با توجه به علمی که خودتان به نیازهای درونیتان دارید، بهترین کسی که می تواند در این مورد تصمیم بگیرد خود شما هستید، امّا با این حال در این جا به چند نکته به حالت سؤال اشاره می کنیم که پاسخ هر کدام می تواند در تصمیم گیری شما مؤثر باشد. اول: باید توجه داشته باشید ملاک و معیار دوست داشتن شما نسبت به فرد اول چیست؟ اگر فرض نماییم ملاک شما در این علاقه، زیبایی، کمال، دین داری و معنویت وی است، البته این مطلوب و پسندیده است، اما زمانی که وی نتواند نیازهای روحی و جنسی شما را برطرف نماید شما چه بهره ای از این دوست داشتن می برید؟ دوم: آیا وی نیز شما را به همان اندازه دوست دارد؟ زمانی محبت و دوستی نتیجه بخش است که دو طرفه باشد، مگر می شود به کسی عشق ورزید، اما تا ماه ها به دیدنش نرفت؟ البته در هر صورت اگر اصرار دارید به عقد نفر اول باقی بمانید در صورتی که با تأخیر ملاقات با ایشان به گناه نیفتید هیچ اشکالی ندارد. اما به نظر می رسد مصلحت این است با کسی دیگر که هم شرایط شما را درک کند و هم عذری برای این مسئله نداشته باشد پیمان ازدواج برقرار کنید. تذکر: زمانی می توانید با شخص دیگری ازدواج کنید که یا مدّت عقد موقت شما تمام شده باشد یا این که همسرتان آن مدّت باقی مانده را ببخشد و در هر دو حالت (در صورتی که نزدیکی انجام گرفته باشد) لازم است عدّه نگهدارید.
زنی هستم 36 ساله - 6 سال قبل همسرم فوت نمودند و دارای فرزند می باشم. از لحاظ مالی مشکلی ندارم ولی از لحاظ تمایلات جنسی نیاز به یک شریک دارم . 2 سال پیش با فردی آشنا شده و بینمان صیغه خواندیم، ولی این فرد هیچ توجّهی به من نمی کند و 3 تا 4 ماه یک بار هم دیگر را ملاقات می کنیم. سال گذشته من تصمیم گرفتم که با شخص دیگری رابطه جنسی داشته باشم. حالا تکلیف من چیست؟ فرد اولی را دوست دارم، ولی توجهی به من نمی کند و دومی را صرفاً برای ارضای نیازم می خواهم. باید چه کار کنم؟
با توجه به علمی که خودتان به نیازهای درونیتان دارید، بهترین کسی که می تواند در این مورد تصمیم بگیرد خود شما هستید، امّا با این حال در این جا به چند نکته به حالت سؤال اشاره می کنیم که پاسخ هر کدام می تواند در تصمیم گیری شما مؤثر باشد. اول: باید توجه داشته باشید ملاک و معیار دوست داشتن شما نسبت به فرد اول چیست؟ اگر فرض نماییم ملاک شما در این علاقه، زیبایی، کمال، دین داری و معنویت وی است، البته این مطلوب و پسندیده است، اما زمانی که وی نتواند نیازهای روحی و جنسی شما را برطرف نماید شما چه بهره ای از این دوست داشتن می برید؟ دوم: آیا وی نیز شما را به همان اندازه دوست دارد؟ زمانی محبت و دوستی نتیجه بخش است که دو طرفه باشد، مگر می شود به کسی عشق ورزید، اما تا ماه ها به دیدنش نرفت؟ البته در هر صورت اگر اصرار دارید به عقد نفر اول باقی بمانید در صورتی که با تأخیر ملاقات با ایشان به گناه نیفتید هیچ اشکالی ندارد. اما به نظر می رسد مصلحت این است با کسی دیگر که هم شرایط شما را درک کند و هم عذری برای این مسئله نداشته باشد پیمان ازدواج برقرار کنید. تذکر: زمانی می توانید با شخص دیگری ازدواج کنید که یا مدّت عقد موقت شما تمام شده باشد یا این که همسرتان آن مدّت باقی مانده را ببخشد و در هر دو حالت (در صورتی که نزدیکی انجام گرفته باشد) لازم است عدّه نگهدارید.
