با سلام خانم عزیز احتمال قوی این شیوه صحبت نمودن در همسرتان یک عادت رفتاری است ورفتاری که عادت شود از یک طرف تغییرش بسیار دشوار هست واز طرف دیگر خود فرد واقف به این خصلت خود نیست .در قدم اول نیز بایست انگیزه تغییر در نامزدتان ایجاد کنید .انگیزه تغییر نیزبا جملات مثبت ایجاد میشود ، نه جرو بحث نمودن . با تاکید بر نقاط قوت همسرتان میتوانید ابتدا زمینه را برای گفتگو فوق آماده کنید و بعد به این موضوع اشاره کنید که احساس خوبی به عنوان مخاطب از این عباراتی که ایشان عنوان میکند ندارید . سعی کنید جمله خودتان در حد همین جمله کوتاه باشد . ادامه گفتگو درباره موضوع هم لزومی ندارد .زیرا همین جمله می تواند بسیار گویا باشد و او را به تفکر و تغییر وادارد .مرحله بعد این هست که شما با توجه مثبت و تقویت رفتارهای مثبت در او سبب شوید تا رفتار نامزدتان شکل بگیرد .مثلا هربار او متین تر و با جملات مثبتتر صحبت میکند ، دقت بیشتر به گفتارش داشته باشید و حتی شیوه صحبتش را تمجید کنید تا در گذر زمان تغییرات مثبت تداوم یابد .موفق باشید
من حدود 2 ساله که ازدواج کردم(در دوران عقد هستم). من و همسرم همسن هستیم . همسرم خیلی مهربونه ولی در عین حال خیلی بد دهنه ، فحش و ناسزا میگه حتی در مواقعی که با هم خوب هستیم و هیچ مشکلی نداریم.چه جوری با این اخلاق همسرم مقابله کنم؟
با سلام خانم عزیز احتمال قوی این شیوه صحبت نمودن در همسرتان یک عادت رفتاری است ورفتاری که عادت شود از یک طرف تغییرش بسیار دشوار هست واز طرف دیگر خود فرد واقف به این خصلت خود نیست .در قدم اول نیز بایست انگیزه تغییر در نامزدتان ایجاد کنید .انگیزه تغییر نیزبا جملات مثبت ایجاد میشود ، نه جرو بحث نمودن . با تاکید بر نقاط قوت همسرتان میتوانید ابتدا زمینه را برای گفتگو فوق آماده کنید و بعد به این موضوع اشاره کنید که احساس خوبی به عنوان مخاطب از این عباراتی که ایشان عنوان میکند ندارید . سعی کنید جمله خودتان در حد همین جمله کوتاه باشد . ادامه گفتگو درباره موضوع هم لزومی ندارد .زیرا همین جمله می تواند بسیار گویا باشد و او را به تفکر و تغییر وادارد .مرحله بعد این هست که شما با توجه مثبت و تقویت رفتارهای مثبت در او سبب شوید تا رفتار نامزدتان شکل بگیرد .مثلا هربار او متین تر و با جملات مثبتتر صحبت میکند ، دقت بیشتر به گفتارش داشته باشید و حتی شیوه صحبتش را تمجید کنید تا در گذر زمان تغییرات مثبت تداوم یابد .موفق باشید
- [سایر] سلام خدمت مشاور گرامی ، زنی هستم 24 ساله که مدت 5 سال است که ازدواج کرده ام در زمان ازدواج همسرم دانشجو بود و از نظر مالی در مضیغه ، ابتدا بدخلقی هایش را به مشکلات مالی نسبت میدادم ، بعد از اینکه درس همسرم تمام شد و در انتظار کار بود بدرفتاری هایش بیشتر شد لازم به ذکر است که ما تا سه سال بعد از ازدواج در دوران عقد بودیم یعنی من در خانه پدری به سر میبردم ولی از نظر دیدار و حتی روابط زناشویی کاملا آزاد بودیم و چون او شرعا همسر من بود هیچگونه منع رابطه ای نداشتیم. همسر من 2 سال از من بزرگتر است و
