باسلامکاربر گرامی الان شما مشغول ادامه تحصیل هستید یا اینکه نه تازه می خواهید وارد دانشگاه شوید؟مسلما داشتن منبع درآمد برای یک مرد بسیار بسیار مهم است و بر روی هویت فردی وی تاثیر دارد لذا امکان دارد یک مرد مجبور باشد برای مهیا کردن شرایط مناسب مدتی را به شغلی نامناسب بپردازد و سپس بعد از بهبود شرایط شغلش را عوض کند. اگر الان به دانشگاه می روید سعی کنید تعداد واحدهای درسی تان را به حداقل برسانید تا امکان ادامه تحصیل وجود داشته باشد اگر هم تا به حال وارد دانشگاه نشده اید ادامه تحصیل در رشته های پاره وقت دانشگاه آزاد و همچنین رشته های علمی و کاربردی یا پیام نور برای افراد شاغل بسیار مناسب است.اطمینان دارم با یک برنامه ریزی مناسب می توانید به ادامه تحصیل بپردازید و ضمنا بعد از اتمام تحصیلات خود شغلی مناسب که در خور اهداف زندگی تان است بیابید.با تشکر از تماس شما
سلام.فکرمیکنم برای رسیدن به هدفهای زندگی ساخته نشدم
من تنهام وشور زندگی وجوونی رو از دست دادم و دچار سستی و تنبلی شدم
البته پنج ساله در یک شرکت تولیدی شاغلم ولی اینجا را مناسب و موافق اهداف زندگیم نمیدانم .برایم موندن در آن شرکت مانع رسیدن به درسم است از طرفی با از دست دادن کار شرایط ازدواج رو از دست میدم چه کار باید بکنم تا از این سردر گمی و سستی خلاص شوم بعضی وقتها فکر میکنم حدواندازه من همینه نباید از خودم بیشتر انتظار داشته باشم
باسلامکاربر گرامی الان شما مشغول ادامه تحصیل هستید یا اینکه نه تازه می خواهید وارد دانشگاه شوید؟مسلما داشتن منبع درآمد برای یک مرد بسیار بسیار مهم است و بر روی هویت فردی وی تاثیر دارد لذا امکان دارد یک مرد مجبور باشد برای مهیا کردن شرایط مناسب مدتی را به شغلی نامناسب بپردازد و سپس بعد از بهبود شرایط شغلش را عوض کند. اگر الان به دانشگاه می روید سعی کنید تعداد واحدهای درسی تان را به حداقل برسانید تا امکان ادامه تحصیل وجود داشته باشد اگر هم تا به حال وارد دانشگاه نشده اید ادامه تحصیل در رشته های پاره وقت دانشگاه آزاد و همچنین رشته های علمی و کاربردی یا پیام نور برای افراد شاغل بسیار مناسب است.اطمینان دارم با یک برنامه ریزی مناسب می توانید به ادامه تحصیل بپردازید و ضمنا بعد از اتمام تحصیلات خود شغلی مناسب که در خور اهداف زندگی تان است بیابید.با تشکر از تماس شما
- [سایر] سلام.<br />من متولد 70 هستم در دوران دانشجویی که الان تمام شده با کسی دوست نشدم. الان احساس تنهایی میکنم از طرفی شرایط ازدواج را ندارم. در حال حاضر سرباز هستم، احتمالا کنکور ارشد قبول بشم و از مهر دوباره دانشگاه بروم. سوال اصلی من اینه که من احساس تنهایی میکنم دوست دارم که کسی در کنارم باشد اما نمی دونم چه طوری باید این فردو پیدا کنم. قصد ازدواج ندارم نه این که نخوام نمیتونم از نظر مالی صفر هستم و اصلا زندگیم تو مسیر خودش نیوفتاده. نمیدونم در این وضعیت باید چه کار کنم ازدواج دوستی بیخیالی چی؟ بعضی وقتا یه حسی بهم میگه که عقبم منم باید کسیو برای خودم داشته باشم تا حالا بیکار بودم میترسم که نتونم با کسی که میخوام اشنا بشم و پیداش کنم. من چه کار کنم؟ نمیدونم اصلا جوابی به دست من میرسه یا نه اولین باره اینجا پیام میدم فقط امیدوارم که اگر جواب میدین، جوابتون راهگشا باشه نه اینکه بگین انشاءالله همه چی درست میشه.