- [سایر] سلام. 1.دختری 27 ساله هستم2. از دی ماه 89 با یکی از همکارانم آشنا شده ام 3. ایشان 37 ساله هستند و تجربه یک زندگی 6 ساله ناموفق دارند. 4.در طول این مدت مشترکات زیادی بینمان پیدا شده که این باعث ادامه رابطه و علاقه شده 5. شب عید پارسال ایشان تصمیم به طرح درخواست ازدواج میگیرند و به دلیل ذهنیت بد از زندگی قبلی و ترس از تکرار این تجربه استخاره می کنند که جواب می آید خوب نیست اما ادامه رابطه خوب است ! در همان موقع من هم بی اطلاع از کار ایشان استخاره کرده و برای من خوب می آید! بعد از طرح این موضوع از سمت ایشان تصمیم به تحقیق گرفتیم اما به دلیل مشکلات روزمره به نشد، حالا من به این وضعیت اعتراض کرده و قصد قطع رابطه داشتم که تصمیم گرفتیم با کسانی که دانش و تجربه دارند و البته اعتقادات مذهبی مشورت کنیم اما متاسفانه نتوانستیم به شما دسترسی پیدا کنیم خواهش میکنم به ما کمک کنید که باید چه کنیم6.آیا طبق گفته دفتر استخاره حاج آقا ج...(استخاره ها را از آنجا گرفته بودیم) آن استخاره برای آن زمان و موقعیت بوده و به زمانهای بعد ربطی ندارد؟ یا باید به آن عمل کنیم 7. چرا از 1 نیت هرکدام 2 جواب متفاوت گرفتیم؟!
- [سایر] سلام حاج آقا امیدوارم با پاسختون ذهن آشفته منو آروم کنید. 1-متاهلم 22 سالمه همسرم 27 2-سه ساله ازدواج کردیم. 3-فکر میکنم وقتشه بچه دار شیم. 4-با همسرم تصمیم گرفتیم 40 روز خوب زندگی کنیم بعد اقدام کنیم ولی متاسفانه نمی تونیم ثابت قدم باشیم فوقش یه هفته 5-متاسفانه ضعف معنوی داریم.کاهل نمازایم.مخصوصا من.به امید اینکه با ازدواج با فردی مذهبی نمازم قضا نشه ولی متاسفانه من روی اون تاثیر گذاشتم 6-مشکلات دیگه ای هم دارم مثلا متاسفانه از اولش هم خانه دار خوبی نبودم.نسبت به اوایل ازدواج بهتر شدم ولی خیلی عقبم 6-من نگران تربیت فرزندم هستم.وقتی یه مادر خودش نمازش کامل نیست و سست ایمانه چه طور می تونه فرزندشو با نماز آشنا کنه.مگه نه اینکه رفتار بیشترین تاثیر رو در تربیت داره 7-از طرفی خیلی لا ک پشتی دارم پیشرفت می کنم از طف دیگر سنم داره می ره بالا.چون ما دوست داریم اگه خدا بخواد صاحب چند فرزند بشیم پس زیاد هم نمی تونم صبر کنم از خودم به خاطر بی ارادگیم بدم می یاد. به نظر شما چی درسته صبر کنم تا وقتی رفتارامونو اصلاح کنیم؟اگه نه پس تاثیرش روی بچمون چی می شه؟مگه نه اینکه تربیت قبل از بارداری شروع می شه.ببخشید زیاد حرف زدم.