- [سایر] سلام. (موضوع مزاحم تلفنی) نزدیک به یک ساله یه خانوم که فکر میکنه من با شوهرش رابطه دارم برام پیامهای توهین آمیز و فحش و تهمتهای بد میفرشته.اصلا نمی دونم کیه و این فکر غلط از کجا براش ایجاد شده.نمی دونم چه جوری بهش بفهمونم.گوشی رو که میگیرم فقط فحش میده.حاج آقا به خدا قسم با هیچ پسری ارتباط ندارم حتی در حد تماس تلفنی. دوس ندارم با دیدن پیامهاش خانوادم یا بعد ازدواج همسرم به من بد بین بشه.به نظر شما خطرناکه؟ به خانوادم بگم؟
- [سایر] سلام محل زندگی من و همسرم شهر قم هست ولی اصلیت همسرم تبریزی هست یعنی فامیلهای ایشون تبریز زندگی میکنن تقریبا 2 ساله که من ازدواج کردم و نامزدیم و تو این دوران نامزدی چندین بار با همسرمان مشکل داشتم همسرم خیلی وابسته به مادرش هست و هرجا مادرش میره اون هم میره همین وابستگی زیاد مشکلاتمان زیاد شده مثلا هر اتفاقی هر حرفی که به او بزنم به مادرش میگه و... الان هم رفتن مسافرت تبریز، همسرم هم همراهشون رفته من هم اول اجازه نداده بودم بعدش دیدم مادرش گریه میکنه زنگ زده به پدرم میگه چرا اجازه نمیده مگه پادگانه و بحث و ناراحتی پیش اومده گفتم برو ( در ضمن تا الان هر جا خواستن گذاشتم بره ایندفعه برای امتحان همسرم اجازه ندادم این اتفاق پیش اومده )حالا الان که چهار روزه رفته فقط یکبار زنگ زدم که رسیدی به شهرتون یانه و او هم اصلا نه زنگ میزنه نه پیام میده راستی این و بگم من همیشه هر روز به همسرم سر میزنم و خیلی به او احترام میکنم ولی احساس میکنم که زیاد میرم پیشش یا زنگ یا هر روز مسیج میدم زیاده روی کردم ولی اون برعکس تا من پیام ندم همسرم هم پیام نمیده ، الان هم از وقتی که رفته مسافرت نه به من زنگ زده نه پیام داده اونجوری که من به او علاقه دارم اون اصلا به من علاقه ندارد پدر و مادرم میگن نباید زیاد محل بگزاری نباید هر روز سر بزنی همین کارهات ارزش خودتو پایین آوردی راستی همسرم تک فرزنده نه داداش داره نه خواهر ، بعضی وقتها که پدر و مادرم و مادر همسرم دخالت میکنن اوضاع ما خرابتر میشه میخواستم راهنمایی کنید که چیکار کنم چطوری با همسرم رابطه بر قرار کنم ؟ چیکار کنم وابستگی همسرم با مادرش کم بشه ؟ و هرچی میدونید راهنمایی کنید تا زندگی دو زوج بهتر بشه هر روز بدتر نشه
- [سایر] بین من و دختر عمویم 9 ماه است با تعیین مهریه و با حضور و رضایت تمام بستگانمان در جشنی صیغه شرعی عقد ازدواج با رعایت شرائطش و با رضایت طرفین خوانده شد با این عنوان: دختر عمویم گفت (زوجتک نفسی علی الصداق المعلوم) و من بلافاصله گفتم (قبلت التزویج). ولی اسم ما در شناسنامه همدیگر ثبت نشده، قرار گذاشتیم انشاالله دو سال دیگر جشن عروسی را برگزار کنیم. من در تهران زندگی می کنم و همسرم در اهواز، در این مدت چندین بار برای دیدن همسرم به اهواز رفتم و خیلی محترمانه برخورد می کردم ولی به یقین دریافتم