوص بچه داری سبب چنین مشکلی شده است نمی دانم؟؟؟؟؟!!خیلی ناراحتم میخوام از زندگیم لذت ببرم اما این وسواسهای دست و پا گیر نمیذاره اما دلم میخواد اصلاح بشم و باهاش مبارزه کنم دلم میخواد راهناییم کنید تا از دستنش خلاص بشم. با تشکر
- [سایر] باسلام، زنی هستم 37 ساله دارای مدرک لیسانس و کارمند.9 سال است که ازدواج کرده ام و دارای یک فرزند 7ساله هستم. همسرم فوق دیپلم دارند و کارمند هستند. چند روزی است اتفاقی در زندگیم افتاده که آرامش از من سلب شده. ما زندگی مان را با سادگی شروع کردیم. از خرید عروسی تا جشن و میزان مهریه همه جوره با همسرم راه آمدم تا زندگی را بر پایه صداقت و روراستی بنا کرده باشم. معیار اصلی بنده صداقت، خانواده دوستی، سلامت اخلاق و ایمان طرف مقابل بود. تمام مدت زندگی گمان می کردم با من روراست و صادق است و خانواده اش را با هیچ چیز عوض نمی کند. 6 سال پیش با ذره ذره پس انداز و با وام بانکی و قرض خانه ای خریدیم. بعد از 3 سال هم با وام دیگری ماشین خریدیم تا جابجایی فرزندمان بهتر صورت گیرد. سطح حقوق بنده از همسرم پایین تر است.در این سالها از نظر مالی سختی کشیدیم و سعی کردم خیلی قناعت کنم هم در خرید لباس و دیگر چیزها تا فشار زیادی به همسرم نیاید و احساس ناتوانی نکند. پدر و مادرم هم در زندگی خیلی کمکم کرده اند چه در نگهداری فرزندم چه حتی رفع بعضی از مشکلات مالی مان. ولی چند روز پیش دفترچه پس انداز همسرم را به طور خیلی اتفاقی پیدا کردم که نشان می داد دقیقاً در زمانی که ما با کلی وام و قرض خانه و ماشین را می خریدیم ایشان پس انداز میلیونی داشته که حتی یک میلیون آن برای زندگی مشترکمان خرج نشده ولی میلیونی در دفعات متعدد از حساب ایشان برداشت شده. وقتی از ایشان سوال کردم جوابی داد که نتوانسته مرا قانع کند. یکبار گفت از ترس بازنشستگی پس انداز کرده ام. وقتی گفتم پس چرا برداشت شده گفت آن پول ها را به همکارانم قرض داده ام. پرسیدم چگونه پس انداز کرده ای. گفت که کل حقوقش را به خانه نمی آورده و مقداری که کم هم نبوده پس انداز می کرده. باور کنید دنیا بر سرم خراب شد. من تمام حقوق و حق الزحمه بسیار اندکم را برای زندگی مشترکمان گذاشته بودم و از تمام خواسته های خودم گذشته بودم ولی همسرم تمام این مدت که ما سختی می کشیدیم راحت پس انداز می کرده تا به دیگران قرض دهد!! دیگر به او به چشم یک مرد خانواده دوست و صادق نمی توانم نگاه کنم. از زندگی دلسرد شده ام. حس می کنم به شعورم توهین شده و به بازی گرفته شده ام. هنوز نمی توانم باور کنم چنین شخصیتی بوده و کاری کرده که به نظر من از مردانگی بدور است. ظاهراً از کار خود احساس شرمندگی می کند و اظهار ناراحتی می کند. ولی دلشکسته شده ام و اعتمادم نسبت به او کم شده. فعلاً هم رابطه سردی با او دارم. هنوز دوستش دارم ولی به راحتی نمی توانم او را ببخشم. لطفاً مرا راهنمایی کنید چه کار کنم؟
- [سایر] با سلام من خانم متاهل دارای دو فرزند هستم 15 سال ازدواج کرده ام در این 15 سال سختی زیادی به همراه همسرم کشیدم تا الان تقریبا با عنایت خدا زندگی خوبی دارم من با همسرم به هیچ عنوان مشکل خاصی ندارم گه گاه از بابت تربیت بچه ها با هم هم فکری نداریم ولی خدا رو شکر از هیچ لحاظ دیگر مشکلی نیست ولی از ابتدای زندگی مشکلی داریم به اسم خانواده شوهر . خانواده ایشان بسیار پر توقع هستند من بعد از 15 سال خیلی چیزها را تشخیص می دهم در موقع که ما به کمکشان احتیاج داریم نیستند نه آن نبودن نبودنی با جنگ و دعوا بسیار خسیس هستند و همیشه کوس نداری سر می دهند در صورتی که در جامعه ما در طبقه مرفه قرار می گیرند از طلا وخانه و چیزهای دیگر ولی من اهل مادیات نیستم از طلا بدم می آید ولی باز بخاطر اینکه همسر خوبی دارم یا به عبارتی خوبیهایش بیشتر از نقایص است چشم بر روی هم می گذارم . از 6 سال پیش که برادر شوهرم ازدواج کرد و عروس دوم کاملا شبیه خودشان است و خیلی از او حساب می برند برادر شوهر خیلی رو زنش حساس است و حساب کار دست آنها آمده و آنها بیشتر روی من فشار می آورند و اوضاع خراب تر شده حامی شدید و اخلاق آنها هستند ولی با این حال آنها مدعی هستند و ما را متهم به فتنه و دو به همزنی می کنند روزها که ما سر کار هستیم با بچه ها تماس می گیرند و به عبارتی زیر زبان بچه ها را می کشند و اطلاعات زندگی را می گیرند و بعد اعصاب شوهرم را به هم می ریزند واز عاق والدین می ترسم از این اخلاق ها خسته شده ام من نه سن و سالم و نه شخصیتم اجازه هر کاری را می دهد و نه آنها به هیچ صراطی مستقیم هستم در ضمن من یک خواهر شوهر مجرد دارم که خیلی از این کارها از ذهن ایشان آب می خورد بسیار ادعای مسلمان و چادر و مقنعه دارند و اسلام را در همین چیزها می دانند ولی من ایمان دارم حق الناس خیلی خطر ناک تر از بی حجابی است هر چند من خودم محجبه هستم لطفا مرا راهنمایی کنید ولی خواهش می کنم خیلی روی دین و رفتار پدر و مارد مانور ندهید لطفا نسبت به شرایط جامعه و من و همسرم نظر بدهید