- [سایر] با عرض سلام وخسته نباشید. دختری 27 ساله هستم فرزند دوم خانواده و 4 دختر هستیم و مهندس عمرانم,حدود 4 ماه پیش همسر دوستم یکی از همکاراشونو برای ازدواج معرفی کردن,ایشون از همون اول گفتن عکس همدیگه رو ببینیم,بعد گفتن پسندیدن و باید به خونواده اطلاع بدن اما تا 2 ماه ازشون خبری نشد,بعد از 2 ماه توی فیسبوک در چند کلمه کوتاه گفتن قصد ازدواج ندارن چون یه خونه خریدن و قسط دارن میدن بعد از 1 ماه چند تا عکس فرستادن و گفتن میخوان ازدواج کنن و 2 بار با هم بیرون ملاقات کردیم از همون اول فقط به مسایل مالی فکر میکردن و تنها معیارشون چادری بودن بود,قرار شد با خونوادش مطرح کنه و بقیه مسایل,اما بعذ از 2 هفته گفت که خونوادم گفتن عجله نکن و قراره برن خواستگاری شخص دیگه ای, بعد از مدتی وقتی پرسیدم جی شد عروسی افتادیم گفتن بله افتادین من اعصابم خرد شد و گفتن شما قدرت تصمیم گیری ندارید و دیگه کسی و به بازی نگیرید و گفتم من سال دیگه از ایران میرم تا این حرف زدم روی سکه عوض شد و گفت من تورو میخواستم اما تو زود قضاوت میکنی و زود تصمیم میگیری,منم در انتها شماره خونه رو بهشون دادم گفتم اگه قصدتون ازدواجه شماره رو به مادرتون بدین واقعا نمیدونم میشه به چنین آدمی اعتماد کرد ایشون 34 سالشه ومهندس مکانیکه ,حتی طی صحبتاش متوجه شدم حقوقشو دروغ میگه,دایم توی اینترنته و میگه من فقط شبا توی اینترنتم,صداقت و توی حرفاش نمیبینم اما از لحاظ اعتقادی خوبه و جایگاه اجتماعی,اما خونواده ی خیلی مذهبی داره,واقعا سردرگمم لطفا کمکم کنید
- [سایر] باسلام وخسته نباشید خدمت آقای دکتر من دختری هستم که 7 ماه نامزد بودم و حدود 2.5 عقد هستم. در حدود 1.5 است که من و همسرم با هم مشکل داریم و در این مدت جر و بحث و قهر بودیم. از نظر فکری و رفتاری کاملا با هم تفاوت داریم ایشان ادم خودمحور و دیکتاتور هستند بسیار وابسته به خانواده هست و ریز اتفاقات بین من و خودشان را برای خانواده مطرح کرده و خانواده هم از هیچ دخالتی در زندگی ما کوتاهی نمیکنن. همسرم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته و حاصل این ازدواج کوتاه یک فرزند است که با خود مادر زندگی میکند من به دلیل علاقه زیاد در زمان خواستگاری همسرم از من و به اصرار ایشان که از همسر سابقم تحقیق نکن که فقط از من بد میشنوی این کار را نکردم اما 2 هفته پیش با توجه به مشکلات زیاد بین خودمان تصمیم گرفتم که با همسر سابقش صحبت کنم همسر سابق ایشان می گوید در زمان ازدواج خانواده ایشان و مخصوصا مادر همسرم از هیچ دخالتی در زندگیشان دریغ نکرده و اینکه ایشان(همسرم) بسیار ادم ضعیف و وابسته و زرگویی بودند و اینکه در زمان ازدواجشان همسرم با دو زن شوهر دار رابطه جنسی داشته که یکی از دلایل طلاقشان بوده من نیز پی به چشم چرانی همسرم برده ام در زمان نامزدی هم مرا با دو خانواده اشنا کرد که می گفت این دو خانواده فقیر هستن و من کمکشان می کنم اما زنهای این دو خانواده به نظرم مشکوک امدن. آقای دکتر این مرد به خاطر اینکه من را از خانواده ام جدا کند از کلیه افراد خانواده ام بد می گوید در صورتی که من هیچ گونه اعتراضی به نحوی برخورد خانواده اش با خودم نمی توانم داشته باشم و مرتبا از من میخواهد که به کلیه افراد خانواده اش احترام بگذارم. من بی دقت ازداوج کردم اما نمی خواهم بی دقت وارد زندگی شوم خانواده ام مرتب می گویند این مرد زندگیت نمیشود اما ما تو را در تصمیم گیریت ازاد میگذاریم خوب فکر کن و تصمیم بگیر. در مشاجره ها همسرم اصلا خودش را مقصر نمی داند و من هر چه اصرار میکنم که به مشاوره برویم تا ما رو راهنمایی کنند می گوید من هیچ مشکلی ندارم تو نیاز داری خودت برو من میدانم چطور با تو و هر کسی رفتار کنم پس نیازی به مشاوره ندارم. نمی دانم سر دو راهی ماندم بسیار غمگین و افسرده و حساس شدم .همسرم از نظر مالی هم ورشکسته شده. و وضعیت مالی خوبی ندارد دوست دارم در انتخاب راه کمک شوم با تشکر از شما.