که خانواده همسرم از آمدن و ماندن 2روزه من به خانه شان خوششان نمی آید. مثلا می گویند من و همسرم نباید کنار هم بنشینیم و... خانواده همسرم می گویند باید صبر کنید تا 2 سال تمام شود. من و همسرم همدیگر را خیلی دوست داریم. من و دختر عمویم می گوییم ما نسبت به هم زن و شوهر هستیم و دلیلی ندارد که این رفتار را نسبت به ما بروز دهند. در عین حال پدر زن و مادر زنم را خیلی دوست دارم. دلم برای همسرم تنگ می شود. تکلیف من چیست؟ آیا از لحاظ شرعی من نمی توانم در خانه همسرم 2 روز بمانم؟ آیا از لحاظ شرعی من نمی توانم حتی ماهی یک بار(30 روز یک بار) به اهواز بروم و همسرم را ببینم؟
- [سایر] با سلام من یک سال و نیم هست که نامزد هستم دوران دانشگاه هم همسرم را میشناختم حدود شش سال که همدیگرو میشناسیم . الان من یک مشکلی برام پیش اومده دقیقا دو هفته مونده به عروسیم . اینکه من هر وقت طول این یکسال ونیم هر وقت از مادر شوهرم ناراحت شدم همسرم بهم اجازه حرف زدن نداده میگه تو به من نگو حرفی داری به مامانم بگو. من فقط میخوام در مورد اینکه از چه موردی از دست مامانش ناراحت شدم بهش بگم اون فقط گوش کنه اگه حق با من بود حمایتم کنه اصلا انتظار ندارم بره با مامانش حرف بزنه نه ، فقط میخوام من بهش بگم آروم شم اجازه نمیده همین باعث میشه خیلی حرفا تو دلم بمونه وقتی هم دلیل ناراحتمو میگم عصبی میشه( همسرم سر هر چی زود عصبی میشه ) همه چی بهم میریزه ترجیح میدم اصلا نگم ولی وقتی اون از دست مامان من ناراحته میگه من نباید چیزی بگم انتظار داره همیشه از همسرم دفاع کنم وقتی از مامانم دفاع میکنم یا حرفی میزنم که مربوط به چند ماهه پیشه میگم که کاره خانوادمو توجیه کنم چون میبینه حق با منه عصبی میشه تو حرف نگه میداری تودلت بهش میگم تو اجازه نمیدی حرف بزنم وقتی ناراحتم واسه همینه در ضمن هر وقتم از دست خانوادم یا من ناراحته تهدیدم میکنه که پامو خونتون نمیزارم پشت گوشتو دیدی منو دیدی من خیلی بهم میرزیم اینجور وقتا ، همسرم فرداش شاید جوری رفتار کنه که اصلا هیچی نشده یام چند روز یه جوری میشه منم سعی میکنم بیخیال شم کوتاه میام تا اینجوری پیش نره ظاهرم خوبه اونجور وقتا ولی دلم ناراحته بعضی وقتا یک هفته طول میکشه برگردم به حالت قبلی ،من میخام این مشکلو حل کنم چکار باید رفتار کنم همسرم به حرفایی که منو ناراحت کرده گوش کنه عصبی نشه راهنماییم کنین خواهش میکنم
- [سایر] با سلام و خسته نباشید. دختری 24 ساله هستم که 1 سال پیش عقد کرده ام همسرم 1 ماه از من بزرگتر است و پسر پسر خاله مادرم هستند. قبل از ازدواج بسیار دختر فعال اجتماعی بودم ولی از وقتی با ایشان ازدواج کرده ام کم کم خونه نشین شدم پارسال لیسانس گرفتم و برخلاف حرف های قبل از ازدواج نه اجازه تحصیل می دهند نه کار.میگه هروقت موقعش شد بهت میگم.حتی با خانواده ام اجازه نمی دهد که برم بیرون خیلی خودخواه است و فقط میگه با خودم. منزل ما تهران و آنها شمال هستن.