- [سایر] باسلام خانمی هستم 27 ساله که مدت 7 سال است که ازدواج کرده شکر خدا ازدواج موفقی داشته و همسر صبوری دارم. هر چند مانند بسیاری از مردها ساعات زیادی را در محل کار و بیرون از خانه می گذراتند که این مورد در ابتدای ازدواج باعث در گیری های کلامی زیادی بین من و همسرم میشد. البته این مورد یعنی کشمکش بر سر این موضوع بعد از اینکه دو سال و نیم قبل ما صاحب فرزندی شدیم بسیار کمتر شده زیرا من در منزل با داشتن بچه وقت سر خاراندن هم ندارم چه رسد به.... بله اما حال مواردی که خالصانه از شما میخواهم مرا راهنمایی بفرمایید اینست که با توجه به این مورد که من جزء رتبه های خوب دانشگاه سراسری بوده و رتبه دو هزار کنکور 82 را داشته ام و آمال و آرزوهای فراوانی برای ادامه تحصیل در ذهنم داشته ام و الان به سبب حضور بچه بیش از سه سال است که در زمینه ادامه تحصیل کاملا متوقف شده ام و کاملا اعتماد به نفسم را از دست داده ام و هر روزی که تصمیم میگیرم شروع کنم به مطالعه برای کنکور از یک طرف انجام کارهای منزل و از طرف دیگر کارهای بچه و شاید تنبلی خودم! مانع از این کار میشود. خیلی زگرفتار روزمرگی شده ام و این واقعا مرا عذاب میدهد و احساس مفید بودن را از من میگیرد . خیلی احساس بیکاری و بی ارزشی میکنم و این بر روی روابطم با همسرم نیز بی تاثیر نبوده است. خیلی زود رنج و حساس شده ام. لطفا مرا راهنمایی بفرمایید که چطور از این وضعیت نجات یابم و چگونه مجددا شور و نشاط درس و دانشگاه و تحصیل را به زندگی ام بازگردانم و بتوانم آرزوهای ذهنی ام را با کمک خداوند بزرگ عملی نمایم. 2- اما مشکل دیگری که یکسالی است دامنگیر من شده نمیدانم اسمش را وسواس فکری بگذارم! از بیان آن خودم هم خنده ام میگیرد اما همین مورد واقعا مرا عذاب میدهد و توان مرا گرفته است و آ؟ن اینست که من در هنگام گفتن نیت نماز, وضو و غسل شاید دهها بار ؟آنرا تکرار میکنم و توان عملی کردن آنرا ندارم و ساعتها زیر دوش حمام برای یک غسل و شاید چندین دقیقه برای یک وضو معطل میکنم تا بتوانم نیت کنم و حس میکنم درست نیست و مدام این کار را تکرار میکنم و استرس فراوانی بهم وارد میشه خلاصه در گیری فراوانی با این مطلب پیدا کرده ام . به طور کل برای انجام کارهای روزمره بیش از وقت معمول مورد نیاز وقت صرف میکنم اما این مورد اخیر واقعا لذت زندگی را از من سلب کرده است خودم فکر میکنم شاید استرس و خستگی های روزمره و علی الخصوص بچه داری سبب چنین مشکلی شده است نمی دانم؟؟؟؟؟!!خیلی ناراحتم میخوام از زندگیم لذت ببرم اما این وسواسهای دست و پا گیر نمیذاره اما دلم میخواد اصلاح بشم و باهاش مبارزه کنم دلم میخواد راهناییم کنید تا از دستنش خلاص بشم. با تشکر
- [سایر] با سلام بنده 4 و سال و اندی است که ازدواج کرده ام که چند ماه بعد از ازدواجمان همسرم بیکار شد و بعد از آن هم خودم بیکار شدم و با شرایط بد اقتصادیمان به تشخیص پزشکان مجبور به عمل پیوند قرنیه چشم شدم ولی با این وجود دست به هر کاری برای امرار معاش سالم زدم ولی خودم هم مثل همسرم نتوانستم کاری ثابت پیدا کنم به هر کس و به هر جایی سر زده و رو انداختم ولی برای استخدام شدن آیتم مهمی نیاز است که در اولویت اول استخدامی قرار دارد که آن پارتی است ولی از آنجاییکه بنده این مهم را ندارم حتی با وجود تستهای گوناگون و مصاحبه های موفق در هیچ جایی نتوانستم به طور ثابت مشغول شوم و به همین ترتیب همسرم با وجود سابقه کاری و مدرک فوق دیپلم و کلی مدارک ضمیمه ای وضعیتش بدتر از خود من است تا اینکه به این نتیجه رسیدیم که ایشان ادامه تحصیل بدهند و الان در شهرستان دیگر مشغول تحصیل هستند و چیزی که مرا خیلی آزار میدهد آینده است که آیا آینده روشن خواهد بود؟ و اینکه اگر بعد از ادامه تحصیل وضعیت کاری ایشان همچنان به همین منوال باشد چه؟ اینها همه در کنار این است که بنده در شرکتی به عنوان نیروی جایگزین مشغول کارم و هر آن از کار بی کار خواهم شد و استرس های فراوانی بابت مخارج زندگی و بدهی هایی که با ازدواج کردن برایم پیش آمده دارم و از طرفی ناچارم تا اتمام درس همسرم تنها زندگی کنم که گاهی فکر می کنم این همه سختی را بدون هیچ آینده ای به خاطر ایشان دارم تحمل میکنم که این فکر سبب می شود نسبت به همسرم دیگر آن احساس اول نداشته باشم و دیگر دوست ندارم به خواسته هایش پاسخ دهم. واقعاً شرایط بدی دارم و اعتماد به نفسم را از دست داده ام و از شما درخواست کمک و راهنمایی دارم که چه کاری درست است؟ و از این خستگی روحی چگونه میتوانم خلاص شوم. آیا به جدا شدن هم فکر کنم؟ چه کار کنم؟