- [سایر] سلام جناب استاد مرادی شما رو به خدا این دفعه سوم که سوال می پرسم و جواب نمی گیرم. وقتی می تونید با 3 دقیقه وقت گذاشتن مشکل یه نفرو حل کنید چرا نکنید؟ جوان 25 ساله ای هستم دارای مدرک کارشناسی ارشد رشته عمران، معتقد،مهربان،بذله گو که تا الان هیچ نامحرمی را حتی لمس نکرده و رابطه ای (چه کلامی ،چه غیر آن) نداشته ام. پدرم کارمند و مادرم خانه دار است و به همراه سه خواهر اعضای خانواده 6 نفری هستیم. همانطور که متوجه شدید من {یکی یه دونه (خل و دیونه، عزیز خونه ،...!!!!!)} بوده و الحمدلله دارای خانواده ای شاد و مهربان و صمیمی هستم. وضع مالی نسبتا خوبی داریم و خودم هم مشغول کار هستم. با توجه به شرایط اجتماعی،خانوادگی و اخلاقی راه ازدواج سنتی را انتخاب کردم ولی حدود 4 سال است دنبال همسر مناسب گشته و موفق به انتخاب نشده ام.اوائل حدود 12 شرط و معیار داشتم که اکنون به 4 شرط زیر تقلیل پیدا کرده است. 1.خانواده هم کفو ( که به تبع آن اعتقادات را هم شامل می شود) 2.همشهری بودن(آداب و رسوم وزبان مشترک) 3.چادری بودن 4.سفید بودن رنگ پوست هر چه بیشتر میگردیم بیشتر نا امید می شویم. انگار طلسم شده باشیم.لازم به ذکر است تمایلی به ازدواج فامیلی ندارم. بسیار خاستگاری رفته و مایوس بازگشته ایم. فکر می کنم موارد زیر اهم دلایل شکست من است: 1.ترس زیادم از انتخاب و باز کردن این هندونه در بسته و نداشتن هیچ شناختی از طرف مقابل 2.تعدد مراجع تصمیم گیری(مادر و 3 خواهرو خودم و...) شما را به خدا کمکم کنید. 4 سال زمان کمی برای گشتن نیست، چه باید بکنم؟ سوال بعدی این است که کدام معیار را باید ( می شود ) کنار بگذارم؟ آیا اگر از سفیدی پوست بگذرم بعدا مشکلی از لحاظ روحی و جسمی برایم پیش نمی آید؟ لازم به ذکر است کسانی هستند که آن 3 شرط دیگر (جز سفیدی) را دارند و اخلاق و خانواده خوبی دارند از شما بسیار متشکرم. خدایتان بیامرزاد.