دانشجوی شماله و حدود1 سال از درسش مانده. من هم باین شرط راضی شدم به عقد که تا لیسانسش تموم بشه منم برای ارشد بخوانم.از نظر خانوادگی و موقعیت من بالاترم.ولی از قبل از عقد تابحال خیلی عوض شده.میگم چرا حرفات تغییر کرده میگه خودت ندیدم گرفتی.پارسال شهریور منو شوهرمو دخترخالموشوهرش رفتیم بیرون.شوهر دخترخالم بامن شوخی کرد و من زدم به دستش.بعد 10ماه تازه امروز به من میگه تو آدم نیستی من بهت شک دارم پشت سر که من نیستم معلوم نی چیکار میکنی وتازه امروز میگه بخاطر این نمیخوامت.من واقعا ازش دلم شکست تو فامیل همه منو بعنوان دختر خوبو نجیب میشناسن و من از خودم مطمینم.من گذشت میکنم همیشه ولی اون همه چیو کش میده کلا خانوادشون اینجوریه.تازگی خیلی بددهن شده و انگار من اهمیت ندارم براش.آدم لجبازیه.منم امروز بهش گفتم تو چرا با دختر عموت دست میدی بمن فحش داد.من به شوهرم اطمینان دارم.چندبار ازش خواستم بریم مشاوره ولی نمیاد.3ماهه نیمده همو ببینیم بخاطر امتحانات.واقعا خسته شدم از بهانه ها و دعوای علکی.حس میکنم 1 آدم دیگست از قبل عقد.امروز به من یشنهاد طلاق داد سر اینکه به شوهر دختر خاله م دست زدم اونم ناخواسته و بدون هیچ منظوری.باور کنید بخاطرش نه بیرون میرم نه باکسی رابطه دارم.ولی اون نمیبینه.خواهشا تا دیر نشده کمکم کنید تا1 تصمیم عاقلانه بگیرم.
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید. من 3 ساله که ازدواج کردم تقریبا از زندگی و همسرم راضی هستم بسیار مهربان،دلسوز واز نظر روابط جنسی هم مشکلی نداریم و همیشه سعی کردم بهترین باشم با مهربانی به استقبالش میروم همیشه در ساعات اداری بهش زنگ میزنم و حالش رو می پرسم سعی کردم هیچ موقع چه از لحاظ مادی و معنوی بهش فشار نیارم ولی با وجود این حرفها از دوگانگی همسر خیلی ناراحت و افسره می شوم بعضی موقعها انقدر دوستم داره که بهم میگه اگه تو نبودی من هم نبودم و به من عشق می ورزه ولی بعضی موقعها میگه دیگه از دستت خسته شدم من دیگه نمی تونم باهات زنگی کنم ما باید از هم جداش شیم من همسرم خیلی دوست دارم و این حرف واقعا من و اذیت میکنه بطوری که مریض میشم.ولی بعد از 2 الی 3 روز دوباره باهام خوب میشه انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده احساس میکنم همسرم مشکل عاطفی داره چون توی دوران عقد و تا قبل از اینکه پسرم بدنیا بیاد علاقه بی اندازه بهم داشت همیشه بهم می گفت دوستت دارم دیونتم و از اینکه من به غیر از اون کس دیگه ای رو دوست داشته باشم (مادر وپدر)ناراحت می شد از اینکه دوستش نداشته باشم می ترسید زودرنجه ، اگه حرفمون بشه و من بگم خسته شدم چه اشتباهی کردم باهات ازدواج کردم گریه میکنه در ضمن ما روزی نیم ساعت بیشتر همدیگر رو نمی بینیم که باهم حرف بزنیم چون من شاغلم و همسرم درآژانس کار میکنه و ساعت کاریمون دقیقا مخالف همدیگر است و شبها موقع خواب پیش همدیگر هستیم از لحاظ مالی شدیدا در مضیغه هستیم 9 ماهه که آرزو دارم باهم به بیرون بریم و لی همسر شدیدا مخالفت میکنه میگه از کار و زندگی میافته خودش هم دیگه از این جور زندگی خسته شده هرجا سراغ کار میره دست خالی برمیگرده همین باعث شده ناامید بشه هی بهم میگه بهترین کار جداییه من تحمل این زندگی رو ندارم لطفا کمکم کنید چیکار کنم من دوست ندارم از همسرم جدا بشم دوستش دارم؟