- [سایر] سلام خوب هستین؟من 30 سالمه و حدود 5 ساله پیش با پسری آشنا و باهاش دوست شدم از همون اول ایشون منو واسه ازدواج می خواستن من هم وقت خواستم تا بتونم بشناسمش 6 ماه اول فقط در حد شناخت باهاش ارتباط داشتم تا اینکه اتفاقی واسشون افتاد من به خاطر آروم کردنشون دستشونو گرفتم نمی دونم چرا ولی همون دست دادن باعث شد دوستش داشته باشم بهتره اینم بگم من تا قبل اون با هیچ پسری نبودم بعد اون 6 ماه گفتم تکلیفومونو مشخص کنیم بعد چند روز اومدن گفتن خانوادم راضی نمی شن من هم تموم کردم بعد چند ماه باز برگشتن گفت به زور هم شده خانوادمو راضی میکنم منم دوستش داشتم حرفشو باور کردم و برگشتم تو این مدت که باهاش بودم باهاش،رابطه جنسی هم پیش اومد منو با این حرف مجاب کردن که تو زن منی و از اینجور حرفا که رضایت دادم به این کار علی الرغم میل باطنیم. اما هیچ چیزی تغییر نکرد اوضاع من بازم تموم کردم چون خیلی مذهبیم دیگه بعدش نتونستم ازدواج کنم.بعد 2 سال بازم برگشتن منم چون غیر اون نمی تونم با کسی ازدواج کنم دوباره حرفاشو باور کردم شاید بگین بعد سه بار باز چرا بهش اعتماد کردین بهتره بدونین چاره ای نداشتم من حتی با خواهرشونم حرف زدم خودمو کوچک کردم که شاید از طریق ایشون بتونم خانوادشو راضی کنم ایشون گفتن بابام ازتبریز دختر نمی گیره واسه برادرم. بهش گفتم خواهرت چنین حرفی زده گفت من درست می کنم اما الان یه سال گذشته هیچی درست نشده که هیچ خیلی حرفا هم شنیدم پدرشون منو سونامی خوندن که می خوام زندگیشونو ویران کنم اما نمیدونن 4 ساله پسرشون زندگیمو ویران کرده می خوام زنگ بزنم خونشون همه چی رو بگم اما از آبروم می ترسم بگین چیکار کنم دیگه حتی از زندگی هم خسته شدم دیگه نمیتونم بزارم راحت بیاد و بره چون با رفتنش نابود میشم برا همیشه
- [سایر] سلام خسته نباشید از حدود یک هفته پیش من در زندگی دچار مشکل شده ام من زنی 33 ساله می باشم که 2 سال پیش بعد از یک رابطه عاطفی عمیق 18 ماهه با مردی که 12 سال از من بزرگتر است ازدواج کردم وضعیت مالی همسرم بد نیست و از لحاظ مالی بی نیاز می باشد هر دو دارای مدرک تحصیلی فوق لیسانس می باشیم در این دو سالی که با هم زندگی کرده ایم بیش چند بار آنهم به صورت سطحی اختلاف نداشته ایم همسرم مرد با خدایی است بطوریکه نماز شبش ترک نمی شود و همیشه از خدا می گوید ولی نمی دانم چه شده است که به برقراری رابطه تلفنی با یکی از دخترهایی که قبل از ازدواجمان دوست بوده اند زده است یعنی ماجرا به این شرح است که یک هفته پیش من به طور اتفاقی وارد ایمیل ایشان شدم و با کمال ناباوری مشاهده نمودم که در طول مدت 5 ماه گذشته از 8 دختر تقاضای دوستی نموده اند که آنطور که از ایمیلها فهمیدم با یکی از آنها تماس تلفنی نیز داشته اند ولی بحث ملاقات را انکار می کنند بعد از فهمیدن موضوع آنرا با همسرم در میان گذاشتم و دلیلش را جویا شدم و با ابراز پشیمانی و گریه او مواجه شدم و علت اینکار را فقط کنجکاوی بیان کردند الان یک هفته است از ماجرا می گذرد و من چندین بار با او در این مورد حرف زده ام و دلیل خاصی برای اینکارش ندارد و فقط علت را کنجکاوی بیان می کند شب اول که موضوع بیان شد حتی می خواست به قرآن قسم بخورد که تکرار نخواهد شد که من مانع شدم رابطه ام با او صمصمی تر شده است ولی من یک باور چند ساله را از دست داده ام و این موضوع عذابم می دهد در درونم به او اعتماد ندارم ذهنم همه اش متوجه چند ماه پیش است دست و دلم از همه چیز سرد شده است نمی دانم آیا باید به او اعتماد کنم یا نه؟ چند بار در اینتر نت استخاره کردم که آیا اعتماد کنم نهی شدم. با این اوضاع مانده ام چه باید بکنم آیا اگر اعتماد کنم ممکن است دوباره دست به این عمل بزند و اگر نکنم چگونه در این جهنم زندگی کنم؟ شما بگویید چه کنم با قضیه چگونه کنار بیایم؟ در ضمن بنده شاغل هستم و فعلا فرزندی نداریم. منتظر راهنماییهای ارزشمند شما هستم.
- [سایر] سلام اقای مرادی من از شما مشاوره و کمک می خوام امیدوارم کمکم کنید 1.من دختری 26 ساله هستم لیسانسه و بیکار 2.من21 ساله بودم که با همکار بابام که اقایی 23 ساله بود اشنا و دوست شدم او تهرانی بود و من شهرستانی 3.او برای کار و زندگی به شهر ما امده 4.دوستی ما به قصد ازدواج بود 5.وضع مالی خانواده ما خیلی بالاتر بود به همین علت او گفت 2 سال به من فرصت بده تا اوضاع مالی ام بهتر بشه 6.مادرم در جریان دوستی ما بود و بسیار مخالف بود و او را در شان ما نمی دانست 7.من توی اون 2 سال خواستگارانی داشتم که بدون دخالت من و به دلایل مختلف به جایی نرسید 8.ان اقا قبلا به طور مرتب نماز نمی خواند اما بعد از دوستیمون مرتب نمازش رو میخواند 9.من به او گفتم که خانواده ام مخالف ازدواج ما هستند 10.برادر کوچکترم که فهمیده بود من به او علاقه دارم با او رفتار خوبی نداشت 11.یکسال و نیم از دوستی ما گذشته بود که کم کم رفتار او عوض شد 12.یک شب بدون دلیل با من دعوای سختی کرد و از فردا دیگه جواب تماسهای منو نداد 13.بعد از 2 هفته تماس گرفت و گفت اگر می خوای دوست می مونیم و اگر شد ازدواج می کنیم 14.من که توی این مدت خیلی به او وابسته شده بودم قبول کردم 15.تماس های او خیلی کم شد شاید 10 روز یکبار تماس میگرفت 16.وقتی من زنگ میزدم خیلی به سردی صحبت میکرد 17.یکسال رابطه ی ما کاملا قطع شد و من شب و روز گریه میکردم 18.بعد از 1 سال باز تماس گرفت من خیلی خوشحال شدم ما دوباره با هم بودیم و من دوباره ارامش داشتم 19.چند ماه قبل شنیدم او 2 سال قبل در تهران با زن بیوه ای اشنا شده که 10 یا 15 سال از او بزگتر است اون زن برای او ماشین خریده 20 . اون زن را به شهر ما می اید و چند روز خو نه ی او می مونه و او زن را به عنوان عمه اش معرفی می کند و فقط به دوستان نزدیکش می گه همسرمه 21. زن ادعا می کند همسر صیغه ای اوست 22. من بعد از شنیدن این ماجرا به حال مرگ افتادم با او قطع رابطه کردم اما خیلی سخت بود 23.بعد از چند ماه باز او تماس گرفت و ابراز علاقه کرد و گفت ان زن فقط دوستشه نه همسرش 24.ما با هم دوستیم البته من هیچ وقت تماس نمی گیرم و او به من زنگ میزند 25.هر وقت تماس نمی گیره یعنی یا می خواهد تهران بره یا اون زن می خواهد بیاید و من روزی هزار بار میمیرم 26.من خیلی دوسش دارم نمی تو نم ازش بگذرم چند ساله که کارم غصه و گریه است تو رو خدا راهنماییم کن بگو چیکار کنم 27.یادم رفت بگم که اون زن خبر داره ما با هم دوست بودیم و به یکی از دوستاش گفته اگر بخوان ازدواج کنن من از زندگیشون میرم اما الان خبر نداره ما با هم حرف می زنیم اقای مرادی من چیکار کنم چشمام ضعیف شده از بس گریه کردم من دوسش دارم هر بدی که می کنه باز از چشمشم نمی افته دعایی نیست که نخونده باشم نمازه حاجتی نیست که نخونده باشم از خدا می خوام به راه راست هدایتش کنه و اگه صلاح می دونه همسر من بشه شما بگو من چیکار کنم