- [سایر] به نام خدا با سلام زنی هستم 21 ساله در 16 سالگی به عقد اقای در امدم که بهد از 10 روز بر اثر حادثهای به کما رفت خیلی دل شکسته بودم خیلی افسرده بودم و ... خیلی نذرو نیاز کردم بعد از 2 سال با وجود التماسهایی که خانواده ان پسر می کرد طلاق گرفتم و با یکی از اقوام که پسر خیلی با خدا وخوبی بود ازدواج کردم همه چی خوب بود که در دوران عقد همسرم به دلیل تعدیل نیرو بیکار شد باز هم نظر و نیاز فایده نداشته از اینده میترسم ممکنه خانواده ان پسر نفرین کرده باشند یا چند جا شنیدم میگن قدم من بده چرا خدا جوابه نذرو نیاز منو نمیده خواهش میکنم برام دعا کنید خیلی سخته
- [سایر] زنی هستم 36 ساله - 6 سال قبل همسرم فوت نمودند و دارای فرزند می باشم. از لحاظ مالی مشکلی ندارم ولی از لحاظ تمایلات جنسی نیاز به یک شریک دارم . 2 سال پیش با فردی آشنا شده و بینمان صیغه خواندیم، ولی این فرد هیچ توجّهی به من نمی کند و 3 تا 4 ماه یک بار هم دیگر را ملاقات می کنیم. سال گذشته من تصمیم گرفتم که با شخص دیگری رابطه جنسی داشته باشم. حالا تکلیف من چیست؟ فرد اولی را دوست دارم، ولی توجهی به من نمی کند و دومی را صرفاً برای ارضای نیازم می خواهم. باید چه کار کنم؟
- [سایر] سلام 1- هم کلاسی فوق من نزدیک 30 ساله هست پیشنهاد داده که آشنا بشیم 2- میگه قول ازدواج نمیدم که اگر آشنا شدیم و نخواستم مشکلی نداشته باشه. اما مطرح میکنه که چون تو دختری نیستی که دوست پسر داشته باشی و این تیپی باشی مسلما من هم ازت همچین چیزی نمیخوام اما میخوام که آشنا شیم. 3- با 5 نفر دیگه هم در طی این سالهای جوانی اش به همین ترتیب مدتی آشنا شدن و به هم زده و میگه که فهمیدم واسه ازدواجم خوب نبودند. 4- میگه باید تو شرایط مختلف حتی تو جمع های مهمانی و ... همدیگرو بشناسیم. 5- نماز نمیخونه و روزه نمیگیره اما نسبت به خواستگارهای دیگه ام که نمازو روزه براشون مهم بوده به نظر با اخلاقتر هست!و همش سعی میکنه خیلی منطقی حرف بزنه. 6- میگه اگر بخوای سنتی ازدواج کنی یا نشناخته سر خودت کلاه میره. حیف دختری مثل تو هست که سرش کلاه بره. 7- من ایشون رو به پدرم نشون دادم به خاطر سربازی نرفتن و اینکه تحصیلاتش کمتر از من هست فعلا نظر مثبتی ندارند. خودمم به خاطر اینکه اعتقاداتش شبیه من نیست نظرم به ازدواج نیست. 8- دو تا مشکل عمده دارم: تنهایی بیش از حد که با قرص های افسردگی هم رفع نشده و بدتر هم داره میشه، و اینکه از اینکه سنم داره بالا میره و همه دوستام ازدواج کردند میترسم همین موقعیت ها رو هم از دست بدم و آینده بدتری پیش روم باشه. بهم میگید چیکار کنم؟ خیلی ممنون.