- [سایر] به نام خدا و با سلام و عرض ادب و با تشکر از صبوریتان من دختری هستم 22 ساله که در سال دوم دانشگاه از طرف یکی از همکلاسی هایم که دو سال از من بزرگتر هستن و فرزند شهید می باشن تقاضای ازدواج شد.در اون سال به علت اینکه من اصلا به این مسئله فکر نمی کردم و با شناختی که از خودم داشتم با اطلاع خانواده و کسب اجازه از اونها جواب منفی دادم و بهشون متذکر شدم که من تا دو سال دیگه اصلا قصد ازدواج ندارم.ایشون از من پرسیدن که می تونن صبر کنن یا نه من بهشون گفتم که تا اون موقع هیچ چیز معلون نیست چه بسا که خودشون ازدواج کرده باشن ولی اگه خواستن که بیان باید جلوتر از اینی باشن که الان هستن.و من اون موقع هم برای شناخت ایشون مثل کسی رفتتار می کنم که انگار تازه می شناسمشون نه مثل یه همکلاسی 4 ساله.چون معتقدم که ادم ها روز به روز تغییر میکنن. و ملاک ها و معیار هاشون هم تغییر پذیرن.در عین این که ایشون همیشه از نظر شخصیتی برای من خیلی قابل احترام بودهاند.ولی ایشون به میل خودشون و با گفتن این مسئله که من تصمیم خودمو گرفتم تا الان که 2 سال از این ماجرا میگذره صبر کردن.و در این مدت من هم رفتارای ایشونو زیر نظر میگرفتم.ما به رابطه همکلاسیمون و یا یه کم بیشتر ادامه دادیم چون احساس میکردم ایشون آدم خوبی هستن .باور بفرمایید همیشه سعیم بر این بود که توی روابطمون کمترین احساسی رو دخالت ندم که بعدا پشیمونی به بار بیاره.با خانواده مشورت میکردمو سعی کردم در طی مسافرت هایی که خانوادم به محل تحصیلم یعنی اصفهان داشتن حتی در جشن فارغ التحصیلیم به نحوی با ایشون آشنا بشن و به من توی این امر کمک بکنن.درست بود که به ایشون گفتم تا دو سال قصد ازدواج ندارم ولی تو خلوت خودم به این موضوع فکر می کردم.تا اینکه بعد از گذشت دو سال به خاطر اینکه شناخت بیشتری از هم داشته باشیم با هدایت خانوادم با ایشون در مورد خیلی از مسائل صحبت کردم .باور بفرمایید من هیچ وقت فکر نمی کردم روزی از کسی با این خصوصیات ظاهری خوشم بیاد ولی همیشه حرف مادرم توی گوشم بود که ظاهر خوب مال مردمه.اخلاق خوب ماله همسره.الان که من دارم با هاتون درد دل میکنم این مشکلو دارم که ایشون در حال حاضر در یکی از ارگان های دولتی کار میکنند با درامدی ماهانه 300 هزار تومان.من تمام خصوصیات اخلاقی ایشون رو تا اون حدی که تونستم بشناسم قبول دارم.ایمانشون که از ته قلبشون میاد نه از نوک زبون.مهربونی و صداقت.ولی وضعیت مالیشون طوری نیست که منو راضی بکنه شاید یگید این اول راهه ولی من از نزدیک شاهد زندگی هایی بودم که با شناخت درست از هم شروع شده ولی درامد نامناسب حتی اصول انسانی رو زیر سئوال برده.چون من معتقدم ادم نمی تونه عشق رو بذاره سر سفره و سیر بشه.من خواستگارای زیادی دارم که از لحاظ مالی در وضعیت بسیا ر بهتری هستن ولی به علت نداشتن فرصت کافی نسبت به 4 سال دانشکاه نتونستم اونارو خوب بشناسم و تصمیم درستی بگیرم.چون در شهر کوچکی مثل کاشان اصلا این امکان نیست که من اونجوری که دوست دارم طرفمو بشناسم.الان این مشکلو دارم با کسی که از لحاظ انسانیت قبولش داری ولی از لحاظ مالی نه باید چیکار کنم؟ من هیچ وقت نتونستم با یه مشاور در تماس باشم چون نه پولشو داشتم و نه اعتمادشو ولی از وقتی که شمارو دیدم با اون ارامشی که در حرف زدنتون دارین گفتم شاید بتونید مشکل منو حل کنید.ازتون خواهش میکنم که جوابمو بدید حتی اگه براتون مهم نبود.ممنون به خاطر اینکه صبوری کردید
- [سایر] باسلام، زنی هستم 37 ساله دارای مدرک لیسانس و کارمند.9 سال است که ازدواج کرده ام و دارای یک فرزند 7ساله هستم. همسرم فوق دیپلم دارند و کارمند هستند. چند روزی است اتفاقی در زندگیم افتاده که آرامش از من سلب شده. ما زندگی مان را با سادگی شروع کردیم. از خرید عروسی تا جشن و میزان مهریه همه جوره با همسرم راه آمدم تا زندگی را بر پایه صداقت و روراستی بنا کرده باشم. معیار اصلی بنده صداقت، خانواده دوستی، سلامت اخلاق و ایمان طرف مقابل بود. تمام مدت زندگی گمان می کردم با من روراست و صادق است و خانواده اش را با هیچ چیز عوض نمی کند. 6 سال پیش با ذره ذره پس انداز و با وام بانکی و قرض خانه ای خریدیم. بعد از 3 سال هم با وام دیگری ماشین خریدیم تا جابجایی فرزندمان بهتر صورت گیرد. سطح حقوق بنده از همسرم پایین تر است.در این سالها از نظر مالی سختی کشیدیم و سعی کردم خیلی قناعت کنم هم در خرید لباس و دیگر چیزها تا فشار زیادی به همسرم نیاید و احساس ناتوانی نکند. پدر و مادرم هم در زندگی خیلی کمکم کرده اند چه در نگهداری فرزندم چه حتی رفع بعضی از مشکلات مالی مان. ولی چند روز پیش دفترچه پس انداز همسرم را به طور خیلی اتفاقی پیدا کردم که نشان می داد دقیقاً در زمانی که ما با کلی وام و قرض خانه و ماشین را می خریدیم ایشان پس انداز میلیونی داشته که حتی یک میلیون آن برای زندگی مشترکمان خرج نشده ولی میلیونی در دفعات متعدد از حساب ایشان برداشت شده. وقتی از ایشان سوال کردم جوابی داد که نتوانسته مرا قانع کند. یکبار گفت از ترس بازنشستگی پس انداز کرده ام. وقتی گفتم پس چرا برداشت شده گفت آن پول ها را به همکارانم قرض داده ام. پرسیدم چگونه پس انداز کرده ای. گفت که کل حقوقش را به خانه نمی آورده و مقداری که کم هم نبوده پس انداز می کرده. باور کنید دنیا بر سرم خراب شد. من تمام حقوق و حق الزحمه بسیار اندکم را برای زندگی مشترکمان گذاشته بودم و از تمام خواسته های خودم گذشته بودم ولی همسرم تمام این مدت که ما سختی می کشیدیم راحت پس انداز می کرده تا به دیگران قرض دهد!! دیگر به او به چشم یک مرد خانواده دوست و صادق نمی توانم نگاه کنم. از زندگی دلسرد شده ام. حس می کنم به شعورم توهین شده و به بازی گرفته شده ام. هنوز نمی توانم باور کنم چنین شخصیتی بوده و کاری کرده که به نظر من از مردانگی بدور است. ظاهراً از کار خود احساس شرمندگی می کند و اظهار ناراحتی می کند. ولی دلشکسته شده ام و اعتمادم نسبت به او کم شده. فعلاً هم رابطه سردی با او دارم. هنوز دوستش دارم ولی به راحتی نمی توانم او را ببخشم. لطفاً مرا راهنمایی کنید چه کار کنم؟